امام حسين (عليه السلام) شهيد فرهنگ پيشرو انسانيت

علامه محمدتقى جعفرى

- ۴۹ -


اصلا جا دارد رشته اى براى بحث حسين و حسين شناسى داير شود كه خدا مى داند چه قدر به اين بشريت خدمت مى شود. آيا مى شود كه در يك روز كه محدود به ساعت هاى معينى است ، فهرست تمام ارزش هاى انسانى و فهرست تمام ضد ارزش هاى انسانى ، جنبه عملى پيدا كند؟ بلى ، امكان دارد. آن را تفسير كنيد و ببينيد آيا امكان دارد يا نه ؟! اين كار، كمى عشق و علاقه و سوز مى خواهد. واقعيت اين است كه اگر اين حادثه ، جنبه دينى نداشت و يك شخصيت به عنوان يك انسان معمولى براى طرفدارى از آزادى و عدالت پديد مى آورد، آيا ده ها هزار كتاب درباره اش نمى نوشتند؟ بيچاره بشر در اين باره حساسيت (آلرژى ) دارد و هنوز هم خودش را فريب مى دهد. حادثه ، حادثه مذهبى است . نشان مذهب دارد و اين را متوجه نيستند كه اگر براى بشر قدمى برداشته شود - اى شرق ، اى غرب - فقط از راه مذهب برداشته خواهد شد. چون فقط اين ها هستند كه براى بشريت حرف دارند. اجازه بدهيد مطلبى را بگويم .
يكى از متفكران بسيار مشهور مغرب زمين (آلبر كامو) در تفكرات پوچى ، صريحا مى گويد:
((تنها يك مساءله جدى وجود دارد كه آن هم خودكشى است . به عبارت ديگر، آن چيست كه زندگى را با ارزش مى كند؟ جواب مذهبى اين سؤ ال هنوز به قوت خود باقى است ، ولى امروز كمتر به آن توجه مى شود.))(512)
مى گويد فقط مذهب است كه مى تواند هدف زندگى را بگويد. اما بشر نمى شنود! معناى واقعى اين منطق ، مثل اين است كه كودكى با خاك آلوده به ميكروب بازى مى كند و ممكن است اين ميكروب ، كشنده باشد و او را نابود كند، اما بچه گوش فرانمى دهد. آيا شما اگر اين كودك را از بازى با خاك باز نداريد، قاتل اين بچه نيستيد؟ شما اگر حتى يك سيلى نازنينى هم به گونه او بنوازيد و او را از بازى با خاك بر حذر داريد و بگوييد من مى خواهم جان تو را نجات دهم ، آيا اين نهى از خطر، جاى ((اما)) دارد؟ او (آلبر كامو) صريحا مى گويد، فقط مذهب است كه اين كار را خواهد كرد. بسيار خوب ، اى نويسندگان جوامع بشرى ، حال كه مذهب بالاترين شاهكار را نشان داده است ، درباره آن بحث كنيد كه چه بوده است . مذهب چه نيرويى دارد كه بگويد: هيهات مناالذله . ((كه حتى اگر نام من (حسين ) هم بعد از من در تاريخ باقى نماند، باز ايستادگى خواهم كرد)). مقام و امثال آن چيست ؟ آيا اين اقدام دينى امام حسين (عليه السلام) در راه ارزش هاى انسانى ، پوچ است ؟
اصلا كار من (حسين )، حتى براى اين هم نيست كه بعد از من بگويند حسين اين كار را كرد. آيا بشر با اين درس تصفيه نمى شود؟ آيا بشر با اين درس ، در تاريخ واقعا پيشرفت نمى كند؟ با اين درسى كه حتى مى شود بگوييم تراكم آن در 24 ساعت بوده ، يا اين كه اگر بگوييم از شب تاسوعا، چهره خيلى جدى براى خودش پيدا كرد و همه حوادث جدى بود. همه حوادثى كه براى كل بشريت مى تواند آموزنده باشد، در چند ساعت رخ داد. يا اين كه از موقعى كه حضرت از مدينه به مكه مشرف شد و بعد در ماه رجب سال شصت و يك هجرى قمرى راهى عراق شد. يعنى ؛ رجب ، شعبان ، رمضان ، شوال ، ذى القعده ، ذى الحجه ، محرم ، باز در همين هفت ماه اين حادثه بزرگ كامل شد.
