پیامدهای عاشورا

سيدابوالفضل اردكانى

- ۱ -


پيامدهاى مهمّ حادثه عاشورا

بيدارى مسلمانان

شـهـادت امـام حـسـين (ع) جامعه اسلامى را تكان شديدى داد و با دميدن روح مبارزه و فداكارى در كالبد آنان ، حصار بى تفاوتى و در خودفرورفتگى را، كه رژيم منحوس ‍ اموى ،

به دور آنان كشيده بود، درهم فروريخت .

از پـس ايـن حـادثـه دلخـراش ، جـامـعـه دريـافـت كـه حـق بـا اهـل بـيـت پـيـامـبـر(ص) اسـت و دولت مـخـالف آن هـا نـه تـنـهـا بـه اصـول و ارزش هـاى اسـلامـى پايبند نيست ، بلكه رژيمى سفّاك و مستبد است كه مى خواهد جامعه اسـلامـى را بـه جـاهـليّت نخستين سوق دهد.(1) از اين رو، موجى از تنفّر عليه دستگاه حـكـومـتى و عاملان آنها ايجاد شد و شيعيان به خود آمدند و از اين كه فرزند پيامبر خدا(ص) را يـارى نكرده بودند، به شدّت پشيمان شدند به تدريج ، موج بيدارى سراسر جامعه اسلامى را فرا گرفت و زمينه نهضت توّابين ، قيام حرّه و ديگر قيام ها فراهم گشت .(2)

سرمشق بزرگ

درحـقـيـقـت ، مـى توان اذعان كرد كه قيام عاشورا سرفصل مبارزات حق طلبانه شيعه بوده است . دكتر ابراهيم بيضيون مى نويسد:

ايـن قـيـام دلاورانـه سـرفـصـل تـازه اى در پـيكار شيعه گشود كه تا روزگاران دراز، با جان بـازى هـا و فـداكـارى هاى شيعيان ادامه يافت .(3)... آرى ، شهادت دلخراش حسين (ع) نتايج مهمّى در تاريخ عراق و دولت اموى به بار آورد و شيعه نسبت به شكست خود در كربلا، احـسـاس گـنـاه كـرد. نـظام اموى شتابان در فرونشاندن اثرات اين فاجعه كوشيد. بدون شك ، يـزيـد نـخـسـتـين مسؤ ول كشتار كربلا بود. وى با كوته بينى و كج انديشى ، چنين جنايتى را مـرتكب شده بود و همين حادثه علت شكست او در خلافتش بود؛ خلافتى كه معاويه براى حفظ آن سـخـت كوشيد. با آن كه معاويه به او سفارش كرده بود كه با حسين درگير نشود، ولى يزيد نسنجيده خط بطلان بر سفارش پدر كشيد.

ديرى نپاييد كه رژيم اموى ثمره كشتار كربلا را به صورتى غير منتظره به چشم خود ديد و از ايستادگى در برابر امواج انقلاب همه جا گير عاجز ماند.(4)

ايـن قـيـام بـر همه اقوام اسلامى تاءثير گذارد و جهان اسلام را تكان داد. سيد امير على ، مورّخ بزرگ اسلام در اين باره مى گويد:

كـشـتـار كـربـلا در هـمـه قـلمـرو اسـلام ، مـايـه وحـشت و بيم شد و ايرانيان را به هيجان آورد... .(5)

ايجاد روح وحدت و همبستگى در مسلمانان

ايـجـاد روح وحـدت و هـمـبـسـتـگـى در مـيـان مـسـلمـانـان و نـفـوذ مـكـتـب تـشـيـّع در دل هاى آنان از مهم ترين پيامدهاى عاشورا بود.

استاد حسن ابراهيم ، مؤ لّف تاريخ اسلامى مى نويسد:

كـشـتـه شـدن امـام حسين (ع)در تهييج شيعيان و وحدت بخشيدن به آن ها تاءثير بسيارى داشت . قـبـل از ايـن رخـداد، شـيـعـيان پراكنده بودند؛ زيرا شيعه گرى يك نظريّه سياسى بود كه در دل پيروان خود نفوذ نكرده بود و هنگامى كه حسين كشته شد، شيعه گرى با خون آميخته گشت و در اعماق قلوب شيعيان نفوذ كرد و عقيده راسخ آنان شد.(6)

قـيـام عاشورا در حقيقت ، مشعل فروزانى براى شيعيان و سرمشقى براى قيام هاى علويان و درس بـزرگـى از آزادى و آزادمـنـشـى و ثـبت موقعيّت اهل بيت (ع) و حقّانيّت آنان در ميان جامعه اسلامى گرديد.

عـلاّ مـه مـقـرّم مـى گـويد: يكى از نتايج نهضت و قيام سيدالشهدا، حسين بن على (ع) و آن مجاهده بـزرگ ، كـه فـتـحـى روشـن بـه دنـبـال خـود داشت ، اين بود كه در علويان تاءثير بزرگى گـذارد. پـس از حادثه كربلا، هر يك از فرزندان على (ع) و يا كسانى كه مذهب علوى داشتند و مى خواستند قيام و جهاد كتب ، از جهاد مقدس حسين (ع) سرمشق مى گرفتند.

