پیامدهای عاشورا

سيدابوالفضل اردكانى

- ۳ -


مـردم مـديـنـه بـه رهـبـرى عـبـداللّه بـن حـنـظـله و عـبـداللّه بن مطيع ، به دفاع پرداختند، امّا در مقابل يورش ددمنشانه لشكر يزيد شكست خوردند ودشمن وارد شهر شد.(80)

مسعودى مى گويد:

واقـعـه عـظـيـمـى بـود در كـثـرت خـون ريـزى ؛ حـمـّام خـون بـه راه انـداخـتـند و مردم زيادى به شكل فجيعى قتل عام شدند و تعداد كثيرى از بنى هاشم و مهاجر و انصار و ساير مردم مظلومانه به دست عمّال يزيد به شهادت رسيدند.(81)

آمـادگـى مـردم مـدينه براى رويارويى با سپاه جرّار و سازمان يافته دشمن كافى نبود. بدين دليل آرزوى پيروزى و آزادى از حكومت امويان با شكست در جنگ حرّه و هتك حرمت آنان با تلفات و خسارات سنگين و جبران ناپذير خاتمه يافت
.

ابن اثير، مورّخ شهير در كتاب خود مى نويسد:

نـخـسـتـيـن واقـعـه ، كـه در حـرّه (مـديـنـه)رخ داد، خـلع يـزيـد بـود كـه چـون سـال مـزبـور (سـال 63) رسـيـد، اهـالى مـدينه عثمان بن محمد بن ابى سفيان را، كه فرماندار يزيد بود، از مدينه بيرون كردند و بنى اميّه را، كه در مدينه ساكن بودند، محاصره نمودند و با عبداللّه بن حنظله بيعت كردند.

بـنـى امـيـّه و هـوادارنـشـان در خـانـه مروان تحصّن نمودند و به يزيد نامه نوشتند و طلب كمك كـردنـد و پـيـك آنـان هـنگامى به شام رسيد كه يزيد بر كرسى نشسته و پاى خود را در تشت آبـى نـهـاده بـود-زيـرا بـه درد نـقـرس مـبـتـلا بـود ـ او وقـتى نامه او را خواند، به اين شعر تمثل جست :

(لَقَدْ بَدَّلُوا الْحِلْمَ الَّذى فى سَجِيَّتى

فَبَدَّلْتُ قَوْمى غِلْظَةً بِلِيانِ)

(يـعـنـى : آنـان حـلم مـرا، كـه نـاشى از اخلاق من است ، دگرگون كردند. من هم درباره قوم خود، نرمى را به خشونت تبديل ساختم .)

سپس گفت : آيا بنى اميّه و هواداران آنان در مدينه بالغ بر هزار نفر نيستند؟ پيك گفت : به خدا قسم ، بيش تراند.

يـزيـد گـفـت : آن هـا نـمـى تـوانـنـد حـتـى يـك سـاعـت جـنـگ و مـقـاومـت كـنـنـد؟! سـپـس بـه دنـبـال عـمـر سـعد فرستاد و از او خواست كه براى سركوبى مدينه حاضر شود. عمر گفت : من خـدمـات زيـادى بـه تـو كرده ام ، ولى دوست ندارم خون قريش به دست من در دشت و هامون جارى شود و بدين سان ، عذر خواست .

يزيد براى عبيداللّه بن زياد پيام فرستاد و اين ماءموريت را به او واگذار كرد، به او دستور داد پس از سركوبى مدينه ، به مكّه برود؛ آن جا را محاصره نمايد و ابن زبير را سركوب كند.

ابـن زيـاد هـم عـذر خـواسـت و گـفـت مـن دو كـار بـراى آن فـاسـق انـجـام نـخـواهـم داد؛ هـم فرزند رسـول اللّه (ص) را بـكـشـم و هـم كعبه را ويران كنم . بنابراين ، توسّط پيك ، از يزيد عذر خواست .

يـزيـد نـزد مـسـلم بـن عـقـبـه مـرّى ، كـه مـردى سـال خـورده و بـيمار بود، فرستاد و خبر طغيان اهـل مـديـنـه را بـه او اطـّلاع داد. مـسـلم از پـيـشـنـهـاد يـزيـد اسـتـقـبـال كـرد و گفت : اى اميرالمؤ منين ، بگذار آن ها (بنى اميّه)كه در مدينه محاصر شده اند، خـودشـان در مـقابل مردم بايستند و براى نجات خويش بكوشند و جان بازى كنند تا بدانى چه مردمى از روى طاعت براى تو جنگ و از تو دفاع مى كنند.

يـزيـد گـفـت : واى بـر تـو، زنـدگـانـى پـس از آن ها سودى ندارد و تو بايد اين ماءموريت را قبول كنى .

گـويـنـد: مـعـاويـه بـه يـزيـد تـوصـيـه كـرده بـود كـه اگـر روزى دچـار اهـل مـديـنـه شـدى ، مسلم بن عقبه را بر آن ها مسلّط كن ، او تير تو باشد و آن ها را با همين تير هـدف قـرار ده ؛ زيـرا او در وفـادارى و اطـاعـت ، مـردى صـميمى و با تجربه است و من او را به خوبى مى شناسم .

