مقتل الحسين (ع) از مدينه تا مدينه

آيت الله سيد محمد جواد ذهنى تهرانى (ره)

- ۳۸ -


حكايت زن كوفى و متأثر واقع شدنش از مشاهده احوال اهل اهل بيت‏عليهم السلام

در يكى از مقاتل آمده است كه ضعيفه‏اى از زنان كوفه از جمله تماشاچيان بود كه بر بام خانه‏اش بر آمده و نشسته و مشغول تفرج اسراى آل احمد مختار بود، در اين اثناء كه نظاره مى‏كرد بانوان محترمه را ديد كه بر روى چوب جهاز شتران بى حجاب نشسته‏اند و مانند مرغان پر شكسته در ناله و افغانند آن ضعيفه صدا زد كه اى زنان دل خسته و اى اسيران دل شكسته من اى الاسارى انتن شما از كدام طائفه و ملت و چه شهر و ديارى مى‏باشيد؟
يكى از آن بانوان در جواب فرمود: اى زن اين چه سوالى است كه مى‏نمائى؟
آن ضعيفه گفت: من اسير بسيار ديده‏ام ولى هيچ اسيرى را مثل شما نديده‏ام با آنكه آفتاب به صورت‏هاى شما تابيده و گرسنگى و تشنگى به شما صدمه زده معذلك نور از سيماى شما ساطع است و دل از ملاحظه شكل و شمايل شما سير نمى‏شود.
در جواب گفتند: نحن بنات آل رسول الله و بناته و نساء الحسين (عليه السلام) اى زنان ما اسيران، دختران رسول خدائيم يعنى خويشان پيغمبريم و نيز بعضى دختران خود پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و بعضى ديگر عيال و حرم حسين بن على عليهما السلام پسر پيغمبريم.
آن ضعيفه همين كه فهميد آن بانوان عيال الله و آل رسول هستند با دو دست به صورت خود زد و فرياد كرد: وا مصيبتاه عليكم يا اهل بيت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) سپس از پشت بام به زير آمد دختران و خواهران و خواهر زاده‏هاى خود را خبردار نمود كه دختران على و فاطمه و اولاد رسول الله را ابن زياد مانند اسيران روم و زنگبار وارد اين شهر كرده كه روزى پدر و جد اين محترمات در همين شهر سلطنت داشت برخيزيد آنچه از البسه و مقنعه و چادر داريد بياوريد كه خانم‏ها سر برهنه بوده و از بى حجابى غرق عرق خجالتند.
دختران و خواهرانش آنچه لباس داشتند آوردند، آن زن آنها را در ميان ساروقى پيچيد، پس چادر بر سر كشيد و به تعجيل از خانه بيرون آمد و خود را در ميان اسراء انداخت تا آنكه به عليا مكرمه‏ام كلثوم رسيده با كمال عجز و زارى عرض كرد: يا سيدتى خذى فاسترى على هذه النسوان اى خانم من اينها لباس و معجر است بگيريد باين خانم‏هاى سر برهنه مرحمت كنيد تا خود را بپوشانند و آن قدر از برهنگى نجوشند و نخروشند.
عليا مكرمه زينب خاتون سلام الله عليها فرمودند: اى زن اگر اينها را به رسم صدقه آورده‏اى به خدا صدقه بر ما حرام است.
عرض كرد: لا يا سيدتى انما هى هبة منى اليكم اينها هديه است، بخشيدم به شما و پيشكش كرده‏ام، بانوان محترمه از باب لا علاجى و اضطرار با آنكه مظاهر غيرت الهيه بودند آن ثياب و مقانع را قبول كردند و خود را از انظار نامحرمان مستور كردند.
زجر بن قيس حرامزاده چشمش به آن زن افتاد كه اين كار را كرد به او دشنام داد و سرش فرياد كشيد آن ضعيفه از ترس ابن زياد فرار كرد و خود را در ميان زنان پنهان كرد.

نقل خطبه‏هاى اهل اهل بيت‏عليهم السلام در كوفه خراب از كتاب قمقام شاهزاده فرهاد ميرزا رحمة الله عليه

مرحوم شاهزاده فرهاد ميرزا در كتاب قمقام مى‏فرمايند:
اكنون خطب اهل بيت عصمت و طهارت را بتمامها بياريم و ملخص ترجمه هر يك را بنگاريم:
قال رحمه الله فى الاحتجاج عن حذيم‏(87) بن شتير(88) (شريك خ ل) و نظرت الى زينب بنت على يومئذ ولم اروالله خفرة قط انطق منها كانما تنطق و تفرغ عن لسان اميرالمومنين على بن ابيطالب (عليه السلام) و قداومات الى الناس ان انصتوا فارتدت الانفاس و سكنت الاجراس ثم قالت بعد حمدالله تعالى و الصلوة على رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) اما بعد يا اهل الكوفة و يا اهل الختل و الغدر و الخذل (والمكر) الا فلا رقأث العبرة ولاهدات الزفرة و انما مثلكم كمثل التى نقضت غزلها من بعد قوة انكاثا تتخذون ايمانكم دخلا بينكم الاوهل فيكم الاالصلف و العجب و الشنف والكذب و ملق الاماء و غمز الاعداء او كمرعى على دمنة او كفضة على ملحودة الابئس ما قدمت لكم انفسكم ان سخط الله عليكم و فى العذاب انتم خالدون اتبكون اخى اجل و الله احرباء بالبكاء فابكوا كثيرا و اضحكوا قليلا فقد بليتم بعارها و منيتم بشنارها ولن ترحضوها ابدا و انى ترحضون قتل سليل خاتم النبوة و معدن الرسالة و سيد شباب اهل الجنة و ملاذ حربكم و معاذ حربكم، و مقر شملكم‏(89) و آسى كلمكم و مفزع نازلتكم و المرجع اليه عند مقالتكم‏(90) و مدرة حججكم و منار محجتكم الاساء ما قدمتم لانفسكم و ساء ما تزرون ليوم بعثكم فتعسا تعسا و نكسا نكسا لقد خاب السعى و تبت‏ الايدى و خسرت الصفقه و بؤتم بغضب من الله و ضربت عليكم الذلة و المسكنة (ويلكم) اتدرون (يا اهل الكوفة) اى كبد لمحمد (صلى الله عليه و آله و سلم) فريتم‏(91) و اى عهد نكثتم و اى كريمة له ابرزتم و اى دم له سفكتم و اى حرمة له انتهكتم لقد جئتم شيئا ادا، تكاد السموات يتفطرن منه و تنشق الارض و تخر الجبال هدا لقد جئتم بها شوهاء خرقاء كطلاع الارض و ملاء السماء افعجبتم ان لم تمطر السماء دما و لعذاب الاخرة اخزى، و هم لا ينصرون، فلا يستخفنكم المهل فانه عزوجل لا يخفره البدار و لا يخشى عليه فوت الثاركلا ان ربكم لنا ولهم لبالمرصاد ثم انشات تقول.

