مقتل الحسين (ع) از مدينه تا مدينه

آيت الله سيد محمد جواد ذهنى تهرانى (ره)

- ۴۳ -


جسارت يزيد پليد به سر مطهر حضرت سيدالشهداء (عليه السلام)

مرحوم ابن شهر آشوب در مناقب مى‏گويد:
سر امام مظلوم (عليه السلام) را در طبقى از طلا نهاده بودند و اولين سخن يزيد ناپاك با آن حضرت اين بود:
كيف رايت الضرب يا حسين (عليه السلام) چگونه ديدى ضربت دست مرا؟
قال المفيد ثم اقبل على اهل مجلسه يزيد رو كرد بحضار مجلس و گفت اين مرد تا زنده بود بمن افتخار مى‏كرد و مى‏گفت پدر من بهتر از پدر يزيد است اى مردم پدرش با پدر من در باب سلطنت و خلافت مخاصمه كرد خدا پدر مرا بر پدرش ظفر داد و اما اينكه مى‏گفت مادرم بهتر از مادر يزيد بود اين راست است فلعمرى ان فاطمة بنت رسول الله خير من امى و اما اينكه مى‏گفت جدم بهتر از جد يزيد است البته هر كه ايمان به خدا و اقرار به روز جزا دارد بايد پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) را از همه كائنات بهتر بداند و اما اينكه مى‏گفت خودم از يزيد بهترم گويا اين آيه را از قرآن نخوانده بود كه مى‏فرمايد: قل اللهم مالك الملك تؤتى الملك من تشاء الى آخر.
مرحوم علامه قزوينى در رياض الاحزان مى‏فرمايد:
آن حرامزاده استدلال كرد باين آيه خواست به مردم بفهماند كه اين خلافت من از جانب الله است همين استدلال دلالت بر كمال جهل و غباوت آن شقى دارد زيرا اگر او و پدرش معاويه لعنة الله عليهما غاصبانه و عداوانا خلافت كردند، اين خلافت قطعا از جانب الله نبوده مثل سلطنت نمرود و شداد و بخت النصر و امثال ايشان از طواغيت چنانچه معاوية ابن ابى سفيان روزى همين استدلال را با امام حسن (عليه السلام) نمود حضرت فرمود الخلافة لمن عمل بكتاب الله و سنة نبيه ليست الخلافة لمن خالف كتاب الله و عطل السنة خلافت از براى كسى است كه عمل به كتاب الله و سنت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) كند نه آنكه مخالفت با كتاب الله كند و معطل بگذارد سنت رسول الله را آن خلافت نيست و خليفه هم خليفه نيست.
در كافى حضرت صادق (عليه السلام) در اين باب مثل مى‏زند به كسى كه لباسى در بر دارد و ديگرى از بر او بكند و غصب كند آيا صاحب لباس مى‏شود اينست كه شاه اولياء در خطبه شقشقيه مى‏فرمايد:
اما والله لقد تقمصها فلان و انه يعلم ان محلى منها محل القطب من الرخى ينحدر عنا السيل و لا يرقى الطير فسدلت دونها ثوبا و طويت عنها كشحا الخ

كى كسى ابليس را داده است بر آدم شرف   كه كسى كرد اهرمن را بر سليمان اختيار

تبر مذاب بعد از ذكر استدلال يزيد به آيه قل اللهم مى‏گويد از تاريخ عين القضاء نقل شده كه چون سر مظلوم كربلا را پيش روى يزيد نهادند و كان بيده قضبب فكشف عن شفيته و ثناياه و نكثهما بالقضيب در دست يزيد چوبدستى از جنس خيزران بود و به آن چوب دو لب قرآن خوان ابى عبدالله (عليه السلام) را از هم باز مى‏كرد و دندانهاى حضرت را بيرون مى‏انداخت بعد به لبهاى مبارك چوب مى‏زد و اشعارى مى‏خواند كه ليت اشياخى ببدر شهدوا كجايند آباء و اجداد و پيروان ما كه در غزوه بدر حاضر بودند و در دست اصحاب محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) كشته شدند بيايند ببينند كه چگونه تلافى به آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) كردم سرهاى اولادش را بريدم و كفر باطنى خود را ظاهر كردم مردم شامى حاضر بودند و اين كفرها را از يزيد شنيدند رنگ رخسارشان تغيير كرد و گفتند:
خود را پادشاه اسلام مى‏خواند و كفر مى‏گويد و ثقل عليهم مما شاهدوه بعلاوه چقدر جسارت با سر بريده مى‏كند فراى يزيد تغير وجوه اهل الشام من الناس از حالت اهل مجلس يزيد را ترس گرفت گفت آيا مى‏شناسيد اين سر كيست اين سر حسين بن على عليهما السلام است كه افتخار مى‏كرد جد و پدر و مادرم از پدر و مادر يزيد بهترند عم من و خال من بهتر از يزيد است و خودم بهتر از يزيدم زيرا كه ديدند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مرا بزانوى خود نشاند و در حق من فرمود حسين (عليه السلام) ريحانه باغ من و سيد شباب جنت است در نسل و اولاد من پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) دعا كرده من اولى ترم از يزيد باين امر وليكن گويا حسين (عليه السلام) آيه قل اللهم را ملاحظه نكرده كه خدا به هر كه مى‏خواهد سلطنت بدهد مى‏دهد و از هر كه مى‏خواهد بگيرد مى‏گيرد و او را قابل ندانست نداد و مرا لايق ديد داد به همين دليل شاميان احمق رام شدند و يقين كردند همين است كه مى‏گويد و حال آنكه تاويل آيه مباركه اين نبوده و نيست بارى از كلام برخى اين طور معلوم مى‏شود كه چوب خيزران در دست آن پليد بود چنانچه رسم جبابره اينست ولى مرحوم سيد در لهوف مى‏فرمايد:
دعا يزيد عليه الغته بقضيب خيزرانه گفت بياوريد آن چوب خيزران مرا چون آوردند و بدست آن پليد دادند فجعل ينكث به ثنايا الحسين (عليه السلام) شروع كرد با آن چوب با دندانهاى آقا بازى كردن ابن شهر آشوب و طبرى و بلادرى و ابن اعثم كوفى مى‏نويسند: چون سرها را پيش روى آن ملحد نهادند با قضيب خيزران خود بر ثناياى حضرت مى‏زد و مى‏گفت يوم بيوم بدر امروز به تلافى روز بدر.
جمله جعل ينكث به ثنايا الحسين (عليه السلام) يعنى: با چوب خيزران مثل كسانى كه در فكر فرو رفته‏اند با لب و دندان و سر حضرت باز مى‏كرد، و در برخى از عبارات تعبير به قرع هم شده چنانچه در زيارت آن حضرت مى‏خوانى كه السلام على الثغر المقروع بالقضيب.
قرع در لغت به معناى كوبيدن است لذا قرع الباب يعنى درب را كوبيد و قرع ثناياه يعنى دندان‏هايش را كوبيد.
و در پاره‏اى از عبارات به دق نيز تعبير شده كه آن هم به معناى كوبيدن است چنانچه در كامل السقيفه نقل كرده:
ان الذى جاء بالطشت كان غشاه بغشاوة فوضعه بين يدى يزيد يعنى آن نامردى كه سر آقا را به طشت نهاده بود روى سر مطهر پرده كشيده بود آورد در پيش روى يزيد ملعون نهاد و كان بيد يزيد قضيب محلى طرفاه بالذهب در دست يزيد چوبى بود كه دو سر آنرا طلا گرفته بودند فكشف بالقضيب عن الطشت و رفع الغشاوة با چوبدستى آن پرده را از روى طشت طلا برداشت چشمش به سر بريده آقا افتاد آتش حقد سينه‏اش مشتعل شد فجعل يدق ثناياه شروع كرد با آن چوب هر دو سر طلا دندانهاى حضرت را كوبيدن ابى مخنف در مقتل خود از قرع و نكت و دق بالاتر مى‏نويسد و مى‏گويد: فجعل يزيد ينكث ينايا الحسين (عليه السلام) با قضيب خود شكست ثناياى حضرت را.
و صاحب زبدة الرياض هم مى‏نويسد: لما وضع الرأس بين يديه اخذ قضيبا فضرب بها ثنايا الحسين (عليه السلام) حتى كسرت يعنى چون سر مطهر را بنزد آن كافر گذاردند قضيب خود را بدست گرفته آنقدر زد تا دندانهاى حضرت را شكست.
سمرة بن جندب يكى از صحابه رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) بود از جاى برخاست فرياد زد يا يزيد قطع الله يدك تضرب ثنايا ظالما رايت رسول الله يقبلها و يلثم ما بين شفتيه اى يزيد خدا دستت را قطع كند من مكرر ديدم رسول خدا ميان دو لب او را مى‏بوسيد صاحب روضة الشهداء هم اين واقعه را نقل مى‏كرد كه يزيد حكم كرد سمرة بن جندب را از مجلس اخراج كردند و گفت درك صحبت رسول خدا نموده‏اى و الا گردنت را مى‏زدم سمرة گفت ولدالزنا ملاحظه صحبت مرا با رسول خدا مى‏كنى آيا ملاحظه نمى‏كنى كه اين پسر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و پاره تن آن سرور است.
مرحوم علامه قزوينى در رياض الاحزان مى‏گويد:
شكستن دندان قول ضعيف و روايت نحيفى است و مرحوم مفيد قدس سره الفاظ قرع و نكث و دق را حكايت نفرموده است.