پـس از اعـلام آمـادگـى مـسـلم بـن عـقـبـه ، مـنـادى در شـهـر شـام نـدا داد و مـردم را بـراى جـنـگ با اهل مدينه بسيج نمودند. هر كس اعلام آمادگى مى كرد، صد دينار مى گرفت . بدين سان ، دوازده هزار نفر آماده شدند. يزيد از آنان سان ديد و در حالى كه شمشيرى به خود آويزان كرده بود و كمانى بر دوش داشت ، به اشعارى تمثّل جست و لشكر را بدرقه نمود.

لشـكـر عـازم حـجـاز شـد و يـزيـد بـه مـسلم توصيه نمود: اگر از بين رفتى ، حصين بن نمير جـانـشين تو خواهد بود و به او تاءكيد كرد كه چون به مدينه رسيدى ، سه بار مردم را دعوت بـه تـسـليـم كـن . اگـر تـسـليـم نـشـدنـد، سـه روز آنـان را قـتـل عـام كـن و نـامـوس و امـوال آنـان بـر تـو و لشـكـريـانـت حلال است . او ضمنا سفارش كرد نسبت به على بن الحسين (ع) مدارا كن و به او آسيبى نرسان و اين را به همه سربازانت ابلاغ كن . (82)

مـسـعودى مى گويد: (مردم مدينه به رهبرى عبداللّه بن مطيع عدوى و عبداللّه بن حنظله انصارى (غـسـيـل الملائكه)به جنگ پرداختند. جنگى بزرگ رخ داد و خلقى كثير از بنى هاشم و قريش و انـصـار و ديـگـران كـشـته شدند. از خاندان ابوطالب ، دو نفر به شهادت رسيدند: عبداللّه بن جـعـفـر بـن ابـى طـالب ؛ و جـعـفـر بـن مـحـمد بن على بن ابى طالب ، از بنى هاشم ، سه نفر: فـضـل بـن عـبـّاس بـن ربـيـعـة بـن حـارث بـن عـبـدالمـطـّلب ؛ حـمـزة بـن عـبـداللّه بـن نـوفـل بن حارث بن عبدالمطّلب ؛ و عبّاس بن عتبة بن ابى لهب بن عبدالمطّلب ، از قريش نود و چـنـد نـفـر، و از انـصـار، هـمـيـن حـدود و از سـايـر مـردم ، حـدود چـهـار هـزار نـفـر قتل عام شدند، به غير از كسانى كه شناسايى نشدند.(83)

او اضـافـه مـى كـنـد: مـردم بـه عـنـوان بـنـدگـى يزيد بيعت كردند و هر كس كه از چنين بيعتى خوددارى مى كرد، كشته مى شد.

امـام سـجـّاد(ع) بـنـابـر توصيه يزيد به مسلم بن عقبه ، از اين واقعه جان سالم به در برد. وقـتـى امـام (ع) را نـزد آن جـنـايـت كـار بردند، حضرت دعايى زير لب خواند(84) و خداوند ايشان را از شرّ آن خبيث حفظ نمود.

مـورّخـين نوشته اند: لشكر يزيد، وارد حرم پيامبر (ص) شدند و بيش از چهار هزار نفر از مردم را قتل عام نمودند، (85) يزيد به مسلم بن عقبه فرمانده نيروهايش ، دستور داده بود. پـس از پـيـروزى بـر مـديـنـه ، تـا سـه روز مـديـنـه را بـر سـربـازانـش حلال كندو آنان هم چنين كردند.(86)

در تـاريـخ فـخرى آمده است : پس از واقعه حرّه ، مردم مدينه ، هنگامى كه دختر خود را شوهر مى دادند، بكارت او را تضمين نمى كردند.(87)

در تـاريـخ ابـن كـثـيـر، چـنـين آمده است : هر كه در هر چيزى از مسلم بن عقبه شفاعت يا توسّط يا خـواهـش كـرده بـود، او هـمـان مـورد شـفـاعـت يـا خـواسـتـه را از مـيـان بـر مـى داشـت و بـه عـكـس عمل مى كرد. زنى از خويشان او درباره فرزند خود، كه اسير شده بود، شفاعت كرد. گفت : سر فـرزنـدش را بـه او بدهيد و اضافه كرد: تو راضى نشدى كه او اسير باشد، خواستى او را كشته ببينى ؟

زنـى ديـگـر گـفـت : مـن دخـتـر عـمّ تـو هـسـتـم ، شـتـرهـاى مـن مـصـون بـاشـنـد. گـفـت اول شترهاى او را غارت كردند.(88)

لشـكـر مـسـلم بـن عـقـبـه به زنان مدينه تجاوز كردند كه از اين واقعه ، هزار زن از لشكريان يـزيـد حـامـله شـدنـد. اشـراف و اعـيـانى كه كشته شده بودند، هفتصد تن و سايرين ده هزار تن بـودنـد(89) و آن واقـعـه و پـيـش از آن ، فاجعه عاشورا، يزيد و بنى اميّه را در عالم اسلام تا ابد ننگين و مستوجب لعن و نفرين نمود.

