مقتل الحسين (ع) از مدينه تا مدينه

آيت الله سيد محمد جواد ذهنى تهرانى (ره)

- ۳۷ -


نوحه سرائى حضرت زينب سلام الله عليها و وداع آن خاتون با جسد مطهر امام تشنه كام (سلام الله عليه)

آخر از كوى تو با ديده گريان رفتم گر تو با جمله شهيدان سوى جنت رفتى خاطر جمع و دل آسوده تو مى‏باش كه من اى شه تشنه جگر اين تو اين شط فرات بعد از اين بانگ عطش نشنوى اى شاه كه من عهد ما بود كه تو كشته شوى بر لب آب چاك پهلوى ترا ديدم و از پنجه غم خاك بر فرق من و خواهرى من كه تو را بر سر نعش تو نگذاشت بمانم چون شمر جوديا شرح غم غمزدگان كن كوتاه   آمدم با تو و با لشگر عدوان رفتم من سوى شام به همراه اسيران رفتم فرق بى معجر و گيسوى پريشان رفتم آب نوش آب كه من با لب عطشان رفتم با يتيمان به سوى كوفه ويران رفتم تو وفا كردى و من بر سر پيمان رفتم سينه را چاك زدم تا بگريبان رفتم جسم صد چاك فكندم به بيابان رفتم با سر پاك تو اى مهر درخشان رفتم كه ز هوش از اثر ناله و افغان رفتم

مرحوم محتشم كاشانى مداح با اخلاص اهل بيت عليهم السلام حال آن خون جگر شدگان را اين طور توصيف نموده:

اشعار مرحوم محتشم در بيان زبانحال عليا مخدره حضرت زينب خاتون سلام الله عليها هنگام عبور از قتلگاه

بر حربگاه چون ره آن كاروان فتاد هر چند بر تن شهداء چشم كار كرد ناگاه چشم دختر زهرا در آن ميان بى اختيار نعره هذا حسين از او پس با زبان پر گله آن بضعه رسول اين كشته فتاده بهامون حسين توست اين ماهى فتاده به درياى خون كه هست اين خشگ لب فتاده ممنوع از فرات اين شاه كم سپاه كه با خيل اشگ و آه پس روى در بقيع به زهرا خطاب كرد كى مونس شكسته دلان حال ما ببين اولاد خويش را كه شفيعان محشرند تنهاى كشته گان همه در خاك و خون نگر آن تن كه بود پرورشش در كنار تو   شور نشور واهمه را در كمان فتاد بر زخم‏هاى كارى تير و سنان فتاد بر پيكر شريف امام زمان فتاد سرزد چنانكه آتش او در جهان فتاد رو در مدينه كرد كه يا ايهاالرسول وين صيددست وپازده در خون حسين توست زخم ازستاره برتنش افزون حسين توست كز خون او زمين شده جيحون حسين توست خرگاه ازاينجهان زده بيرون حسين توست مرغ هوا و ماهى دريا كباب كرد ما را غريب و بى كس و بى آشنا ببين در ورطه عقوبت اهل جفا ببين سرهاى سروران همه بر نيزه‏ها ببين غلطان به خاك معركه كربلا ببين

و نيز سكينه خاتون جسد پاره پاره پدر را در بركشيد و چنان ناله و زارى مى‏كرد كه از حد توصيف خارج است.

اشعار مرحوم جودى در بيان زبانحال سكينه خاتون با جسد مطهر امام (عليه السلام)

بابا بنگر سوز دل و چشم پر آبم نگذشته زمانى كه ز قتل تو ببستند اين يك زندم كعب نى آن سيلى بيداد بابا ز تو هر لحظه مراد بود سوالى بردار سر از خاك كه اين قوم جفاجو زين زخم كه بر جسم تو بيرون ز حسابت ز افتادن سرو قد اكبر بروى خاك زان تير كه جا كرده به حلق على اصغر اين شط فرات است چون ديده جودى   از كوى تو عازم به سوى شام خرابم اين قوم جفا پيشه به زنجير و طنابم فرياد كه هر لحظه ز قومى به عذابم از چيست كه اكنون ندهى هيچ جوابم بردند ز سر معجر و از چهره نقابم در سوز من دلشده تا روز حسابم يكباره ز دل رفت برون طاقت و تابم در ناله چو ليلا و در افغان چو ربابم هر لحظه به موج آيد و من تشنه آبم

مرحوم محدث قمى مى‏نويسد:
در مصباح كفعمى است كه سكينه خاتون گفت: چون پدرم كشته شد آن بدن نازنين را در آغوش گرفتم حالت اغماء و بيهوشى براى من روى داد، در آن حال شنيدم پدرم مى‏فرمود:

شيعتى ما ان شربتم رى عذب فاذكرونى   او سمعتم بغريب او شهيد فاندبونى
شيعيان من، هرگاه آب خوشگوارى نوشيديد مرا ياد كنيد و هر زمان مظلوميت غريب يا شهيدى به سمع شما رسيد براى من ندبه و زارى كنيد.

