اى جماعت به حقيقت همه مىدانيد كه مادرم فاطمه زهرا است و پدرم وارث علم و مولاى
جن و انس است.
فضته قد صفيت من ذهب
|
|
فانا الفضة و ابن الذهبين
|
مادرم نقرهاى است كه مصفاى از طلا است، پس منم نقره و فرزند حاصل شده از دو طلا.
ذهب فى ذهب فى ذهب
|
|
ولجين فى لجين فى لجين
|
منم طلا در طلا و منم نقره در نقره در نقره يعنى منم حسين بن فاطمه دختر رسول الله
(صلى الله عليه و آله و سلم).
والدى شمس و امى قمر
|
|
فانا الكوكب و ابن القمرين
|
پدرم آفتاب تابان است و مادرم ماه درخشان، پس منم ستاره فرزند آفتاب و ماه.
عبد الله غلاما يافعا
|
|
و قريش يعبدون الوثنين
|
پدر بزرگوارم در زمان كودكى خداپرست بود در حالى كه قريش عبادت دو بت بزرگ را
مىكردند.
يعبدون اللات و العزى معا
|
|
و على قائم بالحسنيين
|
و قريش لات و عزى را مىپرستيدند و پدرم جناب على بن ابيطالب (عليه السلام) برپا
دارنده بود هر دو نيكوئى را يعنى عبادت پروردگار و اطاعت رسول را.
مع رسول الله سبعا كاملا
|
|
ما على الارض مصلى غير ذين
|
پدرم نماز جماعت مىكرد با رسول خدا تا هفت سال كامل و حال آنكه بر روى همه زمين
بغير از اين دو بزرگوار نماز گذارندهاى نبود.
هجر الاصنام لا يعبدها
|
|
مع قريش لا و لا طرفة عين
|
پدرم دورى جست از بتها و هرگز عبادت نكرد آنها را با قريش بلكه بقدر چشم برهم زدن
و باز نمودن هم آنها را نپرستيد.
من له جد كجدى فى الورى
|
|
اوكامى فى جميع المشرقين
|
كيست كه از براى او جدى باشد مثل جد من در همه عالم يا مادرى باشد مثل مادر من در
مشرق و مغرب عالم؟
خصه الله بفضل و تقى
|
|
فانا الازهر و ابن الازهرين
|
خداوند مخصوص گردانيد جدم را به فضل و تقوى، پس منم كوكب درخشنده فرزند دو كوكب
نور دهنده.
جوهر من فضة مكنونة
|
|
فانا الجوهر و ابن الدرتين
|
جدم جوهرى است از نقره پنهانى يعنى از نور ابيض الهى، پس منم جوهر و فرزند دو در
نهانى.
نحن اصحاب العبا خمستنا
|
|
قد ملكنا شرقها و المغربين
|
مائيم اصحاب عبا كه هر پنج نفر ما مالك شديم مشرق و مغرب زمين را.
نحن جبريل لنا سادسنا
|
|
و لنا البيت و مثوى الحرمين
|
مائيم اصحاب كساء كه فخر كرد به ششمين شدن ما جبرئيل و از براى ما است خانه كعبه و
آرامگاه حرمين.
كل ذى العالم يرجو فضلها
|
|
غير ذاالرجس لعين الوالدين
|
هر صاحب علمى اميد دارد فضل ما را بغير از اين ملعون نجس كه لعنت كرده شده است پدر
و مادرش.
جدى المرسل مصباح الدجى
|
|
و ابى موفى له بالبيعتين
|
جد من پيغمبر مرسلى است كه چراغ تاريكىها است و پدرم وفا كننده است به هر دو بيعت
او كه آن: الست بربكم است و محمد نبيكم.
والدى خاتمه جادبه |
|
حين وافى رأسه للركعتين
|
پدر بزرگوارم انگشتر خود را عطاء نمود به سائل در حالتى كه سر او وفاء كرد از براى
هر دو ركعت نماز.
قتل الابطال لما برزوا |
|
يوم بدر و باحد و حنين
|
پدرم كشت شجاعان را كه مبارز مىطلبيدند در روز جنگ بدر و احد و حنين.
اظهر الاسلام رغما للعدا |
|
بحسام سارم ذى شفرتين
|
پدرم ظاهر گردانيد اسلام را به خاك ماليدن خرطوم دشمنان به ضرب ذوالفقار دو دم قطع
كننده.
فعليه اليه صلى كلما |
|
غرب القمرى و غاب الفرقدين
|
پس بر پدرم صلوات فرستاده است خدا مادامى كه مخفى است قمرى (نام مرغى است) و
غائبند فرقدان.
در حديث است كه آن حضرت بعد از خواندن اين رجز غيرت اسداللهيش به جوش آمد بر آن
منافقان بى دين حمله كرد و بسيارى از ايشان را به درك نيران فرستاد، پس به مكان خود
مراجعت فرمود.
در بيان مبارزه حضرت خامس آل عبا (عليه السلام) با
لشكر كوفه و شام و شجاعت آن جناب
پس از آنكه امام (عليه السلام) بر آن گروه حجت را تمام كرد و اثرى به آنها نبخشيد
بلكه طغيان و سركشى ايشان افزوده شد حضرت خطاب به عمر بن سعد فرمود:
اخيرك فى ثلاث خصال: امروز تو را در ميان سه كار مخير
مىكنم.(72)
پسر سعد عرض كرد: و ماهى، آن سه حاجت چيست؟
حضرت فرمود: سه حاجت من اينستكه:
يا دست از جان من برداريد و بگذاريد تا اين ناموس و عترت پيغمبر (صلى الله عليه و
آله و سلم) را برداشته و به مدينه برگردم.
و يا جرعهاى آب به جگر سوخته و لبان تشنه من برسانيد.
و يا در ميدان جنگ تن به تن با من بجنگيد.
عمر بن سعد ملعون گفت: حاجت اول و دوم را بر نخواهم آورد ولى نسبت به درخواست سومى
موافق هستم و از آن باكى ندارم آن ناپاك با حضرت عهد كرد كه از خواهش سوم آن جناب
نگذرد.
