امام حسين (عليه السلام) شهيد فرهنگ پيشرو انسانيت

علامه محمدتقى جعفرى

- ۵۰ -


بعضى اوقات از ما مى پرسند آيا شما دليلى خيلى مختصر براى اثبات خدا داريد؟ كه اين گردنده ، گرداننده اى و اين گله چوپانى دارد؟ خيلى روشن است . من عقيده ام اين است و چنين به نظرم مى آيد كه اگر كسى واقعا به طور صحيح ، اين قانون كنش - واكنش كه سرتاسر تاريخ را فراگرفته است ، بيان كند، احتياجى به استدلال هاى فلسفى و علمى و ذوقى نيست ، زيرا اين قانون خيلى صريح است .
داستان ديگرى هم عرض مى كنم ، زيرا از اين دو - سه مثال منظور دارم . مى خواهم اين نكته براى جوان ترها قابل فهم باشد كه در زندگانى ، قانونى جارى است . همان قانونى كه از پدرانشان شنيده اند كه ؛
((دير و زود دارد، سوخت و سوز ندارد)). اين سخن درست است .
مى گويند در زمان هاى گذشته ، والى شهر كرمان ، يك نفر را به زندان انداخته بود. آن طور كه مى نويسند، فرد دستگير شده ، واقعا هم مجرم بوده است . البته در رابطه با جرم او نمى خواهيم ارزيابى كنيم .
اين والى براى اين كه زندانى را ناراحت كند، بچه دوساله او را هم كنار پدرش ‍ جاى داده بود. اگر شير و غذا به او مى دادند، به اين بچه هم مى دادند. كودك دو ساله بيمار شد و به تدريج وضع او خطرناك شد. مرد زندانى براى والى - يعنى استاندار آن زمان - پيغامى فرستاد و گفت حال اين بچه خطرناك است . من پانصد تومان به شما مى دهم و شما اين بچه را از پيش ‍ من بر داريد كه اگر اين بچه خواست بميرد، در مقابل چشمان من نباشد. والى در جواب گفت : اين مملكت قانون دارد و من براى پانصد تومان ، قانون مملكت را نمى شكنم ! بالاخره ، بچه در مقابل چشمان پدر مرد. چندى بعد، فرزند خود همان والى ، كه هم سن بچه زندانى بود بيمار مى شود. والى به هر كارى اقدام مى كند، به هر پزشكى مراجعه مى كند و هر علاجى مى كند، ولى فرزندش بهبود نمى يابد. نذر مى كند كه خدايا اگر اين بچه من بهبود يابد، پانصد راءس گوسفند ذبح نموده و به فقرا و... مى دهم . اما بچه او هم مى ميرد. والى يك دوست متدين به نام فضل على (فضل الله ) داشت كه از او تقاضا مى كند به ملاقاتش بيايد. وقتى ايشان مى آيد، والى به او مى گويد: شما كه درباره خدا، معاد و... مى گوييد، من در راه خدا پانصد گوسفند نذر كردم تا فرزندم بهبود يابد، اما او مرد. آن فرد متدين گفت : ((قربان ، مملكت خدا قانون دارد و با پانصد گوسفند قانونش را نمى شكند)). با توجه به اين وقايع ، واقعا چرا بشر اين طور در غفلت به سر مى برد؟
زمانى پيشنهاد كردم كه اين ماجراها و حوادث مربوط به قانون كنش - واكنش را جمع آورى كنيم . طبق محاسبات انجام شده ، دو هزار جلد كتاب پانصد صفحه اى به دست مى آمد. اگر درد بشر را دو هزار جلد كتاب چاره نكند، ديگر هيچ چيز چاره نخواهد كرد. با جمع آورى آن ها، دايره المعارفى از عمل ها و عكس العمل ها به دست خواهد آمد. از اين كه هركس زده ، بالاخره خورده است . يا اگر احسان و عنايت و محبتى كرده است ، دقيقا عوض آن را به او داده اند. آخر، يك ميليون تصادف در يك نسل كه امكان پذير نيست . معلوم مى شود اگر در نسل هاى ديگر هم بررسى شود، مى توانيم چند صد ميليون حادثه را جمع آورى كنيم . آيا اين ها در بشر انقلاب به وجود نمى آورد تا حواسش جمع باشد؟
فلا يسرف فى القتل انه كان منصورا(519)
((پس نبايد در قتل زياده روى كند، زيرا او {از طرف شرع } يارى شده است .))
قرآن مى فرمايد: حتى كسى (اولياء دم ) كه مى خواهد از يك قاتل قصاص ‍ بگيرد، اسراف و اهانت نكند، اگرچه حق اوست و مى خواهد قصاص كند، ولى ؛ فلا يسرف فى القتل ، نبايد خشونت حيوانى به خرج بدهد.
بالاخره ، اين اولاد آدم (قاتل )، خطا و اشتباهى را مرتكب شده است .
در قضيه عمروبن عبدود - همان طور كه مى دانيد - به على گفت : چرا مرا نكشتى ؟ اميرالمؤمنين (عليه السلام) برخاست و گفت :
 