كسانى كه در مجلس يزيد پليد شفاعت سر مطهر امام (عليه السلام) را كردند كه مورد جسارت واقع نشود

چند نفر بودند كه در مجلس يزيد پليد زبان به شفاعت گشودند تا آن ناپاك جسارت به سر مطهر امام (عليه السلام) نكند و اغلب آنها را يزيد به قتل رساند.
ابو مخنف در مقتل خود نقل مى‏كند: از جمله حضار مجلس يزيد رأس الجالوت بود، وى از بزرگان و اكابر علماء يهود محسوب مى‏شد و وقتى كلمات و مزخرفات يزيد را شنيد و افعال و حركات قبيح و ناپسند او را ديد طاقتش طاق شد و گفت:
اى يزيد: سوالى دارم و جوابش را مى‏خواهم بشنوم.
يزيد گفت: بپرس.
رأس الجالوت گفت: تو را به خدا سوگند مى‏دهم كه اين سر بريده كيست و گناهش چيست؟
يزيد گفت: هذا رأس الحسين بن على بن ابيطالب اين سر حسين است كه پدرش على بن ابيطالب و مادرش فاطمه دختر محمد بن عبدالله پيغمبر ما بود.
رأس الجالوت پرسيد: به چه جهت پسر دختر پيغمبر خود را مستحق كشتن دانستيد و او را به قتل رسانيديد؟
يزيد گفت: اهل عراق و كوفيان از كوفه نامه‏ها به وى نوشتند و او را به شهر خود دعوت نمودند كه بيايد و خليفه و رهبر و مقتداء و سرور ايشان باشد، او گول اهل كوفه را خورد با عيال و اطفال و جوانان و پيران به كوفه آمد، عامل من ابن زياد سر راه بر او گرفت و در صحراى كربلا او و همراهانش را كشت و سرهاى آنها را براى من فرستاد.
رأس الجالوت گفت: البته جائى كه پسر دختر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) باشد او اولى و احق به خلافت است از ديگران چقدر كارهاى شما عجيب است اى يزيد ميان من و حضرت داود (عليه السلام) سى و سه پشت و به روايت مرحوم سيد در لهوف هفتاد پشت مى‏گذرد و هنوز يهود مرا تعظيم و تكريم مى‏نمايند و خاك قدم مرا به عنوان تبرك بر مى‏دارند و به سر و صورت خود مى‏مالند و بى حضور من تزويج نكرده و بدون حضور من امرى را صحيح نمى‏دانند اما شما امت بى مروت ديروز پيغمبر شما از ميانتان غائب شده پسر او را كشتيد والله انتم شرامة به خدا سوگند شما بدترين امت‏هاى عالم مى‏باشيد.
يزيد از سخنان رأس الجالوت در غضب شده گفت: اگر نه آن بود كه پيغمبر ما فرمود: من اذى معاهدا كنت خصمه يوم القيامة يعنى كسى كه اذيت كند نامسلمانى را كه در پناه اسلام است و عهدى كرده و بر سر عهد خود مانده خصم او در قيامت خواهم بود هر آينه تو را مى‏كشتم.
رأس الجالوت گفت: اى يزيد اين سخن را به خود بگو، اين جواب بر ضرر تو است زيرا پيغمبرى كه خصم كسى باشد كه معاهد را اذيت كند آيا خصم تو كه اولاد او را اذيت كرده‏اى نخواهد بود، قربان همچو پيغمبرى، پس رأس الجالوت رو كرد به سر بريده امام (عليه السلام) و عرضه داشت.
يا ابا عبدالله اشهد لى عنه جدك انى اشهد ان لا اله الا الله و ان جدك محمدا رسول الله.
اى ابا عبدالله در نزد جدت شهادت بده كه من از جمله گروندگان به او بوده و به وحدانيت خدا و رسالت جدت پيغمبر شهادت مى‏دهم.
يزيد گفت از دين خود خارج و داخل در دين اسلام شده و من هم پادشاه اسلامم و همچو مسلمانى را لازم ندارم كه حمايت از دشمن مى‏كند.
فقد برئنا من ذمتك، جلاد بيا اين يهود مردود را گردن بزن جلاد بحكم آن نمرود آن تازه مسلمان را گردن زد.
در مقتل ابو مخنف آمده:
از جمله كسانى كه در بارگاه يزيد پليد از سر مطهر امام (عليه السلام) شفاعت فرمود جاثليق‏(105) نصارى بود، زمانى كه يزيد پليد چوب خيزران بر دندانهاى حضرت مى‏زد جاثليق با آن شوكت از در مجلس وارد شد آمد به نزديك تخت ايستاد فى يده عكاز يتوكاء عليه عصائى در دست داشت كه تكيه بر او مى‏كرد و كان شيخا كبيرا و عليه ثياب سود و على راسه برنسة(106) يعنى جاثليق نصارى مرد پيرى بود كه لباس سياه در بر كرده بود برنسى بر سر داشت در پاى تخت ساعتى ايستاد نگاهى به سر بريده پادشاه مسلمان كرد ديد ماهى رخشان كه نورانى‏تر از مهر درخشانست در طشت طلا افتاده يزيد در كمال حقد و كينه چوب به دندانهاى لطيف و لبهاى شريف وى مى‏زند جاثليق گفت يا يزيد هذا رأس من اين سر بريده از كيست؟
گفت: سر يك خارجى است كه در زمين عراق بر ما خروج كرده كشته شد.
پرسيد: نامش چيست؟
گفت: حسين بن على.
پرسيد مادرش كيست؟
گفت: فاطمه زهراء دختر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم).
پرسيد: براى چه پسر دختر پيغمبر شما مستوجب قتل شده؟
يزيد پليد گفت: اهل عراق نامه‏ها به وى نوشته و او را طلبيدند تا خليفه و امام زمان خود سازند عامل من ابن زياد وى را كشت سر او را براى من فرستاد.
جاثليق گفت پس تقصيرش چه بوده اهل عراق او را خواستند و تكليف پسر پيغمبر كه كارش هدايت است آمدن بود وى را بى گناه كشته‏ايد اكنون يا يزيد ارفعه من يديك والا اهلك الله اين سر را حالا از جلوى روى خود بردار و جسارت باين سر مطهر مكن والا خدا ترا هلاك خواهد نمود زيرا الان در ميان عبادتگاه خود بودم كه صداى رجفه شديدى شنيدم نگاه به آسمان كردم ديدم مردى با صورت رخشان احسن من الشمس از آفتاب درخشانتر بزير آمد و مردمان نورانى صورت همراه او بسيار بودند كه بزير آمدند من از يكى از آنها پرسيدم كه اين بزرگوار كيست گفت خاتم پيغمبران و مهتر بهتر رسولان و اين مردان نورانى پيغمبرانند از آدم صفى الله گرفته تا عيسى روح الله بجهت تعزيت پيغمبر خاتم آمده‏اند.
يزيد از اين سخنان جاثليق به غضب در آمد و گفت: ويلك جئت تخبرنى باحلامك واى بر تو آمده‏اى مرا از اضغاث و احلام خود خبر دهى والله لا ضربن بطنك و ظهرك بخدا اينقدر به شكم و پشتت مى‏زنم تا بميرى.
جاثليق گفت: چقدر بى حيائى، من آمده‏ام به تو بگويم با پسر پيغمبر خود ظلم مكن، تو مرا تهديد مى‏كنى؟!
يزيد رو كرد به غلامان خود و گفت:
بگيريد اين پير ترسا را غلامان آمدند گريبان جاثليق را گرفتند و جعلوا يضربونه بالسياط شروع كردند با تازيانه بر سر و صورت آن بيچاره زدن بقدرى كه زار و ناتوان شد پس جاثليق رو كرد به سر بريده امام حسين (عليه السلام) گفت يا ابا عبدالله در نزد جدت محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) شهادت بده كه من شهادت دادم به وحدانيت خدا و اقرار كردم به رسالت جدت محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) و شهادت مى‏دهم كه پدرت على (عليه السلام) اميرالمومنين بود.
يزيد از اين كلام جاثليق گفت:
پدرت على اميرالمومنين بود به غضب در آمد و گفت بزنيد دوباره شروع كردند آن بيچاره را تازيانه زدن كه تمام اعضايش را در هم شكستند پس جاثليق رو كرد به يزيد و گفت بزن بخدا قسم كه مى‏بينم رسول خدا را پيش روى من ايستاده پيراهنى از نور و تاجى از طلا مرصع در دست دارد مى‏فرمايد اين قميص نور و اين تاج زرين مال تست كه بيائى و بپوشى و در بهشت رفيق من باشى بجهت آنكه به اهل بيت من محبت كردى و در راه پسرم زجر كشيدى ساعتى نگذشت كه جاثليق تازه مسلمان جان داد و از آلام راحت شد.

شعر

روى دل در حديقه جان كرد   منزل اندر فضاى جانان كرد

از جمله كسانى كه در مجلس شوم يزيد پليد شفاعت از سر مطهر امام (عليه السلام) نمود و آن ناپاك را از اهانت به سر مقدس حضرت (عليه السلام) بازداشت و وى را توبيخ كرد سفير ملك روم بود كه حكايتش را ذيلا مى‏نگاريم.