هـر يـك از ايـن گـروه هـاى مـجـاهـد مـى خـواسـتـنـد بـه نـحـوى خـود را بـه آل محمد(ع) نسبت دهند، اگر چه بعضى از اين ها در باطن ، نظرى ديگر داشتند، امّا براى اين كه كـارشـان رونـق گـيـرد، تـظاهر به طرف دارى از اهل بيت (ع) مى كردند. تمام افرادى كه قيام كردند، نظرشان اين بود كه بايد در جامعه عدل و حق جايگزين ستم و جور گردد.

ايـنـان مـى گـفتند: ما بر ضدّ دولت باطل قيام كرده ايم و مى خواهيم جامعه اسلامى بداند كه حقّ آل مـحـمـد(ع) غـصب شده است و بايد قيام كرد و دست ستمگر را كوتاه نمود و خارهايى را كه در راه ديـن پـيـدا شـده بايد زدود. انقلاب هاى پياپى كه در بلاد و ولايات پديد آمد، موجب شد كه مردم رشد پيدا كنند وحق را عيان مشاهده نمايند.(7)

ايـن قـيـام تـوانـسـت نـيـروهـاى پـراكـنـده شـيـعـه را مـتـحـد سـازد و زمـيـنـه هـمـبستگى سياسى و تشكّل و سازمان دهى آنان را فراهم نمايد.

خـربـوطـلى ، دانشمند بزرگ اسلام ، معتقد است : شهادت امام حسين (ع) در كربلا، بزرگ ترين حـادثـه تـاريـخى بود كه منجر به تشكّل و تبلور گروه شيعيان گرديد و سبب شد كه شيعه بـه عـنـوان يـك سـازمـان قـوى بـا مـبـادى و مـكـتـبـى سـيـاسـى و ديـنـى مستقل ، در صحنه اجتماع اسلام آن روز جلوه كند.

در حقيقت ، ضعف عقيده شيعيان كوفه سبب شكست ظاهرى قيام امام حسين (ع) شد، با آن كه خود مردم شهر، حضرتش را به ديارشان دعوت كرده بودند.(8)

تمايز اسلام راستين از اسلام دروغين

مـهـم تـريـن اثر قيام كربلا تفكيك اسلام راستين از اسلام دروغين بود. كربلا توطئه سقيفه را افـشـا كـرد و غـاصـبـان خـلافت پيامبر(ص) را به جامعه نشان داد و فرق بين خلافت اسلامى و سـلطـنـت مـوروثـى را بـر مـردم آشـكـار سـاخـت و تـوانـست بسيارى از مظالمى را كه بر خاندان پـيـامـبـر(ص) گـذشته و جناياتى را كه بر آنان رفته بود، برملا سازد؛ افكار عامّه را چنان حـركـت داد كه بسيارى از مردم فهميدند ريشه هاى انحراف جامعه اسلامى از كجا بوده و حق كشى ها از كجا شروع شده است .

علاّ مه شهيد سيد حسن شيرازى مى گويد:

... امـام حسين (ع) به پا خاست و از جان عزيز خود در راه اسلام گذشت و بر بلا صبر نمود تا آن كه عاقبت ، همان گونه كه خودش خبر داده بود، شهيد شد. امّا در تحقّق بخشيدن به هدف خود پـيـروز گـرديـد؛ زيـرا تـوانـست با عمل خود، حساب اين خلافت انحرافى را از اسلام جدا كند و پـرده از روى واقـعـيّت عنصر اموى بردارد كه مردم متوجّه شوند خلافت بنى اميّه يك حكومت جاهلى اسـت كـه لبـاس ‍ اسـلام بـر تـن پـوشـيده و جنگ بنى اميّه با امام حسين (ع) دنباله همان جنگهاى خـونـيـنـى اسـت كـه ايـن عنصر جاهلى از اول به منظور خاموش ساختن نور خدا در روى زمين برمى انگيخته است كه ابتداى آن جنگ بدر بوده است .

بـديـن ترتيب ، مردم دريافتند كه حكومت اموى ، يك نوع سلطنت ظالمانه است كه هيچ ربطى به اسلام ندارد و رفتار آن را به حساب اسلام نبايد گذاشت . و با اين فداكارى ، حقيقت اسلام را از آلودگـى بـه لوث جـنـايـات عـنـصـر امـوى ، كـه از نـظر افكار عمومى مسلمين يك حكومت اسلامى شـنـاخـتـه شـده بـود، حـفـظ كـنـد. و بـراى هـمـيـشـه ثـابـت كـرد كـه خـليـفـة اللّه و جـانـشـيـن رسول خدا(ص) هر كس نيست كه بر تخت خلافت بنشيند... .

در اثـر قيام امام حسين (ع) ، واقعيّت تمام خلفاى پس از حضرت ، بلكه پيش از حضرت هم كشف شـد و لذا، خـلفـاى ديـگر از امويان و عباسيان و عثمانيان نتوانستند كارهاى نامشروع خود را به نـام اسـلام انـجـام دهـنـد و افـكـار عـمـومـى هم ، كه ديگر آنان را شناخته بودند، كارهاى آنان را مربوط به اسلام نمى دانستند و حتى ديگر، بدعت ها هم به لباس دين در نمى آمد و رفتار آنان هـمـانـنـد رفـتـار سـايـر پـادشـاهان و حكومت ها، شناخته شد كه هيچ نوع ارتباطى با دين و مذهب ندارند.(9)

از ديگر نتايج و پيامدهاى قيام عاشورا، اصلاح نظام حكومتى و معرفى معيار رهبرى و فرق بين خـليـفـة اللّه و حـاكـمـان غـاصـب بـود. ايـن قيام قدرت واقعى اسلام را نشان داد و به مردم توان تشخيص حق از باطل عطا كرد.

