امام حسين (عليه السلام) شهيد فرهنگ پيشرو انسانيت

علامه محمدتقى جعفرى

- ۵۱ -


امام حسين (عليه السلام) به آن قول ثابت رسيده بود. نه فقط از اجدادش ‍ عبدالمطلب و ابوطالب و پدرش على بن ابى طالب ، بلكه با تحمل مصائب دنيا و با تحمل و به دست آوردن امتياز، به آن قول ثابت رسيد، كه : ((من زندگى با ستمكاران را جز ملالت و دلتنگى نمى بينم . اين زندگى را مثل هلاكت مى بينم )). زندگى چهره مطلقى به او نشان داده بود كه چگونه بايد در اين دنيا مصرف شود، و اين سرمايه را چگونه بايد مورد استفاده قرار داد. آيا اين سرمايه با ((بلى )) براى چند صباح دنيا سازگار است ؟ آيا اين كرامت و شرف كه خدا به انسان ها داده است ؛ و لقد كرمنا بنى آدم (532)، قابل خريد و فروش و نقل و انتقال است ؟ آيا مالكيت آدمى بر شرف (533) و حيثيت ، مثل مالكيت او بر اين كتاب يا بر اين مداد است كه بگويد آن را مى خواهم بفروشم ؟ ابدا نمى تواند، زيرا مالكيت حقوقى نيست . حكم و مافوق حقوق ها و قوانين قراردادى است . شما حق نداريد اجازه دهيد تا به شما يك ميلياردم اهانت شود. حق نداريد، زيرا از آنِ شما نيست . من به خود نيامده ام اين جا. همين طور هم ارزش من با خود من نبوده است ، كه من درباره اش بتوانم {بارى به هر جهت } فكرى بكنم . حسين به آن قول مطلق رسيده بود.
اكنون چند كلمه از درس نيايش هاى امام حسين را مى خوانيم و ببينيم كه با آن خداشناسى كه براى امام حسين مطرح شده بود، نه فقط اين حادثه برايش چيزى نبود، بلكه حضرت زينب هم زيبايى اين حادثه را مى ديد. يزيد به حضرت زينب گفت : ديدى به برادرت چه كردند؟ زينب گفت : ما راءينا (راءيت ) الا جميلا.
حضرت زينب نمى فرمايد: ((ما راءينا (راءيت ) الا صحيحا)). به رغم تو، ماكياولى صفت و پيش از وقت ماكياولى جلو افتاده ، كار درستى بود. اصلا خيلى زيبا بود. ما بايد درباره زيبايى چه تصورى داشته باشيم كه قطعه قطعه شدن اعضاى يك عده پاكان اولاد آدم ، اين گونه زيبا جلوه كند؟ ما از زيبايى چه چيزى بايد در نظر داشته باشيم كه آن همه مصائب و شدايد را زيبا بدانيم . زيبا يعنى چه ؟ يعنى حادثه حسين ، جمال هم داشت ، فقط جلال نيست . فقط بزرگى حادثه نيست ، بلكه خيلى به جا بود. ما راءينا (راءيت ) الا جميلا. منتها، طرف مقابل مست است و نمى فهمد جميل يعنى چه ؟ خود خواهى چنان مستشان كرده بود كه نمى فهميدند. مساءله را مطرح مى كردند، اما نمى فهميدند جواب چيست . اگر از اول ، آماده گيرندگى آن جواب بودند، اصلا به اين كار دست نمى يازيدند. حضرت اين دعا را در صحراى عرفات بيان كرده و با خداى خود صحبت كرده است . قرن هاست كه پدران ما مى نشينند و حسين ، حسين مى گويند، الان هم نوبت به ما رسيده است ، و همين طور قرن ها ادامه پيدا خواهد كرد، زيرا:
 
