مقتل الحسين (ع) از مدينه تا مدينه

آيت الله سيد محمد جواد ذهنى تهرانى (ره)

- ۳۳ -


اى جماعت به حقيقت همه مى‏دانيد كه مادرم فاطمه زهرا است و پدرم وارث علم و مولاى جن و انس است.

فضته قد صفيت من ذهب   فانا الفضة و ابن الذهبين

مادرم نقره‏اى است كه مصفاى از طلا است، پس منم نقره و فرزند حاصل شده از دو طلا.

ذهب فى ذهب فى ذهب   ولجين فى لجين فى لجين

منم طلا در طلا و منم نقره در نقره در نقره يعنى منم حسين بن فاطمه دختر رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم).

والدى شمس و امى قمر   فانا الكوكب و ابن القمرين

پدرم آفتاب تابان است و مادرم ماه درخشان، پس منم ستاره فرزند آفتاب و ماه.

عبد الله غلاما يافعا   و قريش يعبدون الوثنين

پدر بزرگوارم در زمان كودكى خداپرست بود در حالى كه قريش عبادت دو بت بزرگ را مى‏كردند.

يعبدون اللات و العزى معا   و على قائم بالحسنيين

و قريش لات و عزى را مى‏پرستيدند و پدرم جناب على بن ابيطالب (عليه السلام) برپا دارنده بود هر دو نيكوئى را يعنى عبادت پروردگار و اطاعت رسول را.

مع رسول الله سبعا كاملا   ما على الارض مصلى غير ذين

پدرم نماز جماعت مى‏كرد با رسول خدا تا هفت سال كامل و حال آنكه بر روى همه زمين بغير از اين دو بزرگوار نماز گذارنده‏اى نبود.

هجر الاصنام لا يعبدها   مع قريش لا و لا طرفة عين

پدرم دورى جست از بت‏ها و هرگز عبادت نكرد آنها را با قريش بلكه بقدر چشم برهم زدن و باز نمودن هم آنها را نپرستيد.

من له جد كجدى فى الورى   اوكامى فى جميع المشرقين

كيست كه از براى او جدى باشد مثل جد من در همه عالم يا مادرى باشد مثل مادر من در مشرق و مغرب عالم؟

خصه الله بفضل و تقى   فانا الازهر و ابن الازهرين

خداوند مخصوص گردانيد جدم را به فضل و تقوى، پس منم كوكب درخشنده فرزند دو كوكب نور دهنده.

جوهر من فضة مكنونة   فانا الجوهر و ابن الدرتين

جدم جوهرى است از نقره پنهانى يعنى از نور ابيض الهى، پس منم جوهر و فرزند دو در نهانى.
نحن اصحاب العبا خمستنا   قد ملكنا شرقها و المغربين

مائيم اصحاب عبا كه هر پنج نفر ما مالك شديم مشرق و مغرب زمين را.
نحن جبريل لنا سادسنا   و لنا البيت و مثوى الحرمين

مائيم اصحاب كساء كه فخر كرد به ششمين شدن ما جبرئيل و از براى ما است خانه كعبه و آرامگاه حرمين.

كل ذى العالم يرجو فضلها   غير ذاالرجس لعين الوالدين

هر صاحب علمى اميد دارد فضل ما را بغير از اين ملعون نجس كه لعنت كرده شده است پدر و مادرش.

جدى المرسل مصباح الدجى   و ابى موفى له بالبيعتين

جد من پيغمبر مرسلى است كه چراغ تاريكى‏ها است و پدرم وفا كننده است به هر دو بيعت او كه آن: الست بربكم است و محمد نبيكم.

والدى خاتمه جادبه   حين وافى رأسه للركعتين

پدر بزرگوارم انگشتر خود را عطاء نمود به سائل در حالتى كه سر او وفاء كرد از براى هر دو ركعت نماز.
قتل الابطال لما برزوا   يوم بدر و باحد و حنين

پدرم كشت شجاعان را كه مبارز مى‏طلبيدند در روز جنگ بدر و احد و حنين.
اظهر الاسلام رغما للعدا   بحسام سارم ذى شفرتين

پدرم ظاهر گردانيد اسلام را به خاك ماليدن خرطوم دشمنان به ضرب ذوالفقار دو دم قطع كننده.

فعليه اليه صلى كلما   غرب القمرى و غاب الفرقدين

پس بر پدرم صلوات فرستاده است خدا مادامى كه مخفى است قمرى (نام مرغى است) و غائبند فرقدان.
در حديث است كه آن حضرت بعد از خواندن اين رجز غيرت اسداللهيش به جوش آمد بر آن منافقان بى دين حمله كرد و بسيارى از ايشان را به درك نيران فرستاد، پس به مكان خود مراجعت فرمود.

در بيان مبارزه حضرت خامس آل عبا (عليه السلام) با لشكر كوفه و شام و شجاعت آن جناب

پس از آنكه امام (عليه السلام) بر آن گروه حجت را تمام كرد و اثرى به آنها نبخشيد بلكه طغيان و سركشى ايشان افزوده شد حضرت خطاب به عمر بن سعد فرمود:
اخيرك فى ثلاث خصال: امروز تو را در ميان سه كار مخير مى‏كنم.(72)
پسر سعد عرض كرد: و ماهى، آن سه حاجت چيست؟
حضرت فرمود: سه حاجت من اينستكه:
يا دست از جان من برداريد و بگذاريد تا اين ناموس و عترت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را برداشته و به مدينه برگردم.
و يا جرعه‏اى آب به جگر سوخته و لبان تشنه من برسانيد.
و يا در ميدان جنگ تن به تن با من بجنگيد.
عمر بن سعد ملعون گفت: حاجت اول و دوم را بر نخواهم آورد ولى نسبت به درخواست سومى موافق هستم و از آن باكى ندارم آن ناپاك با حضرت عهد كرد كه از خواهش سوم آن جناب نگذرد.
مرحوم علامه مجلسى در بحار مى‏فرمايد: ثم دعى الناس الى البراز يعنى سپس آن سلطان بى سپاه آن ناكسان را به مبارزت طلبيد و فرمود:

شعر

منم حيدر ساحت كردگار كمند افكن يال دشمن منم شما روبهائيد بى نام و ننگ اگر راست گوئيد و هستيد مرد يكايك بيائيد رو سوى من   منم زاده شير پروردگار جهان يلى را بهم زن منم دل جملتان سخت باشد چو سنگ دليران و گردان روز نبرد ببينيد شمشير و بازوى من

رجز
انا بن على الطهر من آل هاشم و جدى رسول الله اكرم خلقه و فاطم امى من سلالة احمد   كفانى بهذا مفخرا حين افخر و نحن سراج الله فى الارض نزهر و عمى يدعى ذوالجناحين جعفر

بعد از خواندن اين رجز و اظهار حسب و نسب مرحوم مجلسى مى‏فرمايد:
ثم وقف قبال القوم و سيفه مصلت ايسا من الحيوة عازما على الموت سپس امام (عليه السلام) در مقابل سپاه كوفه و شام ايستاد در حالى كه شمشير از غلاف كشيده و از زندگانى دنيا مأيوس بوده و مهياى مرگ گرديده آن قوم بى حميت و پست را خطاب كرد:
يا اهل الكوفة قبحا لكم و نرحا و بؤسا و تعسا فحين استصر ختمونا و الهين فاتيناكم موجفين... و پس از آن فرمود:

ويحكم لا تهونوا بحسين (عليه السلام) و تقولوا يوم القيامة انا   فتذوقوا طعم العذاب المهين ما علمنا و انكم تجهلون

اى كوفيان بى وفا و اى بر شما اين قدر در صدد خوارى و زارى من برنيائيد، از عذاب قيامت بترسيد آنچه بايد بشما بگويم گفتم تا شما نگوئيد كه ما نمى‏دانستيم.
سپس امام (عليه السلام) مبارز طلبيد صاحب روضة الشهداء مرحوم ملا حسين كاشفى مى‏نويسد:
از صف دشمن تميم بن قحطبه كه يكى از امراى شام بود، مرد نامدار و در ميان قوم خود عالى مقدار محسوب مى‏شد پيش امام حسين (عليه السلام) باز آمد و گفت:
اى پسر ابوتراب تا كى خصومت مى‏كنى فرزندانت زهر هلاك نوشيدند، اقربا و چاكرانت لباس فنا و فوات پوشيدند و تو هنوز جنگ مى‏كنى و يك تن تنها با بيست هزار كس تيغ مى‏زنى؟!
امام حسين (عليه السلام) فرمود:
اى شامى من به جنگ شما آمده‏ام يا شما به جنگ من آمده‏ايد، من سر راه بر شما گرفتم يا شما سر راه بر من گرفتيد، برادران و فرزندان مرا به قتل رسانيديد و اكنون ميان من و شما بجز شمشير چه تواند بود و بسيار مگوى بلكه بيار تا چه دارى، اين بگفت و از روى فرزانگى نعره‏اى از جگر بركشيد كه زهره برخى از لشگريان آب گشت، تميم سراسيمه شده دستش از كار فرو مانده و امام تيغى بر گردنش زد كه سرش پنجاه قدم دور افتاد پس بر لشگر حمله كرد و سپاه دشمن از ضرب تيغ و دست ضرب او هراسان شده به يكبار در رميدند و يزيد ابطحى بانگ بر لشگر زد كه اى بى حميتان همه درمانده يك تن شده‏ايد ببينيد كه من كار وى چطور مى‏سازم، پس سلاح بر خود راست كرده پيش امام حسين (عليه السلام) آمد.
ارباب مقاتل نوشته‏اند كه وى در همه شام و عراق مشهور و به جرئت و شجاعت در ولايت مصر و روم معروف و مذكور بود سپاه عمر چون او را در مقابل امام حسين (عليه السلام) ديدند از شادى نعره بركشيدند و اطفال و عورات اهل بيت از اين حال واقف شده بترسيدند اما امام حسين (عليه السلام) فلما راه زعق عليه زعقة علوية و حمل عليه حملة هاشمية بانگ بر ابطحى زد كه مرا نمى‏شناسى كه چنين گستاخانه پيش مى‏آئى؟
ابطحى جواب نداد و تيغ را حواله امام حسين (عليه السلام) نمود، فرزند اسدالله الغالب دست به كمر برد ذوالفقار از نيام كشيد چنان بر كمرش زد كه همچون خيار تر به دو نيم شد لشگر از ضرب دست و شجاعت آن سرور متحير شدند صداى الحذر الحذر از آنها بلند شد امام (عليه السلام) مركب در ميدان جولان مى‏داد و مبارز مى‏طلبيد.
مرحوم سيد در لهوف مى‏نويسد: و كان يقتل كل من برز اليه حتى مقتلة عظيمة، هر كس به مبارزت آن جناب مى‏آمد كشته مى‏شد تا جائى كه حضرت كشتار سختى نمودند و در هنگام نبرد به ميمنه حمله نمود و فرمود:

الموت خير من ركوب العار   و العار اولى من دخول النار

سپس حمله به ميسره برد و فرمود:

انا الحسين بن على احمى عيالات ابى   اليت ان لا انثنى امضى على دين النبى

مرحوم محدث قمى در منتهى الامال مى‏نويسد:
بعضى از رواة گفته‏اند: به خدا قسم هرگز نديدم مردى را كه لشگرهاى بسيار او را احاطه كرده و ياران و فرزندان او را كشته و اهل بيتش را محصور و مستأصل ساخته باشند شجاع‏تر و قوى القلب‏تر از امام حسين (عليه السلام) چه تمام اين مصائب در او جمع بود بعلاوه تشنگى و كثرت حرارت و بسيارى جراحت و با وجود اينها گرد اضطراب و اضطرار بر دامن وقارش ننشست و بهيچگونه آلايش تزلزل در ساحت وجودش راه نداشت و با اينحال مى‏زد و مى‏كشت و گاهى كه ابطال رجال بر او حمله مى‏كردند چنان بر ايشان مى‏تاخت كه آنها همچون گله گرگ ديده مى‏رميدند و از پيش روى آن فرزند شير خدا مى‏گريختند ديگر باره لشگر گرد هم در مى‏آمدند و آن سى هزار نفر پشت با هم مى‏دادند و حاضر جنگ او مى‏شدند پس آن حضرت بر آن لشگر انبوه حمله مى‏كرد و آنها مانند جراد منتشر از پيش او متفرق و پراكنده مى‏شدند و لختى اطرافش از دشمن تهى مى‏گشت پس از قلب لشگر روى به مركز خويش مى‏نمود و كلمه مباركه لا حول و لا قوة الا بالله را تلاوت مى‏فرمود.
مرحوم قزوينى در رياض الاحزان مى‏نويسد: و زمل مفرقه الشريف الى القدم بالناقع من الدم يرى شخصه فى الجولان كأنه شجرة الارجوان يعنى از فرق سر تا ناخن پا غرق خون گشته بود در وقت حركت و جولان قد و قامت آن حضرت مانند شاخه درخت ارغوان رنگين شده بود و هو مع ذلك يطلب الماء با اين حالت اظهار عطش مى‏فرمود.
حرارت آفتاب و حركت و اسلحه دهان روزه دار و زخم بسيار بى خوابى شب غم و غصه اطفال و عيال داغ فراق جوانان آن قدر حضرت را تشنه كرده بود كه چون چشم مى‏گشود دنيا در نظرش مثل دود مى‏نمود.

پيمان شكنى عمر بن سعد ملعون

در روز عاشوراء دو مرتبه پسر سعد ملعون با امام (عليه السلام) پيمان شكنى كرد و بدين ترتيب خيانت و خباثت خود را اظهار و ابرار نمود.
مرتبه اول آن بود كه قبل از ظهر طبق پيمانى كه بين طرفين مقرر شد قرار گذاردند لشگر اسلام با سپاه كفار تن به تن بجنگند يعنى يكان يكان به ميدان آيند، اندكى كه بر اين منوال مبارزت كردند لشگر كفرآئين ابن سعد ديدند شير شكاران سپاه ابا عبدالله الحسين (عليه السلام) تا هر كدام عدد بسيارى را نكشند، كشته نمى‏شوند از ميان آنها عمرو بن حجاج زبيدى كه بسيار غضب آلود و آشفته حال به نظر مى‏رسيد بانگ بر آورد:
يا حمقى أتدرون من تقاتلون، تقاتلون فرسان اهل المصر و تقاتلون قوما مستمنين لا يبرز منكم احد يعنى آيا مى‏دانيد اى احمق‏ها با چه كسانى نبرد مى‏كنيد، با سواران مصر و حجاز مقابله مى‏كنيد، با قومى كه تمناى مرگ دارند روبرو مى‏شويد، اين قوم كسانى‏اند كه ميدان رزم را مجلس بزم مى‏پندارند و روز مصاف را شب زفاف تصور مى‏كنند، شما از عهده چنين قومى بر نمى‏آئيد.

شعر

سواران مگو از حجاز آمدند   كه شيران به جنگ گراز آمدند

ديگر حق نداريد يكان يكان به ميدان رويد صبر نمائيد وقتى يكى از اصحاب حسين به ميدان آمد شما جملگى بر آن يك نفر حمله ببريد، بارى بدين ترتيب عهد و پيمان اول را شكستند.
مرتبه دوم آن بود كه عمر بن سعد نابكار با امام (عليه السلام) پيمان بست كه لشگريانش يكى يكى به جنگ حضرت روند ولى پس از آنكه چند تن از شجاعان و ناموران لشگر همچون تميم بن قحطبه و يزيد ابطحى بطرز حيرت انگيزى بدست آن جناب روانه ديار عدم شدند اين بار شمر فتنه‏انگيز و بيدادگر در غضب شد و بنزد عمر بن سعد رفت و او را ملامت نمود و گفت اين چه عهدى بود كه نمودى اگر از اول دنيا تا انقراض عالم تمام مبارزان و دلاوران روى زمين به جنگ حسين بن على عليهما السلام بيايند تمام را فانى مى‏كند پس بهتر آن است كه عهد و پيمان خود را بشكنى و دستور دهى تمام لشگر يكجا به حسين بن على حمله كنند و كارش را بسازند.
پسر سعد ملعون پيشنهاد شمر مخذول را قبول كرد و فرمان داد تمام لشگر با شمشير و نيزه و خنجر و تير و سنگ و چوب و كلوخ و عمود و گرز و ساطور و بلارك و ساير ادوات حرب بر امام مظلوم حمله نمايند حسب الامر آن بداختر از چهار طرف به آن سرور حمله كردند و مانند باران بهارى آلات و ادوات حرب بر سر و صورت و بدن عزيز فاطمه (سلام الله عليه) مى‏باريد.
حميد بن مسلم كوفى كه در لشگر عمر بن سعد بود مى‏گويد:
فوالله ما رأيت مكثورا قط قد قتل ولده و اهل بيته و اصحابه اربط جاشا ولا امضى جنانا منه يعنى به خدا قسم من هيچ دل شكسته‏اى را در عالم مثل حسين سراغ ندارم كه فرزند و اهل بيتش شهيد شده باشند با اين حال در وقت محاربه قوت قلب و ثبات قدم و دليريش مثل آن حضرت باشد.
مرحوم سيد در لهوف مى‏فرمايد:
حتى قتل منهم قتلة عظيمة ينهزمون من بين يديه كأنهم الجراد المنتشر، گروهى انبوه و جماعتى بسيار مانند مور و ملخ در بيابان پراكنده شدند زمين ميدان را از دشمن خالى مى‏نمود حضرت در مركز خود مى‏ايستاد و تكيه به نيزه مى‏داد و خستگى مى‏گرفت باز لشگر به اغواى عمر بن سعد و دشنام شمر كافر مانند درياى مواج جمعى مى‏شدند و از چهار جانب بر حضرت حمله مى‏كردند باز آن سرور صدا به الله اكبر بلند مى‏كرد و بر يمين و يسار مى‏تاخت سرها مثل گوى، خون‏ها مانند جوى روان مى‏نمود اگر چه لشگر گرداگرد آن حضرت را محاصره كرده بودند ولى بس كه آن دلير در شجاعت مهارت داشت در پشت زين پيچ و تاب مى‏خورد كه از هر طرف هر كه حضرت را مى‏ديد از پيش روى مى‏ديد و يك زخم هم از پشت سر به آن حضرت نرسيده بود لذا حضرت امام باقر (عليه السلام) مى‏فرمايند:
جراحاتى كه بر بدن جدم بود همه در پيش رو بود زيرا آن حضرت اصلا پشت به دشمن نكرده بود وليكن يك زخم كه از پيش رو به حضرت رسيده بود سر از پشت بدر كرده و آن تير مسموم سه شعبه‏اى بود كه بر دل يا ناف و يا سينه آن سرور فرو رفت كه هر چه حضرت سعى كرد آن را بيرون آورد ممكن نشد عاقبت از پشت سر بيرون آورد.
بارى آن جناب ظرف چند ساعت آن قدر از آن اشرار كشت كه افهام ضعيفه و عقول ناقصه عوام انكار مى‏نمايند كه يك تن اين همه كشتار كند.
به روايت صاحب مناقب امام (عليه السلام) دوازده حمله كرد و در هر حمله زياده از ده هزار نفر را به جهنم فرستاد.
برخى گفته‏اند: آن دلير بى نظير هيجده هزار نفر از آن كافران بى دين را به ديار عدم رهسپار نمود.
مرحوم طريحى در منتخب مى‏فرمايد:
فتارة يحمل على الميمنة و اخرى على الميسرة حتى قتل ما يزيد على عشرة آلاف فارس يعنى گاه بر ميمنه و زمانى بر ميسره حمله مى‏نمود تا جائى كه زياده از ده هزار سوار غير از پيادگان را به جهنم فرستاد.
مرحوم مجلسى كه از همه ارباب مقاتل كمتر نقل مى‏نمايد فرموده: حضرت به غير از مجروحين نهصد و پنجاه تن از آن كفار را كشت در اين وقت عمر بن سعد ملعون دانست كه در پهندشت عالم آفرينش احدى را قوت و توانائى آن نيست كه با امام حسين (عليه السلام) نبرد كند و بخوبى دريافت اگر كار بدين گونه پيش برود آن حضرت تمام آنها را طعمه شمشير خود خواهد نمود.

