مقتل الحسين (ع) از مدينه تا مدينه

آيت الله سيد محمد جواد ذهنى تهرانى (ره)

- ۱۱ -


آغاز حركت حضرت امام حسين (عليه السلام) از مكه به طرف عراق

همان طورى كه قبلا گفتيم جناب مسلم بن عقيل روز هشتم ذى الحجه كه به آن يوم الترويه مى‏گويند در كوفه به شهادت رسيد و در همان روز حضرت امام حسين (عليه السلام) پس از انجام عمره مفرده مكه را به قصد عراق ترك فرمودند.
پيش از آنكه حضرت از مكه معظمه خارج شوند به انجام دو كار اقدام فرمودند:
الف: ايراد خطبه‏اى جانسوز كه در ضمن آن به شهادت خود اشاره فرمودند.
ب: انشاء نامه‏اى به خويشان خود از بنى هاشم.
1 - ايراد خطبه و اعلام شهادت خود
مرحوم سيد بن طاووس و ديگران روايت كرده‏اند چون حضرت عازم عراق شدند بين اصحاب و ياران خويش ايستاده و اين خطبه جانسوز را ايراد فرمودند:
الحمدلله و ماشاء الله و لا قوة الا بالله و صلى الله على رسوله (سپاس و حمد خدا را و آنچه او خواهد همان شود، هيچ كس را قوت بر كارى نيست مگر به اعانت و يارى او و درود خداوند بر رسول و فرستاده‏اش.)
خط الموت على ولد آدم مخط القلادة على جيدالفتاة (مرگ بر فرزندان آدم همچون قلاده بر گردن دختر جوان بسته شده است.)
و ما اولهنى الى اسلافى اشتياق يعقوب الى يوسف (و چه بسيار اشتياق دارم به مصاحبت گذشتگان خود همچون اشتياق يعقوب به يوسف.)
و خير لى مصرع انا الاقيه كانى با وصالى تتقطعها عسلان الفلواة بين النواويس و كربلا (و برايم برگزيده شد زمينى كه پيكرم در آن افكنده شود، بايد بدان زمين برسم و گوئى مى‏بينم كه بند بند مرا گرگان بيابان‏ها از يكديگر جدا مى‏كنند ميان نواويس و كربلاء.)
فيملأن منى اكراشا جوفا و اجربة سغبا (پس شكم‏هاى تهى و انبابان هان خالى خود را بدان پر مى‏سازند.)
لا محيص عن يوم خط بالقلم (گريزى نيست از آن روزى كه به قلم قضا نوشته شده است)
رضاء الله رضانا اهل البيت (خشنودى خدا، خشنودى ما اهل بيت مى‏باشد.)
نصبر على بلائه و يوفينا اجورالصابرين (بر بلاى او صبر مى‏كنيم و او اجر و مزد صبر كنندگان را تماما و كمالا اعطاء مى‏فرمايد.)
لن تشذ عن رسول الله لحمته و هى مجموعة له فى خطير القدس (قرابت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه بمنزله پود جامه محسوب شده و به آن حضرت پيوسته‏اند از آن جناب جدا نمانده بلكه با حضرتش در بهشت گرد آورده شده‏اند.)
تقريهم عينه و ينجز بهم وعده (چشم پيامبر بدانها روشن شده و خدا وعده خود را راست مى‏گرداند.)
من كان باذلا فينا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فليرحل معنا فانى راحل مصبحا انشاء الله تعالى (هر كس خواهد جان خود را در راه ما ايثار كرده و خود را براى ملاقات خدا آماده نموده با ما بيرون آى كه من انشاء الله بامداد روانه خواهم شد.)
2 - انشاء نامه حضرت به خويشان‏
مرحوم واعظ قزوينى در كتاب رياض القدس مى‏نويسد:
در كتاب وسائل از محمد بن يعقوب كلينى نقل شده كه چون پادشاه حجاز از مكه آهنگ سفر عراق نمود فرمود كاغذ و دواتى آوردند نامه به خويشان خود از بنى هاشم باين مضمون نگاشت:
بسم الله الرحمن الرحيم: من الحسين بن على الى بنى هاشم:
اما بعد: فانه من لحق لى منكم استشهد و من تخلف عنى لم يبلغ الفتح والسلام.

(هر كس از شما به من ملحق شود شهيد خواهد شد و آنكه از الحاق به من باز ماند فتح و گشايشى برايش نخواهد بود.)

شعر

آغاز سخن بنام شاهى خورشيد فروز انجم آراى سازنده گوهر شب افروز خلاق جهان به كارسازى اين نامه كه نيست اندر و ريب باشد ز حسين سليل حيدر هر كس ز وطن كشيد دامن داند كه شود شهيد چون من دانيد كه عمر بر سر آمد جنبيد دراى كاروانم هر كس كه ز من كناره جويد او خير ز عمر خود نبيند   كو راست بعرش بارگاهى بينا كن و عقل معرفت زاى روزى ده جانور شب و روز فياض كرم ز بى نيازى از عذر عَرى منزه از عيب بر هاشميان نژاد يكسر گرديد رفيق راه با من لب تشنه جدا شود سر از تن طوفان اجل ز در در آمد هودج طلبيد ساربانم همراه من اين سفر نپويد از باغ اميد گل نچيند

بعد از نوشتن اين نامه فرمود تا تدارك سفر ببينند آنانكه اسامى ايشان در صحف آل محمد ثبت شده بود بايد همراه باشند و شهيد راه حق شوند آماده سفر شدند.
در تاريخ محمد بن جرير طبرى مسطور است:
جمعى كثير و جمّى غفير به هواى سلطنت حضرت و بعضى به عشق و ارادت در ركاب حضرت راهى شدند.