هرگز نميرد آن كه دلش زنده شد به عشق   ثبت است در جريده عالم دوام ما
امام حسين (عليه السلام) مى فرمايد:
الهى ان اختلاف تدبيرك و سرعه طواء مقاديرك منعا عبادك العارفين بك عن السكون الى عطاء و الياس منك فى بلاء(534)
((اى خداى من ، اختلاف تدبير و سرعت در هم پيچيدن سرنوشت ها با مشيت پيروز تو، بندگان عارفت را از تكيه به عطاى موجود و از نوميدى در ناگوارى ها باز مى دارد.))
زيرا؛
 
هر نفس نو مى شود دنيا و ما   بى خبر از نو شدن اندر بقا
يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب (535). صدق الله العلى العظيم
((خدا آن چه را كه بخواهد محو يا اثبات مى كند و اصل كتاب نزد اوست .))
بسيار خوب ، يا اباعبدالله ، مدرك اين جمله (يمحوا الله ما يشاء) را كه با خداى خود در ميان نهادى ، چيست ؟
لكيلا تاءسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم (536)
((تا بر آن چه از دست شما رفته است ، اندوهگين نشويد و به سبب آن چه شما داده است ، شادمانى نكنيد.))
به آن چه كه از شما گذشته است ، نااميد نباشيد. براى حفظ تعادل روانى ، بالاتر از اين اصل چه مى خواهيد؟ به خاطر آن چه كه از شما فوت شده است ، به عقب برنگرديد. فقط به جلو نگاه كنيد.
 
نيك بنگر ما نشسته مى رويم   مى نبينى قاصد جاى نويم ؟
پس چرا به عقب برمى گرديد؟ كه عجب ، ديديد، بله ، واقعا... جوانى از دست رفت ! جوانى خيلى هم خوب شد كه رفت . آيا حالا به منظومه شمسى و به كهكشان خط شيرى دستور بدهم ؟ جوانى قانون الهى بود، آمده بود و رفت . قدرتى كه من داشتم از دست رفت . آبادى ها روبه خرابى مى روند، زيبايى ها روبه زشتى مى روند. قانون هستى همين است . شما از اين حركت بهره بردارى كنيد، چرا گريه مى كنيد؟ بخنديد! دو گروه هستند كه در مقابل حركت صف كشيده اند. يك گروه گريه مى كنند كه چرا گذشت ؟ گروهى ديگر نيز مى خندند، به جهت اين كه مى گويند:
 
نيك بنگر ما نشسته مى رويم   مى نبينى قاصد جاى نويم ؟
به جاى نوى مى رويم ، روبه خدا مى رويم ، هر نفس كه بر مى آوريم ، همان قدر به خدايمان نزديك تر مى شويم . چرا ناراحت باشيم ؟ اين مطلب را آيه شريفه : لكيلا تاءسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم ، به ما مى آموزد.
 
با هر كه نفس برآرم اين جا   روزيش فرو گذارم اين جا
آيا ماتم بگيرم ؟ اين كه ماتم ندارد. جريان و قانون الهى چنين است . هستى بر اين مبناست . لذا، همان طور كه به طور مختصر عرض كردم ، در امتداد اين حادثه ، ذره اى در چهره حسين بن على ياءس ديده نشده است . واقعا مثل اين كه در اين زندگانى مطابق مرادش ، هر لحظه به او قول ابديت داده اند. چهره او اين چهره است . او ساخت اين خاك نيست ، او از اين جا در نمى آيد، ما خاك را مى شناسيم و با عالم ماده تا حدودى آشنايى داريم . او ساخته شده اين جا نيست ، زيرا چهره جدى و چهره واقع جويانه و حق بينانه از خود نشان مى دهد و تا آخرين لحظه و بلكه با يك لذت نهانى كه فوق تمام اندوه هاست ، يا با يك اندوه بزرگ و مقدس كه فوق همه لذت هاست ، خود را حق مى بيند.
 
