مقتل الحسين (ع) از مدينه تا مدينه

آيت الله سيد محمد جواد ذهنى تهرانى (ره)

- ۳۲ -


اشعار مرحوم سيد مداح در بيان شهادت قمر بنى هاشم (سلام الله عليه)

فتاد از زين چو بر روى زمين مير غضنفر عدو بگرفت دورش را ز كين آن فرقه كافر   علمدار حسين بن على نور دل حيدر زدند بر پيكرش بسيار تيغ و نيزه و خنجر
تنش شد پاره پاره آه خاك عالمم بر سر
زبانم لال باشد چون دهم شرح مصيبت را بسى آمد به جسم اطهر او صدمه از اعداء   تنش سوراخ شد چون خانه زنبور واويلا نبودش جاى سالم در بدن واويل وااسفا
به جنت شد كمان از فرقت او قامت حيدر
پس آنگه كرد رو در خيمه سلطان مظلومان برادر جان به فريادم برس گشتم به خون غلطان   بگفتا يا اخا ادرك اخا اى مظهر يزدان خلاصم كن برادر از كف اين قوم بى ايمان
دم مردن ببينم عارض ماهت من مضطر
حسين بشنيد آواز علمدارش همان سرور نمودى حمله چون طومار پيچيدى همان لشگر   به تندى شد سوار مركب آن فرزند پيغمبر بيامد بر سرش آن شاه دين با ديده‏هاى تر
بديدش گشته در خون غوطه ور جسم آن هنر پرور
سرش را از وفا برداشتى بگرفت بر دامان بگفتا يا اخا بنگر به حالم اندر اين ميدان   چو جان او را به آغوشش كشيد آن خسرو خوبان شكسته پشتم از داغت ز ظلم اين ستم كاران
در اين هامون غريب بى كس بى ياور و بى ياور
چسان بينم تنت صد پاره افتاده در اين هامون اگر بيند تو را زينب شود از غصه او مجنون   چه سازم اى برادر جان ندارم چاره‏اى اكنون ز داغت از بصر بارم به جاى اشگ همچون خون
شفاعت مى‏كنم از سيد مداح در محشر

وحدت امام همان حضرت ابى عبدالله الحسين (عليه السلام) و مهياى جهاد شدن آن سرور

باز سوداى جنونم زد به سر بار ديگر بحر عشقم جوش كرد نى، نوا برداشت باز از نينوا نى نواى نينوا را ساز كن گوش جان بگشا دمى اى جان من چون كه ساه عشق را در كربلا ظهر عاشوراء در آن صحراى كين مهره‏اى در نرد عشق انداخته   كرد از اقليم عقلم دربدر بانگ نى تاراج عقل و هوش كرد بندبندم شد چو نى اندر نوا نينوا را با نوا همراز كن بشنو از نى ناله جانان من عشق زد در دشت جانبازى صلا(71) ديد خود را بى كس و يار و معين و آنچه او را بود يك جا باخته

مرحوم علامه مجلسى در بحار مى‏فرمايند:
ثم التفت الحسين (عليه السلام) عن يمينه، فلم يراحدا من الرجال و التفت عن يساره فلم يراحدا يعنى چون در سرزمين غم بار و پربلاء كربلاء تمام ياران و برادران و خويشان امام (عليه السلام) شهيد شدند آن حضرت غريبانه نگاهى به دست راست كرد كسى را نديد سپس نگاهى به جانب چپ نمود احدى را مشاهده نكرد سر به سوى آسمان بلند كرد و با پروردگار به مناجات پرداخت برخى از ارباب مقاتل نوشته‏اند كه حضرت سجاد در اينحال چشمش به پدر افتاد ديد واله و حيران سر به آسمان كرده از سوز دل آهى كشيد از جا برخاست شمشيرى از گوشه خيمه برداشت با حال ضعف و ناتوانى به حدى كه قادر بر حركت نبود و از ضعف و نقاهت تمام اعضاء و جوارحش مى‏لرزيد بطرف پدر روانه شد امام (عليه السلام) توجه به عقب سر كرده چشمانشان به فرزند بيمارشان افتاد كه از عقب سر مى‏آيند فرمود:
نور ديده برگرد تو حجت خدائى، تو خليفه من و پدران منى، برگرد مبادا كشته شوى، سپس امام (عليه السلام) فرزندشان را به خيمه برگردانده و نزد او نشست و آنچه از ودايع امامت بود به وى سپرد و وصيت‏هاى خود را به او نمودند.
حضرت زين العابدين (عليه السلام) روايت فرمود كه پدر بزرگوارم يك ساعت قبل از شهادت خود به خيمه من آمده و از براى تسلى دلم حديثى فرمود كه اى نور ديده روزى جبرئيل به صورت دحيه كلبى خدمت جد ما بود، من با برادرم حسن (عليه السلام) بر دوش او مى‏جستيم و بر شانه او مى‏نشستيم كه در آن حال جبرئيل دست به سمت آسمان برد و يك دانه انار و به و سيبى آورد بدست ما داد رسول خدا فرمود:
نور ديده‏ها حالا برويد به خانه، ما روانه شديم و اميرالمومنين (عليه السلام) جدت را از اين واقعه اطلاع داديم.
فرمود: مخوريد تا رسول خدا بيايد ما آن سه ميوه بهشتى را نگاه داشتيم تا آنكه رسول خدا به خانه ما تشريف آورد خمسة النجباء در يك جا جمع شدند آن ميوه‏ها را در ميان گذاشتيم آن قدر تناول نموده تا سير شديم باز به همان حالت به و سيب و انار بجاى خود بود هر زمان كه از آن ميوه‏ها مى‏خورديم باز بجاى خود بود تا وقتى كه جد بزرگوارمان حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) از دنيا رحلت فرمود فقدنا الرمان و بقى السفرجل و التفاحة انار را ديگر نديديم فقط به و سيب باقى بود چون پدرم على را كشتند از به آثارى نديديم آن سيب بود تا همين روزها به كمال طراوت و لطافت بود از آن روز كه آب را از ما دريغ كردند من هر وقت تشنه مى‏شدم آن سب را مى‏بوئيدم رفع تشنگى من مى‏شد، نور ديده حالا مى‏بينم رنگ سيب تغيير پيدا كرده و از آن طراوت افتاده ايقنت بالفناء يقين به مرگ كرده‏ام و آن سيب هم مى‏رود.
حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) فرمود: وقتى من در قتلگاه رفتم در جستجوى آن سيب بودم نيافتمش ولى بوى آن به مشامم رسيد و هنوز كه پدرم را زيارت مى‏كنم بوى آن سيب را استشمام مى‏كنم و هر زائرى كه به كربلاء رود مخصوصا در وقت سحر بوى آن سيب را از قبر مطهر استشمام مى‏نمايد.
بارى امام (عليه السلام) فرزند بيمار خود را تسليت داده فرمودند: نور ديده خليفه و جانشين من توئى، حجت خدائى بر خلق تو را نمى‏كشند اما اسير مى‏شوى و به شام مى‏روى از آن جا به مدينه بر مى‏گردى شيعيان و دوستان من به ديدن و سر سلامتى تو مى‏آيند تو سلام مرا به ايشان برسان و بگو: پدر غريبم وقتى كه مى‏خواست به ميدان برود به شما سلام فرستاد و پيغام داد كه در راه شما سر دادم، پيكر دادم، اكبر و اصغر دادم، خواهر و دختر دادم از شما اجر و مزد نمى‏خواهم مگر آنكه هر وقت آب سردى نوشيديد ياد از لب‏هاى خشك من بنمائيد شيعتى مهما شربتم ماء عذب فاذكرونى.