شعر

بيامد ز هر برزنى بى دريغ نخستين ميان بسته بر حكم شاه جهان هنر يادگار امير   سواره پياده بسى مرد تيغ پناه بزرگان امير سپاه مه هاشمى شاه گردون سرير

آنانكه صرفا بخاطر ارادت و علاقه به حضرت و بدون داشتن هوائى در ركاب ظفر اثر آنجناب حاضر شدند عبارتند از:
اول - عباس بن على با شش يا هفت برادر كمر بسته حاضر شدند، ايشان عبارت بودند از:
1 - جعفر بن على (عليه السلام)
2 - عثمان بن على (عليه السلام)
3 - عمر بن على (عليه السلام)
4 - ابوبكر بن على (عليه السلام)
5 - عبدالله بن على (عليه السلام)
6 - محمد بن على (عليه السلام)
7 - ابراهيم بن على (عليه السلام)

همه سر سپرده به اخلاص شاه   به خدمت شده بنده خاص شاه

دوم - پنج پسر امام حسن مجتبى (عليه السلام) هر يك مانند سرو طوبى لباس سفر در بر كرده حاضر شدند، ايشان عبارت بودند از:
1 - حسن بن حسن (عليه السلام)
2 - قاسم بن حسن (عليه السلام)
3 - احمد بن حسن (عليه السلام)
4 - عبدالله بن حسن (عليه السلام)
5 - ابوبكر بن حسن (عليه السلام)
سوم: اولاد مسلم‏
چهارم: اولاد عقيل‏
پنجم: اولاد جعفر
ششم: اولاد عبدالله بن جعفر
اينها نيز پانزده تن بودند همه نو نهال، همه صاحب جمال على قامات كطوبى و قدود كسدرة سينا

همه عنبرين جعد و نسرين عذار   همه هاشمى گوهر و تاجدار

هفتم: دو فرزند امام (عليه السلام) با عز و احتشام هر دو على نام:
يكى: زين العابدين (عليه السلام)
ديگرى: على اكبر (سلام الله عليه)

شعر

بيامد بدر سيدالساجدين خرامان على اكبر از پشت او بر افراخته قامت سرو ساى دميد از در شه والا جناب غلامان خاص شه تاجور ميان بسته و بر زده آستين ز پس خادمان در شهريار همان هودج و محمل از سى فزون همه بانوان خدارت سراى گرامى چو جان در لباس سفر كنيزك ز كشمير و از روم و چين   ميان بسته تنگ و گشاده جبين يكى هند ئى تيغ در مشت او برومى ميان و كيانى قباى به يك بار هم ماه هم آفتاب ز روم و حبش ده تن پر هنر به ترتيب بار شهنشاه دين كسان حرم را ببستند بار همه پوشها ز اطلس گون گون به مهد و عمارى گرفتند جاى به هودج نشستند با يكديگر گران مايه سى گشت محمل نشين

چون عليا مكرمه مجلله محترمه خاتون الخواتين حضرت زينب دختر پادشاه عرب قدم به دهليز خانه نهاد قمر بنى هاشم شمشير كشيد و فرياد بر آورد: غضوا ابصاركم و طاء رؤسكم (مردم چشم‏ها ببنديد و سرها بزير اندازيد) حوراء انسيه دختر پادشاه عراق خواهر سلطان حجاز بضعه فاطمه زهراء حضرت زينب خاتون عليها سلام الله بيرون تشريف مى‏آورند.
مردم صورت‏ها به ديوار كرده، سرها به زير انداختند عليا مكرمه بيرون آمد چشمش به قامت جوانان هاشمى نشان افتاد گريه بر دختر امير عرب مستولى شد، قاسم دويد كرسى به زمين نهاد على اكبر دويد پرده كجاوه گرفت عباس بن امير زانو خم كرد امام حسين زير بغل خواهر گرفت با اين عزت و احترام سوار گرديد و بدين ترتيب اردوى كيوان شكوه حركت كرد و از مكه خارج شد.
كسى در مكه باقى نماند مگر آنكه از حركت محبوب عالميان محزون و نالان شد بلكه بيت الله الحرام از مفارقت امام (عليه السلام) گريست چگونه خانه خدا نگريد در حالى كه مى‏بيند حسين (عليه السلام) خارج شد در شبى كه مردم از هر طرف به سوى آن متوجهند كه شب عرفه بود و حال آنكه آن حضرت از كثرت و اشتياق به خانه خدا بيست و پنج مرتبه پياده آمده و با قدوم مبارك او كعبه و ركن و مقام مشرف شده وليكن متاسفانه امسال از وقوف و اتمام حج متمكن نشد از ترس اينكه مبادا او را دستگير كنند و يا خونش را بريزند.

و قد انجلى من مكة و هو ابنها   و به تشرفت الحطيم و زمزم

كوچ كرد آن جناب از مكه در حالى كه فرزند مكه بود و به واسطه آن حضرت حطيم و زمزم شرافت پيدا كرده بود.