حكايت عبدالوهاب سفير روم

شيخ طريحى عليه الرحمه از ثقات روات در كتاب منتخب المراثى نقل مى‏كند كه چون يزيد پليد مجلس خود را به اصناف خلايق و اختلاف طرايق آراست از سفراء و ايلچيان روم و فرنگ و وزراء دول خارج را در مجلس خواست تا شأن و شوكت او را ببينند و در بلاد خود تعريف كنند از جمله آنها سفير و رسول ملك روم بود كه در مجلس حضور داشت و چون سرها را با سر مطهر جناب سيدالشهداء آوردند و در پيش يزيد نهادند و آن ظالم غدار از گفتار و كردار هر چه مى‏خواست بگويد گفت و آنچه دلش خواست كرد فلما رأى النصرانى رأس الحسين (عليه السلام) بكى و صاح و ناح چون سفير نصرانى چشمش به سر بريده امام عالم امكان افتاد بناى گريه و زارى و صيحه و نوحه نهاد و آنقدر گريست كه ريش وى از اشگ تر شد يزيد پرسيد اى سير روم گريه تو در همچو مجلسى كه عيش و سرور ماست براى چيست؟
سفير روم گفت:
بدانكه من در زمان پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به رسم تجارت وارد مدينه شدم خواستم هديه و تحفه‏اى خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) برده باشم از يكى از اصحاب پرسيدم كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) چه نوع از هدايا را دوست مى‏دارد آن مرد گفت دو بسته مشگ و عطريات در نزد پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از همه چيز محبوبتر است من آمدم دو بسته مشگ با قدرى عنبر اشهب برداشتم روانه خانه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) شدم و آنروز در خانه ام سلمه تشريف داشت اذن گرفتم داخل شدم فلما شاهدت جماله ازداد عينى من لقائه نورا ساطعا و زادنى منه سرورا و قد تعلق قلبى بمحبته يعنى چون چشمم بر غره غراى احمدى و جمال دل آراى محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم) افتاد ديدم نور چشمانم زياد و روشنى ديده‏ام افزون گشت فى الواقع ماه شب چهارده اقتباس نور از لمعه رخسارش مى‏نمود و چراغ جهان افروز آفتاب با پرتو شمع جمالش تاب مقاومت نداشت و جد و سرورى در دل و محبت آن حضرت در قلبم جاى‏گير شد بعد از سلام و تحيت عطر را در حضور مهر ظهورش نهادم بزبان شيرين فرمود:
ما هذا؟ اين چيست؟
عرضه داشتم هديه محقرى است كه به خدمت آورده‏ام اميدوارم قبول فرمائى:
حضرت فرمود: نام تو چيست؟
عرض كردم: عبدالشمس يعنى بنده آفتاب.
فرمود: نام خود را تبديل كن، من اسم تو را عبدالوهاب گذاردم، اگر اين نام را قبول مى‏كنى من نيز هديه تو را مى‏پذيرم و در غير اين صورت هديه را قبول نخواهم نمود.
پس من ساعتى انديشيديم ديدم حالات و كردار وى همان است كه عيسى بما خبر داده لذا همان ساعت اسلام اختيار كردم و كلمه شهادت گفتم حضرت خيلى بمن ملاطفت فرموده چند روزى كه در مدينه بودم همه روزه خدمت رسول خدا مى‏رسيدم و از فرمايشات او شرايع و حدود و احكام آموختم و از آنجا برگشتم اقبال مرا يار شد وزير پادشاه روم شدم و كسى را از اسلام خود خبر ندادم و در اين مدت صاحب پنج پسر و چهار دخترم و اينكه تو ديدى امروز در مجلس عيش تو گريه كردم و صيحه و نوحه نمودم براى اين بود بدان اى يزيد روزى از روزها در مدينه خدمت صاحب الوقار و السكينه مشرف شدم باز در خانه ام سلمه خاتون بود شرفياب حضرت ختمى مآب (صلى الله عليه و آله و سلم) گشتم رأيت هذا العزيز الذى رأسه بين يديك مهينا حقيرا قد دخل على جده در اثناى صحبت ديدم همين عزيزى كه تو سر او را بريده‏اى و خوار و حقير در طشت نهاده و چوب مى‏زنى از در حجره بر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) وارد شد با يك جهان شوكت و يك دنيا شكوه تا چشم پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) به جمال اين عزيز افتاد بغل گشود و فرمود:
مرحبا بك يا حبيبى بيا كه خوش آمدى.
اين بزرگوار آمد روى زانوى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نشست و جعل رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) يقبل شفتيه و ثناياه پيغمبر شروع كرد لب و دندان‏هاى اين بزرگوار را بوسيدن و شنيدم كه فرمود:
بعد عن رحمة الله من قتلك و اعان على قتلك يا حسين.
نور ديده از رحمت خداوند دور باد كسى كه تو را بكشد و اعانت در كشتن تو نمايد سپس رو به جانب يزيد پليد نمود و گفت:
اى يزيد تو با چه جرئت همچو عزيزى را كه عزيز خدا و رسول و عزيز كرده فاطمه بتول است چوب به لب و دندانش مى‏زنى اف لك ولدينك اف بر تو و دينى كه دارى.
سپس عبدالوهاب با جگر سوخته و چشم گريان از جا برخاست نزد سر مطهر امام (عليه السلام) آمد و آن سر مبارك را در بغل گرفت و شروع به بوسيدن نمود و در حالى كه سخت مى‏گريست عرض كرد:
يابن رسول الله شاهد باش كه من آنچه بايد بگويم گفتم.
ابو مخنف در مقتل ذكرى از كشته شدن عبدالوهاب بميان نياورده ولى مصنف كامل السقيفه نوشته كه يزيد پليد آن بى گناه را نيز كشت.

سخنان حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) در بارگاه رجس نجس يزيد پليد

حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) فرمودند:
چون ما را وارد بارگاه يزيد كردند دوازده مرد بوديم مقيد و مغلول چون در نزد تخت يزيد ايستاديم من به يزيد گفتم يا يزيد انشدك بالله ما ظنك برسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) لورانا على هذه الحالةتر به خدا قسم چه گمان دارى بر رسول خدا اگر ما را باين حالت ببيند بر او چه مى‏گذرد و تو جواب چه خواهى گفت.

يا آنكه ما ز گبر و يهوديم اى يزيد اين ظلم‏ها روا نبود بالله‏اى يزيد   از بهر چيست پرده ما را دريده‏اى ظالم مگر تو آل على را خريده‏اى

ابن نما مى‏نويسد كه حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) فرمود كه يزيد بر تخت مرصع نشسته بود و على رأسه تاج مكلل بالدر تاجى تاجى مكلل به جواهر بر سر نهاده بود اطراف و جوانب وى گروهى از مشايخ قريش نشسته بودند كه همه خويش و اقوام بودند و هو على سرير مملكته فى غاية الغرور و نهاية السرور از گوشه چشم از روى خشم نظر به امام زين العابدين (عليه السلام) مى‏كرد پرسيد من هذا اين جوان كيست؟
گفتند: على بن الحسين عليهماالسلام.
آن پليد شنيده بود كه فرزند امام (عليه السلام) بنام على بن الحسين عليها السلام در كربلاء شهيد شده بود لذا از روى تعجب گفت:
مى‏گويند على بن الحسين در كربلاء كشته شد پس شما كيستى؟
امام زين العابدين با چشم گريان فرمود: او برادر عزيزم بود كه مردم تو وى را كشتند.
ابن شهر آشوب مى‏نويسد:
يزيد گفت: عجب دارم از پدرت كه پسرهايش را همه على نام نهاده.
حضرت فرمود: چون پدرش را بسيار دوست مى‏داشت اولادش را بنام پدر مى‏خواند.
يزيد گفت تو آن كسى هستى كه پدرت دعوى سلطنت و خلافت مى‏كرد الحمدلله كه نصيب وى نشد و خداوند مرا بر او ظفر داد سرش را بريدم و بستگان او را اسيروار خوار و زار شهرها كردم كه همه دور و نزديك ديدند و شما را يار و هوادار نبود كه نجات بدهد.
حضرت فرمود:
كيست در عالم كه سزاوارتر از پدرم به خلافت باشد چونكه فرزند پيغمبر شما بوده است.

