امام حسين (عليه السلام) شهيد فرهنگ پيشرو انسانيت

علامه محمدتقى جعفرى

- ۴۸ -


اكنون جوانان ما واقعا با يك اشتياق و علاقه شديد، عشق و احساسات بسيار عميقى به حسين نشان مى دهند، كه اميدواريم ان شاءالله آينده آنان از اين احساسات ساخته شود. اين حسين بن على - ضمنا از طرف مادر پسر دختر پيغمبر، فاطمه (عليها السلام ) و از طرف پدر، پسر على بن ابى طالب (عليه السلام) است - علاوه بر اين دو بزرگوار، به آن يك تعليم و تربيت فوق العاده بالا و عالى را كه در دودمان آن حضرت ديده بود، اضافه كنيد.
برادر بزرگشان امام حسن مجتبى (عليه السلام) است كه با آن حركاتى كه در دوران امامتش انجام داد، شايد بتوان گفت در تاريخ ، از يك جهت ، فوق العاده به ارزش ها خدمت كرد. {امام حسن } چهره ((ماكياولى ))هاى روزگاران را نشان داد. معاهده ها را طرفين پذيرفتند، اما همين معاويه همه آن ها را زير پاى خود گذاشت .
حسن بن على (عليه السلام) اگر كارى جز اين در امامت نفرموده بود كه اثبات كند كه ادعا غير از عمل است ، و خودخواهى و خودكامگى و سلطه گرى غير از رهبرى جان هاى آدميان است ، همين براى او كافى بود. به اضافه اين كه ، مجاهدت هاى بسيار فراوانى فرمود و تحملات عجيبى متحمل شد. گاهى يك تحمل و نشان دادن ظرفيت در مقابل تلخى حوادث ، خود درس ها در بردارد كه درباره امام حسن (عليه السلام) ديده شد.
همان طور كه قبلا نيز عرض كردم ، امام حسين (عليه السلام) كه امام سوم شيعيان است ، از محبوبيت فوق العاده اى برخوردار بود. محبوبيت ايشان ، هم از نظر انتساب به پيغمبر، و هم از نظر انتساب به على بن ابى طالب بود.
انتساب به پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) كه ديگر بالاترين نسبت است . امام حسين فرزند چنين شخصى است .
 
و كم اب قد على بابن له شرفا   كما على برسول الله عدنان
((چه پدرانى كه با فرزند خويش شريف تر شدند، چنان كه قدر بنى عدنان با رسول الله (صلى الله عليه وآله ) بالاتر رفته است .))
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) كه تمام گفتارش مخصوصا در آن جا كه سرنوشت بشر را تعيين مى فرمود، وحى بود.
و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى (501)
((و از سر هوس سخن نمى گويند. اين سخن به جز وحى اى كه به او وحى مى شود، نيست .))
محال بود كه پيغمبر درباره امام حسن و امام حسين چيزى بفرمايد و بعد بگويد من اشتباه كردم .
همان گونه كه درباره على و درباره غدير، خداوند فرمود: بگو و وحشت نكن .
والله يعصمك من الناس (502)
((و خدا تو را از {گزند} مردم نگاه مى دارد.))
درباره معرفى امام حسن و امام حسين به عنوان دو انسان معمولى ، حضرت وارد ميدان نشد، بلكه فرمود:
امامان قاما او قعدا
((اين دو فرزند من ، دو پيشوا هستند، خواه بنشينند خواه برخيزند.))
حواس ها بايد جمع باشد، كه يكى از آن ها اگر روزگار مقتضى شد و نشست ، باز امام است ، و اگر هم روزگار مقتضى شد كه برخاست ، باز امام است .
سيدى شباب اهل الجنه
((آقا و بزرگ جوانان اهل بهشت .))
يا در آن جمله كه مى گويد: ((خدايا من اين حسين را دوست دارم ، او را دوست بدار))، برادران سنى و شيعه ها روايات خيلى زيادى را درباره اين دو بزرگوار نقل كرده اند. البته هر كدام يك خصوصيتى داشتند.