{خطاب ما به امثال } جناب مولوى (ملاى رومى ) است ، كه گاهى از يك داستان كوچك درباره مثلا فلان شخص وارسته - كه شايد از نظر تاريخ خيلى هم يقينى نباشد - حادثه اى را برداشته و با آن چه ها كرده ، و چه تابلوهايى كشيده كه شايد هم فقط براى آموزندگى ، آن داستان را بيان كرده و پيرامون آن بحث كرده است ، اما درباره حركت امام حسين (عليه السلام) درست به ميدان نيامده است .
داستانى كه حسين بن على (عليه السلام) فقط به زهيربن قين نگاه كرد و زهير فقط به حسين بن على نگاه كرد و از زندگى به طرف مرگ (شهادت ) راه افتاد، حقيقت دارد. روان شناسانى كه براى بهداشت روانى انسان ها كار مى كنند، توجه كنند: آيا نمى توان درباره اين ها بحث كرد كه حسين با اين نگاهش چه كار كرده و چه گفته است ؟ يا چه صحبتى اين چشم ها با هم داشتند و در اين ميان چه سخنى رد و بدل شده است ؟ يك طرف قضيه كسى است كه قبل از ملاقات خود با امام حسين ، در مكتب ديگرى بوده است . خودش هم مى گويد كه من از مكه بيرون آمدم و مدام چادرم را اين طرف و آن طرف مى زدم كه در اين مسير با حسين روبه رو نشوم ، چون مى دانستم اين گونه كه مى رود، شهيد خواهد شد. بالاخره در جايى اين دو، چادرشان به هم نزديك شد و اين جريان اتفاق افتاد. اين موارد از نظر روحى ، براى بشر ارمغان ها و بحث ها دارد كه گاهى با تماشاى دقيق يك چشم ، مى توان روح آن انسان را كه در يك مرتبه بالا با روح همه انسان ها يكى است ، مشاهده كرد. تحقيق و تفسير اين موارد، كار و اخلاص و پشتكار لازم دارد. در اين سفرها تمام اخلاقيات و اصول انسانى دانه دانه پياده مى شود و از مسائلى است كه بايد واقعا بحث شود. بايد مطرح شود كه چگونه حسين بن على (عليه السلام) مخصوصا بعد از قضيه حر - احساس ‍ كرد كه قضيه از نظر طبيعى چه روندى را طى مى كند. او از اول مى دانست و چگونگى دانستن آن را هم عرض مى كنم ، كه چگونه براى او يك ذره ياءس ‍ به وجود نيامد، كه آقا شما فقط هفتاد و دو نفر هستيد و آن ها همه كشورهاى اسلامى را عليه شما مى توانند حركت بدهند. در اين جريان ، ذره اى ياءس در ايشان پيدا نشد، آيا ما نبايد از اين روحيه بحث كنيم ؟
مخصوصا هرچه كه به كربلا نزديك تر مى شدند، امام حسين (عليه السلام) احساس مى فرمود كه جريان از چه قرار است . ايشان تا شب عاشورا كه مى خواست اردوى خود را درست كند، يك اردو همانند اردوى صد هزار نفرى {را تدارك و برنامه ريزى مى كرد.} حتى اين مطلب را هم نوشته اند كه : ((يك نفر از ياران ، حسين را ديده بود كه حضرت دقيق و درست روى تدبير نظامى ، به اين قضيه رسيدگى مى كرد كه خيمه ها و سنگر را چگونه قرار بدهد)). اين عمل يعنى چه ؟ با اين كه احساس شده بود، سى هزار نفر با شمشير برهنه جلو آمده اند. شب عاشورا در محاصره كامل بودند. امام حسين (عليه السلام) همان شب عاشورا، كار خود را دقيقا تنظيم فرموده است . آيا اين حركات دقيق و منظم ، درس اميد به شما نمى دهد؟ آيا به بشر نمى گويد كه هرگز از عنايات خداوندى نااميد نباشيد؟
و لا تقولن لشى انى فاعل ذلك غدا الا ان يشاء الله (513)
((و در مورد چيزى مگوى كه من آن را فردا انجام خواهم داد، مگر اين كه {بگويى } اگر خدا بخواهد.))
