امام حسين (عليه السلام) شهيد فرهنگ پيشرو انسانيت

علامه محمدتقى جعفرى

- ۵۵ -


گاهى بشر خيلى قيافه عجيبى از خود نشان مى دهد! حسين بن على او را بيدار كرد و سخنان مهمى به او گفت ، ولى او هيچ جوابى نتوانست بدهد. حسين بن على اين را هم فرمود كه : ((بس است . مشكت را پر كرده اى و ديگر مى خواهى به آن طرف (ابديت ) بروى . ديگر در حال مرگ هستى )). آيا اين مطالب در تو {معاويه } اثر كرد؟ مى بايست دو روزه اثر كند. نكند امروز هم از روى غرض هاى سياسى و دنيوى و مادى ، اين سخنان را مى گويى ؟ چه كسى را مى خواهى فريب بدهى ؟ معاويه اين سخنان را مى فهميد. آن روز هم مى دانست ، ولى خيال مى كرد كه مى توان با شمشير، دل هاى مردم را تصرف كرد. دل هاى مردم با شمشير تصرف نمى شود. شمشير، فقط دست و پاى انسان را مى برد. شمشير استخوان هاى انسان را تكه تكه مى كند، اما به دل راه ندارد. حواستان جمع باشد. در تاريخ ديده نشده است كه شمشير به قلوب آدميان راه يابد و آرمان آنان را عوض كند و عقيده و روحشان را تغيير بدهد.
{پس همان گونه كه عرض شد}، كسى كه از مرگ مى ترسد، به جهت احتمال كيفر و عِقاب است كه آن طرف به حساب او خواهند رسيد. عبارت ابن سينا چنين است : فليس يخاف الموت بل يخاف العقاب ، ((او (انسان ) از مرگ نمى ترسد، بلكه از عذاب مى ترسد)). آيا از عذاب مى ترسيد؟ پس ‍ مقدمه آن را به وجود نياوريد. خون را به حق نريزيد. مال را ناحق به يغما نبريد، اگرچه طرف مقابل نفهمد. ارزش كار انسان ها را به آن ها بدهيد، اگرچه خودشان نفهمند كه ارزش كار آنان چيست . چرا از عِقاب مى ترسيد؟ با پيشانى باز و با سر برافراشته به پيشگاه خداوندى وارد شويد.
ولا تبخسوا الناس اشيائهم (573)
((و كالاى مردم را از ارزش ميندازيد.))
حيله گرى راه نيندازيد و ارزش كار و كالا را بدهيد. اگر كسى مضطر باشد، به جهت اين كه عائله اش را اداره كند، شما به جاى پنجاه هزار تومان اگر پنج هزار تومان هم بدهيد، قبول خواهد كرد، اما مى دانيد كه اين مقدار، قيمت حقيقى كار او نيست . {اگر ارزش واقعى كار را پرداخت نكنيد، مسلم است كه } دنبالش عِقاب است . اين روايت در كافى آمده است : شخصى خوابى ديده بود و مى خواست آن را براى او تعبير كنند. به او گفتند و به نزد امامان معصوم برو و از آنان بپرس ، آن ها معادن علم هستند. بالاخره به حضرت صادق (عليه السلام) گفت : يابن رسول الله من خوابى ديدم . فرمود: بگو. عرض كرد: در همسايگى ما شخصى هست - مثل اين كه حضرت هم او را مى شناخت - ديشب در خواب ديدم كه او سوار اسبى چوبى شده و خودش هم چوب شده است و در مقابل من مى لرزد. حضرت فرمود: ((از خدا بترس ! اين شخص (همسايه ) مضطر شده و مى خواهد چيزى از خانه خود را بفروشد، تو هم فهميده اى كه مشترى غير از تو ندارد و قيمت آن را پايين آورده اى . حيات او را خشكانده اى . عذاب به دنبال آن است )). حال ، خودتان بررسى بفرماييد و ببينيد آيا وضع ما اين گونه است ؟ بعضى از بزرگان مى گويند:
 