چون خدو انداختى بر روى من   نفس جنبيد و تبه شد خوى من
نيم بهر حق شد و نيمى هوا   شركت اندر كار حق نبود روا
تو نگاريده ى كف موليستى   آن حقى كرده من نيستى
نقش حق را هم به امر حق شكن   بر زجابه دوست سنگ دوست زن (520)
نقاش زبر دست تو خداست ، مگر من تو را زنده كرده ام كه تو را بكشم ؟ چون اگر روى غضب و به خاطر اين كه به من آب دهان انداختى تو را بكشم ، در اين جا على است كه وارد ميدان مى شود {نه خدا}. حيات و موت فقط در دست خداست .
بر زجاجه دوست سنگ دوست زن . يعنى بر شيشه دوست كه بايد بشكند، سنگ خود دوست را بايد زد.
من چه كسى هستم كه آدم بكشم ؟
پس مساءله كنش - واكنش ، عمل و عكس العمل ، فعل و رد فعل چيست ؟ آيا با همين كار تمام مى شود؟
نخير، براى بشر فقط يك هشدار است كه حواسش جمع باشد، زيرا پشت پرده خبرهاست . اصل جريان عدالت خداوندى در اين جا نيست . مگر اين دنيا ظرفيت اين را دارد كه عدالت خداوندى را تحمل كند؟ چه كار مى خواهد بكند، وقتى خداوند خواست با عدالت رفتار فرمايد؟ در مقابل اين گذشت و فداكارى كه حسين بن على نشان داد، بايد چه كار كند؟ آيا دنيا را به او بدهد؟ از آن جهت كه دنياست ، براى او به اندازه يك بال مگس هم ارزش ندارد، و اگر وسيله اى براى ابديت باشد، حتى يك دانه شن هم ارزشى مساوى ارزش كهكشان ها دارد. {مثلا} مى خواهيم طبق عدالت خدا، به على بن ابى طالب (عليه السلام) پاداش بدهيم . چه چيزى مى خواهيد به عنوان پاداش بدهيد؟ پرتقال ، سيب ، قصر و... مى خواهيد بدهيد؟ او تمام اين ها را زيرپا گذاشته است كه اين قدر اوج گرفته است . آن چيزى كه ترك آن موجب عظمت خود على بود، نمى توان براى او پاداش ‍ قرار داد. اين بيت را در شعر محتشم كاشانى رحمه الله مى خوانيم :
 
ترسم جزاى قاتل او چون رقم زنند   يك باره بر جريده رحمت قلم زنند
اكنون اگر بخواهيم قاتل امام حسين را در اين دنيا مجازات كنيم ، چه كار بايد بكنيم ؟ يك سنگ به طرف او بيندازيم يا او را بكشند؟ چند دقيقه رنج مى كشد و تمام مى شود. آيا اين قضيه و ظلمى كه جنبه بى نهايت دارد، تمام شدنى بود؟ از مقدار بالاتر رفته است . يك گرم ، ده گرم ، يك ميليون تن و ميلياردها سال نورى و... را كنار بگذاريد؛ ظلم به روحى كه ابديت و همه چيز را در درون خود دارد، وارد شده است . زيرا همين روح كه هم اكنون شما در اين جا نشسته ايد، آن گسترش حقيقى را باز مى كند كه شما مى توانيد براى ابد، مورد عنايت خداوند باشيد. لذا، يك موجود و يك كالبد كوچك نيست .
 
