پیامدهای عاشورا

سيدابوالفضل اردكانى

- ۲ -


عـليـه فـرزند فاطمه همدست شدى و استاد قرآن دان را كشتى ؟ گناه بزرگى مرتكب شده اى ، به خدا ديگر با تو كلمه اى حرف نخواهم زد .(33)

خـانـواده وحـرم سـراى يـزيـد از ايـن آشـفـتـگـى و تـخـاصـم بى بهره نبود؛ هنگامى كه اسراى اهـل بـيـت (ع) را بـه دربـار آوردنـد، زنـان خـانـدان مـعـاويـه گـريه كنان و نوحه گويان به پيشوازشان آمدند به طورى كه صداى شيون از خانه يزيد برخاست و سه روز عزاى حسين (ع)را بر پا كردند.(34)

هـنـد، دخـتـر-عـبداللّه بن عامر همسر يزيد-وقتى خبر شهادت امام حسين (ع) را شنيد، با تعجّب گفت :

اين سر بريده فرزند فاطمه دختر پيامبر خدا(ص) است ؟

يزيد او را دل دارى داد و گفت :

آرى بر او گريه كن كه او شهيدى است از خاندان بنى هاشم ابن زياد در كار او شتاب كرد و او را به قتل رساند.(35)

مـعـاويـه (دوم) ، پـسـر يـزيـد، از كسانى است كه در مقام سخنگوى هياءت حاكمه ، آثار و نتايج مبارزه طف را ارزيابى كرده و به طرز جالبى ، منصفانه بيان داشته است او، كه به جاى پدر بر تخت سلطنت نشسته بود، در نخستين سخنرانى عمومى گفت :

مـردم ! از ايـن كـه مـا را دوسـت نـمى داريد و از ما بدگويى مى كنيد، بى خبر نيستيم . نياى من ، معاوية بن ابى سفيان ، با كسى كه از حيث خويشاوندى با پيامبر(ص) بر او برترى داشت و در گـرويـدن بـه اسـلام پـيـشـقـدم تـر و پـسر عموى پيامبر بود، به منازعه پرداخت و مرتكب گـنـاهـانـى شـد كـه مـى دانـيـد.... پـس از آن پـدرم را وليـعـهـد خـود قـرار داد و حـال آن كـه امـيـد خـيـرى به او نمى رفت پدرم عنان به هوس سپرد...، ولى به مرادش نرسيد، روزگار قدرتش به سر آمد و در گور، اسير بزهكارى خويش گرديد.(36)

ابن حجر در اين باره مى نويسد:

يزيدبن معاويه در سال شصت و چهار به هلاكت رسيد. فرزندى جوان و صالحى داشت كه او را وليعهد خود ساخته بود. ولى او خود را به بيمارى زد تا مرد و در ملا عام ظاهر نشد و امامت جمعه و جـمـاعـتـى بـه عـهـده نـگـرفـت و از امـور سـيـاسـى كـنـاره گـرفـت و كـلاًّ مـدّت خـلافـت او چهل يا شصت يا نود روز بود.

او در سن بيست و يك سالگى و يا بيست سالگى مرد و از خوبى ظاهر او همين بس كه او پس از مرگ پدرش بر منبر رفت و خطبه اى چنين خواند:

ايـن خـلافـت ريـسـمان الهى بود كه جدّم معاويه به آن درآويخت و آن را از كسى كه احق و اولى و سـزاوارتـر بـود يعنى على بن ابى طالب (ع) ، ربود و بر شما مسلّط شد تا مرگش رسيد و در جايگاه ابديش در حالى كه به گناهش ‍ آلوده بود، آرميد و سپس اين خلافت را به پدرم يزيد واگـذار كـرد و حـال آن كـه او اهـل آن نبود، او با فرزند دختر پيامبر(ص) به منازعه پرداخت و خداوند عمرش را كوتاه و نسلش را قطع كرد و او هم با گناهانش به گور سپرده شد.

سپس شروع به گريه كرد و گفت :

بـزرگ تـريـن بـدبـخـتـى مـا، عـاقـبـت بـد و پـايـان كـار پـدرم اسـت . زيـرا او قـاتـل عـتـرت پـيامبر خدا(ص) بود، شراب خوارى را مباح دانست و كعبه را ويران كرد و هرگز حـلاوت خـلافـت را نـچـشـيـد. پـس مـن ايـن طـوق با مرارت و سخت را به گردن خود نمى افكنم ؛ خـودتـان دانـيـد و كـارتان . به خدا قسم ، اگر دنيا خوب بود، ما سهم خود را گرفتيم و اگر شرّ و بد بود براى اولاد ابوسفيان كافى است .

او از مـنـبـر پـايـيـن آمـد و بـه خـانـه اش رفـت و كـسـى او را نـديـد تـا چهل روز بعد كه درگذشت .(37)

آرى شـام پـايتخت حكومت و مركز فرمان روايى امويان پس از فاجعه عاشورا نتوانست از مخالفت عـمـومـى و تـزلزل بـركـنـار مـانـد و سـرانـجـام با تغييرى كه رخ داد، شاخ و برگ درخت خبيث ابـوسـفـيـانـى از مـيـان رفـت و دسـته اى ديگر روى كار آمدند و با تغييرى كه در هياءت حاكمه صـورت گـرفـت شـاخـه اى تـازه (مـروانـى هـا) جـانـشـيـن شـاخـه پـوسـيـده قبلى شدند كه در اضـمـحـلال دسـتـگـاه امـوى بـى تـاءثـير نبود. امّا نتوانست جنبش مخالف را از مقابله خود منحرف گرداند.