فصل سيزدهم : دفن ابدان طاهره شهداء عليهم السلام

مرحوم مفيد در ارشاد مى‏فرمايد:
پس از آنكه عمر بن سعد از كربلاء خارج شد گروهى از قبيله بنى اسد كه ساكن قريه غاضريه بودند آمدند و بر بدن امام (عليه السلام) و ساير شهداء نماز خوانده و آن گل‏هاى ورق ورق شده را دفن كردند و امام (عليه السلام) را در همين جا كه قبر منورش مى‏باشد به خاك سپردند و على بن الحسين عليهما السلام را پائين پاى آن حضرت دفن كردند و براى ديگر شهداء و اصحاب كه در آن حوالى بودند حفره‏اى كندند از جانب پاى آن جناب و همه را با هم در يك جا به خاك سپردند و حضرت عباس بن على عليهما السلام را در آنجا كه شهيد شده بود يعنى در راه غاضريه به خاك سپردند.
و به نوشته كامل بهائى خويشان جناب حر بن يزيد رياحى او را در آنجا كه شهيد شد دفن كردند.
بارى بنى اسد بعد از انجام مراسم تدفين ابدان مطهره بر ساير قبائل عرب فخر مى‏كردند و به خود مى‏باليدند كه ما بر امام حسين (عليه السلام) نماز گذارده و او را با اصحابش دفن كرديم.
مرحوم ابن شهر آشوب در مناقب و مسعودى نوشته‏اند كه يك روز پس از شهادت امام (عليه السلام) و اصحاب باوفايش ابدان مطهرشان توسط اهل غاضريه دفن گرديد.

آمدن حضرت زين العابدين (عليه السلام) بر سر اجساد مطهره شهداء و راهنمائى نمودن آن جناب بنى اسد را

مرحوم مجلسى در كتاب بحار از حضرت باقر (عليه السلام) روايت مى‏كند كه آن جناب فرمودند:
چون جد بزرگوارم وارد زمين كربلاء شد نامه‏اى براى محمد حنفيه و ساير بنى هاشم نوشت و به مدينه ارسال نمود، مضمون نامه چنين بود:
بسم الله الرحمن الرحيم، من الحسين بن على الى محمد بن الحنفية و من قبله من بنى هاشم:
اما بعد: فكان الدنيا لم تكن و كان الاخرة لم تزل والسلام.

بعد از نوشتن اين نامه مالكين آن زمين محنت اثر را كه از اهل غاضريه بودند طلب فرمود چهار فرسخ در چهار فرسخ را به مبلغ معينى كه شصت هزار تومان بود ابتياع نمود و آن را وقف كرده و توليت آن ارض مبارك را بدست بنى اسد گذارد مشروط به چند شرط:
از جمله آنكه پس از ده روز ديگر بيايند جسد طيبه مطهره شهداء را با جسد پاره پاره سيدالشهداء (عليه السلام) به خاك بسپارند.
ديگر آنكه وقتى شيعيان از دور و نزديك به زيارت آن تربت بيايند اهل غاضريه و بنى اسد به استقبال زوار آمده و منزل و مكان به ايشان بدهند و نيز از آب و نان و طعام مضايقه نكنند و زائران را تا سه روز ضيافت كنند.
ايشان شرائط را قبول نموده و پولها را بين خود قسمت كردند و از خدمت مرخص شدند تا روز دهم دو روز از شهادت حضرت گذشته بود كوفيان سنگدل پس از كشتن و برهنه كردن و سر جدا نمودن امام همام (عليه السلام) را عريان و برهنه در آن بيابان مقابل آفتاب سوزان انداختند و رفتند.
زنان بنى اسد ديدند مردانشان اصلا بفكر و خيال رفتن و به خاك سپردن شهداء نيستند به نزد شوهران خود رفته و با گريه و افغان گفتند:
اى بى مروت مردمان مگر شما با نور چشم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شرط نكرديد كه اجساد طاهره و ابدان مطهره شهداء را به خاك بسپاريد، اكنون چه شده كه به مقتل آل رسول نمى‏رويد و گلهاى ورق ورق شده ايشان را دفن نمى‏كنيد؟ آيا از خدا نمى‏ترسيد و از پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) شرم نداريد و يا ايمان به خدا و روز جزا نداريد؟
مردان گفتند: چرا هم از خدا مى‏ترسيم و هم اعتقاد به روز جزا داريم اما با آن سفاك بى باك و ظالم ناپاك يعنى پسر زياد ملعون چه كنيم، اگر بشنود كه ما ابدان طاهره را دفن كرده‏ايم البته در مقام ايذاء و قتل ما بر خواهد آمد و ما بر جان خود مى‏ترسيم.
زنان به شوهران خود گفتند: اگر شما از جان خود مى‏ترسيد ما نمى‏ترسيم بلكه جان ما به فداى زنان و دختران على مرتضى صلوات الله عليه انا نذهب الى دفن اجساد الشهداء انفسنا لهم الفاء و الله يعطى الجزاء ما مى‏رويم ابدان طاهره شهداء را به خاك مى‏سپاريم و از خدا اجر و مزد مى‏خواهيم.
سپس شروع به گريه و ندبه و ضجه كردند و مادرانه و خواهرانه و شيون كنان به ميان خيمه‏ها رفته بيل‏ها و كلنگ‏ها و آلات حفر و كندن قبر را با خود برداشته و مهياى رفتن شدند، همينكه مردان و جوانان قبيله بنى اسد اين همت و مردانگى را از زنان و دختران ديدند به غيرت آمده و از روى حميت دامن همت به كمر زده بيل‏ها و كلنگ‏ها را از زنان گرفتند و روى به كربلاء آوردند، زنان بر سر و سينه زنان از عقب مردان روانه شدند تا به كربلا رسيدند وارد قتلگاه شدند.