ضعف امام (عليه السلام) از جهاد

مرحوم صدر قزوينى در حدائق الانس مى‏فرمايد:
آنچه از عبائر كتب استفاده مى‏گردد آن است كه امام عالم امكان حضرت حسين بن على عليهما السلام در جنگ و جهاد روز عاشوراء مادامى كه سوار و مشغول كارزار بود يك ضربت از شمشير بر بدن حضرت نرسيد اما زخم تير و نيزه و سنگ و كلوخ و عمود بسيار رسيده بود به حدى كه مانند خارپشت از كثرت تير پر آورده بود و نشبت فى ثقبات درعه سهام كثيرة تيرها بر حلقه‏هاى زره حضرت فرو رفته بود كه جاى درستى در بدن نداشت امام زخم شمشير بر بدنش نرسيده بود زيرا احدى جرئت نمى‏كرد پيش بيايد و ضربتى از شمشير بر آن جناب بزند و السهام يأخذه من كل ناحية و هو (عليه السلام) يتقيها بصدره و نحره و يقول: يا امة السوء بئس ما خلفتم محمدا فى عترته.
يعنى تيرها از هر طرف مثل باران بر حضرت مى‏ريخت و آن سرور تيرها را به سينه و صورت و گلوى خود مى‏خريد و مى‏فرمود:
بد امتى بوديد، با عترت پيغمبر خود بد سلوك كرديد.
هر چه آن جناب نصيحت مى‏نمود فائده‏اى نمى‏بخشيد بلكه آن به آن بى شرمى و بى حيائى آنها افزون مى‏گشت و حضرت هم تا قوت و قدرت داشت در امر جهاد سستى ننمود بلكه فلم يزل يقاتل حتى اصابته جراحات عظيمة قد ضعف عن القتال متصل در جنگ و جدال و قتل و قتال بود تا از كثرت جراحت و رفتن خون از بدن مباركش ضعف در حالت و فتور در طاقت آن بزرگوار افتاد و در اينحال ضعف مالك بن النسير الكندى ملعون چون حال فتور و سستى را در حضرت مشاهده كرد جرئت نمود جلو آمد ولى خائف بود از اينكه مبادا آن جناب تظاهر به سستى مى‏كند تا لشگر جلو آيند و سپس حضرت به ايشان حمله كند لذا براى امتحان و آزمايش اول به حضرت دشنام داد وقتى ديد آن جناب حال جواب دادن را ندارد يقين كرد كه قوه و توان جنگيدن در آن حضرت كاسته شده از اينرو دلش قوى شد دست برد شمشير زهر آلود از غلاف كشيد و چنان بر فرق همايون حضرت نواخت كه فرق حضرت را با عمامه دو نيم ساخت عمامه از سر آقا افتاد و شب كلاه پاره شد و از مغز سر تا به ابرو شكافته گرديد اقتربت الساعة و انشق القمر حضرت فرمود الهى با اين دست نخورى و نياشامى.
مرحوم شاهزاده فرهاد ميرزا در قمقام مى‏نويسد:
مالك بن النسير الكندى ملعون نزديك امد امام را ناسزا گفت و شمشيرى فرود آورده چنانكه كلاه خز كه بر سر امام بود و فرق همايونش بشكافت آن كلاه كه از خون مطهرش پر شده بود بيانداخت و زخم سر با خرقه ببست كلاه ديگر بر تارك مبارك نهاده عمامه بر آن پيچيد فرمود: لا اكلت بيمينك ولا شربت بها و حشرك مع الظالمين، بدين دست نخورى و نياشامى و خداوند حشر تو با ظالمان كند.
آن ملعون بعد از واقعه كربلاء كلاه به خانه آورده همى خواست تا از خون بشويد زن او بديد گفت: جگر گوشه فرزند رسول مختار همى كشى و لباس او به خانه من همى آورى؟
هم اكنون از اين سراى بيرون رو.
از اثر دعاى امام (عليه السلام) دست‏هاى او خشك شد چنانكه گفتى چوبى بود و پيوسته به فقر روزگار بسر برد تا جان به زبانيه دوزخ بسپرد.
مرحوم مجلسى فرموده:
بعد از آنكه عمامه حضرت از سر مبارك افتاد آن نامرد كندى شب كلاه آن سرور را كه از خز بود ربود و بعد از اتمام جنگ به منزل برد و از همسرش طشت و ابريق خواست و مشغول شستن عمامه و شب كلاه حضرت گرديد، طشت پر از خون ضعيفه شروع كرد به گريه نمودن و گفت واى بر تو پسر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را كشتى و عمامه او را به غارت به خانه من آوردى والله من ديگر در خانه تو نمى‏مانم.
از طريحى در منتخب نقل شده كه آن ظالم برخاست از قفاى زن به درب خانه رسيد خواست با لطمه ضعيفه را برگرداند دستش به مسمار درب خورد و ميخ بدست آن ظالم فرو رفته و فى الفور دستهايش قطع شده و دعاى حضرت مستجاب گرديد.