جزا دهد هر كه باشد سزاى تاج و سرير روان عقل و هنر كيمياى هوش و خرد صحيفه ادب و فر مجد و دفتر علم نزول رحمت خلاق را دلش جبريل كليم را چه ضرر گر حشر كند فرعون   كه بود حضرت او معنى جلال و جمال جهان شوكت و فر آسمان قدر جلال سفينه كرم و كنز جود و گنج نوال قبول قسمت ارز اقرا كفش ميكال مسيح را چه خطر گر سيه شود دجال

يزيد گفت حالا كه شكر مى‏كنم خداى را كه پدرت كشته و شر او را از سر من رفع كرد.
امام (عليه السلام) فرمود: مردم تو او را كشتند.
يزيد گفت: خدا كشت.
حضرت فرمود: خداوند لعنت كند كسى را كه پدرم را كشت، آيا من خدا را لعنت مى‏كنم؟!
مرحوم مفيد در ارشاد مى‏نويسد: يزيد گفت:
يا على پدرت حسين (عليه السلام) با من بد كرد قطع رحم و خويشى نمود و حق مرا مى‏خواست ضايع كند در سلطنت با من منازعه كرد خدا هم آنچه بايد درباره او بكند كرد.
حضرت زين العابدين (عليه السلام) اين آيه را تلاوت فرمود ما اصاب من مصيبته فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراها ان ذلك على الله يسير
يزيد پليد رو كرد به پسرش خالد و گفت جواب وى را بده آن كافر بچه نتوانست چه جواب بگويد پس يزيد پليد خود اين آيه را در جواب خواند و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير فى البحار.
امام (عليه السلام) فرمود: آنچه گفته جوابش را شنيدى اكنون اذن مى‏دهى كه من سخنى دارم بگويم؟
يزيد پليد گفت: قل و لا تقل هجرا يعنى بگو اما هذيان مگو.
حضرت فرمود: سخنم اينست كه ما ظنك برسول الله لورانى فى الغل.
و در روايت ديگر بجاى فى الغل بهذه الصفة وارد شده يعنى:
چه گمان مى‏برى به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اگر مرا با اين حالت و با اين ضعف در زير زنجير گران ببيند.
يزيد ملعون دلش سوخت و گفت بيائيد ريسمان‏هاى ايشان را بريده و غل و زنجير آنها را باز كنيد.
مرحوم علامه مجلسى در بحار روايت ديگرى در باب باز كردن غل و زنجير نقل كرده كه شرح آن چنين است:
از امام صادق (عليه السلام) منقول است كه فرمودند:
چون جد اسير مرا به حضور يزيد بردند كان مقيدا مغلولا دست و گردن و بازو همه را در غل بسته بودند يزيد لعين گفت يا على شكر خداى را كه پدرت را كشت.
حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) فرمود خدا لعنت كند كسى كه پدرت مرا كشت يعنى تو كشته و خدا ترا لعنت كند.
يزيد در غضب شد و امر بضرب عنقه حكم كرد بيائيد اين بيمار را گردن بزنيد.
امام زين العابدين (عليه السلام) فرمود فاذا قتلتنى فبنات رسول الله من يردهم الى منازلهم و ليس لهم غيرى اى بى مروت اگر يكنفر باقيمانده را بكشى پس اين دخترهاى رسول و ذرارى بتول را به منازل و اوطانشان كه بر مى‏گرداند يزيد دلش سوخت و گفت تو آنها را بر مى‏گردانى بياوريد اين بيمار را نزد من تا زنجير را از گردنش بردارم.
حضرت را نزديكش بردند.
يزيد هر چه سعى نمود نتوانست زنجير را باز كند لاعلاج سوهان طلبيد و تاكيد نمود يك سوهان به من دهيد تا خود زنجير را بگشايم، سوهانى آورده و به دستش دادند يزيد خود با دست خويش با سوهان زنجير را سائيد و آنرا باز نمود سپس گفت:
هيچ مى‏دانى چرا من خود متصدى اين كار شدم؟
امام (عليه السلام) فرمود: لئلا يكون على منة غيرك براى اينكه غير از تو كس را بر من منت نباشد.
يزيد از اين كلام هم به ترحم آمده و گفت:
ما اصابكم من مصيبته فبما كسبت ايديكم ما حصل استدلال يزيد به اين آيه آنست كه اين كارهائى است كه خودتان بدست خود كرديد.
امام زين العابدين (عليه السلام) فرمود: اى عجب يا يزيد اين آيه در حق ما نازل شده تو از براى ما مى‏خوانى، پس حضرت فرمود اين آيه را خوانده‏اى ما اصاب من مصيبته فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراها ان ذلك على الله يسير لكيلا تاسوا على مافاتكم و لا تفرحوا بما اتيكم و الله لا يحب كل مختال فخور.
در روايت ديگر چنين وارد شده:
يزيد خواست غل را از گردن آن بزرگوار بلند كند خون مثل شير پستان جوشيد.
در كتاب دعوات راوندى مذكور است كه:
يزيد قصد كشتن زين العابدين (عليه السلام) را بر خود مصمم كرده بود ليكن با او حرف مى‏زد و استنطاق مى‏نمود كه شايد حرفى بزند كه مستوجب قتل شود و بى جهت نگويند وى را كشت يزيد هر سخنى كه مى‏گفت جوابهاى كافى مى‏شنيد تا اينكه ديد در دست زين العابدين (عليه السلام) سبحه صغيره‏ايست كه به سر انگشتان مباركش مى‏گردد خوب بهانه بدست آمد گفت يا على من دارم با تو حرف مى‏زنم تو دارى با من جواب مى‏گوئى با سبحه بازى مى‏كنى يعنى چطور در حضور سلاطين جايز است اين جرأت تو؟
امام (عليه السلام) فرمود خبر داد مرا پدرم از جدش رسول الله كه فرمود چون كسى نماز صبح بجاى آورد بعد از نماز حرف نزده سبحه بدست بگيرد و بگويد اللهم انى اصبحت اسبحك و امجدك و احمدك و اهللك بعدد ما ادير بعد سبحه را بدست بگيرد و بگرداند با هر كه مى‏خواهد حرف بزند فرمودند تا وقت خواب ذكر آن تسبيح در نامه عمل او ثبت مى‏شود و نيز در وقت خواب يكمرتبه بخواند و تسبيح را در زير فراش بگذارد ليكن بجاى اصبحت اسبحك امسيت اسبحك بگويد تا فردا صبح آن وقت محسوب خواهد بود من اين كار را اقتداء به رسول مختار كردم.
يزيد پليد گفت سبحان الله هر چه مى‏گويم جواب مرا حاضر و آماده دارد پس از قتل حضرت منصرف شد و امر باطلاقه گفت رها كنيد و زنجير از گردنش برداريد.

