مقتل الحسين (ع) از مدينه تا مدينه

آيت الله سيد محمد جواد ذهنى تهرانى (ره)

- ۱۸ -


فصل دهم : در توصيف شب عاشوراء

احباء خلونى و عيناى فابكيا   رأيت هلال الهم و الغم طالعا

اى دوستان من، مرا با دو چشمانم واگذاريد، اى دو چشم من بگرييد كه خود ديدم ماه هَم و غم را كه ماه محرم است طلوع نموده.

فما لك من شهر طلعت فانما   رأيت جيوش الهم عندك غالبا

چه مى‏شود تو را اى ماه محرم كه طلوع كرده‏اى همانا مى‏بينم كه لشگر حزن بر تو غالب گرديده است.

و انى ارى الاشجار فى الهم والادى   اظن لباس الورد بالدم قانيا

همانا مى‏بينم درخت‏ها را در غم و الم و گمان مى‏كنم كه گلها لباس قرمز از خون پوشيده‏اند.

ارى الطير مغموما و فى كل جلمد   من الدمع ماء فى البوادى جاريا

مى‏بينم مرغان را كه جملگى سر بزير بال غم فرو برده‏اند و در زير هر سنگريزه‏اى چشمه‏اى از خون در بيابانها جارى و روان است.

ارى الهم فى الافاق شرقا و مغربا   فلا ينجلى آنا و ما صار زايلا

مى‏بينم كه هم و غم مشرق و مغرب را فرا گرفته و نه يك لحظه آسايش بهم رسد و نه برطرف گردد.

فيا بدر لا تطلع حياء و لا تنر   و قد صار نور الله فى الدم آفلا

پس اى ماه تابان حيا كن و ديگر طلوع مكن و نور نيفشان زيرا كه آن بزرگوارى كه نور خداوند بود در ميان خون غروب نموده.

ءابكى على البدر المنير المشقق   ءللصدر مرضوضا و للجسم عاريا

آيا گريه كنم بر آن روئى كه ماه تابان بود و آن را شق كردند يا بگريم بر سينه‏اى كه پايمال اسبان نمودند يا بر بدنى كه آن را برهنه كردند.

ءابكى لرأس كان كالبدر فى القنا   ءللنحر منحورا و للشيب قانيا

آيا گريه كنم بر آن سرى كه در بالاى نيزه چون ماه شب چهارده مى‏درخشيد يا بر گلوئى كه به تير سوراخ شده بود يا بر ريشى كه به خون سرخ و رنگين گرديده بود.

ءابكى لشبل المصطفى و شبيهه   قتيل بطف ليت عينى مداميا

آيا بگريم براى فرزند زاده مصطفى و شبيه به آن جناب (حضرت على اكبر) آنكه در بيابان پر بلاء طف كشته شده بود، اى كاش چشم من در مصيبت اين جوان خون مى‏باريد.

و قد احرقوا قلب الحسين بقتله   و هم افرحوا فى ذلك الفعل كافرا

همانا قلب امام حسين (عليه السلام) را با كشتن اين جوان سوزاندند و با اين فعل شنيع كافرى را خوشحال نمودند.

ءابكى رضيعا رضعوه بسهمهم   فصار لدى وصل المهيمن نائما

آيا گريه كنم بر شيرخواره‏اى كه آن قوم غدار با تير خود شيرش دادند (على اصغر) پس در جوار وصل خداوند بزرگ به خواب رفت.

ءابكى على الفضل المرمل فى الدماء   ءابكى الذى قد كان عماه ناصرا

آيا بگريم براى ابى الفضل العباس كه بخاك و خون ماليده شده بود و آيا گريه كنم بر شهيدى كه عمويش را كمك و يارى نمود (حضرت قاسم.)

ءابكى شفاها ذابلات من الظما   عيون الجراحات لها صار ساقيا

آيا بگريم بر آن لبهائى كه از شدت تشنگى خشگيده بود و چشمه‏هاى جراحات آب دهنده ايشان بود.

ءابكى شموسا طالعات من القنا   الى الشام تهدى لاين من كان زانيا

آيا بگريم بر آن خورشيدهائى كه از سر نيزه‏ها طلوع كرده بود و به جانب شام از براى آن ولدالزنا هديه مى‏بردند.