خصوصيت امام حسين (عليه السلام) اين بود كه نزد مردم خيلى محبوبيت داشت . شايد بتوان گفت كه محبوبيتش خيلى غير عادى و فوق العاده بود. علل آن ، يك مقدار انتساب - همان نسبت به پيامبر (صلى الله عليه وآله ) و مقدارى اخلاقيات بود. اگر از ايشان فقط همان دعاى عرفه براى بشر مى ماند، معلوم بود كه اوضاع از چه قرار است . در دعاى عرفه ، حسين بن على (عليه السلام) با يك جهان بينى ، عظمت هاى اخلاقى و يك عرفان الهى بى نظير را مطرح فرموده است . بنابراين ، معلوم است كه اگر او به كارى اقدام كند، علت و انگيزه چيست . او كسى است كه در آن جا عرض مى كند: ((خدايا! مرزهاى اختيار و اجبار را به من بفهمان )). اينك ، همه ما بدون خيال و بدون فكر در اين كه چه مقدار از اختيار برخوردار مى شويم ، و چه موقع از مرز جبر به سوى اختيار و چه موقع از مرز اختيار به سوى جبر عبور مى كنيم ، كه مسؤ وليت نداشته باشيم ، رفتار مى كنيم . من گمان نمى كنم كسى از ما باشد كه در عمرش ده بار اين گونه فكر كند كه اكنون در چه حالى (وضعى ) قرار دارد؟ كه بگويد: اين كشتى وجود من در كجاى اين اقيانوس ‍ است ؟ با ساحل چه قدر فاصله دارم ؟ بادهاى محرك اين كشتى ، از كدام طرف مى وزد؟ من در مقابل اين توفان كه شروع شده است ، چه قدر مى توانم مقاومت كنم ؟ يا كشتى ام را چندبار بايد به طرفى بزنم ؟ انصافا چند بار ما نشستيم و در اين باره فكر كرديم كه خدايا، آيا من كه اين كار را انجام مى دهم ، مجبورم يا خودم را فريب مى دهم ؟
 
اشترى ام ، لاغر و هم پشت ريش   ز اختيار هم چو پالان شكل خويش
اين كجاوه گه شود اين سو كشان   آن كجاوه گه شود آن سو گران (503)
يك كشمش انسان را به اين طرف ، و يك غوره او را به طرفى ديگر مى برد. خودش هم مى گويد من انسانم و اختيار دارم . عظمت مساءله به قدرى است كه امام حسين (عليه السلام) آن را در دعاى عرفه به عنوان دعا به ميدان آورده است :
و اوقفنى عن مراكز اضطرارى (504)
((خداوندا! مرا به نقاط اضطرارم آگاه فرما.))
مى فرمايد: ((خدايا، در كجا مجبورم و در كجا اختيار دارم ؟)) اين حالات روحانى و عرفانى بسيار والاى امام حسين (عليه السلام)، در مراسم و موسم حج ، براى مردم اثبات شده بود، چه از كلمات پيامبر و چه از كلمات اميرالمؤمنين ، و چه در جنگ هايى كه خود ايشان در ركاب اميرالمؤمنين (عليه السلام) شركت فرموده بودند.
اين حالات مسلما بزرگى شخصيت حسين را نشان مى داد. شايد هم عرض ‍ كرده باشم كه ابن خلدون مى گويد: دو موضوع براى حسين عليه الرحمه مطرح شد:
1- واقعيت آن چنان نبود كه گمان مى كرد و آن اين بود كه بتواند در مقابل يزيد ايستادگى كند.
البته اين اشتباه ابن خلدون است كه جواب آن را عرض مى كنم .
2- حسين بر حق بود و حتى بيش از آن بود كه گمان مى كرد و آن اين است كه او براى مديريت جوامع اسلامى ، محبوب ترين شخصيت و شايسته ترين فرد بود.
همه جوامع اسلامى در اين مورد درست فكر كرده بودند. اشتباه ابن خلدون با توجه به تحقيقات تاريخى كه از او مانده ، در اين است كه ذائقه خود وى هم مقدارى طعم سياست هاى ماكياولى وار را چشيده بود، البته سياست به معناى معمولى را. با عينك سياست معمولى و با عينك سلطه گرى هاى معمولى مى ديد. او متوجه نبود كه حسين بن على در مرز حيات و موت به سوى نينوا حركت كرد. البته يقين ندارم كه نمى دانست يا مطلع نبود، يا نخواسته است مطلع شود كه حسين بن على به انگيزگى احدى الحسنيين حركت فرمود، نه اين كه مى خواهم بروم و پيروز شوم ، مثل پيروزى ساير انسان هاى سلطه گر و خودخواه و خودكامه . اين مساءله را ابن خلدون نتوانسته است درك كند. با اين كه مردى متوجه و متفكر است ، ولى اشتباهات چنين اشخاصى هم ، اشتباهات بزرگى محسوب مى شود. {ابن خلدون } نتوانسته بود بين حركت حسين و حركت ديگر انسان ها كه فقط دنيا و امور دنيوى و ماده و ماديات را مى خواهند، تفاوت قايل شود.