وداع اول حضرت ابا عبدالله الحسين (عليه السلام) با اسيران دشت كربلاء و اهل حرم

چون همه اعوان و انصار و اقرباء مظلوم كربلاء شهيد شدند و آن بزرگوار ديد كه جملگى بر روى خاك افتاده‏اند و از طرفى معاندين و منافقين مدام مبارز مى‏طلبند و ديگر كسى نماند كه به جهاد رود لاعلاج خود تن به شهادت داده و از براى وداع با حرم محترم و زنان بى كس نزديك به خيمه‏ها تشريف برده و با صداى بلند فرمود كه: يا سكينة يا رقية يا زينب يا ام كلثوم عليكن منى السلام يعنى اى سكينه و اى فاطمه و اى رقيه و اى زينب و اى ام كلثوم سلام من بر همگى شما باد خدا حافظ، پرده نشينان حرم پس از استماع صداى آن سرور جملگى به دور آن حضرت جمع شدند به فرموده صاحب بيت الاحزان اولين كسى كه پيش آمد عليا مخدره سكينه مظلوم بود آن محترمه محضر پدر عرضه داشت:
يا ابتاه استسلمت للموت يعنى پدر جان، تن به مرگ و كشته شدن داده‏اى؟!
امام (عليه السلام) فرمود:
و كيف لا يستسلم من لا ناصر له و لا معين يعنى اى جان فرزند، چگونه تن به شهادت ندهد و راضى به كشته شدن نشود كسى كه برايش يار و معينى نيست.
سكينه مظلومه عرضه داشت:
يا ابتاه ردنا الى حرم جدنا يعنى اى پدر بزرگوار ما زنان بى كس را به حرم محترم جدمان برگردان.
امام (عليه السلام) فرمودند:
هيهات لو ترك القطا لنام و غفى يعنى هيهات اگر مرغ قطا را به حال خود گذارند هرگز ترك آشيانه خود نكند، مقصود اين است كه اگر مرا به حال خود مى‏گذاردند هرگز ترك وطن و حرم جد خود نمى‏كردم.
پس چون آن جناب اين سخن ايراد فرمود بانوان مضطرب شده و يقين كردند كه آن حضرت تن به كشته شدن داده لذا همه ايشان يكباره صداها را به ناله و افغان بلند كردند، پس آن حضرت ايشان را امر به صبر فرمود و ساكت گردانيد و وداع را ناتمام گذاشته روانه ميدان شد.

سخنان امام (عليه السلام) با عمر بن سعد ملعون

امام (عليه السلام) وقتى به وسط ميدان رسيد فرمود كجاست عمر بن سعد؟
آن ملعون نزديك آمد، حضرت فرمود: تو را ميان سه كار مخير مى‏گردانم تا يكى را اختيار كنى.
آن بى حيا عرض كرد: آنها كدامند؟
حضرت فرمود: تتركنى حتى ارجع الى المدينة، الى حرم جدى رسول الله يعنى اول آن است كه مرا مانع نشوى و واگذارى تا اينكه اين بانوان بى كس را برداشته و بسوى مدينه برگردانم.
قال: مالى الى ذلك من سبيل: پسر سعد بى شرم گفت اين حاجتت را نمى‏توانم بر آورم زيرا از جانب امير خود مأذون نيستم تو را مرخص كنم.
قال (عليه السلام): اسقنى بشربة من الماء يعنى حاجت دوم من آنست كه شربتى از آب به من بياشامى كه بسيار تشنه‏ام.
قال اللعين بن اللعين: و لا الى الثانية من سبيل: يعنى آن ملعون پسر ملعون جواب داد اين حاجتت را نيز نمى‏توانم روا كنم.
قال (عليه السلام): ان كان لابد من قتلى فليبرز الى رجلا بعد رجل يعنى هرگاه چاره‏اى بجز كشتن من ندارى پس يكنفر، يكنفر به جنگ من غريب بفرست.
آن ملعون اين را پذيرفت و فرياد زد بسم الله، اى شجاعان لشگر مشغول جهاد و قتال شويد.