شما وضعيت يك دقيقه بعد را نمى دانيد و بايد وظيفه تان را انجام دهيد، والسلام . اين وظيفه دقيقه قبلى ، هرچه كه مى گويد، اگر براى دقيقه بعد هم مانديد، چنين است و بايد آن را انجام بدهيد. اى جوانان عزيز!
چه درسى بالاتر از اين كه حتى در يك مورد، حالت ياءس و ضعف مديريت در حضرت ديده نشد.
همان طور كه قبلا اشاره اى كردم و الان هم عرض مى كنم ، امام حسين (عليه السلام) به علم امامت مى دانست كه شهيد مى شود، اما آيا به علم خدايى هم مى دانست ؟ در حالى كه او فقط داراى علم امامت بود. يعنى با آن مقام و قداست بزرگ خود و به عنوان امامت ، پشت پرده را مى دانست كه شهادت هست . اما در عين حال مى دانست كه ؛
يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب (514)
((خدا آن چه را بخواهد، محو يا اثبات مى كند و اصل كتاب نزد اوست .))
لذا، اگر كسى بگويد صبح {عاشورا} هم حتى هنوز حسين بن على (عليه السلام) با علم خداوندى يقين نداشت كه كار تمام است و بايد كارش را درست انجام مى داد، سخن او صحيح است . دوباره مى گويم : حتى صبح ، كارهاى ايشان ، دقيقا مثل اين بود كه اصلا مى خواهد زندگى ابدى كند. عوامل و قراين حاكى از اين است كه ايشان در حال رفتن است و هر چه لحظات مى گذرد، حسين بن على (عليه السلام) به پل شهادت و به پل كوچ از اين دنياى فانى نزديك تر مى شود. ايشان موقعى كه مى جنگيدند - البته راوى مى گويد - من نديدم كسى اين تعداد از فرزندانش شهيد شوند، يا اين همه اطراف او را ناگوارى بگيرد، ولى اين قدر با حالت طراوت نفس برآرد و بجنگد. ما نظير اين را نديده ام و ديده نشده است . چرا در اين باره نمى توانند بحث كنند؟ زيرا در اين جا مستقيما بايد خدا مطرح شود. خدا كه مطرح شد، دروغ بايد از ميان برود، چرا صاف و بى پرده صحبت نكنيم ؟ واقعا در هر لحظه از داستان حسين ، توحيد ديده مى شود. او عالم بود و مى دانست كه شهيد خواهد شد، امام علم او، علم امامت بود. فقط خداوند علم مخزون دارد. علم مخزون يعنى چه ؟ يعنى علم مخفى كه حتى هيچ يك از پيغمبران هم از آن اطلاع ندارند. با همان علم مخزون است كه ؛ يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب .
محو و اثبات ، دست اوست . خداوند هر لحظه مى تواند قرار بدهد كه نه :
 
ور بگيرى كيت جست وجو كند   نقش با نقاش كى نيرو كند
آيا نقشه مى تواند بگويد اى جناب نقاش ! من مى دانم كه اكنون شكل من در اين مجموعه اين گونه قرار گرفته است ؟ نقش چگونه مى تواند نقاش را مخاطب قرار بدهد؟ به هر حال ، بايد سعى شود تا تمام جديت تحليل گران تاريخ ، به اين مواردى كه گفته شد، مصروف شود. اين يك نعمت بزرگ خداوندى است كه ما داستانى را بار ديگر تجديدنظر كنيم ، و اين داستان هم هر روز تازه و نو است .