واقـدى ، از عـلمـاى ، بزرگ اهل سنّت ، مى نويسد: عبداللّه بن حنظله مى گويد: به خدا قسم ، ما بـر يـزيـد شـورش نـكـرديـم ، مـگـر آن كـه تـرسـيـديـم از آسمان بر ما سنگ ببارد. او فردى شهوتران و دائم الخمر و بى اعتنا به نماز بود. (90)

ذهـبـى مـى نـويـسـد: بـه دليل آنچه يزيد بر سر مردم مدينه آورد-علاوه بر اين كه او فردى شرابخوار و تبهكار بود-مردم بر او شوريدند و خداوند عمرش را كوتاه كرد.(91)

ماجراى جنايات يزيد در بسيارى از كتب اهل سنّت آمده است . (92)

واقـعـه حـرّه در آغاز سال 63 ه‍.ق به وقوع پيوست . و جنايات و جزئيّات آن را مورخان بسيارى نوشته اند كه ذكر همه آن ها از حوصله اين مقال خارج است .

ايـن واقـعـه را بـه دليـل آن كـه در ريگ زارى (اطراف مدينه)به نام (حّره) واقع شد و پايگاه لشكر يزيد نيز در آن جا بود، آن را در تاريخ به نام (واقعه حرّه)ثبت كرده اند.

بـديـن سـان ، اهـل مـديـنـه بـراى ابـراز تـنـفـّر نـسـبـت بـه قـتـل امـام حـسـيـن (ع) توسّط يزيد و فاجعه عاشورا و ردّ سياست اموى كه از روح اسلامى تهى بود، شورش كردند. ولى فرونشاندن آتش خشم مدينه به معناى نابودى آن نبود، بلكه پرچم جنبش به مكّه انتقال يافت و در آن شهر، مردم قيام عظيم ترى به راه انداختند.

ب-قيام در مكّه

انعكاس قيام عاشورا در مكّه و سخنرانى عبداللّه ابن زبير

طبرى در تاريخش و ابن اثير در كامل مى نويسد:

خـبر شهادت امام حسين و فاجعه كربلا مكّه را تكان داد. ابن زبير، كه منتظر چنين فرصتى بود، مـردم را بـه گـرد خـويـش جمع كرد و براى او بهترين موقعيّت در استفاده از احساسات مردم به نفع خويش بود.

او برخاست و خطبه اى ايراد نمود و رسما قيام مكّه را بر ضدّ امويان اعلام كرد. او در سخنرانى اش ، كـه ضـمـن آن مردم عراق ، خصوصا كوفه ، را به شدّت سرزنش كرد، پس از حمد و ثناى الهـى و درود بـر پـيـامـبـر (ص) چنين گفت : (... مردم عراق مردمى نابكار و مكّارند، جز كمى از آنـان ، و اهـل كـوفـه ، بـدترين آنانند. آنان حسين (ع) را دعوت كردند تا او را يارى دهند و به حـكـومـتش رسانند. او به سوى آنان شتافت ، امّا آنان بر او شوريدند و پيشنهاد تسليم شدن او را به ابن زياد دادند يا در غير اين صورت ، با او به جنگ برخيزند.

بـه خـدا سـوگـنـد، بـا وجـود آن كـه حـسـيـن و يـارانـش در مـقـابـل آنـان انـدك بـودنـد و كـسى غيب نمى دانست و پايان كار را پيش بينى نمى كرد كه حسين كـشـتـه خـواهـد شد، لكن حسين مرگ با عزّت را بر زندگى در مذلّت ترجيح داد. خداوند حسين را رحـمـت كـنـد و قـاتـلان او را بـه جـزاى اعـمـال نـنـگينشان برساند و خوار و زبون كند. به خدا سـوگـند، كار مردم كوفه جاى عبرت و درس دارد. آن ها نبايد به چنين كارى دست مى زدند. ولى چه مى شود كرد آنچه مقدّر است ، همان خواهد شد و آنچه را خداوند اراده كند، گريزى از آن نيست .

وى سپس فرياد زد:

آيـا پـس از قـتـل حـسـيـن ، مـى تـوان بـه بـنـى امـيـّه اعـتـمـاد كـرد؟ ياقول آنان را باور و يا عهد آنان را تصديق و قبول نمود؟ نه ، هرگز ما آن ها را شايسته نمى بينيم .

بـه خـدا سوگند، آنان كسى را كشتند كه شب را به عبادت و نماز و قيام زنده مى داشت و روز را با روزه به پايان مى برد. حسين (ع) در مساءله خلافت و حكومت ، از بنى اميّه احق و اولى بود و در دين دارى افضل از ديگران . او قرآن را با گمراهى و تباهى معاوضه نمى كرد و خوف خدا را بـه غـفـلت و روزه را بـه شـراب و مـى گـسارى و شركت در حلقه ذكر و ياد خدا را به شكار و پرورش سگ هاى شكارى تبديل نمى نمود. بدانيد كه آنان در اين جنايت و كشتن حسين ، دچار رنج و عذابى سخت خواهند شد.(93)

مـردم پس از سخنان ابن زبير، دور او را گرفتند و گفتند: آماده بيعت باش و اعلام خلافت كن كه مـدّعـى ديـگـرى در ايـن كار نخواهى داشت . ولى او مردم را به صبر و بردبارى و احتياط دعوت كـرد و بـه طـور مـخـفـيـانـه ، از مردم براى خود بيعت مى گرفت و خود را (العائذ ببيت الله) (پـناهنده به خانه خدا) لقب داد تا اين كه پس از محاصره مكّه و حمله ارتش يزيد به خانه كعبه و دريافت خبر مرگ يزيد، رسما خود را به عنوان خليفه مسلمانان اعلام كرد و علنا براى خويش از مردم بيعت گرفت . (94)

بـا اين كه شهادت امام حسين (ع) عامل اصلى اين جنبش بود، امّا ابن زبير از اين موقعيّت پيش آمده به نفع خود استفاده كرد. بنابراين ، در واقع نمى توان قيام ابن زبير را به قيام امام حسين (ع)مـنسوب دانست ؛ زيرا او خود را از امام (ع) جدا مى داشت و پيش از برپايى قيام امام حسين (ع) ، مـانـع از به حكومت رسيدن حضرت شده بود. امّا چون امام (ع) در نظر مردم محترم بود و امكان هر گـونـه رقـابـتى از جانب ابن زبير با حضرتش در ميان نبود، در نتيجه ، ابن زبير مى بايست صبر مى كرد و به انتظار فراهم شدن شرايط مناسب مى نشست .