سخن امام (عليه السلام) با خالد پسر يزيد پليد

جماعتى از مخالفين مثل طبرى و بلادرى و جمعى از مولفين بر آنند كه يزيد پليد به امام زين العابدين (عليه السلام) گفت اتصارع مع ابنى خالد با پسرم خالد كشتى مى‏گيرى؟
حضرت فرمود مرا با او چكار است يك كاردى بمن بده و يك كارد به او تا با هم مقاتله كنيم.
يزيد گفت: اشهد انك ابن على بن ابيطالب (عليه السلام) حقا كه تو پسر على بن ابيطالبى شنشنة اعرفها من اخزم هل تلد الحية الا الحية.
روضة الشهداء مى‏نويسد در اين اثنا صداى نقاره و طبل نوبت سلطنت يزيد پليد شد خالد رو كرد به امام زين العابدين (عليه السلام) گفت ببين صداى طبل نوبت پدر منست پس كو صداى طبل نوبت پدر تو؟
حضرت فرمود صبر كن تا خبر كنم همين كه صداى موذن در مناره به اذان بلند شد امام بيمار (عليه السلام) فرمود اى سگ بچه اينك صداى نوبت پدر منست بشنو و مغرور به سلطنت پنج روزه پدرت مباش هر كسى پنج روزه نوبت اوست اما اين نوبت تا قيامت هست يزيد از اين جواب متعجب شد.

ورود بانوان محترمه و اطفال به مجالس رجس نجس يزيد بن معاويه لعنة الله عليه

مرحوم شيخ مفيد در ارشاد مى‏نويسد:
ثم دعى بالنساء و الصبيان فاجلسوا بين يديه فرأى هيئة قبيحة الخ يعنى: سپس يزيد پليد بانوان محترمه و كودكان را طلبيد، ايشان آمدند و در مقابل آن ناپاك نشستند.
يزيد منظره ناپسند و هيئت نامناسبى را مشاهده كرد... تا آخر عبارت.
مرحوم صدر قزوينى در حدائق الانس مى‏نويسد:
از عبارت شيخ عليه الرحمه اين طور استفاده مى‏شود كه يزيد ابتداء امام سجاد (عليه السلام) را احضار نموده و با وى مكالمه كرده و بعد به احضار اسيران از زنان و دختران دستور داده.
مولف گويد:
از ظاهر كلمه ثم همين معنا مستفاد است و به نظر مى‏آيد كه آنچه در خارج واقع شده همين طور باشد، بارى همين كه يزيد اسيران را با آن حالت خوارى و زارى ديد كه هيچ اسيرى از اسراى ترك و ديلم را به آن وضع و حالت نديده بود دل وى به درد آمد و گفت خدا سياه كند روى پسر مرجانه را كه اگر با شما خويش بود هر آينه شما را باين روز نمى‏انداخت و اينطور در نزد من نمى‏فرستاد.
صاحب روضةالواعظين مى‏نويسد:
ثم ادخل نساء الحسين (عليه السلام) على يزيد چون عيال ويلان امام حسين وارد بارگاه يزيد گرديدند زنان يزيد در پشت پرده‏هاى زنبورى نشسته بودند تماشاى مجلس مى‏كردند و همين كه چشمشان بر اسيران خسته و دختران مو پريشان دست بسته افتاد همه به ضجه و ناله در آمدند فصحن نساء اهل يزيد و بنات معوية و اهله فولولن و اقمن الماتم يعنى صداى صيحه و ضجه و ناله زنان يزيد و دختران پرده نشين معاويه لعين بلند شد ولوله و غلغله در پشت پرده بلند شد.
و مرحوم مجلسى در بحار مى‏فرمايد:
از هاشميات افرادى پشت پرده بودند همين كه اسيران آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را به آنحال ديدند ناله از دل بركشيدند و گفتند وا حسيناه وا سيدا اهل بيتاه يابن محمداه يا ربيع الأرامل و اليتامى يا قتيل اولاد الادعياء هر كه صداى آن زنان را شنيد به گريه در آمد.
و نيز در بحار فرموده:
در آنوقت كه اسيران را به حضور آوردند فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام) از ميان زنان فرمود يا يزيد بنات رسول الله سبايا اى ظالم دختران پيغمبر را تا امروز كى اسير كرده كه تو كرده‏اى از كلام فاطمه تمام اهل مجلس بگريه در آمدند فبكى الناس و بكى اهل داره حتى علت الأصوات ضجه مردم با شيون زنان پشت پرده با ناله و افغان اسيران يكمرتبه بلند شد مجلس يك بقعه پر از گريه شد.
صاحب روضة الشهداء مى‏نويسد كه يزيد پليد حكم كرد عيال الله را بردند در غرفه‏اى از غرفه‏هاى مجلس همه را جمع نشاندند و گفت پرده هم ميان ايشان و حاضران مجلس كشيدند.
مرحوم سيد در لهوف مى‏فرمايد:
ثم وضع رأس الحسين (عليه السلام) بين يديه و اجلس النساء خلفه لئلا ينظرن اليه يعنى سر را يزيد پيش روى خود نهاد و عيال امام حسين (عليه السلام) را در پشت تخت جاى داده تا آنكه سر مطهر را نبينند و ندانند كه با آن سر منور چه مى‏كند در اين اثنا چشم عليا مكرمه به سر برادر افتاد طاقت نياورد لما راته اهوت الى جيبها فشقته دست برد گريبان خود را دريد و فريادى بر آورد كه تمام از ناله آن مظلومه به فزع در آمدند و مى‏گفت يا حسيناه يا حبيب رسول الله يابن مكة و منى يابن فاطمة الزهراء سيدة النساء يابن بنت المصطفى باز از ناله آن مخدره تمام اهل مجلس به گريه در آمدند لما يزيد ساكت بود مرتبه ديگر كه شيون از مرد و زن بر آمد آنوقت بود كه صاحب فصول المهمه نقل مى‏كند: فجعلت فاطمة و سكينة تتطاولان لتنظر الى الرأس و جعل يزيد تستره عنهما يعنى فاطمه و سكينه هر دو گردن كشيده بودند تا سر بريده پدر را نظاره كنند يزيد آن سر را از ايشان مستور مى‏كرد ناگهان چشم آن دو يتيم بر سر بريده پدر افتاد صدا به ضجه و فرياد بلند كردند فبكى لبكائهن نساء يزيد و بنات‏ معوية فولولن و اعولن از گريه آن دو يتيم زنان پت پرده يزيد و دختران معاويه به گريه در آمدند و ناله بلند كردند.