زان حديث تلخ مى گويم تو را   تا ز تلخى ها فرو شويم تو را
اگرچه تلخ است ، اما آن ها را بايد بشويم . احاديث اهل بيت ، ما را شست و شو مى دهد.
پزشكان هم مى گويند: نزديكى هاى اختصار كه كم كم انسان به پل مرگ نزديك مى شود، امواج و فركانس هايى در مغز ديده مى شود. مقدارى از آن امواج ، زمان كودكى را نشان مى دهد. سپس آغاز جوانى ، جوانى ، ميانسالى ، بعد هم پيرى و كهنسالى . مثل اين كه تمام اعمال او از مقابل چشمانش رژه مى روند. حتى يكى از روان شناسان كه جنبه دينى هم نداشت ، صحت گفتار پزشكان را تاءييد كرده و گفته بود: ((مغز، موج هاى متنوع را نشان مى دهد)). حال كه اين گونه است ، چرا از مرگ بترسيم ؟ از اين بترسيم كه ما قيمت كار را درست نداده ايم . حتى بعضى اوقات شنيده مى شود كه كسى مى گويد زرنگى كردم . مى گويد:
مى دانيد چه كار كردم ؟ قيمت فلان كالا را دو هزار تومان پايين آوردم . اسم مبارزه با خويشتن را، زرنگى و زيركى گذاشته است . {در ارزش كار و كالا} يا قيمت واقعى آن را پرداخت كنيد و يا معامله نكنيد.
اين هم يكى از انگيزه هاى ترس مردم از مرگ است كه ابن سينا واقعا خوب متوجه شده است . او مى گويد شخص از عذاب بعد از مرگ مى ترسد، والا مرگ ترس ندارد.
 
مرگ هر يك اى پسر همرنگ اوست   پيش دشمن ، دشمن و بر دوست ، دوست
اى كه مى ترسى ز مرگ اندر فرار   آن زخود ترسا نه از وى هوشدار
روى زشت توست نى رخسار مرگ   جان تو هم چون درخت و مرگ برگ
گر به خارى خسته اى خود كشته اى   ور حرير و قز(574) درى خود رشته اى
مرگ حسين بن على هم نوعى مرگ است ، اما چند قرن است كه مشغول انسان سازى است ، زيرا زندگى او، زندگى اى بود كه ثمرش چنين مرگى باشد كه اين گونه صدها هزار نفر مانند شما اينك نشسته اند و قلب هر يك از آنان ، پر از نور و عظمت است . افتخار به اين كه من موجودى هستم ، كه در صف جلوى من حسين حركت مى كند. آيا افتخار نمى كنيد؟
 
يابن النبى المصطفى   يابن الولى المرتضى
يابن البتول الزاكيه   تبكيك عينى لالاجل مثوبه
((اى پسر پيغمبر، اى پسر على مرتضى ، (حسين ) چشمم بر تو گريه مى كند، ولى نه براى ثواب )).
اگر در مورد گريه ها و ناله ها بر حسين دقت كنيد، مى بينيد از علاقه اى است كه به خود حسين داريد. اين را بالا ببريد، مى شود: ((خدايا، من تو را براى معامله عبادت نمى كنم )). شما هم با حسين معامله نمى كنيد.
البته ، معامله را {حسين } خودش مى داند چه كار كند. ان شاءالله در سعادت دنيا و آخرت به ما كمك خواهد كرد. اما مى بينيد شما نظرى نداريد، ولى به دنبال آن ، {پاداش و اجر} مى آيد.
 
تبكيك عينى لالاجل مثوبه   لكنما عينى لاجلك باكيه
((چشمم بر تو گريه مى كند، ولى نه براى ثواب و پاداش )).
اين جمله را در نظر بگيريد و از اين راه برويد. انسان مى تواند زود به خدا برسد. اين درسى است از حسين كه توجه به ذات ارزش را به شما تعليم داده است . به ذات خود توجه كنيد. عين همين حركت را در الله اكبر، يا در اياك نعبد(575) (({بارالها} تنها تو را مى پرستيم ))، مى توانيد مشاهده كنيد و بگوييد كه خدايا، ديگر نظرى به بهشت ندارم ، اگرچه بهشت ، ثواب و پاداش بزرگى است كه به بندگانت وعده فرموده اى ، اما ديگر، مساءله بالاتر از اين است :
 
