امام حسين (عليه السلام) شهيد فرهنگ پيشرو انسانيت

علامه محمدتقى جعفرى

- ۴۱ -


توضيح ؛ علم امامت امام حسين (عليه السلام) به جهت آن وارستگى از آب و خاك ، وارستگى از خودخواهى ها، وارستگى از خودكامگى ها، تقوا در حد اعلا؛ والاصلاب الشامخه و الارحام المطهره هم از نظر ارث ژنى و هم از نظر تربيتى كه آغاز وجودش در خانواده اى شروع شد كه نسيم رسالت وزيدن گرفته بود - على يك طرف ، فاطمه هم يك طرف - اين محيط تربيتى او و آن هم پشت به پشت ، از نسل ابراهيم خليل آمده است .
همه اين ها دست به هم داده اند، ولى خود اين عواملى كه جبرى بود، سرمايه و شخصيتش بر اين مبنا نيست ، بلكه شخصيت او روى همين است كه اينك بحث مى كنيم . چرا شما در عمرتان براى ابراهيم خليل مجالس ‍ ترتيب نداده و براى او ننشسته ايد؟ ابراهيم خليل هم سرمايه خيلى بزرگى دارد. او پدر انبيا (ابوالانبيا) است . ولى براى حسين (عليه السلام) مى نشينيد كه روى اختيار كار كرده و شك هم نكرده كه پسر على است . اگر خودش را معرفى مى كرد، براى اين بود كه آگاه كند، من (حسين ) چه كاره ام . افتخار به على بن ابى طالب (عليه السلام ) نمى كرد. مى گفت : آيا مى دانيد كه من پسر چه كسى هستم ؟ آيا مى دانيد كه اكنون در روى زمين ، پسر پيغمبرى غير از من نيست ؟ بعد از اين كه خود را معرفى كرد، گفت : آيا حلالتان را حرام كرده ام ؟ بعد به كارهاى اختيارى اشاره فرمود: آيا حرامتان را حلال كردم ؟ چه كار كردم ؟ يك جمله به من بگوييد، بعد خون من براى شما حلال است و از دست شما هم فرار نمى كنم .
تكيه شما الان بر اين است كه اين مرد در حد عالى ترين اختيار، قدم برداشت ، اى حسين ، درود و سلام خدا بر تو باد! هيچ كس اختيار را مثل حسين بن على (عليه السلام) ثابت نكرد. چه جلوه اى داشت اين اختيار! آزاد با كمال آزادى . محمدبن حنفيه آيا نمى آيى ؟ حتى شوهر همشيره اش ‍ (همسر حضرت زينب ) عبدالله بن جعفر، و هيچ كس ديگر را اجبار نمى كرد. حتى در طى مسير نيز، احساس مى شود كه هيچ كسى را اجبار نفرمود.
شب عاشورا هم صريح گفت : در اين شب تاريك برويد. همه را آزاد كرده بود. حتى نگفت كه مثلا اگر بلند بشويد برويد، در روز قيامت مسؤ ول هستيد. در تواريخ چنين مطلبى نداريم . فقط مى گويند چند شب قبل از عاشورا، از بزرگان بنى اسد آن زمين را خواست ، كه يا به حضرت فروختند، يا اين كه از آن ها اجازه خواست ، تا با ياران خود در آن مكان سكونت كنند. سپس فرمود: من ممكن است اين جا شهيد شوم ، از اين جا بلند شويد و برويد (از اين چادرها دور شويد) تا صداى مرا نشنويد. حادثه اى در انتظار اين سرزمين است كه من نمى خواهم شما بشنويد. اگر بشنويد، مسؤ ول مى شويد. ولى حضرت در همان شب اول گفت و بعد از آن هم گفت كه شما آزاديد. اين آزادى كه اين قدر حسين بن على (عليه السلام ) در اين جريان مراعات فرمود، براى درس ابديت ما بس است .