ءابكى عليلا قيدوه بنو الزنا   و قد كان من اهل النبوة باقيا

آيا بگريم بر عليل و بيمارى كه اولاد زنا او را به قيد و زنجير در آورده بودند در حالى كه آن حضرت يادگار و باقى مانده از اهل بيت نبوت بود.

ءابكى اسارى اهل بيت محمد   اسرن عرات ليتنى كنت واقيا

آيا بگريم بر اهل بيت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كه ايشان را بدون اساس و لباس اسير كرده بودند، اى كاش كه من بجاى ايشان اسير شده بودم.

رزيتم زرائا آل طه رزية   يجدد هماكل من كان سامعا
گرفتار و مبتلا شديد اى آل طه به بليه‏اى چند كه بناچار تازه مى‏گرداند هم و غم هر كسى را كه آنها را بشنود.

فوالله رزء لا نطيق سماعه   فديكم بنفسى كيف انتم شافيا
به خداوند عالم سوگند به بليه‏اى چند گرفتار شديد كه ما را تاب شنيد آنها نيست، اى جان من به فداى شما شود نمى‏دانم كه چگونه شما آرام گرفتيد و به صبر گذرانيديد.

فيا نفس ما تلك المصائب فاندبى   و كونى من الباكين فيهم تأسفا

پس اى نفس من اين چه مصائبى است كه مى‏شنوى، بعد از شنيدن آن نوحه كن و خود را از گريه كنندگان و تاسف خورندگان بر اين بزرگواران گردان.
مرحوم اقدسى در توصيف اين شب غم‏انگيز فرموده:

شب ماتم خسر و كم سپاه همى چشم افلاك انجم گريست ملائك بجان شمعى افروختند كدام است صاحبدل و هوشيار چه باران هنوز از جفاى يزيد از آن روضه تا صبح آيد حزين   چو شه تا سحر سوخت قنديل ماه هم عيسى به چرخ چهارم گريست گريستند از آن شمع هم سوختند كه سوزد به آن شمع پروانه وار چكد خون ز قنديل شاه شهيد همى ناله خضر و روح الامين

و مرحوم سيد مداح اين شب غم بار را اين گونه توصيف كرده:

شام عاشوراء به دشت كربلاء محشر كبرى در آن شب آشكار نوريانت در ذكر يا رب تا سحر نوريان در ذكر قرآن مجيد نوريان از تشنگى اندر تعب نوريان در ذكر و حمد كردكار نوريان يكسر همه در شور و شين ناريان تخم عداوت در نهاد يك طرف بانگ هياهوى سپاه يك طرف زينب به افغان و خروش يك طرف در عيش و عشرت اشقياء يك طرف داد عطش از كودكان يك طرف اصحاب بنموده قيام يك طرف شه در مناجات و دعاء يك طرف ليلى چو ابر نوبهار يك طرف عباس آن كان وفا در سخن، آن شاه با اخيار شد پس به درويش خواند اصحابش تمام گفت اى انصار و اى ياران من پس گشود آن دم لب معجز بيان يك اشاره كرد سوى عاشقان قرب حق با عاشقان دمساز شد در نظاره جمله آن مه طلعتان كربلاء شد بهر آنها كوه طور پس بگفتا آن شه لب تشنگان من نديدم باوفاتر اين زمان چون به جاى خويشتن كردند سير اى امام و پيشواى انس و جان جان فدايت اى عزيز مصطفى ور بكويت مى‏كشندم صد هزار بند بندم را كنند از هم جدا پس حبيب بن مظاهر آن زمان غم مخور جان را به قربانت كنم من فدايت اى شه مالك رقاب جان چه قابل در رهت اى بى نظير پس تمام يار و انصار كبار ما همه باشيم در فرمان تو شاه گفتا اى هواداران من صبح در اين دشت بس غوغا شود كربلاء فردا شود بيت الحزن دست عباسم شود از تن جدا پاره از شمشير، جسم اكبرم زير سم اسبهاى اشقياء شمر خنجر مى‏كشد بر حنجرم سيد مداح ديگر شد خموش   شد قيامت اندر آن ماتم سرا شد بهشتى دوزخى با هم دچار ناريان در فكر مال و سيم و زر ناريان در فكر فرمان يزيد ناريان مشغول در لهو و لعب ناريان مشغول در شرب و قمار تا كنند جان را به قربان حسين داده دين از كف به فرمان زياد يك طرف داد عطش از خيمه گاه يك طرف زهراء به جنت نيل پوش يك طرف در آه و شيون، انبياء يك طرف اندر تزلزل، قدسيان چون بنات النعش در دور امام يك طرف بى شرمى قوم دغا بهر اكبر متصل او اشگ بار تيغ در كف، در كشيك خيمه‏ها محفلش چون خالى از اغيار شد يك به يك را جملگى از خاص و عام اى وفاداران و جانبازان من گفت كاى بر كوى جانان عاشقان باز شد آن ديده حق بينشان پس به روشان باب رحمت باز شد جلوه گر شد بهرشان باغ جنان بهر آنها شد عيان حور و قصور اين مقام زان تو باشد اى فلان بهتر از اصحاب خود اندر جهان با ادب بگشود لب آن دم زهير اى به حكمت جمله كون و مكان جان چه قابل هست در كوى شما چون عسل شيرين برم اى شهريار مى‏نخواهم رفت از كوى شما گفت كاى محبوب خلاق جهان جان فداى كوى جانانت كنم ريش را از خون سر سازم خضاب سينه را سازم هدف در پيش تير يك به يك اندر سخن با شهريار جان شيرين را كنيم قربان تو اى به كوى عشق سربازان من كربلاء از خون ما دريا شود دستها گردد جدا سرها ز تن مى‏شود زينب اسير اشقياء تير پيكان بر گلوى اصغرم جسم قاسم مى‏شود چون طوطيا مى‏برد لب تشنه سر از پيكرم رفت در باغ جنان زهراء ز هوش