وداع دوم حضرت ابا عبدالله الحسين (عليه السلام) با اسيران دشت كربلاء و اهل حرم

از كتب معتبره ارباب مقاتل اين طور استفاده مى‏شود كه در روز عاشوراء امام همام (عليه السلام) دو مرتبه با اهل حرم وداع و خداحافظى نموده‏اند اگر چه آن سرور مكرر به خيام اهل حرم آمده و به ميدان رفته‏اند بارى وداع دوم كه آخرين بارى است آن حضرت با اهل حرم صحبت فرموده در وقتى بود كه آن جناب در ميدان مجاهدت ضعف پيدا كرده و زخم بسيار و جراحت بى شمار برداشته و فرق همايونش از ضرب شمشير مالك بن النسير الكندى شكافته شده بود.
حضرت با سر برهنه روى به خيام حرم آورد و اخذ من اهل الحرم ما شد به شج الهام دستمالى گرفت و زخم سر را بست و عمامه بر سر پيچيد و با صورت خون آلود فرمود: يا زينب، يا ام كلثوم يا سكينه، يا رقيه يا فاطمة عليكن منى السلام.
چون چشم اهل حرم به صورت و محاسن غرقه به خون امام (عليه السلام) افتاد همه به شيون در آمدند زيرا در وداع اول اهل حرم آن حضرت را صحيح و سالم ديده بودند ولى اكنون مى‏بينند كه سر مباركش شكسته، پهلوها فرو رفته سينه‏اش سوزان، بدنش لرزان، دلش مجروح و خون از اعضاء و جوارحش ريزان است.
اول كسى كه از جا جست و بنزد امام (عليه السلام) آمد خواهرش عليا مخدره زينب كبرى سلام الله عليها بود، به پاى برادر افتاد و فرمود:

اخى يا اخى يا خير ذخر فقدته   وانفس شى‏ء صاننى منه نافس

برادرم، اى بهترين ذخيره خواهر كه امروز از دستم مى‏روى و مثل تو جواهرى را گم مى‏كنم.

اخى اليوم مات المصطفى و وصيه   ولم يبق للاسلام بعدك حارس

برادرم در واقع امروز پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و على مرتضى (عليه السلام) از دنيا مى‏روند، بعد از تو ديگر براى اسلام و دين نگهبانى نمى‏باشد.

اخى من لاطفال النبوة يا اخى   و من لليتامى ان قضيت نوانس

برادرم، بعد از تو اين اطفال را چه كسى نگهدارى كند، و اين يتيم‏ها را كيست كه پرستارى نمايد؟
سپس ام كلثوم عليها السلام پيش آمده و دامن برادر را گرفت و با گريه و زارى عرضه داشت:

قد كنت لى ذخرا ولكن الفتى فالان بعدك ظل مجدى قالص   ابدا اليه حمامه مجلوب و لماء وجهى خفة و نضوب

اى پناه بى كسان كه سايه مرحمت بر سر ما داشتى و الان مانند كبوتر تو را صيد و سايه دولتت را از سر ما كم كرده و آبروى ما را مى‏برند، ما بى تو زندگانى را مى‏خواهيم چه بكنيم، خود را از گريه هلاك خواهيم نمود.
پس از آن سكينه خاتون سلام الله عليها با دل پر خون نزديك آمد و دامن پدر را گرفت و با سوز و گدازى خارج از توصيف عرض كرد:

ابى يا ابى ما كان اسرع فرقتى و من لليتامى بعد فقدك سيدى   لديك، فمن لى بعدك اليوم يكفل و من للايامى كافل و مكفل

پدر جان، اكنون وقت يتيمى من نبود چه زود مرا تنها گذاشتى، بعد از تو اين بيوه زنان ميان اين همه دشمنان چه كنند.

فعذب حيوتى بعد فقدك والدى   و ما دمت حتى للقيامة حنظل

پدر جان تا سايه پر مهر و محبت تو بر سر ما بود زندگى بر ما شيرين و گوارا بود، الان روز ما تار و زندگى ما ناگوار شده.
و اما ساير محترمات حرم دور امام (عليه السلام) را كالكواكب المتحيرة الحافين بالبدر التمام همچون پنج كوكب متحير (عطارد، زهره، مريخ، مشترى و زحل) كه دور ماه شب چهارده را احاطه كرده باشند گرفتند.