شما داستان امام حسين (عليه السلام) را از آن آغاز كه در مسجد براى آنان خبر آوردند كه وليدبن عتبه شما را خواسته است ، در نظر بگيريد. حتى يكى از آن ها، خلاف منطق و قانون و اصل نيست . تمام حركات حضرت ، منظم و صحيح است . با آن سابقه اى كه از نظر نسب داشته است ؛
الاصلاب الشامخه و الارحام المطهره . لم تنجسك الجاهليه بانجاسها و لم تلبسك من مدلهمات ثيابها. با آن نسب و با حسب ، حركت كرده و اين حادثه به وجود آمده است . يك چيزى را ما مى شنويم ، چون زياد هم شنيده ايم ، و در حقيقت ، زياد شنيدن آن ، حالت كنجكاوى را از انسان مى گيرد.
على بن محاربى مى گويد: من از سپاهيان حر بودم و آخر از همه رسيدم و خيلى تشنه بودم . چون امام حسين (عليه السلام) تشنگى من و اسبم را ديد فرمود: انخ الراويه (515). راويه به زبان ما، معنى مشك مى دهد. (لذا منظور امام را نفهميدم ).
سپس فرمود: يا ابن الاخ انخ الجمل ، ((اى برادر، شتر را بخوابان )). من شتر را خواباندم . حضرت به يك مشك اشاره كرد و فرمود از آن بخور. مى گويد از بس دستپاچه بودم ، هر طور خواستم دهنه مشك را كه از آن آب مى آيد پيدا كنم نمى توانستم .
مى گويد: حسين بن على (عليه السلام) كار مرا تماشا مى كرد. چون ديد ناتوانم ، خودش بلند شد آمد و فرمود: اخنث السقاء. (يعنى دهانه مشك را برگردان ، يا با دست فشار بده ). على بن طعان محاربى مى گويد من باز هم نتوانستم و متوجه منظور ايشان نشدم ، تا اين كه امام كمك كرد تا من آب بخورم .
در اين كمك حضرت به على بن طعان ، چه چيزى مشاهده مى كنيد؟ حق حيات ! حق حيات ! حق ضرورى و حق عمومى بشرى . حسين مى داند كه الان در مغز او (على بن طعان ) چنين گنجانده و تلقين كرده اند كه اين مرد (حسين ) بايد كشته شود، و اين جاهل هم تلقين را پذيرفته است . با اين حال ، آب را به او داد. اين ها درس هايى است كه در تمام لحظات حادثه حسين وجود دارد و چه حوادث متنوعى ! اگر كسى بگويد فهرست و مجموعه تمام ارزش هاى تاريخ بشرى از يك طرف ، و فهرست ضد ارزش هاى بشرى در طرف ديگر، در آن مدت معين بروز كرده است ، جاى ترديد نيست . منتها، زمان كم است و انسان خيال مى كند كه حادثه ، حادثه يك روز، دو روز است . كمىِ زمان را نگاه نكنيد. لحظات گاهى بوى ابديت مى دهد، ولى متاءسفانه ، اين لقمه هاى حرام ، اين زندگى ماشينى كه بر انسان ها مسلط شده است ، نيز كمى تفكرات و قحطى و خشكسالى انديشه ها، نمى گذارد انسان در اين باره فكر كند كه قضيه چه بوده است . دو سلسله از مهم ترين سلسله هاى حكمرانان جوامع اسلامى يعنى ؛ آل بويه و ديالمه ، براى اين كه مردم را به دين اسلام بياورند، اصلا شمشير نكشيدند. فقط داستان حسين را در مقابل آنان مى گذاشتند و مى گفتند بخوانيد. فقط و فقط اين ها درباره داستان حسين با مردم صحبت داشتند. مردم هم مى خواندند و مى ديدند كه اگر كسى به خدا تكيه نكند، آيا مى تواند اين حركت را انجام دهد؟ آيا كسى كه هوى و هوس خود را زير پا نگذارد، مى تواند اين حركت را انجام دهد؟ آيا كسى كه بر بشريت مشرف نباشد، مى تواند اين كار را انجام دهد؟ آيا كسى كه صبرش فوق صبرها نباشد، مى تواند چنين كارى را انجام دهد؟ و تمام ادعاى او، اين بود: انى خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى رسول الله (صلى الله عليه وآله )، كه تمامش ‍ هم اسلام بود. و اين كه انسان ، كرامتى گران دارد، آن را پايمال نكنيد، شعار هيهات مناالذله ، از همان موقع پابرجا ماند. آن مقدارى كه در زير اين آفتاب فروزان براى دفاع از زندگى ، جنازه ها در خون غلتيده است ، تاريخ نشان مى دهد اگر بيش از آن درباره دفاع از كرامت نباشد، كمتر نيست . حيثيت و شخصيت بسيار مهم است . همان گونه كه شما نمى توانيد زندگيتان را خريد و فروش كنيد - آيا مى توانيد خريد و فروش كنيد؟ آيا مى توانيد بگوييد من مى خواهم زندگى امروزم را به فلانى بفروشم - همان طور هم كرامت و شخصيت و حيثيت را نمى توان فروخت يا اسقاط كرد و نقل و انتقال داد. نمى توان گفت من مى خواهم از حيثيت و شخصيتم دست بردارم .
مگر حيثيت و شخصيت ، متعلق به توست كه مى خواهى از آن دست بردارى ؟ مگر و لقد كرمنا از آنِ توست ؟
و لقد كرمنا بنى آدم (516)
((ما فرزندان آدم را تكريم كرديم .))
 
بى قدرى ام نگر كه به هيچم خريد و من   شرمنده ام هنوز خريدار خويش را
متاءسفانه ، بشر به يك چيزهايى فروخته مى شود. شخصيت ، وجدان ، عقل (عقلى كه هدر مى رود)، تفكر، وجدان و... به ما مى گويد، اين همه نيروها با ما فقط يك حرف دارد:
 
اى گران جان ، خوار ديدستى مرا   زان كه بس ارزان خريدستى مرا
آيا ما عرق جبين ريختيم و حيثيت انسانى را خريديم ؟ نخير، رشد كرديم و يك وقت ديديم ، وجدان به ما مى گويد: تو حيثيت و شرف دارى . ما ديديم ، دين ما هم مى گويد تو حيثيت و شرف دارى . هم چنين روان شناسان ، اخلاقيون و تمام وابستگان دنيا، به ما مى گويند: انسان شرف دارد و نبايد آن را بفروشد و ساقط كند، نبايد آن را در مجراى سوداگرى ها قرار بدهد. چنان كه ديديم ، ما را جلوى تخته سياه نگه داشتند و گفتند: بچه ها گوش كنيد، ((بابا آب داد))، و من هم فهميدم . بعد هم 2*2 مساوى با چهار است . اما پيرامون اين دو ضربدر دو، در مغز چه مى گذرد كه دوضربدر دو مساوى با چهار منعكس مى شود؟ تاكنون فهميده نشده است كه عدد يعنى چه ؟ همين اعداد دو، ده ، يازده و...، را تعريف كرده اند، ولى هنوز مشخص نشده است كه اين ((2)) يعنى چه .
اين فقط يك قدرت تجريد مغز است . مغز، صدها قدرت تجريد دارد، ولى آن را مجانى به دست بشر داده اند.