در صورتى كه در جمله بعدى خود، درست توجه كرده بود. جمله او اين است : ((او (حسين ) بزرگ ترين انسان عصر خود بود)). چرا؟ آيا او سه چشم و چهار دست و پا داشت ؟ از نظر اعضاء، درست مثل ساير آدم ها بود. چه بود كه شما مى گوييد كه حسين بن على در آن محيط پر از تناقض ، و در آن محيط پر از مغالطه ها و سفسطه ها، محبوب ترين و هم چنين درخشندگى او، بالاترين درخشندگى بود، در صورتى كه انگيزه براى مخفى كردن اين نور خدا خيلى زياد بود. چون وقتى اين مساءله روشن مى شد، مسائل قبلى در مغز مردم تحليل مى شد كه : او كيست ؟ چه طور شد؟ چه بود؟ خود ابن خلدون در جمله بعدى اعتراف مى كند كه حسين ، محبوب ترين مرد بود، عين عبارت او چنين است :
و من احق بالو لايه {بالامامه } من الحسين فى امامته و عدله
((و كيست شايسته تر از حسين به امامت و عدالتش .))
بالاخره ، معاويه آمد و وارد مدينه شد. ابن ابى الحديد مى گويد: اعمش از عمربن مره از سعيدبن سويد نقل كرد كه معاويه در روز جمعه در نخيله با ما نماز خواند و در خطبه نماز گفت :
((سوگند به خدا، من با شما براى آن نجنگيدم كه نماز بگزاريد و روزه بگيريد و به حج برويد و زكات بدهيد. شما اين اعمال را به جاى مى آوريد. جز اين نيست كه جنگ من با شما، براى سلطه و حكمفرمايى بر شما مى باشد و خداوند اين سلطه و فرمانروايى را به من عطا كرده است .))
آيا به خدا هم تهمت ! اين عبارات چه فرقى دارد با عبارت يكى از سياستمداران و جنگجويان جنگ دوم جهانى كه خودش فرمانده نيروى هوايى بود و در حبشه (اتيوپى ) مى جنگيد؟ اين فرمانده مى گويد:
((وقتى ما اين كوخ ‌هاى بوريايى ، حصيرى را بمباران مى كرديم ، مردم از مكان هاى آتش گرفته به جايى كه از آن جا بدتر بود، بيرون مى رفتند. خدايا! چه منظره زيبايى بود!(505))) با حكمت و مشيت و عظمت خدا مى جنگد و مى گويد: خدايا!
شما مى دانيد كه چه قدر مساءله خداشناسى در درون انسان ها ريشه دار است ، اما با اين حال ، كره زمين پر از خدانشناس است . ببينيد خدا را در چه موردى به كار برده است ؟
معاويه كه اين جملات را گفت ، بعدها يزيد و ابن زياد هر دو فيلسوف جبرى شدند و گفتند: ديديد خدا چه كرد؟ معاويه هم گفت كه خدا اين كار را كرد. اين فلسفه بافى بدتر است . يك دفعه آدم چنگيزى مى كند، سلاخى مى كند و مى گويد من اين را مى خواهم . يك دفعه هم اين است كه ، خودش را توجيه مى كند. بياييد اين درس را در اين جلسه عزاى حسين ياد بگيريم كه وقتى موقعيتمان بد است ، خود را توجيه نكنيم . به خدا قسم اين توجيه ، بدتر از خودكار بد است . اين توجيه كردن خيلى صدمه دارد، زيرا بعد از شما ممكن است كسى تحت تاءثير قرار بگيرد و او هم توجيه كند. بالاخره ، عواقب كار انسان ، فقط متوجه خود انسان نيست . بياييد حواسمان كمى جمع باشد. از اين قبيل اشخاص توجيه گر بايد پرسيد: شما چه موقع الهيات خوانديد؟ كى با حكمت سروكار داشتيد؟ خدا براى شما چگونه مطرح است كه دستور بدهد تمام ارزش هاى انسانى را زيرپا بگذاريد و خودتان بگوييد فقط براى سلطه جنگيديم ؟