دسـتـه سـفـيـانـى سـرانجام ، دستخوش تعرضات مسلّحانه و انتقام جويانه مردم قرار گرفت و بيشتر قيامهايى كه در دوره بنى اميّه و حتى بنى العباس رخ داد ؛ با شعار (يا لثارات الحسين) انجام شد.(38)

و همان گونه شد كه امام صادق (ع) فرمودند:

(اِنَّ آلَ اَبى سُفْيانَ، قَتَلُوا الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِي صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِ فَنَزَعَ اللّهُ مُلْكَهُمْ...)

آل ابـوسـفـيـان ، حـسـيـن را بـه شـهـادت رسـانـدنـد، خـداونـد هـم حـكـومـت را از آنـان گـرفـت . (39)

شورش در حجاز

حادثه خونبار عاشورا جهان اسلام را تكان داد و در دو مركز مهمّ آن ؛ يعنى ، حجاز و عراق قيام ها و شـورش هـاى پـى در پـى بـر ضدّ حكومت ننگين امويان پيش از جاهاى ديگر به وجود آمد. قيام مـقـدّس امـام حـسـين (ع) پيش از هر چيز، ماهيّت ضدّ اسلامى و ارتجاعى حكومت شام را بر مسلمانان افشا نمود.

قـيام در دو مركز وحى-مكّه و مدينه-و شورش مردم آن سامان به معناى نفى خلافت ضدّ دينى و حـكـومـت غـاصـبـانـه امـويـان و روشـن شـدن بـسـيـارى از مـسـائل سـيـاسـى بـراى جـامعه اسلامى بود. همچنين مشروعيت نداشتن خلافت كسانى را كه پس از پـيـامـبر(ص) در مقابل اهل بيت او(ع) موضع گرفته و مرتكب جنايات بسيارى گرديده بودند، بر همگان آشكار ساخت .

درسـت دو سـال پـس از حـادثـه عـاشـورا-يـعـنـى : آغـاز سـال 63 ه‍.ق-مـردم مـدينه و مكّه دست به قيام بر ضدّ دستگاه اموى زدند.(40) واقعه حّره در روز بيست و هشتم ذى الحجّه اين سال رخ داد.(41)

الف-قيام در مدينه

نخستين جرقّه

نـخـسـتـيـن كـسـى كـه در مـديـنه خبر شهادت امام حسين (ع) را دريافت و اعلام كرده امّسلمه ، همسر سـال خـورده پـيـامـبـر(ص) بـود. او يـكـى اززنـان مـورداحـتـرام و رازدار رسـول خـدا(ص) ، زنـى عـالمـه و عـابـده و مـورد احـترام مردم بود و حرمت پيامبر(ص) را هميشه مـحـفـوظ مـى داشـت و شـايـد پـس از حـضـرت خـديـجـه (س) ، بـرجـسـته ترين و برترين زنان پيامبر(ص) به شمار مى آمد.

غياث بن ابراهيم از امام صادق (ع) روايت مى كند كه فرمود:

روزى امّ سـلمـه از خـواب بـرخـاسـت ، در حـالى كـه به شدّت مى گريست . پرسيدند: چرا چنين گـريه مى كنى ؟ گفت : فرزندم حسين كشته شده است . گفتند: از كجا مى گويى ؟ گفت : من تا بـه حـال پـيـامـبر(ص) را در خواب نديده بودم . امّا ديشب او را در خواب ديدم با وضعى عجيب و آشـفـتـه و بـر لبـاس او گـرد و غـبـار نـشـسـتـه بـود. گـفـتـم : يـا رسـول اللّه ايـن چـه وضـعـى است كه در شما مى بينم ؟ فرمود: امّ سلمه ، من تمام شب را براى حسين و يارانش قبر حفر مى كردم . (42)

هـمـچنين ابن عباس مى گويد: در منزلم خواب بودم كه ناگهان صداى شيون و ناله اى بلند مرا بـيـدار كـرد.مـتـوجـّه شـدم كـه اين فرياد و شيون از خانه امّسلمه ، همسر پيامبر(ص) است . به سـرعـت بـه سـوى خانه اش رفتم و ديدم مردم مدينه از زن و مرد مانند من به آن جا شتافته اند. نـزد او رفـتـم و گفتم : چه خبر است ، اى ام المومنين ؟ اين ناله و فرياد چيست ؟ جوابم نداد و رو بـه زنـان بـنـى هـاشـم كـرد و گـفـت : اى دخـتـران عـبـدالمـطـّلب ، مـرا در ايـن مصيبت يارى دهيد؛ سـرورتـان و سـرور جـوانـان بـهـشـت ، حسين ، كشته شد. واللّه ، سبط پيامبر و ريحانه او به شهادت رسيد.