شعر

قتلگاهى كشته عريانى در او قتلگاهى تن در او بى سر همه   بحر خونى گوهر غلطان در او پايمال لشگر كافر همه
فرد عربى *

لهم جسوم على الرمضاء مهملة   وانفس فى جوار الله يقربها

طائفه بنى اسد در ميان قتلگاه حيران و سرگردان ايستاده بودند نظر بر آن اجساد قطعه قطعه و ابدان پاره پاره مى‏كردند باتفاق زنان مانند ابر بهارى اشگ مى‏ريختند و نمى‏دانستند آقا كيست و غلام كدام است، پدر كيست و فرزند كدام مى‏باشد در اين اثناء سوارى با شتاب رسيد و نقابى بر صورت افكنده بود.

شعر

بسان حضرت يعقوب ناله سر مى‏كرد بسر عمامه سبزى و ليك ژوليده   كه او پسر، پسروار پدر پدر مى‏كرد بسان چشم غزالان سياه پوشيده

روى به طائفه بنى اسد كرد و فرمود: چرا واله و حيران ايستاده‏ايد؟
آن جماعت شرح حال خود و جهت آمدنشان را بيان كردند سپس گفتند اكنون آمده‏ايم ولى هيچيك را نمى‏شناسيم.
آن سوار فرمود: انا اعرفهم و اعرفكم اياهم واحدا واحدا.

شعر

گفت من اين كشته‏ها را سر بسر بى سرند اينها ولى جان منند   مى‏شناسم چون پدرها را پسر گر غريبند، آشنايان منند

سپس آن وجود مبارك گروه بنى اسد را كمك كرد و مشغول تجهيز و تدفين شهداء شدند يك يك مى‏آوردند و از آن والامقام اسم صاحب بدن را سوال كرده و سپس آن را دفع مى‏كردند.
مرحوم مفيد در ارشاد مى‏فرمايد: و حفروا للشهداء من اهل بيته و اصحابه الذين صرعوا حوله مايلى رجلى الحسين و جمعوهم و دفنوهم جميعا يعنى از براى همه شهداء كه از اهل بيت و اصحاب بودند و در اطراف آن سرور به روى خاك افتاده بودند حفيره كندند و تمام ايشان را جمع نموده و نماز كردند و مجموعا را در آن حفره به خاك سپردند سپس در اثناء تفحص به بدنى برخوردند پاره پاره كه سر در بدن نداشت و زخمهايش قابل شمارش نبود.
فرد