ماذا تقولون اذا قال النبى لكم باهل بيتى و اولادى و تكرمتى‏(92) ما كان هذا جزائى اذ نصحت لكم انى لاخشى عليكم ان يحل بكم   ماذا صنعتم و انتم آخر الامم منهم اسارى و منهم ضرجوا بدم ان تخلفونى بسوء فى ذوى رحمى مثل العذاب الذى اودى على ارم

ثم ولت عنهم، عقيلة بنى هاشم زينب طاهره مردمان را بخاموشى اشارت فرمود، همانگاه نفسها بسينه برگشت و آواز مردمان در نايها گره شد، بخداى كه هيچ زن چون او نديدم، كه فضيلت حيا با كمال فصاحت آميخته چنين سخت گويد گوئى كه از زبان پدر بزرگوارش اميرالمومنين (عليه السلام) خطبه همى كند، نخست خداوند عز و علا را سپاس گفته جد مطهرش رسول كريم را ستوده درود فرستاده گفت: اى مكار و غدار مردمان هرگز اين گريه را سكون و ناله را سكوت مباد، بدان زن همى مانيد كه از بامداد تا پسين رشته خويش نيك تاب همى داد، و از پسين تا شبانگاه تافته‏ها باز مى‏گشايد، بناى ايمان بر مكر و خديعت نهاده‏ايد، از شما جز دشمنى و لاف و لابه و دروغ ديگر چه اميد توان داشت، كه چاپلوسى كنيزكان، و حقد دشمنان جمع آورده‏ايد، همانا سبزه بر سر كين رسته و سيمى كه در گورى نهاده را مانيد: الابئس ما قدمت لكم انفسكم ان سخط الله عليكم و فى العذاب انتم خالدون مگر اين گريستن بر برادر مظلوم من است، آرى بسى بگرئيد كه بدين گريه سخت شايسته و سزائيد، و باز اندك بخنديد كه عارى بزرگ و عيبى عظيم بر خويش روا داشتيد، و هرگز اين ننگ از خود نتوانيد شست چگونه توانيد شستن كه فرزند رسول و سيد شباب اهل بهشت و پناه سرگشتگى و ملجا حوادث و مفزع نوائب و نور هدايت و طبيب خستگى خود را كشته‏ايد؟!
بدا ذخيره كه روز رستخيز را از پيش فرستاده‏ايد، و زشت بارى كه بر دوش خود نهاده‏ايد، هلاك و مرگتان باد كه اين كوشش بى فايده ماند، و اين سودا سود نداشت و به غضب خداوند گرفتار آمديد، خوارى و مسكنت بر شما فرو ريخت، واى بر شما مگر نمى‏دانيد كدام جگر از رسول كه بشكافتيد؟ و چه عهد و پيمان كه بشكستيد؟ كرائم عترت و حرائر ذريت او به اسيرى برديد، و خون پاك او بناحق بريختيد:
لقد جئتم شيئا اذا تكاد السموات يتفطرن منه و تنشق الارض و تخر الجبال هدا كارى سخت ناخوش و قبيح بياورديد، چندان كه فضاى زمين و وسعت آسمان است مگر بشكفت اندر مانديد كه از آسمان خون نباريد، بخداى كه عذاب آنجهانى بسى سخت‏تر باشد كه هيچ كس شما را يارى نكند، حاليا، بدين مهلت فريفته نشويد كه از قبضه قدرت او نتوانيد گريخت، و خداوند قهار البته طلب اين خون بكند، عقيله طاهره اين خطبه ادا كرده روى از آن لئام بگردانيده مردمان حيران و گريان بودند پيرى كه بر جانب من ايستاده بود چندان بگريست كه ريشش به اشگ چشمش تر شد دست بر آسمان داشته گفت: بابى و امى كهولهم (كهولكم - خ) خير الكهول و شبابهم (شبابكم - خ) خير شاب و نسلهم (نسلكم خ ل) نسل كريم و فضلهم فضل عظيم ثم انشد.