وى سـخـت مـى كـوشـيـد تـا امـام (ع) را هـر چـه زودتـر بـه سـوى كـوفـيـان گـسـيـل دارد؛ زيـرا حـضور امام (ع) در خاك حجاز براى ابن زبير سنگين بود و حجاز مى خواست فقط با امام (ع) بيعت كند. امام نيز به اين مساءله واقف بود، امّا ترجيح داد به عراق برود و در آن جا قيام تاريخى خود را اعلام دارد؛ زيرا قيام آن حضرت براى نابودى ظلم و سركشى رژيم اموى و برقرارى عدالت و برپايى حكومت اسلامى بود.(95)

بـه ايـن دليـل ، ابن زبير در حجاز ماند و شاهد رويدادها بود تا امام حسين (ع) از مكّه خارج شد. در ايـن مـوقـع ابـن عـبـاس ، سـياستمدار بزرگ به ابن زبير گفت : (خَلاَ الْجَوُّ وَاللّهِ لَكَ يَابْنَ الزُّبَيْرِ)(يعنى : پسر زبير، به خدا قسم ، اينك فرصت برايت پيش آمده است .)(96) ابـن زبـيـر نـيـز بـى درنـگ ، بـرضـد امـويـان و بـراى كـسـب استقلال حجاز قيام كرد و از حادثه كربلا براى تحريك مردم سود جست . (97)

تذكّر

ابـن زبـير فردى جاه طلب و دشمن سرسخت خاندان پيامبر(ص) بود و در زمان حكومت كوتاهش ، مـوضـع گـيـرى تـنـدى نـسـبـت به اين خاندان داشت از اين رو، قيام او و حكومتش مورد تاءييد امام سجّاد(ع) نبود.

ابـن ابى الحديد مى گويد: عبداللّه بن زبير پس از پيروزى ، در خطبه هايش نام پيامبر(ص) را نمى برد، مردم به او اعتراض كردند، او در جواب گفت : من نه اين كه از نام پيامبر روگردان بـاشـم ، ولى او خاندان بدى دارد، هرگاه من نام پيامبر را ببرم گردنشان را بالا مى گيرند و من دوست ندارم آنان احساس فخر و شرف كنند.(98)

در سـخـنـى ديـگـر، عـبـداللّه بـن زبـيـر بـه ابـن عـبـاس گـفـت : (چهل سال است كه كينه شما را در دلم پنهان دارم .)(99)

در مـاجـراى قـيـام مـكـه ، ابـن زبـيـر فـريـب كـارانـه وارد عـمـل شـد و از احـسـاسـات بـرانگيخته شده مردم بر ضدّ امويان و علاقه شديد آنان به خاندان پـيـامـبر(ص) سوء استفاده كرد. نظير اين گونه فرصت طلبى ها در تاريخ زياد به چشم مى خورد. علاّ مه ابن نما مى گويد: ابن زبير پيش از مرگ يزيد، مردم را به عنوان خون خواهى امام حـسـيـن (ع) و يارانش به سوى خود دعوت كرد و بدين وسيله ،مردم را فريب داد، امّا پس از مرگ يـزيـد و رسـيـدن بـه قـدرت ، از مـوضـع خـود عـدول كـرد و صـرفـا بـه دنبال رياست و منافع خويش رفت . (100)

قيام در مكّه

لشـكـريـان شام به فرمان يزيد و فرماندهى مسلم بن عقبه ، شهر پيامبر(ص) را به ويرانه اى تـبـديـل كـردنـد و پس از قتل عام و جناياتى شرم آور، براى سركوبى قيام مكّه آهنگ حرم خدا نمودند.

مـسـعـودى مـى نـويـسـد: مـسـرف (101) پـس از قـتل و غارت و اسارت و اعمال زشت ديگر كه در مدينه مرتكب شد، از آن جا با سپاه خود، كه همه شـامـى بـودنـد، آهنگ مكّه نمود تا به فرمان يزيد، ابن زبير و مردم مكّه را سركوب نمايد، اين واقعه به سال 64 ه‍.ق رخ داد.

وقـتـى سـپـاه يـزيـد بـه محل رسيدند، مسرف -كه لعنت خدا بر او باد-بمرد و حصين بن نمير فـرمـاندهى لشكر را به عهده گرفت . (102)ابن زبير با يارانش به بيرون شهر آمـدند و اندكى مقاومت كردند، امّا در مقابل لشكر جرّار او، تاب مقاومت نياوردند و به مسجد الحرام پناه بردند. (103)

حـصـيـن تـا نزديكى شهر مكّه آمد وشهر را به محاصره خود در آورد. ابن زبير به كعبه پناهنده شـد و بـديـن عنوان ، شهرت يافت . لشكر شام از كوه ها و بلندى ها به وسيله منجنيق و عرابه ها، مكّه را زير آتش گرفتند. سنگ منجنيق ها و عرابه ها به خانه كعبه مى خورد و همراه آن آتش ، كـه بـه وسـيـله پـارچـه هـاى كـتـان آغـشـتـه بـه نـفـت پـرتـاب شـده بـود، مشتعل مى گشت .