آب حيات من است خاك سر كوى دوست   گر دو جهان خرمى است ما و غم روى دوست
الهى ان اختلاف تدبيرك و سرعه طواء مقاديرك منعا عبادك العارفين بك عن السكون الى عطاء و الياس منك فى بلاء.
شبيه به مضمون آيه شريفه است كه وقتى بلا، ناگوارى و ناراحتى پيش آمده است ، آن را به جهت ياءس و با خودباختگى چند برابر نكنيد، زيرا براى يك مرگ ، انسان نبايد هزار بار بميرد.
داستان كوچكى عرض مى كنم : در تواريخ قديم نقل مى كنند عده اى در كشتى نشسته بودند و مى رفتند.
حكيمى هم در آن كشتى بود. در آن كشتى ، از دزدان دريايى گرفته تا تاجر و روحانى و استاد و... حضور داشتند. كشتى به گرداب نزديك شد و توفان از همه طرف آن را فرا گرفت . معلوم بود كه آن گرگ ها (دزدان دريايى ) همه ميش شده بودند. وقتى كه مرگ چهره مى نمايد، ايمان آوردن مرد بى ايمان بسى دشوار، ولى بى ايمان از دنيا رفتن محال است . يكى از آن ها كه روحانى بود، برخاست و گفت : اين ساعت از آن خداست . همه به زانو درافتيد. يعنى ديوار زندگى شكاف برداشته است . ديدند حكيمى نشسته و اصلا گويا اين كشتى از آرام ترين آب ها عبور مى كند و حيات او در اين لحظه ، خيلى هم شكوفا شده است . به او گفتند:
مگر نمى بينى كه كشتى در حال غرق شدن است ؟ گفت : بلى ، مى بينم . حالا چه كار كنيم ؟ گفتند مگر نمى بينى تمام اثاث را در دريا مى اندازند و تو همين طور آرام نشسته اى ؟ در پاسخ گفت : اولا؛ بنا نيست من پيش از مردن ، صد بار بميرم ! ثانيا؛ آيا مگر كشتيبان با من ضديت دارد؟ آيا باد فقط براى اين كه با ما لجاجت كند و فقط براى اين كه با ما تضاد دارد، وزيدن گرفته است ؟ قانون جهان بزرگ و قانون طبيعت كار خود را انجام مى دهد. آيا اين كشتى كه در مقابل اين امواج مقاومت نمى كند و مدام بالا و پايين مى رود، با من تضاد دارد؟ قطعا نه . حال ، اگر آرام ننشينم پس چه كار كنم ؟ از قضا كشتى هم زود نجات پيدا كرد. دقت كنيد: آن حكيم علم به علت دارد و مى فهمد كه در اين جا كسى مقصر نيست ، من هم كه سوار اين كشتى شدم ، كار داشتم و براى من اين سفر ضرورت داشت . و نيامدم براى اين كه فرض بفرماييد جست و خيز كنم . اكنون به اين موقعيت توفانى دريا رسيديم و من با كمال آرامش ، از حادثه استقبال خواهم كرد.
بعضى ها مى گويند او يكى از فيلسوفان رواقى (537) - يعنى از پيروان زنون - بود.
حسين بن على مى فرمايد: خدايا، پروردگارا، سرعت اختلاف در تدابير تو در پشت پرده است و فقط خودت مى دانى .
 