موقعى كه معاويه براى تحميل يزيد به مدينه ، كه مجتمع مهاجرين و انصار بود آمد، بزرگان مدينه را كه امام حسين (عليه السلام) در ميان آنان بود، در يك جا جمع كرد. يك سخنرانى با اضطراب و معانى مشوش ايراد كرد كه كار حيله گران اجتماعى است ، نه يك حاكم الهى كه پيامبر اسلام منظور فرموده بود. معلوم بود كه نمى دانست چه بگويد. البته مى دانست كه چه بگويد، ولى نمى توانست منظورش را طورى در قالب كلمات بياورد كه مردم به كلى نفهمند، زيرا بالاخره مى فهميدند. در سخنان خود، خيلى از يزيد تعريف و تمجيد كرد و گفت : ((شما سابقه يزيد را به خوبى مى دانيد و امر او را شما تجويز كرده ايد)). بعد هم مى گويد خدا اين كار و اين امر را تجويز كرده است : ((آيا شما مى خواهيد جلوى او را بگيريد؟ خداوند مى داند كه مقصود من از زمامدار نمودن يزيد، پر كردن رخنه ها به وسيله اوست با چشم بيدار))!!
پس از مقدارى مغالطه و چشم بندى از سوى معاويه ، ابن عباس مى خواهد پاسخ معاويه را بگويد. امام حسين (عليه السلام) به او اشاره مى كند كه ساكت باش و خود امام حسين بر مى خيزيد. پس از حمد و ثناى خداوندى و درود به روان پاك پيامبر، چنين مى فرمايد:
((معاويه ، بامداد روشن ، سياهى زغال را آشكار كرده و روشنايى آفتاب ، چراغ هاى ناچيز را ساقط كرده است . در سخنانت افراط و تفريط از حق نمودى . تو منحرفى و از حق منحرف شدى . تو در سخنانت افراط و تفريط كردى . شيطان نصيب خود را از سخنانت برداشت . آيا مى خواهى مردم را درباره فرزندت يزيد بفريبى ؟ گويى تو مى خواهى چيز پوشيده اى را توصيف كنى ، يا توضيح درباره چيزى كه از ديده ها غايب است بدهى ، يا مطلبى را مى گويى كه تنها تو درباره آن دانا هستى و كسى درباره آن چيزى نمى داند. بس است . يزيد، خود حقيقت خويشتن را كه راءى و عقيده اش را اثبات كند، فاش ساخته است .
تو درباره يزيد سخنانى را بگو كه او بر خود گرفته و پذيرفته است و شخصيت او آن را نشان مى دهد. او را همان طور كه هست معرفى كن . زندگى او شامل سير و سياحت در سگ هايى است كه به يكديگر هجوم مى آوردند. او عمر خود را با كنيزهاى خواننده و نوازنده در لهو و لعب سپرى كرده است . اين كار را رها كن . بس است براى تو و بال سنگينى كه به گردن گرفته اى و تو خدا را با آن وزر و وبال ملاقات خواهى كرد. براى تو كفايت مى كند، اين كار را نكن . سوگند به خدا، همواره كار تو زدن ، يا هماهنگ ساختن باطل با ظلم و خفه كردن مردم ، با ستم بوده است . ديگر مشك هاى خود را پر كرده اى ، بس است .
ميان تو و مرگ چيزى جز چشم به هم زدن نمانده است .))(506)
اين جملات را كه حضرت فرمود: معاويه پايين آمد.
بعضى ها مى گويند {معاويه } با همان جملاتى كه ابتدا انسان خودش را با آن ها فريب مى دهد و بعد ديگران را - كه البته اين فريبكارى تا زمان محدودى دوام مى آورد - به مقتضاى عناصر شخصيتش كه شمه اى از آن ها را بازگو كرديم ، با تطميع و تهديد مردم جامعه ، پسرش يزيد را به جاى خود نشاند و روزگار عمرش به سر آمد و راهى پيشگاه عدل الهى گشت و اعمالش نيز به دنبال او. درست است كه اهالى ساده لوح شام در آن زمان ، مخصوصا مگس ها و گربه هاى سفره جو و هوى پرستان مغز پوچ ، پيش از مردن معاويه و پس از آن كه شخصيتى دروغين براى او ساختند و چون بردگان بى هويت در مقابل آن ساخته و پرداخته خويشتن سر تعظيم فرود آوردند و ديگران را هم به پذيرش بردگى در مقابل آن سايه دروغين واداشتند، اما ديرى نپاييد كه پيكر ساز واقعى وجدان تاريخ دست به كار شد.