اهل نظر دو عالم در يك نظر ببازند   عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد
آرى ، قصر و حورالعين خيلى هم در حد بالا هست ، اما من موقعى كه مى گويم ؛ اهدنا الصراط المستقيم ،(576) ((ما را به راه راست هدايت فرما))، ديگر به قصرها و حور نظرى ندارم .
انگيزه ششم - بعضى ها گمان مى كنند كه در ابدى زندگى كردن در دنيا، لذتى هست . لذا، از مرگ مى ترسند. همان گونه كه بچه در شكم مادر، از بيرون آمدن مى ترسد. هرچه تحريكات جنينى انجام مى گيرد، بچه امتناع دارد. نمى داند كه از آن جايگاه تنگ و تاريك به كجا وارد مى شود. هشتاد ميليارد سال يا صد ميليارد سال نورى را نمى داند. عين اين جنين بزرگى كه اكنون ما در آن قرار داريم - يعنى طبيعت - اين هم مادر بزرگ ماست . بشر از دنيا دست بر نمى دارد و مى خواهد شيرخوار بماند. 70 - 80 سال ، مدام شير مى خورد. مولوى شعر خيلى لطيفى دارد كه مى گويد:
 
شير ده اى مادر مؤمن ورا   واندر آب افكن مينديش از بلا
هر كه در روز الست آن شير خورد   هم چو موسى شير را تمييز كرد
گر تو بر تمييز طفلت مولعى (577)   اين زمان يا ام موسى ارضعى (578)
والقيه فى اليم (579)
((و او را به دريا بيافكن .))
اگر بخواهى به رشد برسى ، كم كم شير را كنار بگذار. سپس ((من )) و ((شخصيت )) را به دريا رها كن . اى مادر موسى غصه نخور، او را مى گيرند:
انا رادوه اليك و جاعلوه من المرسلين (580)
((او را به تو بر مى گردانيم ، در حالى كه از پيغمبران شده است .))
 
گر تو بر تمييز طفلت مولعى   اين زمان يا ام موسى ارضعى
اى مادر موسى ، او را شير بده و رهايش كن . آن قدر اين نفس را به پستانت نچسبان !
 
خواهى بدانى معنى حب الوطن را   يك چند از خود دور كن مايى و من را
اين شعر سروده مرحوم حاج شيخ على اكبر نوغانى رحمه الله از علماى بسيار بزرگ در مشهد است . من خدمتشان رسيده بودم . علما و عملا، از آن انسان هاى تكامل يافته بود.
 
اين طفل نورس را ز شير دايه برگير   بسپار با مامش تو جان خويشتن را
مرغ دلت چون شد اسير دام صياد   خوش مى سرايد قصه مور و لگن را
با ياد كويش مى دود اشكم به دامن   جيحون كند يك سر همه تل و دمن را
اگر صلاح باشد، استخاره كنيد و اگر خوب آمد، رابطه خود را با عالم ماده و ماديات تعديل كنيد. شما ساخته شده براى جاى ديگر هستيد. اين جا را محكم و دقيق ، از نظر علم و از نظر صنعت داشته باشيد، ولى روح و شخصيت شما اسير نباشد.
خداوند مرحوم نوغانى را رحمت كند. ايشان خيلى ها را در مشهد تربيت نمود. اين مرد بزرگ ، از قدرت سازندگى بالايى برخوردار بود. خدايا! از امثال آنها نصيب جامعه ما بفرما و آن ها را كه از اين دنيا رفتند، غريق رحمت بفرما.
چند بيت هم از نظامى گنجوى درباره مرگ كه تعبير زيبايى است ، عرض ‍ مى كنم مى گويد: آغاز جوانى بود، جوان شدم ، بعد ميانسالى و مدام از حالى به حالى ديگر...
 
از حال و به حال اگر بگردم   هم بر رق اولين نوردم
حركت و درنورديدن من ، بر قانون ازلى توست . چرا دستپاچه شوم ؟ اگر به پيرى برسم . همان قانون مرا به پيرى رسانده است كه مرا از رحم مادر بيرون آورده و براى من ، لذايذ و عظمت ها را قابل دريافت كرده است .
اين ادبيات را ان شاءالله در نظر داشته باشيد. شما با وجود اين ادبيات ، درباره زندگى و مرگ مى خواهيد دست گدايى را به سوى كدام فرهنگ دراز كنيد؟
 
بى حاجتم آفريدى اول   آخر نگذارى ام معطل
گر مرگ رسد چرا هراسم   كان راه به توست مى شناسم
هم وجدانم مى گويد اين راه براى توست و هم انبيا خبر داده اند:
 
اين مرگ ، نه باغ و بوستان است   كاو راه سراى دوستان است
تا چند كنم ز مرگ فرياد   چون مرگ از اوست مرگ من باد
اين مرگ ، نه مرگ است ، بلكه باغ و بوستان است . ما در اين ادبيات چه داريم ! چيست آن چه كه در ادبيات شما گفته نشده است ؟ فرزندان را تحريك و تشويق كنيد كه به اين ادبيات ، دقيق توجه كنند. ما نمى گوييم فقط بينوايان ويكتور هوگو، چرم ساغرى بالزاك ، آثار تولستوى و... را بخوانيد، اما اين موارد هم در ادبيات ما وجود دارد.
 