مرحوم علامه مجلسى در بحار مىفرمايد: ثم دعى الناس الى البراز
يعنى سپس آن سلطان بى سپاه آن ناكسان را به مبارزت طلبيد و فرمود:
شعر
منم حيدر ساحت كردگار
كمند افكن يال دشمن منم
شما روبهائيد بى نام و ننگ
اگر راست گوئيد و هستيد مرد
يكايك بيائيد رو سوى من
|
|
منم زاده شير پروردگار
جهان يلى را بهم زن منم
دل جملتان سخت باشد چو سنگ
دليران و گردان روز نبرد
ببينيد شمشير و بازوى من
|
رجز
انا بن على الطهر من آل هاشم
و جدى رسول الله اكرم خلقه
و فاطم امى من سلالة احمد
|
|
كفانى بهذا مفخرا حين افخر
و نحن سراج الله فى الارض نزهر
و عمى يدعى ذوالجناحين جعفر
|
بعد از خواندن اين رجز و اظهار حسب و نسب مرحوم مجلسى مىفرمايد:
ثم وقف قبال القوم و سيفه مصلت ايسا من الحيوة عازما على الموت
سپس امام (عليه السلام) در مقابل سپاه كوفه و شام ايستاد در حالى كه شمشير از غلاف
كشيده و از زندگانى دنيا مأيوس بوده و مهياى مرگ گرديده آن قوم بى حميت و پست را
خطاب كرد:
يا اهل الكوفة قبحا لكم و نرحا و بؤسا و تعسا فحين استصر ختمونا
و الهين فاتيناكم موجفين... و پس از آن فرمود:
ويحكم لا تهونوا بحسين (عليه السلام)
و تقولوا يوم القيامة انا
|
|
فتذوقوا طعم العذاب المهين
ما علمنا و انكم تجهلون
|
اى كوفيان بى وفا و اى بر شما اين قدر در صدد خوارى و زارى من برنيائيد، از عذاب
قيامت بترسيد آنچه بايد بشما بگويم گفتم تا شما نگوئيد كه ما نمىدانستيم.
سپس امام (عليه السلام) مبارز طلبيد صاحب روضة الشهداء مرحوم ملا حسين كاشفى
مىنويسد:
از صف دشمن تميم بن قحطبه كه يكى از امراى شام بود، مرد نامدار و در ميان قوم خود
عالى مقدار محسوب مىشد پيش امام حسين (عليه السلام) باز آمد و گفت:
اى پسر ابوتراب تا كى خصومت مىكنى فرزندانت زهر هلاك نوشيدند، اقربا و چاكرانت
لباس فنا و فوات پوشيدند و تو هنوز جنگ مىكنى و يك تن تنها با بيست هزار كس تيغ
مىزنى؟!
امام حسين (عليه السلام) فرمود:
اى شامى من به جنگ شما آمدهام يا شما به جنگ من آمدهايد، من سر راه بر شما گرفتم
يا شما سر راه بر من گرفتيد، برادران و فرزندان مرا به قتل رسانيديد و اكنون ميان
من و شما بجز شمشير چه تواند بود و بسيار مگوى بلكه بيار تا چه دارى، اين بگفت و از
روى فرزانگى نعرهاى از جگر بركشيد كه زهره برخى از لشگريان آب گشت، تميم سراسيمه
شده دستش از كار فرو مانده و امام تيغى بر گردنش زد كه سرش پنجاه قدم دور افتاد پس
بر لشگر حمله كرد و سپاه دشمن از ضرب تيغ و دست ضرب او هراسان شده به يكبار در
رميدند و يزيد ابطحى بانگ بر لشگر زد كه اى بى حميتان همه درمانده يك تن شدهايد
ببينيد كه من كار وى چطور مىسازم، پس سلاح بر خود راست كرده پيش امام حسين (عليه
السلام) آمد.
ارباب مقاتل نوشتهاند كه وى در همه شام و عراق مشهور و به جرئت و شجاعت در ولايت
مصر و روم معروف و مذكور بود سپاه عمر چون او را در مقابل امام حسين (عليه السلام)
ديدند از شادى نعره بركشيدند و اطفال و عورات اهل بيت از اين حال واقف شده بترسيدند
اما امام حسين (عليه السلام) فلما راه زعق عليه زعقة علوية و حمل
عليه حملة هاشمية بانگ بر ابطحى زد كه مرا نمىشناسى كه چنين گستاخانه پيش
مىآئى؟
ابطحى جواب نداد و تيغ را حواله امام حسين (عليه السلام) نمود، فرزند اسدالله
الغالب دست به كمر برد ذوالفقار از نيام كشيد چنان بر كمرش زد كه همچون خيار تر به
دو نيم شد لشگر از ضرب دست و شجاعت آن سرور متحير شدند صداى الحذر الحذر از آنها
بلند شد امام (عليه السلام) مركب در ميدان جولان مىداد و مبارز مىطلبيد.
مرحوم سيد در لهوف مىنويسد: و كان يقتل كل من برز اليه حتى
مقتلة عظيمة، هر كس به مبارزت آن جناب مىآمد كشته مىشد تا جائى كه حضرت
كشتار سختى نمودند و در هنگام نبرد به ميمنه حمله نمود و فرمود:
الموت خير من ركوب العار
|
|
و العار اولى من دخول النار
|
سپس حمله به ميسره برد و فرمود:
انا الحسين بن على
احمى عيالات ابى
|
|
اليت ان لا انثنى
امضى على دين النبى
|
مرحوم محدث قمى در منتهى الامال مىنويسد:
بعضى از رواة گفتهاند: به خدا قسم هرگز نديدم مردى را كه لشگرهاى بسيار او را
احاطه كرده و ياران و فرزندان او را كشته و اهل بيتش را محصور و مستأصل ساخته باشند
شجاعتر و قوى القلبتر از امام حسين (عليه السلام) چه تمام اين مصائب در او جمع
بود بعلاوه تشنگى و كثرت حرارت و بسيارى جراحت و با وجود اينها گرد اضطراب و اضطرار
بر دامن وقارش ننشست و بهيچگونه آلايش تزلزل در ساحت وجودش راه نداشت و با اينحال
مىزد و مىكشت و گاهى كه ابطال رجال بر او حمله مىكردند چنان بر ايشان مىتاخت كه
آنها همچون گله گرگ ديده مىرميدند و از پيش روى آن فرزند شير خدا مىگريختند ديگر
باره لشگر گرد هم در مىآمدند و آن سى هزار نفر پشت با هم مىدادند و حاضر جنگ او
مىشدند پس آن حضرت بر آن لشگر انبوه حمله مىكرد و آنها مانند جراد منتشر از پيش
او متفرق و پراكنده مىشدند و لختى اطرافش از دشمن تهى مىگشت پس از قلب لشگر روى
به مركز خويش مىنمود و كلمه مباركه لا حول و لا قوة الا بالله
را تلاوت مىفرمود.
