سپس درباره خود حسين و درباره بادها و
توفان هاى خزانى كه بر اسلام وزيدن گرفته بود، مطالعات خوبى داشته باشد. بعد از آن
همه بهار و بعد از آن همه شكوفايى كه داشت دنيا را فرا مى گرفت ، بادهاى خزانى
وزيدن گرفت ، هم چنين ، بداند كه ايستادگى و قيام حسين در چنين موقعيتى ، چه معنا
مى دهد. اگر بتواند وارد اين جريانات و ريشه هاى آن بشود، يك دهم حادثه را نخوانده
، تكليف او روشن است . {او با درك داستان حسين } انسان مى شود و در مجراى گرديدن
تكاملى مى افتد، و مى گويد خدايا، آيا انسان چنين است ؟ خدايا، آيا سرنوشت ما انسان
ها به دست اين انسان هاى مقدس و ملكوتى تشخيص داده مى شود؟
{قطعا خواهد گفت :} ما هم حسينى شديم . حسين را خواندن و حسينى نشدن محال است . از
حسين اطلاع پيدا كردن و حسينى نشدن ، يا حسينى شدن و حسين را شناختن و به اسلام
اعتقاد جدى پيدا نكردن ، امكان پذير نيست .
اين مساءله اى است كه عالم اسلام با شمشير زياد كار نداشته است ، مگر اين كه حالت
دفاعى بوده است .
پس علل اين همه گسترش چيست ؟ گسترش اسلام بسيار پهناور بوده و با نظر به قوا و
نيروهاى فيزيكى {با ديگر قدرت ها}، قابل مقايسه نيست . اين {گسترش } از كجاست ؟ از
حسين است . مى خواهيم اين مساءله را نخست در اسلام مطالعه كنيم ، سپس در تشيع .
عده اى از متفكران و نويسندگان كه مى خواهند درباره پيشرفت اسلام تحليلى به جاى
بياورند، مى گويند: شمشير، اسلام را پيش برده است .
اولا - يعنى هزار اولا - اين از آن اولاهاست كه وقتى مى گفتيم اولا، يعنى هزارمين
آن . شمشير به قلب راه ندارد. تاريخ ميليون ها شمشير به خود ديده است . شمشير {فقط}
بدن را تكه تكه مى كند. منطقه روح آدميان و جان آدميان ، ممنوع تر از آن است كه
شمشير به آن راه پيدا كند. اى مسلمانان ، حال كه شمشير در دستان شماست ، بفرماييد
اويس قرنى ، مالك اشتر، عمار ياسر، مقدادبن اسود و هزاران هزار انسان وارسته
بسازيد. يا خواجه نصيرالدين طوسى ، ابن سينا و ابن رشد بسازيد. شمشير كه الان در
دست خيلى ها هست . شمشيرى كه اصلا قابل مقايسه با آن دو - سه شمشير زنگ خورده {در
صدر اسلام } نيست . چه شمشيرى را مى گوييد؟ اولا در آن زمان ، شمشير در دست
امپراتور ايران و روم بود. (اين اولا از آن اولاهاى مختصر است ).
ثانيا؛ آيا شمشير در دست مسلمانان ها بود، يا در دست مغول ؟ وقتى مغول به كشورهاى
اسلامى تاخت و تاز كرد، چه كرد؟ بعد، خود همين مغول اسلام آورد و در تمدن اسلامى
شركت كرد. همان شمشير نيز در دست او بود! بدين جهت به شما مى گويم بدون فكر مسائل
را قبول نكنيد، مسائل عميق تر از اين حرف هاست . مطلب را بشنويد و مطالعه كنيد،
زيرا در اين جا مساءله انسان مطرح است . در قضاوت هيچ وقت عجله نكنيد. آيا شما مى
دانيد كه اين مساءله را چه كسانى مطرح مى كنند؟ تا حال شايد صدها نويسنده نوشته اند
كه اسلام با شمشير پيش رفته است . حال ، مى بينيد كه چه قدر اين سخن بى اساس بوده
است .
