اصلا جا دارد رشته اى براى بحث حسين و حسين شناسى داير شود
كه خدا مى داند چه قدر به اين بشريت خدمت مى شود. آيا مى شود كه در يك روز كه محدود
به ساعت هاى معينى است ، فهرست تمام ارزش هاى انسانى و فهرست تمام ضد ارزش هاى
انسانى ، جنبه عملى پيدا كند؟ بلى ، امكان دارد. آن را تفسير كنيد و ببينيد آيا
امكان دارد يا نه ؟! اين كار، كمى عشق و علاقه و سوز مى خواهد. واقعيت اين است كه
اگر اين حادثه ، جنبه دينى نداشت و يك شخصيت به عنوان يك انسان معمولى براى طرفدارى
از آزادى و عدالت پديد مى آورد، آيا ده ها هزار كتاب درباره اش نمى نوشتند؟ بيچاره
بشر در اين باره حساسيت (آلرژى ) دارد و هنوز هم خودش را فريب مى دهد. حادثه ،
حادثه مذهبى است . نشان مذهب دارد و اين را متوجه نيستند كه اگر براى بشر قدمى
برداشته شود - اى شرق ، اى غرب - فقط از راه مذهب برداشته خواهد شد. چون فقط اين ها
هستند كه براى بشريت حرف دارند. اجازه بدهيد مطلبى را بگويم .
يكى از متفكران بسيار مشهور مغرب زمين (آلبر كامو) در تفكرات پوچى ، صريحا مى گويد:
((تنها يك مساءله جدى وجود دارد كه آن هم خودكشى است . به
عبارت ديگر، آن چيست كه زندگى را با ارزش مى كند؟ جواب مذهبى اين سؤ ال هنوز به قوت
خود باقى است ، ولى امروز كمتر به آن توجه مى شود.))(512)
مى گويد فقط مذهب است كه مى تواند هدف زندگى را بگويد. اما بشر نمى شنود! معناى
واقعى اين منطق ، مثل اين است كه كودكى با خاك آلوده به ميكروب بازى مى كند و ممكن
است اين ميكروب ، كشنده باشد و او را نابود كند، اما بچه گوش فرانمى دهد. آيا شما
اگر اين كودك را از بازى با خاك باز نداريد، قاتل اين بچه نيستيد؟ شما اگر حتى يك
سيلى نازنينى هم به گونه او بنوازيد و او را از بازى با خاك بر حذر داريد و بگوييد
من مى خواهم جان تو را نجات دهم ، آيا اين نهى از خطر، جاى ((اما))
دارد؟ او (آلبر كامو) صريحا مى گويد، فقط مذهب است كه اين كار را خواهد كرد. بسيار
خوب ، اى نويسندگان جوامع بشرى ، حال كه مذهب بالاترين شاهكار را نشان داده است ،
درباره آن بحث كنيد كه چه بوده است . مذهب چه نيرويى دارد كه بگويد: هيهات مناالذله
. ((كه حتى اگر نام من (حسين ) هم بعد از من در تاريخ باقى
نماند، باز ايستادگى خواهم كرد)). مقام و امثال آن چيست ؟
آيا اين اقدام دينى امام حسين (عليه السلام) در راه ارزش هاى انسانى ، پوچ است ؟
اصلا كار من (حسين )، حتى براى اين هم نيست كه بعد از من بگويند حسين اين كار را
كرد. آيا بشر با اين درس تصفيه نمى شود؟ آيا بشر با اين درس ، در تاريخ واقعا
پيشرفت نمى كند؟ با اين درسى كه حتى مى شود بگوييم تراكم آن در 24 ساعت بوده ، يا
اين كه اگر بگوييم از شب تاسوعا، چهره خيلى جدى براى خودش پيدا كرد و همه حوادث جدى
بود. همه حوادثى كه براى كل بشريت مى تواند آموزنده باشد، در چند ساعت رخ داد. يا
اين كه از موقعى كه حضرت از مدينه به مكه مشرف شد و بعد در ماه رجب سال شصت و يك
هجرى قمرى راهى عراق شد. يعنى ؛ رجب ، شعبان ، رمضان ، شوال ، ذى القعده ، ذى الحجه
، محرم ، باز در همين هفت ماه اين حادثه بزرگ كامل شد.