علاّ مه شهيد شيرازى در اين باب مى افزايد:

اسلام در مساءله خلافت و رهبرى ، نظرى صريح و روشن دارد و آن عبارت است از اين كه جانشين پيامبر(ص) و رهبر مردم كسى است كه پيامبر در باره او تصريح كرده (و واجد شرايط) باشد. امـّا پـس ‍ از رحـلت پـيـامـبـر (ص)، ايـن مـقياس ، كه از روح اسلام سرچشمه گرفته بود، كنار گـذاشـتـه شـد و هـر كـس كـه ريـاسـت مسلمانان را به دست مى گرفت (خليفه اللّه)و جانشين رسـول خـدا(ص) نـاميده مى شد. عنوان (خلافت)  هنگامى بيش از هر وقت ديگر خنده آور بود كه يـزيـدبـن مـعـاويـه آن را بـه خـود بـست ؛ زيرا سرسخت ترين دشمنان اسلام و رسالت ، مدعى جانشينى رسول خدا(ص) شده بود!

ولى امام حسين (ع) با انقلاب مقدس خود، تار و پود اين نقشه ها و فريب كارى ها

را از هـم گـسـست ، و افكار عمومى مسلمين را در مورد رهبرى جهان اسلام-كه از آن به (خلافت)تـعـبـيـر مـى شـود-دوبـاره بـه مـقـيـاس صـحـيـح بـازگـردانـيـد و ثـابـت كـرد كـه خـليـفـه رسول خدا(ص) كسى است كه رسول خدا(ص) او را صريحا تعيين كرده است . امّا كسانى كه با زور شـمـشـيـر، ريـاست مسلمانان را به عهده گرفته اند (رئيس)هستند، (خليفه)و (جانشين پيامبر(ص) نيستند، و چه بسيار فرق است ميان (رئيس مسلمانان)و (خليفه مسلمين) .

و لذا، تـاءثـيـر انقلاب حسين (ع)بر معنويّات عباسيان و عثمانيان كم تر از تاءثيرى نبود كه روى مـعـنويّات امويان گذاشت ؛ زيرا انقلاب عاشورا قدرت معنوى تمام خلفاى جور را به طور مساوى از بين برد و پرده از روى حقّه ها و تزويرهاى آنان برداشت و به همين جهت بود كه تمام خـلفـاى جور يكسان با امام حسين (ع) مى جنگيدند و حتّى عباسيان كه سرير خلافت را به عنوان طـرف دارى از امام حسين (ع) از چنگ بنى اميّه درآوردند تا بر كرسى خلافت نشستند، جنگ با امام حـسـيـن (ع) را آغـاز كـردنـد و اگـر چه دستشان به خود امام حسين (ع) نمى رسيد، ولى به قبر حـضـرتش و زايران او و فرزندان و شيعيانش دست رسى داشتند و لذا، هر گاه بنايى روى قبر حضرت سرپا مى شد، آن را خراب مى كردند و هر جا كه پرچمى براى زايران قبرش بلند مى شـد، آن را پـراكنده مى ساختند و هر جا كه از او و فرزندان حضرت اسمى بر سر زبان ها مى افتاد آن را نابود مى ساختند وهر جا كه از طرف داران و شيعيان حضرتش صدايى بلند مى شد، در حلقومشان خفه مى كردند.(10)

تـاريـخ شـيـعـه آكنده از مبارزات مداوم و بى امان و نهضت ها و قيام ها عليه حكّام خودكامه و ظالم اسـت . شـيعه هيچ گاه در طول تاريخ ؛ سنگر مبارزه را ترك نكرده و همواره شعار عدالت و امامت را بـه عـنـوان اصـيـل تـريـن پـيـام وحـى ، بـه دوش كـشـيـده و تـا تـحـقـّق نـهـايـى ايـن دو اصـل ، مـبـارزه بـا هـمـه قـدرت هـاى مانع و حكومت هاى ظالم و براندازى هر نوع ستم اجتماعى را فرض و بخش اجتناب ناپذير ايمان خود قرار داده است .(11)

قـيـام عـاشـورا حـتـى عـلمـا و دانـشـمندان منصف و مطّلع اهل سنت را به اظهار حقايق و موضع گيرى صريح كشاند و معيار حق و باطل را مشخص نمود.

مورّخ و دانشمند معروف اهل تسنّن ، الوردى ، در اين مورد مى گويد:

... شـيـعـه نـخستين كسانى هستند كه تفكّر انقلابى و پرچم قيام را در اسلام بر ضدّ طغيان به دوش ‍ كـشـيـدنـد و هـمواره نظريّات شيعه روح انقلاب را با خود همراه داشت . عقيده به امامت ، كه شيعه بدان سخت ايمان داشت ، آن ها را به انتقاد واعتراض نسبت به هياءت هاى حاكمه و بالاءخره ، جبهه گيرى در برابر آن ها وا مى داشت و اين حقيقت در سراسر تاريخ شيعه مشهود است .