مرحوم قزوينى در رياض الاحزان مىنويسد: و زمل مفرقه الشريف الى
القدم بالناقع من الدم يرى شخصه فى الجولان كأنه شجرة الارجوان يعنى از فرق
سر تا ناخن پا غرق خون گشته بود در وقت حركت و جولان قد و قامت آن حضرت مانند شاخه
درخت ارغوان رنگين شده بود و هو مع ذلك يطلب الماء با اين
حالت اظهار عطش مىفرمود.
حرارت آفتاب و حركت و اسلحه دهان روزه دار و زخم بسيار بى خوابى شب غم و غصه اطفال
و عيال داغ فراق جوانان آن قدر حضرت را تشنه كرده بود كه چون چشم مىگشود دنيا در
نظرش مثل دود مىنمود.
پيمان شكنى عمر بن سعد ملعون
در روز عاشوراء دو مرتبه پسر سعد ملعون با امام (عليه السلام) پيمان شكنى كرد و
بدين ترتيب خيانت و خباثت خود را اظهار و ابرار نمود.
مرتبه اول آن بود كه قبل از ظهر طبق پيمانى كه بين طرفين مقرر شد قرار گذاردند
لشگر اسلام با سپاه كفار تن به تن بجنگند يعنى يكان يكان به ميدان آيند، اندكى كه
بر اين منوال مبارزت كردند لشگر كفرآئين ابن سعد ديدند شير شكاران سپاه ابا عبدالله
الحسين (عليه السلام) تا هر كدام عدد بسيارى را نكشند، كشته نمىشوند از ميان آنها
عمرو بن حجاج زبيدى كه بسيار غضب آلود و آشفته حال به نظر مىرسيد بانگ بر آورد:
يا حمقى أتدرون من تقاتلون، تقاتلون فرسان اهل المصر و تقاتلون
قوما مستمنين لا يبرز منكم احد يعنى آيا مىدانيد اى احمقها با چه كسانى
نبرد مىكنيد، با سواران مصر و حجاز مقابله مىكنيد، با قومى كه تمناى مرگ دارند
روبرو مىشويد، اين قوم كسانىاند كه ميدان رزم را مجلس بزم مىپندارند و روز مصاف
را شب زفاف تصور مىكنند، شما از عهده چنين قومى بر نمىآئيد.
شعر
سواران مگو از حجاز آمدند
|
|
كه شيران به جنگ گراز آمدند
|
ديگر حق نداريد يكان يكان به ميدان رويد صبر نمائيد وقتى يكى از اصحاب حسين به
ميدان آمد شما جملگى بر آن يك نفر حمله ببريد، بارى بدين ترتيب عهد و پيمان اول را
شكستند.
مرتبه دوم آن بود كه عمر بن سعد نابكار با امام (عليه السلام) پيمان بست كه
لشگريانش يكى يكى به جنگ حضرت روند ولى پس از آنكه چند تن از شجاعان و ناموران لشگر
همچون تميم بن قحطبه و يزيد ابطحى بطرز حيرت انگيزى بدست آن جناب روانه ديار عدم
شدند اين بار شمر فتنهانگيز و بيدادگر در غضب شد و بنزد عمر بن سعد رفت و او را
ملامت نمود و گفت اين چه عهدى بود كه نمودى اگر از اول دنيا تا انقراض عالم تمام
مبارزان و دلاوران روى زمين به جنگ حسين بن على عليهما السلام بيايند تمام را فانى
مىكند پس بهتر آن است كه عهد و پيمان خود را بشكنى و دستور دهى تمام لشگر يكجا به
حسين بن على حمله كنند و كارش را بسازند.
پسر سعد ملعون پيشنهاد شمر مخذول را قبول كرد و فرمان داد تمام لشگر با شمشير و
نيزه و خنجر و تير و سنگ و چوب و كلوخ و عمود و گرز و ساطور و بلارك و ساير ادوات
حرب بر امام مظلوم حمله نمايند حسب الامر آن بداختر از چهار طرف به آن سرور حمله
كردند و مانند باران بهارى آلات و ادوات حرب بر سر و صورت و بدن عزيز فاطمه (سلام
الله عليه) مىباريد.
حميد بن مسلم كوفى كه در لشگر عمر بن سعد بود مىگويد:
فوالله ما رأيت مكثورا قط قد قتل ولده و اهل بيته و اصحابه اربط
جاشا ولا امضى جنانا منه يعنى به خدا قسم من هيچ دل شكستهاى را در عالم مثل
حسين سراغ ندارم كه فرزند و اهل بيتش شهيد شده باشند با اين حال در وقت محاربه قوت
قلب و ثبات قدم و دليريش مثل آن حضرت باشد.