شب عاشوراء و وقايع در آن

در شب تار و ظلمانى عاشوراء وقايع و حوادثى در سرزمين پر بلاء كربلاء به وقوع پيوسته كه ذيلا مهم‏ترين آنها را مى‏نگاريم:
1 - خطبه خواندن حضرت ابا عبدالله الحسين (عليه السلام) و برداشتن بيعت را از اصحاب و ياران.
مرحوم مجلسى در كتاب بحارالانوار از مسعودى در مروج الذهب نقل مى‏كند كه وقتى امام (عليه السلام) به سرزمين كربلاء وارد شدند عدد مجموع اردو هزار و صد نفر سواره و پياده بود.
مرحوم مفيد در ارشاد فرموده عصر روز تاسوعا قريب غروب آفتاب امام امر فرمودند كرسى از ساج در ميان صحراء گذاردند سپس اصحاب و اهل بيت را جمع نموده و در ميان آن جمع قرار گرفته و فرمود:
اثنى على الله احسن الثناء و احمده على السراء و الضراء، اللهم انى احمدك على ان كرمتنا بالنبوة و علمتنا القرآن و فقهتنا فى الدين و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و افئدة فاجعلنا من الشاكرين.
سپاس و ستايش مى‏كنم ايزد پاك را به بهترين سپاس و او را در آشكار و نهان حمد مى‏نمايم، بار خدايا تو را شكر مى‏كنم كه از روز نخست ما را عزيز آفريده و به پيغمبرت ما را گرامى داشته و قرآن را به ما آموختى و در دين فقيهان نموده و گوش شنوا و چشم بينا و قلبى واسع به ما عطاء كردى پس ما را از كسانى قرار بده كه شاكر اين نعمت‏هايت باشيم.
اما بعد: فانى لا اعلم اصحابا اوفى و لا خيرا من اصحابى و لا اهل بيت ابر و لا اوصل من اهل بيتى فجزاكم الله عنى خيرا لا و انى لا اظن يوما لنا من هولاء، الا و انى قد اذنت لكم فانطلقوا جميعا فى حل ليس‏ عليكم منى ذمام.
پس از حمد و ستايش يزدان پاك، من اصحابى را باوفاتر و بهتر از اصحاب خود و اهل بيتى را نيكوتر و اصيل‏تر از اهل بيت خود سراغ ندارم پس خدا از طرف من به شما پاداش و اجر نيكو عطاء فرمايد، اى ياران گمان نمى‏كنم از دست اين قوم غير از فردا روز ديگرى را داشته باشيم، بدانيد من به شما اذن دادم و بيعت خويش را از عهده شما برداشتم، پس راه خود را پيش گيريد و به هر كجا كه مى‏خواهيد برويد.
هذا الليل قد غشيكم فاتخذوه جملاثم ليأخذ كل رجل منكم بيد رجل من اهل بيتى ثم تفرقوا فى وادكم و مداينكم حتى يفرج الله.
الان شب است و تاريكى آن شما را پنهان داشته لذا تاريكى را براى خود شتر و مركب قرار داده هر يك از شما دست يكى از اهل بيت مرا بگيريد و متفرق شده و به شهرها و ديار خود رويد تا خدا در كار شما فرج عطا فرمايد مرا با اين لشگر واگذاريد.
فان القوم انما يطلبونى ولو قد اصابونى فى الهواء عن طلب غيرى.
اى ياران اين گروه غير از من طالب ديگرى نيستند و من از دست ايشان جان بدر نخواهم برد و اگر در هوا هم بروم مرا خواهند گرفت و خونم را خواهند ريخت.

