مقتل الحسين (ع) از مدينه تا مدينه

آيت الله سيد محمد جواد ذهنى تهرانى (ره)

- ۴ -


ملاقات جابر بن عبدالله الانصارى با سيد مظلومان (عليه السلام) هنگام خروج آن حضرت از مدينه

در كتاب معالى السبطين از سيد بحرانى در مدينة المعاجز از جابر بن عبدالله انصارى روايت كرده كه وى فرمود:
پس از آنكه حضرت حسين بن على عليهما السلام تصميم بر خروج از مدينه گرفتند محضر مباركش رفته عرض كردم:
شما فرزند رسول خدا و يكى از دو سبط آن حضرت هستيد به نظر من صلاح آن است كه شما نيز همچون برادر بزرگوارتان با خليفه صلح نمائيد.
حضرت به من فرمودند:
اى جابر، برادرم به امر خدا و رسولش صلح نمود و من نيز با امر و فرمان خدا و پيامبرش قيام مى‏كنم، آيا مى‏خواهى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) و برادرم امام حسن (عليه‏ السلام) همين الان به اين معنا شهادت دهند؟
سپس به آسمان نظر فرمود، درب آسمان باز شد و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و حضرات على و حمزه و جعفر عليهم السلام فرود آمدند تا به زمين قرار گرفتند، من از ترس با حالتى وحشت زده از جايم پريدم، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به من فرمودند.
اى جابر قبلا بتو نگفتم: مومن نخواهى بود مگر آنكه نسبت به امامانت تسليم بوده و اعتراض به ايشان نداشته باشى؟
آيا مى‏خواهى جايگاه معاويه و جايگاه فرزندم حسين را ببينى؟ و آيا نمى‏خواهى جايگاه يزيد قاتل حسين را رويت كنى؟
عرضه داشتم: چرا يا رسول الله.
سپس حضرت پاى مبارك به زمين زدند و زمين شكاف برداشت و دريائى ظاهر شد پس دريا نيز منشق شد و از زير آن زمين ظاهر شد پس زمين شكاف خورد و بهمين ترتيب طبقات هفت گانه زمين منشق شدند و هفت دريا نيز شكاف خوردند و از زير هفت طبقه آتش را ديدم و در ميان آن وليد بن مغيره و ابو جهل و معاويه و يزيد و يروان شياطين به چشم خوردند، اين گروه از تمام اهل جهنم معذب‏تر و بدحالتر بودند، سپس فرمودند:
اى جابر سر بالا كن، وقتى سر بالا نمودم، درب آسمان را گشوده ديدم و بهشت را بالاى آن ملاحظه كردم سپس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و همراهان آن حضرت جملگى بالا رفتند و وقتى به هوا رسيدند پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) با آوازى بلند فرمودند:
اى فرزندم به من ملحق شو، پس حضرت امام حسين (عليه السلام) به آن حضرت ملحق گرديد و جملگى بالا رفتند تا ديدم به بهشت داخل شدند، سپس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به كسانى كه در آنجا بودند نظر نموده و دست حسين (عليه السلام) را گرفته فرمودند:
اى جابر اين فرزند من بوده و با من خواهد بود پس تسليم او شو و در كارش شك و ترديد مكن تا مومن باشى.

خروج سيد مظلومان (عليه السلام) از مدينه به همراهى اهل بيت و تعدادى از مردان و شمارش عدد آنها

اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدير، الذين اخرجوا من ديارهم هم بغير حق الا ان يقولوا ربنا الله...(22)
يعنى به مومنانى كه ديگران با ايشان كارزار مى‏كنند رخصت جنگ داده شد زيرا ايشان مورد ستم دشمن قرار گرفته‏اند و حق تعالى بر يارى ايشان قادر و تواناست، مومنان ياد شده كسانى هستند كه بواسطه ظلم كفار به ناحق از خانه‏هايشان آواره شده و جز آن كه مى‏گفتند پروردگار خداى يكتا است جرمى نداشتند...
در تفسير شريف لاهيجى آمده:
آيه اذن للذين يقاتلون... عام بوده و اختصاصى به مهاجرين و به آل سيد النبيين (صلى الله عليه و آله و سلم) ندارد بلكه هم مهاجرين از مصاديق اين آيه كريمه بوده و هم ذريه طيبين و طاهرين آن حضرت سلام الله عليهم اجمعين البيان به اين شرح آورده:
قال ابو جعفر (عليه السلام): نزلت هذه الاية فى المهاجرين و جرت فى آل محمد الذين اخرجوا من ديارهم و اخيفوا.
يعنى: اگر چه اين آيه كريمه به حسب ظاهر براى مهاجرين نازل شده اما در حقيقت در آل محمد عليهم السلام نيز كه از ديار خود رانده شده‏اند جارى است.
و در روضه كافى از آن حضرت روايت كرده كه: فرموده حق تعالى: الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق در شأن رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و اميرالمومنين (عليه السلام) و حمزه سيدالشهداء (سلام الله عليه) نازل شده و در حق حسين نيز جارى است.

مقاله صاحب بيت الاحزان

مرحوم عبدالخالق بن عبدالرحيم يزدى در كتاب بيت الاحزان كه كتاب بسيار ارزشمند و نورانى است فرموده: ببايد دانست كه اين آيه شريفه جارى است در حق هر خدا پرستى كه او را از روى ظلم از ديار خود بيرون كنند، ليكن در حديث وارد شده است كه نازل شد در حق رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) كه كفار قريش آن جناب را از مكه معظمه بيرون كردند و آن حضرت به مدينه طيبه هجرت نمودند پس بعد از آن جناب جارى شد در حق اميرالمومنين (عليه السلام) كه به جهت اذيت منافقين از مدينه هجرت فرمود به سوى كوفه، آه آه و احزناه كه بعد از آن جناب جارى شد در حق خامس آل عبا جناب سيدالشهداء ارواحنا له الفداء و مجمل كيفيت آن اين است كه از احاديث بسيار كه در كتب معتبره است ظاهر مى‏شود كه چون معاويه عليه الهاويه از دار دنيا به دارالبوار قرار گرفت فرزند شقاوت اثر او يزيد پليد خلافت باطلا را اقتداء به پدر خود نموده غصب كرد، پس به حاكم مدينه كه عتبه نام داشت نوشت كه بيعت خلافت و امارت او را از جناب خامس آل عبا (عليه السلام) و جمع ديگر بگيرد و چون حضرت قبول نفرمود او نامه به يزيد نوشت به اين مضمون كه:
بسم الله الرحمن الرحيم‏
الى عبدالله يزيد من عتبة بن ابى سفيان، فان الحسين بن اميرالمومنين على ليس يرى لك خلافة و لا بيعة فرأيك فى امره والسلام.