رسيدن موكب همايونى به تنعيم و شرح حوادث در آنجا

چون موكب همايونى سلطان دنيا و آخرت از مكه معظمه حركت نمود به وادى تنعيم‏(41) رسيد، ارباب تاريخ از وقوع دو حادثه در اين سرزمين خبر داده‏اند:
1 - پس از رسيدن اردوى كيوان شكوه به اين سرزمين عون و جعفر و فرزندان عبدالله بن جعفر محضر مبارك امام (عليه السلام) مشرف شدند و عريضه پدر را به نظر مبارك رساندند.
مولف گويد:
مضمون اين نامه قبلا نقل شد و گفتيم كه عبدالله در ضمن نامه از جناب امام (عليه السلام) درخواست توقف نمود تا او بيايد، زمانى نگذشت كه عبدالله با نامه عمرو بن سعيد والى حرمين شريفين و برادرش يحيى ابن سعيد رسيده و مكتوب امان را دادند و ارجاع آن بزرگوار را خواستار شدند ولى مفيد واقع نگشت و حضرت بوى فرمودند:
پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را ديده‏ام و مامور اين مسافرت شده‏ام.
از انوار العلويه نقل شده كه عبدالله عازم ملازمت ركاب همايون شد امام (عليه السلام) به جهت كم نورى چشم‏هاى او راضى نشدند چون عبدالله مايوس گرديد هر دو پسرش عون و محمد را به نيابت خود به ملازمت ركاب آن حضرت در سير و جهاد امر نمود و خود با يحيى در كمال حسرت مراجعت كرد...
2 - سيد بن طاووس رحمة الله عليه مى‏نويسد در آن مكان (وادى تنعيم) كاروانى از يمن هدايا و تحف بار كرده بود و به جهت يزيد بن معاويه مى‏برد، خامس آل عبا پرسيد اين هدايا از كيست؟
ساربان عرض كرد: فدايت شوم بحير بن يسار والى يمن به جهت امام زمان يزيد بن معاويه فرستاده حضرت از اين سخن بر آشفت فرمان داد هدايا را اخذ و تصرف نمايند زيرا كه امام زمان و قطب عالم امكان وجود اقدسش بود و امور مسلمانان در يد تصرف آن جناب بود بارى به روايت مرحوم ابن نما بار آن شتران بعضى از عطريات و برخى از حله‏هاى يمنى بود.
سپس حضرت به آنها فرمودند: حالا اگر ميل داريد همراه ما به عراق بيائيد ما تمام شترهاى شما را كرايه مى‏كنيم و اگر نمى‏خواهيد برگرديد تا اينجا كرايه خود را بگيريد، پس بعضى از شتربانان باتفاق امام (عليه السلام) رو به عراق آورده و شترها را زير بار بنه حضرت آوردند و بعضى ديگر برگشته و خبر بردند.

رسيدن موكب همايونى به وادى صفاح و ملاقات فرزدق با آن حضرت

در كامل ابن اثير آمده كه آن حضرت پس از كوچ نمودن از تنعيم دشت و صحراء را طى مى‏كردند تا موكب همايونى آن جناب به وادى صفاح‏(42) رسيد و پس از نزول اجلال در آن موضع فرزدق بن غالب شاعر معروف محضر امام (عليه السلام) مشرف شد.
از فرزدق نقل شده كه گفت در سنه شصت هجرت با مادرم به حج بيت الله الحرام مى‏رفتم چون به حريم حرم رسيديم حضرت امام حسين (عليه السلام) را ديدم كه از مكه بيرون آمده بخدمت رفته سلام داده‏ عرض كردم خداوند مسئول شما را عطا كند و بدانچه منظور است برساند، پدر و مادرم فدايت باد اى پسر رسول خدا چون است كه مناسك را بجا نياورده همى روى؟!
فرمود: اگر شتاب نمى‏كردم مرا مى‏گرفتند، بگوى كه كيستى؟
عرض كردم: مردى عربم، بيشتر تفتيش نفرمود.
باز پرسيد: خبر كوفيان را بگوى.
عرضه داشتم:من الخبير سئلت (از شخص مطّلع سوال فرمودى) دلها با شما بوده و شمشيرها بر عليه شما مى‏باشد و قضا همه روزه از آسمان نازل است و خداوند آنچه خود خواهد مى‏كند.
فرمود: سخن به راستى گفتى كه سر رشته امور به دست قدرت او استو كل يوم هو فى شأن اگر قضا بر وفق مقصود رود بر نعماى الهى شكر واجب شود و اگر صورتى ديگر روى نمايد آن كس را كه پرهيزكارى و حق نيت و سريرت باشد از حد در نگذرد و از بليات پروا نكند.
گفتم: آرى، خدايت پاس كند و حافظ و ناصر باشد، پس مسئله‏اى چند از مناسك و نذور پرسيدم جواب فرمود و خداحافظى كرده مركب خويش را براند، چون بگذشتم خيمه برافراشته ديدم گفتند عبدالله بن عمرو بن العاص راست، بدانجا رفته واقعه باز راندم.
گفت: چون شد كه تخلف از خدمت كردى؟ به خداى كه مملكت او را باشد و هيچكس بر او و ياران او ظفر نيابد.
اين سخن در قلب من موقعى عظيم يافت بر آن شدم كه ملتزم ركاب شوم، بارى ابتلاى انبياء و شهادت آنها را متذكر شده فسخ عزيمت نموده به عُسفان‏(43) رفتم.
پس از چند روزى كاروانى از كوفه آمد بر اثر آنها شتافته بانگ برداشته احوال امام (عليه السلام) را پرسيدم؟
گفتند:الا قد قتل الحسين (عليه السلام)
من بازگشته و عبدالله بن عمرو بن العاص را لعن و نفرين نمودم.
مرحوم حاج فرهاد ميرزا در قمقام مى‏نويسد:
محمد بن طلحه شافعى در مطالب السول ملاقات فرزدق را در منزل شقوق‏(44) و سيد بن طاوس در لهوف آن را در منزل زباله‏(45) بدين نهج آورده‏اند.
فرزدق به امام (عليه السلام) سلام كرد و دست آن حضرت را بوسيد، حضرت فرمودند:
ابا فراس از كجا مى‏آئى؟
عرض كرد: از كوفه.
حضرت فرمودند: از مردم كوفه چه خبر دارى؟
عرضه داشت: مگر سخن به راستى مى‏بايد راند؟
فرمود: الصدق اريد (راست را قصد نمودم.)
عرض كرد: مردمان را دل با شما است و تيغ‏ها بر نصرت بنى اميه همى زنند و نصر و ظفر از جانب خداست، دينداران سخت ناياب و قضاى الهى همه روزه فرود همى آيد.
فرمود: آرى، سخن به صدق گفتى، اين مردمان بندگان دينار و درهمند و دين را به بازيچه گرفته‏اند چندان كه امر زندگانى و معاش آنها بگذرد به زبان اظهار مسلمانى نمايند و چون مقام امتحان شود كيش و آئين نابود انگارند.
عرض نمود: به كوفه چگونه روى كه پسر عم شما مسلم بن عقيل و يارانش را بكشتند؟
فرمود: او به رحمت و رضوان بارى تعالى پيوست، آنچه حق او بود بگذاشت و آنچه بر ما است بجا است پس اين اشعار را بخواند:

فان تكن الدنيا تعد نفيسة و ان تكن الابدان للموت انشأت و ان تكن الارزاق قسما مقدرا و ان تكن الاموال للترك جمعها   فدار ثواب الله اغلا و انبل فقتل امرء بالسيف فى الله افضل فقلة حرص المرء فى الكسب اجمل فما بال متروك به المرء يبخل

رسيدن موكب همايون به وادى ذات عرق و ملاقات بعضى با آن حضرت

پس از آنكه حضرت از منزل دوم يعنى صفاح كوچ كردند بسرعت هر چه تمامتر حركت مى‏كردند و بدون اينكه به چيزى التفات و توجه فرمايند در حال سير بودند تا موكب همايونى به ذات عرق‏(46) رسيد، چون حضرت در آن سرزمين نزول اجلال فرمودند چند نفر با آن سرور ملاقات كردند برخى رفتن حضرت را به كوفه صلاح نديده و بعضى صلاح دانستند.
از جمله كسانى كه با حضرت در اين منزل ملاقات كرده و آن جناب را از رفتن به كوفه منع كرده است بشر بن غالب مى‏باشد وى از عراق به طرف مكه مى‏آمد وقتى با آن حضرت در اين منزل مواجه شد و محضر پر فيض آن جناب رسيد امام (عليه السلام) از وى احوال كوفه و دوستى و دشمنى اهل كوفه را پرسيدند؟
بشر حضرت را بشارت داد و عرض كرد: يابن رسول الله اهل كوفه را به حالى گذاشتم كه دلهاى ايشان مايل به شما بود ولى شمشيرها ايشان براى اهل باطل مى‏باشد.
حضرت فرمودند: صدق اخو اسد يعنى برادر اسدى راست گفت، خدا كند كه همچون باشدولكن ان الله يفعل ما يشاء و يحكم ما يريد.

شعر

عاشقم بر يفعل الله ما يشاء عاشقم بر قهر و بر لطفش بجان   عالمم بر كار حق عما يشاء سر نهادم بر رضاى مستعان

مولف گويد:
ملاقات بشر بن غالب با امام (عليه السلام) در اين منزل مختار مشهور از اهل تاريخ است ولى برخى همچون مرحوم صدوق معتقدند كه وى در منزل ثعلبيه با حضرت ملاقات كرده است.

نقل رياشى عليه الرحمه

از كسان ديگرى كه در اين منزل محضر مبارك امام (عليه السلام) مشرف شده‏اند شخصى است كه رياشى عليه الرحمه ملاقات او را با حضرت امام حسين به شرح زير نقل نموده، وى روايت كرده كه:
راوى گفت: من به عزم حج بيت الله الحرام از رفقايم جلو افتاده و از راههاى نزديك راه مى‏بريدم و باديه‏ها و بيابانها را مى‏پيمودم ناگاه از دور چشمم به خيام چندى افتاد كه بر سر و پا بود جمعيت و دستگاه باشكوهى را ديدم.

شعر

يكى خيمه چون بارگاه سپهر نخ اندر نخ هم طناب خيام   سر قبه روشن‏تر از ماه و مهر گرفته در و دشت صحرا تمام

رو به سوى سراپرده‏ها نمودم چون نزديك شدم پرسيدم: لمن هذه الا بنية (اين سرادق با جلال از كيست؟)

اين بارگاه كيست كه سائيده بى هراس   بر اوج عرش گشته سر قبه‏اش مماس

گفتند: سراپرده مولى الكونين و امام الثقلين حضرت امام حسين (عليه السلام) است.
گفتم: حسين بن على، پسر فاطمه (سلام الله عليه)؟
گفتند: بلى‏
پرسيدم: فى ايها هو؟ در كدام يك از اين خيام تشريف دارد؟
گفتند:

آن خيمه كه گيسوى حورش طناب هست   اندر ميانه تكيه زده آن جناب هست

چون پيش آمدم ديدم آن حضرت بدر چادر تكيه داده و نشسته، كاغذى چند در پيش ريخته و مطالعه مى‏نمايد، من سلام كردم، حضرت سر بلند كرد و جواب داد، احوال پرسى فرمود.
من عرض كردم: قربانت شومما انزلت فى هذه القفراء التى ليس فيها ريف ولا منعه يعنى چه باعث شد آمدن شما در همچو سرزمين بى آب و علفى را كه همه كوه و تل و بى اعشاب است چرا چشم از آبادى پوشيده و در بيابان منزل كرده‏اى؟
فرمود:يا اخا ان هولاء اخافونى از دست طائفه بنى اميه كه اين قوم مرا به ترس و لرز انداختند و اينها هم كاغذهاى اهل كوفه است كه به من نوشته‏اند و مرا به سوى خود دعوت نموده‏اند و هم قاتلى و من مى‏دانم همين نامه نگارها كشنده‏هاى من هستند، اى مرد بدان كه چون من را كشتند دين را از ميان مى‏برند و پيرامون محرمات مى‏گردند ولى خدا از ايشان كيفر و انتقام مرا خواهد كشيد، كسى را مبعوث مى‏كند تا ايشان را بكشد و عزيزشان را ذليل كند.