اظهار وفادارى حضرت قمر بنى هاشم (سلام الله عليه) به امام (عليه السلام)

سخن امام (عليه السلام) كه به اينجا رسيد اصحاب و ياران آن حضرت گريستند و اول كسى كه ايستاد و در جواب آن جناب اظهار ثبات و ايستادگى نمود حضرت ابوالفضل قمر بنى هاشم بود آن بزرگوار با برادرها و برادرزاده‏ها و بنى اعمام از كلمات غم‏انگيز و حاكى از غربت امام (عليه السلام) سخت متاثر و دلتنگ شده لذا از زبان خود و ساير شهزادگان محضر مبارك برادر عرضه داشت:
اى مولا و اى سرور ما به ذات پاك ايزد متعال ما اين كار را نخواهيم نمود كه شما را به دست دشمن سپرده و خود جان بدر ببريم، خدا آن روز را نياورد كه ما در دنيا زنده باشيم و شما نباشيد، قدم‏هاى ما بريده باد اگر از در آستانه تو قدم برداريم و چشمانمان كور باد اگر بغير از جمال تو بنگريم.
و پس از قمر بنى هاشم (سلام الله عليه) ساير برادرها و برادرزاده‏ها و خواهرزاده‏ها زمين ادب بوسيده و عرضه داشتند:
ما به جان و دل مطيع و فرمانبردار آنچه ابوالفضل العباس به عرض اقدس همايونى رساند مى‏باشيم.
امام (عليه السلام) تمام سخنان ايشان را شنيده و در حقشان دعاء فرمودند، سپس روى مبارك به اولاد عقيل كرده و فرمودند:
يا بنى عقيل حسبكم من القتل بمسلم فاذهبوا انتم فقد اذنت لكم.
اى فرزندان عقيل كشته شدن مسلم شما را بس بوده و داغ او شما را كافى است به شما اذن دادم كه به آن اكتفاء كرده و راه وطن را پيش گيريد و برويد.

اظهار وفادارى عبدالله بن مسلم بن عقيل به امام (عليه السلام)

عبدالله كه پسر بزرگتر جناب مسلم بن عقيل (سلام الله عليه) بود پيش آمد و عرضه داشت:
سبحان الله فما يقول الناس، يقولون انا تركنا شيخنا و سيدنا و بنى عمومتنا خيرالاعمام و لم نرم معهم بسهم و لم نطعن معهم برمح و لم نضرب معهم بسيف ولا ندرى ما صنعوا، لا والله ما نفعل ولكن نفديك بانفسنا و اموالنا و اهلينا و نقاتل معك حتى نرد موردك فقبح الله العيش بعدك.
اى نور ديده رسالت معاذالله كه اين عمل از ما سر بزند كه تو را تنها بگذاريم و برويم، مردم به ما چه خواهند گفت، بگويند:

ما تخم بد كاشتيم بگفتيم بر ترك مولاى خويش   بزرگ خود از دست بگذاشتيم به دشمن سپرديم آقاى خويش

چشم از عمو و عموزادگان بر بستيم، نه با ايشان تيرى افكنديم و نه با هم نيزه زديم و نه اسبى به ميدان كين تاختيم و نه تيغى به روى عدو آختيم، بلكه راه خود گرفته و آمديم و نمى‏دانيم كه بر سر آقاى ما چه آمد، ابدا اين كار را ما نمى‏كنيم بلكه خود و اموال و اهل خويش را فداى شما خواهيم نمود و در ركاب سعادت مآب شما مقاتله خواهيم نمود تا بهمان راهى كه شما خواهى رفت ما هم برويم، زشت و ناپسند باد زندگانى بعد از شما.