پيكرى ديدند افتاده بخاك   قطعه قطعه پاره پاره چاك چاك

از امام سجاد (عليه السلام) پرسيدند: آقا اين كشته كدام كس است.
فرد

كيست اين كشته كه از خنجر و شمشير و سنان   و كواكب به بدن زخم فزون‏تر دارد

همينكه چشم امام (عليه السلام) بر آن بدن قطعه قطعه افتاد خود را به روى نعش پدر انداخت و بلند بلند گريست زنان و مردان بنى اسد با امام (عليه السلام) در گريه و زارى شدند بارى امام سجاد (عليه السلام) ساعتى روى نعش پدر اشگ ريخت و خاك غم بر سر ريخت، سپس بر پدر نماز گذارد و بعد خود به تنهائى آن جان پاك را در جسد خاك نهاد يعنى در همان قبرى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كنده بود بدن پدر را گذارد و سپس با حسرتى تمام با خاك آن را پوشاند و با اشگ ديده خاك را گل ساخت بعد با انگشت مبارك روى قبر نوشت: هذا قبر حسين بن على بن ابيطالب و به موجب وصيت پدر بزرگوارش كه در هنگام وداع فرموده بود برادرت على اكبر عليه را در نزد من دفن كن بدن شاهزاده على اكبر (عليه السلام) را در پائين پاى پدر دفن نمود و پس از دفن حضرت سيدالشهداء و ساير شهداء بنى اسد اذن مرخصى گرفتند، امام (عليه السلام) فرمود: ياران شما احسان را به پايان رسانيد چه آنكه كار هنوز به اتمام نرسيده زيرا شهيد ديگر مانده كه از اين شهداء دورتر قرار گرفته و آن سپهسالار و علمدار سلطان كربلا است، پس به اتفاق آمدند به كنار نهر علقمه.

شعر

كشته‏اى ديدند دست و سر جدا پاره پاره قطعه قطعه پيكرش   زخم‏هايش كس نداند جز خدا اين تنش ياران چه گويم از سرش

بعد از گريه و زارى بسيار قبرى كندند و نعش مبارك عباس (عليه السلام) را با دست‏هاى بريده در ميان عبائى ريختند و سپس به خاك سپردند.
مولف گويد:
مناسب ديدم در اينجا زيارت نامه‏اى را كه مرحوم مجلسى عطرالله مرقده الشريف به عنوان زيارت شهداء طف در بحار نقل فرموده بياورم.
متن اين زيارت نامه باين شرح مى‏باشد:
وقتى بخواهند شهداء را زيارت كنند دستور است پائين پاى حضرت كه قبر حضرت على بن الحسين عليهما السلام آنجا مى‏باشد بايستند، سپس رو بقلبه كنند كه تمام شهداء در همان قبله دفن شده‏اند و اشاره به شاهزاده على بن الحسين عليهما السلام كرده و بگويند:
السلام عليك يا أول قتيل من نسل خير سليل، من سلالة ابراهيم الخليل، صلى الله عليك و على أبيك، اذقال فيك: قتل الله قوما قتلوك يا بنى! ما أجرأهم على الرحمن، و على انتهاك حرمة الرسول على الدنيا بعدك العفا، كأنى بك بين يديك ماثلا، و للكافرين قاتلا قائلا:

أنا على بن الحسين بن على أطعنكم بالرمح حتى ينثنى ضرب غلام هاشمى عربى   نحن و بيت الله أولى بالنبى أضربكم بالسيف أحمى عن أبى والله لا يحكم فينا ابن الدعى