مرحوم سيد در لهوف مىفرمايد:
حتى قتل منهم قتلة عظيمة ينهزمون من بين يديه كأنهم الجراد
المنتشر، گروهى انبوه و جماعتى بسيار مانند مور و ملخ در بيابان پراكنده
شدند زمين ميدان را از دشمن خالى مىنمود حضرت در مركز خود مىايستاد و تكيه به
نيزه مىداد و خستگى مىگرفت باز لشگر به اغواى عمر بن سعد و دشنام شمر كافر مانند
درياى مواج جمعى مىشدند و از چهار جانب بر حضرت حمله مىكردند باز آن سرور صدا به
الله اكبر بلند مىكرد و بر يمين و يسار مىتاخت سرها مثل گوى، خونها مانند جوى
روان مىنمود اگر چه لشگر گرداگرد آن حضرت را محاصره كرده بودند ولى بس كه آن دلير
در شجاعت مهارت داشت در پشت زين پيچ و تاب مىخورد كه از هر طرف هر كه حضرت را
مىديد از پيش روى مىديد و يك زخم هم از پشت سر به آن حضرت نرسيده بود لذا حضرت
امام باقر (عليه السلام) مىفرمايند:
جراحاتى كه بر بدن جدم بود همه در پيش رو بود زيرا آن حضرت اصلا پشت به دشمن نكرده
بود وليكن يك زخم كه از پيش رو به حضرت رسيده بود سر از پشت بدر كرده و آن تير
مسموم سه شعبهاى بود كه بر دل يا ناف و يا سينه آن سرور فرو رفت كه هر چه حضرت سعى
كرد آن را بيرون آورد ممكن نشد عاقبت از پشت سر بيرون آورد.
بارى آن جناب ظرف چند ساعت آن قدر از آن اشرار كشت كه افهام ضعيفه و عقول ناقصه
عوام انكار مىنمايند كه يك تن اين همه كشتار كند.
به روايت صاحب مناقب امام (عليه السلام) دوازده حمله كرد و در هر حمله زياده از ده
هزار نفر را به جهنم فرستاد.
برخى گفتهاند: آن دلير بى نظير هيجده هزار نفر از آن كافران بى دين را به ديار
عدم رهسپار نمود.
مرحوم طريحى در منتخب مىفرمايد:
فتارة يحمل على الميمنة و اخرى على الميسرة حتى قتل ما يزيد على
عشرة آلاف فارس يعنى گاه بر ميمنه و زمانى بر ميسره حمله مىنمود تا جائى كه
زياده از ده هزار سوار غير از پيادگان را به جهنم فرستاد.
مرحوم مجلسى كه از همه ارباب مقاتل كمتر نقل مىنمايد فرموده: حضرت به غير از
مجروحين نهصد و پنجاه تن از آن كفار را كشت در اين وقت عمر بن سعد ملعون دانست كه
در پهندشت عالم آفرينش احدى را قوت و توانائى آن نيست كه با امام حسين (عليه
السلام) نبرد كند و بخوبى دريافت اگر كار بدين گونه پيش برود آن حضرت تمام آنها را
طعمه شمشير خود خواهد نمود.
ضعف امام (عليه السلام) از جهاد
مرحوم صدر قزوينى در حدائق الانس مىفرمايد:
آنچه از عبائر كتب استفاده مىگردد آن است كه امام عالم امكان حضرت حسين بن على
عليهما السلام در جنگ و جهاد روز عاشوراء مادامى كه سوار و مشغول كارزار بود يك
ضربت از شمشير بر بدن حضرت نرسيد اما زخم تير و نيزه و سنگ و كلوخ و عمود بسيار
رسيده بود به حدى كه مانند خارپشت از كثرت تير پر آورده بود و
نشبت فى ثقبات درعه سهام كثيرة تيرها بر حلقههاى زره حضرت فرو رفته بود كه
جاى درستى در بدن نداشت امام زخم شمشير بر بدنش نرسيده بود زيرا احدى جرئت نمىكرد
پيش بيايد و ضربتى از شمشير بر آن جناب بزند و السهام يأخذه من
كل ناحية و هو (عليه السلام) يتقيها بصدره و نحره و يقول: يا امة السوء بئس ما
خلفتم محمدا فى عترته.
يعنى تيرها از هر طرف مثل باران بر حضرت مىريخت و آن سرور تيرها را به سينه و
صورت و گلوى خود مىخريد و مىفرمود:
بد امتى بوديد، با عترت پيغمبر خود بد سلوك كرديد.
هر چه آن جناب نصيحت مىنمود فائدهاى نمىبخشيد بلكه آن به آن بى شرمى و بى حيائى
آنها افزون مىگشت و حضرت هم تا قوت و قدرت داشت در امر جهاد سستى ننمود بلكه
فلم يزل يقاتل حتى اصابته جراحات عظيمة قد ضعف عن القتال متصل در جنگ و جدال
و قتل و قتال بود تا از كثرت جراحت و رفتن خون از بدن مباركش ضعف در حالت و فتور در
طاقت آن بزرگوار افتاد و در اينحال ضعف مالك بن النسير الكندى ملعون چون حال فتور و
سستى را در حضرت مشاهده كرد جرئت نمود جلو آمد ولى خائف بود از اينكه مبادا آن جناب
تظاهر به سستى مىكند تا لشگر جلو آيند و سپس حضرت به ايشان حمله كند لذا براى
امتحان و آزمايش اول به حضرت دشنام داد وقتى ديد آن جناب حال جواب دادن را ندارد
يقين كرد كه قوه و توان جنگيدن در آن حضرت كاسته شده از اينرو دلش قوى شد دست برد
شمشير زهر آلود از غلاف كشيد و چنان بر فرق همايون حضرت نواخت كه فرق حضرت را با
عمامه دو نيم ساخت عمامه از سر آقا افتاد و شب كلاه پاره شد و از مغز سر تا به ابرو
شكافته گرديد اقتربت الساعة و انشق القمر حضرت فرمود الهى
با اين دست نخورى و نياشامى.
مرحوم شاهزاده فرهاد ميرزا در قمقام مىنويسد:
مالك بن النسير الكندى ملعون نزديك امد امام را ناسزا گفت و شمشيرى فرود آورده
چنانكه كلاه خز كه بر سر امام بود و فرق همايونش بشكافت آن كلاه كه از خون مطهرش پر
شده بود بيانداخت و زخم سر با خرقه ببست كلاه ديگر بر تارك مبارك نهاده عمامه بر آن
پيچيد فرمود: لا اكلت بيمينك ولا شربت بها و حشرك مع الظالمين،
بدين دست نخورى و نياشامى و خداوند حشر تو با ظالمان كند.