جـلو رفـتـم و پـرسـيـدم : اى ام المـؤ مـنـيـن ، اين خبر را از كجا مى گوئى و او ماجراى خوابش را برايم تعريف كرد و سپس اضافه نمود: پس از آن كه با آن خواب وحشتناك بيدار شدم ، سراغ آن شـيـشـه اى رفـتـم كـه پـيـامـبـر به من داده و گفته بود: (خاك كربلا و تربت حسين است كه جـبـرئيـل در شـب معراج به من داده است .) و به من فرموده بود: (ام سلمه ، هرگاه ديدى خاك اين شيشه به رنگ خون در آمد، بدان كه حسين را كشته اند.)(43)

عـمـرو بـن ثابت مى گويد: من اين روايت را از امام باقر(ع) پرسيدم . حضرت فرمود: (بلى ، عـمر بن ام سلمه هم از مادرش همين روايت را نقل كرده است .) در روايات ديگرى نيز اين ماجرا آمده است . (44)

در مدارك اهل سنّت ، ماجراى مزبور به طور مفصّل ذكر شده است . (45)

پيك يزيد در مدينه

پـس از آن كـه سـرهاى مطهّر شهدا از كوفه به دمشق رسيد. يزيد شخصى به نام عبدالملك بن ابـى حـارث را بـه سـوى مـديـنـه فرستاد تا خبر شهادت امام حسين (ع) را رسما به فرماندار مـديـنـه ، كـه در آن مـوقـع عـمـرو بـن سـعـيـد بـن عـاص بـود، بـرسـانـد و او را بـه ايـن قتل بشارت دهد. عبدالملك مى گويد: به نزديكى شهر كه رسيدم ، هر كس مرا مى ديد، مى گفت : چـه خـبـر؟ مـى گـفـتـم : خـبـر نـزد حاكم ، در آن جا خواهيد شنيد. يكى گفت : (انا لله و انا اليه راجعون .) به خدا قسم ، حسين را كشته اند.

عـبـدالمـلك مـى گـويـد: چـون بـر حـاكـم مـديـنـه وارد شـدم و بـشـارت قتل حسين را به او دادم ، سخت خوشحال و مسرور گشت و گفت : برو خبر را به همه مردم اعلان كن .

مـن از خانه حاكم بيرون آمدم ، جمعيّتى زياد گردم جمع شدند و من با صداى بلند، خبر شهادت حـسـين را به اطّلاع مردم رساندم . به خدا قسم ، ناله و شيونى همانند آن روز، كه از بنى هاشم بـلنـد شـد، نـشـنـيـده بـودم و مـديـنـه را يـكپارچه ضجّه و ناله فرا گرفت . سپس به نزد امير برگشتم . او چون مرا ديد، اظهار شادى كرد و اين شعر را خواند:

(عَجَّت نِساءُ بنى زيادٍ عَجَّةً

كَعَجيجِ نِسْوَتِنا غَداةَ الاِْرنَبِ)

(يعنى : زنان بنى زياد فرياد زدند، همانند فرياد زنان ما در جنگ ارنب)

و اين جمله را هم اضافه كرد:

(هذِهِ واعِيَةٌ بِواعِيَةِ عُثْمان)

(يعنى : اين شيون به جاى شيونى كه براى عثمان داشتم .)(46)

مـاجـراى ورود اهـل بـيـت امـام حـسـيـن (ع) بـه مدينه ، و سخنرانى امام سجّاد(ع) در نزديكى شهر (47) و غـوغـايـى كـه بـا ورود آنـان و اشـعـار بشير بن جذلم در مدينه به وجود آمد، براى مردم آن شهر فراموش نشدنى بود.

اعتراض عبداللّه بن عمر به يزيد

انعكاس خبر شهادت امام حسين (ع) و حادثه عاشورا، مدينه ، شهر پيامبر، را سخت به هيجان آورد و سـران قـوم ، حـتـى كـسـانى را كه به ظاهر خود را از سياست و حكومت كنار كشيده بودند؛ به شدّت تحت تاءثير قرار داد.

عـبـداللّه بـن عـمـر، فرزند خليفه دوم ، كه براى خود وجهه اى كسب كرده و خود را فردى زاهد و گوشه گير قلمداد نموده بود و عنوان (فرزند خليفه دوم)را نيز يدك مى كشيد، به شدّت از عمل يزيد و بنى اميّه ابراز تنفّر و انزجار نمود، به طورى كه نامه تندى به يزيدبن معاويه نوشت :

... امـّا بعد، حادثه اى بزرگ و مصيبتى عظيم و واقعه اى خطير براى اسلام و مسلمانان پيش آمده و هيچ حادثه و روزى بزرگ تر از حادثه حسين (ع) و روز حسين نيست ... .

گـويـنـد: هـنـگـامـى كـه يزيد نامه فرزند عمر را خواند، با خنده اى تعجّب آميز نامه او را چنين پاسخ داد:

...امـّا بـعد، اى احمق ، ما بر سر سفره اى گسترده و بسترى آماده و مسندى مهيّا قدم نهاده ايم و در راه آن جنگيده ايم . اگر اين حقّ ما بود كه معلوم است از حقّ خود دفاع كرده ايم و كار خلافى از ما سـر نـزده . اگـر گويى حقّ ما نبود، پدر تو اين سنّت (غصب حق را) براى ما گذاشت و حق را از اهلش گرفت ... .(48)

مرحوم مجلسى در روايتى ديگر، از كتاب دلائل الامامه از سعيد بن مسيّب روايت مى كند كه پس از خـبـر فـاجعه عاشورا در مدينه ، عبداللّه بن عمر براى اعتراض به كار يزيد، شخصا به شام سـفـر كـرد تـا اعتراض خود و نفرت مردم از كار يزيد را حضورا به او ابلاغ كند. او به ديدار يـزيـد رفـت و بـه درشـتى با او سخن گفت . سپس يزيد او را به اتاق خلوتى برد و با خون سـردى و آرامـش ، نـامـه طـومـارگـونه اى را كه عمر بن خطّاب ، خليفه دوم ، به معاويه نوشته بـود، بـه او نـشـان داد. در آن نـامـه ، افـكـار اسـلام و خـاندان پيامبر(ع) و توصيه خليفه به مـعـاويـه در ريـشـه كـن كـردن اهـل بـيت پيامبر(ص) با تدبير و سياست ، ولى با رعايت احترام ظاهرى آنان ، ذكر شده بود.