يعنى اين نامه‏اى است به سوى بنده خداوند يزيد از جانب عتبه بن ابى سفيان: اما بعد، پس بدرستى كه حسين بن على تو را خليفه نمى‏داند و با تو بيعت نمى‏كند، پس هر چه رأى تو است در خصوص او بگو والسلام.
پس چون يزيد آن نامه را مطالعه كرد در جواب نوشت: اما بعد: فاذا اتاك كتابى هذا فعجل على بجوابه و بين لى فى كتابك كل من فى طاعتى او خرج عنها ولكن مع الجواب رأس الحسين.
يعنى اما بعد اى عتبه هرگاه اين نامه من بر تو وارد شود بزودى جواب آن را روانه نما ولكن بيان كن از براى من در نامه خود اسم‏هاى آن جماعتى را كه در طاعت منند و آنها را كه از اطاعت من بيرون‏اند ولكن بايد با جواب سر حسين بن على بوده باشد.
چون اين خبر به حضرت امام حسين (عليه السلام) رسيد قصد فرمود كه از زمين حجاز روانه زمين عراق گردد.
مولف گويد:
از آنچه تا به اينجا نقل نموديم و رواياتى كه روات نقل نموده‏اند به وضوح استفاده مى‏شود كه خروج حضرت سيد مظلومان (عليه السلام) از مدينه به اختيار و ميل باطنى آن جناب نبوده بلكه ظلم بنى اميه در حق آن سرور به حدى شد كه بقية الله و حجت الله و خليفة الله دست از وطن مألوف برداشت و به طرف مكه رهسپار شد و مكرر آيه شريفه: فخرج منها خائفا يترقب را تلاوت مى‏فرمود و چنانچه ارباب مقاتل گفته‏اند تمام اهل بيت آن حضرت در اندوه و حزنى غير قابل توصيف بودند و از حضرت سكينه خاتون نقل شده كه فرمود:
ما كان اهل بيت اشد خوفا منا حين خرجنا من المدينة
آسمان اهل بيتى ترسان و وحشت زده‏تر از ما بخود نديد زمانى كه از مدينه خارج مى‏شديم و هر چه احباب و اصحاب و ياران حضرت استدعا نمودند كه از بيراهه برويم آن صراط مستقيم از صراط مستقيم منحرف نشد و از جاده و شاهراه رو به راه نهاد.
بهر صورت هنگام خروج امام (عليه السلام) از مدينه از بانوان و رجال و اطفال جماعتى با آن حضرت همراهى كردند كه اسامى آنها به نقل صاحب معالى السبطين به شرح زير مى‏باشد.
خواهران حضرت دوازده نفر بودند به اين شرح:
1 - عليا مخدره حضرت زينب كبرى دختر اميرالمومنين (عليه السلام) و فاطمه زهرا سلام الله عليها ملقب به عقيله بنى هاشم.
2 - عليا مخدره زينب صغرى دختر اميرالمومنين (عليه السلام) و فاطمه زهرا سلام الله عليها.
3 - عليا مخدره فاطمه سلام الله عليها كه كنيه‏اش ام كلثوم مى‏باشد.
4 - عليا مخدره خديجه كه مادرش ام ولد بوده، وى همسر عبدالرحمن بن عقيل بن ابيطالب بوده كه از وى دو پسر داشت بنامهاى سعد و عقيل كه به نقل شو يكى در مقتل هر دو پس از شهادت امام (عليه السلام) از شدت عطش و عروض وحشت و دهشتى كه ناشى از حمله و هجوم دشمن به خيام حرم بود از دنيا رفتند ولى پدرشان با امام (عليه السلام) در صحنه كارزار شهيد شد رحمة الله عليه ولى مادرشان خديجه در كوفه از دنيا رفته است.
5 - عليا مخدره رقيه كبرى كه همسر حضرت مسلم بن عقيل (سلام الله عليه) بود و از وى دو پسر به نامهاى عبدالله بن مسلم و محمد بن مسلم و يك دختر به نام عاتكه داشت، هر دو پسر در سرزمين كربلاء با حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) شهيد شدند و عاتكه كه هفت ساله بود بعد از شهادت حضرت در اثر هجوم وحشيانه سپاهيان عمر بن سعد ملعون پامال شد.
6 - عليا مخدره ام هانى كه مادرش ام ولد بود، وى همسر عبدالله الاكبر بن عقيل بن ابيطالب بود و از وى فرزندى بنام عبدالله داشت.
7 - عليا مخدره رملة الكبرى كه مادرش ام مسعود بنت عروة الثقفى بود، وى همسر عبدالرحمن الاوسط بن عقيل بن ابيطالب بود و از وى دخترى بنام ام عقيل داشت.
8 - عليا مخدره رقيه صغرى كه مادرش ام ولد بود، وى همسر صَلت بن عبدالله بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب بود و فرزند نداشت.
9 - عليا مخدره فاطمه صغرى كه مادرش ام ولد بوده و همسر ابى سعيد بن عقيل بن ابيطالب بود و از وى يك دختر بنام حميده و يك پسر به اسم محمد داشت، محمد هفت ساله بود كه در كربلاء پس از روى خاك افتادن امام (عليه السلام) بوسيله لقيط بن اياس جهنى يا هانى بن ثبيت حضرمى لعنة الله عليهما به قتل رسيد.
10 - عليا مخدره خديجه صغرى كه مادرش ام ولد بوده و همسر عبدالله اوسط بن عقيل بن ابيطالب است وى فرزندى نداشت.
11 - عليا مخدره ام سلمه‏
12 - عليا مخدره ميمونه‏
13 - برخى از علماء تراجم عليا مخدره جُمانه را نيز افزوده‏اند، كنيه اين بانو ام جعفر بوده و مادرش ام ولد مى‏باشد.
اين سيزده تن جملگى خواهران سيدالشهداء بوده كه از مدينه همراه امام خارج شده و تا كربلاء با آن جناب بودند.
و از همسران اميرالمومنين (عليه السلام) هشت بانو با امام (عليه السلام) همراه بودند به اين شرح:
1 - صهباء ثعلبيه كه مادر رقيه كبرى همسر مسلم بن عقيل (سلام الله عليه) مى‏باشد.
2 - ام مسعود دختر عروه ثقفى كه با دخترش رمله در ركاب سعادت مآب امام (عليه السلام) از مدينه خارج گرديد.
3 - ليلى دختر مسعود دارميه، وى با دو پسرش بنامهاى عبدالله و محمد اصغر از مدينه با امام (عليه السلام) خارج شدند.
4 - ام زينب صغرى، وى با دخترش زينب از مدينه در معيت امام (عليه السلام) خارج گرديد.
5 - ام خديجه، وى با دخترش خديجه همراه حضرت بود.
6 - ام رقيه صغرى، وى با دخترش رقيه با حضرت از مدينه خارج گرديد.