اظهار وفادارى نمودن مسلم بن عوسجه به امام (عليه السلام)

سپس اولين نفر از بين اصحاب جناب مسلم بن عوسجه بود كه از جاى برخاست و دست ادب بسينه گذارد:

بگفتا كه اى پيشواى جهان گرفتار كام نهنگ بلا   چراغ منير زمين و زمان ذبيح الله عرصه نينوا

يابن رسول الله أنحن نخلى عنك و قد احاطوا بك فبما نعذر الى الله فى اداء حقك.
اى فرزند رسول خدا، آيا ما جان نثاران دست از دامن تو برداريم و تو را در ميان اين گروه اشرار بگذاريم پس به چه رو نزد خداى متعال عذر بياوريم.
فرد

مى‏برم داغ تو بر خاك كه تو روز جزا   بنمايم به جگر سوختگان كوثر خويش

اما والله لا نخلى عنك حتى اطعن فى صدورهم برمحى و اضربهم بسيفى ما ثبت قائمه فى يدى.
قسم به ذات پاك پروردگار دست از دامنت بر نمى‏داريم تا با نيزه سينه دشمنان تو را ريش ريش نكنيم و با شمشير بدنهاى اعداء تو را چاك چاك ننمائيم و تا دسته‏هاى تيغ در دست ما است با اين ناكسان مقاتله خواهيم كرد.
ول لم يكن معى سلاح اقاتلهم به لقذفتهم بالحجارة.
اى سرور اگر سلاح جنگ من از بين برود و چيزى نداشته باشم كه با اين از خدا بى خبران بجنگم همانا با سنگ با آنها نبرد مى‏نمايم.
فرد
نيابم به يزدان اگر ساز جنگ   سر دشمن شه بكوبم به سنگ

به ذات پاك پروردگار قسم دست از چاكرى تو بر نمى‏داريم تا خدا بداند كه ما پاس حرمت پيغمبرش را در غيبت آن حضرت درباره اولادش چگونه نگاه داشتيم.
اما والله لو قد علمت انى اقتل ثم احيى ثم اقتل ثم احرق ثم اذرى يفعل ذلك بى سبعين مرة ما افارقك حتى القى حمامى دونك.
قسم به ذات پروردگار اگر بدانم كه در راه محبت تو كشته شده سپس زنده گشته پس از آن كشته شده و جسدم را سوزانده سپس خاكسترم را به باد فنا مى‏دهند همچنين تا هفتاد بار باز دست از يارى و محبت تو بر نداشته تا مرگ را در نزد تو چشيده و ملاقات كنم.

شعر

نيست از عاشق كسى ديوانه‏تر لحظه لحظه شاهباز جانشان دوست چون يار است دشمن كو مباش عاشقان چون نور مه عريان خوشند   عقل از سوداى او كور است و كر پَر زنان تا صاعد جانانشان جان كه بُد جانان بود تن كو مباش بى سر و سامان و خان و مان خوشند

و كيف لا افعل ذلك و انما هى قتلة واحدة ثم هى الكرامة التى لا انقضاء لها ابدا.
اى مولاى من چرا چنين نكنم و حال آنكه جان سپردن يك دم زدن بيش نيست و بعد در خدمت تو حيات ابد و عيش سرمد است.

اظهار وفادارى زهير بن قين به امام (عليه السلام)

سپس زهير بن قين به پا خاست و عرض كرد:
والله لوددت انى قتلت ثم نشرت ثم قتلت حتى اقتل هكذا الف مرة و ان الله عزوجل يدفع بذلك القتل عن نفسك و عن انفس هولاء الفتيان من اهل بيتك.
قسم به خدا اگر در راه محبت تو كشته شوم بعد زنده شده سپس كشته شده و بهمين ترتيب تا هزار مرتبه دست از چاكرى تو بر ندارم، خدا تو و اين جوانان فاطمى و نوباوگان علوى را سالم بدارد.