كلام مرحوم صدر قزوينى و وداع حضرت امام حسين (عليه السلام) با حضرت امام زين العابدين (عليه السلام)

مرحوم صدر قزوينى در حدائق الانس مى‏نويسد: چون ياران و ياوران حضرت در زمين كربلاء شهيد و جوانان و برادران كشته شدند امام (عليه السلام) براى همه دلسوزى كرد و ديگر كسى غير از حضرت و زنان پرحسرت و دختران نورس و اطفال بى كس باقى نماند پس از سوز دل نداى هل من ناصر ينصرنى و هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله را بلند فرمود:
فخرج على بن الحسين زين العابدين و كان مريصا لا يقدر ان يفل سيفه و ام كلثوم تنادى خلفه يا بنى ارجع از صداى استغاثه امام (عليه السلام) امام زين العابدين (عليه السلام) براى يارى پدر از جا برخاست.
عليا مكرمه زينب خاتون سلام الله عليها پسر برادر را بر آن حال ديد دويد دامنش را گرفت با گريه و زارى مى‏فرمود:
نور ديده كجا مى‏روى و با اين حالت چرا مى‏روى؟! تو كه بيمارى و طاقت حرب با اين قوم را ندارى.

شعر

كودكانى چند بر دنبال او وانزمان خسته جان پيرامنش كاى عليل ناتوان بى شكيب   هر يكى آشفته‏تر ز احوال او هر يكى بگرفته بر كف دامنش مى‏روى چون از سر جمعى غريب

فقال يا عمتاه ذرينى اقاتل بين يدى ابن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم):
حضرت سجاد (عليه السلام) فرمود: عمه جان دست از من بردار و بگذار در مقابل پسر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) جان فشانى كنم.
فقال الحسين: يا ام كلثوم خذيه لئلا تبقى الا الارض خاليا من نسل آل محمد.
حضرت امام حسين (عليه السلام) فرمود: اى ام كلثوم، فرزندم را بگيريد و نگذاريد بيايد مبادا كشته شود و زمين از نسل آل محمد خالى بماند يك بازوى حضرت سجاد (عليه السلام) را عليا مخدره زينب و بازوى ديگرش را عليا مخدره‏ام كلثوم گرفت و آن حضرت را آوردند نزديك بستر، حضرت چون بيمار بود از حركتى كه كرده بود بدنش به لرزه و نفسش به شماره افتاده بود از اينرو وقتى به كنار بستر رسيد افتاد و غش كرد.

شهادت ولى اكبر حضرت على اصغر (سلام الله عليه)

از جمله فدائيان و شهداء ارض پربلاء كربلاء شاهزاده على اصغر (سلام الله عليه) است.
والده ماجده او به روايت روضة الشهداء و ابن شهر آشوب شهربانو دختر يزدگرد پادشاه عجم بود و بدين ترتيب برادر پدرى و مادرى حضرت امام سجاد است.
ابو مخنف سن شاهزاده را ششماه تعيين و تحرير نموده است و صاحب روضة الصفاء گفته است: سن مباركش يكسال بوده بهر حال از ظواهر و آثار و اخبار معتبر بخوبى استفاده مى‏شود كه آن در صدف امامت و ولايت در سن اطفال شيرخوار بوده است.
در كيفيت شهادت آن طفل ميان ارباب مقاتل اختلاف است، بعضى مانند مرحوم سيد در لهوف شهادتش را درب خيام ذكر نموده‏اند، عبارت مرحوم سيد چنين است:
فتقدم الحسين الى باب الخيمة و قال لزينب ناولينى ولدى الصغير حتى اودعه فاخذه و اومى اليه ليقبله فرماه حرملة بن كاهل لعنه الله بسهم فوقع فى نحره فذبحه... الخ.
ولى اكثر از اهل خبر شهادت آن مظلوم را در ميدان حرب ذكر كرده‏اند و گفته‏اند كه امام (عليه السلام) براى استسقاء شاهزاده را به ميدان برد شايد او را سيراب كند و برگرداند و مناسب است كه ما هر دو روايت را در اينجا بياوريم:

روايت اول در شهادت شاهزاده على اصغر (سلام الله عليه)

در روز محنت بار و غم‏انگيز عاشوراء چون هيچ ياور و معينى براى سلطان العالمين باقى نماند مگر زنان و اطفال حضرت خود عازم جانبازى گرديد و آمد به در خيمه صدا زد اى همسفران خداحافظ.
زنان و دختران و اطفال جملگى گرد حضرت حلقه زدند، امام (عليه السلام) هر يك را دلدارى داده و امر به صبر مى‏فرمود در اين اثناء صداى شاهزاده على اصغر به سمع مبارك حضرت رسيد.
سيد عليه الرحمه در لهوف مى‏نويسد:
حضرت به خواهر فرمود: خواهر پسر صغيرم را بياور او را ببينم و با او خداحافظى كنم.
عليا مخدره حضرت زينب سلام الله عليها على اصغر را آورد، طفل از شدت عطش و گرسنگى گريه مى‏كرد و آنى آرام نمى‏گرفت و مانند باران اشگ مى‏ريخت، چشم‏ها به گودى فرو رفته و شكم به پشت چسبيده و لبها برشته شده امام (عليه السلام) طفل را بدست گرفت و خواست آن لب‏هاى خشكيده و صورت اشگ آلوده را ببوسد ناگاه تيرى از دست حرمله ملعون آمد و گلوى آن طفل را بريد و دريد و ذبحش كرد، امام (عليه السلام) خواهر را طلبيد فقال لزينب خذيه به خواهر فرمود: خواهر بچه را بگير و نگهدار.
عليا مكرمه با چشمهاى اشگبار و دلى نالان و قلبى سوزان بچه را گرفت و نگاه داشت.
امام (عليه السلام) با دو دست مبارك خون گلوى آن طفل را گرفت همينكه دستهاى حضرت از خون آن طفل معصوم پر شد آن را بطرف آسمان پاشيد و فرمود: خواهر جان اين مصيبت به اين بزرگى در نزد من محترم است زيرا كه خدا مى‏بيند.
قال الباقر (عليه السلام): فلم يسقط من ذلك الدم قطرة على الارض.
حرت باقر (عليه السلام) مى‏فرمايد: از آن دو مشت خون على اصغر كه امام (عليه السلام) به آسمان پاشيد قطره‏اى به زمين نريخت.