قبضه شمشير در دست چنگيز و هلاكوخان و آباقاخان و... بود، ولى همين مغول آمد و ديد
كه انسان وجود دارد. در اين مكتب (اسلام ) بحث از انسان است . كه حتى {مغول } آن را
پذيرفت ، و سپس در تمدن اسلامى ، فعاليت و شركت كرد.
ثالثا؛ كشور اندونزى چه قدر مسلمان دارد؟ حدود صد و پنجاه ميليون نفر. آيا يك نفر
سرباز آن جا رفته است ؟ مقلد نباشيد، اگرچه گوينده هر كسى مى خواهد باشد. اين جا
(مغز) بايد به كار بيفتد و ببينيد آيا اين حرف درست است ؟
كشور چين در حدود چهل يا شصت ميليون مسلمان دارد. حتى يك چاقوى مسلمانان به آن ديار
نرفته است . فقط تجار و بازرگانان ايرانى براى تجارت به آن جا مى رفتند و درباره
اسلام صحبت مى كردند.
اكثر نقاط هند و اكثر نقاط آفريقا كه اسلام را پذيرفته اند، هيچ كدام از آن ها
سرباز اسلام را نديده اند. ما بياييم در اصل حقيقت ، خوب بحث كنيم . با ايده اى كه
من دارم ، {مطلب را} آشتى بدهم بهتر از اين است كه قضيه را منحرف كنم . آشتى كنيد.
شمشير يعنى چه ؟
عين اين جريان كه در خود اسلام وجود داشت ، درباره تشيع نيز وجود دارد. مطلب اصلا
شمشير نبود.
شمشير به دل راه ندارد. تاريخ پر از شمشيرها و سرهاى بريده است . تاريخ پر از اسلحه
و قطعات سر و دست و بدن است . شمشيرها نمى توانند ايده بدهند و با روح كارى ندارند.
حتى شمشير تضادى با روح ايجاد مى كند. اگر حرفى براى گفتن داشته باشيد، دست به
شمشير بردن نمى خواهد. اگر واقعا مطلب داشته باشيد، نوبت به مشت نمى رسد. به هر حال
، اين مساءله را در اين مورد، مدنظر داشته باشيد.
عباراتى از بعضى از دانشمندان ديدم كه جالب بود. در تحقيقات مزبور كه يكى از آن ها
شخصى آلمانى است ، نشان داده اند كه :
((كشته شدن حسين (عليه السلام) در روز دهم محرم سال شصت و
يكم هجرى ، به شرحى كه تا اين جا گفته شد و دنباله آن خواهد آمد، از عوامل اصلى
توسعه مذهب شيعه بوده است و قسمت اعظم تبليغات آل بويه
(496) بر مبناى چگونگى كشته شدن حسين و خويشاوندان و دوستانش استوار
بوده است .
استاد دانشگاه روم راجع به اثر كشته شدن حسين در توسعه مذهب شيعه مى گويد: سلاطين
آل بويه تبليغات خود را براى توسعه مذهب شيعه ، بر اساس وقايع روز دهم محرم سال شصت
و يك هجرى قرار داده بودند. آن تبليغات به قدرى مؤ ثر بود كه آن ها براى توسعه مذهب
شيعه ضرورى نديدند كه به اعمال زور مبادرت كنند.))