مواجه شدن اهل اهل بيت‏عليهم السلام با يزيد پليد طبق روايت انوار نعمانيه و منتخب

مطابق روايت انوار نعمانيه و منتخب بانوان محترمه و اطفال را به يك ريسمان بسته بودند و سر ريسمان در دست زجر بن قيس ناپاك بود، وى ايشان را كشان كشان آورد تا پاى تخت يزيد، يزيد چشمش كه به ايشان افتاد از يك يك سوال مى‏كرد و مى‏گفت: من هذه؟ اين بانو كيست؟ و به او معرفى مى‏كردند حتى اقبلت امراة تستروجهها بزندها لانه لم يكن لها خرقة تستربها وجهها تا آنكه زنى پيش آمد كه روى خود را با بند دست خود گرفته بود زيرا چيزى نداشت از لباس كه صورت خود را ستر كند همچو معلوم مى‏شود آستين هم نداشته يزيد پرسيد من هذه التى لها ستر اين زن كيست كه صورت خود را به بند دست خود گرفته؟
گفتند: هذه سكينه بنت الحسين (عليه السلام)، اين سكينه خاتون دختر ناز پرورده سيدالشهداء است.
يزيد گفت: انت سكينه؟ توئى سكينه؟
مخدره از اين معرفى چنان گريان شد كه گريه راه گلويش را گرفت اختناق نموده و مثل باران شروع كرد اشگ ريختن حتى كادت روحها تقلع نزديك بود كه روح از بدنش پرواز كند.
يزيد پرسيد: چرا اين قدر گريه مى‏كنى، چه چيز تو را به گريه آورد؟
فرمود: كيف لا تبكى من ليس لها ستر چگونه نگريد دخترى كه برهنه ميان نامحرمان باشد و ساتر نداشته باشد تا روى خود را از تو و از جلسا محضر تو بپوشاند فبكى يزيد لعنه الله و اهل مجلسه در اينوقت يزيد با اين قساوت قلب گريه كرد و نيز تمام جالسين مجلس هم به گريه در آمدند پس گفت خدا قبيح كند روى پسر مرجانه را ما اقسى قلبه على آل الرسول چقدر اين ظالم با آل رسول دل سختى كرده.
در منتخب و مقتل ابى مخنف هر دو نوشته‏اند كه يزيد بسكينه خاتون عرض كرد يا سكينه ابوك الذى كفر حقى و قطع رحمى و نازعنى فى ملكى پدرت همانكه در حق من كافر شد و رحم مرا قطع كرد در سلطنت با من نزاع كرد ديدى بر سرش چه آمد؟
از اين سرزنش و شماتت دل خون شده فرمود اى يزيد به كشته شدن پدرم خوشحالى مكن كه لا تفرح بقتل ابى فانه كان مطيعا لله و لرسوله دعاه الله و اجابه پدرم بنده خاص مقرب خدا بود تا بود مطيع امر الله و تابع فرمان رسول الله بود خدا وى را دعوت كرد او داعى حق را لبيك اجابت گفت و رفت و فائز شد اما ترا در نزد خدا واميدارند و سوال از كرده‏هاى زشت و عمل‏هاى نامشروع تو مى‏كنند مستعد جواب باش چه جواب خواهى گفت؟
يزيد گفت ساكت باش كه پدرت با من حق نداشت اينكارها بكند پس مردى از طايفه لخم برخاست و گفت امير هب لى هذه الجارية من الغنيمة لتكون خادمة عندى اين جاريه را به من ببخش خدمتكار من باشد و اشاره به سكينه كرد دختر امام حسين (عليه السلام) تا اين سخن شنيد به عمه‏اش ام كلثوم چسبيد و با چشم گريان عرض كرد يا عمتاه اتريد نسل رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) يكونون مماليكا للأدعياء عمه جان آيا ديده و شنيده‏اى كه اولاد پيغمبر كنيز اولاد زنا شوند؟
ام كلثوم دختر امير عرب از روى غضب رو كرد به آن مرد لخمى و فرمود اسكت يا لكع الرجال قطع الله لسانك و اعمى عينيك و ايبس يديك اى پست‏ترين مردمان ساكت شو خدا زبان ترا قطع و چشمت را كور سازد تا به چشم بد به اولاد محمد ننگرى و به زبان خواهش كنيزى و به دست اشاره ننمائى.
راوى گفت: فوالله ما استتم كلامها حتى اجاب الله دعائها بذات خدا هنوز كلام آن مظلومه تمام نشده بود كه حق جل ذكره دعوتش را مستجاب فرمود.
در مقتل آمده: فما استتم كلام الطاهرة هنوز دعاى آن معصومه طاهره تمام نشده بود كه آن ملعون صرخه كشيد و زبان خود را به دندان گاز زده قطع شد و دستهايش بگردنش غل گرديد و چشمهايش كور شد عليا مخدره گفت الحمدلله الذى عجل عليك العقوبة فى الدنيا قبل الاخرة اينست جزاى كسى كه متعرض دختران پيغمبر شود.