واحد كالالف كه بود؟ آن ولى   بلكه صد قرن است آن عبدالعلى (521)
ما رمِيتَ اذ رمِيتَ فتنه اى   صد هزاران خرمن اندر حفنه (522)اى (523)
مثلا فردى مى گويد: ما امروز با يك آدم صحبت كرديم ! با چه كسى صحبت كردى ؟ با يك آدم ! يك آدم آن جا نشسته بود! آدمى كه قالب گيرى هاى محيط، اجتماع و فرهنگ ها او را كوچك كرده ، مخصوصا كه خودش ، خودش را كوچك كرده باشد، چون فقط كار او:
 
خور و خواب و خشم و شهوت ، طرب است و عيش و عشرت   حيوان خبر ندارد ز مقام آدميت
در ادامه نيز مى گويد: بلى ، جاى شما خالى نشستيم و صحبت كرديم و نتيجه سخنان ما به اين جا رسيد و تمام شد؟! و شخصى هم كه اين جا نشسته است ، مى تواند در مغزش يك ميليون ميليارد اطلاع ثبت كند.
يا همان بچه اى كه قرآن را حفظ كرده است ، اين نيرو نيز در درون مغز اوست . همان كودك چهار - پنج ساله كه با چشمتان مى بينيد. تازه ، غير از اين كه فراگرفته ، نيروى احضار آيات و... جزو قدرت اوست و در اين كودك زنده شده است .(524) البته استثنايى است ، ولى :
 