7 - ام فاطمه، وى با دخترش فاطمه با امام (عليه السلام) از مدينه خارج شد.
8 - امامه دختر ابى العاص عيشميّه.
اين هشت تن جملگى از زوجات و همسران اميرالمومنين (عليه السلام) بودند كه با سيدالشهداء (سلام الله عليه) از مدينه خارج شده و با حضرتش به كربلاء وارد شدند.
و دو بانوى ديگر از مدينه همراه امام (عليه السلام) خارج شدند، ايشان عبارت بودند از:
1 - عليا مخدره‏ام كلثوم صغرى دختر حضرت زينب كبرى سلام الله عليها، وى با شوهرش به نام قاسم بن محمد بن جعفر بن ابيطالب از مدينه خارج شد و به كربلاء وارد گشت.
2 - عمه قاسم بن محمد بن جعفر بن ابيطالب بنام جمانه، وى دختر ابيطالب يعنى خواهر اميرالمومنين (عليه السلام) بود، شوهر او ابو سفيان بن الحرث است كه پس از ازدواج حق تعالى فرزندى بنام عبدالله به ايشان عنايت فرمود، اين مخدره خواهر ديگر بنام ام هانى داشت.
ناگفته نماند عبدالله كه فرزند جمانه بود در ركاب ظفر اثر اميرالمومنين (عليه السلام) در صفين مقابل آن حضرت شهيد شد.
و كنيزانى كه با حضرت از مدينه خارج شدند نه نفر بودند كه چهار نفر ايشان كنيزان عليا مخدره حضرت زينب كبرى عليها السلام بوده و يك نفر كنيز خود آن حضرت و چهار تن ديگر كنيزان همسران امام (عليه السلام) محسوب مى‏شدند، اما چهار كنيز حضرت زينب كبرى سلام الله عليها عبارتند از:
1 - فضه نوبيه كه با خانمش زينب كبرى عليها السلام از مدينه خارج شد و به كربلاء وارد گشت.
2 - قفيره معروف به مليكه دختر علقمة بن عبدالله بن ابى قيس، اين كنيز ابتداء به جعفر بن ابيطالب در حبشه اهداء شد و جعفر پس از هجرت او را با خود به مدينه آورد و به اميرالمومنين (عليه السلام) هديه داد كه خدمت آن جناب را نمايد، قفيره در خانه اميرالمومنين (عليه السلام) بود و خدمت حضرت فاطمه سلام الله عليها و اولاد آن بانو را مى‏نمود و پس از رحلت بانوى دو سرا به حضرت زينب كبرى منتقل شد و هنگامى كه عليا مخدره زينب كبرى سلام الله عليها با امام (عليه السلام) از مدينه خارج شدند اين كنيز نيز همراه بانوى خود از آن شهر بيرون آمد و به كربلاء وارد گرديد.
3 - روضه، وى ابتداء كنيز رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بود و پس از رحلت آن حضرت منتقل به حضرت فاطمه سلام الله عليها گشت و بعد از رحلت آن بانو در خانه اميرالمومنين (عليه السلام) خدمت فرزندان آن حضرت را مى‏كرد تا هنگامى كه اميرالمومنين (عليه السلام) حضرت زينب سلام الله عليها را به تزويج عبدالله بن جعفر در آوردند كه از اين به بعد روضه در خانه حضرت زينب عليها السلام بود و وقتى آن بانو بهمراهى برادر بزرگوارش از مدينه خارج گشت روضه نيز در معيت خانمش از آن شهر بيرون آمد و با كاروان جلالت مآب سيدالشهداء (سلام الله عليه) به زمين كربلا وارد گرديد.
4 - ام رافع كه همسر ابى رافع قبطى موسوم به هرمز بود، هرمز غلام رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) بود و همسرش نيز كنيز آن حضرت محسوب مى‏شد و پس از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به حضرت فاطمه عليها السلام منتقل گرديد و بعد از رحلت آن بانوى دو جهان به حضرت مجتبى (عليه السلام) و پس از آن بزرگوار به حضرت زينب كبرى سلام الله عليها منتقل شد و در خانه آن بانو بود و با خانمش از مدينه خارج و به كربلاء وارد گرديد.
و اما كنيزى كه تعلق به خود حضرت داشت نامش ميمونه (ام عبدالله بن يقطر) بود، اين كنيز زمانى كه در خانه اميرالمومنين (عليه السلام) بود امام حسين (عليه السلام) را حضانت مى‏كرد تا حضرت فاطمه سلام الله عليها از دنيا رحلت فرمود و از آن بعد اختصاص به امام حسين (عليه السلام) داده شد و پيوسته خادم آن جناب بود تا هنگام خروج آن حضرت از مدينه كه وى نيز در معيت اهل بيت امام (عليه السلام) از مدينه به طرف عراق خارج گرديد و در اين سفر فرزندش يعنى عبدالله بن يقطر نيز با مادر همراه بود ولى بعد از آنكه كاروان امام (عليه السلام) از مكه خارج شدند حضرت عبدالله را بجانب مسلم بن عقيل به طرف كوفه گسيل داشت و پيش از آنكه وى به محضر جناب مسلم (سلام الله عليه) مشرف شود حصين بن نمير تميمى كه از عمال عبيدالله بن زياد بود وى را گرفت و تحت نظر او را به نزد عبيدالله فرستاد و آن ملعون وى را به قتل رساند ولى مادرش ميمونه در ركاب سعادت مآب امام همچنان بود تا وارد كربلاء شد.
و اما چهار كنيزى كه تعلق به همسران امام (عليه السلام) داشتند عبارتند از:
1 - فاكهة، اين بانو كنيز امام حسين (عليه السلام) بود كه در خانه عليا مخدره رباب بنت امرء القيس خدمت مى‏كرد و شوهر اين بانو عبدالله بن اريقط الدئلى بود كه فرزندشان قارب نام داشت و غلام جناب سيدالشهداء (عليه السلام) بود، اين غلام با مادرش هر دو همراه حضرت به كربلاء وارد شدند.
2 - حسنيّه، اين كنيز را حضرت امام حسين (عليه السلام) از نوفل بن حارث بن عبدالمطلب خريدند و سپس به ازدواج سهم دادند و فرزندى بنام منجح از ايشان متولد شد كه در عداد غلامان آن حضرت در آمد.
اين بانو در خانه حضرت على بن الحسين زين العابدين (عليه السلام) خدمت مى‏كرد و وى با فرزندش همراه امام (عليه السلام) وارد كربلاء شدند.