به هر حال ، علم حضرت چگونه بود؟ طبق امامت و تزكيه نفسى كه {آن پسر فاطمه (عليها السلام ) و اهل بيت (عليه السلام)} موفق به دريافت آن شده بودند، خداوند به آنان علم غيب را داده بود و مى دانستند. با توجه به اين مطلب ، حسين بن على نيز مى دانست كه شهيد مى شود. اما اين سؤ ال مطرح مى شود، پس چرا آن طور جدى حركت مى كرد؟ پس چرا چنين و چنان مى كرد؟ اگر هم مى دانست شهيد مى شود، شايد بگوييم خوب مى دانست و ديگر اجرش اين قدر بالا نبود. در اين جا مساءله اى هست . آيه اى در قرآن است كه مى فرمايد:
يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب (439)
((خدا آن چه را كه بخواهد، محو يا اثبات مى كند و اصل كتاب نزد اوست .))
خدا هرچه را كه بخواهد، در هر لحظه محو و اثبات مى كند. دست خدا در مقابل قوانين هستى بسته نيست . طبق قوانين هستى ، حسين (عليه السلام) مى دانست كه شهيد مى شود، اما نه مطابق علم خدايى . علم مطلق خدايى را نه فقط حسين (عليه السلام)، حتى محمد مصطفى (صلى الله عليه وآله ) آگاه نبود. آن علم مخزون كه به آن علم مكتوم و علم ربوبى مى گويند، در دسترس كسى نيست .(440) حسين به شهادت خود يقين داشت و يقين او، منطقى و شهودى غيبى بود. ولى شهودى غيبى در حيطه ديدگاه مباركش . اما چه مى دانست كه مشيت خداوندى چيست ؟
احتمال داشت كه همان لحظه ، دستگاه يزيد را متلاشى كند. احتمال آن وجود داشت كه همان لحظه ، موانعى از طبيعت و از غير طبيعت پيش ‍ بياورد. ((بداء)) در نظر شيعه ، يكى از اصولى است كه خداوند با قانونى كه مقرر مى فرمايد، دست هايش را نمى بندد و هر لحظه آزاد است .
بنابراين ، اگر امام حسين (عليه السلام) مى دانست ، علم او مبنى بر امامت و ولايت عظما بود. اما آيا علم او، علم مطلق بوده است ؟ نخير، علم مطلق فقط از آن خداست . اين هم توضيح اين مساءله است كه اگر با دوستانتان بحث كرديد، در نظر داشته باشيد، مطلب عمده و مهم - همان طور كه در اول بحث عرض كردم - كار پاكان را قياس از خود مگير. غالبا اين طور است كه در جهل و در هوى و هوس غوطه وريم . من خودم با چشمم ديده ام كه به چند نفر، به گونه اى از آينده خبر دادند، كه دقيقا همان طور واقع شد. ما با چشم خود ديديم . يا به قول ابن خلدون ، اشخاصى هستند كه با تزكيه نفس ، اين نوع خبرها را مى دهند، چه رسد به خاندان عصمت (عليه السلام).
بنابراين ، شهادت حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) با اين علم بوده است و تمام اجر و عظمتى كه خداوند براى آن قرار داد، در حد اعلى مقرر فرمود و آن عظمت براى حسين (عليه السلام) خيلى بالاتر از همه شهداست و بالحق ، سيدالشهداء (سرور شهيدان با تمام عظمت ها) ناميده شده است .
من اگر احساس وظيفه نمى كردم ، نمى گفتم . واعمل لدنياك كانك تعيش ‍ ابدا. براى دنياى خود، چنان زندگى كنيم كه گويى براى ابد خواهيم ماند. در كارها نبايد مسامحه كنيم ، زيرا آن مسامحه ها به خودمان باز مى گردد. كارهايمان را بايد جدى در نظر بگيريم . وقتى كارى به ما رجوع شد، آن را در حد اعلا انجام بدهيم ، تا آن جا كه خيال بكنيم اين وصله (آويزه ) شخصيت ما خواهد شد و از ما دست نخواهد كشيد. واعمل لدنياك كانك ... اين درس ‍ بزرگى بود كه امام حسين (عليه السلام) به ما داد.