عبداللّه بن عمر وقتى نامه را خواند، با تعجّب سكوت كرد و يزيد را در كارش معذور دانست .

چـه خـوب گـفـتـه انـد كـه : (مـا قُتِلَ الْحُسَيْنُ اِلاّ فى يَوْمِ السَّقيفَةِ)(يعنى حسين (ع) در سقيفه كشته شد!(49))

و چه زيبا گفت شاعر:

(اَليَوْمَ مِن اِسْقاطِ فاطِمَةَ مُحْسِنا

سَقَطَ الحُسَيْنُ عَنِ الْجَوادِ صَريعا.)

(يـعـنـى : آن روز كـه محسن فاطمه (س)را كشتند، حسين (ع) از اسب بر زمين افتاد و به شهادت رسيد.)

و به قول علاّ مه بحر العلوم :

(كمينُ جَيْشٍ بَدا يَوْمَ الطُّفُوفِ وَ مِنْ

يَوْمِ السَّقيفَةِ قَدْ لاحَتْ طَلايِعُهُ

يا رَمْيَةً قَد اَصابَتْ وَ هِىَ مُخطِئَةٌ

مِنْ بَعْدِ خَمْسينَ مَنْ شَطَّتْ مَرابِعُهُ)(50)

(يـعـنـى : طـليـعـه لشـكـر كـربـلا از سـقـيـفـه شـروع مـى شـود كـه پـس از پـنـجـاه سال بعد در روز عاشورا نمودار شد..)

ورود خاندان پيامبر(ص) به مدينه و بازگشت اسرا به وطن ، مدينه را دگرگون كرد و نهضت بـيـدارى در كـنـار قبر پيامبر(ص) شعله ور شد؛ نهضتى كه پشتوانه و ريشه اش خون پاك و درخـشـان حسين و ياران او بود و پاس دارنده و تبيين كننده آن امام سجّاد(ع) و زينب كبرى (س)و ديگر بازماندگان امام حسين (ع) بودند.

هر روز در گوشه و كنار مدينه ، مجلسى برپا مى شد و حضرت زينب (س)از هجرت از مكّه تا كـربـلا و عـاشـورا و شـهـادت امام حسين و عباس و مسلم (ع) و ديگران براى مردم سخن مى گفت ؛ مشعل هاى بيدارى افروخته شده بود و آتش نهضت بر پا مى گشت .(51)

حاكم مدينه نامه اى براى يزيد نوشت و وضعيّت پيش آمده در مدينه ، امواج بيدارى و مقاومت مردم و نـقـش زيـنـب كـبـرى (س)را بـراى يـزيـد تـوضـيـح داد. يزيد كه با سخن زينب (س)  و اراده پولادين و عظمت روح او در دربار خود آشنا شده بود، به حاكم مدينه نوشت كه زينب (س)را از مدينه بيرون كند و به يكى از شهرها تبعيد نمايد.

وقتى پيام يزيد را به حضرت زينب (س)رساند، ايشان فرمود:

خـدا مى داند كه يزيد با خانواده پيامبر(ص) چگونه رفتار كرده ؛ خوبان خاندان ما را كشته و مـا را بر شتران برهنه به اسارت برده است ما از مدينه خارج نخواهيم شد، حتى اگر بخواهند خون ما را بر خاك بريزند.(52)

زنـان بـنـى هـاشم نگران حضرت زينب (س)بودند؛ وقتى استبداد اموى از كشتن امام حسين (ع) و برادران و فرزندان او پروايى نكرد، چه استبعادى دارد كه زينب (س)را به شهادت برساند؟

بنابراين زينب دختر عقيل به زينب كبرى (س)گفت :

وعـده خـداونـد راسـت اسـت . خـداونـد زمـيـن را براى ما قرار داده است ؛ هر جا بخواهيم ، مى توانيم بـرويـم . او، خـود سـتـمگران را مجازات خواهد كرد. اگر در مدينه در معرض آسيب و اهانت خواهى بود، به سرزمين امن برو.

امـّا زينب (س)چگونه مى توانست از مدينه بيرون برود همه خانواده او-بازماندگان عاشورا -در مـديـنـه بـودنـد. او هـرگاه نگاهش به چهره على بن الحسين (ع) مى افتاد، بى تاب مى شد، سنگ صبور همه خانواده بود.

مدينه شهرى بود كه آمادگى كامل براى نهضت عليه يزيد را داشت . بنيان حكومت يزيد ضربه خورده بود، كارگزاران اصلى فاجعه عاشورا (ابن زياد و عمر سعد) درمانده و پريشان بودند؛ زخـمـى از درون جـان آنـان ، سـر بـاز كـرده بـود كه هدايا و حمايت هاى يزيد، چاره آن زخم نمى نـمـود. نـگـاه مـردم ، حتى مردمى كه به عنوان سپاه ظلم و جنايت به كار گرفته شدند، آكنده از پشيمانى بود.