بـه عـقـيـده شـيـعـه ، هـر حـكـومـتـى غـاصـب و ظـالم اسـت ، بـه هـر شكل و در هر قالبى كه باشد مگر آن كه امام معصوم يا نايب او زمام حكومت را در دست گيرد. به همين دليل بود كه شيعه در طول تاريخ ، به طور مداوم ، در يك جريان انقلابى مستمر به سر مى برند؛ نه آرام مى گرفتند و نه آن را رها مى كردند.(12)

درس جهاد و شهادت

قـيـام عـاشـورا درس ديـن بـاورى ، ايـثـار، شـجـاعت ، شهامت ، فداكارى ، جهاد در راه خدا، امر به مـعـروف و نـهـى از مـنـكـر و روحـيـّه سـتـيـزه جـوئى و پـرخـاش گـرى و جـسـارت در مـقـابـل حـكـّام جـور را در مـسـلمـانـان ايـجـاد نـمـود و پـيـروان مـكـتـب اهل بيت (ع) را به عنوان سرسخت ترين حاميان دين پيامبر(ص) جلوه گر ساخت .

مـبـارزان و رهـبـران شـيـعـه در تـاريـخ جـنـبش هاى حركت آفرين خود، صحنه هاى اعجاب آميزى از رشـادت ، شـجـاعـت ، دليـرى ، فداكارى ، و ايثار خلق نمودند و هرگز بيم و ترسى از قدرت حـاكـم بـه دل راه نـدادنـد و در بـرابر هيچ حكومت ظالم و سخت گيرى تسليم نشدند و با شيوه رازدارى و تـقـيـّه ، سخت ترين شرايط را تحمّل نمودند ودر برابر موج هاى سهمگين و طوفان هـاى بـنـيـان كن ، با گذشتن از گذرگاه شهادت ، همواره قد برافراشته داشتند. اين ويژگيها اسـت كـه هـمـواره شـيـعـه را در تـاريـخ به عنوان نيرومندترين سازمان انقلابى اسلام ، كه از زمـامداران با فرياد و پرخاش مطالبه عدالت و استقرار ارزش هاى والاى اسلامى و انسانى مى نموده است ، جلوه گر كرده است . بهايى كه رزمندگان شيعه در تداوم خطّ سرخ انقلاب حسينى در طول تاريخ براى برافراشته داشتن اين پرچم پرافتخار داده اند نيز ناچيز نبوده است . در هر زمان ، مبارزى سخت كوش از شيعه اين پرچم را بر دوش داشته است . (13)

سـرانـجـام ، قـبر حسين بن على (ع) و ديگر شهداى كربلا به عنوان پايگاه و ميعادگاه عاشقان خدا و راهيان راه اهل بيت (ع) و مجاهدان فى سبيل اللّه درآمد.

جلال الدين فارسى مى نويسد:

بيشتر قيام هايى كه در دوره بنى اميّه و حتى بنى عباس ، رخ داد زير شعار (يا لثارات الحسين) رونـق و انـجـام گرفت . نقشه قيام و پيمان بيعت براى آن بر مزار شهيد طف منعقد مى شد و آن مـزار مـقـدس ‍ پـايـگـاه مـبـارزان ضـدّ حـاكـمـه و كـعـبـه الهـام آنـان و مـيـعادگاه و پيمان گاهشان بود.(14)

پيروزى خون بر شمشير

قـيـام عـاشـورا نـشـان داد كـه خـون بـر شـمـشير پيروز است و اين شعار به عنوان يك ويژگى ماندگار در تاريخ اسلام به يادگار خواهد ماند.

سيدجعفر شهيدى مى نويسد:

(زمان ، جنايتكار است ، امّا جنايت پيشه نيست ، زمان نيز مانند تاريخ ، كه خاطره زمان را نگاه مى دارد، جنايت مى كند، امّا كم تر جنايتى براى مكافات مى گذارد. اگر جنايات تاريخ در مواردى حساب نشده است ، مكافات آن حساب دارد؛ حساب بى نهايت دقيق .

قرآن مى گويد: كافران مپندارند كه اگر به آن ها فرصتى مى دهيم ، اين فرصت به سود آن هـا اسـت . بـه آن ها فرصتى مى دهيم تا هر چه مى خواهند بكنند. سرانجام عذابى دردناك خواهند داشت . (15)

آنـان كـه حسين (ع) را نزد خود خواندند، به او وعده يارى دادند، از فرستاده او با چنان شور و هيجان استقبال كردند، بيعت او را پذيرفتند، امّا چون وقت كار شد، به دشمن او پيوستند و براى خشنودى وى ، او را كشتند و يا آن كه هر يك از گوشه اى فرا رفتند و در خانه را به روى خود بـسـتـند و يا بر بلندى رفتند و بر مظلوميّت او گريستند و از خدا خواستند تا او را يارى دهد! وقـتـى هـمه چيز پايان يافت ، خاطرشان آسوده شد و به خود گفتند كه (رسيده بود بلايى ، ولى به خير گذشت .)

حـكـومت دمشق و دست نشانده او در كوفه هم پنداشتند پيروز گشتند؛ حسين كه از ميان رفت ، ديگر چـه كـسـى قـدرت مـخالفت با آنان را دارد؟ امّا هر دو دسته حساب يك چيز را نكرده بودند: حساب مكافات را.