كهولهم خير الكهول و نسلهم   اذاعد نسل لا يبور و لا يخزى

حضرت سجاد صلوات الله عليه عمه را بخاموشى امر فرموده گفت: انت عالمة غير معلمة و فهمة غير مفهمه تو خود ناگفته و نياموخته مى‏دانى كه مالك وفائت را بگريه و اندوه باز نتوان آورد و زندگان را از گذشتگان پند و عبرت بسنده است اين بگفت و خود فرود آمده با اهل بيت عصمت و طهارت به خيمه اندر شد.(93)
سيد بن طاوس عليه الرحمه اين خطبه را با اندك تغييرى ايراد نموده و اشعار را ذكر نكرده است حذيم گويد اندكى برنگذشته حضرت زين العابدين از خيمه بيرون آمده همچنان بر پاى ايستاده بدينگونه خطبه فرمود:
فحمدالله و اثنى عليه و صلى على نبيه (صلى الله عليه و آله و سلم) ثم قال: ايها الناس من عرفنى فقد عرفنى و من لم يعرفنى فانا على بن الحسين المذبوح بشط الفرات من غير دخل ولا تراث، انا بن من انتهك حريمه و سلب نعيمه و انتهب ماله و سبى عياله انا بن من قتل صبرا فكفى بذلك فخرا ايها الناس ناشدتكم بالله هل تعلمون انكم كتبتم الى ابى و خدعتموه و اعطيتموه من انفسكم و سوأة لرايكم باية عين تنظرون الى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) اذ يقول لكم قتلتم عترتى و انتهكتم حرمتى فلستم من امتى؟ قال فارتفعت اصوات الناس بالبكاء من كل ناحية و يدعو بعضهم بعضا: هلكتم و ما تعلمون فقال على بن الحسين (عليه السلام) رحم الله امرء قبل نصيحتى و حفظ وصيتى فى الله و فى رسوله و فى اهل بيته فان لنا فى رسول الله اسوة حسنة.
آنكس كه مرا نشناسد نام و نسب شريف خويش بگويم تا بداند پسر آن كسم كه بر كنار فرات با لب تشنه چون گوسپندان سرش بناحق ببريدند و مخدرات او به اسيرى آورده مالش به يغما ببردند، از پدر بزرگوار من دست باز نداشتند تا شهادت يافت اى مردمان شما را بخداى سوگند مگر نه شما به آنحضرت مكاتيب فرستاديد و از روى مكر و خديعت عهود و مواثيق موكد داشتيد و بيعت و اطاعت آشكارا ساختيد تا چون براى هدايت شما بيامد يارى نكرديد و خون پاكش بريختيد هلاكتان باد كه ناخوش تهيه از پيش بدان جهان فرستاديد و زشت تدبيرى كه بينديشيديد آخر با كدام چشم به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) خواهيد نگريست؟! و چون از قتل ذريت و سبى عترت خود از شما بپرسد پاسخ چه خواهيد گفت؟! چون امام اين فصل بپرداخت مردمان آغاز گريه و زارى كرده و گفتند آرى هم اين چنين است كه او همى فرمايد در هلاك خويش همى كوشيديم و خسران دنيا و آخرت بر خود بخريديم و ندانستيم باز فرمود خدايش رحمت كناد كه پند من فرا گيرد و اندرز من بپذيرد كه سيرت رسول را پيشوا ساخته بر اثر آن همى رويم آن جمع يكزبان آواز برداشتند كه در صلح و جنگ با حضرت تو يكروى و يكدله‏ايم چشم بر حكم و گوش بر فرمان از آنچه گوئى سر نپيچيم البته اشارت فرمائى تا خون آن مظلومان از اين ستمكاران بجوئيم حضرت سجاد (عليه السلام) فرمود: هيهات هيهات ايتها الغدرة المكرة حيل بينكم و بين شهوات انفسكم اتريدون ان تاتوا الى كما أتيتم الى آبائى من قبل كلا و رب الراقصات الى منى فان الجرح لما يندمل قتل ابى بالامس و اهل بيته معه فلم ينسنى ثكل رسول الله عليه و صلى الله و آله و ثكل ابى و بنى ابى و وجده بين لهازمى، و مرارته بين حناجرى و حلقى و غصص تجرى فى فراش صدرى اى تباهكاران حيلت گر اين قصد كه كرده‏ايد هرگز نشود ديروز پدر بزرگوار من و اهل بيت او را شهيد ساختيد هنوز رحلت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فراموش نشده و مرارت مصيبت جد و پدر و برادران مرا بكام اندر است و آن جراحات مندمل نگشته مسئلتى ان لا تكونوا لنا ولا علينا و فى رواية رضينا منكم راسا براس بيش از اين نخواهم حاليا كه سودى نكنيد بارى زيان مرسانيد و چون سر دوستى نداريد دشمنى بگذاريد آنگاه اين ابيات ادا فرمود:

لا غروان قتل الحسين و شيخه فلا نفر حوايا اهل كوفان بالذى قتيل بشط النهر نفسى فداء   لقد كان خيرا من حسين و اكرما اصيب حسين كان ذلك اعظما جزاء الذى او داه نار جهنما(94)