آن ملعون بعد از واقعه كربلاء كلاه به خانه آورده همى خواست تا از خون بشويد زن او
بديد گفت: جگر گوشه فرزند رسول مختار همى كشى و لباس او به خانه من همى آورى؟
هم اكنون از اين سراى بيرون رو.
از اثر دعاى امام (عليه السلام) دستهاى او خشك شد چنانكه گفتى چوبى بود و پيوسته
به فقر روزگار بسر برد تا جان به زبانيه دوزخ بسپرد.
مرحوم مجلسى فرموده:
بعد از آنكه عمامه حضرت از سر مبارك افتاد آن نامرد كندى شب كلاه آن سرور را كه از
خز بود ربود و بعد از اتمام جنگ به منزل برد و از همسرش طشت و ابريق خواست و مشغول
شستن عمامه و شب كلاه حضرت گرديد، طشت پر از خون ضعيفه شروع كرد به گريه نمودن و
گفت واى بر تو پسر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را كشتى و عمامه او را به
غارت به خانه من آوردى والله من ديگر در خانه تو نمىمانم.
از طريحى در منتخب نقل شده كه آن ظالم برخاست از قفاى زن به درب خانه رسيد خواست
با لطمه ضعيفه را برگرداند دستش به مسمار درب خورد و ميخ بدست آن ظالم فرو رفته و
فى الفور دستهايش قطع شده و دعاى حضرت مستجاب گرديد.
وداع دوم حضرت ابا عبدالله الحسين (عليه السلام) با
اسيران دشت كربلاء و اهل حرم
از كتب معتبره ارباب مقاتل اين طور استفاده مىشود كه در روز عاشوراء امام همام
(عليه السلام) دو مرتبه با اهل حرم وداع و خداحافظى نمودهاند اگر چه آن سرور مكرر
به خيام اهل حرم آمده و به ميدان رفتهاند بارى وداع دوم كه آخرين بارى است آن حضرت
با اهل حرم صحبت فرموده در وقتى بود كه آن جناب در ميدان مجاهدت ضعف پيدا كرده و
زخم بسيار و جراحت بى شمار برداشته و فرق همايونش از ضرب شمشير مالك بن النسير
الكندى شكافته شده بود.
حضرت با سر برهنه روى به خيام حرم آورد و اخذ من اهل الحرم ما
شد به شج الهام دستمالى گرفت و زخم سر را بست و عمامه بر سر پيچيد و با صورت
خون آلود فرمود: يا زينب، يا ام كلثوم يا سكينه، يا رقيه يا
فاطمة عليكن منى السلام.
چون چشم اهل حرم به صورت و محاسن غرقه به خون امام (عليه السلام) افتاد همه به
شيون در آمدند زيرا در وداع اول اهل حرم آن حضرت را صحيح و سالم ديده بودند ولى
اكنون مىبينند كه سر مباركش شكسته، پهلوها فرو رفته سينهاش سوزان، بدنش لرزان،
دلش مجروح و خون از اعضاء و جوارحش ريزان است.
اول كسى كه از جا جست و بنزد امام (عليه السلام) آمد خواهرش عليا مخدره زينب كبرى
سلام الله عليها بود، به پاى برادر افتاد و فرمود:
اخى يا اخى يا خير ذخر فقدته |
|
وانفس شىء صاننى منه نافس
|
برادرم، اى بهترين ذخيره خواهر كه امروز از دستم مىروى و مثل تو جواهرى را گم
مىكنم.
اخى اليوم مات المصطفى و وصيه |
|
ولم يبق للاسلام بعدك حارس
|
برادرم در واقع امروز پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و على مرتضى (عليه
السلام) از دنيا مىروند، بعد از تو ديگر براى اسلام و دين نگهبانى نمىباشد.
اخى من لاطفال النبوة يا اخى |
|
و من لليتامى ان قضيت نوانس
|
برادرم، بعد از تو اين اطفال را چه كسى نگهدارى كند، و اين يتيمها را كيست كه
پرستارى نمايد؟
سپس ام كلثوم عليها السلام پيش آمده و دامن برادر را گرفت و با گريه و زارى عرضه
داشت:
قد كنت لى ذخرا ولكن الفتى
فالان بعدك ظل مجدى قالص
|
|
ابدا اليه حمامه مجلوب
و لماء وجهى خفة و نضوب
|
اى پناه بى كسان كه سايه مرحمت بر سر ما داشتى و الان مانند كبوتر تو را صيد و
سايه دولتت را از سر ما كم كرده و آبروى ما را مىبرند، ما بى تو زندگانى را
مىخواهيم چه بكنيم، خود را از گريه هلاك خواهيم نمود.
پس از آن سكينه خاتون سلام الله عليها با دل پر خون نزديك آمد و دامن پدر را گرفت
و با سوز و گدازى خارج از توصيف عرض كرد:
ابى يا ابى ما كان اسرع فرقتى
و من لليتامى بعد فقدك سيدى
|
|
لديك، فمن لى بعدك اليوم يكفل
و من للايامى كافل و مكفل
|
پدر جان، اكنون وقت يتيمى من نبود چه زود مرا تنها گذاشتى، بعد از تو اين بيوه
زنان ميان اين همه دشمنان چه كنند.
فعذب حيوتى بعد فقدك والدى |
|
و ما دمت حتى للقيامة حنظل
|
پدر جان تا سايه پر مهر و محبت تو بر سر ما بود زندگى بر ما شيرين و گوارا بود،
الان روز ما تار و زندگى ما ناگوار شده.
و اما ساير محترمات حرم دور امام (عليه السلام) را كالكواكب
المتحيرة الحافين بالبدر التمام همچون پنج كوكب متحير (عطارد، زهره، مريخ،
مشترى و زحل) كه دور ماه شب چهارده را احاطه كرده باشند گرفتند.