فرد

تا دامن كفن نكشم زير پاى خاك   باور مكن كه دست ز دامان بدارمت

مولف گويد:
مرحوم سيد در لهوف مى‏فرمايد:
بعد از مسلم بن عوسجه سعيد بن عبدالله الحنفى به پاخاست و در مقام اظهار وفادارى عرضه داشت:
لا والله يابن رسول الله لا نخليك ابدا حتى يعلم الله انا قد حفظنا فيك وصية رسول محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) ولو علمت انى اقتل فيك ثم احيى ثم اخرج حيا ثم اذرى يفعل ذلك بى سبعين مرة ما فارقتك حتى القى حجمامى دونك و كيف لا افعل ذلك و انما هى قتله واحدة ثم انال الكرامة التى لا انقضاء لها ابدا.
نه به خدا قسم اى فرزند رسول خدا هرگز ما تو را تنها نگذاشته و رها نخواهيم كرد تا خداوند بداند كه ما سفارش پيغمبرش را درباره تو نگه داشتيم و اگر من مى‏دانستم كه در راه تو كشته مى‏شوم و سپس زنده شده و سپس ذرات وجودم را به باد فنا مى‏دهند و هفتاد بار با من چنين مى‏شد هرگز از تو جدا نمى‏شدم تا آنكه در ركاب سعادت مآب تو كشته شوم و اكنون چرا چنين نكنم با اينكه يك كشته شدن بيش نيست و به دنبالش زندگانى جاودان مى‏باشد.

اظهار وفادارى بشيربن عمرو خضرمى به امام (عليه السلام)

بعد از زهير بشير بن عمرو خضرمى‏(63) كه از جمله خواص اصحاب امام بود از جا برخاست و محضر مبارك امام (عليه السلام) عرضه داشت:
اكلتنى السباع حيا ان فارقتك و اسئل عنك و اخذلك مع قلة الاعوان لا يكون هذا ابدا.
درندگان صحرا بدن مرا بدرند اگر من از تو جدا شوم و ترا خار بگذارم با آنكه در اين صحرا بى يار و هوادارى دشمن تو را احاطه كرده.

شعر

ايا سايه فر يزدان ما تو شاهى و ما بندگان توئيم   فداى تو بادا سر و جان ما يكايك نگهبان جان توئيم