كـعـبـه آتـش گـرفـت و سـوخـت و بـنـاهـاى آن ويـران گـرديد. امّا ناگهان صاعقه اى بلاى جان لشكريان يزيد شد و يازده نفر از منجنيق داران را سوزاند. اين واقعه به روز شنبه سوم ربيع الاول سـال 64 اتـفـاق افـتـاد. يـازده روز پـس از ايـن جـنـايـت ، يـزيـدبـن مـعـاويـه از دنـيا رفت .(104)

فـراريـان جـنـگ حـرّه و گروهى از خوارج و ازارقه و شخصيّت نيرومندى همچون مختار ثقفى به يـارى ابـن زبـيـر و مـردم مـكـّه شتافتند. ابن زبير و تعدادى از يارانش از جمله مختار، از كسانى بـودنـد كه مسجد الحرام را پايگاه دفاع و پناهگاه خود قرار داده و از آن جا با دشمن درگير مى شدند.

وه كـه چـه جـنـايـتـى ! مـگـر ايـن قـوم مـاجـراى اصـحـاب فـيـل را در قـرآن نخوانده بودند؟ مگر جنگ با كعبه كار آسانى بود؟ تبهكاران اموى اساس كار خود را بر محو اسلام نهاده بودند. ابوسفيان و ديگر امويان در عصر پيامبر (ص)، قريب بيست سـال بـا آن حـضـرت جـنـگـيـدنـد. فـرزنـد او، مـعـاويـه ، بـا على (ع) از در ستيز در آمد و سپس فرزندش ، يزيد، اين چنين در مقابل اسلام و خدا و كعبه موضع گرفت .

ابـن زبـيـر و هـوادارانـش همچنان در محاصره مقاومت مى كردند و رفته رفته وضع آنان خطرناك تـر مـى شد تا آن كه خبر مرگ يزيد به حجاز رسيد. لشكر شام متلاشى شد و اوضاع به هم ريخت .

حـصـيـن بن نمير با ابن زبير كنار آمد و در محلى به نام (اسطج)در بيرون مكّه با او ملاقات كرد و بدين صورت ، قيام مكّه پيروز شد. ابن زبير هم ، كه خود را خليفه مسلمانان قلمداد كرده بود، بر اوضاع مسلط گرديد.(105)

حصين به ابن زبير پيشنهاد كرد كه همراه او و نيروهايش به مركز خلافت شام بروند تا رسما بـا ابـن زبـيـر بـه عـنوان خليفه بيعت كنند. امّا ابن زبير پيشنهاد او را رد كرد و با شتاب به شهر برگشت . امتناع ابن زبير از قبول پيشنهاد حصين فرصت مناسبى كه وى را به خلافت مى رسـاند، از ميان برد؛ زيرا با مرگ يزيد و اوضاع آشفته دمشق ، دست يابى وى به خلافت دور از انتظار نبود.

بـه هـر روى مـردم مكّه گر چه توفيق حضور در كربلا و حمايت از امام مظلوم (ع) را نيافتند، امّا شـاد بـودنـد از ايـن كـه پـس از شـهـادت آن حـضـرت و فـاجـعـه عـاشـورا، كـه يـاد آن دل هـاى مـردم حـجـاز را مـشـتـعـل مـى كـرد، زيـر بـار حـكـومـت نـنـگـيـن يـزيـد نـرفـتـه انـد و در مقابل امويان ايستاده اند.

قيام در عراق

آشوب در بصره

دومـيـن شـهـر مـهـمّ عـراق آن روز، شهر بصره بود، بصره كه پيش از واقعه عاشورا در برابر حكومت اموى موضعى محافظه كارانه داشت ، پس از واقعه عاشورا، ناگزير به اتّخاذ تصميمى جدّى شد.

عبيداللّه بن زياد، عامل مهمّ كشتار كربلا، كه پس از آن استاندار بصره بود، پس از دريافت خبر مـرگ يـزيـد، از فـرصـت اسـتـفـاده كرد و كوشيد به نام امويان ، براى خود بيعت بگيرد. ولى كـوشـش وى بـا شـكـسـت مـواجـه شـد؛ خـشـم بـصـريـان بـر ضـدّ حـاكـمـان امـوى و عـمـّال آنـان بـه حـدّى بـالا گـرفـت كـه ابـن زيـاد شـبـانـه بـا لبـاس مـبـدّل ، از تـرس خشم و انتقام مردم ، به شام گريخت . بصره پس از اين ، با يكى از شخصيّت هـاى مـعـروف بـنـى هـاشـم بـه نـام عـبـداللّه بـن حـارث بـن نوفل بيعت كرد. وى از دودمان بنى هاشم و از اصحاب اميرالمومنين (ع) بود.(106) امّا به دليل كارشكنى هاى طرفداران اموى و عثمانى ها، او نتوانست موفّق باشد.