نداند به جز ذات پروردگار   كه فردا چه بازى كند روزگار
يكى از آن طبيعى ترين متفكران كه در اين دنيا خيلى طبيعى فكر مى كند و اصلا به شنيدن مسائل معنوى ، آلرژى و حساسيت دارد، اين مطلب را صريحا مى گويد كه : ((هيچ كس يك دقيقه بعد را نمى فهمد كه چه خواهد شد)). زيرا نمى داند آن چه كه الان در ناخودآگاه اوست ، با نگاهش به اين طرف خاموش است ، اما وقتى با چشمش به آن طرف نگاه كند، منظره اى خواهد ديد كه تحريك خواهد شد و حداقل در وضع روانى او تغيير ايجاد خواهد شد. هم چنين ، اقيانوسى از واحدهاى ناخودآگاه وجود دارد و انسان نمى داند از كجا به خودآگاه پريد و وضع روحى انسان را عوض كرد. بنابراين ، اين يكى از جملات حسين بن على (عليه السلام) است . ببينيد چه قدر آرامش بخش است : الهى ان اختلاف تدبيرك و سرعه طواء مقاديرك منعا عبادك العارفين بك عن السكون الى عطاء و الياس منك فى بلاء.
تا در بلا و مشقت ها نااميد نشوند و آن چه كه به او داده ايم ، مغرور به آن نشود. يك جمله ديگر:
الهى منى ما يليق بلوء مى و منك ما يليق بكرمك (538)
((اى خداى من ! آن چه از من در اين جهان هستى ساخته است ، مناسب خردى و ناتوانى من است و آن چه از تو پديدار مى گردد، زيبنده توست .))
بى نياز خداوندا! من از مشتى خاك هستم ، تويى خداى بزرگ . از من مطابق كوچكى و ناچيزى ام و از تو مطابق بزرگى ات برمى آيد. بنابراين ، چرا من از عظمت تو ماءيوس شوم ؟ تو به وجود من نيازى نداشتى كه مرا آفريدى . آيا من از حال خودم شكايت كنم ؟
ام كيف اشكو اليك حالى و هو لا يخفى عليك ؟(539)
((آيا من از حال خودم شكايت كنم ؟ حالم كه بر تو مخفى نيست .))
اين جمله را در اين جا مدنظر داشته باشيد. امام حسين (عليه السلام) بيان مى كند كه خدايا:
الهى علمك بحالى يغنيك عن مقالى
((علم تو به حال من ، تو را از اين كه بگويم بى نياز كرده است .))
اما با اين حال ، گفته اى كه با كلماتت با من ارتباط پيدا كن . حال ، علت اين را مى خواهيم بفهميم .
 
من گروهى مى شناسم زاوليا   كه دهانشان بسته باشد از دعا
مقصودم اين است كه اين دو - سه بيت را در نظر داشته باشيد تا بعد ببينيم عظمت كلام امام حسين چيست كه مى فرمايد: باز بايد دعا كنم و با تو به نيايش بپردازم .
 
بر لبش قفل است و در دل رازها   لب خموش و دل پر از آوازها
عارفان كه جام حق نوشيده اند   رازها دانسته و پوشيده اند
هر كه را اسرار حق آموختند   مهر كردند و لبانش دوختند
ولى ما بايد بارالها، پروردگارا بگوييم ، زيرا اگر انسان به آن چه كه در درونش ‍ مى گذرد كفايت كند، صاف نمى شود. درون {انسان } پر از تخيلات و توهمات است . درون انسان پر از پديده هايى است كه تا به كلام نيايد، ممكن است در آن جا با همديگر مخلوط شوند و صاف و شفاف قابل عرضه به خدا نباشند.
 