پس از اظهار وفادارى بشير بن عمرو به پيشگاه انور سلطان مظلومان ديگر تاب و توان بر ياران و اصحاب نمانده جملگى به پا خاستند و هر كدام با زبانى گرم و لسانى حاكى از يك دنيا مهر و محبت و صفا اعلان وفادارى خود را به ساحت مقدس اعليحضرت حسينى نمودند.
مرحوم سيد در لهوف مى‏فرمايد:
در همين اثناء به بشير بن عمر (محمد بن بشير حضرمى) خبر رسيد كه فرزندت در سر حد رى اسير اشرار گرديده و در زير غل و زنجير او را به حبس بردند.
وى از اين خبر متاثر و پژمرده شد و فرمود: گرفتارى او و خودم را به حساب خداوند منظور مى‏دارم اگر چه خوش نداشتم كه من زنده بوده و او اسير گردد.
امام (عليه السلام) كه سخن او را شنيد فرمود: رحمك الله انت فى حل من بيعتى فاعمل فى فكاك ابنك، رحمت خدا بر تو، من بيعت خود را از تو برداشتم، برو در آزاد كردن فرزندت سعى نما.
عرض كرد: درندگان بيابان مرا زنده زنده بخورند اگر از تو جدا شوم.
امام (عليه السلام) او را دعاء فرمود و سپس فرمان داد پنج دست لباس قيمتى كه هر دست هزار اشرفى قيمت داشت آوردند و به وى مرحمت فرمود كه او آنها را به فرزند ديگرش دهد تا در آزادى برادرش اقدام نمايد.
2 - بيرون رفتن جمعى از بى وفايان از اردوى كيوان شكوه.
شب عاشوراء كه فرا رسيد امام (عليه السلام) در جمع ياران و اصحاب بعد از خطبه به منظور امتحان و آزمايش آن جمع فرمودند:
ما خانواده رسالت اهل مكر و خدعه نيستيم همگان بدانيد فردا من كشته خواهم شد و هر كس هم كه با من باشد او نيز كشته خواهد گرديد اكنون تا فرصت هست هر كس كه مى‏خواهد برود از ظلمت شب استفاده كند و برود.
گروهى كه از وفاء بهره‏اى نداشتند بار و بنه خود را جمع كرده و هم آن شب از اردوى كيوان شكوه آن حضرت بيرون رفتند و آنانكه بايد مى‏ماندند، ماندند.
در كتاب نورالعيون اين واقعه از زبان عليا مخدره سكينه خاتون به اين شرح نقل شده است:
سكينه خاتون مى‏فرمايد: شب عاشوراء كه فرا رسيد، شبى مهتابى بود و من در خيمه نشسته بودم و از پشت صداى گريه به گوشم رسيد چنان سوز آن صدا در من اثر كرد كه هوش از سرم پريد و بى اختيار اشگم جارى شد و بغض راه گلويم را گرفت، سعى كردم خودم را حفظ كرده و با صداى بلند گريه نكنم و اشگهايم را پاك كرده تا خواهران و ساير مخدرات مطلع نشوند، بارى با خاطرى افسرده و صورتى پژمرده از خيمه بيرون آمدم به اثر آن صدا روانه شدم آمدم تا به جائى رسيدم كه پدرم در ميان جمع اصحاب و يارانش نشسته بود و صداى گريه از پدر بزرگوارم بود، شنيدم كه مى‏فرمود:
اى ياران و اى اصحاب من بدانيد كه من آگاهم و مى‏دانم شما براى چه در اين سفر با من همراهى كرديد، شما مى‏دانستيد كه من به سوى قومى مى‏روم كه با دل و زبان با من بيعت كرده و مرا به اميرى خود دعوت كردند اما طولى نكشيد كه اين علم شما تغيير كرد و ديديد كه دوستى اين قوم به دشمنى مبدل شد و شيطان سينه پر كينه ايشان را شكافت چيزى به غير از مكر و غدر نيافت پس بر ايشان مستولى شد و عهد و پيمان سابق را از ميان برد و خدا را از خاطرشان محو ساخت.
اى ياران آگاه باشيد اين قوم مكار و غدار الان هيچ خيال و قصدى ندارند مگر كشتن من و هر كه از من حمايت بكند خون او را هم مى‏ريزند و پس از كشتن من قصدشان دريدن پرده حرمت من و اسير كردن اهل بيت من مى‏باشد.
مى‏ترسم كه شما اين مطالب را ندانيد و اگر هم بدانيد حيا و خجالت مانع از رفتن شما شود، مكر و خدعه در پيش ما اهل بيت حرام است لذا بدينوسيله من شما را آگاه مى‏كنم كه دشمن در كمين جان شما مى‏باشد كسى كه يارى ما را خوش ندارد در اين شب كه تاريكى حجاب بين او و دشمن است و راه بدون خطر مى‏باشد و فرصت از دست نرفته و وقت هنوز باقى است راه خود را گرفته و برود و كسى كه به جان و روان يارى ما مى‏كند و دفع بليات از ما مى‏نمايد فردا در بهشت الهى همراه ما بوده و از غضب خدا آسوده مى‏باشد، جدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) خبر داده كه:
حسين من غريب و وحيد و عطشان در زمين گرم كربلاء شهيد مى‏شود، هر كه او را يارى كند ما را يارى كرده و يارى پسرم قائم آل محمد را نموده و هر كه به زبان خود يارى ما كند با ما محشور خواهد شد.
سكينه خاتون سلام الله عليها مى‏فرمايد:
هنوز سخن پدرم تمام نشده بود كه ديدم بى وفايان ده تا ده تا و بيست تا بيست تا از اردوى پدرم خارج شده و متفرق گشتند تا جائى كه تعداد هفتاد و چند نفر بيشتر باقى نماندند بعد از تفرق لشگر نگاهى به پدر مظلوم خود كردم، ديدم سر را بزير انداخته مبادا مردم در رفتن خجالت بكشند از آن همه بى وفائى و بى حيائى مردم و آن غربت غير قابل توصيف پدر بى اختيار گريه راه گلويم را فشرد و درد در دلم پيچيد نزديك بود روح از كالبدم خارج شود.