و فى الاحتجاج عن زيد بن موسى بن جعفر عن ابيه، عن ابائه عليهم السلام قال خطب فاطمة الصغرى عليهما السلام بعد ان ردت من كربلاء فقالت: الحمدلله عدد الرمل و الحصى وزنة العرش الى الثر احمده و او من به و اتوكل عليه و اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و (اشهد) ان محمدا عبده و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و ان الطغاة ذبحوا اولاده (ولده) بشط الفرات من غير دخل ولا تراث اللهم انى اعوذ بك من ان افترى عليك الكذب و ان اقول عليك خلاف ما انزلت عليه من اخذ العهود لوصيه على بن ابيطالب المسلوب حقه المقتول من غير ذنب كما قتل ولده بالامس فى بيت من بيوت الله تعالى و بها معشر مسلمة بالسنتهم تعسا لرؤسهم ما دفعت عنه ضيما (ظماء - خ) فى حيوته ولا عند مماته حتى قبضة اليك محمود النقيية طيب العريكه (الضربيه خ ل) معروف المناقب (المنابت) مشهور المذاهب لم تأخذه فيك لومة لائم و لا عذل عاذل هديته يا رب للاسلام صغيرا و حمدت عاقبته (مناقبه خ ل) يا رب كبيرا ولم يزل ناصحا لك و لرسولك صلواتك عليه و آله حتى قبضته اليك زاهدا فى الدنيا غير حريص عليها راغبا فى الاخرة مجاهدا لك فى سبيلك رضيته فاخترته و هديته الى صرا مستقيم اما بعديا اهل الكوفة يا اهل المكر و الغدر و الخيلاء (والحيل خ ل) فانا اهل بيت ابتلانا الله بكم و ابتلاكم بنا فجعل بلاء ناحسنا و جعل علمه عندنا و فهمه لدينا فتحن عيبة علمه و وعاء فهمه و حكمته و نحن تراجمة و حى الله و حجته فى الارض (فى بلاده خ ل) لعباده اكرمنا بكرامته و فضلنا بنبيه محمد على كثير ممن خلق تفضيلا بينا فكذبتمونا و كفرتمونا و رايتم قتالنا حلالا و اموالنا نهبى كانا اولاد ترك او كابل كما قتلتم جدنا بالامس و سيوفكم تقطر من دمائنا اهل البيت لحقد متقدم قرت بذلك عيونكم و فرحت قلوبكم اجتراء منكم على الله و مكرا مكرتم والله خيرالماكرين فلا تدعونكم انفسكم الى الجذل بما اصبتم من دمائنا و نالت ايديكم من اموالنا فان ما اصابنا من المصائب الجليلة و الرزايا العظيمة فى كتاب من قبل ان نبرأها ان ذلك على الله يسير لكيلا تاسوا على مافاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم والله لا يحب كل مختال فخور تبا لكم فانتظروا اللعنة و العذاب و كان قد خلت بكم و تواترت من السماء نقمات فتسحتكم بما كسبتم و يذيق بعضكم باس بعض ثم تخلدون فى العذاب الاليم يوم القيمه بما ظلمتمونا الالعنة الله على الظالمين ويل لكم اتدرون ايه يد طاعنتنا منكم و اية نفس نزعت الى قتالنا ام باية رجل مشيتم الينا تبغون محاربتنا قسمت قلوبكم و غلظت اكبادكم و طبع على افئدتكم و ختم على سمعكم و بصركم و سول لكم الشيطان و املى لكم و جعل على بصركم غشاوة فانكم لا تهتدون تبا لكم يا اهل الكوفة اى تراث لرسول الله قبلكم و دخول له لديكم بما غدرتم باخيه على بن ابيطالب جدى و بنيه عترة النبى الطاهرين الاخيار فافتخر بذلك مفتخر من الظالمين فقال.

نحن قنلنا عليا و بنى على و سبينا نساء هم سبى ترك   بسيوف هندية ورماح و نطحنا هم اى نطاح

فقالت بفيك ايها القائل الكثكث و لك الاثلب افتخرت بقتل قوم زكاهم الله و طهرهم و اذهب عنهم الرجس فاكظم و اقع كما اقعى ابوك و انما لكل امرء ما قدمت يداه حسد تمونا ويلا لكم على ما فضلنا الله عليكم.

فما ذنبنا ان جاش دهرا بحورنا   و بحرك ساج لايوارى الدعا مصا

ذلك فضل الله يوتيه من يشاء والله ذوالفضل العظيم و من لم يجعل الله له نورا فماله من نور.(95)
در آغاز سخن بارى تعالى را ستايش و نيايش كرد رسول مختار (صلى الله عليه و آله و سلم) را درود گفت و جد بزرگوار خويش حيدر كرار را به مفاخر و مناقب بستود شمه‏اى از مشاهد مأثوره و مآثر محمود آنجناب در رفع دعايم دين و هدم قواعد شرك و ابتلا و محن اميرالمومنين تا هنگام شهادت بر شمرده شرحى از فضايل خانواده نبوت حديث فرموده خذلان و غدر و خديمت كوفيان با پدر بزرگوار خويش باز راند پس گفت: اى مردمان كوفه خداوند عز اسمه شما را بما بيازمود و ابتلاى ما بشما بيفزود و آزمايش ما بسى نيكو نمود شما مكاران ما را كه خزان علم و مخزن حكمت و حجت او بر بندگانيم به دروغ انگاشتيد و كافر پنداشتيد خون ما حلال و مال ما به غارت برده مباح شمرديد گوئى كه از اولاد ترك و كابليم، جد من اميرالمومنين را شهيد كرديد و ديروز پدرم سيدالشهداء را كشتيد اينك خون ماست كه از تيغ‏هاى شما همى ريزد و اين جمله بدان كينه ديرينه بود كه از ما بدل اندر داشتيد تا ديده‏هاى شما روشن و دلهاى شما مسرور گشت همى بايد تا برين كردار شنيع شادمانى مكنيد كه بر سخط و غضب الهى تجرى نموده‏ايد و البته خداوندتان كيفر بدهد حاليا منتظر نقمت و لعنت باشيد بسى برنگذرد كه خداوند شما را بر يكديگر بگمارد تا شمشيرها بركشيده خون هم بريزيد و باز آن جهان به عذاب جاودان گرفتار آئيد واى بر شما مگر دانسته‏ايد تا به چه دست ما را بزديد؟ و با كدام پاى بجنگ ما بيامديد؟ و چگونه به قتال ما بشتافتيد؟ دلى بيرحم و جگرى بس سخت داريد همانا بارى تعالى و تقدس بر دل و گوش شما مهر نهاده كه كلمه حق نمى‏شنويد شيطان اين اعمال زشت در نظر شما بياراست و بر ديده‏هاى شما پرده فرو هشته كه راه هدايت نمى‏بينيد چند خون از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) بر شماست كه بخواهد جست، و بسا حيلت‏ها كه با برادر و وصى او على بن ابيطالب صلوات الله و سلامه عليه كرده‏ايد چون خطبه بدينجا رسانيد مكر مخذولى اين دو شعر بخواند و بكشتن اميرالمومنين و اولاد او و اسيرى اهل بيت عصمت و طهارت مفاخرت كرد، بضعه طاهره گفت خاكت بدهان، بارى تو خود دهان بربند و مانند سگان بر عقب خود بنشين كه بقتل آن قوم كه خدايشان از نخست پاك آفريده و از هر آلايش پاكيزه فرموده و بر همه فضيلت بخشيده فخريه همى كنى و حسد همى برى ما را از آن چه گناه كه پيوسته بحر فضايل و مكارم ما مواج و زخار است و در آن پاركين كه درياش مپندارى كفچليزى نتواند زيست: ذلك فضل الله يوتيه من يشاء و من لم يجعل الله له نورا فماله من نور: مردمان را آواز بگريه بلند شده گفتند يا ابنة الطيبين بس كن كه دل ما بسوختى و در درون ما آتش افروختى تا بدينجاى بود روايت احتجاج كه بتمامها بياورديم، تا عارف و عامى از اصل و ترجمه آن مستفيد و مستفيض شوند.
و سيد بن طاوس در لهوف آورده كه‏ام كلثوم دختر اميرالمومنين (عليه السلام) آنروز از پس پرده خويش گريه كنان بدينگونه سخن راند:
يا اهل الكوفة سوأة لكم، مالكم خذلتم حسينا و قتلتموه، و انتهبتم امواله و ورثتموه، و سبيتم نسائه، و نكبتموه فتبا لكم، و سحقا ويلكم اتدرون اى دواه دهتكم، و اى وزر على ظهوركم حملتم و اى دماء سفكتموها، و اى كريمة اصبتموها و اى صبية سلبتموها، و اى اموال انتهبتموها، قتلتم خير رجالات بعد النبى (صلى الله عليه و آله و سلم) و نزعت الرحمة من قلوبكم، الا ان حزب الله هم الفائزون، و حزب الشيطان هم الخاسرون ثم قالت:

قتلتم اخى صبرا فويل لامكم سفكتم دماء حرم الله سفكها الافا بشروا بالنار انكم غدا و انى لابكى فى حياتى على اخى بدمع غزير مستهل مكفكف   ستجزون نارا حرها يتوقد وحجرمهاالقرآن ثم محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) لفى سقر حقا يقينا تخلدوا على خير من بعد النبى سيولد على الخدمنى دائما ليس يجمد

زشتى و بدى بادتان، چون است كه يارى حسين مظلوم نكرديد او را كشتيد و مالش را بتاراج برده عيالش به اسيرى برانديد، مگر دانسته‏ايد تا چه بليت بر خود خواسته، و چه بار بزرگ بر پشت خود برداشته‏ايد، تا كدام خون پاك كه بر خاك ريخته‏ايد، و كدام دختران برهنه نموديد، البته در دل شما هيچ رحم نبوده كه چنين كرديد، و بعد از پيغمبر خويش بهترين مردمان را شهيد ساختيد، آنگاه بدين اشعار رثا گفت و سوز دل باز نمود، كوفيان ديگر باره بگريستند و زنان موى پريشان كرده خاك بر سر مى‏افشاندند، و روى بخراشيدند.

نقل مسلم گچكار در شهر كوفه

از مسلم گچكار نقل شده كه گفت: پسر زياد ملعون مرا براى اصلاح دارالاماره و مرمت آن خواست، من در كوفه به بنائى و گچكارى و تعمير دارالاماره پرداختم و هنگامى كه درهاى قصر را گچكارى مى‏كردم فاذا بالزعفات قد ارتفعت من جنبات الكوفة ناگاه ديدم از اطراف كوفه و جوانب آن صداى مهيب و آوازهاى غريب بلند شد بانگ كوس است كه از عرش برين مى‏گذرد چنان غلغله و ولوله بر سر پا بود كه گويا زلزله بر زمين افتاده بود از خادمى كه در نزد من بود پرسيدم چه شده كه مى‏بينم كوفه از صداى ضجه از جاى كنده شده خادم گفت الساعة اتوا برأس خارجى كه سر يك خارجى را كه بر اميرالمومنين يزيد ملعون خروج كرده بريده‏اند و مى‏آورند پرسيدم من هذا الخارجى نام آن خارجى را مى‏دانى كيست گفت آرى حسين بن على است مسلم گفت چون اين را شنيدم از خادم جدا شدم و لطمت بوجهى حتى خشيت على عينى ان تذهبا چنان با دست گچ آلوده بصورت خود زدم گفتم آه چشمهاى من كور شد بعد دستهاى خود را شستم و از قصر بزير آمدم تا به كناسه كوفه رسيدم ديدم مردم تماشائى آنقدر ازدحام دارند كه راه نيست و همه انتظار آوردن اسراء و سرها را دارند در اين اثنا ديدم اذا قبلت نحو اربعين شقة(96) تحمل على اربعين جملا فيها الحرم و النساء و اولاد فاطمة عليها السلام قريب چهل شتر كه جهاز آنها پاره چوب بود و بيكديگر بسته بودند و اولاد فاطمه و ذرارى رسولخدا و حريم سيدالشهداء را بر آن نشانيده بودند و بر هر شترى دو پاره چوب بسته بودند و آن اسيران دل خسته و آن كبوتران حرم پر شكسته را بر روى آنها نشانده بودند.

شعر

ديدم زنان چند بجمازه‏ها سوار هر زن چو جان گرفته در آغوش دخترى در آن ميان دختركى همچو آفتاب هر دم زدى بسينه و ناليد از جگر بنگر بمن كه بى كس و بى يارم اى پدر بودم ترا چو جان عزيزى ولى كنون يكدم بيا به شمر بكن التماس   سرها برهنه همچو اسيران زنگبار هر دخترى بچهره درخشنده اخترى از گيسوان افكنده برخسار خود نقاب نوعى كه بر فلك زدى از ناله‏اش شرر در دست ناكسان جفا كارم اى پدر خوار و ذليل كوچه و بازارم اى پدر كان جورپيشه كم كند آزارم اى پدر

اذا بعلى بن الحسين عليهما السلام على بعير بغير وطاء و اوداجه تشخب دما مسلم مى‏گويد كه ناگاه چشمم بر امام بيمار افتاد ديدم كه با حال نزار بر شتر برهنه سوار و نيز اعضايش از جفاى اشرار مجروح بود و خون از رگهاى گردنش جستن مى‏كرد چه اينكه شخب آن پستانى را گويند كه از شير پر شده باشد بمحض رسيدن دست و اشاره انگشتان شير از او جستن نمايد اينجا هم مسلم گچكار گويد خون همانطور از رگهاى آن عليل بيمار جستن مى‏كرد و با حالت زار بيقرارى مى‏كرد.
و هو يقول بصورت حزين، با ديده گريان مى‏فرمود:

شعر

يا امة السؤلا سقيا لريعكم   يا امة لم تراعى جدنا فينا

اى بدترين امت شما را خدا خير ندهد كه رعايت حرمت جد مادر حق ما نكرديد.

