(1 -
ترجمه كامل الزيارات طبع پيام حق ص 203 و 204.
(2) -
بحارالانوار، ج 44، ص 189.
(3) -
بحارالانوار، ج 44، ص 194.
(4) -
بحارالانوار ج 44، ص 196.
(5) -
بحارالانوار، ج 44، ص 189.
(6) -
فاخته دختر قرظة بن عبد بن عمرو بن نوفل بن عبد مناف است كه همسر معاويه و
نامادرى يزيد است زيرا مادر يزيد ميسون دختر بحدل كلبى است و آن زنى بدوى و بيابانى
بود.
(7) -
سوره احقاف آيه 17 يعنى:
و چقدر ناخلف است فرزندى كه بپدر و مادرش گفت: اف بر شما باد، به من وعده مىدهيد
كه پس از مرگ مرا زنده كرده و از قبر بيرون مىآورند در صورتى كه قبل از من گروه و
طوائف بسيار رفته و يكى باز نيامده.
(8) -
مقصود روضة الصفاء است.
(9) -
زيادتر.
(10) -
اين گفتار از نظر اماميه مردود است، زيرا ايشان معتقدند كه پيامبر اكرم (صلى
الله عليه و آله و سلم) -
حضرت مولى الموحدين اميرالمومنين (عليه السلام) -
را به امر
خدا جانشين خود قرار دادند.
(11) -
يعنى چانه زنم كنايه است از اينكه سخن گويم.
(12) -
يعنى پاسبانان.
(13) -
يعنى داروغه و پاسبان شهر.
(14) -
به نظر مىرسد ذكر نام پسر ابوبكر در اين وصيت اشتباها آمده زيرا هنگامى كه
معاويه اين سخنان را به عنوان وصيت به يزيد مىگفت سنه 60 هجرت بوده كه وقت مردن
معاويه مىباشد در حاليكه پسر ابوبكر طبق آنچه در تواريخ معتبر ضبط شده در سال 55
هجرت از دنيا رفته است.
(15) -
آيه 26، از سوره الرحمن.
(16) -
يعنى احمد بن محمد بن على موسوم به اعثم كوفى.
(17) -
چنانچه ملاحظه مىشود در اين نامه، اسمى از عبدالرحمن بن ابى بكر برده نشده و
به نظر مىآيد كه اصح همين است چه آنكه در تواريخ معتبر همچون كامل ابن اثير و
تقريب ابن هجر فوت وى سال پنجاه و سه يا پنجاه و پنج هجرت ضبط شده بنابراين
عبدالرحمن بن ابى بكر در زمان حيات معاويه از دنيا رفته.
(18) -
اين كلام بخاطر آن بود كه وقتى وليد امارت مدينه را يافت مروان از مجلس وى پا
كشيد زيرا اولين بار كه مروان به مجلس وليد آمد از روى كراهت بود و وليد آن را
دانست لذا او را مورد شتم و ناسزا قرار داد اين مقالات به گوش مروان رسيد و ترك
مراودت كرد تا زمانى كه وليد جهت استشاره او را دعوت نمود.
(19) -
سوره هود آيه 8.
(20) -
آيه 78، از سوره نساء.
(21) -
آيه 154 از سوره آل عمران.
(22) -
آيه 39 و 40 از سوره حج.
(23) -
آيه 21، از سوره قصص.
(24) -
آيه 22، از سوره قصص.
(25) -
سوره روم آيه 60.
(26) -
وى غلامى رومى بود كه نزد معاويه بسيار معزز و محترم بود و پس از معاويه از
مقربان يزيد گرديد.
(27) -
سوره ابراهيم آيه 15.
(28) -
آيه 164، از سوره انعام.
(29) -
به فتح ميم و غين و راء و با سكون غين نيز وارد شده عبارت است از گلى سرخ رنگ.
(30) -
همسر هانى رويحه دختر حجاج و به روايتى روعه خواهر او بوده است.
(31) -
صفه به ضم صاد يعنى ايوان.
(32) -
فرش چرمى كه سابقا افراد محكوم به اعدام را روى آن مىنشانده و سرشان را
مىبريدند.
(33) -
كوشك يعنى قصر.
(34) -
زنهار يعنى پناه.
(35) -
دو چوبى است كه مقصر را بر آنها به دار مىكشيدند يا بر آنها بسته چوب
مىزدند.