تا چند كنم ز مرگ فرياد   چون مرگ از اوست مرگ من باد
گر بنگرم آن چنان كه راى است   اين مرگ نه مرگ نقل جاى است
اگر دقيق نگاه كنم ... انتقال از جايى به جايى ديگر است . از كجا به كجا؟
 
از خوردگهى به خوابگاهى   وز خوابگهى به بزم شاهى
خوابى كه به بزم توست راهش   گردن نكشم ز خوابگاهش
چون شوق تو هست خانه خيزم   خوش خسبم و شادمانه خيزم
انالله و انا اليه راجعون . چرا گونه هاى حسين در روز عاشورا قرمز نشود؟ چون معناى مرگ را مى دانست . مورخان مى گويند: از كسانى كه در آن جا حاضر بودند، روايت شده و گفته اند كه ما هيچ مصيبت زده اى را به اين نشاط نديده بوديم . بدان جهت كه حيات به آن حد اعلاى ابتهاج صعود كرده است ، مرگ هم در حد اعلاى ابتهاج ديده مى شود.
پروردگارا! اين حسين را از دست ما مگير.
خداوندا! ما را موفق بدار كا اين سرمايه بزرگ را به اولادمان و به نسل آينده تحويل بدهيم .
پروردگارا! از درس هايى كه اين مرد قرن هاست نه تنها به مسلمانان ، بلكه به بشريت عنايت مى فرمايد، ما را هم بهره مند و برخوردار بفرما.
((آمين ))
شكوفايى حسينى (581)
يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضيه مرضيه (582)
((اى نفس قدسى مطمئن و دل آرام (به ياد خدا) امروز به حضور پروردگارت باز آى كه تو خشنود و او از تو راضى است .))
حقيقت اين است كه با دقت لازم و كافى در زندگى ما انسان ها، اين مساءله اثبات مى شود كه خسارات زيادى كه ما در زندگانى متحمل مى شويم ، خيلى مربوط به جهل ما نيست ، مخصوصا در جوامعى كه از تمدن ، فرهنگ و علم بهره اى برده اند. يا جو جامعه شان اصولى را پذيرفته است و مى دانند كه دروغ درست نيست ، دروغگويى اطمينان در جامعه را از بين مى برد، يا مثلا حق كشى بالاخره جامعه را مختل مى كند.
البته اين گونه مسائل كلى و ابتدايى را نمى گوييم . اين مسائل عمومى است و كم و بيش در تمدن ها هست ، مخصوصا تمدن اسلامى كه به طور همه جانبه و فراگير، جوامع بشرى را زير پوشش خود قرار داده است .
براى يك زندگى نه در حد خيلى اعلا از كمال و دانش ، بلكه براى يك زندگى كه انسان پشيمانى كم داشته باشد، بفهمد چه مى كند و نگرانى و دلهره كمتر داشته باشد، ما معلوماتى را داريم ، يا مى توانيم به دست بياوريم . اگر شما فردا بخواهيد به كارى اقدام كنيد، جاى ترديد نيست كه انسان هايى در جامعه هستند كه اگر خود شما به آن قضيه كه مى خواهيد اقدام كنيد واقف نباشيد، شما را روشن مى كنند. {قطعا} انسان هايى يافت مى شوند، زيرا جامعه ، جامعه متمدن است . پس در همين حدود علم و معرفت را، ما مى توانيم در زندگى اجتماعى به دست بياوريم . پس نقص ما در كجاست ؟ گرفتارى ما از كجا ناشى مى شود، كه حتى با وجود همان مقدار علم و معرفت ، نقص داريم ؟ اگر درست دقت بفرماييد، نقص ما در مساءله اراده است . ما در ميدان اراده ، سست هستيم . در انتخاب و اختيار و ميدان باز كردن براى شخصيت برترى جو و شخصيت كمال جو، سست به ميدان مى آييم . در حقيقت ، حتى جوان ها و انسان هاى معمولى ما كه خيلى دانشگاه ديده و حوزه ديده نيستند، قطعا مى دانند كه بالاخره ظلم ، در كوچك ترين پديده ، نتيجه خواهد داشت . با اين حال ، احساس مى شود كه وحشت از ظلم را آن چنان كه بايد نمى بينيم . اين مساءله جاى سؤ ال دارد. يا عظمت عدالت را همه ما مى دانيم ، اما چرا در قرار گرفتن در موقعيت هايى كه بايد عدالت بورزيم ، يك ((مى خواهم )) شخصى از هوى و هوس سر مى كشد و عدالت را زير غبارى كه تيزبين ترين چشم هم شايد آن را نبيند، مخفى مى كند؟ همان طور كه عرض كردم ، اين معلول اين نيست كه ما نمى دانيم عدالت خوب است و عدالت ضرورت دارد. مساءله اين است كه آن را چنان حياتى تلقى نمى كنيم كه به مجرد اين كه ديديم عدالت در اين مورد احتياج دارد، بدون توقف ، اراده نموده و حركت كنيم . در حدود 150 آيه در قرآن مجيد، درباره اراده ذكر شده است . اهميت اراده را ملاحظه بفرماييد كه چه قدر اهميت دارد. چنان كه صبر و شكيبايى در مقابل حوادث ناگوار، اثر ويژه و به خصوص دارد.
و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبه قالوا انالله و انااليه راجعون (583)
((و مژده بده شكيبايان را، همان كسانى كه چون مصيبتى به آنان برسد، مى گويند: ما از آن خدا هستيم و به سوى او باز مى گرديم .))
{در زندگى }، شكيبايى و صبر بسيار مؤ ثر است . همان طور كه در آيات قرآن ملاحظه فرموده ايد، وقتى مى خواهند عده اى به بهشت وارد بشوند، به آنان گفته مى شود:
سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار(584)
((درود بر شما به {پاداش } آن چه صبر كرديد. راستى چه نيكوست فرجام آن سراى .))
درود بر شما به خاطر صبرى كه در مقابل لذايذ انجام داديد. {مثلا} مقام پيش آمد و وقتى ديديد كه اهل آن نيستيد، گفتيد خداحافظ. و اگر استخاره هم خوب آمد، گفتيد: برو اين دام بر مرغ دگر نه .
جوانان عزيز، صبر دو مورد دارد: - البته اين جمله معترضه است - چون ما مى خواهيم شكوفايى اراده و اختيار را در كلاس حسينى ياد بگيريم ، ان شاء الله دقت بفرماييد:
1- صبر در مصيبت ها. {مثلا} خداى ناخواسته آدم بيمار است ، اگر صبر نكند، چه كار بايد بكند؟ نزد طبيب مى رود و پس از معالجه ، كار خود را انجام مى دهد. صبر در مقابل درد و ناله ها و سوزش ها، طبيعى است ، البته اگر بگويد:
 