اى برادر عقل يك دم با خود آر   دم به دم در تو خزان است و بهار
موج هاى تيز درياهاى روح   هست صد چندان كه بد توفان نوح
چگونه من از آن جا دعا را بيابم و استخراج كنم ؟ چه طور مقرر كنم كه اينك ، من در حال ارتباط با خدا هستم ؟ مراقبت بلى ، ولى بايد الفاظ مشخص كند كه چه چيزى مى خواهى . نياز تو در ارتباط با خدا چيست و با خدا از چه موضع گيرى صحبت مى كنى ؟ لذا، بدين جهت دستور به دعا شده است :
ادعونى استجب لكم (540)
((مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم .))
و اذا سئلك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوه الداع اذا دعان (541)
((و هرگاه بندگان من از تو درباره من بپرسند، من نزديكم و دعاى دعا كننده را هنگامى كه مرا بخواند، اجابت مى كنم .))
زيرا درون مغز آدمى ، پر از انواع امواج و تخيلات است . آن ها را نمى توان همان طور به خدا عرضه كرد، بلكه بايد تصفيه و صاف شوند. اين موقعى است كه نفس آدمى ، يا آن نيروى كذايى ، دعاها را مرتب و جمع كند و انسان تصميم بگيرد كه مثلا آن مطلب و سخن را نمى گويم . يا آن آرزوى عمل نشدنى و بى دليلى را از خدا نمى خواهم . آن انتظار غلط را از خدا ندارم . اين ها مورد نظر نيست ، بلكه مشخص مى كنم كه از خدا چه چيزى مى خواهم ، با اين حال كه ؛ لا يخفى عليك ، ((حال من بر تو مخفى نيست )). با اين حال ، من به درگاه تو دعا مى كنم و از تو مى خواهم :
الهى ما الطفك بى مع عظيم جهلى و ما ارحمك بى مع قبيح فعلى ؟(542)
((اى خداى من ! با اين كه به مقام شامخ ربوبى تو و به موقعيت واقعى خود در جهان هستى نادانم ، اما چه الطاف شايانى كه شامل حالم نفرموده اى . با اين كردارهاى ناشايستم ، چه رحم و عطوفتى كه برايم ابراز نمى كنى .))
پروردگارا! با اين جهل بزرگى كه درباره تو دارم ، چه قدر به من لطف دارى . واقعا به اين جهلى كه ما داريم ، كمى فكر كنيم . ما از توحيد به آن چه كه پدران و مادران در دوران كودكى به ما كودكى گفته اند، قناعت كرده ايم . البته شما غالبا در محيطهاى دينى بوده ايد و خيلى بايد شكرگزار باشيد كه الحمدلله محيط خانوادگى شما، محيطى بوده كه اين مسائل در آن جدى مطرح بوده است . ما اگر حساب كنيم كه دانايى ما چه قدر است و چه مقدار درباره خدا مى دانيم ، حاصل آن جز شرمندگى و سرافكندگى ، چيست ؟ ما چاره ديگرى نداريم . با اين حال ، او از لطف خود كم نكرده است و ربوبيت خود را اجرا مى كند. او رحمتش را شامل حال ما مى فرمايد. با اين كه ما جاهليم ، محبتش را كم نمى كند. مثلا گاهى از ما سؤ الاتى مى شود، مبنى بر اين كه ما موقعى كه مى خواهيم نماز بخوانيم ، مى گوييم : اياك نعبد و اياك نستعين (543). (((بارالها) تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مى جوييم .)) اين جمله راهى كه كجا مى شود و مخاطب ما كيست ؟ كه در بيابان ، ريگ ها و دره و تپه و ماهور را مى بينم ، يا در مقابل چشمان من هستند. يا اگر در خانه باشم ، ديوارها و فرش ، و اگر در جايى ديگر باشم ، عكس هاى اطراف خودم را مى بينم . با چه كسى صحبت مى كنم ؟ اين سؤ ال در دل همه مطرح است كه اياك نعبد كيست ؟ ((ك )) ضمير خطاب است : يعنى من تو را عبادت مى كنم .
و اياك نستعين ، ((و از تو يارى مى جويم )).
براى اين مطلب ، جواب مختصرى براى جوانان عزيز عرض مى كنم كه دقت كنند. اگر شما با شخصى در حال صحبت و گفتگو باشيد، آيا مخاطب شما، چشم و پيشانى آن شخص است ؟ آيا شما با دست و پا و صورت و بينى او صحبت مى كند؟ يا با جان او صحبت مى كنيد كه آن را نمى بينيد؟ لذا، اگر همان فردى كه با او مشغول صحبت هستيد، همان جا بيفتد و جان او گرفته شود، بدن او صد در صد همان چه را كه داشته است ، دارد، اما شما ديگر با او صحبت نمى كنيد و سخن خود را قطع مى كنيد، زيرا شنونده نداريد. گوش و چشم او به جاى خود باقى است ، اما مخاطب شما ديگر نيست . كسى كه با او صحبت مى كرديد، ديگر نيست . مگر چه كسى بود؟ حيات و زندگى بود. جان بود و اكنون ديگر در مقابل شما نيست . اين امر توجه مى خواهد. همان طور كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) در جواب ذعلب يمانى كه پرسيده بود: هل راءيت ربك ((آيا خدايت را ديده اى ؟)) فرمود: اءفاعبد ما لا اءرى ؟(544)، ((آيا چيزى را كه نديده باشم مى پرستم ؟))
يا؛
لم اءعبد ربالم اءره
((خدايى را كه نديده ام ، نپرستيده ام .))
اين امر، توجهى ظريف و لطيف مى خواهد. مقدارى هوى و هوس را مهار كردن مى خواهد. مقدارى غرايز را عاقلانه به كار بستن مى خواهد. مقدارى معرفت به مقام شامخ ربوبى مى خواهد كه به من از رگ گردن نزديك تر است . به روى خودتان خم شويد، و اگر از آن جا سالم سر به بالا ببريد، خدا را خواهيد ديد.
منتها، به يك خم شدنى جانانه نياز است . در آن هنگام كه آدم بفهمد:
 