(36) -
يعنى آغاز دشنام دادن نمود.
(37) -
طلايه يعنى مقدمه لشگر.
(38) -
مولف گويد: استشهاد اخير به نظر تمام و صحيح نمىآيد زيرا اولاد عبدالله بن
جعفر از حضرت عليا مخدره زينب كبرى را مىتوان ذريه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و
آله و سلم) -
حساب كرد اما فرزندان خود جعفر را يقينا نمىتوان ذريه پيامبر دانست و
عجب است از مرحوم واعظ قزوينى كه چطور اطلاق ذريه پيغمبر را به فرزندان جعفر صحيح
مىداند ولى اين اطلاق را نسبت به اولاد مسلم بن عقيل روا ندانسته و حكم به صحتش
نكرده است.
(39) -
پرويزن يعنى غربال.
(40) -
يعنى بار و بنه.
(41) -
موضعى است در چهار ميلى مكه.
(42) -
بكسر صاد مكانى است بين حنين و آنجا كه نشانههاى حرم را نصب كردهاند.
(43) -
به ضم عين و سكون سين گفتهاند موضعى است بين جحفه و مكه و برخى ديگر
گفتهاند: جائى است بين مسجدين و در هشت فرسخى مكه مىباشد و بعضى ديگر گفتهاند
مكانى است كه سى و شش ميل با مكه فاصله دارد.
(44) -
جمع شق منزلى است در طريق مكه بعد از واقصه.
(45) -
به ضم زاء مكانى استمعروف در راه مكه بين واقصه و ثعلبيه قرار دارد.
(46) -
مكانى است در هشت فرسخى مكه و آن ابتداء خاك تهامه و آخر وادى عقيق مىباشد.
(47) -
يقطر خادم رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و همسرش ميمونه در منزل
اميرالمومنين (عليه السلام) -
خدمتكار بود و عبدالله فرزند وى سه روز جلوتر از امام
حسين (عليه السلام) -
بدنيا آمد و چون مادرش حضانت امام حسين (عليه السلام) -
را
مىنمود وى را برادر رضاعى حضرت خواندهاند.
(48) -
با ذال نام كوهى است در راه مكه معظمه.
(49) -
خاموش.
(50) -
در قمقام زخار مىنويسد:
عبدالله بن سليم و منذر بن المشمعل الاسدى گفتند: هرگز در اين مكان نخلستانى
نديدهايم.
(51) -
كلمه راويه به لغت اهل حجاز يعنى شتر و به لغت اهل عراق يعنى مشگ و چون على بن
طعان عراقى بود نفهميد مراد حضرت از راويه شتر مىباشد.
(52) -
برخى فرمودهاند امام (عليه السلام) -
به حضرت على اكبر (سلام الله عليه) -
امر
فرمودند اذان بگويد.
(53) -
يعنى ساز و برگ كامل.
(54) -
آيه 41، از سوره قصص.
(55) -
اين لغت از تركى اخذ شده يعنى رهبرى و هدايت.
(56) -
مولف گويد:
مرحوم مفيد در ارشاد اين فقره از واقعه را چنين نقل فرموده:
حضرت على بن الحسين (عليه السلام)
حديث فرمود كه در آن شبى كه پدرم در صبح آن شهيد
شدند من به حالت مرض نشسته بودم و عمهام عليا مخدره حضرت زينب سلام الله عليها از
من پرستارى مىنمود كه ناگاه ديدم پدرم كناره گرفت و به خيمه خود رفت و جوين آزاد
كرده ابوذر با آن حضرت بود و شمشير آن جناب را اصلاح مىنمود (غلام ابوذر به نقل
كامل بهائى در كار سلاح دستى تمام داشت.)
(57) -
سوره جن آيه 26 و 27.
(58) -
كلمه ختلى به فتح خاء و سكون تاء منسوب است به ختل كه ناحيهاى است از بدخشان و
اسبهاى خوبى داشته شاعر مىگويد:
ما كه با نام و داغ سلطانيم
|
|
ختلى به كه خوشترك رانيم
|
(59) -
آيه 42 از سوره انفال.
(60) -
كاغذ اول عمر سعد اين بود: اى امير چون به امر تو وارد نينوا شدم نوشتم به حسين
بن فاطمه براى چه به اين ديار آمدى چه باعث شد كه رو به كوفه آوردى؟
جواب داد: كتب و عرايض اهل كوفه مرا به اينجا آورده.