سرگشته بانوان رم گرد شاه دين   چون دختران نعش به پيرامن جُدَى

جملگى مضطرب، پريشان و لرزان و خائف بودند كه ساعتى ديگر چه بر سرشان خواهد آمد، ملجاء و پناهشان تنها امام (عليه السلام) بود آن هم در شرف مرگ، بارى شصت و چهار زن ميان سراپرده يكى دامن امام (عليه السلام) را گرفته ديگرى به دور آن سرور مى‏گرديد، يكى به صورت حزين ناله مى‏كرد چنان غلغله و ندبه مى‏كردند كه خروش در ملاء اعلى افتاد و حضرت با گوشه چشم به يمين و يسار مى‏نگريست و اشگ مى‏ريخت، امام (عليه السلام) حال زار و وضع نابسامان مخدرات و اطفال را مشاهده مى‏فرمود و به حال آنها مى‏گريست و آنها غربت و مظلوميت سلطان دين را مى‏ديدند و براى آن سرور اشگ مى‏ريختند خلاصه قيامتى برپا شده بود كه جز خدا احدى بر واقع آن واقف نيست اين است كه وداع آخر حضرت را اعظم مصائب مى‏دانند.
بهر صورت امام (عليه السلام) نه مى‏توانست در ميان خيمه‏ها بماند و نه حال بيرون رفتن و جنگ كردن را داشت چه آنكه اگر مى‏خواست از خيمه‏ها بيرون بيايد بانوان نمى‏گذاشتند و اگر مى‏خواست در خيمه بماند لشگر نمى‏گذاشتند و بى حيائى مى‏كردند و تا نزديك طناب چادرهاى حرم جلو آمده بودند و عربده مى‏كشيدند كه يا حسين تا كى در ميان خيمه مى‏مانى، چرا بيرون نمى‏آئى، ما در اين آفتاب و هواى گرم سوختيم.
حضرت فرمود: ها انا هيهنا من اينجا هستم، جائى نرفته‏ام حالا مى‏آيم، سپس بنحوى خود را از ميان محترمات بيرون آورد و تقاضا نمود كه صدا به گريه بلند نكنند زيرا گريه آنها موجب شماتت دشمن مى‏گردد ولى بعد از كشته شدن اگر شيون و ناله كنند اشكالى ندارد.
مرحوم شيخ جعفر شوشترى اعلى الله مقامه در خصائص مى‏فرمايد:
پس از آنكه امام (عليه السلام) بانوان را ساكت و آرام نمود خواهر را به صبر و سكوت و پرستارى اطفال امر فرمود.
عليا مخدره زينب سلام الله عليها كه از گريه نمى‏توانست خود را باز دارد وقتى ديد كه امام (عليه السلام) ميل و خواسته‏اشان سكوت و آرامش و صبر است عرض كرد:
برادر بچشم، صبر مى‏كنم و گريه را در گلو مى‏فشرم و در خيمه مى‏نشينم، عيال و اطفال را نگهدارى مى‏كنم و آن قدر صبر كنم كه صبر از من عاجز شود.
سپس امام (عليه السلام) فرمود: خواهش ديگر دارم بشرط آنكه بى تابى و بيقرارى نكنى.
عرض كرد: به چشم.
حضرت فرمودند: خواهر يك جامه كهنه براى من بياور كه كسى در آن طمع نكند.
عرض كرد: برادر مى‏خواهى چه كنى؟
فرمود: خواهر وقتى مرا كشتند لباسهاى مرا غارت كرده و بدن مرا برهنه مى‏نمايند، اين جامه را مى‏خواهم زير لباسهاى خود بپوشم تا كسى رغبت نكند آن را بيرون آورد.(73)
و وقتى مخدرات حرم شنيدند آقا لباس كهنه خواسته تا زير لباس‏ها بپوشد و همان كفن او است صدا به ضجه بلند كردند مرحوم طريحى در منتخب مى‏نويسد:
فارتفعت اصوات النساء بالبكاء و النحيب ثم اتى بثوب، فخرقه و مزقه من اطرافه و جعله تحت ثيابه لباس كهنه‏اى آوردند و به دست حضرت دادند امام (عليه السلام) چند جاى آنرا دريده و سپس برهنه شد و آن را زير لباس‏ها پوشيد.

شعر

لباس كهنه بپوشيد زير پيرهنش لباس كهنه چه حاجت كه زير سم ستور   كه تا برون نكند خسم بدمنش ز تنش تنى نماند كه پوشند جامه يا كفنش

وداع حضرت ابا عبدالله الحسين (عليه السلام) با سيد سجاد حضرت زين العابدين (سلام الله عليه)

چون هنگام شهادت امام (عليه السلام) رسيد آن سرور پس از وداع با محترمات و بانوان حرم با حالى مشوش و خاطرى آزرده از خيمه بيرون آمد و بر ذوالجناح سوار شد كه روانه ميدان شود ناگاه شصت و چهار زن و بچه اطراف مركب حضرت را گرفتند و شيون و زارى آغاز نمودند حضرت سجاد (عليه السلام) سبب شيون و افغان بانوان را جويا شد محضر مباركش عرضه داشتند: پدرت عازم آخرت است و اين ضجه و زارى براى وداع با آن حضرت مى‏باشد پسر حجت خدا سخت متأثر و مضطرب شد و با صداى ضعيف و لرزان عرض كرد:
يا ابه مهلا مهلا اى پدر صبر كن، صبر كن.
امام (عليه السلام) كه صداى فرزند بيمارش را شنيد رو به خيمه آورد، حضرت زين العابدين ديد پدر به خيمه‏اش تشريف مى‏آورد از عمه‏اش كمك خواست تا به او تكيه دهد و بايستد، امام (عليه السلام) به خيمه فرزندش داخل شد، خاتم امامت و انگشتر ولايت را از انگشت مبارك بيرون آورد و در انگشت امام زين العابدين (عليه السلام) نمود.