حتى قضيت نحبك، و لقيت ربك، أشهد أنك أولى بالله و برسوله، و أنك ابن رسوله، و حجته و أمينه و ابن حجته و أمينه حكم الله على قاتلك مرة بن منقذ بن النعمان العبدى - لعنه الله و أخزاه و من شركه فى قتلك، و كانوا عليك ظهيرا، أصلاهم الله جهنم و ساءت مصيرا، و جعلنا الله من ملاقيك، و مرافقى جدك و أبيك و عمك و أخيك، و امك المظلومة، و أبرء الى الله من أعدائك أولى الجحود، والسلام عليك و رحمة الله و بركاته.
السلام على عبدالله بن الحسين، الطفل الرضيع، المرمى الصريع المتشحط دما، المصعد دمه فى السماء، المذبوح بالسهم فى حجر أبيه لعن الله راميه حرملة بن كاهل الاسدى و ذويه.
السلام على عبدالله بن اميرالمومنين، مبلى البلاء، و المنادى بالولاء فى عرصة كربلا، المضروب مقبلا و مدبرا، لعن الله قاتله هانى بن ثبيت الحضرمى.
السلام على أبى الفضل العباس بن اميرالمومنين، المواسى أخاه بنفسه، الاخذ لغده من أمسه، الفادى له، الواقى الساعى اليه بمائه المقطوعة يداه - لعن الله قاتله يزيد بن الرقاد الجهنى، و حكيم بن الطفيل الطائى.
السلام على جعفر بن اميرالمومنين، الصابر بنفسه محتسبا، و النائى عن الاوطان مغتربا، المستسلم للقتال، المستقدم للنزال، المكثور بالرجال، لعن الله قاتله هانى بن ثبيت الحضرمى.
السلام على عثمان بن اميرالمومنين، سمى عثمان بن مظغون، لعن الله راميه بالسهم خولى بن يزيد الأصبحى الايادى، و الأبانى الدارى.
السلام على محمد بن اميرالمومنين، قتيل الأبانى الدارى لعنه الله، و ضاعف عليه العذاب الأليم، و صلى الله عليك يا محمد و على أهل بيتك الصابرين.
السلام على أبى بكر بن الحسن بن على الزكى الولى المرمى بالسهم الردى، لعن الله قاتله عبدالله بن عقبة الغنوى.
السلام على عبدالله بن الحسن الزكى، لعن الله قاتله و راميه حرملة بن كاهل الأسدى.
السلام على القاسم بن الحسن بن على، المضروب (على) هامته المسلوب لامته، حين نادى الحسين عمه، فجلى عليه عمه كالصقر، و هو يفحص برجليه التراب، و الحسين يقول: بعدا لقوم قتلوك، و من خصمهم يوم القيامة جدك و أبوك.
ثم قال: عز و الله على عمك أن تدعوه فلا يجيبك، أو أن يجيبك و أنت قتيل جديل فلا ينفعك، هذا و الله يوم كثر واتره و قل ناصره جعلنى الله معكما يوم جمعكما، و بوأنى مبوأكما، و لعن الله قاتلك عمر بن سعد بن (عروة بن) نفيل الأزدى، و أصلاه جحيما، و أعدله عذابا أليما.
السلام على عون بن عبدالله بن جعفر الطيار فى الجنان، حليف الايمان، و منازل الأقران، الناصح للرحمن، التالى للمثانى و القرآن لعن الله قاتله عبدالله بن قطبة النبهانى.
السلام على محمد بن عبدالله بن جعفر، الشاهد مكان أبيه، و التالى لأخيه، و واقيه ببدنه، لعن الله قاتله عامر بن نهشل التميمى.
السلام على جعفر بن عقيل، لعن الله قاتله و راميه بشر بن حوط الهمدانى.
السلام على عبد الرحمن بن عقيل، لعن الله قاتله و راميه عثمان بن خالد بن أشيم الجهنى.
السلام على القتيل بن القتيل: عبدالله بن مسلم بن عقيل، و لعن الله قاتله عامر بن صعصعة (و قيل أسد بن مالك.)
السلام على أبى عبيدالله بن مسلم بن عقيل، و لعن الله قاتله و راميه عمرو بن صبيح الصيداوى.
السلام على محمد بن أبى سعيد بن عقيل، و لعن الله قاتله لقيط بن ناشر الجهنى.
السلام على سليمان مولى الحسين بن اميرالمومنين، و لعن الله قاتله سليمان بن عوف الحضرمى.
السلام على قارب مولى الحسين بن على.
السلام على منجح مولى الحسين بن على.
السلام على مسلم بن عوسجة الأسدى، القائل للحسين و قد أذن له فى الانصراف: أنحن نخلى عنك؟ و بم نعتذر عندالله من أداء حقك، لا والله حتى أكسر فى صدورهم رمحى هذا، و أضربهم بسيفى ما ثبت قائمه فى يدى، و لا أفارقك، ولو لم يكن معى سلاح أقاتلهم به لقذفتهم بالحجارة، و لم أفارقك حتى أموت معك.