هـيـچ عـمـلى در طـبـيـعـت بـى عـكـس العـمـل نـخـواهـد مـانـد. عـكـس العـمـل مـمـكـن اسـت فـورى پـديـد شـود و مـمـكـن اسـت سـال هـا يـا ده هـا سال مدّت بخواهد، امّا بالاءخره پديد خواهد شد. اين سنّت آفرينش است . اين قانون خدا است كه دگـرگـون نـخـواهـد شـد: سـتـمـكار بايد به كيفر خود برسد، خون مظلوم بايد خواسته شود. نخستين مرحله عكس العمل-چنان كه گفتيم پشيمانى بود؛ پشيمانى در سران سپاه ، پشيمانى در سربازان ، و سپس پشيمانى در حوزه حكومت كوفه و سلطنت دمشق .

چندى نگذشت كه پسر زياد، عمر سعد را خواست و گفت : آن نوشته اى كه درباره كشتن حسين به تو دادم چه شد؟ آن را به من بده !

-مگر آن نوشته تا چه وقت پيش من مى ماند؟ آن را گم كرده ام .

-مى خواهى آن را پيش پير زنان قريش دستاويز كنى ؟

يـزيـد گـفـت : راضـى بـودم يـكـى از فـرزنـدانـم كـشـتـه شـود و حـسـيـن بـه قتل نرسد. خدا پسر مرجانه را بكشد! چرا چنين كارى كرد؟

يـزيـد بـى گـمـان ، دروغ مـى گـفـت ، امـّا مـى تـرسـيـد؛ از عـكـس العـمـل مـى تـرسـيـد، عـكـس العمل رفتار و كردار خود را در نخستين مجلس ديد. سالى نگذشت كه نمايندگان مدينه چون [از] نزد وى برگشتند، به مردم خبر دادند كه آنچه در يزيد نيست نشانه مسلمانى است .

سـراسـر مـدينه را آشوب فرا گرفت ، مردم شهر قيام كردند، نخست امويان را از شهر راندند، سـپـس خـود زمـام كـار را به دست گرفتند، امّا سرانجام ، سپاه شام مجدّانه دخالت كرد، شهر را مـحـاصـره كـرد و گـشـود، گـروه بـسـيـار از مـردم مـديـنـه را كـشـت ، شـهـر پـيـغـمـبـر را قتل عام كرد. ولى از سوى ديگر، عبداللّه زبير در مكّه برخاست و قدرت خود را بيش تر گسترد و يـزيـد را در واپـسـيـن سـال عـمـر، نـگـران سـاخـت . يـزيـد در سـال 64 در گـذشـت . بـا مـرگ او، كـوفـه بـه كـانـونـى از آتـش تبديل شد؛ آتش انتقام . سران شيعه نخست به فكر افتادند كه براى ستردن گناهان خود، چون بـنـى اسـرائيل شمشير بردارند و يكديگر را بكشند. امّا سرانجام ، فكر عاقلانه ترى كردند: بـايـد خـشم خود را با كشتن ديگران تسكين دهند، نه با كشتن خود! از نو قتلگاه ، بلكه قتلگاه هاى ديگرى به راه افتاد، امّا اين بار قربانيان آن پاكان و عزيزان خدا نبودند، دژخيمان بودند كه دست هايشان تا مرفق در خون آزادگان رنگ شده بود.

امـروز وقـتـى ما داستان كشتار مختار، پسر ابى عبيده ثقفى را مى خوانيم ، اگر سرى به كتاب هـاى حـقـوقـى كـشـيـده بـاشـيم ، ممكن است چنان انتقام را تا حدّى خشن بدانيم و بگوييم چرا چنان كردند؟! يكى را چون گوسفند سربريدند، يكى را شكم پاره كردند، ديگرى را كه تيرى به فـرزنـدى از فـرزنـدان حـسـيـن (ع) افـكـنـده و آن جـوان دسـت را سـپر ساخته بود و تير دست و پـيـشـانـى او را شـكافته بود، همان كيفر دادند، ديگرى را در ديگ روغن جوشان افكندند، دست و پاى آن يكى را به زمين دوختند و اسبان را از روى او گذراندند. چنان كه نوشته اند تنها در يك جـا، دويـسـت و چهل و هشت تن را، كه در قتل حسين و ياران او شريك بودند، طَعم اين گونه كيفرها چشاندند.

ما اين داستان ها را مى خوانيم و در آن ، نوعى قساوت مى بينيم ، امّا بايد دانست كه قضاوت مردم سـيـزده قـرن بـعد درباره كردار پيشنيان درست نيست . ديگر آن كه چون خشم انقلاب زبانه زد، مـعـيـارهـا دگـرگـون مـى شـود. انـقلاب معمولا با خشم و قساوت همراه است ، بلكه اگر خشم با انقلاب همراه نباشد، انقلاب نيست .