(61) -
مرحوم محدث قمى در منتهى الامال مىنويسد:
اهل سير و تواريخ از عقبة بن سمعان غلام مخدره رباب زوجه امام حسين (عليه السلام) -
نقل كردهاند كه گفت من با امام حسين بودم از مدينه تا مكه و از مكه تا عراق و از
او مفارقت نكردم تا وقتى كه به درجه شهادت رسيد و هر فرمايشى كه در هر جا فرمود اگر
چه يك كلمه باشد خواه در مدينه يا در مكه يا در راه يا در عراق يا روز شهادتش تمام
را حاضر بودم و شنيدم اين كلمه را كه مردم مىگويند آن حضرت فرمود دست خود را در
دست يزيد بن معاويه مىگذارم ابدا نفرمود.
(62) -
سوره بقره آيه 14.
(63) -
مرحوم سيد در لهوف نام اين بزرگوار را محمد بن بشير الحضرمى ضبط كرده است.
(64) -
يعنى شتر بسيار تندرو و تيزدو.
65) سوره احزاب آيه 23.
(66) -
مرحوم سماوى در ابصارالعين مىفرمايد:
در ضبط اسم اين بزرگوار و نام پدرش اختلاف است، در كتب اهل رجال نام او و پدرش را
يزيد بن حصين ضبط كردهاند و ابن اثير گفته است: برير بن خضير با باء مضموم و دو
راه بى نقطه كه بين آن دو ياء مىباشد و خضير نيز با خاء مضموم و ضاد مفتوح است.
(67) -
يعنى پاره چيزى بى ارزش همچون پاره كاغذى
(68) -
يعنى دست دراز كردن.
(69) -
مرحوم تنكابنى در كتاب اكليل المصائب مىگويد:
اين ادريس كه از مشاهير علماء شيعه است على شهيد را على اكبر مىداند و على اوسط
را امام زين العابدين دانسته است و در اين باب اصرارى دارد و به بسيارى از كلام اهل
تواريخ وغير آن استشهاد كرده.
و شهيد اول نيز در مزار دروس همين را اختيار كرده ليكن مشهور از علماء بر آن
رفتهاند كه على اكبر امام زين العابدين (عليه السلام)
است و على اوسط على مقتول و
قول مشهور را اقوى و منصور مىدانيم چنانكه شيخ مفيد در اكثرى از ارباب مقاتل به
قول مشهور مايلند.
(70) -
مرحوم صدر قزوينى در حدائق الانس مىفرمايد:
در اين روايت و ساير روايات كه عباس بن على عليهما السلام را اكبر الاخوان و يا
اكبر الاخوه مىشمارند مطلقا معلوم است كه قائل بر آن نيستند كه عباس را بزرگتر از
امام حسين دانسته باشند بلكه از ساير برادرهاى خود بزرگتر مىدانند.
بلى، اختلاف است در ميان عباس بن على عليهما السلام و برادرش عمر بن على كه كدام
يك بزرگتر هستند.
البته شاه اولياء دو پسر به نام عمر داشتند يكى عمر الاصغر كه در كربلاء شهيد شد و
ديگرى عمر الاكبر كه در مدينه بود و عمر طولانى كرد و اين همان عمر است كه مورد
اختلاف مىباشد.
(71) -
صلا بفتح صاد يعنى خواندن و دعوت كردن.
(72) -
در ميان عرب رسم است كه در وقت پريشانى هر كس از ايشان سه حاجت بخواهد حتما يكى
را برآورند چنانچه در غزوه احزاب كه آنرا جنگ خندقش نيز خوانند شاه اولياء در هنگام
مقاتله با عمرو بن عبدود سه حاجت خواست عمرو يكى را قبول كرد و عمرو نيز متقابلا سه
حاجت از آن جناب درخواست كرد، شاه اولياء هر سه حاجتش را روا نمود، بارى در ميان
عرب ننگ است كه يكى از سه حاجت سائل را بر نياورند.
(73) -
اكثر ارباب مقاتل قضيه خواستن جامه كهنه را نقل كردهاند از جمله:
مرحوم شيخ مفيد مىفرمايد: ثم انه (عليه السلام) جاء الى قرب الخيام و دعى بسراويل
مرحوم سيد بن طاووس و ابن شهر آشوب نوشتهاند:
حضرت فرمودند: ايتنى بثوب عتيق لا يرغب فيه، فانى مقتول، مسلوب.