و كنت أول من شرى نفسه، و أول شهيد شهد لله و قضى نجبه ففزت و رب الكعبة، شكر الله استقدامك و مواساتك امامك، اذ مشى اليك و أنت صريع، فقال: يرحمك الله يا مسلم بن عوسجه و قرأ: فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا لعن الله المشتركين فى قتلك: عبدالله الضبابى، و عبدالله بن خشكارة البجلى، و مسلم بن عبدالله الضبابى.
السلام على سعد بن عبدالله الحنفى، القائل للحسين و قد أذن له فى الانصراف: لا والله لا نخليك حتى يعلم الله أنا قد حفظنا غيبة رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) فيك، والله لو أعلم أنى أقتل ثم أحيا ثم أحرق ثم أذرى و يفعل بى ذلك سبعين مرة ما فارقتك، حتى ألقى حمامى دونك و كيف أفلع ذلك و انما هى موته أو قتله واحدة، ثم هى بعدها الكرامة التى لاانقضاء لها أبدا.
فقد لقيت حمامك، و واسيت امامك، و لقيت من الله الكرامة فى دار المقامة، حشرنا الله معكم فى المستشهدين، و رزقنا مرافقتكم فى أعلى عليين.
السلام على بشر بن عمر الحضرمى، شكرالله لك قولك للحسين و قد أذن لك فى الانصراف: أكلتنى اذن السباع حيا ان فارقتك و أسأل عنك الركبان و أخذلك مع قلة الأعوان، لا يكون هذا أبدا.
السلام على يزيد بن حصين الهمدانى المشرقى القارى، المجدل بالمشرفى. السلام على عمر بن كعب الأنصارى.
السلام على نعيم بن عجلان الأنصارى.
السلام على زهير بن القين البجلى، القائل للحسين و قد أذن له فى الانصراف: لا والله لا يكون ذلك أبدا، أترك ابن رسول الله أسيرا فى يده الأعداء، و أنجو؟ لا أرانى الله ذلك اليوم.
السلام على عمرو بن قرظة الانصارى.
السلام على حبيب بن مظاهر الاسدى.
السلام على الحر بن يزيد الرياحى.
السلام على عبدالله بن عمير الكلبى.
السلام على نافع بن هلال بن نافع البجلى المرادى.
السلام على أنس بن كاهل الأسدى.
السلام على قس بن مسهر الصيداوى.
السلام على عبدالله و عبدالرحمن ابنى عروة بن حراق الغفاريين.
السلام على جون بن حوى مولى أبى ذر الغفارى.
السلام على شبيب بن عبدالله النهشلى.
السلام على الحجاج بن زيد السعدى.
السلام على قاسط و كرش ابنى ظهير التغلبيين.
السلام على كنانة بن عتيق. السلام على ضرغامة بن مالك.
السلام على حوى بن مالك الضبعى.
السلام على عمرو بن ضبيعة (الضبعى.)
السلام على زيد بن ثبيت القيسى.
السلام على عبدالله و عبيدالله ابنى يزيد بن ثبيت القيسى.
السلام على عامر بن مسلم.
السلام على قعنب بن عمرو التمرى.
السام على زهير بن بشر الخثعمى.
السلام على زيد بن معقل الجعفى.
السلام على الحجاج بن مسروق الجعفى.
السلام على مسعود بن الحجاج و ابنه.
السلام على مجمع بن عبدالله العائذى.
السلام على عمار بن حسان بن شريح الطائى.
السلام على حباب بن الحارث السلمانى الأزدى.
السلام على جندب بن حجر الخولانى.
السلام على عمر بن خالد الصيداوى.
السلام على سعيد مولاه.
السلام على يزيد بن زياد بن مهاصر الكندى.
السلام على زاهد مولى عمرو بن الحمق الخزاعى.
السلام على جبلة بن على الشيبانى.
السلام على سالم مولى بنى المدنية الكلبى.
السلام على أسلم ابن كثير الأزدى الأعرج.
السلام على زهير بن سليم الأزدى.
السلام على قاسم بن حبيب الأزدى. السلام على عمر بن جندب الحضرمى.
السلام على أبى ثمامة عمر بن عبدالله الصائدى.
السلام على حنظلة بن سعد الشبامى.
السلام على عبدالرحمن بن عبدالله بن الكدر الأرحبى.
السلام على عمار بن أبى سلامة الهمدانى.
السلام على عابس بن أبى شبيب الشاكرى.
السلام على شوذب مولى شاكر.
السلام على شبيب بن الحارث بن سريع.
السلام على مالك بن عبد بن سريع.
السلام على الجريح الم.سور سوار ابن أبى حمير الفهمى الهمدانى.
السلام على المرتب معه عمرو بن عبدالله الجندمى.
السلام عليكم يا خير أنصار.
السلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار، بوأكم الله مبوء الأبرار، .شهد لقد كشف الله لكم الغطاء، و مهد لكم الوطاء، و أجزل لكم العطاء، و كنتم عن الحق غير بطاء. و انتم لنا فرطاء و نحن لكم خلطاء فى دار البقاء.
و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته.