تسيرونا على الاقتاب عادية   كاننا لم نشيد فيكم دينا

اين حق ما بود كه اولاد پيغمبر را بر روى چوبهاى شتران بنشانيد و بصورت اسير وارد شهر و ديار كنيد ما مگر مشيد دين و آئين شما نبوديم و صار اهل الكوفة يناولون الأطفال الذين على المحافل بع التمر و الخبز و الجوز اهل كوفه را ديدم كه بر اطفال خردسال خرما و جوز و پاره نان مى‏دادند و ام كلثوم ناله و فرياد مى‏كرد اى امان اى نامسلمانان ان الصدقة علينا حرام صدقه بر ما آل محمد حرام است پس دست مى‏آورد و آن نان و خرما را از دست و دهان اطفال مى‏گرفت و بزمين مى‏انداخت زن و مرد اهل كوفه از اين كار دختر على زار زار مى‏گريستند كه ببينيد بچه‏ها دارند از گرسنگى مى‏ميرند و آن مخدره راضى نيست نان و خرما را بخورند عليا مخدره گريه زنها را مى‏ديد مى‏فرمود تقتلنا رجالكم و تبكينا نسائكم مردان شما قاتل ما هستند و زنان شما بر ما مى‏گريند فالحاكم بيننا و بينكم الله يوم فصل القضاء خدايتعالى ميان ما و شما در روز جزا و فصل القضا حكم كند مسلم گويد فبينما تخاطبهن اذا بضجة قد ارتفعت يعنى در آن اثنا كه آن مخدره معصومه داشت به اهل كوفه عتاب و خطاب مى‏نمود ناگاه صداى خروش و غلغله مردم بگوشم رسيد چون نظر كردم ديدم سرهاى شهدا را آوردند.

شعر

ديدم از راه رسيدند سوارانى چند شده از گيسوى مشگين جوانان ز هوا   بر سنانها سر پر چون شهيدانى چند بر زمين مشگ فشان غاليه مويانى چند

يقدمهم رأس الحسين (عليه السلام) و هو رأس زهرى اشبه الخلق برسول الله يعنى پيشاپيش سرها سر سرور شهيدان كه مانند ماه تابان بود خضاب محاسن پرخون آقا از سياهى رنگ گويا به رنگ خضاب بود وجهه دارة قمر طالع دائرة صورتش مانند ماهى تمام بود كه از افق تيره طلوع نموده بود محاسن شريفش مثل هاله بر اطراف ماه دائره زده بود و الريح يلعب يمينا و شمالا باد كه‏ مى‏وزيد محاسن شريفش را به يمين و يسار حركت مى‏داد.
فالتفت زينب فرات رأس اخيها چشم زينب دلشكسته كه بر سر مجروح برادر افتاد كه بان نحو بالاى نيزه بود طاقت نياورده فنطحت جبينها بمقدم المحمل حتى راينا الدم يخرج من تحت قناعها سر خود را بلند كرد پيشانى را بچوبه پيش روى محمل زد و شكست ديدم كه خون از زير مقنعه آن مخدره بيرون آمد.

شعر

سر خود را چه زد بر چوب محمل ز دل آنگه خروشى تازه برداشت كه اى رعنا غزال دست توحيد تو تابان منير برج جلالى فغان كز تيشه بيداد اعداء دل پر دردم از داغ تو خونست همى خواهم كزاب چشم نمناك كشد گردون مرا بشكسته محمل مرا داغ جوانان پير كرده   كه از خون ناقه‏اش بنشست بر گل زبانحالش اين آوازه برداشت ايا يكتا نهال باغ تجريد چرا بدر جمالت شد هلالى سهى سرو قدت افتاده از پا بپرس آخر كه احوال تو چونست بشويم نام خود زين تخته پاك بدنبال سرت منزل به منزل سموم مرگ تو تأثير كرده

راوى گفت ديدم محمل آن مظلومه روان شد و خون از زير مقنعه و محمل جارى بود مسلم گويد ديدم فاومئت اليه بخرقة و جعلت تقول با دلى شكسته و سر شكسته اشاره به سر برادر كرد و از سوز جگر اين ابيات را خواند.

اخى يا اخى يا هلالا لما استتم كمالا ما توهمت يا شقيق فؤادى   غاله خسفه فابدى غروبا كان هذا مقدرا محتوما

اى هلال يكشبه زينب كه مردم تو را بانگشت نشان مى‏دهند و هنوز كمال تو تمام نشده بود كه از پيش چشم خواهرت غروب كردى حسين جان از همه مصيبات تو مخبر و مطلع بودم اما اين مصيبت را هرگز بخاطر نمى‏آوردم و حتم نمى‏دانستم كه سر تو بر سر نيزه و سر زينب برهنه باشد مى‏گفتم شايد كار من و تو باينجا نرسد اكنون آمد بسرم از آنچه مى‏ترسيدم برادر.

يا اخى فاطم الصغيره كلمها   فقد كاد قلبها ان يذوبا

اى پاره دل زينب دو كلمه با دخترت فاطمه صغيره حرف بزن كه نزديك است از غصه بميرد برادر جان تو كه دل نازك بودى و اطفال خود را دوست مى‏داشتى.