روايت دوم در شهادت شاهزاده على اصغر (عليه السلام)

مرحوم مجلسى در بحار مى‏فرمايد: چون در زمين پر بلاء كربلاء براى مظلوم آل عبا يارى و هوادارى نماند و مرگ همه جوانان را ديد و داغ همه برادران را به دل گرفت و باقى نماند براى حضرتش مگر بانوان و مخدرات محترمه نادى هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله، هل من موحد يخاف الله فينا و هل من مغيث يرجو الله فى اغثتنا.
حضرت در آن حال ندائى از دل محزون بر آورد كه آيا در اين صحرا كسى هست كه دفع شر از حرم پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كند؟ آيا موحد و ديندارى هست كه از خدا بترسد و ما را نترساند؟ و آيا كسى هست كه در راه خدا به فرياد آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) برسد؟
صداى امام (عليه السلام) كه در خيمه‏ها به گوش بانوان رسيد جملگى به گريه و زارى در آمدند ارتفعت اصوات النساء بالعويل صداى زنان و ضجه مخدرات محترمه به آسمان رفت.
امام (عليه السلام) كه چنين ديد رو به خيمه آورد فتقدم الى باب الخيمة فقال: ناولونى عليا ابنى اطفل حتى اودعه.
حضرت تمام بانوان و اطفال را ساكت كرد مگر على اصغر (سلام الله عليه) را كه از تشنگى و گرسنگى آرام نداشت.
امام (عليه السلام) فرمود: طفل صغيرم را بياوريد تا با او وداع كنم.
على اصغر را بدست حضرت دادند به نوشته روضة الشهداء چون آن طفل را بدست حضرت دادند و آن جناب حالت طفل خود را از تشنگى به آن منوال ديد اشگ از رخسار حضرت ريخت ساير مخدرات نيز از گريه حضرت به گريه افتادند، عرضه داشتند: يا ابا عبدالله دو روز است كه از بى آبى و بى غذائى شير در پستان مادر على اصغر خشكيده و اين طفل گرسنه و تشنه مانده.
حضرت از حالت آن طفل سخت متأثر شد ملاحظه نمود ديد از تشنگى مى‏سوزد و اشگ گرم مى‏ريزد حضرت از باب اتمام حجت بر آن قوم ستمكار آن طفل معصوم را در پيش زين نهاد آمد تا به نزديك صفوف اعداء رسيد سپس با هر دو دست آن شير خوار را بلند نمود و با صداى بلند فرمود: يا قوم ان اكن انا آثم على زعمكم اگر من به اعتقاد شما تقصير كارم اما اين طفل تقصيرى ندارد، چشم بگشائيد و ببينيد كه چقدر تشنه است الان از تشنگى مى‏ميرد، اى لشگر قدرى آب بياوريد تا من به اين طفل بچشانم و وى را از اين تشنگى و حرقت دل و جگر برهانم، اگر به من نمى‏دهيد پس اين طفل را بگيريد و ببريد كنار نهر و آبى به لب عطشانش برسانيد و بياوريدش تا من وى را به مادرش برسانم.
گفتند: اى حسين قطره‏اى از آب بدون اذن امير نه بتو و نه به اولاد و ذريات تو نخواهيم چشانيد در همين موقع حرملة بن كامل ملعون فاستهدف حلق الرضيع و عبرت النشابة من حلقه الى عضد الحسين (عليه السلام).
تير حرمله از حلقوم على اصغر گذشت و به بازوى امام (عليه السلام) رسيد، امام (عليه السلام) خون گلوى آن مظلوم را گرفت و به آسمان پاشيد، پس طفل را با چشم اشگبار نزديك خيام آورد و مادرش شهربانو را طلبيد و فرمود:
اخرجى و خذى ابنك الشهيد فان جده سقاه من الكوثر، بگير طفل شهيد خود را كه جدش ساقى كوثر او را سيراب كرد. شهربانو طفل خود را گرفت.

زبانحال شهربانو در شهادت فرزندش

جان مادر ز برم از چه جدا گشتى تو دل مجروح من از هجر چرا خستى تو بكجا رفتى و اينك ز كجا آمده‏اى چشم بگشا و ببين ديده گريان مرا شير اگر نيست مرا شيره جان ميدهمت   همره باب گرامى به كجا رفتى تو از چه اى بلبل من لب ز نوا بستى تو با فغان رفتى و خاموش چرا آه پنجه‏آور و بخراش تو پستان مرا از سرشگ مژگان آب روان مى‏دهمت