3 - كبشه، اين بانو كنيز امام (عليه السلام) بود كه آن جناب وى را به هزار درهم خريدند و او را در خانه ام اسحق دختر طلحة بن عبيدالله تيميه كه همسر امام (عليه السلام) بود گذاردند كه خدمت نمايد و شوهر وى ابو رزين است و فرزندشان سليمان مى‏باشد كه در عداد غلامان حضرت در آمد.
اين بانو در ركاب حضرت وارد كربلاء شد.
4 - مليكه، شوهر اين بانو عقبة بن سمعان بود.
اين بانو ابتداء در خانه حضرت امام حسن (عليه السلام) خدمت مى‏كرد و پس از رحلت آن بزرگوار منتقل به امام حسين (عليه السلام) شد و در بيوت امام (عليه السلام) خدمت مى‏كرد و گاه هم در خانه عبدالله بن جعفر همسر عليا مخدره حضرت زينب سلام الله عليها با شوهرش خدمت مى‏كردند زيرا عقبه عبد و مملوك حضرت رباب بنت امرء القيس بود، هنگامى كه امام (عليه السلام) از مدينه به طرف عراق خارج شدند اين بانو با شوهرش نيز همراه امام (عليه السلام) بيرون آمدند و به كربلاء وارد شدند و پس از شهادت امام (عليه السلام) و اصحاب آن حضرت و اسير شدن اهل بيت عمر بن سعد ملعون عقبة بن سمعان را گرفت و از او پرسيد كه كيستى؟
وى گفت: من عبد و مملوك هستم.
عمر بن سعد او را رها كرد.
اين نه كنيز همان طورى كه گفتيم با امام (عليه السلام) از مدينه خارج شده و به كربلاء وارد شدند.
و تعداد غلامانى كه با امام (عليه السلام) از مدينه خارج شده و به عراق وارد شدند ده نفر بوده كه هشت نفر آنها شهيد شده و دو نفر ايشان نجات يافته و جان سالم بدر بردند.
اما هشت نفرى كه شهيد شدند عبارتند از:
1 - سليمان بن ابى رزين كه غلام حضرت بوده و در بصره كشته شد، وى فرستاده امام (عليه السلام) به سوى اشراف بصره بوده ولى بدست ابن زياد در بصره مقتول واقع شد.
2 - قارب بن عبدالله الدئلى كه غلام حضرت بود.
3 - منجح بن سهم، كه غلام امام (عليه السلام) بود.
4 - سعد بن الحرث الخزاعى كه غلام اميرالمومنين (عليه السلام) بود، وى از شاهزاده‏هاى عجم بود كه در صغر سن رغبت به اسلام پيدا كرد و در سلك مسلمين در آمد.
5 - حرث بن نبهان كه غلام حمزه سيدالشهداء (عليه السلام) بود.
6 - جون بن حوى النوبى كه غلام ابوذر غفارى بود اين غلام را اميرالمومنين (عليه السلام) به صد و پنجاه دينار خريدند و به ابوذر غفارى هبه كردند تا خدمتش را بنمايد، غلام خدمت ابوذر بود تا وقتى كه عثمان ابوذر را به ربذه تبعيد كرد غلام نيز همراه مولايش به ربذه رفت و با او بود تا وى در آنجا به رحمت الهى واصل شد پس از آن غلام به مدينه برگشت و نزد اميرالمومنين (عليه السلام) آمد و پس از آن حضرت خدمت گذار حضرت امام حسين (عليه السلام) شد وى در خانه حضرت زين العابدين (عليه السلام) بود تا هنگام خروج امام (عليه السلام) از مدينه در اين وقت وى نيز همراه امام (عليه السلام) از مدينه به عراق خارج شد و وارد كربلاء گشت و در آنجا در سن 97 سالگى شهيد شد.
7 - اسلم بن عروه، اهل سير و تواريخ گفته‏اند وى از غلامان حضرت حسين بن على بن ابيطالب عليهم السلام بوده و معروف است كه امام (عليه السلام) او را خريدند و به فرزندشان حضرت سجاد (عليه السلام) هبه كردند، اين غلام كاتب حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) بود و با حضرتش از مدينه خارج شد و به كربلاء وارد گشت و در مقابل ديدگان امام (عليه السلام) شهيد گرديد رحمة الله عليه.
8 - نصر بن ابى نيزر، وى غلام اميرالمومنين (عليه السلام) بوده و علاوه بر آن از جمله عاملين حضرت بر جمع آورى زكوات محسوب مى‏شد.
اين هشت غلام جملگى با حضرت سيدالشهداء (سلام الله عليه) در زمين كربلاء شهيد شدند مگر سليمان بن ابى رزين كه در بصره مقتول شد.
و اما دو غلامى كه با حضرت شهيد نشدند عبارتند از:
1 - عقبة بن سمعان، وى غلام عليا مخدره رباب بنت امرء القيس بود.
2 - على بن عثمان بن الخطاب الحضرمى، وى از غلامان اميرالمومنين (عليه السلام) بود، وى بعد از شهادت امام مظلوم (سلام الله عليه) در كربلاء از آن سرزمين گريخت.
و تعداد برادران آن حضرت كه از مدينه با آن جناب بيرون آمده و در معيتش به كربلاء وارد شدند نه نفر بوده به اين شرح:
1 - حضرت عباس بن على بن ابيطالب مكنى به ابوالفضل (سلام الله عليه).
2 - عثمان بن على بن ابى طالب.
3 - جعفر بن على بن ابى طالب.
4 - عبدالله بن على بن ابى طالب.
اين چهار بزرگوار از مادر با ابى عبدالله الحسين (عليه السلام) جدا بوده و والده ماجده ايشان عليا مخدره فاطمه بنت حزام بن خالد بن ربيعة بن عامر بوده كه كنيه‏اش ام البنين مى‏باشد.
5 - محمد اصغر بن على بن ابيطالب (عليه السلام).
6 - ابوبكر بن على بن ابيطالب (عليه السلام).
مادر اين دو بزرگوار عليا مخدره ليلى بنت مسعود دارميه بوده كه همراه دو فرزندش به كربلاء وارد گرديد.
7 - عمر بن على بن ابيطالب ملقب به اطرف، مادرش صهباء ثعلبيه بود كه مكنى به ام حبيب مى‏باشد وى با فرزندش هر دو به كربلاء آمدند.
8 - عون بن على بن ابى طالب، مادرش اسماء بنت عميس مى‏باشد و اسماء در مدينه ماند.
9 - محمد اوسط بن على بن ابى طالب، مادرش امامه بنت ابى العاص العبشميه بود كه با فرزندش به كربلاء وارد گرديد.
اين نه نفر كه برادران حضرت ابى عبدالله الحسين (عليه السلام) بودند جملگى به كربلاء وارد شده و همگى شهيد شدند.
و از اولاد جعفر بن ابيطالب كه عموى آن حضرت بود پنج نفر همراه آن جناب از مدينه خارج و به عراق وارد گرديدند و آنها عبارتند از:
1 - عون اكبر ابن عبدالله بن جعفر بن ابى طالب، مادرش حضرت زينب كبرى سلم الله عليها است.
2 - محمد بن عبدالله بن جعفر بن ابى طالب.
در اينكه مادر اين بزرگوار كيست اختلاف است، بعضى او را فرزند عليا مخدره زينب كبرى سلام الله عليها مى‏دانند و برخى گفته‏اند مادر وى و برادرش يعنى عبيدالله بن عبدالله جعفر خوصاء بنت حفصة بن بكر بن وائل است كه با دو فرزندش بطرف عراق از مدينه خارج گشت والله العالم.
3 - عون بن جعفر بن ابيطالب و مادرش اسماء بنت عميس است كه در مدينه نزد فاطمه صغرى دختر امام حسين (عليه السلام) ماند و بيرون نيامد.
4 - قاسم بن محمد بن جعفر بن ابى طالب، مادرش ام ولد بود كه با فرزندش هر دو به كربلاء وارد شدند.
5 - عبيدالله بن عبدالله بن جعفر بن ابى طالب، مادرش خوصاء است كه قبلا اشاره به آن شد.
اين پنج نفر همان طورى كه گفتيم از اولاد جعفر بن ابيطالب بوده و همگى در سرزمين كربلاء شهيد شدند.
و از اولاد عقيل بن ابيطالب كه عموى ديگر آن حضرت بود دوازده نفر همراه حضرتش از مدينه خارج شدند، آنها عبارتند از:
1 - جعفر بن عقيل بن ابى طالب، مادرش ام الثغر بود كه به او ام الخوصاء العامريه نيز مى‏گفتند وى با فرزندش همراه حضرت از مدينه خارج شدند.
2 - عبدالرحمن بن عقيل بن ابى طالب، مادرش ام ولد بود كه هر دو با حضرت از مدينه خارج گرديدند.
3 - عبدالله بن مسلم بن عقيل.
4 - محمد بن مسلم بن عقيل، مادر اين دو عليا مخدره رقيه خاتون دختر اميرالمومنين (عليه السلام) بود، اين بانو همراه دو فرزندش از مدينه خارج گرديدند.
5 - محمد بن ابى سعيد بن عقيل احول، مادرش ام ولد بود كه همراهش از مدينه خارج گرديد.
6 - عبدالله اصغر ابن عقيل بن ابى طالب، مادرش ام ولد بود.
7 - موسى بن عقيل بن ابى طالب، مادرش ام البنين دختر ابوبكر بن كلاب العامريه بود، وى با فرزندش از مدينه خارج گرديد و همراه امام (عليه السلام) بودند.
8 - على بن عقيل بن ابى طالب، مادرش ام ولد بود.
9 - احمد بن عقيل بن ابى طالب، مادرش ام ولد بود، وى با فرزندش همراه امام (عليه السلام) از مدينه خارج شدند.
10 - مسلم بن عقيل بن ابى طالب، مادرش ام ولد بود.
11 - محمد اصغر، طبق برخى از روايات وى فرزند جناب مسلم بن عقيل بوده و بعضى ديگر از روايات وى را فرزند عقيل بن ابيطالب يعنى برادر حضرت مسلم معرفى نموده.
12 - ابراهيم، درباره وى نيز روايات مختلف است بعضى او را فرزند جناب مسلم بن عقيل (سلام الله عليه) معرفى نموده و برخى ديگر وى را برادر حضرت مسلم (عليه السلام) قرار داده‏اند.
از اين دوازده نفر نه تن در روز عاشوراء در كربلاء با حضرت سيدالشهداء شهيد شدند كه همراه اين نه نفر شش نفر از مادرهايشان بودند و جناب مسلم بن عقيل در كوفه شهيد شد و دو پسر بچه خردسال آن حضرت كه همراه او بودند پس از شهادت امام (عليه السلام) اسير شدند و در پشت كوفه شهيد گشتند.
و از همسران امام مجتبى (عليه السلام) پنج تن و از فرزندان آن امام همام ذكورا و اناثا شانزده نفر بودند كه همراه امام (عليه السلام) از مدينه خارج شدند كه برخى از ايشان با حضرت در كربلاء، شهيد شده و بعضى از آنها هنگام هجوم وحشيانه لشگر عمر بن سعد ملعون به خيمه زير دست و پا، پامال شده و پاره‏اى ديگر به اسارت در آمده و همراه اسراء به شام برده شدند.
اسامى ايشان به اين شرح است.
1 - جناب حسن مثنى، مادر آن حضرت خوله دختر منصور فزاريّه است، اين بانو هنگام خروج امام مظلوم از مدينه در شهر باقى ماند.
2 - جناب عمرو بن الحسن.
3 - جناب قاسم بن الحسن.
4 - جناب عبدالله بن الحسن، مادر اين سه شاهزاده‏ام ولد بوده و نامش طبق فرموده بعضى رمله مى‏باشد.
5 - جناب احمد بن الحسن، سن مباركش طبق روايتى كه مرحوم مجلسى در بحار نقل فرموده 16 سال بوده.
6 - ام الحسن.
7 - ام الحسين، اين هر دو خواهران احمد بن الحسن بودند كه در هنگام هجوم وحشيانه لشگر ابن سعد لعنة الله عليه زير دست و پا، پامال شدند و مادرشان ام بشر بنت مسعود انصارى است، اين بانو همراه فرزندانش در كربلاء حاضر گرديدند.
8 - جناب محمد بن الحسن بن على عليهما السلام.
9 - جناب جعفر بن الحسن بن على عليهما السلام، مادر اين دو شاهزاده عليا مخدره‏ام كلثوم بنت عباس بن عبدالمطلب بوده.
10 - جناب ابوبكر بن الحسن (عليه السلام)، مادرش ام ولد بوده كه با فرزندش در كربلاء حاضر شدند.
11 - جناب حسين بن الحسن (عليه السلام)، لقبش اثرم مى‏باشد.
12 - جناب طلحة بن الحسن (عليه السلام).
13 - عليا مخدره فاطمه بنت الحسن (عليه السلام)، اين بانو خواهر حسين بن الحسن و طلحة بن الحسن (عليه السلام) بوده و مادر ماجده امام باقر (عليه السلام) مى‏باشد و مادر اين سه تن (فاطمه و دو برادرشان) ام اسحق دختر طلحة بن عبيدالله است اين بانو با فرندانش جملگى در كربلاء حاضر بودند.
14 - جناب زيدبن الحسن (عليه السلام).
15 - جناب عبدالرحمن بن الحسن (عليه السلام).
16 - عليا مخدره‏ام الحسين، وى خواهر زيد و عبدالرحمن بوده و مادر ايشان ام ولد محسوب مى‏شد كه با ايشان جملگى در كربلاء حاضر بودند.
اين شانزده تن جملگى فرزندان حضرت مجتبى (عليه السلام) بوده كه در كربلاء حاضر شدند و دوازده نفرشان ذكور و چهار تن آنها اناث بودند.