مقاله مرحوم صدر قزوينى در حدائق الانس و منزل دادن اسيران را در زندان كوفه خراب

مرحوم صدر قزوينى در حدائق الانس مى‏فرمايد:
روى الصدوق فى الأمالى باسناده عن ابن نعيم قال حدثنى حاجب عبيدالله بن زياد چون اهل بيت رسالت و خورشيد رويان حرم ولايت را بِاَسوَءِ حال وارد كوفه خراب كردند در روز ورود به مجلس ابن زياد ملعون نبردند بلكه حكم شد كه اسيران را به زندان برند و فردا در مجلس عام ابن زياد بياورند نقل مى‏كند كه بعد از ورود اسيران بكوفه ثم امر بعلى بن الحسين فغل و حمل مع النسوة و السبايا الى السجن حكم از جانب ابن زياد لعين شد كه زين العابدين را در غل و زنجير بكشند و با زنهاى اسير بزندان ببرند و كنت معهم فما مرونا برقاب الا وجدنا ملائا من الرجال و النساء يضربون وجوههم و يبكون، حاجب گويد من همراه اسيران بودم آنزنان دلشكسته را بسمت زندان مى‏بردم از هيچ كوچه و بازار نگذشتم الا آنكه از زن و مرد كوفه پر بود همين كه چشم تماشائيان بر حال زار اسيران و يتيمان مى‏افتاد به آن نحو كه شرح دادم يكمرتبه خروش و ناله از زن و مرد بلند شد لطمه به سر و صورت مى‏زدند و گريه مى‏كردند بهمين حالت آنها را آوردند تا به در زندان كاشكى يكى خبر به نجف مى‏برد كه يا على برخيز و خون از ديدگان بريز كه مى‏خواهند دخترانت را بزندان ببرند ايكاش زهرا مى‏آمد مى‏ديد دختران نورس و اطفال بى كس فرزندش را با پسر بيمارش چگونه بزندان مى‏برند چشم مخدرات امامت و ولايت كه بزندان افتاد چنان شورى در سر و سوزى در جگر آنها افتاد و هر يك مقالى و زبانحالى داشتند شيخ صدوق مى‏فرمايد فحبسوا فى سجن وضيق عليهم تمام اسيران را در زندان تنگى جاى دادند و كار را بر آنها سخت گرفتند مرحوم علامه در رياض مى‏فرمايد آنچه تفحص كردم در كتاب نيافتم خبرى كه آيا اين زندان اطاق سرپوشيده يا خانه خرابى بوده كه اطاقهاى متعدد و مايحتاج داشته كه ساكنين آن در سعه و رفاه باشند وليكن كيفيت تضييق و تنگ گرفتن بر اهل بيت رسالت از جمله واضحات است كه پاسبانان اسيران را منع از دخول و خروج مى‏نمودند و نيز آب و نان را از ايشان مضايقه مى‏كردند چنانچه بر اسيران مغضوب عليهم مى‏نمايند بلكه سخت‏تر بعمل آوردند و ايضا مى‏فرمايد والظاهر انهم سجنوا ذكورا و اناثا السادة و الاماء و الخادمة و المخدومة فى سجن و احد لا يدرون ما يفعل و ما يستقبلهم من الخطوب المتولدة من البغضاء و الحقد و الاحن و آنچه از ظواهر اخبار بر مى‏آيد آنست كه اسيران را در يك زندان جاى دادند و نيز آقا و نوكر و كنيز را در يكجا مقام دادند نمى‏دانستند ابن زياد فردا به ايشان چه عمل خواهد كرد و همه در ترس و لرزه و واهمه بودند و يتضرعون و ينوحون و يبكون و يندبون على ما هم عليه من الحالة القادحة العاضة الكاضة المفجعة المفضعة از بند بند هر يك از آن اسيران مستمند ناله و نوائى بلند بود يكى در نوحه و ديگرى در ناله يكى در ضجه و ديگرى در گريه يكى در مناجات ديگرى با جد و پدر در عرض حاجات يكى پدر پدر مى‏گفت ديگرى برادر برادر مى‏كرد يكى از روز سياه خود مى‏ناليد ديگرى از سختى روزگار ناله مى‏كرد آه از دل زينب كه غصه همه را او مى‏خورد و نيز تسلى دل همه را او مى‏داد و جوانمرده‏ها را آرام مى‏كرد با آنانكه هزار نفر مى‏بايستى خود زينب را آرام كنند و دلدارى بدهند هر وقت كه دل آن معصومه و مظلومه بجوش مى‏آمد آهى سوزناك كه شرر بر قبه افلاك مى‏زد از دل بر مى‏كشيد و بزبانحال مى‏فرمود.

شعر

صبا برو به نجف نزد بوتراب امشب بيا بكوفه بزندان بگو كه اى زينب بيا كه بازوى شصت و چهار زن بستند بيار مقنعه با خود كه نيست زينب را   بگو ز بهر خدا در نجف مخواب امشب مباركست ترا منزل خراب امشب ستمگران جفاجو به يك طناب امشب بغير موى پريشان به رخ نقاب امشب

مروم علامه در رياض الاحزان مى‏فرمايد:
فلما جلست زينب بنت على فى المجالس و حولها النساء و البنات و اليتامى بحالة تقشعر منه الجلود بل يذوب الحجر الجلمود آه از اين عبارت جگر گداز كه مى‏فرمايد چون زينب مظلومه و آن مخدره معصومه دختر كبراى اميرالمومنين زندان نشين شد در اطراف آن مخدره باعفاف زنهاى دلخون و دختران محزون و يتيمان دل خسته و طفلان دلشكسته نشستند بحالتى كه دلها آب و جگرها كباب مى‏گشت اخذت تبكى بحرقة و توجع و تنوح بشجوة و تفضع و تبكى ببكائها الخواتين و الاماء و الارامل و اليتامى و المسلبات و الايامى عليا مخدره آن ذلت و خوارى خود را مشاهده كرد كه در ميان محبس خانه تنگ و مملو از مرد و زن بى فرش و چراغ و بى روشنائى شروع كرد به اشگ ريختن و آه كشيدن از سوز جگر با دل پر شرر ناله مى‏كرد قطرات اشگ مثل لؤلؤ به دامن مى‏ريخت زنها از اثر ناله آن معصومه به شيون در آمدند عليا مكرمه زينب خاتون رو كرد به خواهرش ام كلثوم فرمود كه اى خواهر