{شيعيان } اصلا به قدرت احتياج نداشتند، زيرا منطق داشتند. داستان {حسين } منطق
دارد. تعبير مذكور خيلى زيباست . البته نويسنده ، اين عبارت را ننوشته است ، اما
معناى اين كه مى گويد احتياج به زور نبود، اين است كه فقط مى گفتند اين جريان
(حادثه حسين ) چيست ؟ جريان را تحليل نموده و به يك نتيجه علمى و واقعى مى رسيم و
مى بينيم كه حق چه بوده است ! همين كافى بود و احتياج به اعمال قدرت نبود، به همين
جهت ، تعارض زيادى وجود داشت . متوكل دستور داد كه قبر امام حسين (عليه السلام)
را شخم كردند، بلكه مردم به آن جا نروند، كه ((يا حسين
))، ((يا حسين ))
بگويند، زيرا كار به دستشان مى دا. اين ((يا حسين
))ها كه به ظاهر چيزى نيست ، نه شمشير است ، نه خنجر است ،
حتى يك سنگ هم نيست ، ولى ((يا حسين ))
است . يعنى يا حق ! يا حسين ! اى حقيقت ! اى عدالت ! تشيع با وجود اين ها، احتياجى
به قدرت و زور نداشت . اين است كه گاهى مى شنويد و مى نويسند، كه قدر اين جريان را
كه هر سال شما را چنين ملكوتى تحريك مى كند، بدانيد. داستان حسين خيلى مهم است .
شما اگر از اين قضيه اطلاع داشته باشيد و با يك نفر بى طرف صحبت كنيد، مى گويد: اين
آقا (حسين ) هر كه بود، حق بوده است . پشتيبان او، حق و حقيقت بوده است .
نويسنده آلمانى در ادامه چنين مى گويد:
((وقتى آل بويه كه مذهب تشيع داشتند در شرق ايران به سلطنت
رسيدند، اكثر سكنه ايران از ساير فرقه هاى اسلامى بودند و مذهب تشيع نداشتند. در
قديم رسم بر اين بود كه وقتى زمامدارى به قدرت مى رسيد، در صدصد بر مى آمد كه با
زور تمام پيروان خود را پيرو مذهب خويش بكند، و ديديم كه در دوره خلفاى عباسى بر سر
موضوع قديم يا حادث بودن قرآن ، چه ستم ها بر مردم رفت و هر خليفه كه عقيده داشت
قرآن قديم است ، تمام كسانى را كه عقيده به حادث بودن قرآن داشتند، به قتل مى
رساند.
در صورتى كه در مورد تشيع كه آل بويه با تكيه به اين حادثه حركت مى كردند، هيچ گونه
زور به كار نبردند و هيچ كس را با اجبار دعوت نكردند، گفتند كه حادثه اى است و ما
شما را با سلاح وجدان خودتان به مطالعه اين داستان مى فرستيم ، كه چيست و نتيجه
بگيريد.))
اين نكته بسيار مهمى است كه ان شاءالله جوانان ما و خانواده ها، براى شناخت حسين يك
وقت خاص و معينى براى خودشان تعيين كنند. هر ماه ، دو الى سه ساعت در خانواده ها به
عنوان يك درس و به عنوان يك جلسه ، يك تاريخ معتبر را خوب مطالعه كنند. {و همان طور
كه مى دانيد}، الحمدلله درباره حسين مطالب بسيارى نوشته شده است . اگر بخواهيد از
جنبه علمى تحليلى بررسى كنيد، كتاب سمو المعنى فى سموالذات تاءليف عبدالله العلايلى
را مطالعه كنيد. اگر هم بخواهيد فقط حادثه را ببينيد، خيلى كتاب نوشته شده است .
تحليل هاى خوبى هم چون ((شهيد آگاه ))
داريم . اگر امكان داشته باشد، بهره بردارى كنيد. اگر هر دودمان و خانواده اى كه
شخص باسوادى دارد و اين مسائل را ماهى يك بار تحليل كند، خيلى مفيد است .
ضمنا در پيرامون آن ، مسائل اخلاقى را هم مطالعه بفرماييد، زيرا هميشه طراوت شما را
حفظ خواهد كرد و ان شاءالله هرگز كهنگى و فرسودگى به شما راه پيدا نخواهد كرد.