پروردگارا! خداوندا! امشب شب دوازدهم محرم و بنابر بعضى روايات ، هنوز جنازه ها روى خاك است . چون در بعضى روايات هست كه روز سوم آمدند و اين ها را دفن كردند. آفتاب و ماه اين بدن ها را تماشا كرده است . ستارگان هم نگاه كردند. تاريخ هم دقيقا در سينه اش دارد. يقين بدانيد كه اگر از روى طبيعت چيزى محو شد، در ماوراى طبيعت ثبت مى شود. آرى ، از ديد يزيدى ها تمام شد، در صورتى كه تاريخ از آن جا شروع شد. و لابد، زود نامه نوشتند كه كار حسين را تمام مى كنند. در روايت و در تاريخ نيز دارند كه : ((مگر اين كه چند لحظه اى همه آن ها را كشتيم و تمام شد)). خدايا، واقعا بشر چه قدر سقوط مى كند؟ بشر چگونه گاهى بيچاره مى شود؟! اين {اعمال } از بيچارگى بشر است . در صورتى كه يقين داشته باشد، تاريخ اسلام با پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) شروع شده و ادامه آن با حسين بن على (عليه السلام) از كربلا بوده است .
خدايا! پروردگارا! ما را در شناخت حسين (عليه السلام) بيش از اين موفق بدار.
پروردگارا! در عمل و در فراگيرى اين درس ها كه هر سال تشكيل مى شود و هر سال بزرگان ، خطبا و دانشمندان اين درس ها را مى دهند، همه ما را موفق بفرما.
((آمين ))
احساسات برين حسينى
البته آن چه كه تمام نمى شود، داستان حسين (عليه السلام) است . اين داستان به بقاى دهر باقى است . تا زمانى كه انسان وجود دارد، و تا زمانى كه انسان از بين نرود، تا زمانى كه آفتاب مى درخشد، داستان حسين (عليه السلام) به بقاى خود ادامه خواهد داد و از بين نخواهد رفت . ببينيم هنر در اين مورد چه كار كرده است . تواريخ تا حدودى كارهايى را درباره حسين (عليه السلام) انجام دادند. از لحاظ هنرى هم از نظر تحليل گرى - همان طور كه عرض كردم - كارهايى انجام شده ، ولى به مقدار كافى تحليل نشده است . داستان حسين (عليه السلام) بيش از اين ها كار مى برد.
بيش از اين ها مى توانست به بشر درس هاى آموزنده بدهد. البته نمى خواهيم بگوييم هيچ كارى نشده است ، ولى نسبت به عظمت حادثه ، كم بوده است . بسيار خوب ، هنر چه كار كرده است ؟ خود داستان ، هم ريشه عقلانى و هم ريشه احساساتى دارد. ريشه احساساتى آن خيلى عميق است و شايد بعضى از حقايق اين داستان خونين را فقط بايد احساسات بيان كند. يعنى بيان ، بايد بيان احساسات باشد. تعقل نيز كار انجام مى دهد - همان طور كه قبلا گفتم - انسان در حركات امام حسين (عليه السلام) منطق را صريحا مى بيند. در اين داستان ، تعقل خيلى عجيب جلوه كرده است . مقدمات مطابق نتايج ، هدف گيرى ها با وسايل مناسب ، يعنى محض تعقل ديده مى شود و در عين حال ، زيربناى احساسات برين است . براى اين كه اين معنا درست براى ما روشن شود، احساسات را به دو دسته تقسيم مى كنيم :
1- احساسات خام و عواطف خام زودگذر.
2- احساسات عميق . آن چه كه بشر را اداره كرده ، همين بوده است .
شما مى بينيد كه در استدلال هاى حقوقى ، فلسفى و منطقى ، وقتى كه تعقل مى خواهد عذرخواهى كند، كه بيش از اين نمى تواند پيشروى كند، در آن هنگام احساسات برين به ميدان مى آيد. به عنوان مثال ؛ تمام قوانين و حقوق دنيا مبتنى بر عدالت است . مى گويند: ما مى خواهيم عدالت را به وسيله قوانين و حقوق ، برگزار و اجرا كنيم . اين ادعاى بسيار خوبى است . حالا عدالت را چه عرض كنم ! ولى خوب ، اين قوانين و حقوق همزيستى را تا حدودى تاءمين كردند. - زياد بدبين نباشيم - درباره آن كار كردند، ولى وقتى كه آدم كمى زيربنايى بررسى مى كند، بحث به آن جا مى كشد كه {مى گويند}: ((چرا بشر را به حال خود نگذاريم ، ما با چه حقى به او بگوييم اين طور بنشين ، اين طور برو، آن كار را بكن ، و اين كار را بكن . بگذاريم قدرت ، كار خودش را بكند، و هر كس قوى است با قدرت خودش كار انجام بدهد! مگر شما در دانشگاه هايتان نمى خوانيد: تنازع در بقا؛ هر قوى اول ضعيف گشت و سپس مرد. دست قوى را چرا مى بنديد؟ بگذاريد اقويا در اين دنيا زندگى كنند تا نسل ها اصلاح شود)).