غم و شادى بر عارف چه تفاوت دارد   ساقيا باده بده شادى آن كاين غم از اوست
به حلاوت بخورم زهر كه شاهد ساقى است   به ارادت بكشم درد كه درمان هم ازوست
{اگر به چنين مقامى برسد}، حقيقت اين است كه اين شخص ، راه را طى كرده و او سالك است . او واقعا طعم كمال را چشيده كه حتى غم ، اندوه ، درد و ناله را از او مى داند و خوشحال هم هست . چون صبر در مورد دردها و ناگوارى ها كه اجبارى است ، عظمت و سازندگى آن ، مانند صبر در مواقع لذت ها نيست .
آن جا (صبرهاى اختيارى ) سكوى پرواز است .
2- صبر در مقابل لذت ها. اين نوع صبر، صبر اختيارى است . در اين جا، شخصيت نفسى مى كشد و در مقابل غرايز به ميدان مى آيد و به غرايز حيوانى مى گويد: كنار برويد، حالا نوبت من است ، منى كه با خدا آشنايى دارم . مى گويند: سودجويى و شهرت اجتماعى لذت دارد. در آن هنگام شخصيت بايد بگويد: من شهرت اجتماعى را نمى خواهم ، زيرا ممكن است اين شهرت مرا منحرف كند و من براى حفظ اعتبار اجتماعى كه اگر بى پايه باشد و آن هم چند صباحى بيش نيست ، شخصيتم را نابود نمى كنم . جاى پرواز در اين جاست . مورد ديگر، صبر در مقابل جريان شهوت است {مخصوصا} كه اگر مانعى هم وجود نداشته باشد. خدا مى داند اختيار در اين جا چه چهره اى به شما اولاد آدم نشان مى دهد، كه با اراده و اختيار، براى ارتكاب به اين شهوت ، شخصيت را تباه نكرديد.
مت بالا راده تحيى بالطبيعه (585)
((با اراده بمير، تا با طبيعت ، زنده جاويدان بمانى .))
اين كلام از چند قرن پيش از ميلاد عيسى (عليه السلام) در جو فرهنگ پيشرو بشرى با شما حركت كرده تا به اين جا رسيده است . مت : مقصود از بمير، مردن طبيعى نيست ، يعنى غرايز را مهار كن و بگذار شخصيت براى خودش ميدان بگيرد. لذا، صبر در مقابل لذايذ واقعا سكوى پرواز است ، زيرا شما ممكن است در تلخى ها كه خداى ناخواسته پيش مى آيد، به اجبار صبر كنيد و چاره اى هم نداريد، اما در صبر مقابل لذت ها، مى گوييد: مى توانستم انجام بدهم و انجام ندادم . يا مى توانستيد انجام بدهيد، اما انگيزه را از خودتان كنار زديد.
 