فصل چهاردهم : وارد شدن اهل بيت سيدالشهداء عليهم السلام به كوفه خراب

بعد از ظهر روز يازدهم عمر بن سعد ملعون با لشگر كفرآئين كوفه و شام از كربلاء بيرون رفت و با خيل اسيران رو به كوفه خراب نهاد به نزديكى شهر كه رسيد خبر به ابن زياد داد كه اينك لشگر كوفه و شام با فتح و پيروزى از كربلاء برگشته و سرهاى شهيدان همراه با اسراء را آورده و منتظر فرمان هستند تا امير چه دستور دهد.
وقتى پيغام پسر سعد پليد به پسر زياد خبيث رسيد از اين خبر بسى شادمان شد و امر نمود طبل بشارت نواختند و سران سپاه و اميران را به بارگاه خواند و حكم نمود كه منادى در شهر ندا كند احدى از مردم با آلات حرب از خانه بيرون نيايند و بر سر هر كوى و برزن نگهبانان و پاسبانان گماشت تا كاملا شهر را حفاظت كرده مبادا آشوب و شورش بپا شود سپس خولى بن يزيد اصبحى را خواست و به او فرمان داد كه سر مطهر امام (عليه السلام) را به استقبال اسراء به نزد ابن سعد ببرد تا وى سر منور را بر نيزه بلندى زده و در جلو سرها مقابل ديدگان اسيران وارد شهر نمايند، طبق حكم پسر زياد ملعون لشگريان مسلح با حربه‏هاى برهنه بر سر چهار راه‏ها و كوچه‏ها ايستادند مردم براى تماشا از خانه‏ها بيرون آمدند شهر همچون دريا به موج آمد جارچيان خبر شهادت سلطان كربلاء را در سطح شهر اعلام و پخش كردند اين خبر به گوش زنان در خانه‏ها رسيد دانستند كه امام همام را اهل كوفه و شام شهيد كرده‏اند و عيال آن سرور را همچون اسيران وارد شهر مى‏كنند يك مرتبه صداى ضجه مرد و زن، پير و جوان، وضيع و شريف به ناله وا حسيناه و وا اماماه بلند شد و غلغله‏اى در زمين و زمان بپا شد مامورين و مزدوران دستگاه حاكمه براى ارعاب و خاموش كردن هر شورش و سر و صدائى شروع كردند به نواختن طبل و نقاره، آواز طبل و ناى از هر گوشه و كنار بلند شد در همين اثناء از دروازه شهر خولى حرامزاده رسيد در حالى كه سر مقدس سرور شهيدان را بر سر نيزه بلندى كرده بود و آن سر مطهر همچون بدر بر سر نيزه نورافشانى مى‏كرد چشم سپاهيان و جمعيت انبوه مردم كه به آن سر نورانى افتاد همه صدا به الله اكبر بلند كردند اسيران و دختران خون جگر بهر طرف نظر كردند ببينند لشگر چرا تكبير گفتند ناگهان چشمشان بر سر بريده حضرت ابا عبدالله الحسين (عليه السلام) افتاد يك مرتبه آن شصت و چهار زن و بچه صدا به شيون بلند كردند در اين اثناء ديدگان عليا مخدره حضرت زينب سلام الله عليها كه بر سر بريده برادر افتاد به حالتى شد كه زبان ياراى گفتن آنرا نداشته و قلم از ترقيم آن حال عاجز مى‏باشد فقط همين مقدار گفته‏اند كه آن بانو خيره خيره به سر مقدس برادر نظر كرد ديد مردم مثل هلال شب اول ماه انگشت نما مى‏كنند آن مخدره از سوز دل فرمود:

اخى يا هلالا غاب بعد طلوعه   فمن فقده اضحى نهارى كليلتى
برادرم، اى هلال من كه در روز عاشوراء غروب كردى و از پيش چشمم پنهان شدى از وقتى كه رفتى روز من به شب تار مبدل شده است.

اخى يا اخى اى المصائب اشتكى   فراقك ام هتكى و زلى و غربتى

برادرم، از كدام مصيبت‏هاى تو شكايت كنم؟ از فراق چون تو برادرى يا از دريده شدن پرده حرمت خود يا از ذلت و غربتم گله نمايم.

اخى ليت هذا النجر كان بمنحرى   و يا ليت هذا السهم كان بمهجتى

كاش شمر مرا در عوض تو نحر كرده بود و كاش آن تير و نيزه‏ها به قلب من مى‏خورد.

اخى بلغ المختار طه سلامنا   و قل ام كلثوم بكرب و محنة

برادر جان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را از حال زار خواهرت كلثوم خبردار كن و بگو خواهرانم ميان محنت و مصيبت مانده و بعد پدرم حيدر كرار را از حال دخترانش مطلع كن و بگو:

اخى بلغ الكرار عنى تحية   و قل زينب اضجت تساق بذلة

برادر جان سلام و تهنيت من را به پدرم حيدر كرار برسان و بگو دخترت زينب را با خوارى و زارى و ذلت به شهرها مى‏برند.
بعد از اين بيانات آن مخدره سر خود را به چوبه محمل زد كه پيشانى مباركش شكافت و خون از آن ريخت.