منطق را توجه كنيد! اين طرز فكر هنوز در دانشگاه هاى دنيا تدريس ‍ مى شود. هنوز اين مسائل مطرح است . در اين مورد مى دانيد تعقل و علم با كمال ، اگر دارنده آن علم و دارنده آن عقل ، از يك ((من )) سالم برخوردار باشد، مى گويد: ما به آرامى كنار مى رويم و حكومت و داورى را به دست احساسات عميق انسان ها مى دهيم .
اى انسان ها! شما كه داراى احساسات عميق هستيد، آيا با اصالت قوه موافق هستيد؟ همه خواهند گفت نه . همان طور كه ملاحظه مى كنيد، در اين جا احساس عالى به ميدان آمد، نه احساسات خام زودگذر.
نه اين كه من خوشم مى آيد. يك ((ها)) هم به آن اضافه مى كند. من لذت ((مى برم ))ها. اين ها مربوط به تلذذ است ، تلذذ، چه هدف ناچيزى است ! تلذذ كار جانوران است . جانوران ، عواطف تصعيد نشده دارند.
مى گويند افعى بچه هاى خود را بسيار دوست دارد و عجيب به آن ها عاطفه دارد. خود عاطفه محض حيوانى ، فقط براى برقرار كردن قانون طبيعت است كه نسل جاندار ادامه يابد، يا جاندار براى جلب محبت ديگران عاطفه بورزد. نام اين عواطف را، عاطفه هاى تصعيد نشده ، يا عاطفه هاى خام (كال و نارس ) مى ناميم . اما احساساتى كه حكومت كند و به عقل بگويد درست حركت كن ، احساسات عميق و برين است . مثال ؛
اگر به عقل بگوييم ، مى خواهيم امروز شما را محاكمه كنيم ، كه چه كسى گفته است هرچه را كه تو (عقل ) مى گويى درست است ؟ عقل مى گويد: براى زندگى بشر، من حاكم مطلق هستم ، مى گوييم كمى گازش را كم كن ، كمى آرام تر. آيا اين جنگ هايى كه مكتب ها در تاريخ به راه انداخته و ميليون ها نفر را كشتند، استناد آن ها به اين بود كه خواب نما شدند، يا استناد آن ها به تو (عقل ) است ؟ هر كسى مى گويد من تعقل مى كنم و دليلم اين است ، پس حق با من است و شما را مى زنم . حال اى عقل نظرى جزئى ، آيا حق و صلاحيت داريم شما را محاكمه كنيم يا نه ؟ چون هيچ يك از اين جهان خواران و هيچ يك از اين كسانى كه حقوق انسان ها را پايمال كردند، نگفتند: ((من در خواب ديده بودم كه من بايد طبق اين مكتبم رفتار كنم و هر كس هم مى خواهد فدا شود، بشود.)) بلكه دلايل خود را بيان نموده و به تو ((جناب عقل )) تكيه مى كند. بنابراين ، چون شما براى مكتب هاى متضاد و متناقض تكيه گاه قرار گرفته اى ، آيا جا دارد كه شما را محاكمه كنيم يا نه ؟ البته اين سؤ ال را از جوانترها {على الخصوص } از دانشجوها و دانش آموزان عزيز مى پرسم : آيا تاكنون چنين سؤ الى را درباره عقل شنيده بوديد؟ كه چنين محاكمه اى را آن اشخاصى كه بيدار فكر مى كنند و هشيارانى در ميان مستان و بيدارانى در ميان به خواب رفتگان هستند. درباره عقل در نظر دارند؟ يا آن علم پرستان كه همه چيز را مى خواهند با كلمه علمى تفسير كنند - كه هنوز بيچاره علم خودش دقيقا تفسير نشده است كه تعريف آن چيست ؟ - تا جاى هيچ گونه خدشه نباشد. اين محاكمه براى عقل است . آيا اين كه عقل خواهد گفت : اى احساس برين ، به داد من برس و اثبات كن كه بالاخره يك وسيله هستم ، غير از اين چيزى هم هست ؟ چون اگر بگويد، من خودم مى گويم من عقلم . مى گوييم : آرام آرام ! خود شما به ما بشر تعليم داده اى كه اگر كسى ادعا كند و براى اثبات ادعاى خويش ، همان را تكرار كند، غلط مى گويد.