فرد

ببستم لب و در كشيدم زبان   فرو بردم آن گريه را در نهان

ولى سر به آسمان بلند كرده عرضه داشتم:
بار خدايا اين اشخاصى كه از ما چشم بسته و دل نازك امامشان را شكستند در روى زمين مگذار بمانند خدايا فقر را تا لب گور بر ايشان مسلط فرما و از شفاعت جد ما بى نصيبشان نما.
سپس به خيمه خود برگشته ولى آرام و قرار نداشتم، اشگ لاينقطع به صورتم مى‏ريخت و مجال هر كارى را از من گرفته بود، در اين اثناء عمه‏ام كلثوم نظرش به من افتاد و با آن حال مرا ديد از جا جست و جلو آمد و گفت: دخترم تو را چه مى‏شود، چرا اشگ مى‏ريزى؟!
از پرسش عمه‏ام احوالم پريشان‏تر شد از اول تا آخر آنچه ديده و شنيده بودم را براى عمه‏ام بيان كردم، از شنيدن اين خبر ناله از دل بركشيد و فرياد زد: وا جداه، وا علياه، وا حسناه، وا حسيناه، وا قلة ناصراه، اين الخلاص من الاعداء.
اى جد بزرگوار، و اى على بن ابيطالب و اى حسن بن على و اى حسين بن على، امان از كم ياورى، كجا ما از چنگال اين دشمنان جان سالم بدر مى‏بريم؟!
اى كاش اين قوم از ما فداء و قربانى قبول مى‏كردند و ما زن و بچه را مثل گوسفند سر مى‏بريدند و دست از سلطان مظلوم و غريب بى ياور بى مى‏داشتند.
تمام زنان و بانوان حرم به ناله و افغان در آمدند غلغله‏اى به پا شد.
صداى شيون مخدرات كه به سمع مبارك امام (عليه السلام) رسيد رو بخيمه آورده ولى از شد ناراحتى و اندوه دامن لباس آن حضرت روى زمين كشيده مى‏شد چون به در خيمه رسيدند فرمودند:
فما هذا البكاء اى بانوان اين گريه شما از چيست؟
عمه‏ام پيش رفت و دامن آن جناب را گرفت و عرضه داشت:
يا اخى ردنا الى حرم جدنا رسول الله.
برادرم ما را به حرم جدمان رسول خدا برگردان و از اين غم و اندوه نجات بده.
امام (عليه السلام) فرمودند:
ليس لى الى ذلك سبيل اين كار براى من ممكن نيست.
عمه‏ام عرضه داست: برادر شايد اين خيرگى و بى حيائى اين گروه بخاطر آن است كه شما و پدر و جدتان را نمى‏شناسند از اينرو به نظر مى‏رسد كه اظهار حسب و نسب فرموده جد و پدر و مادر و برادر خود را معرفى بفرمائيد.
حضرت فرمودند:
خواهر جان از حسب و نسب خود آنها را آگاه كرده‏ام ولى موثر نبوده تنها قصد و غرضى كه دارند كشتن من است.
و لا بدان ترانى على الثرى طريحا جديلا.
اى خواهر ناچارى از اينكه ببينى بدنم روى خاك افتاده و لباسهايم را برده و بدنم را از ضرب تير و نيزه و شمشير پاره پاره كرده‏اند.
خواهرم اين خبر را جد و پدرم به من داده‏اند، هرگز در خبر پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) خلف نيست از اينرو اوصيكم بتقوى الله رب البرية و الصبر على البلية و كضم نزول الرزية خواهرم شما را به تقوى و صبر بر بلا و حلم در مقام ابتلاء سفارش و وصيت مى‏كنم.
3 - نشان دادن حضرت منازل و درجات هر يك از اصحاب را در بهشت.
ديگر از وقايع امشب آن است كه وقتى امام (عليه السلام) بيعت خود را از اصحاب خود برداشتند و فرمودند تا فرصت باقى است از تاريكى شب استفاده كرده از اينجا بگريزيد و بدنبال اين سخن گروهى از بى وفايان اردوى كيوان شكوه و ملازمت ركاب سلطان دنيا و آخرت را ترك كرده و از اردو بيرون آمده و رفتند و در مقابل اصحاب با وفا و جان نثاران آن حضرت باقى مانده و هر كدام به شرحى كه گذشت اظهار ثبات و وفادارى به ساحت مقدس امام (عليه السلام) كردند حضرت به ايشان فرمودند:
بدانيد هر كس با من باشد فردا كشته خواهد شد و اين امرى است قطعى و حتمى.
همه اصحاب عرضه داشتند: الحمدلله شرفنا بالقتل معك حمد بى حد و شكر بى قياس خداوندى را كه ما را در ركاب شما به شرف شهادت مفتخر مى‏سازد.
امام (عليه السلام) وقتى ثبات قدم اهل بيت و اصحاب و انصار خود را مشاهده نمود فرمود:
اكنون سرهاى خود را بالا كرده و مقام و منزل خود را بنگريد.
اصحاب و انصار سر به آسمان بلند كرده منازل و قصور و حوريان را ديدند و از آن ساعت به بعد ثانيه شمارى مى‏كردند كه زودتر از اين عالم فانى به سراى باقى بروند لذا آن شب را تا صبح از اشتياق فردا خواب و آرام نداشته بلكه هر ساعتى را سالى مى‏پنداشتند.