رسيدن موكب همايون به وادى ثعلبيه و خواب ديدن آن حضرت

مرحوم حائرى در معالى السبطين مى‏نويسد:
سپس امام (عليه السلام) از وادى ذات عرق حركت كرده و پيوسته قطع طريق مى‏كردند تا وقت ظهر به منزل ثعلبيه رسيده در آنجا فرود آمدند، پس آن جناب سر مبارك را روى زانو گذارده و اندكى به خواب رفته و سپس بيدار شده و فرمودند: هاتفى را ديدم كه مى‏گفت: شما حركت و سير مى‏كنيد و مرگ شما را شتابان به طرف بهشت مى‏برد.
و در روايت ابو مخنف آمده كه چشمهاى مبارك امام (عليه السلام) ساعتى گرم خواب شد و سپس بيدار گشته در حالى كه مى‏فرمودند:انالله و انا اليه راجعون.
در همين حال فرزند آن جناب حضرت على اكبر (سلام الله عليه) جلو آمده عرضه داشت: اى پدر گرام چرا كلمه استرجاع فرمودى؟! هرگز خدا بدى را متوجه شما نفرمايد.
امام (عليه السلام) فرمودند: فرزندم، هم اكنون چرتى مرا عارض شد در عالم رويا ديدم سوارى مى‏گويد:
اين گروه سير و حركت مى‏كنند در حالى كه مرگ و اجل آنها را شتابان مى‏برد و چه خوش گفته شاعر:

افدى الذين غدت تسرى ركائبهم ما ابرقت فى الوغى يوما سيوفهم ثاروا ولو لا قضاء الله يمسكهم   والموت خلفهم يسرى على الاثر الا وفاض سحاب الهام بالمطر لم يتركوا لبنى سفيان من اثر

ديگرى گفته:

رهط حجازيون بين رحالهم   تسرى المنايا انجدوا او اتهموا

دمستانى مى‏گويد:

بينما السبط باهلية مجدا بالمسير ان قدام مطاياهم مناياهم تسير   و اذا الهاتف ينعاهم و يدعو و يشير ساعة اذوقف المهر الذى تحت الحسين
حضرت على اكبر عرضه داشت: اى پدر مگر ما بر حق نيستيم؟
امام (عليه السلام) فرمودند: چرا فرزندم قسم به آن كسى كه بازگشت همه بسوى او است ما بر حقيم.
على اكبر عرض نمود: پس با اين وصف از مرگ هراسى نداريم.
حضرت فرمودند: پسرم خدا به تو جزاى خير دهد.
ابو مخنف مى‏گويد: پس از آنكه امام (عليه السلام) در ثعلبيه فرود آمدند مردى نصرانى با مادرش محضر حضرت مشرف شده و هر دو اسلام آوردند.
صاحب معالى السبطين مى‏نويسد: گويا اين مرد همان وهب بن عبدالله بن حباب كلبى باشد.
بارى امام (عليه السلام) با ياران شب را در اين منزل به صبح آوردند على الصباح مردى از اهل كوفه كه كنيه‏اش ابا هرة الازدى بود خدمت آن جناب رسيد و سلام داد و سپس عرض كرد:
اى فرزند رسول خدا چه چيز باعث شد كه از حرم خدا و حرم جدتان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) خارج شويد؟
حضرت فرمودند: واى بر تو اى ابا هرة، بنى اميه مالم را گرفته و ضبط كردند، صبر نمودم عرض و آبرويم را در مخاطره قرار دادند صبر كردم، خونم را خواستند بريزند، فرار اختيار كردم، به خدا سوگند گروه ستمكار مرا خواهند كشت و پس از آن خداوند جبار لباس ذلت برايشان پوشانده و شمشيرى برنده بر آنها قرار داده و كسى را مسلط بر آنها نمايد كه خوار و ذليلشان كرده حتى از قوم سباء نيز كه سلطانشان زنى از خودشان بود و بر مال و خونشان حكومت مى‏كرد ذليل‏تر و بيمقدارتر شوند.

گماردن ابن زياد مخذول حصين بن نمير تميمى را بر قادسيه و بستن آن ملعون طرق و راهها را

آورده‏اند كه وليد بن عتبه والى مدينه چون از توجه حضرت ابا عبدالله (عليه السلام) به عراق آگاه شد نامه‏اى به ابن زياد نوشت و او را از مقاتله با حضرت امام (عليه السلام) بر حذر داشت و به وى هشدار داد كه گرد اين كار نگردد چه آنكه اگر دستش را به خون پاك آن امام همام آلوده كند تا روز قيامت ملعون و مطرود عام و خاص خواهد بود.
ابن زياد بدين سخنان توجهى نكرد و حصين بن نمير تميمى كه صاحب شرطه و رئيس فراشان او بود را طلبيد و وى را با لشگرى آراسته به قادسيه فرستاد و به او سفارش اكيد نمود كه سر راهها را مسدود كرده و نگذارد كسى وارد كوفه شود.
حصين بن نمير كه از فرومايگان و اراذل دستگاه حاكمه عبيدالله بن زياد به شمار مى‏رفت پس از گرفتن اين فرمان از امير خود از كوفه بيرون آمد و از نظم و نسق چيزى فرو گذار ننمود، در هر سر حدى گروهى انبوه از سپاهيان و به تمام آنها سفارشات لازم را نمود.