در شرح برخى از احوالات اهل اهل بيت‏اطهار عليهم السلام در ورود به كوفه خراب

چون اولاد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و ذرارى فاطمه زهراء سلام الله عليها را با چشم پر آب و جگرهاى خون شده وارد كوفه خراب كردند از هجوم تماشائيان راه عبور مسدود شده بود، قريب بيست سر بالاى نيزه بود و شصت و چهار زن بر شتران و بعضى بر قاطر و برخى در محمل‏هاى بى روپوش كه عرب او را اقتاب مى‏خواند سوار بودند، در بغل هر خانمى دختر بچه‏اى سر و پاى برهنه با چشمى اشگبار قرار داشت، كوفيان از مرد و زن، كوچك و بزرگ به تماشاى ايشان ايستاده بودند، بعضى خندان و برخى گريان به نظر مى‏آمدند.
از جديله اسدى نقل شده كه مى‏گفت:
سال شصت و يك هجرى در كوفه بودم كه لشگر ابن زياد از كربلاء برگشته بودند و اسيران آل احمد مختار را وارد بازار كوفه كردند زنان چندى را ديدم كه گريبان‏ها دريده سينه و صورت‏ها خراشيده و متصل لطمه بر صورت مى‏زدند و اشگ مى‏ريختند، من از پير مردى احوال پرسى آن اسيران دل شكسته را كردم.
پير مرد در جواب گفت: آيا نمى‏بينى سر پسر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را كه بر بالاى نيزه است...
در همين اثنا كه شيخ براى من قضيه را بيان مى‏كرد زنى را ديدم مانند طلاى بى غش بر كوهان شتر لنگ و لاغرى نشسته كه آن شتر نه جهاز داشت و نه آن مخدره داراى حجاب بود، پرسيدم:
اى شيخ اين بانوى مجلله كيست؟
گفت: ام كلثوم دختر على بن ابيطالب (عليه السلام) است.
پشت سر ام كلثوم جوانى عليل و بيمار را ديدم كه بر كوهان شتر لاغرى قرار گرفته اما با سر برهنه و خون از ساق پاى آن عليل سيلان داشت، پرسيدم: اين جوان بيمار كيست؟
گفت: على بن الحسين عليهما السلام است.
از ديدن آن بزرگوار گريه راه گلوى مرا گرفت، ديگر قوت حرف زدن نداشتم اما مى‏ديدم كه زن‏هاى كوفه بر بالاى پشت بام به تماشا بر آمده بودند به اين اطفال خردسال كه در بغل زنان بودند نان و خرما مى‏دادند ام كلثوم مى‏فرمود: حرج على من يتصدق علينا اهل البيت فان الصدقة علينا حرام اى زنها اين دلسوزى نيست كه مى‏كنيد، بگذاريد اطفال ما از گرسنگى بميرند صدقه بر ما اهل بيت حرام است سپس دست مى‏آورد و نان و خرما را از دست اطفال مى‏گرفت.
از اين حالت ام كلثوم صداى گريه از مرد و زن بلند شد و برخى كه شناختند ايشان اولاد پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بوده و آن سر، سر فرزند زهراء است گريبان دريدند ضجه و ناله بر آوردند: وا ابن بنت نبى الله وا حسناه وا حسيناه.
در ميان بانوان محترمه، خانمى را ديم سر برهنه، مو پريشان كه دو طرف صورت خود را به مو پوشيده بود، علاوه دو دست خود را به صورت نهاده بود، آنقدر ساتر نداشت كه صورت خود را از نامحرمان بپوشاند.
پرسيدم: اين مخدره كيست؟
گفت: اين سكينه خاتون دختر امام حسين (عليه السلام) است.
بعد ديدم سه دختر صغيره بر يك شتر رديف نشسته‏اند و هر سه مثل ماه تابان اما برهنه و عريان و گيسوهايشان روى دوششان پريشان پرسيدم: ايشان كيستند؟
گفت: يكى رقيه خاتون و ديگرى صفيه خاتون و آن سومى فاطمه صغرى است.
از ديدن حالت آن دختران آن قدر به سر و صورت خود زدم كه چشمان من از نور افتاد.
به همين نحو مخدرات ديگر پشت سر هم آمدند و گذشتند تا آنكه مخدره مجلله‏اى را ديدم كه با چشمان گريان صيحه مى‏زد و مى‏فرمود: اما يغضون ابصاركم عن حرم رسول الله آيا از تماشاى حرم رسول خدا چشم نمى‏بنديد؟
ديدم صداى خلق به ناله بلند شد، پرسيدم: اين مخدره كيست؟
گفت: هذه زينب بنت على (عليه السلام)
بعد ديدم كه آن مخدره فرمود: اى اهل كوفه مردان شما مردان ما را كشتند اكنون زنان شما بر ما گريه مى‏كنند پس مردان ما را كه كشت؟!
مردم كوفه از سخنان آن مخدره چنان به گريه افتادند كه شورش در شهر افتاد، چشم خود را از نگاه پوشيدند و پشت دست به دندان گزيدند.