چون دوم بار آدميزاده بزاد   پاى خود بر فرق علت ها نهاد(586)
خدايا! بر تعداد اين هشياران در جامعه ما بيافزا. تعداد اين هشياران كم است و كمتر هم مى شود. روايت در حديث قدسى چنين است :
عن عيسى بن مريم (عليه السلام): لن يلج ملكوت السموات من لم يولد مرتين (587)
((از حضرت عيسى بن مريم (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: كسى كه دوبار زاييده نشود، به ملكوت آسمان ها وارد نمى شود.))
آدمى يك بار از كانال دو موجود به نام پدر و مادر قدم به دنيا مى گذارد. اما تولد حقيقى ، موقعى است كه شخصيت آماده اراده باشد و بگويد: آن را مى خواستم ، اما او از من نيازمندتر بود، آن را به او دادم .
اين جاست كه پاى خود را بر علت ها و انگيزه ها مى نهد.
چون دوم بار آدميزاده بزاد. ما تولد دوم مى خواهيم . از آن موقع كه شخصيت كمال جو و شخصيت ارزش طلب شما، گام در عرصه زندگى مى گذارد، اين جاست كه مى گويند:
 
چون دوم بار آدميزاده بزاد   پاى خود بر فرق علت ها نهاد
گاهى در تاريخ ، گذشت ها و فداكارى هايى ديده مى شود، كه آدم مى گويد: خدايا، آيا اينان بشر هستند؟
آيا اين ها از آسمان آمدند يا از زمين روييدند؟ آنان چه كردند كه بر هوى و هوس خويش مسلط شدند؟
دوباره در اين دنيا پاكيزه زاييده شدند، نه از اسپرم و اوول .
وقتى بر روى علت ها پاگذاشت و گفت : نه ! اين جواب هاى منفى ، گاهى مزه ((باشد)) به هستى مى دهد.
بقا و جاودانگى حسين بن على ، مربوط به دو - سه جواب منفى به مورد است . مى گويند: {يا حسين } مى خواهند به شما مقام بدهند. مى گويد: نه ! مقام چيست ؟ من بايد باشم تا از مقام استفاده كنم . اگر چنين مقامى را بپذيرم ، من نيستم و نابودم . مى گويند: شهرت شما عالمگير مى شود. مى گويد: چگونه عالمگير مى شود؟ آيا با فساد؟ همان گونه كه در مقابل آن شخص (يزيد) ايستاده ام ؟ شهرت بعضى از اشخاص عالمگير است ، اما در نمايشگاه فساد و در نمايشگاه جنايتكاران . تاريخ براى بشر، دو نمايشگاه آماده كرده است : يك نمايشگاه براى تبهكاران ، جنايتكاران و خود فريبان كه ابتدا خود را و سپس جوامع را مى فريبند. يك نمايشگاه هم براى دادگران و انسان هاى كمال يافته و براى انسان هايى كه شخصيتشان از اختيار بهره بردارى كرده است . بهره بردارى از اختيار يعنى چه ؟ يعنى ؛ پاى خود بر فرق علت ها نهاد.
به شما مى گويند: در سى ، چهل سال بقيه عمر خود، آقايى خواهى كرد. مى گوييد: ((خود طبيعى )) من آقايى خواهد كرد، اما اين آقايى به قيمت نابودى شخصيت ملكوتى من تمام خواهد شد. اين چه نوع زندگى و آقايى است ؟ بدين جهت ، ما از اين شهداى راه انسانيت و از اين مسافران بسيار بزرگ دار بقا، بايد اين مساءله را فرابگيريم كه آنان اختيارا ((نه )) يا ((بلى )) مى گويند. من شايد بارها اين مطلب را در بعضى از درس ها عرض كرده ام . خاطر شريف آقايان و يا خواهران بايد باشد كه همه ما مى گوييم : من خودم اختيار داشتم . اختيار مالم را داشتم . {مثلا} چيزى را به قيمت يكصد هزار تومان خريده بودم ، اما به ده هزار تومان فروختم . چه جبرى بالاتر از اين كه ريال ، اختيار حقيقى را از دست انسان گرفته و به اين كه اختيار دارد، دل خوش است ؟! به هر حال ، مساءله : اشترى ام لاغر و هم پشت ريش است . پشتم هم زخم است . اين ادعاى من مدعى است ، كه هميشه الحمدلله با ادعا زندگى مى كنم .
 