شـهـر يـك پـارچه آشوب شده بود و درگيرى هاى قبيله اى و فشار خوارج مردم بصره را مجبور كـرد كـه بـه ابـن زبـيـر نـامـه بـنـويـسـنـد و ضـمـن آن ، بـا او بيعت نمايند و تقاضا كنند تا فـرمـانـروايـى بر ايشان بگمارد كه خطر دشمنان و خوارج را دفع كند. ابن زبير ابتدا حارث بـن عـبداللّه بن ربيعه را به عنوان نماينده اش به آن جا فرستاد. او در برقرارى آرامش منطقه كوشيد تا اين كه مصعب بن زبير، برادر عبداللّه بن زبير، رسما به عنوان استاندار، قدرت را بـه دسـت گـرفـت و بـديـن سـان ، بـصـره نـيـز از يـوغ حـكـومـت امـويـان خـلاص گرديد.(107)

شـيعيان بصره به رهبرى مثنّى بن مخربه ، به شدّت از حكومت اموى ها روگردان شده بودند و از اين كه امام حسين (ع) را در كربلا يارى نكرده اند، سخت اظهار پشيمانى مى نمودند. گر چه آنـان عـمّال حكومت اموى را از بصره بيرون كرده بودند و بصره به دست زبيريان افتاده بود، امـّا آنـان بـه ايـن نـيـز راضـى نـبـودنـد. شـايـد آن هـا مـوضـع گيرى ابن زبير را مى دانستند. بـنـابـرايـن ، تنها بر قيامى بر ضدّ قاتلان امام حسين (ع) و گرفتن انتقام خون شهداى مظلوم كـربـلا راضى مى شدند از اين رو، هنگامى كه نامه سليمان بن صرد، رهبر توّابين ، به آنان رسيد، آنان لبّيك گفتند و آماده يارى توّابين شدند.(108)

قيام در كوفه

كـوفـه ، مـركـز ثـقـل عـراق ، پس از فاجعه عاشورا و شهادت امام حسين (ع) در باتلاق گناه و تـقـصـيـر فـرو رفـته بود و موضع سختى برگزيده بود، به خصوص با توجّه به آن كه شيوه سنّتى امويان در مورد اين شهر، كه داراى گرايش هاى شديد علوى بود، متّكى بر فشار و تـرور بود. اين شهر هسته مركزى جنبش شيعه به شمار مى آمد و موضعش نسبت به امويان با بـصـره مـتـفـاوت بود؛ زيرا بصره موضعى محافظه كارانه داشت ، در حالى كه موضع كوفه تند و انقلابى بود. از اين رو، قاطعانه عمرو بن حريث ، نماينده نظام اموى ، را طرد كرد و عامر بـن مسعود را بر جايش نشاند، سپس بعضى از مردم اين شهر به ابن زبير نامه نوشتند و نسبت بـه او اعـلام وفـادارى كردند؛ زيرا ابن زبير مدعى خون خواهى امام حسين (ع) و دشمن نيرومندى بـراى امـوى هـا بـود. بـه ايـن تـرتيب ، عراق از سلطه حكومت امويان خارج شد و به ابن زبير پيوست .

كـوفـه در آن وقـت ، بـسان آتش فشانى در شرف انفجار بود؛ چرا كه اين شهر بيش از هر جاى ديـگر بار سنگين گناه و ندامت را بر دوش داشت . مردم اين شهر بودند كه امام حسين (ع) را به سـرزمـيـن عـراق دعـوت كـردنـد و آن گـاه در سـخـت تـريـن شـرايـط، تـنـهـايـش گـذاشـتـنـد. حال اين شهر به خود آمده و يك پارچه خشم و گناه و نفرت شده بود. ازين رو، به ناچار براى رهايى از اين گناه سنگين ، سراسيمه به دنبال گريزگاهى مى گشت .

در چـنـيـن شرايطى ، پيشوا و رهبر مى تواند به آسانى از احساسات مردم استفاده كند و آنان را سازماندهى نمايد و عليه نظام اموى بشوراند. ولى كوفه على رغم داشتن امواج خروشان خشم و نـارضـايـتـى ، نـمى توانست جبهه واحدى باشد؛ زيرا بافت انسانى-قبيله اى و سياسى شهر ميان سه نيروى اصلى تقسيم مى شد:

1 -شـيـعـيان خالص و عناصرى كه سخت در پى اتّخاذ موضعى شتاب زده و خشن بودند؛ بدنه ايـن جـنـاح را عـمـدتـا طـايـفـه (يـمـنـى هـا) و (مـوالى و ايـرانـيـان)  تشكيل مى دادند.

2 -هواخواهان حكومت اموى ، كه غالبا اشراف عراق و از طايفه (مضرى ها) بودند و بسيارى از آنان در واقعه عاشورا نقش مهمّى در جنايت كربلا داشتند.

3 -طرفداران مقاومت منفى ؛ اينان على رغم مخالفت با نظام اموى ، جبهه اى ترديدآميز داشتند.