شرحى ديگر در شهادت شاهزاده على اصغر (سلام الله عليه)
ابو مخنف در مقتل خود مى‏گويد:
انه (عليه السلام) اقبل الى ام كلثوم و قال لها: يا اختاه اوصيك بولدى الاصغر فانه طفل صغير و له من العمر ستة اشهر.
امام غريب در ميان تمام بانوان رو به ام كلثوم خاتون نموده و فرمودند: خواهر وصيت مى‏كنم تو را درباره پسر شيرخواره‏ام على اصغر كه در مراعات حالت او سعى كنى و در حفظ او بكوشى زيرا كه او طفل صغيرى است كه شش ماه از عمرش گذشته.
ام كلثوم سلام الله عليها عرضه داشت: برادر سه روز ميگذرد كه اين طفل آب و شير نچشيده پس خوب است شما از اين گروه برايش شربت آبى بطلبيد تا از تشنگى نميرد.
حضرت فرمودند: بياور طفل شيرخواره را.
طفل را آورده و بدست امام (عليه السلام) سپردند، امام (عليه السلام) سوار شدند و عباى مبارك بدش كشيده و آن طفل را در زير آن گرفتند كه مبادا حرارت و سوزش آفتاب سبب زيادتى عطش و التهاب آن شير خوار شود بارى حضرت روى به ميدان آوردند.
راوى گفت: امام (عليه السلام) از اول طلوع آفتاب تا آن وقت مكرر به خيمه رفتند و به ميدان آمدند و در هر دفعه چيزى از براى اتمام حجت آوردند يك بار قرآن را آورده و فرمودند: اى قوم آيا اين قرآن نيست كه بر جد من نازل شده يا من پسر پيغمبر شما نيستم بار ديگر عمامه پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را بر سر نهاده و فرمودند: اى قوم آيا اين عمامه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و اين زره آن سرور و اين شتر سوارى جدم نيست؟
مى‏گفتند: چرا.
دفعه ديگر به ميدان آمدند و اظهار حسب و نسب خود را كرده و دفعه ديگر با خواندن خطبه و نصيحت و موعظه اتمام حجت فرمودند و بار ديگر ديدند حضرت عبا بر سر كشيده و روى به معركه آوردند، با خود گفتند: خدايا اين بار پسر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) چه آورده، ديدند دست از عبا بيرون آورده قنداقه شيرخواره را بلند كرد آنقدر كه زير بغلش نمودار شد كه همه لشگر ديدند حضرت با صداى بلند فرمودند: اى كوفيان و شاميان اما ترونه كيف يتلظى عطشا آيا نمى‏بينيد اين طفل از تشنگى چگونه آتش گرفته، شما را به خدا ترحم كنيد فاسقوه شربة من الماء و شربتى از اين آب به اين طفل بچشانيد.
در كتاب منبع الدموع مذكور است كه لشگر بعضى، بعضى را سرزنش و ملامت كردند و گفتند: اگر قطره‏اى آب به اين طفل برسد چه خواهد شد كم كم در ميان لشگر همهمه افتاد، عمر سعد ملعون ديد نزديك است شورش در ميان لشگر افتد رو به حرمله كرد و گفت: چرا جواب حسين را نمى‏دهى؟
گفت: امير جواب پدر بگويم يا پسر را كنايه از اينكه پدر را نشانه كنم يا پسر را؟
عمر گفت: مگر سفيدى گلوى طفل را نمى‏بينى؟
حرمله اسب خود را تاخت بر بلندى برآمده از مركب به زير آمد و از جعبه تيرى بيرون آورد به كمان نهاد.
راوى گفت: چون صداى پرش تير بلند شد نگاه به دست امام تشنه كام كردم ديدم آن طفل مثل مرغ سركنده جان مى‏دهد.
ابو مخنف مى‏نويسد: فذبح الطفل من الاذن الى الاذن آن تير زهر آلود از زير اين گوش تا زير آن گوش على اصغر را بريد قابل ذكر است كه ابو مخنف قاتل شاهزاده على اصغر را قديمة بن عامر معرفى كرده و بعد مى‏گويد:
امام (عليه السلام) خون آن طفل را مى‏گرفت و به هوا مى‏پاشيد و مى‏فرمود: خدايا تو گواه باش كه اين قوم گويا نذر كرده‏اند يكنفر از ذريه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را باقى نگذارند.
ثم رجع بالطفل مذبوحا و دمه يجرى على صدر الحسين (عليه السلام) پس حضرت با دل پر حسرت با طفل مذبوح خود برگشت با يكدست قنداقه او را گرفت و با دست ديگر سر به پوست آويخته را نگه داشت و در حال يكه خون از گلوى آن طفل به سينه حضرت جارى بود او را به در خيمه آورد ام كلثوم را طلبيد طفل را به وى داد و آن مخدره صيحه زنان و بر سر زنان على اصغر را به خيمه آورد و در آنجا نهاد.
برخى از ارباب مقاتل فرموده‏اند: سن شاهزاده على اصغر يكسال بود و در وقتى كه حضرت از اسب افتاده يا پياده شده بودند صداى ناله طفل خود را شنيده و به هواى ديدن او آهسته آهسته آمدند و او را در برگرفته و به زانو نشانيدند ناگاه مرد مخنثى از بنى اسد تيرى انداخت و گلوى آن طفل را نشانه تير زهر آلود ساخت كه فى الفور روح آن طفل از قفس بدن پرواز كرد، حضرت فرمودند: انالله و انا اليه راجعون.

مقاله عليين و ساده مرحوم فاضل دربندى

مرحوم دربندى مى‏فرمايد: لما سمع هذا النور النير و القمر المنير استغاثة ابيه (عليه السلام) قطع القماط و القى نفسه يعنى هنگامى كه صداى استغاثه امام به سمع نور تابناك و ماه درخشان شاهزاده على اصغر رسيد بند قنداقه را پاره كرد و خود را از گهواره بيرون انداخت.

شعر

دست از قنداق جان بيرون كشيد آرى آرى شير حق است اين ولد   بندهاى بسته را برهم دريد آنكه در گهواره اژدر مى‏درد

و بكى وضج حسيرا بذلك روحى و ارواح العالمين فداه الى اجابة دعوة ابيه.
پس از پاره كردن بند قنداق و خود را بيرون انداختن ضجه و ناله خود را بلند كرد و بدينوسيله دعوت پدر را اجابت نمود.
شعر
بانگ بر زد كاى غريب نينوا مانده باقى بين ز اصحاب كرم شيرخوارم گرچه من شير حقم اندكى گر شير جانم هى كند شير خوارم ليك شير سرمدم شير معنى شد شكار پنجه‏ام عزم كوى دوست چون دارى بيا قابل شه ارمغان كوچكست گوهرى بر پيش آن شاه ارمغان شاهباز وحدتم من در نشست غير دستت نيست چون جائى مرا نيست دست از بهر دفع دشمنت گر كه نتوانم به ميدان تاختن گر ندارم گردن شمشير جو   نيستى بى كس هنوز اين سو بيا شيرخوار خسته جانى در حرم زهره شيران بدرد ابلقم شير گردون شير جان را قى كنم بر سر عرش هوايت واحدم هين بيا كز زخم هجران رنجه‏ام ارمغانى بر بدرگاه خدا كو به قيمت بيش و در وزن اندكست كو سبك وزنست و در قيمت گران عيب نبود شاهم ار گيرد بدست بر بدستم نيست چون پائى مرا دست آن دارم كه گيرم دامنت سوى ميدان جان توانم باختن تير عشقت را سپر سازم گلو