خدا در دل سودازدگان است بجوييد   مجوييد زمين را و مپوييد سما را
اين امر، خيلى آسان است و يك منشاء علمى خيلى بزرگ دارد كه ما از اين منشاء بسيار بزرگ غافليم .
آن منشاء چيست ؟ اين است كه هميشه خدا با شماست و هميشه خداوند متعال را مى توانيد ببينيد. وقتى مى گوييد اياك نعبد و اياك نستعين ، مخاطب همان است كه در درون شما ديده مى شود. آيا در حال اضطراب در بعضى از حالات ، واقعا با خدا انس گرفته ايد؟ قطعا در موارد فراوان ، منتها متاءسفانه ناتوانى ما طورى است كه فقط موقع اضطراب و احساس ‍ شكست به سراغ آن مى رويم . در موقع خنده و در زمان انبساطهاى روانى ، به سراغ او نمى رويم كه اين خدا معناى ديگرى هم به ما بدهد. فقط وقتى كشتى مى خواهد غرق شود، يا فقط در مواقع بيمارى و... به سراغ او مى رويم ، حرفى نيست ، اما اين ((فقط)) مناسب كار ما نيست .
آيا در آن حالى كه يك مطلب علمى بر شما كشف شده است ، موقعش ‍ نيست كه با خدا ارتباط برقرار كنيد؟
آيا وقتى كه توانستيد يك بيمار را براى معالجه به پزشك برسانيد، يا وقتى خودتان او را معالجه كرديد، موقع اين نيست كه بگوييد خدايا! پروردگارا! تو را مى بينم !؟ در روز قيامت از بعضى ها سؤ ال مى شود كه :
من بيمار شدم ، چرا به عيادت من نيامديد؟ مى گويند: خدايا، تو بالاتر از اين بودى كه بيمار شوى .
مى فرمايد: بنده من بيمار شد، چرا به ديدن او نرفتيد؟ اگر مى آمديد، مرا آن جا مى ديديد.
بنابراين ، جهلى است كه مى توان آن را بر طرف كرد. اين جهل ، به مسائل عالى رياضى مربوط نيست كه شما بگوييد من رياضيات ، فلسفه ، فيزيك نظرى ، مكانيك كوانتوم و... نخوانده و نمى دانم . خود را در اين جا نبازيم ، زيرا قدرت درك و فهم داريم . من اين مطلب را به جوانان عزيز تاءكيد مى كنم ، چون اين علم در دسترس همه ماست و مى توانيم .
توضيح : توجه شود كه ما براى غفلت خود بهانه نداريم ، زيرا همه ما، فطرت و عقل و وجدان داريم . از آن پيرزنى كه دستش را از دوك كشيد و گفت تا وقتى من داشتم چرخ را مى چرخاندم مى چرخيد، اما دست خود را كه برداشتم ساكن شد، در نظر بگيريد تا آن خداشناسان بزرگ تاريخ ، از آن ديد موسى يك شبانى را به راه كه كلمات آن نشان مى دهد كه از علم درونى و علم فطرى و علم الهى مختصر استفاده كرده بود، همگى معنا كننده تمام دانش ها است . تعبيرى از يكى از اوليا ديدم كه پيرزنى را توصيف مى كرد كه اين زن از معلومات چه داشت . مى گفت آن چه كه از معلومات دنيا نصيب او شده بود، يك امضاى غلط بود. يكى هم اين كه خدا وجود دارد و مرا مى بيند و بر من ناظر است . به طور ساده ، از علم فقط اين دو مورد، زندگى را براى او قابل تفسير كرده بود. به هر حال ، بايد كوشش كنيم ، زيرا غفلت از اين دانش براى ما مسموع نيست .
اول خودمان حساب كنيم و ببينيم اگر اين را بخواهيم ناديده بگيريم ، مى توانيم خودمان براى خودمان عذر بتراشيم ؟ آيا اين درك علم ، كتاب شفاى ابن سينا و اشارات ابن سينا را مى خواهد؟ آيا نياز به فلسفه هاى بسيار دشوار تاريخ شرق و غرب دارد؟ نخير! اين علم در اختيار همه است و هر لحظه هم شما مى توانيد از آن استفاده كنيد. الهى ما الطفك بى مع عظيم جهلى ، ((اى خداى من ! با اين كه به مقام شامخ ربوبى تو و به موقعيت واقعى خود در جهان هستى نادانم ، اما چه الطاف شايانى كه شامل حالم نفرموده اى .))
جهل خيلى بزرگ است ، زيرا در درون ما وجود دارد. يعنى جهل به خويشتن و خداى خويشتن كه قابل عفو نيست و خدا ان شاءالله از ما برطرف كند. يعنى با اين جهل باز گوش ما مى شنود، چشم ما مى بيند، و مى توانيم هنر انجام بدهيم ، مى توانيم مكتشف باشيم و به قول سعدى رحمة الله : تا خداوند متعال ، روزى بندگان را به خطاى فاحشى نبرد.
هر لحظه مشغول كار و فعاليت خود باشيد. خداوند مى فرمايد من شما را براى اين زندگى به دنيا آورده ام و به شما لطف خواهم كرد. محبت من براى زندگى شماست . منتها، چه چيزى مى خواهيد در زندگى بيندوزيد؟ ما الطفك بى مع عظيم جهلى ، ((خدايا، پروردگارا! با اين جهل بزرگ من ، تو چه قدر به من لطف دارى ))! آن وقت ببينيد بشر چه چهره اى نشان مى دهد {كه در روز عاشورا} مى گويد ما نمى فهميم شما چه مى گوييد.
در روز عاشورا، حسين بن على (عليه السلام) چند كلمه صحبت فرمود، كه واقعا سرنوشت بشريت را در آن چند سطر خلاصه كرد. اما مخاطبان او چنين گفتند: ما نسمع ما تقول . ((ما نمى شنويم تو چه مى گويى .))
 