تشابه پيشرفت تشيع با اسلام جاى مطالعه دارد، چنان كه احتياج به زور و اعمال قدرت
نداشت . از طرفى ديگر، زور و قدرت در دست چه كسى بود؟ زور در دست دو امپراتورى
ايران و روم بود، در مقابل چند عرب كه نه يك نظام (سيستم ) نظامى ، نه يك نظام
(سيستم ) حقوقى و نه يك نظام (سيستم ) فرهنگى داشتند. به همين جهت ، تاكنون تحليل
قانع كننده تاريخى فلسفى درباره پيشرفت سريع اسلام ارائه نداده اند. نمونه هاى اين
پيشرفت سريع را در تاريخ اسلام زياد ديده ايم . حتى در يكى از تواريخ دارد كه
پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) - پيش از بعثت - به منطقه طائف تشريف برده بودند. در
آن جا، يكى از شيوخ قبايل صعصعه ، اين جوان (محمد) را ديد.(497)
در هر دوران ، بعضى از اشخاص بادقت و هشيار وجود دارند. آن شيخ گفت :
((اگر آل عبدالمطلب ، اين جوان را به من بدهند، من تمام دنيا
را مى گيرم و به دست عرب (آل عبدالمطلب ) مى دهم )). حال ،
او چه فهميده بود؟ اين شيخ چه طور هشيار بوده است و از كجا اين حدس را زده بود؟
چنان كه عطار نيشابورى درباره مولوى اين حدس را زد. مولوى وقتى با پدرش شيخ محمدبن
حسين بن احمد خطيب از بلخ آمدند، زمانى كه از نيشابور عبور مى كردند، به ديدن عطار
رفتند. عطار به اين پسر (مولوى ) نگاه كرد. گويا در آن زمان ، مولوى شش ساله بود.
آن وقت به پدر مولوى گفت :
((اين فرزند را مراقبت كن ، به زودى از اين اثرى به وجود مى
آيد كه عاشقان خدا را به هيجان مى آورد و تا روز قيامت شعله ور مى سازد.))
آن شيخ قبيله صعصعه چرا گفته بود محمد (صلى الله عليه وآله ) را به دست او بدهند؟
گوستاولوبون مى گويد: ((اين طور درست نيست كه بگوييم اسلام
با شمشير پيش رفته بود. تاريخ نشان داده است اگر كسى با صميميت برخاست ، با صميميت
حركت كرد، و حرفش هم مطابق منطق بود و خود نيز به آن ها ايمان داشت ، هميشه اثر
گذاشته است )). تاريخ ، سخن اين شخص را تاءييد مى كند كه
ملحد نمى تواند خدمتگزار بشر باشد. براى پيش راندن و پيش بردن عامل گرديدن ها و
تكامل انسان ها، خيلى اخلاص مورد نياز است . البته گاهى مى توان كار بزرگ انجام
داد. مثال ؛
يك نفر كار بسيار بزرگى انجام داده است . او دماوند را با بيل به روى قله هيماليا
منتقل كرده است . آن هم با بيل ! بله ، آن هم كار بزرگى است ، ولى آيا اين عمل در
بردن گندم به يك مورچه كمك مى كند؟ آيا يك قدم براى انسان مى شود؟ خدمت به بشر،
اخلاص و توجه به خداى بشر مى خواهد. اين مرد (حسين ) توجه به خداى بشر داشت و با
خدا مربوط بود. او صميمى ، خالص و كاملا با ايمان حركت كرد و پيروز شد. اين قضيه را
هم عرض مى كنم ، چون بنا بود ما از حسين درس بگيريم . الحمدلله همه مى دانيد كه
جريان و قضايا چه بوده است :
((ابوحفص دمشقى از سعيدبن عبدالعزيز نقل مى كند كه او مى
گويد: اين قضيه از راه يمن رسيده است كه هنگامى كه هراكليوس سپاهيان خود را براى
جنگ با مسلمانان جمع كرد و مسلمانان از اين جريان اطلاع پيدا كردند كه سپاهيان
هراكليوس براى جنگ يرموك آماده شده اند، همه آن مالياتى را كه از اهالى حمص گرفته
بودند، به خود آنان برگرداندند و گفتند: ما اكنون يارى و دفاع از شما را به عهده
نمى گيريم ، و شما به حال خود باشيد و از خويشتن دفاع كنيد، زيرا ما به وضع اضطرارى
خود مشغول هستيم .