روايت محمد بن مسلم از حضرت امام صادق (عليه السلام)

مرحوم شيخ در مجالس باسنادش از محمد بن مسلم روايت كرده كه وى از حضرت امام صادق (عليه السلام) پرسيد:
يابن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) انگشتر ولايت كه در دست جدت بود چه شد؟ ما شنيديم آنرا غارت كردند.
حضرت فرمود:
آن انگشتر از مواريث پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) است و هنگامى كه جدم امام حسين (عليه السلام) به خيمه حضرت سجاد (عليه السلام) آمد و وى را وصى و جانشين خود گردانيد انگشتر مزبور را در انگشت فرزندش نمود و امر امامت را تفويض باو فرمود چنانچه همين كار را رسول مختار با جناب اميرالمومنين (عليه السلام) كرده و حضرت امير هم در وقت رحلت آنرا در انگشت امام حسن (عليه السلام) قرار داد و امام حسن (عليه السلام) در هنگام وفات آنرا در انگشت امام حسين (عليه السلام) نمود و آن حضرت به زين العابدين و زين العابدين آنرا در انگشت پدرم حضرت باقر (عليه السلام) كرد و حضرت باقر (عليه السلام) آنرا به من تسليم نموده و الان همان انگشتر در دست من است و روزهاى جمعه وقت نماز جمعه در انگشت خود مى‏نمايم و با آن نماز مى‏گذارم.
محمد بن مسلم مى‏گويد: روز جمعه خدمت امام (عليه السلام) مشرف شدم ديدم آن حضرت مشغول نماز است چون فارغ شد ديدم كه دست مبارك خود را دراز كرده انگشتر را به من نشان داد ديدم برق انگشتر چشم مرا خيره كرد نقش روى آنرا خواندم، نوشته بود: لا اله الا الله عدة للقاء الله.
بارى بعد از سپردن ودايع امامت حضرت فرزند خود را در بر گرفت و صورتش را بوسيد و در مصائب و مشكلات امر به صبر فرمود و سپس فرزند را وداع نموده فحرك ذاالجناح فطوى العرصة كأنها يطير بالجناح و قد ملأها من الصهيل و الصياح پس ذوالجناح را حركت داد و آن حيوان كبوتر وار عرصه ميدان را در نورديد در حالى كه صداى صهيل و عويل بلند داشت و امام (عليه السلام) را به وسط ميدان رساند بار ديگر لشگر عزيز پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را ديدند كه به ميدان آمده همچون مور و ملخ بر آن سرور حمله ور شدند و پيمانى را كه قبلا متعهد شده و ملتزم شدند يكان يكان به ميدان آن سرور روند را نقض نمودند و حضرت با آن حالت خستگى و شكستگى و گرسنگى و تشنگى گويا تازه به ميدان تاخته مانند شير شميده مى‏خروشيد و در دفع و قتل اعداء مى‏كوشيد.

ظهور شجاعت و بروز رشادت از مولى الكونين حضرت ابا عبدالله الحسين (عليه السلام)