 
اى گران جان ، خوار ديدستى مرا   زان كه بس ارزان خريدستى مرا
هر كه او ارزان خرد ارزان دهد   گوهرى طفلى به قرص نان دهد
اگر كودك گرسنه اى ، گوهر گرانبهايى داشته باشد، يك قرص نان كه به او بدهيد، گوهر را به شما مى دهد. يا يك توپ قشنگ و خوشرنگ به او بدهيد، گوهر را به شما مى دهد. چون قيمت و ارزش آن را نمى داند. حسين بن على قيمت كرامت را به بشريت تفهيم نمود. يعنى تمام كيهان به اين عظمت يك طرف ، و شرافت و حيثيت و كرامت انسانى يك طرف . اين درسى بود كه واقعا حسين بن على در اين حادثه به بشريت داد. شما حداقل در اين حادثه ، ده ها و شايد صدها درس مى توانيد بخوانيد. باز ما اين را داريم كه اين هفتاد و يك نفر، در چهره حسين چه مطالعه اى مى كردند؟ ان شاءالله در جلسات آينده بحث مى كنم . همان طور كه گفتم ، بدين جهت كه اين مباحث براى ما تكرار شده است ، اهميت قضيه را نمى دانيم .
اگر به شما بگويند آيا قضيه عابس را شنيده ايد؟ شما حسينى ها - كه ان شاء الله خداوند همه شما را با حسين محشور كند - چه جوابى مى دهيد؟ فقط از آمدن و رفتن او مى گويند و درون او را فاش نمى كنند.
عابس يكى از شجاع ترين مردان عراق و زاهد و عابد بود. او بايد در قيافه ملكوتى حسين چه چيزى احساس كند كه لباس خود را درآورد و برهنه به ميدان بيايد؟ وقتى به او گفتند كه اى عابس ، اجننت ؟ ((آيا ديوانه شدى ؟)) اين سؤ ال از نظر انسان هايى كه از معنا و ملكوت خبر ندارند، سؤ الى منطقى است . به او گفتند: آيا مى دانى در مقابلت چيست ؟ شمشير است ! آيا مى خواهى بدنت را گوشت شمشير كنى ؟ چرا زره نمى پوشى و حتى لباس هايت را كندى و برهنه به ميدان آمدى ؟ عابس فرمود: بلى ، آن عقلى كه شما را وادار كرده است تا در اين موقعيت قرار بگيريد و در مقابل اين مرد، چهره ضد بشرى نشان بدهيد، من آن عقل را ندارم و ضد آن عقل هستم . اين جنون براى من ، بالاتر از هزاران عقل است كه شما را براى چند صباح دنيا، در مقابل اين مرد بزرگ بشريت قرار داده است .
 
او ز شر عامه اندر خانه شد   او ز ننگ عاقلان ديوانه شد
از ننگ شما من ديوانه شدم . آيا شما عاقليد؟ اين عقل است كه شما داريد؟ ولى اى عزيزان ، اين را شما بدانيد كه معنى عقل ، مانند معناى عشق ، آزادى ، عدالت و... ورشكستند. تعجب كرده اند كه انسان دست از جان بشويد و {اين گونه به ميدان } بيايد. البته سن عابس را ما نمى دانيم كه چه قدر بوده است ، ولى جوانانى بودند كه در بحبوحه جوانى ، در راه حسين از جوانى خويش گذشتند. مسلما عقلى كه از اين دنيا، فقط آخور و علف مى فهمد، نخواهد فهميد كه مساءله چيست .
اى عابس ، با چه اشخاصى صحبت مى كنى ؟ چرا جواب دادى ؟ خدا رحمتت كند. مگر طرف مقابل تو كه اين سخن را بيان كرد، انسان بود كه گفت : اجننت . اگر انسان بود كه آن طرف (در لشكر يزيد) نبود. خدا روحت را شاد و با حسينت محشور كند. اين چه عاطفه اى بود كه نخواست سؤ الى بى جواب بماند!؟ آيا ناشى از همان جريان شب تاسوعا نبود؟ در شب تاسوعا، شمر براى ابوالفضل العباس (سلام الله عليه ) و برادرانش كه از طرف مادرى در قبيله اى به هم مى رسيدند، امان نامه اى آورده بود، و وقتى آنان را ندا داد، اين ها خواستند جواب او را ندهند، اما حسين (عليه السلام) فرمود: ((جواب او را بدهيد، اگرچه فاسق است )).