ابن زياد از عمربن سعد خواست تا نامه اى كه براى او فرستاده بود و در آن دستور كشتن حسين (ع) و ياران او را داده بود، پس بدهد. عمر سعد به ابن زياد گفت : آن نامه را براى همه مردم ، حـتـى بـراى پـيـرزنـان قـريـش خـواهـد خـوانـد تـا هـمـه بـدانـنـد كـه مـسـؤ ول جـنـايـت ، عـبـيـد اللّه بـن زيـاد بـوده اسـت . يـزيـد مـى كـوشـيـد ابـن زيـاد را مـسـؤ ول فاجعه معرّفى كند و عبيداللّه بن زياد مى خواست عمربن سعد را مقصّر نشان دهد.

عـثـمـان بن زياد، برادر-عبيداللّه-به او گفته بود: اى كاش همه فرزندان و خانواده زياد در روز قـيـامـت مـحـشور مى شدند، در حالى كه حلقه اى از خوارى در بين آنان بود، امّا دستشان به خون حسين (ع) آغشته نمى شد!(53)

حـادثـه عاشورا، كه يزيد گمان مى كرد سبب تحكيم حاكميّت او خواهد شد، كاملا نتيجه عكس داد. تزلزل در اركان حكومت ، درماندگى و پريشانى كارگزاران ، بيدارى مردم مدينه و مكه ، تنبّه مـردم كـوفـه و... بـه خـوبـى نـشان مى داد كه يزيد در بن بست استبداد و قساوت حاكميّت خود افتاده است .

در مدينه ، كه پايگاه اسلام بود؛ شهرى كه در آن مهاجران و انصار در پرتو وجود پيامبر(ص) بـا يـكـديـگـر گـره خـوردند و جهاد كردند و همواره پيامبر(ص) و خانواده او را در خود داشت ، بيدارى مردم عميق تر و مقاومت آنان عليه يزيد آشكارتر بود.(54)

عـبـيـدلى در اخبار الزينبيّات نوشته است كه زينب كبرى (س)  صريحا مردم را به قيام بر ضدّ يزيد فرا مى خواند و مى گفت : (بايد حكومت يزيد تاوان عاشورا را بپردازد.)(55) حاكم مدينه نيز مُصِر بود كه زينب (س)از مدينه بيرون رود.

شـهـر پيامبر(ص) و زادگاه امام حسين (ع) آماده انفجارى جديد بود و وجود خاندان پيامبر(ص) و بـازمـانـدگـان عـاشـورا در ايـن شـهـر و شـنـاخـت مـردم از اهـل بيت پيامبر(ع) و جنايات بنى اميّه هر آن اين شهر را به قيامى بزرگ مى طلبيد. مردم مدينه خـبـر شـهـادت امام حسين (ع) و خاندان و يارانش را با بهت و وحشت و خشمى بى مانند پذيرفتند. عـبـدالمـلك بـن ابـى الحـارث گـويـد: وقـتـى خـبـر را گـفـتـم ، شيونى از زنان بنى هاشم بر قتل حسين (ع) برخاست كه به خدا سوگند هرگز مانند آن را نشنيده بودم . (56)

عـبـداللّه صـائب بـراى تـهـيـيـج مردم و ابراز احساسات درونى خويش ، فرياد برآورد: (اگر فـاطـمـه (س)زنـده بود و سر بريده حسين را مى ديد، بر او مى گريست و بين او و فرماندار مدينه مشاجره اى در گرفت .)(57)

اسـمـاء، دخـتـر عـقـيـل بـن ابـى طالب ، با عده اى از زنان هاشمى به مزار پيامبر(ص) رفتند و گـريـسـتـنـد و رو بـه مـهـاجـران و انصار گفت : (اگر پيامبر در قيامت بگويد چرا خاندان او را واگـذاشـتـيد و به دست ستمكاران حاكم سپرديد، چه خواهيد گفت ؟ آن روز شفيعى در پيشگاه خدا نـخواهيد داشت و هيچ كس بهانه و عذرتان را نخواهد پذيرفت .) همه گريستند و تا آن روز، آن همه مرد و زن گريان ديده نشده بود.(58)

امّ البـنـين ، همسر اميرالمومنين (ع) ، مجلس عزايى ترتيب داد كه همه زنان بنى هاشم در آن جمع بـودند و ام سلمه ، همسر سال خورده پيامبر(ص)، مى گريست و قاتلين امام حسين (ع) را نفرين مى كرد.(59)

عـبداللّه بن جعفر طيّار، شوهر زينب كبرى (س)نيز مجلس عزاى مردانه گرفت ودر نطقى براى سـوگـواران گـفـت : (سـپـاس خداى را كه اگر نتوانستم دوشادوش حسين (ع) در شمار ياران او باشم ، پسرم او را همراهى كرد و با او به شهادت رسيد.)(60)