ما قاعده لطف را در علم كلام مى خوانيم و طلبه هاى عزيز ما، در حوزه بحث مى كنند كه آيا خداوند غير از عدالت ، لطفى هم دارد، يا آن كه فقط واجد عدالت است ؟ شيعه و تعدادى از معتزله - كه گمان مى كنم همه معتزله باشد - قاعده لطف را هم قبول دارند و مى گويند خداوند متعال به اضافه عدل ، قاعده لطف و اصلح را هم براى بندگانش جارى مى فرمايد. اگر ما بخواهيم درباره مولوى قضاوت كنيم ، از نظر اين كه ايشان اشعرى يا معتزلى يا شيعه است ، گاهى جنبه اشعرى او مى چربد. بنابراين ، نبايد قاعده لطف را بيان كند، ولى در بعضى از موارد، همين قاعده لطف خداوند را چنين بيان كرده است :
 
باد ما و بود ما از داد توست   هستى ما جمله از ايجاد توست
لذت هستى نمودى نيست را   عاشق خود كرده بودى نيست را
لذت انعام خود را وامگير   نقل و باده ى جام خود را وامگير
ور بگيرى كيت جست وجو كند   نقش با نقاش كى نيرو كندد
منگر اندر ما، مكن در ما نظر   واندر اكرام و سخاى خود نگر
ما نبوديم و تقاضامان نبود   لطف تو ناگفته ما مى شنود(507)
شايد عده اى به عنوان جامعه شناسى و تحليل تاريخ ، بياناتى دارند. البته مطالب خوبى هم دارند كه بايد درباره آن ها بحث كرد، اما نمى فهمند كه لطف الهى چگونه به طور ناملموس در طول تاريخ بر بشر حاكم بوده است . يكى هم اين (معاويه ) است . مجسمه دروغين او ساخته شد، و درباره اش ‍ گفتند و ساختند و آراستند و پيراستند، تا كم كم آن لطف الهى كه بعضى ها تعبير وجدان حساس تاريخ از آن كرده اند، به حركت در آمد و نشان داد كه جريان چگونه است . همان گونه كه شام و شاميان ، معاويه و معاويه پرستان ، براى اميرالمؤمنين (عليه السلام) يك مجسمه دروغين ساختند. حتى وقتى شهيد شد، در شام گفتند: على بن ابى طالب در كجا شهيد شد؟ گفتند در محراب عبادت . گفتند مگر على بن ابى طالب نماز مى خواند؟ خدايا، اين بشر وقتى ساقط مى شود چگونه ساقط مى شود.
با اين كه اين مرد، روح و مغز نماز بود. چنين چيزى را ساختند تا روزگار گذشت و لطف الهى ، شمشير به دست آمد و پرده را كنار زد. با اين كه انسان خيال مى كند كه لطف شمشير ندارد، اما باعظمت ترين شمشير كه عشق مى آموزد، در دست همين لطف الهى بود. خودشان گفتند: ((درباره على بن ابى طالب صحبت كردن خيلى مشكل است ، زيرا اگر حقش را بگوييم ، خواهند گفت غلو كرده ايد. اگر هم حقش را نگوييم ، به اين مرد ظلم كرده ايم )). پس درباره على بن ابى طالب چگونه صحبت كنيم ؟ مجسمه ساختگى از بين رفت و كم كم خودش بروز كرد. تا بدان جا رسيد كه من بارها عرض كرده ام ، حتى انسانى كه مذهب را قبول ندارد، انسانى هم چون شبلى شميل كه حتى خداى على را قبول ندارد، صراحتا گفت :
((پيشوا على بن ابى طالب بزرگ بزرگان ، يگانه نسخه اى است كه نه شرق و نه غرب ، نه در گذشته و نه در امروز، صورتى مطابق اين نسخه نديده است .))(508)
پرده كنار رفت و آن لطف الهى ، مجسمه حقيقى على بن ابى طالب را بيرون آورد. از اين كه گاهى حق باشيد و تحقق شما را به جاى نياورند، از حق قهر نكنيد. حق ، قهر كردنى نيست . در سوره والعصر چنين مى خوانيم :
و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر(509)
((و همديگر را به حق سفارش و به شكيبايى توصيه كرده اند.))