ما {انسان ها هنوز} در ماقبل دبستان كار مى كنيم . يكى از بزرگان ، سخن خيلى زيبايى دارد. شايد اين سخن مربوط به تولستوى باشد، مى گويد:
((بگويم در اين موقع ، {مثلا} در اوايل قرن بيستم ، به كجا رسيديم ؟ ما آمديم ... بشر اين همه قرون و اعصار آمده ، و درِ دانشگاه زندگى را مى زند، اما معلوم نيست در را درست به روى اين انسان ها باز كنند. تازه مى خواهيم به اين انسان ها بگوييم ، كه زندگى چيست .))
حضرت فرمود: اگرچه فاسق است ، اما سلام او را پاسخ دهيد. سلام چه كسى را؟ سلام شقى ترين مرد تاريخ (شمر)! يا اباعبدالله ، مانند پدرت در روح انسان ها چه مى ديدى ؟ يا اباعبدالله ، اى وارث حقيقى ابراهيم خليل ، اى وارث حقيقى موسى بن عمران ، اى وارث حقيقى عيسى بن مريم ، اى وارث محمد (صلى الله عليه وآله )، آيا اين همان عينك بود كه پدر تو على براى شناخت انسان ها به چشم زده بود؟
خلاصه ، به نظر مى رسد واقعا دو عينك و دو مساءله است كه اين چه مى گويد و آن هم چه مى گويد.
 
رگ رگ است اين آب شيرين و آب شور   در خلايق مى رود تا نفخ صور
تاكنون در كلاس حسين ، درس هايى را خوانده ايد. خدا گذشتگان ما را رحمت كند كه ما را وارد اين كلاس كرده اند. اين اختيار با شماست و هر لحظه ممكن است شما به يك سؤ ال ، يا به يك سلام ، پاسخ درستى ندهيد. آيا مى دانيد با عدم پاسخ شايسته ، در روح و روان طرف مقابل چه مى كنيد؟ اين يك درس كوچك اصلا به فكر نمى آيد، كه حضرت فرمود: ((اگرچه فاسق است ، اما جوابش را بدهيد)).
اينك ، آن كسانى كه مى خواهند بگويند دين در زندگى دنيوى مردم دخالت نكند، بفرماييد اين را حذف كنيد. به جاى آن چه چيزى مى خواهيد جايگزين كنيد؟ اختيار را به دست شما داديم . اگر اين انسانيت و اين عظمت حذف شود، چه چيزى مى خواهيد به جاى آن بگذاريد؟ كه بگويد حساب فسق و حتى حساب كفر به جاى خود، و يك حساب ديگر هم داريم براى خود شرف انسانى ، كه آن هم به جاى خود.
خداوند و لقد كرمنا بنى آدم ، گفته است . خداوند ((و لقد كرمنا العرب ))، ((و لقد كرمنا العجم ))، يا ((و لقد كرمنا بنى هاشم )) نگفته است . قائله ، همين قرآن است . لذا، براى همين قرآن است كه {حسين } مى گويد بايد به قرآن عمل كرد. آيا ديديد من عمل كردم و سلام او را بدون پاسخ نگذاشتم ؟
خدايا! پروردگارا! تو را سوگند مى دهيم به آن عظمتى كه اين سرور شهيدان از خود در تاريخ به يادگار گذاشت ، ما را در درس هاى كلاس اين انسان الهى مردود مفرما.
پروردگارا! تو از دل هاى ما باخبرى و ما واقعا مى خواهيم در اين رديف حسينى باشيم و براى اين كه در اين رديف ، نام نويسى ما به حقيقت بپيوندد، خودت ما را يارى و ياورى بفرما.