پـيـشـوايـان نهضت مخلصانه (توّابين) ، كه به آنان (انصار الثوره)(ياران انقلاب)نيز مـى گـفتند از طايفه (يمن)بودند. آنان پس از شهادت امام حسين (ع) ، پنهانى گردهم آمدند و خـود را سخت مورد انتقاد و سرزنش قرار دادند و از آن كه امام (ع) را با آن همه خواهش و التماس ، بـه شهر شان دعوت كرده ولى هنگام احتياج ، ايشان را تنها رها كرده بودند، دچار شرمندگى جـان كـاهـى بـودنـد. آن هـا تـصـمـيـم گـرفـتـنـد بـه هـر شكل ممكن ، دامن خود را از آن لكّه گناه و ننگ پاك كنند.(109)

عـلاوه بـر ايـن ، شـهـادت كـسـانـى كـه بـه يـارى امـام (ع) بـرخـاسـتـه بـودنـد. قـبـايـل بـسـيـارى را در سـراسر كشور داغدار ساخته و به انتقام برانگيخته بود. بيش تر اين افراد در ميان قبيله خود، موقعيّتى ممتاز داشتند و از اعتبار و وجاهت برخوردار بودند؛ همانند هانى بـن عـروه ، زهـيـر بـن قـيـن ، و بـريـر بـن خـضـيـر. ايـن قـبـايـل ، بـه خـصـوص در كـوفه و بصره ، به تحرّكاتى بر ضدّ حكومت دست زدند و اسباب زحـمـت دربـار را فـراهـم سـاختند. كسانى كه بستگان خود را از دست داده بودند، متعهّد به انتقام گـيـرى شـدنـد؛ بـه عـزا نـشـسـتـنـد و بـلافاصله ، جلسات سرّى به پا كردند. اين تشكيلات پنهانى را براى قيام مسّلحانه مهيّا نمودند. در انجمن هاى شبانه ، از شهيدان ياد مى كردند و مى گريستند، براى انتقام خون امام حسين (ع) از همديگر پيمان مى گرفتند و سرانجام ، بر تعداد ايـن افـراد چـنـدان افـزوده شـد كـه قـدرتـى عـظـيـم گـشـتـنـد و هـنـوز سـه سال و چند ماه از مرگ يزيد نگذشته بود كه اين تشكيلات پهناور پنهانى از اختفا به در آمد و مـوجـوديـّت خـود را اعـلام كـرد و مبارزه اعتقادى ، سياسى و نظامى وسيعى را به راه انداخت . اين تـشـكـيـلات فرماندار كوفه را دست گير و اخراج كرد و اجتماعى براى تظاهرات در مسجد جامع تـرتيب داد تا رؤ ساى قبايل ، حاضر شدند يك حكومت موقّت به وجود آورند. تظاهرات ديگرى نـيـز بـراى عزادارى حضرت سيد الشهدا(ع) برپا شد كه نخستين مجلس عزاى رسمى و آشكار مردم اين سامان به شمار مى رفت . (110)

شكل گيرى نهضت توّابين

مـسـعـودى ، مـورّخ شـهـيـر اسـلام ، چـنـيـن آورده اسـت : در سـال 65 ه‍.ق ، شـيـعـيـان بـه حـركـت در آمـدنـد و هـمـديـگـر را بـه دليل يارى ندادن امام حسين (ع) سرزنش كردند و از اين كار خود، اظهار ندامت و پشيمانى نمودند.

آنان دريافتند كه چه خطاى بزرگى مرتكب شده اند؛ زيرا امام حسين (ع) را دعوت كرده بودند، ولى او را ميان آن همه دشمن تنها گذارده و به يارى اش نشتافته بودند. آنان دريافتند كه اين خـطـا، نـابخشودنى ، جرم بزرگ و ننگى است كه دامنشان را گرفته و جز با دادن جان و كشته شـدن در ايـن مسير، پاك نخواهد شد؛ معتقد بودند كه بايد از دشمنان بكشند تا كشته شوند تا شـايـد خـداونـد از خـطـاى آنـان درگـذرد. هـسته قيام شيعى توّابين به وسيله پنج تن از سران سال خورده شيعه عراق تشكيل شد كه عبارت بودند از:

1 -سـليـمـان بـن صـرد خـزاعـى ؛ او بـزرگ طـايـفه خزاعه و از محترمان كوفه بود و سابقه صحابى بودن پيامبر(ص) را نيز داشت .

2 -عبداللّه بن وال تميمى ؛

3 -رفاعة بن شدّاد بجلى ؛

4 -عبداللّه بن سعد ازدى ؛

5 -مسيّب بن نجبه فزارى ؛

شيعيان به رهبرى اين پنج تن ، كه از بهترين ياران اميرالمؤ منين (ع) و شيعيان خاص ‍ بودند، قيام كردند.(111)

اولين جلسه سران قيام

طـبـرى مـى گـويـد: آنـان در خانه سليمان بن صرد جمع شدند. مسيّب بن نجبه برخاست و به عنوان نخستين سخنران ، پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر و خاندان او(ع) چنين گفت :