چشم باز و گوش باز و اين عمى !   حيرتم از چشم بندى خدا
انسان به آن مرحله هم مى رسد، نگوييد ما نمى رسيم . نبايد مغرور شويم . در آن موقع است كه حق در مقابل چشمان انسان است و نمى بيند، حتى گوشش هم نمى شنود. گفتند: ما نسمع ما تقول يا اباعبدالله .
حضرت فرمود: ((بلى ، درست است . بايد هم اين را نشنويد، زيرا شكم ها و بطون شما از حرام پر است . من چه بگويم تا شما بشنويد؟ مگر در درون شما شخصيتى باقى مانده است كه گوشتان را به صدايى كه از من مظلوم و از من تنها مى آيد، بسپاريد؟))
آدم وقتى واقعا اين ها را مى بيند، نمى فهمد آن هايى كه در بعضى از مكتب ها به نام اومانيسم مبالغه مى كنند، چه مى گويند. آرى ، اومانيسم اگر واقعا به راه بيفتد، ممكن است يك مقدمه باشد براى انسان ها كه ساخته شوند، ولى انسان ساختن مى خواهد، انسان بايد از بالا ساخته شود. ما با اين قبيل انسان ها چه كار كنيم كه مى گويند: ما نسمع ما تقول . و تو {حسين } حكم پسر عموهايت را قبول كن و تسليم شو. آن وقت هرچه بخواهى ، براى تو هست . يعنى بشريت را تو نابود كن ، چند صباحى هم تو به آقايى برس و تمام ارزش ها را زير پاى خود بگذار، آن وقت هرچه بخواهى آماده است .
به هر حال ، شما اكنون با اين جملات متوجه مى شويد كه او چه مى گفت و آن ها چه مى گفتند. اين هم جمله اى ديگر؛
الهى ما اقربك منى و ابعدنى عنك و ما ارافك بى فما الذى يحجبنى عنك ؟(545)
((خداوندا! با اين دورى كه من از تو احساس مى كنم و اين فاصله كه من با تو ايجاد كرده ام ، تو چه قدر به من نزديكى . چه مهربان خدايى ! پس آن چه كه حجايى ميان من و تو گشته است چيست ؟))
امام حسين (عليه السلام) مى گويد: خدايا، بشر چه قدر از تو دور مى شود؟! خدايا، چرا با اين نزديكى كه به من دارى ، من آن قدر از تو دورم ؟ چيست كه تو را آن قدر به من نزديك نموده و مرا از تو دور كرده است ؟
بيت زير، نمونه اى از ادبيات ما و شما بوده است . از آن مراقبت و نگهدارى كنيد. براى اين ادبيات بسيار باعظمتى كه در پشت سر گذاشتيم ، وارث نالايق نشويم . (خداوند نياكان ما را رحمت كند).
 