اقامه عزاى امام حسين (ع)و تاءثير آن در بيدارى مردم

يكى از عوامل مهمّى كه در آگاهى مسلمانان و زمينه سازى قيام ها و حركت ها نقش داشت ، تلاش هاى ائمـّه دين و پيشوايان معصوم (ع) در زنده نگه داشتن حادثه عاشورا و افشاگرى جنايات رژيم حـاكـم بـود. در آن جـو خـفـقـان و وحـشـت و تـبـليـغـات وسـيـع ودامـنـه دار حـكـام امـوى و عـوامـل آنـان ، بـه خـصـوص آخـونـدهـاى دربـارى و مـحـدثـان مـزدور كـه بـر جـعـل احـاديث در مدح خلفا و سرپوش گذاشتن بر جنايات آنان مى كوشيدند و هر گونه قيام و حـركـتـى را سـركـوب مـى كـردند، اقامه عزاى امام حسين (ع) و زنده نگه داشتن ماجراى كربلا و گـريـه هـاى اهـل بـيـت (ع) و حـزن آنـان و روضـه خـوانـى هـا و تـشـكـيـل جـلسـات در رثـاى امـام حـسـيـن (ع) و تـشـويـق شـاعران متعهّد و مرثيه سرايان خاندان پيامبر(ص) بزرگ ترين عامل بيدارى مردم و شوراندن آنان بر ضدّ دستگاه حاكم بود.

ائمـه ديـن (ع) مـجـالس را بـراى يـادبـود حـضـرت سـيـد الشـهـدا(ع) تشكيل مى دادند. و با وجود استقبال و علاقه مردم ، آنان را تشويق مى كردند كه براى امام حسين (ع) مـجـالس ‍ ذكـر مـصـيبت تشكيل دهند و مذهب اهل بيت (ع) را با اين جلسات زنده نگه دارند. ذكر حـوادث كـربـلا و يـادآورى مـصـايـب خـانـدان رسـول خـدا(ص) مـكـتـب اهـل بـيـت (ع) را زنـده مـى كـرد و مـانـع زدودن يـاد خـانـدان پـيـامـبـر و وارثـان بـه حـقـّ رسـول خـدا(ص) از ذهـن مـردم مـى شـد. حـوادثـى كه در كربلا رخ داد و جناياتى كه به وقوع پيوست و مظالمى كه بر خاندان رسول خدا(ص) رفت هر سنگ دلى را تحت تاءثير قرار مى داد و ائمـه ديـن (ع) خـوب مـى دانـستند كه بيان مظلوميّت سيدالشهدا(ع) و ذكر مصايب آن حضرت ، عـواطف مردم را تحريك مى كند و دل ها را جلب مى نمايد. بازگويى وقايع عاشورا چنان مردم را بـه هـيـجـان و تـلاطـم وا مـى داشـت كـه مـردم ، نـاخـودآگـاه در مـقـابـل حـكـّام جـور مـوضـع مـى گـرفـتـنـد و آتـش خـشـم انـقـلابـى و مـقـدّسـى را در آنـان در مقابل مظالم امويها شعله ور مى ساخت .

ازسـوى ديـگـر، مـردم بـه حـقـّانـيـّت خـاندان پيامبر(ص) پى مى بردند و قلوب آنان نسبت به اهل بيت (ع) و سيد الشهداء(ع) جلب مى شد و نسبت به عاملان حادثه كربلا و قاتلان امام حسين (ع) لعـنـت مـى فرستادند و ابراز تنفّر و انزجار مى كردند. يكى از شواهد اهتمام ائمه دين (ع) بـر اقـامـه عـزاى امـام حـسـيـن (ع) روايـاتـى اسـت كـه در فـضـيـلت عـزادارى سـيـّد مـظـلومـان و تشكيل مجالس عزا وارد شده است .

مـحـمـد بـن مـسـلم از امـام بـاقـر(ع) و آن حـضـرت از پـدرش امـام سـجـّاد(ع) نـقـل كـرده اسـت : (هـر مـؤ مـنـى كـه در عزاى امام حسين (ع) اشكش جارى مى شود، خداوند او را در قصرهاى بهشتى جاى خواهد داد.)(61)

هـمـچـنـيـن از ابـى هـارون مـكفوف نقل شده است كه امام صادق (ع) به من فرمود: (يا ابا هارون ، درباره مصايب امام حسين (ع) برايم شعر بخوان .)

ابـاهـارون مـى گـويـد: چـنـد بـيـت شـعـر در رثـاى امـام حـسـيـن (ع) خـوانـدم و امـام (ع) و اهل خانه او گريه كردند.

سـپـس امام (ع) فرمود: (كسى كه در رثاى امام حسين (ع) شعر بگويد و خود بگريد و ديگران را بـگـريـانـد، اهـل بـهـشـت اسـت و هـر كـس مـصـايـب امـام حـسـيـن (ع) را بـشـنـود و بـه قـدر بـال پـشـه اى اشك از چشمش جارى شود، ثواب او با خداست و خداوند به كم تر از بهشت او را پاداش نخواهد داد.)(62)

بـكـر بـن مـحـمـد ازدى از امـام صـادق (ع) نـقل كرده است كه امام فرمود: (آيا مجالسى كه در آن احاديث ما بيان شود برپا مى كنيد؟) گفتم : بلى . حضرت فرمود:(من اين مجالس را دوست دارم . ولايـت مـا را زنده نگه داريد و مصايب ما را، كه نشانه مظلوميّت ما است ، بازگو كنيد. كسى كه مـصـايـب مـا را يـاد كـنـد يـا ديـگـران آن را بـراى او نـقـل كـنـنـد و بـه قـدر بال پشه اى در عزاى ما گريه كند، خداوند او را مى آمرزد.)(63)

روشن است كه تشكيل چنين مجالسى سبب آگاهى مردم مى گشت و آن ها را نسبت به مظالمى كه بر خـانـدان پـيامبر(ص) رفته بود، آگاه مى كرد و از اين راه ، ماهيّت رژيم هاى حاكم را برملا مى سـاخـت . نـكته ديگرى كه از اين روايات استفاده مى شود آن است كه ائمّه اطهار(ع) دوست داشتند اين مجالس در مرئى و منظر مردم باشد تا همه مردم اعم از زن و مرد، از موضوع با اطلاع شوند و حـقيقت مظلوميّت اهل بيت (ع) و ستمى كه بر آنان رفته است بر همگان روشن شود و بفهمند كه امامت و خلافت ، حقّ اهل بيت (ع) بوده و ديگران آن را غصب كرده اند.