رسيدن موكب همايون به وادى حاجر و نامه فرستادن آن حضرت به اهل كوفه و گرفتار شدن حامل نامه

پس از آنكه حضرت از ثعلبيه خارج شدند همه جا طى طريق و قطع منازل مى‏فرمودند تا به منزل حاجر رسيده و آنجا سرزمين وسيع و بزرگى است متعلق به ارض نجد تل و عقبه‏اى دارد كه آن را بطن الرمه با تشديد ميم و بطن الرؤمه با همزه نيز خوانند، حضرت پاى كوهى منزل نموده و سرادق جلال بر سر پا كردند:

فرو شد به ماهى و بر شد به ماه   بن نيزه و قبه بارگاه

مرحوم شيخ مفيد در ارشاد مى‏نويسد: امام (عليه السلام) در اين منزل به خط مبارك نامه‏اى براى اهل كوفه مرقوم فرمودند و پس از ممهور كردن آن قيس بن مسهر صيداوى و به روايتى به عبدالله بن يقطر(47) امر فرمودند تا نامه را به كوفه برده و آن را به نظر اهل آن شهر برساند و تا آن ساعت كسى خبر شهادت حضرت مسلم بن عقيل را نياورده بود.

علت انشاء نامه و مضمون آن

سبب نوشتن اين نامه آن بود كه بيست و هفت روز قبل جناب مسلم بن عقيل نامه‏اى به حضرت نوشت و در آن اظهار نمود كه اهل كوفه اطاعت و انقياد نموده‏اند.
و جمعى از اهل كوفه نيز طى نامه‏اى به آن جناب بشارت داده بودند كه در اينجا صد هزار شمشيرزن براى نصرت شما آماده و مهيا هستند لذا خود را بزودى به شيعيان كوفه برسان.
و اما مضمون نامه: مضمون نامه‏اى كه امام (عليه السلام) به اهل كوفه بى وفا مرقوم فرمودند چنين بود:
بسم الله الرحمن الرحيم‏
من الحسين بن على عليهما السلام الى اخوانه من المومنين و المسلمين:
سلام عليكم فانى احمد اليكم، الله الذى لا اله الا هو، اما بعد:
فان كتاب مسلم بن عقيل جائنى يخبر فيه بحسن رأيكم و اجتماع ملأكم على نصرنا و الطلب بحقنا فسئلت الله عزوجل ان يحسن لنا الصنع و ان يثبتكم على ذلك اعظم الاجر و قد شخصت اليكم من مكة يوم الثلاثاء لثمان مضين من ذى الحجة يوم التروية، فاذا قدم عليكم رسولى فانكمشوا فى امركم و جدوا فانى قادم عليكم فى ايامى هذه والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته.

بنام خداوند بخشنده مهربان‏
از حسين بن على عليهما السلام به برادران مومن و مسلمانش:
درود بر شما:

سرمايه نام جهاندار پاك خدائى كه مشگ آفريند ز خون بساط زمرد دهد خاك را   خداوند آب و خداوند خاك ز سنگ آتشين لعل آرد برون ثريا دهد طارم افلاك را

بعد از حمد خدا، اى مومنان بدانيد كه نامه پسر عمم مسلم به من رسيد، خبر داده بود از حسن رأى و اجتماع آراء شما در يارى و نصرت ما، از خدا مسئلت مى‏كنم كه كارها بر مراد و اجر شما با خدا باشد.
من در روز سه شنبه هشتم ذيحجه (روز ترويه) از مكه معظمه به سوى شما توجه نمودم و اينك رسول خود را به سوى شما فرستادم كه در امر خود ثابت و در رأى خويش جازم باشيد كه در همين ايام انشاء الله خواهم رسيد والسلام.
قاصد حضرت يعنى قيس بن مسهر صيداوى و به روايتى عبدالله بن يقطر نامه را گرفت و رو به كوفه آمد به قادسيه كه رسيد گماشتگان حصين بن نمير او را گرفته و به نزد وى آوردند، حصين سوال كرد كيستى و در اين ديار براى چه آمدى؟
قيس فرمود:انى رجل من شيعة اميرالمومنين على (عليه السلام)، مردى از شيعيانم.
پرسيد: نامه را براى چه كسى آورده‏اى؟
آن شير دل با كمال شجاعت گفت: نامه به آن اشخاص است كه ابدا اسامى ايشان را نخواهم گفت حصين وى را به نزد ابن زياد فرستاد، قيس از بيم آنكه مبادا نامه حضرت بدست ابن زياد بيفتد كاغذ را پاره كرد و جويد.
سيد مى‏نويسد: ابن زياد در غضب شد كه چرا نامه را دريدى، حكم كرد تا وى را مثله كردند يعنى گوش و بينى او را بريدند و باز آن سنگدل گفت: به خدا دست از دست تو بر نمى‏دارم تا اسامى آنها را كه حسين بن على نامه به جهت ايشان نوشته بگوئى يا آنكه بر منبر بر آئى و در ملاء عام به پسر زهراء و شوهر او ناسزا بگوئى والا تو را قطعه قطعه و پاره پاره مى‏كنم.
قيس فرمود: اما اسامى مردم را نمى‏گويم وليكن منبر مى‏روم.
پس ابن زياد فرمان داد تا خلايق در مسجد جمع آيند، قيس بر منبر آمد اول حمد خدا و نعت حضرت مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) را به جاى آورد، پس شروع كرد درود و صلوات بر روان پاك اميرالمومنين و اولاد طيبين و طاهرين او فرستاد و لعنت بر يزيد و ابن زياد و آل اميه نمود بعد فرمود:
ايها الناس انا رسول الحسين اليكم و قد خلفته بموضع كذا اى مردم بدانيد من فرستاده سلطان عالم حسين بن على هستم و آن بزرگوار را در فلان منزل گذاشتم و آمدم تا شما را خبر دهم اگر آرزوى متابعتش را داريد بشتابيد تا به خدمتش برسيد و غاشيه طاعتش را بر دوش بكشيد.
اين خبر به سمع ابن زياد رسيد فرمان داد او را آوردند و از بالاى بام قصر بزير انداختند.
مرحوم شيخ مفيد در ارشاد مى‏نويسد: ابن زياد حكم كرد بازوان قيس را بستند و مكتوفا سرنگون كردند فتكسّرت عظامه تمام استخوانهاى آن راد مرد ديندار شكست و روى خاك افتاد و مى‏ناليد، شخصى بنام عبدالملك بن عمير پيش آمد سر آن آزاد مرد را گوش تا گوش بريد، مردم ملامتش كردند.
گفتند: اين خود حالا مى‏مرد چرا وى را كشتى و خون او را بگردن گرفتى؟
گفت: مى‏خواستم راحت شود و به اين زجر نماند.
مرحوم سيد مى‏نويسد:
فبلغ قتله الى الحسين (عليه السلام) فاستعبر بالبكاء چون خبر شهادت قيس به حضرت رسيد خيلى گريه كرد و اشگ ريخت سر به آسمان بلند نمود عرض كرد:
اللهم اجعل لنا و لشيعتنا منزلا كريما و اجمع بيننا و بينهم فى مستقر من رحمتك انك على كل شى‏ء قدير.