سرگشته بانوان رم گرد شاه دين |
|
چون دختران نعش به پيرامن جُدَى
|
جملگى مضطرب، پريشان و لرزان و خائف بودند كه ساعتى ديگر چه بر سرشان خواهد آمد،
ملجاء و پناهشان تنها امام (عليه السلام) بود آن هم در شرف مرگ، بارى شصت و چهار زن
ميان سراپرده يكى دامن امام (عليه السلام) را گرفته ديگرى به دور آن سرور مىگرديد،
يكى به صورت حزين ناله مىكرد چنان غلغله و ندبه مىكردند كه خروش در ملاء اعلى
افتاد و حضرت با گوشه چشم به يمين و يسار مىنگريست و اشگ مىريخت، امام (عليه
السلام) حال زار و وضع نابسامان مخدرات و اطفال را مشاهده مىفرمود و به حال آنها
مىگريست و آنها غربت و مظلوميت سلطان دين را مىديدند و براى آن سرور اشگ
مىريختند خلاصه قيامتى برپا شده بود كه جز خدا احدى بر واقع آن واقف نيست اين است
كه وداع آخر حضرت را اعظم مصائب مىدانند.
بهر صورت امام (عليه السلام) نه مىتوانست در ميان خيمهها بماند و نه حال بيرون
رفتن و جنگ كردن را داشت چه آنكه اگر مىخواست از خيمهها بيرون بيايد بانوان
نمىگذاشتند و اگر مىخواست در خيمه بماند لشگر نمىگذاشتند و بى حيائى مىكردند و
تا نزديك طناب چادرهاى حرم جلو آمده بودند و عربده مىكشيدند كه يا حسين تا كى در
ميان خيمه مىمانى، چرا بيرون نمىآئى، ما در اين آفتاب و هواى گرم سوختيم.
حضرت فرمود: ها انا هيهنا من اينجا هستم، جائى نرفتهام
حالا مىآيم، سپس بنحوى خود را از ميان محترمات بيرون آورد و تقاضا نمود كه صدا به
گريه بلند نكنند زيرا گريه آنها موجب شماتت دشمن مىگردد ولى بعد از كشته شدن اگر
شيون و ناله كنند اشكالى ندارد.
مرحوم شيخ جعفر شوشترى اعلى الله مقامه در خصائص مىفرمايد:
پس از آنكه امام (عليه السلام) بانوان را ساكت و آرام نمود خواهر را به صبر و سكوت
و پرستارى اطفال امر فرمود.
عليا مخدره زينب سلام الله عليها كه از گريه نمىتوانست خود را باز دارد وقتى ديد
كه امام (عليه السلام) ميل و خواستهاشان سكوت و آرامش و صبر است عرض كرد:
برادر بچشم، صبر مىكنم و گريه را در گلو مىفشرم و در خيمه مىنشينم، عيال و
اطفال را نگهدارى مىكنم و آن قدر صبر كنم كه صبر از من عاجز شود.
سپس امام (عليه السلام) فرمود: خواهش ديگر دارم بشرط آنكه بى تابى و بيقرارى نكنى.
عرض كرد: به چشم.
حضرت فرمودند: خواهر يك جامه كهنه براى من بياور كه كسى در آن طمع نكند.
عرض كرد: برادر مىخواهى چه كنى؟
فرمود: خواهر وقتى مرا كشتند لباسهاى مرا غارت كرده و بدن مرا برهنه مىنمايند،
اين جامه را مىخواهم زير لباسهاى خود بپوشم تا كسى رغبت نكند آن را بيرون آورد.(73)
و وقتى مخدرات حرم شنيدند آقا لباس كهنه خواسته تا زير لباسها بپوشد و همان كفن
او است صدا به ضجه بلند كردند مرحوم طريحى در منتخب مىنويسد:
فارتفعت اصوات النساء بالبكاء و النحيب ثم اتى بثوب، فخرقه و
مزقه من اطرافه و جعله تحت ثيابه لباس كهنهاى آوردند و به دست حضرت دادند
امام (عليه السلام) چند جاى آنرا دريده و سپس برهنه شد و آن را زير لباسها پوشيد.
شعر
لباس كهنه بپوشيد زير پيرهنش
لباس كهنه چه حاجت كه زير سم ستور
|
|
كه تا برون نكند خسم بدمنش ز تنش
تنى نماند كه پوشند جامه يا كفنش
|
وداع حضرت ابا عبدالله الحسين (عليه السلام) با سيد
سجاد حضرت زين العابدين (سلام الله عليه)
چون هنگام شهادت امام (عليه السلام) رسيد آن سرور پس از وداع با محترمات و بانوان
حرم با حالى مشوش و خاطرى آزرده از خيمه بيرون آمد و بر ذوالجناح سوار شد كه روانه
ميدان شود ناگاه شصت و چهار زن و بچه اطراف مركب حضرت را گرفتند و شيون و زارى آغاز
نمودند حضرت سجاد (عليه السلام) سبب شيون و افغان بانوان را جويا شد محضر مباركش
عرضه داشتند: پدرت عازم آخرت است و اين ضجه و زارى براى وداع با آن حضرت مىباشد
پسر حجت خدا سخت متأثر و مضطرب شد و با صداى ضعيف و لرزان عرض كرد:
يا ابه مهلا مهلا اى پدر صبر كن، صبر كن.
امام (عليه السلام) كه صداى فرزند بيمارش را شنيد رو به خيمه آورد، حضرت زين
العابدين ديد پدر به خيمهاش تشريف مىآورد از عمهاش كمك خواست تا به او تكيه دهد
و بايستد، امام (عليه السلام) به خيمه فرزندش داخل شد، خاتم امامت و انگشتر ولايت
را از انگشت مبارك بيرون آورد و در انگشت امام زين العابدين (عليه السلام) نمود.