چون شهسوار عرصه شهامت و چابك سوار مضمار شجاعت يعنى حضرت ابا عبدالله الحسين (عليه السلام) در ميدان پر بلاء كربلا گرفتار كوفيان و شاميان گرديد و با مبارزه و جنگ تن به تن ابطال و شجعان‏ لشگر كفرآئين پسر سعد ملعون را به خاك مذلت انداخت به طورى كه صفوف لشگر دشمن بسته شد و احدى از آن ملاعين و ناپاكان جرئت بميدان رفتن و مقابل شدن با آن شير بيشه پر دلى را نداشتند و چنانچه گفتيم شمر ملعون در مقام اعتراض به پسر سعد او را تحريك كرد كه پيمان شكسته و جنگ مغلوبه اعلام نمايد در اينوقت كه عمر بن سعد اوضاع نبرد را دگرگون ديد امر كرد كه تمام لشگر به يكبار بر امام (عليه السلام) حمله ببرند و از آنچه در دست داشتند استفاده كرده و حربه‏هاى مختلف را جهت كشتن پسر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) بكار برند از چهار طرف آن يگانه دهر را در ميان گرفته و آنچه در توان داشتند مصرف نمودند، راوى مى‏گويد:
ديدم امام (عليه السلام) عمامه بر سر نهاده و دست‏ها را از آستين جبه خز بدر آورده و شمشير ذوالفقار بكف گرفته حمله مى‏كرد گاهى بر ميمنه حمله مى‏نمود جملگى را متفرق مى‏ساخت و زمانى بر ميسره يورش مى‏برد همه را منهزم مى‏ساخت و زمانى روى به قلب لشگر مى‏آورد و تمام را تار و مار مى‏كرد با آنكه عمر بن سعد ملعون عهد و پيمان خود را نقض كرد و نگذاشت يكان يكان به ميدان حضرت بيايند و جنگ را مغلوبه اعلام كرده بود معذلك از عهده كارزار آن فرزند حيدر كرار بر نيامدند پسر سعد ديد نزديك است شيرازه لشگر از هم بپاشد دست آورد ريش خود را كند و فرياد نمود اى لشگر: أتدرون بمن يقاتلون، هذا ابن انزع البطين هذا ابن قتال العرب.
آيا مى‏دانيد با چه شجاعى جنگ مى‏كنيد، اين فرزند حيدر كرار و پسر كشنده عرب است.
لشگر گفتند: امير چه كنيم، هر چه امر نمودى اجراء كرديم و آنچه اكنون فرمائى بجا آوريم.
عمر بن سعد ملعون گفت: حسين را مستأصل نمائيد و دلش را بشكنيد تا بر او ظفر يابيد.
گفتند: امير چگونه دلش را شكسته و خاطرش را پريشان كنيم؟
عمر بن سعد گفت: بر او حمله كنيد تا او نيز به شما حمله كند سپس شما خود را به عقب بكشيد، حسين شما را تعقيب مى‏كند و بدين ترتيب او را از خيمه‏ها دور مى‏كنيد پس از آنكه او از خيمه فاصله گرفت شما بين او و حرمش فاصله شويد، در اين هنگام به زجر و ايذاء اهل بيتش بپردازيد و آنها را به شيون و زارى بياوريد، هنگامى كه صداى زنان بلند شد و بگوش حسين رسيد دلش شكسته شده و دستش از كار باز مى‏ماند.
آن روباه صفتان بر آن شير بيشه شجاعت حمله ور شدند، امام (عليه السلام) در مقابلشان ايستاد و پيوسته آنها را از اطراف خيام و حرم مى‏راند و وقتى بى حيائى و اصرار آن بى شرمان از حد گذشت امام (عليه السلام) بر آنها حمله نمود لشگر رو به فرار نهادند و وقتى حضرت آنها را تعقيب كردند و از خيمه‏ها دور شدند شمر ملعون با چندين هزار سوار و پياده ميان حضرت و خيام حرم حائل شدند چنانچه مرحوم سيد در لهوف مى‏نويسد: و حالوا بينه و رحله چون بانوان حرم امام (عليه السلام) را نزديك حرم مشاهده نكردند بلكه چشمشان به آن گروه لشگر افتاد كه هلهله و عربده مى‏كشيدند به يكبار همه به شيون و افغان بر آمده و صدا به وا محمداه و واع علياه و وا حسناه و وا حسيناه بلند كردند وقتى صداى محترمات به گوش امام (عليه السلام) رسيد خواست برگردد ديد لشگر حائل شده‏اند از روى غضب و غيرت فرمود:
يا شيعة آل ابى سفيان ان لم يكن لكم دين و لا كنتم تخافون العارفكونوا احرارا فى دنياكم اى تابعين آل ابو سفيان اگر دين نداريد و از ننگ و عار هراسى نداريد در دنياى خود آزاد مرد باشيد.
شمر ناپاك پيش آمد و گفت: ما تقول يابن الفاطمة البتول؟ اى پسر فاطمه چه مى‏گوئى؟
حضرت سخن خود را دوباره فرمود و اظهار كردند: انا الذى اقاتلكم و انتم تقاتلونى و النساء ليس عليهن جناح من با شما مى‏جنگم و شما نيز با من نبرد مى‏كنيد زنان گناهى ندارند كه متعرض آنها مى‏شويد فامنعوا عنانكم عن حرمى پس از حرم من دور شويد.
شمر رو كرد به لشگر و فرياد نمود: اليكم من حرم الرجل، دور شويد از حرم اين مرد فلعمرى انه كفو كريم بجان خودم قسم كه اين مرد كفو كريم است و همتا ندارد، پس سپاهيان از حرم دور شده و بر آن حضرت حمله كردند و آن جناب مانند شير غضبان با آنها مواجه شد و شمشير در ميانشان نهاد و آن گروه انبوه را چنان به خاك مى‏افكند كه باد خزان برگ درختان را مى‏ريزد و به هر سو كه رو مى‏نمود لشگريان پشت مى‏دادند، حضرت در ميان گرو و غبار زبان خشكيده به دور لب مى‏ماليد و با خود مى‏فرمود: لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم باز بر سپاه حمله مى‏كرد و مى‏زد و مى‏كشت و مى‏بست حتى اصابته من تكاثرهم و تجاسرهم جراحات منكره و نشبت فى ثقبات درعها سهام كثيرة آن قدر كوشش نمود و مرد و مركب به خاك انداخت تا از كثرت لشگر و جسارت آن قوم كافر تير و جراحات بسيار بر بدن مبارك آن بزرگوار رسيد و به روايت منقول از حضرت باقر (عليه السلام) زياده از سيصد و بيست جراحت بر بدن مبارك امام (عليه السلام) وارد شده بود كه جملگى زخم‏ها در پيش روى آن سرور بود و آن قدر خون از بدن مبارك حضرت به خاك ريخت حتى ضعف عن القتال تا از جنگ ناتوان شد و توقف فرمود تا ساعتى استراحت كرده باشد كه ناگاه ظالمى سنگى انداخت و آن سنگ بر جبين مبارك حضرت رسيد و استخوان سجده گاه امام (عليه السلام) را بشكست خون از پيشانى به چهره و از چهره به محاسن و از محاسن به سينه آن سرور سرازير شد امام (عليه السلام) دامن برداشت تا خون از چشم و صورت پاك كند ناگاه تيرى كه پيكانش زهر آلوده و سه شعبه بود بر سينه مباركش و بقولى بر دل پاكش رسيد و از آنسوى سر بدر كرد حضرت در آن حال فرمود:
بسم الله و بالله و على ملة رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) آنگاه رو به سوى آسمان كرد و گفت:
اى خداوند من تو مى‏دانى كه اين جماعت مى‏كشند مردى را كه در روى زمين پسر پيغمبرى جز او نيست، پس دست برد و آن تير را از قفا بيرون كشيد و از جاى آن تير مسموم مانند ناودان خون جارى گرديد حضرت دست بزير آن جراحت مى‏برد چون از خون پر مى‏شد به جانب آسمان مى‏پاشيد و از آن قطره‏اى به زمين بر نمى‏گشت ديگر باره كف دست را از خون پر كرده و بر سر و روى و محاسن خود مى‏ماليد و مى‏فرمود: با سر و روى خون آلوده و بخون خويش خضاب كرده جدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را ديدار خواهم كرد و نام كشندگان خود را به او عرض خواهم داشت بارى در همين هنگام بود كه تيرى از جانب لشگر كفرآئين پسر سعد ملعون آمد و به اسب امام (عليه السلام) خورد و آن حيوان در غلطيد و از پاى در آمد و گويا اسب مرتجز بود نه موكب معروف به ذوالجناح در اين اثناء كه حضرت پياده مانده بود لشگر خيرگى و بى حيائى كردند و بر حضرت حمله ور شدند امام (عليه السلام) با آن حالت پيادگى و درماندگى بر ايشان حمله مى‏كرد و دشمنان را از خود دور مى‏نمود سپس بجاى خويش بر مى‏گشت و مى‏ايستاد و خستگى مى‏گرفت.