پنج سال عزاى مداوم

عمر بن على بن الحسين (ع) مى گويد:

پـس آز آن كـه خـبـر شـهـادت حـسـيـن (ع) بـه مـديـنـه رسـيـد، زنـان بـنـى هـاشـم ، تـا سال ها لباس سياه مى پوشيدند و از سرما و گرما پرهيز نمى كردند و براى امام حسين (ع) و شـهـداى كـربـلا، عـزادارى مـى نـمـودنـد و عـلى بـن الحـسـيـن (ع) بـراى آنـان غـذا تـهـيـّه مـى كرد.(64)

امام صادق (ع) فرمود: ( (پس از حادثه عاشورا) هيچ زنى از زنان ما (بنى هاشم)آرايش ‍ نكرد و خـضـاب نـبـسـت تـا زمـانى كه مختار سر بريده ابن زياد و عمر سعد را براى ما (به مدينه)فرستاد.(65)

آيـة اللّه خـوئى (ره)در ذيـل ايـن روايـت ، مـى فـرمـايـد: (سـنـد ايـن روايـت صـحـيـح اسـت) .(66)

در روايتى ديگر، امام صادق (ع) فرمودند(پس از مصيبت كربلا، هيچ زنى از بنى هاشم سرمه نكشيد و خضاب نبست و از خانه هاى ما تا پنج سال ، دودى برنخاست و غذاى گرم پخته نشد (و همچنان حالت عزا و ماتم حكمفرما بود) تا اين كه ابن زياد كشته شد.)(67)

فـاطـمـه (68) دخـتر اميرالمؤ منين (ع) نيز مى گويد: (پس از شهادت امام حسين (ع)، هـيـچ زنـى از مـا حـنـانـبـست و سرمه به چشم نكشيد و مويش را شانه نزد تا آنگه كه مختار سر بريده ابن زياد را به مدينه فرستاد.)(69)

مـصـيـبت عاشورا اعظم مصايب براى جهان اسلام ، خاصه خاندان پيامبر(ص) بود. هيچ حادثه اى به اندازه اين فاجعه دلخراش ، اهل بيت پيامبر(ص) را متاءثر نكرد و جا داشت تا سرهاى بريده دشـمنان خود و قاتل حضرتش را نبينند آرام نگيرند و از حالت عزا خارج نشوند. اين مهمّ نيز به دست با كفايت مختار انجام شد. خداوند به او جزاى خير عنايت كند!

از مـجـمـوع ايـن احـاديـث ، وضـعـيـّت شـهـر مـديـنـه بـه دسـت مـى آيـد و اثـر عـمـيـق حـزن اهـل بـيت (ع) بر مردم اين شهر مشخص مى شود و اين زمينه يك انفجار انتقام آميز بر ضدّ دستگاه امـوى شـد كـه واقـعـه (حـرّه)نـمـونـه آن بـود. قـطـعـا اصـرار اهـل بـيـت پـيامبر(ص) در برپايى مجالس سوگوارى براى سالار شهيدان در زنده نگه داشتن عـاشـورا، در تـوجـّه دادن مـردم بـه اهـداف عـاشـورا و شـنـاخـت حـق از باطل بود كه در طول تاريخ ، تاكنون آثار مثبت آن را مى بينيم .

گريه هاى مداوم امام سجّاد(ع)

امـام صـادق (ع) فـرمـود: (امـام زيـن العـابـديـن (ع) چـهـل سـال صائم النهار و قائم الليل بود وهرگاه طعامى براى او مى آوردند، به آن خيره مى شـد. غـلامـش مـى گـفت : آقا، بفرماييد. امام با چشم گريان مى فرمود: (فرزند پيامبر(ص) را گرسنه كشتند، فرزند پيامبر را تشنه كشتند.) و اين برنامه او بود و آن قدر مى گريست تا اشك چشم او همراه غذايش مى شد و اين چنين بود تا پايان عمر.)(70)

يـكـى از غـلامان امام سجّاد(ع) مى گويد: روزى همراه آن حضرت به صحرا رفتيم . امام را ديدم سـر بـر سنگى نهاد و در حال سجده ، صداى گريه و ناله اش را مى شنيدم و شمردم هزار بار ايـن جمله را در سجده مى گفت و مى گريست : (لا اله الاّ اللّه حقّا حقّا، لا اله الاّ اللّه تعبّدا ورقًّا، لا اله الاّ اللّه ايـمـانـا وتـصـديقا) سپس سر از سجده برداشت ، در حالى كه صورت و محاسنش از اشـك چـشـمـش خـيـس شده بود. گفتم : سرورم ، آيا وقت آن نرسيده كه حزن شما پايان پذيرد و گـريـه هـايـتـان تـمـام شـود؟ فـرمـود: (واى بر تو، چگونه ؟ يعقوب پيامبر، فرزند اسحق ، فـرزند ابراهيم پيامبر بود و پيامبر زاده . او دوازده پسر داشت . خداوند يكى از آنان را از نظر او غايب كرد. او از شدّت حزن و گريه ، مويش سفيد و قدش خميده شد و بينايى اش را از دست داد و حال آن كه فرزندش در اين دنيا زنده بود. امّا من پدرم و برادرم و هفده نفر از خاندانم را در يك روز از دست داده ام . چگونه حزن من تمام شود و گريه هايم به پايان رسد؟)(71)