روايت محمد بن مسلم از حضرت امام صادق (عليه
السلام)
مرحوم شيخ در مجالس باسنادش از محمد بن مسلم روايت كرده كه وى از حضرت امام صادق
(عليه السلام) پرسيد:
يابن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) انگشتر ولايت كه در دست جدت بود چه
شد؟ ما شنيديم آنرا غارت كردند.
حضرت فرمود:
آن انگشتر از مواريث پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) است و هنگامى كه جدم امام
حسين (عليه السلام) به خيمه حضرت سجاد (عليه السلام) آمد و وى را وصى و جانشين خود
گردانيد انگشتر مزبور را در انگشت فرزندش نمود و امر امامت را تفويض باو فرمود
چنانچه همين كار را رسول مختار با جناب اميرالمومنين (عليه السلام) كرده و حضرت
امير هم در وقت رحلت آنرا در انگشت امام حسن (عليه السلام) قرار داد و امام حسن
(عليه السلام) در هنگام وفات آنرا در انگشت امام حسين (عليه السلام) نمود و آن حضرت
به زين العابدين و زين العابدين آنرا در انگشت پدرم حضرت باقر (عليه السلام) كرد و
حضرت باقر (عليه السلام) آنرا به من تسليم نموده و الان همان انگشتر در دست من است
و روزهاى جمعه وقت نماز جمعه در انگشت خود مىنمايم و با آن نماز مىگذارم.
محمد بن مسلم مىگويد: روز جمعه خدمت امام (عليه السلام) مشرف شدم ديدم آن حضرت
مشغول نماز است چون فارغ شد ديدم كه دست مبارك خود را دراز كرده انگشتر را به من
نشان داد ديدم برق انگشتر چشم مرا خيره كرد نقش روى آنرا خواندم، نوشته بود:
لا اله الا الله عدة للقاء الله.
بارى بعد از سپردن ودايع امامت حضرت فرزند خود را در بر گرفت و صورتش را بوسيد و
در مصائب و مشكلات امر به صبر فرمود و سپس فرزند را وداع نموده
فحرك ذاالجناح فطوى العرصة كأنها يطير بالجناح و قد ملأها من الصهيل و الصياح
پس ذوالجناح را حركت داد و آن حيوان كبوتر وار عرصه ميدان را در نورديد در حالى كه
صداى صهيل و عويل بلند داشت و امام (عليه السلام) را به وسط ميدان رساند بار ديگر
لشگر عزيز پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را ديدند كه به ميدان آمده همچون مور
و ملخ بر آن سرور حمله ور شدند و پيمانى را كه قبلا متعهد شده و ملتزم شدند يكان
يكان به ميدان آن سرور روند را نقض نمودند و حضرت با آن حالت خستگى و شكستگى و
گرسنگى و تشنگى گويا تازه به ميدان تاخته مانند شير شميده مىخروشيد و در دفع و قتل
اعداء مىكوشيد.
ظهور شجاعت و بروز رشادت از مولى الكونين حضرت ابا
عبدالله الحسين (عليه السلام)
چون شهسوار عرصه شهامت و چابك سوار مضمار شجاعت يعنى حضرت ابا عبدالله الحسين
(عليه السلام) در ميدان پر بلاء كربلا گرفتار كوفيان و شاميان گرديد و با مبارزه و
جنگ تن به تن ابطال و شجعان لشگر كفرآئين پسر سعد ملعون را به خاك مذلت انداخت به
طورى كه صفوف لشگر دشمن بسته شد و احدى از آن ملاعين و ناپاكان جرئت بميدان رفتن و
مقابل شدن با آن شير بيشه پر دلى را نداشتند و چنانچه گفتيم شمر ملعون در مقام
اعتراض به پسر سعد او را تحريك كرد كه پيمان شكسته و جنگ مغلوبه اعلام نمايد در
اينوقت كه عمر بن سعد اوضاع نبرد را دگرگون ديد امر كرد كه تمام لشگر به يكبار بر
امام (عليه السلام) حمله ببرند و از آنچه در دست داشتند استفاده كرده و حربههاى
مختلف را جهت كشتن پسر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) بكار برند از چهار
طرف آن يگانه دهر را در ميان گرفته و آنچه در توان داشتند مصرف نمودند، راوى
مىگويد:
ديدم امام (عليه السلام) عمامه بر سر نهاده و دستها را از آستين جبه خز بدر آورده
و شمشير ذوالفقار بكف گرفته حمله مىكرد گاهى بر ميمنه حمله مىنمود جملگى را متفرق
مىساخت و زمانى بر ميسره يورش مىبرد همه را منهزم مىساخت و زمانى روى به قلب
لشگر مىآورد و تمام را تار و مار مىكرد با آنكه عمر بن سعد ملعون عهد و پيمان خود
را نقض كرد و نگذاشت يكان يكان به ميدان حضرت بيايند و جنگ را مغلوبه اعلام كرده
بود معذلك از عهده كارزار آن فرزند حيدر كرار بر نيامدند پسر سعد ديد نزديك است
شيرازه لشگر از هم بپاشد دست آورد ريش خود را كند و فرياد نمود اى لشگر:
أتدرون بمن يقاتلون، هذا ابن انزع البطين هذا ابن قتال العرب.
آيا مىدانيد با چه شجاعى جنگ مىكنيد، اين فرزند حيدر كرار و پسر كشنده عرب است.
لشگر گفتند: امير چه كنيم، هر چه امر نمودى اجراء كرديم و آنچه اكنون فرمائى بجا
آوريم.
عمر بن سعد ملعون گفت: حسين را مستأصل نمائيد و دلش را بشكنيد تا بر او ظفر يابيد.
گفتند: امير چگونه دلش را شكسته و خاطرش را پريشان كنيم؟
عمر بن سعد گفت: بر او حمله كنيد تا او نيز به شما حمله كند سپس شما خود را به عقب
بكشيد، حسين شما را تعقيب مىكند و بدين ترتيب او را از خيمهها دور مىكنيد پس از
آنكه او از خيمه فاصله گرفت شما بين او و حرمش فاصله شويد، در اين هنگام به زجر و
ايذاء اهل بيتش بپردازيد و آنها را به شيون و زارى بياوريد، هنگامى كه صداى زنان
بلند شد و بگوش حسين رسيد دلش شكسته شده و دستش از كار باز مىماند.