ذات نايافته از هستى بخش   كى تواند كه شود هستى بخش
خشك ابرى كه شود ز آب تهى   نايد از وى صفت آبدهى
((منسوب به ميرداماد))
او اين نيرو را دارد كه اين طور شده و البته همه انسان ها دارند. شما خودتان هم اكنون درك بفرماييد.
آيا درك مى كنيد؟ البته در ساعاتى كه مغزتان معتدل كار مى كند، يعنى موقعى كه مال دنيا ما را گرفتار نكرده است . يا موقعى كه شهوات ، هوى و هوس ها، خودخواهى ها، در مقابل ديدگان ما پرده نينداخته است ، دقت كنيد و ببينيد آيا در آن هنگام شما راضى هستيد كه بگويند حيات شما در اين دنيا قيچى شده و زندگى شما در اين 73 سال يا 75 يا 85 سال و يا 100 سال تمام مى شود؟ نه از عوارض روزگار، بلكه از درون خود بپرسيد كه آيا زندگى ما در اين دنيا تمام شدنى است ؟ شما هر لحظه كه بخواهيد، مى توانيد بى نهايت را در درون خودتان درك كنيد، و اين بى نهايت ، تخيلى نيست . خلقتم للبقاء لا للفناء. ((شما براى ابديت آفريده شده ايد نه براى فنا)). آيا بايد سرمايه ابدى داشته باشيد، يا نه ؟ همان سرمايه ابدى است كه اگر يك ظلم بى نهايت واقع شود، آن جا مى تواند و بايد انتقام بى نهايت ببيند. - كنش ، واكنش - يك سيلى هم بايد زد.
و من ظلم عبادالله كان الله خصمه دون عباده (525)
((كسى كه به بندگان خدا ستم بورزد، خداست انتقام گيرنده {در روز قيامت }.))
اگر در مقابل يك سيلى ، يك سيلى بزنى ، جنبه حقوقى ات تكميل است .
فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم (526)
((پس هر كسى بر شما تعدى كرد، همان گونه كه بر شما تعدى كرده ، بر او تعدى كنيد.))
كسى كه به شما تجاوز كرد، همين تجاوز و مثل آن را در اين جا به او برگردانيد. تا او جراءت نكند يك سيلى ديگر هم بزند.
و لكم فى القصاص حيات يا اولى الالباب (527)
((و براى شما در قصاص ، زندگانى است ، اى خردمندان .))
مثلا كسى از بستگان شما كشته شده است . شما كه ولى دم هستيد، مى توانيد قصاص يا عفو كنيد، يا ديه بگيريد. اما جواب اين تابلوى شكسته را چه كسى بايد بدهد؟ از بين رفتن اين نهال باغ خداوندى را كه تمام هستى در به وجود آمدن آن شركت داشته است ، غير از خدا چه كسى مى فهمد؟ لذا، مى فرمايد اگر كسى به بندگان خدا ستم بورزد، خصم او در روز قيامت خداست . به عنوان مثال ؛
تابلويى را تصور كنيد كه گران بهاترين تابلوى نقاشى است و فرض كنيد گران بهاتر از آن تابلو نداشته باشيم . روى يك مقوا هم كشيده شده است . و شخصى را هم در نظر بگيريد كه {از اين نقاشى } فقط چند نوع رنگ و چند نوع شكل مى بيند. حال ، اگر همان شخص ، مقوا و كاغذ را پاره كرد. از بين رفتن اثر آن نقاش چيره دستى كه شايد زحمات او سال ها طول كشيده و تمام موجوديت او در آن نقاشى خلاصه شده ، هم چنين تمام نبوغ او در آن پياده شده و تمام عظمت او در آن ديده شده است ، براى نقاش چگونه خواهد بود؟ آيا كافى است كه يك مقوا به او بدهيم و بگوييم عين آن را مجددا نقاشى كند؟ چون او اين اثر هنرى را كشيده و به وجود آورده است ، شما هم به تعداد صد نقاشى بكشيد و چاپ كنيد. مجبوريم كه بگوييم ، خجل و شرمنده ايم ها. يك ((ها)) هم به آن بچسبانيم . ان شاءالله كه شما مى بخشيدها! چه چيزى را ببخشم ؟ موجوديت و جلوه گاه نبوغ هنرى او در آن اثر بوده است . لذا، در اين جمله اميرالمؤمنين (عليه السلام) دقت كنيد: و من ظلم عبادالله كان الله خصمه دون عباده ، ((كسى كه به بندگان خدا ستم كند، خداست انتقام گيرنده {در روز قيامت })).
اگر خدا با يك انسان روى انتقام از او خصومت كند، چه انتقامى مى خواهد بگيرد؟ اين يك مشت خاك و اى گِل پاره ، چه انتقامى از تو بايد گرفته شود؟ در مقابل او، بى نهايت كيهان را تصور كنيد، آيا بى نهايت كيهان در مقابل خدا مطرح است ؟ اگر يك عدد 2 براى مغز بى نهايت فعال شما مطرح باشد، تمام كيهان براى خداوند مطرح است . براى شما كه ميلياردها ميليارد بى نهايت 2 مى توانيد ايجاد كنيد و چيزى هم تكان نخورد و سنگينى هم احساس نكنيد و حتى انرژى هم صرف نشود. البته مولوى چنين تشبيهى را مى گويد:
 
اى برون از وهم و قال و قيل من   خاك بر فرق من و تمثيل من (528)
متحد نقشى ندارد اين سرا   تا كه مثلى وانمايم من تو را
هم مثال ناقصى دست آورم   تا ز حيرانى خرد را واخرم (529)
لذا، وقتى يك انسان مظلوم واقع مى شود، آن هم به شدت ظلمى كه بر حسين بن على (عليه السلام) وارد شد، تمام اين جريان را، و پايين تر از اين جريان را ببينيد. دقت كنيد و ببينيد آيا باز براى معاد هم دليل مى خواهيد كه بايد پشت سر اين روزها، روز ديگرى هم باشد؟ آيا استدلالى بالاتر از اين نياز است ؟ اين را بايد از درون و از وجدان بپرسيد، يا اين كه ممكن است محاسبات و معاملات رياضى ، قدرت ارائه آن را نداشته باشد، اما فطرت پاك و وجدان پاك شما مى گويد:
 
يا سبو يا خم مى يا قدح باده كنند   يك كف خاك در اين ميكده ضايع نشود
آيا فطرت چنين نمى گويد؟ پس بحث اين است كه خدا براى هشدار مردم ، مختصر نمونه اى به عنوان كنش و واكنش ، عمل و عكس العمل قرار مى دهد كه حواس انسان جمع باشد. مواظب باشيد كه در اين بى خبرى شما، خبرها و چيزها وجود دارد. ولى اين را مى دانيد اشخاصى هستند كه اگر سرتاپاى عمر آنان كنش واكنش ، عمل و عكس العمل باشد، اعتنا نمى كنند. گاهى مستى هم وقاحت دارد. مست خيلى وقيح مى شود، ولى براى يك انسان ، يك دانه ((الف ))، يا يك قانون كنش واكنش كافى است .
 