چنان نيست كه انسان ، هر وقت و در هر موقع كه حق باشد، همان موقع او را به جاى بياورند. اما چون حق است و تكيه به حق و به خدا دارد، قطعا در تاريخ كار خودش را انجام خواهد داد، اگرچه نسل ها پيش ، شما از دنيا رفته باشيد.
خداوندا! پروردگارا! يك سال ديگر به ما عنايت فرمودى كه در بارگاه امام حسين (عليه السلام) قرار بگيريم و با ياد حسين بن على (عليه السلام )، گلستان روحمان را طراوت بدهيم و آبيارى كنيم . پروردگارا! بر صدق و صفاى اين درس ها بيفزا. امثال اين جلسات را براى ما، كلاس آموزنده قرار بده . پروردگارا! خداوندا! به حق حسينت قسم مى دهيم كه ما را از پيروان واقعى امام حسين قرار بده .
((آمين ))
كرامت حسينى
حقيقت اين است كه ارزيابى و شناخت حادثه كربلا، كه بر مبناى شخصيت فناناپذير امام حسين (عليه السلام) به جريان افتاد، كار دشوارى است . چون آن دوران داراى ابعاد مختلف و گوناگونى بود، از نظر سرگذشت ظهور اسلام كه چگونه اسلام براى بشريت عرضه شد و براى بشر چه آورد، و چه شد كه مفاهيم و ارزش ها دگرگون شد و يا دگرگون تفسيرش كردند تا به داستان كربلا منجر شد؟ شناخت همه اين ها كار دشوارى است . البته شما مى دانيد كه اغلب - نه همه - كسانى كه به نام جريان كربلا و به عنوان جريان حسين بن على (عليه السلام)، دست به تاءليف مى زنند، مخصوصا درباره ارزش ها و اخلاق و معنويات ، نمى خواهند خيلى به خودشان فشار بياورند، زيرا بايد با خودشان هم روبه رو شوند. آنان در ضمن كار، با اين سؤ ال مواجه مى شوند كه اينك تو نويسنده كه جريان را تفسير مى كنى ، در چه حالى هستى ؟ آيا حقيقتا تو با گفتار و كردار حسين توافق دارى ؟ براى چه مى نويسى ؟ آيا فقط حادثه را مى خواهى يادداشت كنى ؟ حادثه يادداشت شده است . شايد كارهايى كه در اين باره انجام شده است ، بى شمار باشد. يعنى واقعا درباره داستان حسين بن على (عليه السلام)، چه از نظر كتاب و چه از هر نظر، كارهايى كه انجام شده است ، شايد لا يحصى (غير قابل شمارش ) باشد.
ضمنا هر تاريخ اسلام را ببينيد كه با صدر اسلام سروكار داشته ، قضيه حسين (عليه السلام) را نوشته است . كه حالا خدا مى داند اين تواريخ دست اول يا دست دوم يا دست سوم آن چه قدر است . شمارش آن براى ما مشكل است ، اما چرا آن گونه كه بايد، در اين مساءله تحقيق و تجزيه و تحليل نمى كنند؟ علل و شرايط آن را قبلا اشاره كرده ام :(510)
1- اين است كه نياز به اطلاعات دارد. با سه ، چهار كلمه اين جا و آن جا ديدن ، امكان پذير نيست . حتى مقايسه هايى مى خواهد. يك روشنگرى و روشن بينى و روشن فكرى درباره حوادث تاريخ مى خواهد، تا بتوانند آن را مقايسه ، تطبيق و زيرورو كنند.
2- در طول تاريخ داستانى مانند داستان حسين ديده نمى شود، كه انسان را روياروى خود قرار بدهد تا از خود بپرسد: تو در چه حالى هستى ؟ در زمان وقوع حادثه ، حسين بن على (عليه السلام) در دوران ميانسالى به سر مى برد و حضرت پير نشده بود. 57 يا 58 سال ، حداكثر سنى است كه براى آن حضرت معين شده است .