حركت از مدينه به طرف مكه

پس از آماده شدن نفرات براى حركت امام (عليه السلام) امر فرمودند دويست و پنجاه اسب و به قولى دويست و پنجاه ناقه حاضر كنند، هفتاد رأس از آنها را اختصاص دادند براى نقل خيمه‏ها و چهل تا را براى حمل و نقل ديك‏ها و ظروف و ادوات ارزاق و سى رأس را براى حمل نمودن مشگ‏هاى آب و دوازده رأس ديگر را اختصاص دادند براى حمل و نقل دراهم و دنانيز و زيور آلات و عطرها و جامه‏ها، سپس پنجاه شقه هودج روى شتران تعبيه كرده تا مخدرات و اطفال و ذرارى و خدمتگذاران و كنيزان و غلامان در آن قرار گرفتند و بقيه شتران را براى حمل و نقل بارها و اسباب و اثاثيه لازم در نظر گرفتند و پس از بسته شدن بارها و آماده گرديدن مسافران امام (عليه السلام) براى وداع آخر نزد قبر جد بزرگوارشان رسول خدا و سلم و برادر و جده‏اشان حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله عليها و سائر اقرباء و خويشانشان رفته و آنها را وداع نموده سپس اسب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را كه مرتجز ناميده مى‏شد طلبيده و بر آن سوار گرديدند و با جلال و عزت تمام در روز بيست و هشتم رجب از مدينه بطرف مكه خارج گرديدند و در حال خروج اين آيه شريفه را قرائت مى‏فرمود:
فخرج منها خائفا يترقب، قال رب نجنى من القوم الظالمين‏(23)
يعنى: بيرون رفت آن بزرگوار از مدينه در حالتى كه خائف بود از اينكه دشمن به تعاقبش بيايد و مى‏گفت: اى پروردگار من نجات ده مرا از جماعت ظالمين.
بارى آن جناب از جاده اصلى و طريق مستقيم و فراخ رو به راه نهاد.
اهل بيت آن حضرت عرضه داشتند: چه خوب بود از راهى كه ابن زبير رفت ما مى‏رفتيم زيرا ممكنست دشمن ما را تعقيب كند و در صورتى كه از بيراهه رويم به ما دست نمى‏يابند ولى اين طريق چون واضح و آشكار است به سهولت ممكنست ما را دريافته و متعرض ما شوند.
حضرت فرمودند: بخدا سوگند از همين طريق خواهيم رفت و در مقابل قضاء و حكم الهى تسليم هستيم هر چه او براى ما مقدر نموده خوب باشد بهر صورت آن حضرت با همراهان همه جا قطع منازل و طى طريق مى‏نمودند تا به روايت مرحوم مفيد در ارشاد شب جمعه سوم شعبان وارد مكه شدند و در آن حال اين آيه شريفه را قرائت فرمود:
و لما توجه تلقاء مدين قال عسى ربى ان يهدينى سواء السبيل‏(24)
يعنى: و چون رو به جانب شهر مدين آورد گفت: اميد است خدا من را به راه مستقيم هدايت فرمايد.
بارى آن جناب در مكه نازل شد و در آن جا منزل گزيد، مردم مكه و عمره گذاران و مردم شهرهاى ديگر كه در مكه بودند پس از اطلاع از ورود آن حضرت و اهل بيت فوج فوج و دسته دسته محضر مباركش مشرف شده و با آن حضرت ملاقات مى‏كردند، ابن زبير نيز كه در مكه بود و ملازم كعبه شده و در آنجا به نماز و طواف روزگار سپرى مى‏كرد در ميان ساير مردم خدمت آن جناب مى‏رفت گاه دو روز متوالى و گاهى دو روز يك مرتبه.
البته بودن حضرت در مكه معظمه بر اين زبير سخت گران بود چون بخوبى مى‏دانست كه تا آن جناب در آنجا نزول اجلال دارند مردم حجاز با وى بيعت نمى‏كنند ولى به روى خود نياورده و ظاهرا ابراز نمى‏كرد.
بهر صورت آن جناب ماه شعبان و رمضان و شوال و ذى القعده را در مكه اقامه داشتند و در سه شنبه روز هشتم ذيحجه الحرام كه روز ترويه است حضرت عمره مفرده بجا آوردند و پس از مُحلّ شدن به طرف عراق رهسپار شدند.