... امـّا بـعـد، مـا هـمـه پير شده ايم و به طول عمر مبتلا گشته ايم و از اين رهگذر، با فتنه هاى گـوناگون برخورد نموده ايم . از خداوند مى خواهيم كه از آنان نباشيم كه فرداى قيامت به ما گـويد: (مگر آن قدر عمرتان نداديم كه هر كه پند گرفتنى بود پند گيرد؟ و پيامبر و بيم رسـان به سوى شما آمد.)(112) اميرمؤ منان فرموده : (عمرى كه خداوند در آن حجّت را بـر فـرزنـد آدم تـمـام مـى كـنـد، شـصـت سـال اسـت .) و مـا همه به اين سن رسيده ايم و به دليـل آن كـه خـود را تـزكـيه نكرده ايم ، دچار غرامت شده ايم . ولى خداوند ما را دروغگو و مدّعى ديـد كـه در تـمـام كـارهـاى فـرزنـد پـيـامـبر خدا تخلّف كرده ايم ؛ او نامه ها و پيام ها براى ما فـرسـتـاد و اتـمـام حـجـّت كـرد و از مـا يارى طلبيد و مطلب خود را با ما در ميان گذاشت ، امّا در سرزمين ما و در كنار ما كشته شد و ما به يارى او نرفتيم و حتّى با زبان ، از او دفاع ننموديم و از بـذل مـال در راه يـارى او دريـغ ورزيديم ، از اقوام و عشاير خود نيز كسى را به يارى او دعـوت نـكـرديـم . مـا در روز قـيـامـت ، پـاسـخ خـدا و پـيـامـبـر او را چـگـونـه خـواهـيـم داد و حال آن كه حبيب و فرزند و تمام ذريّه و نسل او در ميان ما كشته شدند. به خدا، هيچ عذرى نخواهيد داشـت ، جـز آن كـه قـاتلان او را بكشيد و انتقام او را بگيريد و تمام دست اندركاران آن جنايت را به سزاى اعمالشان برسانيد يا اين كه همه در اين راه كشته شويد. شايد خدا از ما خشنود شود مـن از بـازخـواسـت و عذاب در قيامت سخت بيمناكم ، اى قوم ، برخيزيد و يكى را از ميان خود، به فـرمـانـدهـى انـتـخـاب كـنـيـد؛ چـون فـرمـانـده لازم اسـت و پـرچـمـى و پـرچـم دارى ضرور است .(113)

پس از سخنان مسيّب بن نجبه ، رفاعه ، كه از چهره هاى برجسته شيعيان عراق بود، برخاست و ضمن تاءييد سخنان مسيّب ، چنين گفت :

... امـّا بـعد، خداوند تو را هدايت كرد و سخن نيك و صواب را بر زبان تو جارى كرد و بهترين كـار نـيـك را بـه دسـت تـو سـپـرد كـه آن ، جهاد بااين تبه كاران و فاسقان است . تو ما را به تـوبـه از گـنـاه عـظـيـم (يـارى نـكـردن حـسـيـن)  وادار كـردى . فـرمـانـت مـطـاع ، سـخـنـت قـبـول و دعـوتـت پـذيـرا ايـن كه گفتى ما مردى از ميان خود به فرماندهى برگزينيم كه واجد شـرايـط فـرمـاندهى باشد، من هم در اين راءى با تو هم عقيده ام و چه بهتر كه آن فرمانده خود تـو بـاشـى كـه ما تو را لايق آن مى دانيم همه بر اين امر خشنوديم . واگر تو و ديگر ياران ، فرد ديگرى را در نظر داريد، بهتر آن است كه ما اين كار را به پيرو رهبر شيعيان ، كه خردمند و يـار پـيـامـبـر و داراى سـوابق درخشان و قدم استوار است ، واگذاركنيم و اين فرد سليمان بن صـرد خـزاعـى است . بلى ، او داراى سيرتى نيكو و اخلاقى پسنديده و مردى شجاع و دين دار و با عزم و حزم است كه امتحان خود را داده و مورد اعتماد و وثوق همه ماست .

پـس از سـخـنـان رفاعه ، عبداللّه بن سعد نيز برخاست و همانند او سخن گفت و سخنان مسيّب را تصديق نمود.

مـسـيـّب گـفـت : بـراى شـمـا صـواب اسـت ، كـار خـود را بـه سـليـمـان بـن صـرد بسپاريد.(114)

سليمان ، اين بزرگ سال خورده و رئيس شيعيان عراق ، برخاست و با حالتى پر از تاءثّر و اندوه ، امّا با عزمى راسخ و سخنانى محكم ، پس از حمد و ثناى الهى چنين گفت :

... امـّا بعد، ما از قافله خوبان و خردمندان و پرهيزگاران عقب مانديم و در اين روزگار، به اين بـلاى عـظـيم دچار شديم ؛ روزگارى كه جور و ستم به حدّ اعلاى خود رسيده و زندگى در اين دنيا جز خوارى و ذلّت نيست . از كارهاى نيك و صواب وا مانده ايم و نسبت به عاقبت و پايان كار غافل مانده ايم .

مـا پـيـش از ايـن ، بـراى ديـدار آل بـيـت محمد(ص) سربلند كرديم و گردن كشيديم و به آن ها نويد يارى و نصرت داديم و آنان را به قيام و قدوم به نزد خود تشويق و تشجيع نموديم . امّا آن گـاه كه آنان دعوت ما را پذيرفتند و به سوى ما شتافتند، دست از يارى آنان كشيديم و راه مـكـر و خـدعه را اختيار نموديم و در انتظار پايان كار نشستيم تا آن كه فرزند پيامبر ما ميان ما مـظلومانه كشته شد و سلاله رسول و نسل او و پاره تن و جگر گوشه او به آن سرنوشت مبتلا شـد. او اسـتغاثه كرد و يارى طلبيد، ولى كسى به او جواب نداد. قوم فاسق و تبه كار، او را هدف تير و نيزه و شمشير خود نمودند تا كشتند و به اين هم اكتفا نكردند؛ بدنهاشان را برهنه و اموالشان را غارت كردند.