پس ميانسال بود و با آن امكاناتى كه مى توانست با كمى انعطاف به دست بياورد، حتى مى توانست به خود اميد هم بدهد، كه بلى وقتى او از دنيا رفت ، من خودم مى توانم و مى دانم چه كار كنم . اين ها را چگونه بحث كنيم و واقعا چگونه اين ها را ارزيابى كنيم ؟ اين موارد، كار و اخلاص ، تقوا و سوز دل مى خواهد.
زمانى در يك جلسه علمى ، درباره يك كتاب صحبت شد. گفتند فلانى خيلى در اين باره كار كرده و مثلا درباره شرح و تفسير اين كتاب ، اطلاعاتش ‍ زياد است . فلانى از جنبه ادبى غوغا كرده است . يكى از آقايان كه آن جا بود، گفت : سوز و گداز او چه قدر بود؟ از اين صحبت كنيد كه به اين قضيه چه قدر ايمان داشت ؟ بحث اين است كه اين ها مى گفتند به طور حرفه اى بحث كرده است . بسيار خوب ، اگر تاريخ حسين را به طور حرفه اى بازگو كنيم ، ما نمى توانيم نتيجه گيرى كنيم كه چرا چنين حادثه اى اتفاق افتاد؟ آن طور كه شايسته و بايسته است ، درباره حادثه حسين (عليه السلام) تحقيق نشده است ، مخصوصا چون جنبه دينى و جنبه مذهبى دارد. به جهت عظمت قضيه ، بايد تا حال حداقل ده ها رساله دكترا در اين باره نوشته شده باشد.
چون در حادثه حسين ، مسائل روان شناسى ، اخلاق ، فلسفه ، انسان شناسى ، جامعه شناسى ، تاريخ و... وجود دارد. تمام ابعاد انسانى را مى توان در اين حادثه ، مورد تحليل قرار داد. چرا {در اين مورد} عقب نشينى مى كنند؟ چرا نمى خواهند اين داستان چهره خودش را درست نشان بدهد؟ آيا غير از اين است كه اول گريبان خود ما را مى گيرد؟ اين يكى از انگيزه هاى خيلى مهم است كه فقط به نقل حادثه مى پردازند و مقدارى احساسات شعرى نيز به آن اضافه مى كنند، سپس سر و ته قضيه را به هم مى آورند. در صورتى كه اگر كسى تحليل كند و اين مساءله را از تاريخ اديان الهى پيگيرى كند كه ابراهيم به تنهايى يك امت بود، يعنى دنيا بود: و كان ابراهيم امه (511) ديگر به اين مساءله دچار نمى شود كه اى حسين ، تو كه در اقليت بودى ، صبر مى كردى و اكثريت دور تو جمع مى شد. دقت كنيد، براى اين مساءله از كجاها بايد استفاده شود: از تنهايى ابراهيم ، ((ابراهيم به تنهايى يك امت بود)). آيا دنيا اشتباه مى كند؟ بلى ، دنيا هم اشتباه مى كند. اگر كسى به اين نكته دقت مى كرد، شخصى مثل ابن خلدون نمى گفت كه حسين در اين قضيه توجه نداشت كه نمى توانست در برابر شوكت يزيد ايستادگى كند. نخير، {حسين } كاملا مى دانست و معناى هفتاد و دو نفر در مقابل سى - چهل هزار نفر را حدس مى زد كه اين جا عراق است .
يابن النبى المصطفى يابن الولى المرتضى يابن البتول الزاكيه
 
تبكيك عينى لا لاجل مثوبه   لكنما عينى لاجلك باكيه
تبطل منكم كربلا بدم ولا   تبطل منى بالدموع الجاريه
اءنست رزيتكم رزايانا التى   سلفت و حذنت الرزايا الاتيه
ماذا قطعن فراتهم حتى قضا   عطشا و غسل بالدماع القانيه
ورد الحسين الى العراق و ظنهم   تركوا النفاق اذا العراق كماهى
البته آن زمان را مى خواهيم بگوييم و اكنون درباره يك جامعه نمى خواهيم صددرصد ارزيابى بكنيم .
آن موقع اين گونه بود. اين ها درست چيزهايى هستند كه براى نشان دادن چهره واقعى اين حادثه بزرگ بى نظير تاريخ ، بايد به آن ها توجه شود. آيا بايد اشخاص ديگرى اين مساءله را مطرح كنند كه اين حادثه بى نظير است ، تا من مسلمان و شيعه هم به دنبال آن برود كه عجب حادثه بى نظيرى بود؟