{خطاب ما به امثال } جناب مولوى (ملاى رومى ) است ، كه گاهى از يك داستان كوچك
درباره مثلا فلان شخص وارسته - كه شايد از نظر تاريخ خيلى هم يقينى نباشد - حادثه
اى را برداشته و با آن چه ها كرده ، و چه تابلوهايى كشيده كه شايد هم فقط براى
آموزندگى ، آن داستان را بيان كرده و پيرامون آن بحث كرده است ، اما درباره حركت
امام حسين (عليه السلام) درست به ميدان نيامده است .
داستانى كه حسين بن على (عليه السلام) فقط به زهيربن قين نگاه كرد و زهير فقط به
حسين بن على نگاه كرد و از زندگى به طرف مرگ (شهادت ) راه افتاد، حقيقت دارد. روان
شناسانى كه براى بهداشت روانى انسان ها كار مى كنند، توجه كنند: آيا نمى توان
درباره اين ها بحث كرد كه حسين با اين نگاهش چه كار كرده و چه گفته است ؟ يا چه
صحبتى اين چشم ها با هم داشتند و در اين ميان چه سخنى رد و بدل شده است ؟ يك طرف
قضيه كسى است كه قبل از ملاقات خود با امام حسين ، در مكتب ديگرى بوده است . خودش
هم مى گويد كه من از مكه بيرون آمدم و مدام چادرم را اين طرف و آن طرف مى زدم كه در
اين مسير با حسين روبه رو نشوم ، چون مى دانستم اين گونه كه مى رود، شهيد خواهد شد.
بالاخره در جايى اين دو، چادرشان به هم نزديك شد و اين جريان اتفاق افتاد. اين
موارد از نظر روحى ، براى بشر ارمغان ها و بحث ها دارد كه گاهى با تماشاى دقيق يك
چشم ، مى توان روح آن انسان را كه در يك مرتبه بالا با روح همه انسان ها يكى است ،
مشاهده كرد. تحقيق و تفسير اين موارد، كار و اخلاص و پشتكار لازم دارد. در اين
سفرها تمام اخلاقيات و اصول انسانى دانه دانه پياده مى شود و از مسائلى است كه بايد
واقعا بحث شود. بايد مطرح شود كه چگونه حسين بن على (عليه السلام) مخصوصا بعد از
قضيه حر - احساس كرد كه قضيه از نظر طبيعى چه روندى را طى مى كند. او از اول مى
دانست و چگونگى دانستن آن را هم عرض مى كنم ، كه چگونه براى او يك ذره ياءس به
وجود نيامد، كه آقا شما فقط هفتاد و دو نفر هستيد و آن ها همه كشورهاى اسلامى را
عليه شما مى توانند حركت بدهند. در اين جريان ، ذره اى ياءس در ايشان پيدا نشد، آيا
ما نبايد از اين روحيه بحث كنيم ؟
مخصوصا هرچه كه به كربلا نزديك تر مى شدند، امام حسين (عليه السلام) احساس مى فرمود
كه جريان از چه قرار است . ايشان تا شب عاشورا كه مى خواست اردوى خود را درست كند،
يك اردو همانند اردوى صد هزار نفرى {را تدارك و برنامه ريزى مى كرد.} حتى اين مطلب
را هم نوشته اند كه : ((يك نفر از ياران ، حسين را ديده بود
كه حضرت دقيق و درست روى تدبير نظامى ، به اين قضيه رسيدگى مى كرد كه خيمه ها و
سنگر را چگونه قرار بدهد)). اين عمل يعنى چه ؟ با اين كه
احساس شده بود، سى هزار نفر با شمشير برهنه جلو آمده اند. شب عاشورا در محاصره كامل
بودند. امام حسين (عليه السلام) همان شب عاشورا، كار خود را دقيقا تنظيم فرموده است
. آيا اين حركات دقيق و منظم ، درس اميد به شما نمى دهد؟ آيا به بشر نمى گويد كه
هرگز از عنايات خداوندى نااميد نباشيد؟
و لا تقولن لشى
انى فاعل ذلك غدا الا ان يشاء الله
(513)
((و در مورد چيزى مگوى كه من آن را فردا انجام خواهم داد،
مگر اين كه {بگويى } اگر خدا بخواهد.))