شعر

هر لحظه باد مى‏برد از بوستان گلى   آزرده مى‏كند دل بى چاره بلبلى

حركت موكب همايون از حاجر به طرف عراق و ملاقات عبدالله بن مطيع با آن حضرت

مرحوم شيخ مفيد مى‏نويسد:
سپس امام (عليه السلام) از حاجر خارج شده و اندكى راه كه آمدند به آبى از آبهاى اعراب رسيدند در آن مكان عبدالله بن مطيع عدوى به حضرت برخورد و متوجه شد كه حضرت به طرف عراق عازم هستند خدمت آن سرور آمد و سلام گفت و عرض كرد:
بابى انت و امى، ما اقدمك، پدر و مادرم فدايت چه چيز باعث شد قدم رنجه فرمائيد؟
امام (عليه السلام) فرمودند: از زمانى كه معاويه از دنيا رفته تا كنون اهل كوفه مرا آرام نگذاشته، متصل نامه‏ها نوشته‏اند و مرا به سوى خود دعوت كرده‏اند تا ايشان را به طريق رشاد بخوانم بدين جهت به كوفه توجه مى‏كنم.
عبدالله بن مطيع عرض كرد: شما را به خدا سوگند مى‏دهم از رفتن به كوفه صرفنظر كنيد زيرا اين امر موجب هتك حرمت اسلام مى‏شود و احترام قريش تمام مى‏گردد، اگر مقصود شما از رفتن مطالبه حق خود مى‏باشد بخدا قسم كه بنى اميه حق شما را نداده بلكه در اين راه كشته خواهى شد و چون مثل شما بزرگوارى كشته شود هم حرمت اسلام و هم حرمت عرب و هم حرمت قريش برداشته مى‏شود.
در برخى از تواريخ آمده كه عبدالله محضر مبارك امام (عليه السلام) عرضه داشت:
جعلت فداك الزم الحرم فانت سيد العرب فدايت شوم ملازم حرم باش كه تو سيد و آقاى عرب هستى‏

نه فخر تو گر پادشاهى كنى ثرى تا ثريا به فرمايشت   تو آنى كه كار خدائى كنى دو عالم يكى جوز بخشايشت

حضرت فرمود: اينها كه تو گفتى راست است ولى فرار از مرگ است به ذات اقدس الهى كه انسان بر حق باشد بميرد خوشتر از زندگانى بر باطل است اگر بناى جهاد شد بدانكه جهاد با يزيد پسر معاويه بر حق است و اين جهاد را خوشتر از جهاد با مشركين مى‏دانم.
الموت على الحق اولى من الحيوة على الباطل، الموت فى العز خير من الحيوة فى الذل.