مردم حمص گفتند: زمامدارى و عدالت شما براى ما، بهتر از آن وضع سابق است كه ما در
زير ظلم و شكنجه ظالمان به سر مى برديم ، و ما سپاهيان هراكليوس را به كمك فرمانده
شما از شهر بيرون مى رانيم . و يهود برخاست و گفت : سوگند به تورات ، فرمانده
سپاهيان هراكليوس نمى تواند وارد شهر بشود، مگر اين كه ما نهايت تلاش خود را انجام
بدهيم و مغلوب شويم .
مردم حمص ، دروازه هاى شهر را بستند و هم چنين اهالى ساير شهرها چه نصارى و چه يهود
كه با مسلمين مصالحه كرده بودند، همين كار را كردند كه اهل حمص كرده بودند و آنان
گفتند: اگر روم و پيروان آنان بر مسلمانان پيروز شود، ما به همان وضع سابق خود بر
مى گرديم و اگر آنان پيروز نشوند، ما تا آخرين نفرمان (مادامى كه يك نفر از ما باقى
است ) با وضعى كه با مسلمانان داريم ، ثابت نگاه خواهيم داشت .
هنگامى كه خداوند كفار را شكست داد و مسلمين را پيروز ساخت ، يهود و نصارى ، دروازه
هاى خود را به روى سپاهيان مسلمين گشودند و در حال خوشحالى پايكوبان و دست افشان به
پيشواز مسلمانان رفتند و ماليات را پرداختند.))(498)
بسيار خوب ، آيا انسانى كه در اسلام شناسى از اين واقعه خبر ندارد، حق دارد اظهار
نظر كند؟ آيا شما چنين حادثه اى را شنيده بوديد؟ من اين داستان را كتاب فتوح
البلدان بلاذرى كه از معتبرترين كتب تاريخ است و غربى ها هم روى آن خيلى تكيه
دارند، نقل مى كنم . آيا مى دانستيد كه اسلام چنين كارى را كرده است ؟ اگر نمى
دانستيد، پس قضاوت نكنيد كه اين دين فقط براى آخرت است و دين با زندگى دنيا كارى
ندارد.
نفوذ در دل ها با شمشير نمى شود، با چنين روشى مى شود، مى فهمند كه اين (اسلام ) با
آن ها سخن دارد.
لذا، گوستاولوبون مى گويد:
((... آن ها (مسلمانان ) در شروع امر، با اقوامى سروكار پيدا
نمودند كه ساليان دراز تحت فشار مظالم حكام ستم پيشه واقع شده و به آن ها انواع و
اقسام ظلم و ستم را روا مى داشتند، اين رعاياى ستمديده ، حكومت اين حكام جديد را با
كمال رغبت تمكين مى نمودند، زيرا كه مى ديدند نسبت به سابق ، كمال امنيت و آزادى را
دارند. طرز رفتار با اين اقوام مغلوبه بايد چه باشد، به طور خيلى واضح و روشنى معين
شده بود و خلفاى اسلام مخصوصا از نظر حسن سياست ، هيچ وقت در صدد اين برنيامدند كه
مذهب را با سرنيزه اشاعه دهند، بلكه به عوض آن كه در انتشار ديانت اعمال نفوذ كنند
- چنان كه ورد زبان هاست - صريحا اظهارنظر مى كردند كه تمام رسوم و عادات و مذهب
اقوام مغلوبه را كاملا محترم خواهند شمرد و بعد در مقابل اين آزادى كه به آن ها مى
دادند، خراج خيلى كمى به عنوان جزيه از آن ها مى گرفتند كه مقدار آن نسبت به
اجحافات حكام سابق ، خيلى كم بوده است .