دل گفت مرا علم لدنى هوس است   تعليمم كن اگر تو را دسترس ‍ است
گفتم كه الف ، گفت دگر هيچ مگوى   در خانه اگر كس است يك حرف بس است
اگر يك مورد كنش واكنش درست تحليل شود، براى يك عمر بيدارى انسان كافى است ، ولى بعضى ها مدام مى بينند و مشاهده مى كنند، {اما مى گويند ان شاءالله بز بود}. خدايا، خودخواهى چه بيمارى است كه براى انسان اين قدر غفلت مى آورد و آدمى مدام مى گويد: ان شاءالله بز بود! آيا بازى به اين درازى ! به قول مثل خودمان كه مثل خيلى خوبى هم است و در شعر نظامى گنجوى هم آمده است :
 
تا مايه طبع ها سرشتند   ما را ورقى دگر نوشتند
كار من و تو بدين درازى   كوتاه كنم كه نيست بازى
از اين جا شما احساس كنيد كه داستان حسين چه قدر حقايق را به بشريت آموخت . اولا كسانى كه اقدام به اين كار كردند، نسل آنان در همان سال هاى اول قطع شد و به كلى از بين رفتند. اين از نظر جسمانى كه از آن ها باقى نماندند. مخصوصا كه امام حسين در روز عاشورا فقط سكوت نكرد، بلكه نفرين هم كرد.
فرمود: ((خدايا تو مى دانى كه خود اين ها مرا به اين جا آوردند، من كه با اين ها كارى نداشتم . تو كه مى دانى من ، نه حلالى را حرام و نه حرامى را حلال كردم )). حسين ديد كه ياران او همه رفتند، تمام يارانى كه براى هر كدام - مخصوصا از آن ساعاتى كه در جاذبيت كمال مطلق از مسير حسين قرار گرفته بودند - دنيا معناى ديگرى پيدا كرده بود، كه درك آن بر ما مشكل است .
حسين بن على دست هاى خود را رو به آسمان بلند كرد و گفت : خدايا، هيچ وقت كلمه اين ها را جمع نكن . از آنان مى پرسيد كه آيا در روى زمين ، پسر پيغمبرى غير از من براى شما هست ؟ من چه كرده ام ؟ از من چه مى خواهيد؟ اگر نمى خواهيد، من همين حالا بر مى گردم و به جايى مى روم تا ببينم كه كار مسلمانان به كجا مى رسد. آن ها اين قدر متوجه نبودند كه از چنين مردى در آن مرز تعالى روحى ، بيعت توقع نمى شود. بيعت او با باطل ، به معناى نابودى تمام بشريت بود. اين جا بحث يك انسان كامل ، يا يك انسان ناقص نيست ، اصلا بحث شخصى نيست ، بلكه دو جريان بزرگ بشرى در مقابل هم قرار گرفته بودند: شر مطلق در مقابل خير مطلق . آن وقت ، خير مطلق چه بگويد؟ آيا بگويد: ما بنا شد با شر مطلق توافق كنيم ؟
چنين امرى امكان پذير نيست . اين نكته را هم درباره اين حوادث بزرگ تاريخ در نظر بگيريد، كه گاهى مردان بافضيلت و زنان بافضيلت از اين دنيا مى روند و توقعى ندارند كه اعمال خوبشان در اين دنيا پاداش داده شود. آنان فقط براى فضيلت ، عاشقانه حركت مى كنند، و الحمدلله كاروان بشر پر از امثال آنان است . به قول مولوى :
 