رسيدن موكب همايونى به منزل ذرود و ملاقات زهير بن القين با آن سرور

پس از آنكه اردوى كيوان شكوه امام (عليه السلام) از منزلگاه حاجر كوچ كرده و بطرف عراق حركت كردند به منزلى بنام ذرود(48) رسيده آنجا نزول اجلال نمودند.
مرحوم مفيد در ارشاد مى‏نويسد:
جماعتى از طائفه فزاره و قبيله بجيله نقل كرده‏اند كه ما همراه زهير بن قين بجلى كه عثمانى بود به سفر مكه معظمه مشرف شده بوديم، مناسك و اعمال حج را به عمل آورده زود برگشتيم در بين راه به حضرت ابا عبدالله الحسين (عليه السلام) برخورديم ولى خوش نداشتيم كه با او هم منزل و هم منزل و هم صحبت باشيم مخصوصا از اردوى حضرت دورى مى‏كرديم ولى در منزل ذرود به ناچار با حضرت هم منزل شديم خيام با عظمت حضرت را در طرفى بر سر پا كردند و چادرهاى ما نيز كه عيال همراه داشتيم در سمتى زده شد سفره پهن كرده غذا چيده مشغول خوردن شديم ناگاه فرستاده جناب مولى الكونين سبط رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از در خيمه در آمد و سلام كرد گفت:
حضرت سلام فرستاد فرموده زهير بن قين نزد ما بيايد.
ما چون شنيديم از اوقات تلخى جواب نداده سرها بزير انداخته لقمه از دست و دهان ما افتاد زهير همسرى داشت به نام ديلم (دلهم نسخه ب) دختر عمرو پشت پرده نشسته بود گوش مى‏داد و اين حالت ما را ديد پرخاش كرد و به همسرش گفت:
سبحان الله!! اين چه معنا دارد، شرم ندارى و از روى پيامبر خجالت نمى‏كشى پسر پيغمبر تو در پى تو كس فرستاده و ترا خواسته چرا اجابت نمى‏كنى برخيز برو ببين اگر فرمايشى دارد كه مى‏توانى از عهده آن بر آئى مضايقه مكن والا برگرد.
كلام آن شير زن بر دل زهير اثر كرد برخاست روانه اردوى كيوان شكوه حضرت شد. زهير مردى بود شجاع و فرزانه و در حروب و غزوات هميشه غالب و ظافر و صاحب ايل و قبيله و شمشير بود، بهر صورت وقتى نزديك سراپرده با عظمت امام (عليه السلام) رسيد جوانان علوى علامت، هاشمى شهامت و فاطمى فطرت از يازده ساله تا بيست ساله جناب زهير را استقبال كردند به در چادر رساندند، زهير وارد شد چشمش بر جمال ملكوتى و دل آرام امام (عليه السلام) افتاد كه بر وساده امامت تكيه داده و به راز و نياز مشغول مى‏باشد.

شعر

چو گل پيشانى دولت گشاد به ب سخن مى‏گفت آب از ديده مى‏ريخت همى شست آستين از اشگ گلرنگ   الش پشت دولت باز داده به دامن گوهر ناچيده مى‏ريخت گره چون غنچه بودش بر دل تنگ
زهير سلام كرد، حضرت جواب داد و اذن جلوس، سپس احوال پرسى نمود.
ملا حسين كاشفى در روضة الشهداء مى‏نويسد:
امام (عليه السلام) به زهير فرمودند: اى زهير هيچ ميل دارى كه مركب مجاهدت در ميدان محبت الهى بتازى و به آب شمشير تابدار آتش فساد را منطفى‏(49) سازى و پروانه وار بر حوالى شمع شهادت پرواز نمائى و درى از خشنودى حق سبحانه بر روى خود بگشائى:
ز جان بگذرى تا بجانان رسى.
مقصود آنكه در نصرت و يارى من كمر همت ببند و دست به دامان ولايت من بزن تا در دنيا و آخرت با من همراه باشى.
زهير سخنان امام (عليه السلام) را با دقت شنيد و سپس در فكر فرو رفت، عقل و نفس او باهم در جنگ و جدال شدند، عقل مى‏گفت اطاعت كن، نفس وى اغواء نموده و مى‏گفت در اين راه جانت را خواهى باخت و از لذائذ دنيوى محروم خواهى شد بارى پس از درنگ و تامل عاقبت جذبه رحمانى زهير را از چنگ وساوس شيطانى و تسويلات نفسانى نجات داد كم كم رخسارش برافروخت و صورتش منور گشت سر بلند كرد عرضه داشت:
اى عزيز پيغمبر و اى نور ديده فاطمه اطهر به ديده منت دارم، در راه تو از جان و مال و عيال و فرزند گذشتم به همان شرطى كه فرمودى يعنى در آخرت با شما باشم.

شعر

سرى كه پيش تو بر آستان خدمت نيست به پيش اهل نظر كم بود ز پروانه   سرى است آنكه سزاوار تاج خدمت نيست دلى كه سوخته آتش محبت نيست

مدتها است كه مترصد اين دولت و مترقب چنين سعادتى بودم منت خداى را كه بكام دل رسيدم پس از جا برخاست متوجه خيام خود شد اما شادان و خندان، رويش از كثرت شادى برافروخته امر كرد به نوكرها كه اسباب و اساس و بنه و خيمه او را كندند و به اردوى حضرت ملحق كردند و به ياران خود گفت هر كه ميل بهشت دارد همراه من بيايد كه من رفتم و هر كدام كه از شهادت كراهت دارد از من مفارقت نمايد، اغلب ياران زهير از وى اعراض نموده روى به كوفه نهادند.
بعضى از مورخين گفته‏اند: پسر عموى وى سلمان بن مضارب بن قيس از جمله كسانى بود كه با او موافقت كرده و همراه وى به اردوى امام (عليه السلام) آمد و در كربلاء بعد از نماز ظهر روز عاشوراء شهيد گرديد.
مرحوم مفيد در ارشاد مى‏نويسد:
سپس زهير همسر خود را طلاق داد و او را بدينوسيله رها نمود.
ملا حسين كاشفى در روضه مى‏نويسد:
زهير به همسر خويش گفت: اى زن از مال و اسباب من هر چه قدر مى‏خواهى بردار و همراه برادرت به كوفه برو كه من رفتم نوكرى پسر مرتضى على (عليه السلام) را اختيار كردم و تا جان دارم سر از آستانش بر نمى‏دارم.
همسرش كه اين سخنان بشنيد گريست و گفت:
اى مرد بى وفائى مكن كه من خضر راه تو شدم اكنون كه مى‏روى نوكرى پسر مرتضى على را بنمائى مرا هم ببر كنيزى دختر مرتضى على را نمايم تو غلام آن در خانه باش و من هم كنيز آن خانواده، پس هر دو باتفاق كمر خدمتكارى اولاد رسول بر ميان بسته و طريق هوادارى احفاد بتول اختيار فرموده و بدين ترتيب سعادت هر دو سرا را كسب نمودند.
و اين كار دولت است كنون تا كرا رسد.