(74) -
يعنى مبارزه و مقاتله
(75) -
بحارالانوار 101 ص 322 سطر 15.
(76) -
بحارالانوار ج 101 ص 103، سطر 2.
(77) -
بحارالانوار ج 45، ص 59، سطر 6.
(78) -
بحارالانوار ج 45، ص 60، سطر 13.
(79) -
كلمه مهر با ميم مضموم يعنى بچه اسب كه از مادرش جدا نشود و هر چه آن را بزنند
باز بسمت مادر گرايد و چون اين حيوان از امام (عليه السلام) به هيچ وجه جدا نمىشد
از اينرو به
مهر تشبيه شد.
(80) -
اصول كافى ج 1، طبع آخوندى ص 465، حديث 8.
(81) -
بحارالانوار ج 45، ص 59.
(82) -
بحارالانوار ج 45، ص 59.
(83) -
بحارالانوار ج 45، ص 91.
(84) -
مقصود از راوى حميد بن مسلم است.
(85) -
بكسر همزه و تشديد جيم يعنى تغار و پياله.
(86) -
به فتح زا گلگونه و سرخابى كه زنان به گونههاى خود مىمالند.
(87) -
حذام - خ ل.
(88) -
فى الاحتجاج هكذا - خطبة زينب بنت على به ابيطالب بحضرت اهل الكوفة فى ذلك
اليوم تقريعا و تانيبا عن حذام بن ستير قال لما اتى على بن الحسين زين العابدين
(عليه السلام) بالنسوة من كربلا و كان مريا و اذا نساء اهل الكوفة ينتدبن مشققات
الجيوب و الرجال معهن يبكون فقال زين العابدين بصوت ضئيل و قد نهكته العلة ان هولاء
يبكون فمن قتلنا غيرهم فاومت زينب بنت على بن ابيطالب (عليه السلام) الى الناس
بالسكوت قال حذام (جذلم) الاسدى: لم اروالله خفرة قط انطق منها كانها الخ احتجاج ص
158.
(89) -
سلمكم خ - ل.
(90) -
مقاتلتكم خ - ل.
(91) -
فرثتم خ - ل.
(92) -
باهل بيتى و ولدى بعد مفتقدى - ج.
(93) -
احتجاج ص 158.
(94) -
احتجاج ص 159.
(95) -
احتجاج ص 157.
(96) -
الشقة بالكسر شظية من لوح كما فى القاموس معنى عبارت مسلم جصاص كه
مىگويد:
اذا قبلت نحو اربعين شقة يعنى پيش آمد قريب چهل هزار شقه
بيان شقه را مخصوصا فيروز آبادى در قاموس اللغة مىنويسد كه شقه بكسر شين پاره
چوبست
و شظية كل حلقة من شى
(97) -
به فتح ميم و تشديد ياء اسم شهرى است كه زنى آنرا ساخت و نامش ميار فارقين بود.
(98) -
حران بر وزن شداد چنانچه در قاموس آمده شهرى است در شام.
(99) -
قريهاى است كه فاصلهاش تا حلب بقدر يك شبانه روز راه رفتن مىباشد.
(100) -
به فتح ميم و عين و تشديد راه شهرى است ميان حلب و حماة.
(101) -
در قاموس آمده كه شيزر بر وزن حيدر شهرى است نزديكى حماة.
(102) -
بفتح كاف و سكون فاء يعنى پاك و طاب به معناى قريه است.
(103) -
بفتح حاء، شهر بزرگى است كه خيرات و بركات زياد در آن مىباشد، بين اين شهر
وشيزر نصف روز فاصله مىباشد.
(104) -
جوهرى در صحاح اللغه مىگويد، عسقلان شهرى است در شام و به عروس شام معروف
است.
و فيروز آبادى مىنويسد: عسقلان شهرى است در ساحل و كنار شام.
(105) -
فيروز آبادى در قاموس مىگويد:
جاثليق به فتح ثا يعنى رئيس نصارى و مرتبه بعد از او بطريق و بعد از بطريق، مطران
و بعد از آن اسفت و پس از آن قسيس و بالاخره بعد از آن شماس مىباشد.
(106) -
برنس به ضم باء و نون يعنى كلاه دراز.