حكايت زهير عراقى

حسن بن محمد بن على الطبرى در كتاب الكامل فى السقيفه مى‏نويسد:
در آن روز كه يزيد بارگاه خود را جهت ورود اسيران آل محمد عليهم السلام آراست و اركان شهر را دعوت نمود با سر مطهر آنچه خواست گفت و آنچه خواست كرد در اين اثناء زهير عراقى كه مردى مسخره چى بود از در بارگاه وارد شد يك نگاهى به اسيران آل محمد عليهم السلام نمود، چشمش به ام كلثوم افتاد، رو كرد به يزيد و گفت: يا اميرالمومنين هب لى هذه الجارية ابن جارية به من ببخش و اشاره به ام كلثوم نمود و خواست گوشه جامه آن مخدره را بگيرد كه آن مخدره مجلله از روى غضب فرمود اقصر يدك عنا قطعها الله كوتاه كن دستت را از ما خدا ببرد دستت را از سطوت اين عتاب و خطاب لرزه بر اعضاى زهير افتاد به حيرت اندر شد از حاضرين مجلس پرسيد كه اين اسيران از طايفه عربند كه بعربى تكلم مى‏كنند من گمان كردم اينها از اسراى كفار يا از ترك و ديلم و تتارند.
امام سجاد (عليه السلام) فرمود اى مرد اينها بنات رسول خدا هستند، دختران فاطمه زهراء عليهاالسلام مى‏باشند كه امير شما آنها را اسير كرده و به مجلس نامحرم آورده.
چون آن شخص عراقى از چگونگى احوال مطلع شد از مجلس بيرون آمد گريه كنان كردى گرفت هماندستى كه بجانب ام كلثوم دراز كرده بود قطع كرد و دست بريده را بدست چپ گرفت و خون از دست او مى‏ريخت آمد وارد بارگاه شد خدمت حجت خدا امام زين العابدين (عليه السلام) رسيد عرض كرد: يابن رسول الله از شما عذر مى‏خواهم معذرت مرا به كرم خود بپذير بخدا كه من شما را نمى‏شناختم از جرم من درگذر خطيئه مرا عفو فرما و قد اجاب الله دعاء عمتك على خدا دعاى عمه ترا در حق من مستجاب كرد البته ايشان خانواده كرمند چون نشناخته بود بخشيدند زهير از مجلس با چشم گريان استغفرالله استغفرالله گويان بيرون رفت ديگر كسى اثرى از او نيافت.

بى حيائى‏هاى يزيد پليد نسبت به اهل اهل بيت‏عليهم السلام

مرحوم شيخ در امالى از فاطمه خاتون دختر على (عليه السلام) روايت مى‏كند كه آن مخدره فرمود:
چون ما را در مجلس يزيد پيش روى آن ملعون نشانيدند او بحال ما رقت كرده بناى ملاطفت و مهربانى گذارد پس از اينها مردى از اهل شام احمقانه بپاى خواست و گفت يا اميرالمومنين هب لى هذه الجارية و كنت جارية وضيئه و من آنروز زنى رشيده بودم با ضوء از خواهش وى ترسيدم فارعبت و فزعت لرزيدم و ترسيدم كه يزيد اين كار را خواهد كرد فاخذت بثياب اختى و هى اكبر منى و اعقل دامن خواهر خود را گرفتم زيرا از من بزرگتر بود و نيز كفايتش بيشتر خواهر رو كرد به آن شامى فرمود كذبت والله و لعنت ما ذاك لك و لا له دروغ گفتى بخدا و ملعون شدى باين آرزو و براى تو ممكن نخواهد شد و يزيد هم نمى‏تواند اينكار را بكند.
يزيد از اين سخن به غضب در آمده بخواهرم گفت بل كذبت و لعنت اگر بخواهم به كنيزى بدهم مى‏دهم چرا نمى‏توانم.
خواهر فرمود: لا والله خدا قرار نداده كه بتوانى اين كار درباره عترت اطهار بكنى مگر آنكه از دين و ملت ما بيرون رفته باشى.
باز يزيد در غضب شد و بى حيائى را به انتها رساند و گفت: انما خرج من الدين ابوك و اخوك
خواهرم فرمود: به دين برادر و پدر و جدم تو هدايت شده‏اى.
يزيد گفت: كذبت يا عدوالله، اى دشمن خدا دروغ مى‏گوئى.
چون دشنام داد خواهرم ديد چاره‏اى ندارد فرمود امير تشتم ظالما و تقهر سلطانا چه كنم امروز تو اميرى ما اسيريم و دشنام مى‏دهى و ظلم مى‏كنى به سلطنت خود دانى يعنى مختارى هر چه مى‏گوئى بگو فاطمه فرمود فكانه لعنه الله استحى فسكت فهميدم كه يزيد ملعون حيا كرد خجالت كشيد ساكت شد باز شامى آغاز مطلب و اعاده خواهش نمود كه يا اميرالمومنين اين جاريه را ببخش به من يزيد بر وى آشفت و گفت اغرب وهب الله حتفا قاضيا گم شو دور شو خدا مرگ ناگهانت بدهد.
همين واقعه را شيخ مفيد در ارشاد نقل مى‏كند ليكن از فاطمه دختر امام حسين روايت مى‏نمايد و بجاى اخذت بثياب اختى و هى اكبر منى مى‏فرمايد و اخذت بثياب عمتى و كانت تعلم ان ذلك لا تكون و مرحوم سيد هم متابعت شيخ مفيد نموده نسبت حكايت را به فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) مى‏دهد.
مرحوم سيد در لهوف مى‏نويسد:
فنظر رجل من اهل الشام الى فاطمة بنت الحسين (عليه السلام) فقال يا اميرالمومنين هب لى هذه الجارية يكى از اهل شام نظر بسوى فاطمه بنت امام حسين (عليه السلام) نمود و گفت اى امير اين جاريه را به من ببخش فاطمه رو كرد به عمه‏اش و گفت يا عمتاه اوتمت و استخدم يتيمى مرا بس نبود مرا به كنيزى طلب مى‏كند عليا مكرمه فرمود نور ديده اين فاسق همچو كرامتى ندارد كه بتواند اين خواهش را بكند آن مرد شامى پرسيد مگر اين جاريه كيست؟
يزيد گفت اين فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام) و او زينب دختر على بن ابيطالب مى‏باشد.
شامى گفت همان حسين (عليه السلام) پسر فاطمه دختر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) است؟
يزيد گفت: آرى.
شامى گفت لعنك الله يا يزيد تقتل عترة نبيك و تسبى ذريته خدا ترا لعنت كند اى يزيد عترت پيغمبر خود را مى‏كشى و ذريه او را اسير مى‏كنى والله ما توهمت الا انهم سبى الروم بخدا من هرگز گمان نمى‏بردم اينها اولاد رسول و ذرارى فاطمه بتول باشند مى‏گفتم اسيران روم و فرنگند.
يزيد گفت: ترا هم به ايشان ملحق مى‏كنم، پس صدا زد جلاد بيا و گردن اين شخص را بزن جلاد گردن آن عاقبت بخير را زد.