كار پاكان را قياس از خود مگير   گرچه باشد در نوشتن شير شير
اشخاص با فضيلت در اين كاروان هستند و اگر معاد نباشد، اين ها به كجا مى روند؟ من از بعضى از بزرگان و فيلسوفان نيز همين مطلب را ديدم كه مى گويند: ((ما براى راهى شدن به بارگاه خدا، از اين راه هم مى توانيم برويم )). تاريخ بشر پر از انسان هاى بافضيلتى است كه تمام كارشان را بدون توقع پاداش ، حتى با تحمل شديدترين مصيبت ها انجام داده اند.
آيا توجه فرموديد كه استدلال ما چه شد؟ فردى مى گويد كه ((من تكليفى احساس مى كنم )) و بدون توقع پاداش و با تحمل هزاران زحمت ، تكليف خود را انجام مى دهد. حتى شايد انسانى هم در خاطر نخواهد داشت كه چنين شخصى بود كه چنين كارى كرد. ((امام حسين (عليه السلام) حتى توقع هم نداشت كه بعد از مرگش ، نامى از او در روى زمين باقى بماند)). آيا اين نمونه ها به ما نمى گويند كه قطعا روز ديگرى به نام معاد و آغاز ابديت وجود دارد؟ بايد ما اين معنى را در تحليل هاى تاريخى و نتايج حركت امام حسين (عليه السلام) و نتايج نهضت اين شهيد راه حق حقيقت و اين مسافر دار بقا و اين معلم بزرگ انسانيت بيابيم . اين را كه يكى از دلايل ثبوت معاد است ، بايد بدانيم ، كه اى بشر حواست جمع باشد! اين قضيه اين جا تمام نمى شود.
هم چنين ، توجه داشته باشيد كه تحمل آن همه مصيبت ها، با الگوهاى دنيا همگون نيست . بايد يك چيزى در كار باشد. يك دفعه ، اين است كه مثلا كسى لباس انسان را مى گيرد و او هم يك سيلى به او مى زند، يا بداند كه اهانت مى كند. يك دفعه هم ، چنين است كه نمونه تمام مصيبت هاى دنيا را در چند ساعت بر انسان وارد كنند، اما باز ايستادگى كند و هيچ گونه هم لب به شكوه نگشايد، الله اكبر! خدايا، بعضى از افراد بشر چه قدر كوچك هستند و بشر چه قدر مى تواند بزرگ باشد. گاهى مشاهده مى كنيد كه يك نفر زخم خورده است و با ناراحتى مى گويد: ما هم نفهميديم عدالت خدا چيست ؟! اى بينوا انسان ! به راستى وقتى انسان كوچك مى شود، چه قدر كوچك مى شود! شخصى ، دو الى سه هزار تومان ضرر خورده ، يا دو صفرِ بانكى اش كم شده است ، ولى متاءسفانه درباره عدالت خدا به شك مى افتد. بعضى اوقات به ما مى گويند، عدالت خدا را اثبات كنيد. مى پرسيم چه اتفاقى افتاده است ؟ مى گويد فرزندم مريض است و نمى دانم چه شده ! و سخنان ترديدآميز مى گويد. يكى هم حسين بن على مى شود كه مصيبت هاى تمام تاريخ ، در ده الى بيست ساعت بر او فاش شده است ، اما باز هم در بامداد روز عاشورا چنين دعا مى كند:
اللهم انت ثقتى فى كل كرب و رجائى فى كل شده ، و انت لى فى كل امر نزل بى ثقه و عده . كم من كرب يضعف عنه الفؤ اد و تقل فيه الحيله و يخذل فيه الصديق ، و يشمت به العدو، و انزلته بك و شكوته اليك رغبه منى اليك عمن سواك ، ففرجته و كشفته ، فانت ولى كل نعمه ، و صاحب كل حسنه ، و منتهى كل رغبه (530)
((خدايا! در اندوهى تو تكيه گاه منى ، و در هر سختى تو اميد منى ، و در هر مشكلى كه برايم پيش بيايد، مورد اعتماد و آماده كننده ساز و برگ منى . چه بسا اندوهى كه دل ها در آن سست شود، تدبير در آن اندك شود، دوست در آن خوار گردد و دشمن در آن شاد شود كه من آن را به بارگاه تو آوردم و شكوه آن را پيش تو كردم ، به خاطر آن كه به جز تو ديده بربستم ، و تو آن اندوه را از من برطرف نموده و برداشتى .