شـمر، عبيداللّه بن زياد، عمر بن سعد، حفص-پسر جوان او-خولى ، سنان و ده ها تن از سران لشـكـر كـوفه چنين كيفرها ديدند، امّا تاريخ به همين جا بسنده نكرد؛ اين آخرين انقلاب و آخرين انتقام نبود، انقلابى از پس انقلاب ديگر پديدار شد.)(16)

جلال الدّين فارسى مى نويسد:

تـداركـات نظامى و قشونكشى هاى متعدّدى كه در دوره نزديك به اين رزم براى سركوبى قيام هاى طرفداران اهل بيت (ع) انجام گرفته حاكى از عمق مخالفت با دستگاه يزيد و عظمت اين قيام هـاسـت ، چـنـانـچـه حـجـّاج بـن يوسف ، سردار ضدّ جنبش ، لشكرهاى اعزامى پايتخت را براى اين مـقـصـود كـافـى نـديـد و بـراى نـخـسـتـيـن بـار در تـاريـخ اسـلام ، رسـم نـظـام اجـبـارى را معمول كرد و پول فراوانى به عنوان جيره و مواجب در كوفه و بصره ريخت و از همين منطقه ، ده ها هزار نفر را با تهديد و يا تطميع ، زير اسلحه آورد. او از سركوبى يك شورش فارغ نشده ، مـجـبـور بـه مـواجـهـه بـا قـيـامـى تـازه مـى شـد، نـمـايـش هـاى تـهـديـدآمـيـز و خـفـقـانـى كـه مـعـمـول داشـت ، دليـل ديگرى است بر واكنش نظامى سهمگين مردمى كه به جهاد بر ضدّ تجاوز بـرخـاسـتـه بـودنـد، بـه خـصـوص يـورش هـاى عراقيان كه پى در پى و مداوم بود. گر چه تـحـركـات مـسـلّحـانـه آنـان بـه واسـطه نداشتن تمركز و نارسايى امكانات ، نتوانست دستگاه حكومتى را يكباره براندازد، امّا در تضعيف و تحليل آن نقش عمده ايفا كرد.

پس از شكست هر قيام نارس ، اسيران به بدترين وضع و با نهايت اهانت ، اعدام مى شدند و يا به زندان هاى پرگنجايشى كه به همين منظور ساخته بودند و سابقه اى نداشت ، مى افتادند. گـاه زنـان و كـودكـان انـقـلابيّون را براى مرعوب ساختن ديگران زندانى مى كردند، وسعت اين زنـدان هـا و كثرت زندانيان خود دليل ديگرى است بر ژرفاى ضدّيّت توده مسلمانان با دربار امـوى . در ايـن دوره ، مـبارزه خونين ضدّ اموى يك لحظه متوقف نشد و مدت ها حكّام و مردم ، هر دو را مـشـغـول داشـت ، بـه طـورى كـه مـردم هـر وقـت در مـسـجـد و يـا كوچه و بازار و مجلس به هم مى رسـيـدنـد، جـز گزارش اين مبارزات و مخالفت ها سخنى بر زبان نمى آوردند، سخن همه از اين بـود كـه ديروز چه كسى را اعدام كرده اند و امروز كه را به دار مى آويزند، فلانى را چگونه زدنـد يـا سـر بـريدند يا پيش از اعدام چگونه شكنجه كردند؟ آورده اند كه در دوره استاندارى حـجـّاج بـن يـوسـف در كـوفـه ، يـكـصـد و بيست هزار تن به كشتن رفته اند و هنگام مرگش رقم زندانيان به پنجاه هزار مرد و سى هزار زن و دختر مى رسيده است .

اين ها همه بر نتايج شگرف و آثار عظيم و درخشان قيام طف دلالت دارد؛ چرا كه نتيجه قطعى آن بود.(17)

اين ها همه از پيامدهاى قيام عاشورا است .

عظمت يافتن مكتب تشيّع

ايـن قـيـام خـونـيـن نه تنها مورد اعجاب و تحسين مورخان اسلام واقع گرديد، بلكه مستشرقان و بعضى اسلام شناسان اجنبى نيز آن را حركتى عظيم و تحسين برانگيز دانستند.

پرفسور براون مى گويد:

...گـروه شـيـعـه يـا طرفداران على (ع) به قدركافى ، هيجان و از خود گذشتگى نداشتند. امّا پـس از رخـداد عـاشـورا، كـار دگـرگـون شـد ـ تذكار زمين كربلا، كه به خون فرزند پيامبر آغـشـتـه بـود و يـادآورى عـطش ‍ سخت وى و پيكرهاى نزديكانش كه در اطراف او روى زمين ريخته بـودنـد، كافى بود كه عواطف سست ترين مردم را به هيجان در آورد و روحها را غمگين كند، چنان كه نسبت به رنج و خطر حتى مرگ ، بى اعتنا شوند. (18)

استاد نيكلسن هم مى گويد:

حـادثـه كـربلا حتى مايه پشيمانى و تاءسف امويان شد؛ زيرا اين واقعه شيعيان را متّحد كرد و بـراى انـتـقـام حسين همصدا شدند و صداى آنان در همه جا و مخصوصا عراق و بين ايرانيانى كه مى خواستند از نفوذ عرب آزاد شوند، انعكاس يافت .(19)

فيليپ حتى مى نويسد:

فـاجـعـه كـربـلا سـبـب جان گرفتن و بالندگى شيعه و افزايش هواداران آن مكتب گرديد، به طـورى كـه مـى تـوان ادعـا كـرد كـه آغـاز حـركـت شـيـعـه و ابـتـداى ظـهـور آن روز دهـم مـحـرّم بود.(20)