نامه دادن اهل كوفه براى حضرت خامس آل عبا (عليه السلام)

از مهمترين وقايع در ضمن اين مدت كه امام (عليه السلام) در مكه اقامه داشتند رسيدن نامه‏هاى اهل كوفه است به آن سرور و شرح آن چنين است:
وقتى مردم كوفه از مردن معاويه و جلوس يزيد پليد به جاى او و امتناع حضرت خامس آل عبا (عليه السلام) و عبدالله بن زبير از بيعت با او و رفتن آن حضرت به مكه معظمه مطلع شدند در منزل سليمان بن صرد خزاعى اجتماع كردند و راجع به هلاكت معاويه و استيلاء غاصبانه فرزند نا اهلش سخن‏ها گفتند، سپس سليمان بن صرد شروع به سخن نمود و گفت: ان معاوية هلك و ان حسينا قد تقبض (تغيض خ ل) على القوم ببيعته، و قد خرج الى مكة و انتم شيعته و شيعة ابيه، فان كنتم تعلمون انكم ناصروه و مجاهدوا عدوه فاكتبوا اليه و ان خفتم الفشل و الوهن فلا تغروا الرجل فى نفسه.
يعنى: معاوية بن ابى سفيان هلاك شد و بمرد و حضرت خامس آل عبا از بيعت با يزيد سرباز زده و در مكه نزول اجلال فرموده، شما شيعه او و پدر بزرگوارش هستيد، اگر مى‏دانيد كه او را يارى مى‏كنيد و با دشمنش جهاد مى‏نمائيد به سويش نامه نويسيد و اگر بيم آن هست كه سستى نمائيد پس وى را مغرور نفرمائيد.
مستمعين در جواب گفتند:
بلى، مراسم مجاهدت مبذول داشته و وى را يارى خواهيم نمود و از فدا كردن جان خويش مضايقت نكنيم پس نامه‏اى باين مضمون نوشته با عبدالله بن مسمع همدانى و عبدالله بن وال فرستادند.
بسم الله الرحمن الرحيم‏
لحسين بن على من سليمان بن صرد و مصيب بن نجبة و رفاعة بن شداد و حبيب بن مظاهر (مظهر ل خ) و شيعته من المومنين و المسلمين من اهل الكوفة سلام عليك فانا نحمد اليك الله الذى لا اله الا هو اما بعد:
فالحمدلله الذى قصم عدوك الجبار العنيد الذى انتزى (انبرى خ ل) على هذه الا مة فابتزها امرها و غصبها فيئها و تأمر عليها بغير رضى منها، ثم قتل خيارها و استبقى شرارها و جعل مال الله دولة بين جبابرتها و اغنيائها فبعدا له كما بعدت ثمود، انه ليس علينا امام فاقبل لعل الله ان يجمعنا معك على الحق و النعمان بن بشير فى قصر الامارة لسنا نجتمع معه فى جمعة و لا جماعة و لا نخرج معه الى عيد ولو قد بلغنا انك قد اقبلت الينا اخرجناه حتى لحقناه (نلحقه خ ل) بالشام انشاء الله والسلام و رحمة الله عليك.