... عمال دولت اسلام ، تا اين حد به عهد خود محكم و ثابت و نسبت به آن مردمى كه آنى
از تحميلات و مظالم ماءمورين مركزى آسوده نبودند، به قدرى خوب رفتار كردند كه مردم
به رضا و رغبت ، دين اسلام و زبان عرب را اختيار نمودند و من باز مى نويسم كه :
امثال اين گونه نتايج را هيچ وقت نمى توان به زور شمشير حاصل نمود، و فاتحينى كه
پيش از عرب به مصر رفته اند، هرگز نتوانستند چنين موفقيتى حاصل كنند.
در فتوحات عرب يك نكته است كه در كشورستانان بعد، آن نكته يافت نمى شود. ملاحظه
كنيد اقوام ديگرى مثل بربرها (كه روم را فتح نمودند) يا ترك و غيره ، به مقصد
جهانگيرى قيام نموده ، فتوحات نمايانى هم كردند، ليكن نتوانستند تمدنى تاءسيس كنند،
بلكه بيشتر همشان اين بود كه از اموال قوم مغلوب هرقدر بتوانند بهره ببرند، بر خلاف
فاتحين اسلام كه در قليل مدتى شالوده تمدن جديدى ريخته و قسمت اعظم اقوام ممالك
مفتوحه را مهيا كردند كه تمام اجزاى اين تمدن جديد، حتى مذهب و زبان آنان را اختيار
كنند.))(499)
اين كه ما مى گوييم ، گاهى آقايان محققين مى گويند كه واقعا آن منطقى كه اسلام را
امروز نگه داشته ، سرگذشت حسين بن على (عليه السلام) است ، و روى اين حساب ،
احتياجى هم به شمشير نداشت ، مبالغه نيست . فقط كلمات حسين راه {اسلام را} باز
نموده و معنا مى كرد. احساسات در اين جا همان مقدار براى انسان كارگشاى حقيقت است
كه منطق و عقل . همان مقدار عقل در اين حادثه به يارى شما مى آيد، كه احساسات .
بنابراين ، ان شاءالله كوشش كنيم كه اين جريان محفوظ بماند. همان طور كه {گذشتگان }
تا حال حفظ كرده اند. به خاطر دارم كه در ايام نوجوانى ، براى اقامه عزا به دامنه
كوه ها مى رفتيم و با چه صفا و اخلاصى ، ((حسين حسين
)) مى گفتيم .
به هر حال ، از اين كه خداوند اين لطف را بر ما عنايت فرموده و براى مكتب ما، حسين
بن على را بزرگ ترين پشتوانه قرار داده است ، هميشه شكرگزار هستيم .
پروردگارا! درود بى نهايت بر جان و روان حسين و اولاد حسين و اصحاب حسين بفرست و ما
را قدردان اين نعمت عظما بفرما. خدايا! پروردگارا! اصول زندگى صحيح را به ما تعليم
فرما. يعنى تعليم فرموده اى ، خدايا تعليم داده اى ، اسلام چيست ؟ همين اصول زندگى
است ، ما را براى عمل به يك زندگى صحيح ، تحريك و تشويق بفرما. پروردگارا! خداوندا!
با گرفتن دامن حسين ، ما به سوى اين مسائل كشيده شديم . از فلسفه زندگى كمى صحبت
شد. با خود حسين هم تا حدودى آشنا شديم . پروردگارا! اين عامل تكامل را از دست ما
مگير.