مثال ؛ من ادعا نموده و مى گويم : اين بشقاب متعلق به من است . محاكم دنيا جمع مى شوند و مى گويند: دليل شما چيست ؟ مى گويم دليلم اين است كه از آنِ من است ، خوب ، آمبولانس را صدا مى كنند و مى گويند، ايشان را به فلان بيمارستان ، اتاق 63 ببريد. اين همان مدعاست . با تكرار ادعا كه دليل اثبات نمى شود. يا اين كه جناب عقل بگويد: من خودم مى گويم كه من حجت هستم . مى گوييم : جناب عقل ! خود جناب عالى به ما ياد داديد كه مدعا با تكرار اثبات نمى شود. مدعا استدلال مى خواهد. از شما مى پرسم از كجا براى ما اثبات شود كه ما بايد دنباله رو تو باشيم ، آن هم با اين خطاهايى كه از تو ديده ايم ؟
افلاطون مى گويد: ((با دليل عقلى ، هيولا وجود ندارد)).
ارسطو مى گويد: ((هيولا وجود دارد، اما با دليل عقلى )).
آن فيلسوف مى گويد: هر جسمى تجزيه مى شود به اجزايى كه غير قابل قسمت است . ديگرى مى گويد:
هر جسمى ، نمى تواند به اجزاى غير قابل قسمت تقسيم شود. و به دنبال آن بحث و جدل و... ادامه دارد.
 
هر كسى چيزى همى گويد ز تيره راى خويش   تا گمان آيد كه او قسطاى بن لوقاستى
هر كسى آرد به قول خود دليل از گفته اى   در ميان بحث و نزاع و شورش و غوغاستى
هر كدام را كه مى گوييم ، مى گويد عقل گفته است . در اين هنگام ، احساس ‍ برين وارد ميدان مى شود. اى هنرمندان ! دقت كنيد و ببينيد چه وسيله اى در اختيار شما قرار دارد. كار كنيد و بياييد كار كنيم .
هركس كه يك سرمايه هنرىِ احساسِ برين دارد، عقل را نيز در اختيار دارد. حجيت عقل اين است كه ما از كجا به اين عقل گوش فرا بدهيم . احساسات برين مى گويد: ((ما در مى يابيم كه اين (عقل ) وسيله بسيار خوبى است ؛ منتها، از مطلق گفتن بپرهيزد. هر كجا كه حكمى مى كند، بگويد: با اين شرايط و مقتضيات ، با اين موانع و با اين عوامل ، حكم چنين است )). پس ‍ حركت خود را شروع نموده و اين طور ادامه دهيد. ادعاى مطلق هم نكنيد، آن هم درباره جان هاى آدميان .
پس به اين نتيجه مى رسيم كه آن چه هست ، عواطف زودگذر و احساسات خام نيست ، بلكه احساسات عالى و احساس برين است . همان احساساتى كه يك رگى از آن احساسات باعث شده است كه از 1400 سال پيش ‍ تاكنون ، صداى حسين شنيده شود و اگر بگذارند، هر روز هم صداى او عالى تر مى شود. اين احساس برين است . آيا پدر و مادر ماست ؟ نخير، پس ‍ چه كاره ماست ؟ مثلا ممكن است سادات محترم بگويند، پدر و جد ماست . البته آن مساءله اى ديگر است . آن هم واقعا آن قدر نزديك نيست كه با چشم ببيند و گريه كند، زيرا سى الى چهل پشت رد شده و رفته است . اما تحريك ، تحريك احساس برين است .