پروردگارا! خداوندا! همان گونه كه گذشتگان ما، نيكان ما، اين مدرسه را به ما معرفى كردند و دامان على و آل على را به دست ما سپردند، ما راموفق بفرما تا دامان على و آل على و حسين را به نسل آينده و به فرزندانمان بسپاريم .
((آمين ))
فلسفه حسينى
با دقت كامل در سرگذشتى كه داشته ايم ، ظلم ، با كمال شيوعى كه در تاريخ داشته ، نتايج خود را نشان داده است . ولى نيروى فعال زندگى به قدرى قوى است كه بشر به روى خود نمى آورد كه اين آفت و اين نتايج سوء و عواقب وخيم از كجاست . گاهى مى گويد علل محاسبه نشده بود. گاهى مى گويد حوادث كذايى بود و مى خواهد درست كند. در صورتى كه اگر دقت كند، نتايج ظلم و ستم است كه انسان ها در هر برهه اى از تاريخ مرتكب شده اند. تفسير و توجيه ، هميشه حقيقت را نمى پوشاند. آدم خيلى ميل دارد تا حقيقت را بپوشاند. انسان خيلى زيبا فيلسوف مى شود، چهره دانشمند و خيرخواهى به خود مى گيرد، چهره هاى بسيار گوناگون حق به جانب به خود مى گيرد كه حقيقت را بپوشاند، ولى حقيقت خيلى تيزتر و تندتر از آن است كه گوشش بدهكار توجيهات ما شود. اگر دقت كنيد، بشر در تحقيق و تحليل سقوط تمدن ها و فرهنگ ها خيلى سخن مى گويد، كه مثلا آن تمدن چرا ساقط شد و آن جامعه چرا رو به زوال رفت ؟ با اين كه آن تمدن و جامعه ، نيرومند و قوى بود، اقتضا نمى كرد كه رو به زوال برود. {انسان ها} غالبا مسائلى را براى تفسير پيش مى آورند، اما با ظلم كارى ندارند. كمى دقت كنيد:
و تلك القرى اهلكناهم لما ظلموا(517)
((و {مردم } آن شهرها چون بيدادگرى كردند، هلاكشان كرديم .))
وقى كه نتايج كار پيش مى آيد، طبل و بوق و كرنا نمى زند كه چون شما ظلم كرديد، من هم نتيجه آن ظلم هستم كه بروز كردم . اگر تفكر كسى اين گونه باشد، خيلى عوام و بينواست . بينواست كسى كه فكر كند، موقعى كه عكس ‍ العمل يك ظلم و يك قبح مى خواهد پيش بيايد، به انسان خبر مى دهد كه من نتيجه كار تو هستم . اين اشعار مولوى خيلى معروف است :
 
چون كسى را خار در پايش خلد   پاى خود را بر سر زانو نهد
با سر سوزن همى جويد سرش   ور نيابد مى كند با لب ترش
خار در پا شد چنين دشوار ياب   خار در دل چون بود واده جواب
خار دل را گر بديدى هر خسى   كى غمان را راه بودى بر كسى
كس به زير دم خر خارى نهد   خر نداند دفع آن بر مى جهد
خر نمى فهمد قضيه چيست ؛
 
خر ز بهر دفع خار از سوز و درد   جفته مى انداخت صد جا زخم كرد
بر جهد آن خار محكم تر كند   عاقلى بايد كه خارى بركند
يكى از دوستان مى گفت : من در يك شهر جلوى نانوايى سنگكى ايستاده بودم و مى خواستم نان بگيرم .
پير مردى ناگهان فرياد زد. معلوم شد، شخص جوانى يك سنگ بسيار داغ سنگك را روى دست او گذاشته است . پيرمرد فرياد زد، ولى بعدا خودش ‍ ساكت شد. سپس برگشت و گفت : چهل سال پيش من در همين مكان ، به پشت دست پيرمردى از اين ريگ هاى داغ گذاشته بودم !
در اين باره خود شما چه مى گوييد؟ مى گوييد؛ ((دير و زود دارد، ولى سوخت و سوز ندارد)).(518)