جوانان عزيز ما را در اين راه ، ثابت قدم بفرما. اين چند روز (در ايام محرم ) ما مى
ديديم و كنار اين دسته هاى عزادارى كه با ماشين حركت مى كرديم ، در آفتاب سوزان ،
اين جوان ها عرق مى ريختند. بعضى اشخاص پير كه شايد اگر در خانه خود باشند، دو
دقيقه در حياط نتوانند بنشينند، ولى عرق مى ريختند و با چه وضعى زير آفتاب گرم و با
چه اخلاصى به امام حسين (عليه السلام) عشق مى ورزيدند. خدايا! پروردگارا! تو را قسم
مى دهم به اخلاص جوانان و پيران ما، اين اخلاص را ره توشه ما قرار بده . خدايا! تو
را قسم مى دهيم به عظمت و جلالت ، به كسانى كه به هر شكلى در تنظيم اين كارها، و در
تنظيم اين فوق دانشگاه و مدرسه زندگى كوشش كردند، اجر جزيل عنايت بفرما.
((آمين ))
حقيقت حسينى
استنباط و استخراج حوادث از تاريخ ، آن چنان كه انگيزه ها و علل اقتضا كرده
است ، كارى بس دشوار است . ما در شناخت اشياء، يك اشكال مهم داريم و آن اين است كه
حواس ما بايد دست به كار شوند، در حالى كه حواس محدود است . تعقل ، اصول پيش ساخته
، هدف گيرى هاى خاص ، و موضع گيرى هاى ما در اين كار دخالت مى كنند، ولى اين دخالت
تا آن جا كه طبيعى است ، اشكالى ندارد.
مثلا من الان از دور، قله دماوند را يك تپه مى بينم . اگر من بگويم يك تپه مى بينم
، كسى اعتراض نمى كند و همه مى گويند راست مى گوييد. حتى آن كسى هم كه در مقابل
دماوند ايستاده ، مى گويد شما راست مى گوييد، ولى قله دماوند از ده فرسخى ، از شصت
يا هفتاد كيلومترى يك تپه است . من هم اگر در جاى شما قرار بگيرم ، مشاهدام درباره
كوه دماوند همين خواهد بود. اين قبيل اسباب تخلف از واقع ، زياد باعث نگرانى نيست .
نگرانى از چيزى ديگر است . نگرانى درباره آن علوم انسانى است كه خواه ناخواه ، آن
تاءثرات و اصول اوليه اى كه براى آدمى روشن شده است ، در شناخت او دخالت مى كند،
اين را چه كار كنيم ؟
دقت كنيد! چه عقيده من اين باشد كه انسان طبيعتا بد است ، چه عقيده من اين باشد كه
انسان طبيعتا خوب است ، بالاخره در تشخيص اين كه اين درخت و نهال است كه اين طورى
كاشته شده و ميوه اش اين است و مدتى به آب نياز پيدا مى كند، دخالتى نمى كند. در
تشخيص فلان عنصر، در تشخيص فلان مساءله علمى زياد تاءثير ندارد، يا اگر نگوييم اصلا
تاءثير ندارد، ولى موقعى كه پاى انسان به ميان مى آيد و انسان مى خواهد مورد مطالعه
انسان قرار بگيرد، آن جا بازيگرى ها چه دودى كه از دودمان بشر در نمى آورد.
محقق ، عينك را به چشمان خود زده و با آن عينك مى خواهد داورى كند. در حقيقت ، چيزى
را از خودش ساخته و به طور ساختگى آن را واقعيت قلمداد كرده ، و اگر خوش باور باشد،
خودش هم تلقى كرده است كه درباره آن حرف مى زند. لذا، شناخت واقعى يك حادثه از
حوادث تاريخ ، واقعا مشكل است و هرچه كه قرون و اعصار بر آن مى گذرد، واقعا كار
مشكل تر مى شود، مخصوصا اين كه مكتب ها در كار باشند.