پس تويى صاحب اختيار هر نعمت و دارنده هر نيكى و پايان هر آرزو و اميدى .))
اللهم انت ثقتى ... چه مناجات عجيبى كه هم شب عاشورا و هم روز عاشورا امام حسين داشته است .
آدمى واقعا مبهوت مى ماند كه : خدايا، پروردگارا، تو به اين انسان چه سرمايه ها دادى !
از خداوند متعال توفيق مى خواهيم و مساءلت مى داريم كه از درس هاى حسينى ، ما را برخوردار بفرمايد. خدايا! پروردگارا! تو را سوگند مى دهيم به راز بزرگى كه در نهاد بزرگان بندگانت قرار دادى و از آن ها چنين آثار بزرگى به ما نشان دادى ، درون ما را در طول عمر تصفيه بفرما. خداوندا! پروردگارا! خودت ما را از صفات نابود كننده مانند حسد، بخل و انواع و اشكال خودخواهى ها دور بفرما. پروردگارا! به جوانان دوران ما عنايت فرما كه آينده را براى خودشان آماده كنند. پروردگارا! ما را از عهده تربيت جوانانمان برآور.
((آمين ))
راز و نياز حسينى
كوشش ما در اين چند جلسه ، اين بود كه كلماتى درباره ارزيابى حادثه شهادت حسين مطرح شود.
اگرچه اين ارزيابى واقعا با اين سخنان تمام شدنى نيست ، چنان كه ارزش هاى بشرى و ارزش هاى جان آدمى تمام شدنى نيست . اگر سال ها درباره اين پديده بزرگ و اين قهرمان قهرمانان ، حسين بن على (عليه السلام) بحث كنيم ، مسلم است كه از عهده آن بر نمى آييم .
من بر آن بودم كه در يكى از اين جلسات براى ارائه اين شخصيت بزرگ الهى ، از نيايش آن بزرگوار در صحراى عرفات بهره بردارى كنيم . چون در اين نيايش ، امام حسين (عليه السلام) رابطه خود را با خدا به طرز خيلى شگفت انگيزى بيان كرده است ، و اين كه در مسير اين حادثه بزرگ ((الله الله )) مى گفت ، حق مى گفت . بايد بدانيم كه در درون اين بزرگوار، درباره خدا چه چيزى نهفته بود. اگر شدت حادثه صدها بار از اين هم بيشتر بود، همان {حسين } بود كه بود. ((حقه مهر بدان نام و نشان است كه بود)). يعنى به آن مطلق رسيده بود.
در رابطه با مطلق مى توان گفت : عشق ، ايمان و اشتياق گاهى از انگيزه هاى زودگذر است . انسان يك شى ء زيبا مى بيند و به آن علاقه مند مى شود. بعدا زيباترها مى آيند و علاقه اش را از آن مى برد. يا بعدها نوساناتى در زندگى پيش مى آيد و اصلا زيبايى براى او مطرح نمى شود. البته اين مساءله اى موقت است و انگيزه هاى محدود دارد. علم هم همين طور، گاهى واقعا مورد علاقه و اشتياق يك انسان عالم است ، بعد وقتى او به مقامى و به اصطلاح به آن چه كه مى خواست - مال و منال دنيا و شهرت - رسيد، ديگر براى او علم و... معنا ندارد. در اين مورد نمى گويند كه براى او علم و زيبايى ها (زيبايى هاى معقول ) به طور مطلق مطرح شده است . اما براى عده اى ، علم و زيبايى به طور مطلق مطرح مى شود. زيبايى هاى معقول ، كوتاه ترين راه به سوى خداست ، كه ما از زيبايى هاى محسوس به سوى زيبايى مطلق حركت مى كنيم . در مورد حسين بن على بايد ديد در درون اين مرد چه چيزى نهفته بود، كه اگر حادثه صدها بار هم تندتر از اين مى شد، براى او هيچ فرقى نمى كرد.
يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحياه الدنيا و فى الآخره (531)
((خدا كسانى را كه ايمان آورده اند، در زندگى دنيا و آخرت با سخن استوار، ثابت مى گرداند.))