شما وضعيت يك دقيقه بعد را نمى دانيد و بايد وظيفه تان را انجام دهيد، والسلام .
اين وظيفه دقيقه قبلى ، هرچه كه مى گويد، اگر براى دقيقه بعد هم مانديد، چنين است و
بايد آن را انجام بدهيد. اى جوانان عزيز!
چه درسى بالاتر از اين كه حتى در يك مورد، حالت ياءس و ضعف مديريت در حضرت ديده
نشد.
همان طور كه قبلا اشاره اى كردم و الان هم عرض مى كنم ، امام حسين (عليه السلام) به
علم امامت مى دانست كه شهيد مى شود، اما آيا به علم خدايى هم مى دانست ؟ در حالى كه
او فقط داراى علم امامت بود. يعنى با آن مقام و قداست بزرگ خود و به عنوان امامت ،
پشت پرده را مى دانست كه شهادت هست . اما در عين حال مى دانست كه ؛
يمحوا الله ما
يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب
(514)
((خدا آن چه را بخواهد، محو يا اثبات مى كند و اصل كتاب نزد
اوست .))
لذا، اگر كسى بگويد صبح {عاشورا} هم حتى هنوز حسين بن على (عليه السلام) با علم
خداوندى يقين نداشت كه كار تمام است و بايد كارش را درست انجام مى داد، سخن او صحيح
است . دوباره مى گويم : حتى صبح ، كارهاى ايشان ، دقيقا مثل اين بود كه اصلا مى
خواهد زندگى ابدى كند. عوامل و قراين حاكى از اين است كه ايشان در حال رفتن است و
هر چه لحظات مى گذرد، حسين بن على (عليه السلام) به پل شهادت و به پل كوچ از اين
دنياى فانى نزديك تر مى شود. ايشان موقعى كه مى جنگيدند - البته راوى مى گويد - من
نديدم كسى اين تعداد از فرزندانش شهيد شوند، يا اين همه اطراف او را ناگوارى بگيرد،
ولى اين قدر با حالت طراوت نفس برآرد و بجنگد. ما نظير اين را نديده ام و ديده نشده
است . چرا در اين باره نمى توانند بحث كنند؟ زيرا در اين جا مستقيما بايد خدا مطرح
شود. خدا كه مطرح شد، دروغ بايد از ميان برود، چرا صاف و بى پرده صحبت نكنيم ؟
واقعا در هر لحظه از داستان حسين ، توحيد ديده مى شود. او عالم بود و مى دانست كه
شهيد خواهد شد، امام علم او، علم امامت بود. فقط خداوند علم مخزون دارد. علم مخزون
يعنى چه ؟ يعنى علم مخفى كه حتى هيچ يك از پيغمبران هم از آن اطلاع ندارند. با همان
علم مخزون است كه ؛
يمحوا الله ما
يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب .
محو و اثبات ، دست اوست . خداوند هر لحظه مى تواند قرار بدهد كه نه :
چون كسى را خار در پايش خلد |
|
پاى خود را بر سر زانو نهد |
با سر سوزن همى جويد سرش |
|
ور نيابد مى كند با لب ترش |
خار در پا شد چنين دشوار ياب |
|
خار در دل چون بود واده جواب |
خار دل را گر بديدى هر خسى |
|
كى غمان را راه بودى بر كسى |
كس به زير دم خر خارى نهد |
|
خر نداند دفع آن بر مى جهد |
خر نمى فهمد قضيه چيست ؛