از اضطراب و ناله و افغان طفل بانوان حرم جملگى با صداى بلند گريه كردند، فرجع الامام الى نحو الخيام و سئل الصديقة الصغرى اعنى زينب عن سبب تلك الحالة فاخبرته بما صنع الطفل بعد استغاثته و استنصاره، حضرت از صديقه صغرى زينب كبرى سلام الله عليها سبب ضجه بانوان را سوال فرمود عليا مخدره عرضه داشت: برادر همينكه در ميدان صداى استغاثه شما بلند شد اين طفل شيرخوار بند قنداقه را پاره كرد و خود را بيرون انداخت و ناله كرد و ما را به گريه آورد.
امام (عليه السلام) فرمودند: بياوريد آن طفل شيرخوارم را.
طفل را به دست حضرت دادند، حضرت او را جلو زين نهاد و بطرف صفوف لشگر حركت كرد.
مرحوم صدر قزوينى در حدائق الانس مى‏فرمايد:
اين حكايت را مرحوم فاضل دربندى در مقتل خود نقل كرده و بنظر ما سزاوار نيست از مثل چنين كسى كه معروف به فهم و ذكاوت و جودت فكر و دقت است اين كلمات و حكايات موضوعه و جعلى را در كتابش كه مى‏خواهد تا قيامت بين اماميه باقى بماند نقل كند.
مولف مى‏گويد:
اصل وقوع چنين حادثه‏اى هيچ استبعاد نداشته و نمى‏توان آن را به عنوان نكته ضعفى از مرحوم دربندى ياد كرد.
بلى، ممكن است حديث و نقل معتبرى بر آن در دست نباشد ولى اين طور نيست كه بر هر واقعه و حادثه‏اى آن هم وقايع و حوادث روز عاشوراء كه تنها خدا مى‏داند چه رويدادهائى در آن روز در سرزمين پر بلاء كربلاء به وقوع پيوسته اگر دليل معتبرى نداشتيم آن را از حكايت موضوعه و جعلى تلقى كنيم والله اعلم بحقيقة الحال.

مقاله مرحوم طبرسى در احتجاج

مرحوم طبرسى در احتجاج مى‏نويسد:
پس از شهيد شدن شاهزاده على اصغر امام (عليه السلام) از اسب فرود آمد و با غلاف شمشير زمين را حفر كرده و طفل را به خونش آلوده نموده و سپس در گودال دفنش كرد و بعد از آن جست و ايستاد و به درگاه الهى ناليد و عرض كرد: خداوندا، انتقام ما را از اين دشمنان بكش، رب انتقم لنا من هولاء الظالمين.

مقاله مرحوم شيخ جعفر شوشترى در خصائص

مرحوم شيخ جعفر شوشترى اعلى الله مقامه الشريف در كتاب خصائص مى‏فرمايد:
اينكه حضرت ابا عبدالله الحسين (عليه السلام) بدن شاهزاده على اصغر را دفن نمود ولى هيچيك از ابدان شهداء ديگر را دفن نفرمود به چند جهت ممكن است باشد:
الف: دفن بدن شيرخوار بتنهائى براى حضرت ممكن بود.
ب: اقدام به دفن شيرخوار بخاطر آن بود كه پس از اتمام جنگ سر آن طفل را مانند سرهاى شهداء از بدن جدا نكنند.
ج: دفن بخاطر آن بود كه بدن آن طفل مانند ابدان شهداء سه شبانه روز روى زمين نماند.
د: جهت دفن اين بود كه بدن آن طفل زير سم ستوران پايمال نشود.
ه: بخاطر آن بود كه مبادا چشمان مباركش براى بار ديگر به قنداقه خون آلوده آن طفل بيفتد.

اشعار مرحوم سيد مداح راجع به شهادت حضرت على اصغر

مظهر حق نور چشمان رسول گفت با لشگر ايا قوم جهول   آمد اندر رزم با قلب ملول من حسينم نور چشمان بتول
آيه تطهير در شأنم نزول
از غم ياران، دلم پراخگر است اين گل پژمرده و خوش منظر است   شاهدم اين ديده پرگوهر است لاله و نسرين مرا كاندر بر است
شيرخوار است و على اصغر است
رحمى آخر بر من مضطر كنيد ظلم و كين بر من دمى كمتر كنيد   شرمى از جدم ز پيغمبر كنيد اول از آبى گلويش تر كنيد
وانگه اصغر از پى اكبر كنيد
اى جفاكاران گروه بدشعار گشتم از ظلم شما من دل فكار   حجت حقم نبى را يادگار گر منم در زعمتان تقصيركار
كرده كى تقصير طفل شيرخوار
ز آن محن از سر برون شد حوصله جيش كفر افتاد اندر ولوله   مى‏ندانم چون شد از آن مرحله نامسلمانى كه نامش حرمله
ناگهان ز آن فرفه كافر كُله
تير كينش شد برونش از كمان غلغله افتاد اندر آسمان   حنجر شهزاده را كردى نشان آه با يك تير كرد او را نشان
رفت پيغمبر ز خود اندر جنان
از غم آن خسرو مالك رقاب سوى جنت رفت در آغوش باب   با نفخ صور عالم دل كباب شه ز ديده ريخت بر رويش گلاب
گشت خون جارى ز حلقش همچو ناى
سيد مداح كن كوته بيان بيش از اين مگر ديگر مده شرح و بيان   سوخت زين غم قلب زهرا در جنان دل پر از غم مى‏شود صاحب زمان
اجر تو با خاتم پيغمبران