به سوى حسين بن على عليهما السلام از جانب سليمان بن صرد و مصيب بن نجبه و رفاعة بن شداد و حبيب بن مظاهر و شيعيان وى از مومنين و مسلمين اهل كوفه.
درود بر تو، ما سپاسگزار خدائيم كه معبودى نيست جز او، اما پس از سپاس و ستايش: حمد خداى را كه دشمن ستمگر و عنيد تو را كشت و نابود ساخت، دشمنى كه بر گردن اين امت جسته و كار را از دست ايشان ربود، فى آنها را غصب كرد و بدون رضايت ايشان امير بر آنها گشت، آن گاه نيكانشان را كشت و اشرار را باقى گذاشت و مال خدا را بين ظالمين و ستمكاران دست به دست گردانيد پس دور باشيد از رحمت خدا همچون قوم ثمود، ما امام و پيشوائى نداريم پس به ما روى‏آور شايد خداى ما را بر حق جمع كند و نعمان بن بشير در قصر امارت است، با او در نماز جمعه حاضر نشويم و در عيد بيرون نرويم و اگر خبر رسد به ما كه بسوى ما روى آورده‏اى او را بيرون مى‏كنيم كه به شام رود انشاء الله، و السلام و رحمة الله عليك.
سپس نامه را با عبدالله بن مسمع همدانى و عبدالله بن وال تيمى فرستادند و سفارش كردند كه شتاب و عجله كنند پس آنها به شتاب رفته تا در مكه بر خامس آل عبا (عليه السلام) وارد شدند و به گفته صاحب صمصام زخّار اين دو در روز دهم رمضان المبارك محضر امام (عليه السلام) رسيدند.
مولف گويد:
در ترجمه تاريخ اعثم كوفى آمده است كه نام اين دو نفر كه از كوفه محضر امام (عليه السلام) رسيدند عبارت بود از:
الف: عبدالله بن سليع همدانى‏
ب: عبدالله بن سمع السكرى‏
بهر صورت چون اين دو نفر با نامه به خدمت امام (عليه السلام) رسيدند، نامه را تقديم محضر همايون نمودند، امام (عليه السلام) نامه را مطالعه نموده و بر مضمونش واقف گرديد، هيچ نفرمود و جواب آنرا مرقوم نداشت ولى فرستادگان را خوشدل باز فرستاد، ايشان چون به كوفه رسيدند صورت واقعه را بازگو كردند، جماعتى از معارف كوفه مانند قيس بن مسهر صيداوى و عبدالرحمن بن شداد ارحبى و عمارة بن عبدالله سلوكى و جمعى ديگر كه با آنها صد و پنجاه نامه كه از يك و دو و سه و چهار نفر بود دو روز ديگر رهسپار مكه شدند و حضور امام (عليه السلام) رسيدند و جملگى از آن حضرت استدعاى آمدن به كوفه را مى‏نمودند چنانچه مضمون نامه نيز همين بود و نويسندگان از حضرت التماس و درخواست كرده بودند كه حضرتش به كوفه روند ولى امام (عليه السلام) توقف مى‏فرمود و رفتن به كوفه را به تعويق مى‏انداخت و جوابشان را نمى‏داد و پيوسته اشراف كوفه نامه‏ها بهمين مضمون مى‏فرستادند و آخرين رسولى كه از كوفه به مكه آمد هانى بن هانى السبعى و سعد بن عبدالله الجعفى بود و مضمون نامه ايشان كه خدمت امام (عليه السلام) آوردند چنين بود:
اما بعد: اين نامه به حضرت حسين بن على عليهما السلام مى‏باشد، اهل كوفه انتظار قدوم شما را مى‏كشند و همگان بر خلاف آن حضرت متفق شده‏اند و رأيشان بر امارت شما قرار گرفته و هيچ توقف نمى‏بايد نمود و در آمدن مى‏بايد تعجيل كرد و اين ساعت هنگام آمدن و لشگر كشيدن است، صحراها سبز و ميوه‏ها رسيده و همه جا گياه بسيار روئيده و به سعادت بايد حركت فرمود و اهمال نبايد كرد و چون به كوفه رسى لشگرهائى كه براى شما ساخته شده‏اند در خدمت جمع شده و كمر خدمت و جان نثارى بر ميان بندند والسلام عليك و رحمة الله و بركاته.
در ترجمه تاريخ اعثم كوفى است كه امام حسين (عليه السلام) از هانى و سعيد پرسيدند: كدام جماعت اين نامه‏ها را نوشته‏اند؟
گفتند: يابن رسول الله شبث بن ربعى و حجاربن الحجر و يزيد بن الحارث و يزيد بن برم و عروة بن قيس و عمرو بن الحجاج و محمد بن عميره اتفاق كرده اين نامه را نوشته‏اند.
آنگاه امام حسين (عليه السلام) برخاسته و وضوء ساخته و ميان ركن و مقام نماز گذاردند و پس از نماز دعاها نموده و از خداى تعالى در اتمام آن توفيق خواستند.

نوشتن امام (عليه السلام) جواب نامه اهل كوفه را و فرستادن حضرت مسلم بن عقيل را با آن

امام (عليه السلام) پس از خواندن نماز و دعاء نمودن نامه‏اى به اهل كوفه به اين مضمون مرقوم فرمودند:
بسم الله الرحمن الرحيم
از حسين بن على به گروه مسلمين و مومنين:
اما بعد: هانى و سعيد نامه‏هاى شما را آوردند و آنچه را بيان نموديد ملاحظه كردم و مضمون گفتار شما اين است كه: امامى نداريم، سوى ما بيا شايد خدا به سبب تو ما را هدايت كند.
من در آن چه مطلوب و مقصود شما است تقصير نخواهم نمود، لذا برادر و پسر عم خود مسلم بن عقيل را كه ثقه من است سوى شما فرستادم و او را امر كردم كه حال و رأى شما را براى من بنويسد، پس اگر برايم نوشت كه رأى خردمندان و اهل فضل و رأى و مشورت شما چنان است كه فرستادگان شما گفته و در نامه هايتان خواندم، البته به زودى نزد شما مى‏آيم، به جان خود سوگند كه امام نيست مگر كسى كه به كتاب خدا حكم كرده و عدل و داد بر پاى دارد و مطيع و فرمان برادر اوامر الهى باشد و خويش را بر آن دار كه مورد رضاى حق تعالى است والسلام.
پس نامه را مهر نموده و آن را پيچيده و مسلم بن عقيل بن ابيطالب (عليه السلام) را خواند و نامه را به او داد و فرمود:
تو را نامزد كوفه كرده‏ام تا بروى و حال ايشان تحقيق و معلوم نمائى كه زبان ايشان با آنچه در اين نامه‏ها نوشته‏اند موافق است يا نه، چون به كوفه رسى در سراى كسى كه معتمدتر باشد و در دوستى او را ثابت قدم‏شناسى فرود آى و مردمان را به بيعت و طاعت من دعوت كن و رغبت ايشان از آل ابو سفيان بگردان چنانچه معلوم شد سخن ايشان اصلى دارد و آنچه مى‏گويند و مى‏نويسند بدان وفاء خواهند كرد مرا از آن مطلع نما و آنچه ديده‏اى به شرح و تفصيل برايم بنويس اميد دارم كه خداى تعالى تو را و مرا به درجه شهادت رساند، پس او را در كنار گرفت و يكديگر را وداع كرده و هر دو گريستند.