آن روباه صفتان بر آن شير بيشه شجاعت حمله ور شدند، امام (عليه السلام) در
مقابلشان ايستاد و پيوسته آنها را از اطراف خيام و حرم مىراند و وقتى بى حيائى و
اصرار آن بى شرمان از حد گذشت امام (عليه السلام) بر آنها حمله نمود لشگر رو به
فرار نهادند و وقتى حضرت آنها را تعقيب كردند و از خيمهها دور شدند شمر ملعون با
چندين هزار سوار و پياده ميان حضرت و خيام حرم حائل شدند چنانچه مرحوم سيد در لهوف
مىنويسد: و حالوا بينه و رحله چون بانوان حرم امام (عليه
السلام) را نزديك حرم مشاهده نكردند بلكه چشمشان به آن گروه لشگر افتاد كه هلهله و
عربده مىكشيدند به يكبار همه به شيون و افغان بر آمده و صدا به وا محمداه و واع
علياه و وا حسناه و وا حسيناه بلند كردند وقتى صداى محترمات به گوش امام (عليه
السلام) رسيد خواست برگردد ديد لشگر حائل شدهاند از روى غضب و غيرت فرمود:
يا شيعة آل ابى سفيان ان لم يكن لكم دين و لا كنتم تخافون
العارفكونوا احرارا فى دنياكم اى تابعين آل ابو سفيان اگر دين نداريد و از
ننگ و عار هراسى نداريد در دنياى خود آزاد مرد باشيد.
شمر ناپاك پيش آمد و گفت: ما تقول يابن الفاطمة البتول؟
اى پسر فاطمه چه مىگوئى؟
حضرت سخن خود را دوباره فرمود و اظهار كردند: انا الذى اقاتلكم
و انتم تقاتلونى و النساء ليس عليهن جناح من با شما مىجنگم و شما نيز با من
نبرد مىكنيد زنان گناهى ندارند كه متعرض آنها مىشويد فامنعوا
عنانكم عن حرمى پس از حرم من دور شويد.
شمر رو كرد به لشگر و فرياد نمود: اليكم من حرم الرجل،
دور شويد از حرم اين مرد فلعمرى انه كفو كريم بجان خودم
قسم كه اين مرد كفو كريم است و همتا ندارد، پس سپاهيان از حرم دور شده و بر آن حضرت
حمله كردند و آن جناب مانند شير غضبان با آنها مواجه شد و شمشير در ميانشان نهاد و
آن گروه انبوه را چنان به خاك مىافكند كه باد خزان برگ درختان را مىريزد و به هر
سو كه رو مىنمود لشگريان پشت مىدادند، حضرت در ميان گرو و غبار زبان خشكيده به
دور لب مىماليد و با خود مىفرمود: لا حول و لا قوة الا بالله
العلى العظيم باز بر سپاه حمله مىكرد و مىزد و مىكشت و مىبست حتى
اصابته من تكاثرهم و تجاسرهم جراحات منكره و نشبت فى ثقبات درعها سهام كثيرة
آن قدر كوشش نمود و مرد و مركب به خاك انداخت تا از كثرت لشگر و جسارت آن قوم كافر
تير و جراحات بسيار بر بدن مبارك آن بزرگوار رسيد و به روايت منقول از حضرت باقر
(عليه السلام) زياده از سيصد و بيست جراحت بر بدن مبارك امام (عليه السلام) وارد
شده بود كه جملگى زخمها در پيش روى آن سرور بود و آن قدر خون از بدن مبارك حضرت به
خاك ريخت حتى ضعف عن القتال تا از جنگ ناتوان شد و توقف
فرمود تا ساعتى استراحت كرده باشد كه ناگاه ظالمى سنگى انداخت و آن سنگ بر جبين
مبارك حضرت رسيد و استخوان سجده گاه امام (عليه السلام) را بشكست خون از پيشانى به
چهره و از چهره به محاسن و از محاسن به سينه آن سرور سرازير شد امام (عليه السلام)
دامن برداشت تا خون از چشم و صورت پاك كند ناگاه تيرى كه پيكانش زهر آلوده و سه
شعبه بود بر سينه مباركش و بقولى بر دل پاكش رسيد و از آنسوى سر بدر كرد حضرت در آن
حال فرمود:
بسم الله و بالله و على ملة رسول الله (صلى الله عليه و آله و
سلم) آنگاه رو به سوى آسمان كرد و گفت:
اى خداوند من تو مىدانى كه اين جماعت مىكشند مردى را كه در روى زمين پسر پيغمبرى
جز او نيست، پس دست برد و آن تير را از قفا بيرون كشيد و از جاى آن تير مسموم مانند
ناودان خون جارى گرديد حضرت دست بزير آن جراحت مىبرد چون از خون پر مىشد به جانب
آسمان مىپاشيد و از آن قطرهاى به زمين بر نمىگشت ديگر باره كف دست را از خون پر
كرده و بر سر و روى و محاسن خود مىماليد و مىفرمود: با سر و روى خون آلوده و بخون
خويش خضاب كرده جدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را ديدار خواهم كرد و نام
كشندگان خود را به او عرض خواهم داشت بارى در همين هنگام بود كه تيرى از جانب لشگر
كفرآئين پسر سعد ملعون آمد و به اسب امام (عليه السلام) خورد و آن حيوان در غلطيد و
از پاى در آمد و گويا اسب مرتجز بود نه موكب معروف به ذوالجناح در اين اثناء كه
حضرت پياده مانده بود لشگر خيرگى و بى حيائى كردند و بر حضرت حمله ور شدند امام
(عليه السلام) با آن حالت پيادگى و درماندگى بر ايشان حمله مىكرد و دشمنان را از
خود دور مىنمود سپس بجاى خويش بر مىگشت و مىايستاد و خستگى مىگرفت.