اشعار مرحوم جودى در زبانحال امام (عليه السلام) با حضرت على اصغر (سلام الله عليه)

اصغر اگر ز عطش تشنه و بى تاب شدى شمر رحمى نه اگر بر دل بى‏تابت كرد گفت پيكان چه بگوش تو كه مدهوش شدى طاير هوش ز سر رفت ز مدهوشى تو نور چشما بگشا ديده ز هم خواب بس است بود اميدم كه توام يار بهر حال شوى هوسم بود هم آواز به مادر باشى گر دلم سوخت پس از مرگ عزيزان دگر زانكه اندر دم جان دادنت اى دل خسته سينه بگداخت از اين غم كه تو با اين دل ريش جوديا بگذر از شرح و غم و باش خموش   به روى دست پدر خوب تو سيراب شدى نوك تير ستم حرمله سيرابت كرد چه شنيدى كه به يك مرتبه خاموش شدى ناله من به فلك رفت ز خاموشى تو برونم طاقتت از اين دل بى تاب بس است بزبان آئى و هم صحبت اطفال شوى نقل مجلس شب دامادى اكبر باشى سوخته، داغ تو جان من ابا جان پسر دست‏هاى تو بدى خسته و پايت بسته دست و پائى نزدى در دم جان دادن خويش كه زغم فاطمه غش كردوعلىشد مدهوش

آمدن جنيّان به يارى امام غريب (عليه السلام)

مرحوم طريحى در منتخب مى‏فرمايد:
هنگامى كه امام (عليه السلام) در سرزمين كربلاء غريب و بى ياور ماند فوج فوج از اجنه خدمت آن سرور آمده و به پايبوسى امام (عليه السلام) مشرف شده و عرض كردند:
يا حسين نحن انصارك فمرنا بامرك ما تشاء فلو امرتنا بقتل كل عدو لكم لفعلنا.
اى حين ما ياوران تو هستيم پس آنچه خواهى بما فرمان بده، اگر به ما امر كنى كه تمام دشمنانت را بكشيم البته اين كار را خواهيم نمود.
حضرت در حق ايشان دعا نمود و فرمود:
جزاكم الله خيرا انى لا اخالف قول جدى خدا به شما جزاى خير دهد من مخالفت فرمان جدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را نمى‏كنم جدم به من فرموده:
ان الله شاء يراك مقتولا ملطخا بدمائك مخضبا شيبك بدمائك مذبوحا من قفاك مشيت حضرت بارى عز اسمه درباره تو چنين جارى شده كه كشته و به خون آغشته‏ات بيند، ريشت را غرقه به خون و سرت را از قفا بريده ببيند.
سپس حضرت به ايشان فرموده‏اند:
اين خواست خدا درباره من بود و اما مشيت الهى درباره ناموس و عيالم، جدم فرمود:
نور ديده، و قد شاء الله ان يرى حرمك سبايا على اقطاب المطايا.
خدا خواسته حرم تو كه حرم عصمت و طهارتند اسيروار بر شتران بى جهاز سوار شوند و به شهر و ديارشان ببرند و انى و الله ساصبر اى پادشاه جن به ذات اقدس الهى من بخواست خدا و اشاره رسولش صبر نموده و براى كشته شدن آماده‏ام و تن به اسيرى اهل و عيال داده‏ام و خدا احكم الحاكمين مى‏باشد.

اتمام حجت نمودن حضرت ابا عبدالله الحسين (عليه السلام) با لشگر كفرآئين كوفه و شام

ابو مخنف مى‏نويسد:
ثم زلف نحو القوم و قال:
يا ويلكم على م تقاتلونى؟ أعلى حق تركته‏ام على سنة غيرتا ام على شريعة بدلتها؟