اشترى ام ، لاغر و هم پشت ريش   ز اختيار هم چو پالان شكل خويش
پالان است ، اختيار كجا بود! چرا پالان است ؟ زيرا همان فرمولى است كه پدران ما به ما ياد دادند. {كه انسان } با يك كشمش گرمى با يك غوره سردى اش مى كند. آيا اين اختيار است ؟ آيا اين شخص از اختيار برخوردار شده است ؟ او را يك كشمش گرم مى كند و يك غوره هم سرد مى كند، سپس مى گويد: من در اين باره اختيار داشتم ! از سبيل و ريش لرزان خنده مى گيرد مرا.
با چهره و قيافه اى مخصوص چنان مى گويد اختيار دارم ، كه آدم باور مى كند اختيار دارد. ((شخصيت )) و ((من )) بيچاره هم - به اصطلاح مظلومانه - در گوشه اى از درون نشسته و جز اين كه به كارهاى انسان با چشم تعجب نگاه كند، كارى نمى كند.
 
اشترى ام لاغر و هم پشت ريش   ز اختيار هم چو پالان شكل خويش
واقعا عجب هشيارانى هستند، كه مى فهمند. گيرم كه خارم ، آن هم خار بد، اما خار از پى گل ، زيست و حيات دارد. اگر گلى نبود، خار هم مفهوم نداشت . صراف زر هم مى نهد جو در سر مثقال ها. در مقابل اشخاصى كه در آتش جهل غوطه ورند، چنين اشخاص با فهم و هشيار نيز در تاريخ وجود دارند، كه انسان نفسى مى كشد و مى گويد خدايا شكر!
 
اين كجاوه ، گه شود اين سو كشان   آن كجاوه گه شود آن سو كشان
يك كشمش او را به آن طرف مى برد و يك غوره او را به اين طرف مى آورد.
 
بفكن از من ، حمل ناهموار را   تا ببينم روضه انوار را
كه ببينم اختيار چيست ؟ واقعا جاى دعاست ، كه خدايا: بفكن از من حمل ناهموار را. اين پالان را خودت از پشت من بردار. از گرمى و سردى يك كشمش و غوره ، لذت مى برد و درك هم نمى كند، اما غافل از اين كه اصلا مساءله اراده و درك مطرح نيست . اگر انسان با اختيار بگويد الله اكبر، يا با اختيار به عيادت يك بيمار برود و ناله او را كم كند؛ ارزش دارد. نه اين كه اگر بيمار بهبود يافت و از بيمارستان مرخص شد، به عيادت او برود. يا اگر شخص بيمار كه متمول است بگويد: شما به عيادت من آمديد و با پولى يا... كار او را جبران كند. اين ها معامله است .
به هر حال - همان طور كه عرض شد - عظمت حادثه خونين نينوا، بر مبناى اين واحدها و عوامل است .