شعر

اخت يا اخت اسكبى الدمع حزنا   لقتيل ما اغمضت عينا

يعنى اى خواهر از روز سياه ما دختران حيدر كه بعدها ما چه‏ها بايد ببينيم و چه ظلمها بايد بكشيم اى خواهر بيا از براى خود بگرييم بلكه از براى آن غريب كه در وقت مردن چشمهايش را نبستيم و ببالينش در وقت جان دادن ننشستيم حسين فداى لب تشنه تو برادر جان فداى بدن عريان تو قربان دختران يتيم و اطفال تو و اذلتاه من بعد عز واضيعتاه يا جداه واخيبتاه بعد حسين واغربتاه و اوحدتاه سپس مرحوم قزوينى در رياض فرموده: فلما سجنوا و طبق باب السجن عليهم تفرق الناس عنهم اما شامتين فرحين و اما باكين منتجبين فمضوا لسبيلهم همينكه آن فوج اسيران را در زندان حبس كردند در زندان را بر روى آنها بستند مردم تماشائى متفرق شدند بعضى خوشحال و مسرور بودند و جمعى گريان و محزون بودند هر چه بود رفتند به خانه‏هاى خود اما عزيزان دنيا و آخرت در زندان با گريه و افغان ماندند.
عربيه

فليت عين الله ناظرة كم بعده من خطوب بعدها خطب   ماذا جرى من معشر نكبوا لو كان شاهدها لم تكثر الخطب

شيخ صدوق مى‏فرمايد در آنزمانيكه اسيران در مجلس ابن زياد ملعون بودند عبيدالله پسر مرجانه قاصدى بسوى ام كلثوم دختر امام حسين فرستاد و اين پيغام را به دختر امام ابلاغ نمود كه امير زمان مى‏گويد الحمدلله الذى قتل رجالكم فكيف يرون ما فعل بكم شكر خداى را كه مردان شما را كشت ديديد خدا با شما چه كرد آن مخدره مظلومه در جواب فرمود برو به ابن زياد بگو اعدلجده جوابا فانه خصمك غدا اى بى حيا جواب جدش رسولخدا را حاضر كن فرداى قيامت خصم تو خواهد بود و انتقام از تو خواهد كشيد.

آمدن عمر بن سعد ملعون نزد پسر زياد مخذول و بى اعتنايى كردن ابن زياد به آن بدعاقبت

بعد از آنكه عمر بن سعد ملعون مرتكب چنين جنايتى شد و سرور عالمين را به شهادت رساند و اهل بيت عظامش را اسير كرد و وارد كوفه نمود و سپس ايشان را داخل زندان عبيدالله زياد كرد با كمال غرور و نخوت و ابهت روى به بارگاه عبيدالله نهاد و با كمال شادى و سرور و نخوت و غرور افتخار مى‏كرد اظهار قدرت و اقبال مى‏نمود مترصد مدح و ثناء و متوقع حمد و مرحبا از ابن زياد بدبنياد بود ليكن بمراد خود نرسيد و روى محبت نديد و بوى و داد از ابن زياد نشنيد بعد از پرسش احوال و كم و كيف حال طبق فرموده مرحوم مجلسى در بحار و شيخ طريحى در منتخب وقتى ميان ابن زياد و پسر سعد ملعون تلاقى افتاد ابن زياد به عمر گفت: ايتنى بكتاب الذى كتبته اليك فى معنى قتل الحسين و ملك الرى آن فرمانى كه براى تو نوشتم در باب كشتن حسين بن على حاضر كن عمر سعد لعين گفت والله انه قد ضاع منى بخدا قسم كه آن فرمان مفقود شده دسترسى به آن ندارم ابن زياد گفت چاره‏اى ندارى جز آنكه آن كتابت را حاضر كنى اگر نياوردى بدانكه ابدا در نزد من جايزه ندارى براى آنكه من در ايام حركت به تو حرب حسين تسامح و تعلل در تو ديدم و در رفتن به كربلا بى ميل بودى و متعذر بلكه از زنهاى عجوز خود را عاجزتر مى‏شمردى آيا تو آن كسى نيستى كه اين اشعار را تكرار مى‏كردى.

فوالله ما ادرى و انى لصادق ءاترك ملك الرى و الرى منيتى   افكر فى امرى على خطرين ام ارجع مأثوما بقتل حسين

پسر سعد ملعون گفت بلى والله من ترا هم در اين فعل شنيع توبيخ مى‏كردم و نصيحت مى‏نمودم كه اگر پدرم در اين كارها با من استشاره مى‏كرد مى‏گفتم و من آنچه بتو نگفتم در نكشتن امام حسين باو گفته بودم هر آينه اداء حقوق پدر و فرزندى كرده بودم ولى چكنم تو گوش نكردى ابن زياد گفت كذبت يا لكع دروغ گفتى تو هيچ نصيحت نكردى بلكه از روى ميل رفتى پسر سعد ملعون اين بديد خود را سرزنش كرد و گفت ما رجع احد بشر ممارجعت هيچكس در روزگار از امرى برنگشته كه من برگشتم اطاعت ابن زياد و نافرمانى خدا كردم و نيز قطع رحم كردم.

شعر

چون كافر مفلسيم و چون قحبه زشت   نه دين و نه دنيا و نه اميد بهشت

پس از بارگاه مغموم و غضبناك بيرون آمد و مكرر آن ملعون با خود مى‏گفت ذلك هو الخسران المبين در حق آن ملعون اين شعر مناسب افتاد.

حسب الذى قتل الحسين من الخسارة و الندامة   ان الشفيع لدى الاله خصيمه يوم القيمة