هنرمندان موقعى مى توانند براى بشر قدم بردارند كه با اين احساس برين وارد ميدان شوند و اين جريان بسيار آموزنده را به رشته هنر درآورند. والا ايجاد و خلق يك عده آثار به نام آثار هنرى بدون محتوا، فقط براى جلب تعجب مردم ، شايسته تمجيد نيست . مثلا يك اثر هنرى را مشاهده كرديد و واقعا جاى تعجب بود. بسيار خوب ، محتوا چه بود و چه شد؟ از اين اثر هنرى چه چيزى الهام گرفتيد؟ انگيزه چه بود؟ به شما چه چيزى را داد، آن چه را كه نداشتيد؟ يا آن بدى را كه داشتيم ، آن بدى را چگونه از دست ما گرفت ؟ ما نگفتيم ((هنر براى هنر صحيح نيست )). {بلى }، هنر براى هنر! ولى در مسير حيات معقول انسان ها. در خلاء كه هنر به وجود نمى آيد، يا يك هنرمند، اثر هنرى را به وجود نمى آورد كه آن را داخل خلاء بيندازد. او مى خواهد آن را به جامعه انسانى جارى كند و بايد توجه داشته باشد كه انسان ها از اين برخورد چه برداشتى خواهند داشت ؟ آيا من هم يك خم ديگر شراب در گلوى اين انسان بريزم كه خودش مست است ؟
يا اين كه كارى كنم تا بيدار بشود؟ او يك بار بيشتر عمر نخواهد كرد، آيا من هم به مستى او اضافه كنم ؟ آيا من هم بايد سر او را پايين بياورم ، يا سر او را بالا ببرم ؟
معروف است كسى به شمس تبريزى گفت : آن رفيقمان خيلى آدم خوبى شده است . شمس گفت چه طور شده است ؟ گفت ديگر واقعا سر خود را پايين انداخته است و با هيچ كس كارى ندارد. شمس در جواب گفت : از قول من به او سلام برسان و بگو، زود نزد طبيب و پزشك برود، زيرا معلوم مى شود پشت گردن او كورك درآورده است . اگر سالم باشد، يك دفعه هم بالا را نگاه مى كند. آيا بشر بايد در طول هفتاد - هشتاد سال عمر خويش ، سر خود را پايين بيندازد؟ يك دفعه هم بايد بالا را نگاه كند و ببيند چه خبر است و چيست ؟ تا بفهمد از كجا آمده است و به كجا مى رود.
به هر حال ، اين داستان چون مربوط به احساسات برين است ، ميدان بزرگى براى هنرهاست . هم چنين ، مى توان گفت تا حدودى عنصر ادبى ، مخصوصا جنبه شعرى ، چه عربى ، چه فارسى ، چه تركى و چه اردويى و... به ميدان آمده اند. خلاصه ، آن زبان هايى كه اطلاعى از اين جريان داشته اند - مخصوصا آنان كه معتقد بوده اند و در جوامعى زندگى كرده اند كه حسين براى آن ها مطرح بوده است - جدا تا حدودى خوب به ميدان آمدند، ولى مساءله هنوز تمام نيست . ما اشعار محتشم كاشانى را مى بينيم . خدايش ‍ رحمت كند!
مراثى و شعرهاى او خيلى عالى ، بسيار خوب ، و از نظر ادبى واقعا تكان دهنده است . {براى ارزش اشعار محتشم } مطلبى به شما عرض مى كنم :
در ايام عاشورا، يا در غير ايام عاشورا كه ما طلبه ها مسير نجف تا كربلا را پياده طى مى كرديم ، در طى مسير، اين عشاير، مضيف هايى (مهمانسراهايى ) داشتند و وقتى ما مى رسيديم ، عجيب به ما احترام نموده و آن اصول فطرى اوليه انسانى را شديدا مراعات مى كردند. اگر سفر ما در ايام عاشورا بود، مى ديديم آن ها اشعار محتشم را در مضيف و حسينيه خود نصب كرده اند. اشعار محتشم فارسى است و آن ها عرب اند.