تزلزل دولت اموى

علاّ مه مجلسى مى فرمايد:

اگر خوب تاءمّل كنى ، در خواهى يافت كه حسين (ع) خود را فداى دين جدّش كرد و اركان حكومت اموى متزلزل نشد، مگر پس از عاشورا، و كفر و گمراهى مردم ظاهر نشد، مگر بعد از شهادت او؛ طـبـيـعـى اسـت اگـر حـسـين (ع) كوتاه مى آمد و قيام نمى كرد، نتيجه اى جز تقويت حكومت امويان نـداشـت و حـقّ و بـاطـل بـر مردم مشتبه مى شد و پس از چندى ، دين نابود و آثار هدايت مندرس مى شد. (21)

ايشان سپس مى افزايد:

معاويه با آن همه عداوت و دشمنى اش با اهل بيت (ع) مردى سياستمدار و مكّار و دورانديش بود و مـى دانـست كه جنگ علنى با اين خانواده و كشتن آنان سبب مى شود كه مردم متوجّه آنان شوند و در نـتيجه ، موجب سقوط دولتش و روگردانى مردم مى گردد. بنابراين ، با آنان مدارا مى كرد؛ با امـام حـسـن (ع) صـلح نمود و متعرّض امام حسين (ع) نشد، در وصيّتش به فرزندش ، يزيد، نيز تـاءكـيـد داشـت كـه مـتـعرّض حسين نشود، زيرا مى دانست اين كار با نابودى دولتش همراه خواهد بود.(22)

و چـنـيـن شد؛ زيرا پس از فاجعه عاشورا و انعكاس اخبار آن در مراكز مهمّ اسلامى ، مردم از حكومت بنى اميّه رو گردان شدند ؛ در شام و دمشق ، مركز حكومت اموى ها، كه حدود نيم قرن زير بمباران تـبـليـغـاتـى مـعـاويـه ، بود با آن كه مردم ديدگاهى دگرگون نسبت به خاندان پيامبر(ص) داشـتند و حتّى براى ورود اسراى اهل بيت (ع) و سرهاى شهدا به دمشق ، شهر را آذين بندى كرده بودند و اين پيروزى را به همديگر تبريك مى گفتند، امّا پس از توقف چند روزه خاندان پيامبر و اسـراى كـربلا در دمشق ، به ويژه پس از نطق افشاگرانه امام سجّاد(ع) و حوادثى كه در آن جـا پـيش آمد، وضع به حدّى دگرگون شد كه حتى يزيد، خود را از جناياتى كه نسبت به امام حـسـيـن و اهـل بيت پيامبر(ص) كرده بود، تبرئه مى كرد و آن را به گردن ديگران مى انداخت و همين تحوّل سبب شد كه هر چه زودتر خاندان پيامبر(ص) را به مدينه برگرداند.

بـه مـوجـب روايـتـى كـه طـبـرى آورده ، يـزيـد در آغـاز از شـهـادت امـام حـسـيـن (ع) خوشحال گشت ، ولى با پديدار شدن نتيجه و اثر آن نادم شد و مى گفت :

بـا كـشـتـه شـدن حـسـيـن (ع) ، مـسـلمـانـان دشـمـن مـن شـده و كـيـنـه ام را بـه دل گـرفـتـه انـد. مـردم ، كـه كـشته شدن حسين (ع) را به دست من گناهى عظيم مى دانند، همه از نيكوكار گرفته تا بدكار، نسبت به من كينه مى ورزند.(23)

چـيـزى نگذشت كه هياءت حاكمه اموى از خواب و خيال به در آمد و نقشه اى را كه موفقيت آميز مى پـنـداشـت ، بـه زيـان خـويـش يـافـت و پـس از ارزيـابـى نـتـايـج حـاصـل شـده ، بـه اشـتـبـاه فـاحش خود پى برد. تاءثيرى كه تلاش خصمانه يزيد در افكار عمومى بر جاى گذاشت ، بيش از همه ، خود او را نگران كرده بود؛ زيرا به روشنى مى ديد كه حـتـى هـواخواهان سابق دربار اموى نيز از او برگشته و نسبت به دودمان پيامبر(ص) احساسات مشفقانه يافته اند. با اين حال ، وضع عاطفى و فكرى ساير طبقات و دسته ها معلوم است .

مـورّخـان مـى نـويـسند: يزيد، كه نخست از كشته شدن حسين شادمان شده بود، چون نفرت و كينه مردم را ديد و بدگويى هايشان را شنيد، پشيمان گشت . (24)

برترى شيوه عقيدتى سياسى سيدالشهدا بر شيوه نظامى يزيد بر سران بنى اميّه پوشيده نـمـانـد؛ ديـرى نـگـذشـت كـه همه فهميدند پيروزى با سيدالشهدا بوده ، نه با يزيد. آثار و نتايج جهاد مرامى-سياسى امام (ع) با شهادت خود و يارانش ، كه به غلط، آن را شكست نظامى پنداشته بودند، نتيجه ديگرى داد؛ معلوم شد با كشتن بنى هاشم ، نتوانسته اند بر آن ها غلبه كنند و پيروزى حقيقى را نصيب خويش گردانند، چنان كه عبدالملك مروان  -پادشاه معروف اموى-به حجاج ، استاندارش در حجاز، ضمن دستورى ، توصيه كرد:

مـرا از خـون هـاى خـانـدان ابـوطـالب دور بـدار؛ زيـرا بـه چـشـم ديـدم كـه (آل حرب فرزندان ابوسفيان)چون بر آنان تاختند، نصرت نيافتند.(25)

اثـر جـهـاد امـام بـر افـكـار عـمـومـى هـم چـنـان هـوش و حـواس هـيـاءت حـاكـمـه را بـر خـود مـشـغول داشته و به چاره جويى براى ترميم خسارات و لطمات وارده واداشته بوده بنابراين ، تـدابـيرى اتّخاذ كردند تا اوّلا، دامن يزيد را از جنايات كربلا پاك نمايند و ثانيا مسؤ وليّت آن را به دوش ديگرى بيفكنند؛ زيرا به هر حال ، اين تجاوز و جنايت را مسؤ ولى بوده است .

بـديـن مـنـظـور، در دو زمـيـنـه تـلاش شـد: نـخـسـت بـراى تـبـرئه يـزيـد و دوم بـراى انـتـقـال بـار مـسـؤ وليـّت جـنـايـت از دوش او بـه ديـگـرى . بـه عـنـوان مـثـال ، برخى روايات تاريخى حاكى از گريه و اظهار تاءسف يزيد به هنگام رسيدن كاروان اسـيـران و سـرهـا است همچون اين روايت طبرى كه مى نويسد: يزيد پس از شنيدن گزارش مخفر بن شعلبه ، نگهبان كاروان اسيران ، به او دشنام داد.(26) يا اين روايت او كه هر دو مـقـصـود را بـر مـى آورد: وقـتـى هـيـاءت اعـزامـى ابـن زياد گزارش طف را به يزيد داد، اشك در چشمانش حلقه زد و گفت : (بدون كشتن حسين هم از فرمان بردارى شما رضايت داشتم . خدا پسر سـميه (ابن زياد) را لعنت كند، به خدا اگر كار وى به دست من بود، مى بخشيدمش ، خدا حسين را رحمت كند.(27)

جـرياناتى نيز مخالف و مغاير اين مقصود در دربار يزيد رخ داده و اعمالى مناقض آن از او سر زده بـود كـه بـا يـك سـلسـله شـايعه پردازى ها، بعدها به صورت روايات تاريخى در آمد و سـعـى كـردنـد آن هـا را بـه جـاى دربـار يزيد، به كاخ استاندارى ابن زياد نسبت دهند. به اين دليـل ، در تـاريـخ ، بـه دو دسـتـه روايـت بـر مـى خـوريـم كـه در مـحـل حـدوث واقـعـه و فاعل آن ، اختلافات متناظر است ؛ برخى آنرا به يزيد نسبت مى دهند و مى گـويـنـد در شـام انـجـام شـده و بـرخـى بـه ابـن زيـاد نـسـبـت داده مـحـل انجامش را كوفه قلمداد مى نمايند؛ مثلا، واقعه چوب زدن به دندان امام حسين (ع) و اعتراض يكى از صحابه يا تابعين را هم به يزيد نسبت داده و معترض را ابوبرزه اسلمى ذكر كرده اند و هـم بـه ابن زياد در كوفه و معترض ‍ را زيد بن ارقم خوانده اند.(28)البته شايد هم اين كار از هر دو سر زده باشد.

آنـچـه مـسـلّم اسـت ايـن كـه اثـر قـيـام عـاشـورا دربـار امـوى را دچـار تـشـتـّت وتـزلزل كـرد و ايـن آغـاز سـقـوط بـود. جـالب اين كه حادثه عاشورا، حتى بر درون قصرها و خانواده هاى هياءت حاكمه و عمّال آنان نيز اثر گذاشت و آن ها را به ستوه آورد:

هنگامى كه خولى بن يزيد سر بريده امام حسين (ع) را به خانه آورد، همسر او، نوّار به عنوان اعتراض ، خانه را ترك كرد و گفت :

به خدا سوگند، ديگر در خانه تو نخواهم ماند.(29)

يحيى ، برادر مروان ، كسانى را كه در كشتار كربلا دست داشتند سرزنش كرده و گفت :

از ديدار محمد(ص) در قيامت محروم شديد.(30)

مرجانه ، مادر ابن زياد، او را سرزنش مى كرد و گفت :

بدا به حالت ، اين چه كارى بود كه كردى ؟!

خولى بن يزيد از ترس همسرش ، كه از انصار و دوست داران خاندان پيامبر بود، سر امام حسين (ع) را در تـنور از ديد او مخفى كرد. ولى همسرش كه از اين راز آگاه شد، گريه و شيون سر داد و كارش را تقبيح نمود و گفت :

همه زر و سيم به خانه مى آورند و تو سر فرزند پيامبر را آورده اى !(31)

هـنـگامى هم كه ماءموران مختار براى دستگيرى وى به خانه اش آمدند و خولى خود را مخفى كرده بـود، همسرش با اشاره دست ، مخفى گاه او را به ماءموران مختار نشان داد تا او را دستگير كنند و به سزاى اعمالش برسانند.(32)

آن گاه كه كعب بن جابر، قاتل برير بن خضير  -از اصحاب امام حسين (ع)-به خانه آمد، مورد حمله همسرش واقع شد و اين شماتت را از او شنيد كه :