يار نزديك تر از من به من است   وين عجب تر كه من از وى دورم
چه كنم با كه توان گفت كه او   در كنار من و من مهجورم
خدايا، يك عمر هجران از خويشتن و نزديك تر از خويشتن را چه كنم ؟ آيا اين غير از اين است كه ما را وادار مى كند تا درباره خودخواهى خود تجديد نظر كنيم ؟ آيا بالاتر از اين خسارت براى اولاد آدم تصور مى شود كه خود خواهى اش را تعديل نكند؟ و اين طور خودش را از خدا دور ببيند، آن هم با اين نزديكى اش به انسان ها.
الهى ، با اين دورى كه من از تو احساس مى كنم ، و اين فاصله كه با تو ايجاد كرده ام ، چه قدر به من نزديكى . چه مهربان خدايى ! پس آن حجابى كه ميان من و تو فاصله و مانع شده است كه احساس كنم من از تو دورم ، چيست ؟ خدايا، آن حجاب را به من نشان بده . منابع ديگر مى گويد: آن حجاب ، خودخواهى و خودخواهى و خودخواهى است . همان دردى كه بشر در مقابل آن با سرافكندگى تمام به زانو در آمده است . كه هم شرق و هم غرب ، به آن معترف است كه نتوانسته اند براى رفع آن ، كارى انجام بدهند.
نتوانسته اند و نمى توانند، در صورتى كه مشكل نيست - به اصطلاح - سهل الممتنع است . {بشر} از يك جهت مى گويد آيا من به خودم تيراندازى كنم و خودم را تعديل كنم ؟ از آن طرف :
 
ورتو نگدازى عنايت هاى او   خود گدازد اى دلم مولاى او(546)