يك دفعه اين است كه مثلا شما مى خواهيد ببينيد كه برج بابل در بين النهرين چه بوده
است . خيلى خوب ، برويد و ببينيد، هم چنين درباره اش چيزهايى نوشته اند. شما هم
برويد مشاهده كنيد و نظر خود را بيان كنيد، ما مى خواهيم بدانيم كه مثلا بربرها از
جيحون چه موقعى گذشته اند و چه شده است . اگر تاريخ را ببينيم ، كافى است . اما در
آن جا كه جنبه مكتبى دارد، يعنى فرضا اگر من سرگذشت حسين را درست از تاريخ استخراج
كنم ، براى عده اى ناگوار خواهد بود. يا براى خود من هم ناگوار خواهد شد، ولو اين
كه شيعه باشم ، زيرا موقعى كه حقيقت اين داستان مى خواهد از تاريخ بيرون بيايد،
اولين خطابش به خود من است كه : دروغ نگو. اگر من حسينم و اگر مرا نمى خواهيد، بايد
ماكياولى بازى در زندگى نداشته باشيد و صاف حركت كنيد. چه رسد به آن مكتب هاى ديگر
كه آن طور كه بايد، امام حسين را به جا نياورده اند و درباره او تصورات ديگرى
دارند. لذا، واقعا ما نبايد غفلت كنيم كه در مورد سرگذشت حسين ، قطع نظر از آن
برداشت هاى نياكانى كه ما و شما داريم - خدا غريق رحمتشان كند - برداشت دقيق ، كمى
مشكل است . به جهت اين كه اگر درست تسويه كرديم و حسين بن على چهره حقيقى خودش را
به ما ارائه فرمود، ناگهان خواهيم ديد كه زندگى ما بر باد رفت . اين كه مى گويد: ما
خرجت اشرا و لا بطرا. آيا من هم اگر اين مسائل پيش بيايد: اخرج اشرا و بطرا يا نه ؟
نمى دانم . تعدادى نمى دانم پيرامون انسان را فرا مى گيرد و مى گويد پس من با چه
كسى الان روبه رو شده ام ؟ چه كسى را از تاريخ استخراج كرده ام ؟ الان درباره چه
كسى بحث مى كنم ؟
لذا، كسى كه واقعا به پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) معتقد نيست و در دين ديگرى
است ، مسلما خيلى ميل ندارد كه اين چهره - آن چنان كه هست - از تاريخ بيرون بيايد.
مى خواهد تاءويل و تفسير كند. مى خواهد براى توجيه خودش ، او را توجيه كند. همين
طور در ساير حوادث و شخصيت هاى تاريخ ، ما با اين اصل (شناخت ) روبه رو هستيم ، كه
بسيار دشوار است . مثل اين مطلب است كه گيبون تاريخ نويس ، درباره بروز و اعتلا و
سقوط امپراتورى رم تاريخ خوبى نوشت ، ولى عينك قرن نوزدهم به چشمانش بود(500).
بالاخره ، قرن نوزدهم براى او يك يادداشت هايى را تثبيت كرده بود، و اين كه او مى
خواست خودش را از آن حرف ها و خواسته هايى كه داشته ، تجريد كند، كار بسيار دشوارى
است . داستان حسين (عليه السلام) چنين چيزى است .
انسان از كجاى تاريخ شروع كند كه بگويد؛ از اين جا ريشه حقيقى حادثه حسين شروع شده
است ؟ اين را چگونه بحث كند كه هم باعث نشود كه خودش را توجيه كند و هم مورد قبول
باشد و انصاف و عدالت نگرى انسان ها را تحريك كند. از كجا شروع كند و چگونه شروع
كند؟ بالاخره ، در صدر اسلام ، بعد از وفات پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله )
جرياناتى اتفاق افتاد كه در تاريخ هست . ((هر كسى چيزى همى
گويد ز تيره راءى خويش )). اين امرى طبيعى است كه هر كس در
برخورد با اين حوادث ، تمايل دارد، با توجه به آن چه كه معتقد است ، از آن ماجراها
و حوادث استفاده كند. ريشه مهم مساءله ، از زمان معاويه شروع شد. همان طور كه عرض
كردم ، داستان حسين (عليه السلام) بايد ريشه گيرى دقيق شود. مثلا آن چنان كه وقت ما
مقتضى است ، از دوران پدر يزيد اين قضيه را شروع مى كنيم .