سپس امام (عليه السلام) بطرف سپاه كفرآئين عمر بن سعد ملعون رفته و فرمودند:
اى سپاه كوفه و شام و اى گروه خون آشام، براى چه با من جنگ مى‏كنيد؟ تقصيرم چيست و گناهم كدام است؟ آيا حق كسى را برده‏ام يا مال شخصى را پامال كرده‏ام و يا شريعت پيغمبر را تغيير داده‏ام و يا اينكه بدعتى در دين نهاده‏ام؟ آخر براى چه به خون من تشنه هستيد؟
آن گروه از خدا بى خبر گفتند:
يا حسين نقاتلك بغضا منا لابيك اى حسين با تو قتال مى‏كنيم و خون ترا مى‏ريزيم بخاطر عداوتى كه با پدرت على داريم، زيرا پدران و مادران ما را كشته است.
فلما سمع صلوات الله عليه كلامهم بكى بكاء شديدا، فجعل ينظر يمينا و شمالا فلم ير احدا من اصحابه و انصاره الا من صافح التراب جبينه و قطع الحمام انينه.
حضرت سخت گريست و نگاهى به راست و چپ خود نمود پس هيچيك از ياران و اصحاب خود را نديد مگر جملگى را كشته و بخاك خفته يافت، از سوز دل آهى كشيد پس با صداى بلند فرمود:
يا مسلم بن عقيل يا هانى بن عروة يا حبيب بن مظاهر يا زهير بن القين يا يزيد بن مظاهر يا يحيى بن كثير يا هلال بن نافع يا ابراهيم بن الحصين يا عمير المطاع يا اسد الكلبى الى آخر...
از هيچيك جوابى نيامد، خويشان و اقارب خود را خوانده و فرمود:
يا على بن الحسين، اى جوان رشيدم و اى نهال اميدم، اى على اكبر برخيز پدر غريبت را ببين اى علمدار من و اى پشت و پناه من، اى عباس برادرم برخيز من غريب را يارى كن.
باز از ايشان نيز جوابى نيامد، فرمود: اى ياران جانى و اى عزيزان روحانى مالى اناديكم فلا تجيبونى و ادعوكم فلا تنتصرون چه شده كه هرچه شما را مى‏خوانم جواب مرا نمى‏دهيد و هر چه شما را به يارى مى‏طلبم بر نمى‏خيزيد يارى كنيد؟
انتم نيام ارجوكم تنتبهون اگر خوابيده‏ايد دلم مى‏خواهد بيدار شويد و غريبى مرا ببينيد.
ام مالت محبتكم عن امامكم شايد محبت شما از امامتان بريده شده و دل از مهر او بركنده‏ايد كه جوابش را نمى‏دهيد.
هذه بنات الرسول لفقدكم قد علاهن النحول اى ياران عزيز سر از خاك برداريد صداى ضجه و زارى و ناله و بيقرارى حرم پيغمبر را بشنويد كه از براى شما صيحه مى‏زنند و بجهت فقدان شما آه و ناله از دل بر مى‏آورند شما كسانى بوديد كه مى‏گفتيد تا جان داريم از حرم پيغمبر حمايت مى‏كنيم حالا شما را چه شد كه ايشان را گريان گذاشتيد و رفتيد.
قوموا عن نومتكم ايتها الكرام و ارفعوا عن حرم الرسول الطغاة اللئام از خواب خويش برخيزيد اولاد رسول خدا را از دست كفره و فسقه نجات دهيد و دفع شر از عترت پيغمبر بكنيد، پس حضرت به كرم عميم و لطف جسيم و عنايت ويع از زبان شهداء معذرت خواسته و فرمود:
اى عزيزان بخوابيد كه حق داريد صرعكم والله ريب المنون و غدر بكم الدهر الخئون و الا لما كنتم عن دعوتى تقصرون و لا عن نصرتى تحتجبون.
به خدا روزگار جفا كار شما را از پاى در آورده و دهر خيانت كار با شما خيانت ورزيده والا شما همچو اصحابى نبوديد كه حسين را تنها بگذاريد و ناموس پيغمبر را به دست دشمن بسپاريد.
فها نحن عليكم مفتجعون و بكم لاحقون پس آگاه باشيد من هم مانند شما غصه آن زنان بى كس و دختران نورس را مى‏خورم و چون چاره ندارم ايشان را گذاشته و خود را به شما مى‏رسانم.
ثم صفق صفقة و قال: انالله و انا اليه راجعون، پس حضرت دست اسف بيكديگر سود و كلمه استرجاع اداء نمود و سپس براى اصحاب باوفايش اين مرثيه را قرائت فرمود:

قوم اذا نودو الدفع ملمة ليسوا القلوب على الدروع و اقلبوا نصروا الحسين فيالها من فتية   والقوم بين مدعس و مكروس يتهافتون على ذهاب الانفس عافوا الحيوة و البسوا من سندس

رجز خواندن امام (عليه السلام) و كشتن جمعى از كافران را

مرحوم يزدى در بيت الاحزان مى‏نويسد:
در حديث است كه چون تشنگى بر خامس آل عبا، مظلوم كربلا عليه آلاف التحية و الثناء در دشت كربلاء و بر اهل بيت آن غريب بزرگوار كه همه اولاد ساقى كوثر بودند شدت كرد و كسى از فرزندان و ياران آن جناب باقى نمانده بود كه بتواند آبى از براى لب تشنگان تحصيل نمايد لابد و لا علاج آن حضرت خود بنفس نفيس روانه ميدان شده كه شايد از براى جگر سوختگان آبى فراهم نمايد، پس چون داخل ميدان شد در مقابل لشگر اعداء ايستاده اين رجز را انشاء فرمود:

كفر القوم و قدما رغبوا   عن ثواب الله رب الثقلين

يعنى: اين جماعت كافر شدند و حال آنكه پيش از اين روز عاشوراء روى گردانيده بود از ثواب خداوند جن و انس.

قتلوا قدما عليا و ابنه   حسن الخير كريم الابوين

كشتند پيش از اين پدرم على بن ابيطالب (عليه السلام) و برادرم حسن مجتبى را كه از همه بهتر و از جهت پدر و مادر كريم بود.

حنفا منهم و قالوا اجمعوا   و احشروا الناس الى حرب الحسين

و باعث آنها بغض‏هاى ايشان بود و بعد از آن گفتند كه جمع شويد و برانگيزانيد خلق را به سوى جنگ حسين.

يا لقوم من اناس ارذل   جمعوا الجمع لاهل الحرمين

واى بر اين خلق پست فطرت باد كه جمع كردند اين اشرار را براى جنگ با اهل حرم خدا و رسولش.

ثم صاروا و تواصوا كلهم   باحتياج لرضاء الملحدين

پس همه عهد خود را محكم كردند در اين كار بجهت خوشنودى دو ملعون ملحد يعنى يزيد و ابن زياد.

لم يخافوا الله فى سفك دمى   لعبيد الله نسل الكافرين

از خداوند نترسيدند در ريختن خون من از براى خاطر عبيدالله بن زياد كه پدر و مادر او هر دو كافر بودند.

وابن سعد قدرمانى عنوة   بجنودكو كوف الهاطلين

و پسر سعد لعين با لشگر خود از روى قهر و غلبه مرا تيرباران كردند بمثل شدت باريدن باران از دو ابر ريزان.

لا لشى‏ء كان منى قبل ذا   غير فخرى بضياء النيرين

و اين تيرباران نه بسبب گناهى بود كه از من صادر شده بود به غير از فخر كردن من به جدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه نور آفتاب و ماه است.

بعلى الخير من بعد نبى   والنبى القرشى الوالدين

و فخر كردن من به پدرم على بن ابيطالب عليهما السلام كه بعد از پيغمبر از همه كس بهتر است و پيغمبرى كه پدر و مادر او از قريش است.

خيرة الله من الخلق الى   بعد جدى و انا بن الخيرتين

اى قوم پدرم بهتر از همه خلق خداوند است بعد از جدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و منم فرزند اين هر دو بزرگوار برگزيده خدا.

امى الزهراء حقا و ابى   وارث العلم و مولى الثقلين