بـديـن تـرتـيـب گـريـه هـاى امـام سـجـّاد(ع) و حـزن اهل بيت (ع) و سخنان پرشور زينب ، دختر امـيـرالمـؤ مـنـيـن (ع) شـهـر مـديـنـه را، بـه كـانـونـى بـراى انـفـجـار بـر ضـدّ حـاكـمـيّت اموى تبديل كرد و قيام (حرّه)نتيجه اين پيامد عاشورا بود.

واقعه (حرّه)

تمام تواريخ معتبر اسلامى همچون تاريخ طبرى (72)، يعقوبى (73)، ابن اثـير (74)، مسعودى (75) وابن كثير (76) اين واقعه را ثبت كرده انـد. مـا بـه طـور فـشـرده آن را از مـروج الذهـب مـسـعـودى نقل مى كنيم .

مهم ترين عامل قيام حجاز، به ويژه در مدينه ، مركز وحى و جايگاه صحابه پيامبر(ص) و موطن خـانـدان رسـول خـدا(ص) و بـنـى هـاشـم و بـازمـانـدگان حادثه عاشورا، همان تاءسّف عميق و تـاءثـّر عـظـيـم آنـان از واقـعه كربلا و شهادت مظلومانه حسين بن على (ع) و يارانش ‍ بود كه جايگاه خاصّى در قلوب مردم مدينه داشتند.

مسعودى مى نويسد:

چـون دامـنـه ظـلم و جـنـايـت و فسق و فجور يزيد به همه جا كشيده شد، مردم به پا خواستند. در مدينه مركز وحى و پايگاه پيامبر(ص) كه هنوز تعداد كثيرى از صحابه ، از مهاجر و انصار در قـيـد حـيـات بـودنـد، بيشتر نسبت به جنايات يزيد حساسيّت نشان مى دادند، خصوصا كشتن امام حـسـيـن (ع) ، فـرزنـد دخـتـر پـيـامـبـر(ص)، و يـارانش و فسق و فجور و شراب خوارى و حكومت فرعونى يزيد كه به سبب آن ، مردم دست به شورش زدند.

اين شورش ، زاييده عوامل چندى بود كه اهمّ آن عبارت بود از: حادثه عاشورا، فساد دستگاه حاكم ، به عزلت كشاندن اين شهر از لحاظ سياسى توسط معاويه ، ظلم و جور كارگزارانى كه از سـوى مـعـاويـه در آن مناطق حكومت مى كردند، بدين علل ، آتش خشم و اعتراض مردم در حجاز شعله ور شد.

آنـان در پـى فـرصـتـى مـنـاسـب بـودنـد تـا اهـداف خـود را عـمـلى سـازنـد و حـادثـه كـربـلا عامل دگرگونى اوضاع شد. مردم سر به شورش نهادند. قيام كردند، فرماندار يزيد به نام عـثمان بن محمد بن ابى سفيان را از شهر بيرون راندند. و شوراى انقلابى موقّتى به رهبرى تـنـى چـنـد از بـزرگـان مـهـاجـر و انـصـار و تـابـعـيـن ، حـكـومـتـى خـودمـخـتـار تشكيل دادند.

مـديـنه موضع سازش ناپذيرى گرفت و جز قيام عليه نظام اموى راه ديگرى نمى شناخت و با تـشـكـيـل مـجـمـعـى در مـسـجـد پـيـامـبـر(ص)، رسـمـا از حـكـومت يزيد سرپيچى و او را از خلافت عزل كرد.(77)

بـارزتـريـن چـهره رهبرى اين حركت حق طلبانه و انتقام جويانه عبدالله ، فرزند برومند حنظله غسيل الملائكه (78) بود و مردم به طور موقّت تا روشن شدن اوضاع ، به عنوان امير بـا او بـيـعـت كـردنـد. عـبـداللّه در آن سـال ، پـنـجـاه و هـشـت سـال و انـدى داشـت . مـردم عـنـاصـر كـاخ ‌نـشـيـن امـوى را، كـه در مـنـزل بـزرگـشـان ، مروان بن حكم ، جمع شده بودند، از مدينه بيرون كردند و بدين ترتيب ، پايتخت اوليّه اسلام از نفوذ امويان خارج شد.

به محض رسيدن خبر به مركز، يزيد يكى از خطرناك ترين و پست ترين فرماندهانش به نام مـسـلم بـن عـقـبـه ، را كـه بـعدا به دليل خون ريزى و جنايات زيادش به مجرم بن عقبه شهرت يـافـت ، بـا لشـكـرى جـرّار بـه اسـتـعـداد پـنـج هـزار نـفـر بـراى سـركـوبـى مـردم مـديـنـه گـسـيـل داشت . نيروهاى يزيد به مدينه رسيدند و در بيابانى به نام (حَرَّه)اردو زدند. حرّه موضعى نزديك شهر مدينه بود.(79)