مى پرسيديم كه چرا اين اشعار را اين جا نصب كرده ايد؟ مى گفتند ما نمى دانيم اين چيست ، اما نورانيت و يك حالى در اين اشعار احساس ‍ مى كنيم . گاهى هم از امثال شما طلبه ها كه از اين مسير عبور مى كنند، معناى اشعار را مى پرسيم ، ولى دقيقا نمى دانيم كه معناى كلمات چيست ؟ آن لطافت و لذتى كه شما به فارسى از اين اشعار مى بريد، ما نمى بريم . اما اين مقدار مى دانيم كه اين يك شعر عادى نيست .
به هر حال ، شعر تا حدودى به ميدان آمده است . در عربى هم مضامين بسيار عالى و سازنده اى آمده است : يابن النبى المصطفى . ((اين پسر پيغمبر مصطفى (صلى الله عليه وآله )) يابن الولى المرتضى يابن البتول الزاكيه . ((اى پسر على مرتضى ، اى پسر بتول پاك (بتول زاكيه ((- . تبكيك عينى لا لاجل مثوبه . ((چشمم براى تو گريه مى كند، ولى نه براى ثواب و پاداش )). لكنما عينى لاجلك باكيه . ((لكن چشمم فقط براى تو گريه مى كند)).
مضمون شعرى ابيات مذكور، خيلى بالاست . يعنى بحث ثواب و بحث پاداش گرفتن نيست . پاداش همين مقدار بس كه لطف خدا شامل حال من بوده است تا تو را بشناسم و براى تو گريه كنم و احساساتم براى تو به حركت در آيد. آيا بالاتر از اين پاداش ؟ شعر ديگرى است از شيخ كاظم الازرى كه مى گويد:
 
قد غير الطعن منهم كل جارحه   الا المكارم فى اءمن من الغير
((ضربه شمشير، همه اعضاى شهداى دشت خونين نينوا را تغيير داد و متلاشى كرد. ولى راهى به عظمت ها و كرامت هاى روحى آنان پيدا نكرد.))
طعن و ضربه نيزه ها و شمشيرها، تمام بدن آن ها را (هفتاد و دو نفر را) قطعه قطعه و متلاشى كرد، مگر آن شرف و حيثيت و كرامت و ارزش انسانى آن ها را كه براى ابد تازه كرد (براى هميشه ماندگار كرد). كرم و شرافت و عزت آنان را ابديت داد.
در بعضى از اشعار، مطالب فوق العاده عالى وجود دارد كه : من نمى دانم كه اين شمشير چه طور از روى تو اى حسين خجالت نكشيد؛
ما انصفت كزبا يا ليث غابتها
((اى شير بيشه شجاعت و خويشتن دارى ، چه طور اين نيزه ها و شمشيرها انصاف نكردند كه به شما اصابت كردند؟))
هم چنين ، مى گويد:
((وقتى اينان به كربلا وارد شدند، ماه هايى بودند، ماه بدر (و هم بدور). اما به صورت آفتاب سرخ به زير خاك رفتند. (ماه آمدند، آفتاب رفتند.((-
از اين نوع اشعار، فراوان ديده مى شود و بعضى از آن ها خيلى آموزنده است . هم چنين ، در فارسى هم از اين ابيات بسيار زياد است . از اين جهت ، ادبيات ما از موقعى كه در شعاع حسين قرار گرفته ، ترقى خاصى داشته است . ممكن است بعضى ها اين مساءله را مورد بحث و تحليل قرار ندهند، اما واقعيت به شك و ترديد و قطع و يقين و... وابسته نيست . اگر كسى واقعا بخواهد كه شعر او، شعر باشد و ماندگار بماند، به جاذبيت حسين سوق پيدا كند. خدا محمد حسين شهريار را رحمت كند! نمى دانم آيا شما با تمام ديوان او سروكار داريد يا نه ؟ اما بيشتر، همان شعر ((على اى هماى رحمت )) در دل هاى شما مانده است ، يا آن چند بيتى كه براى كربلا مى گويد:
 
دوستانش بى وفا و دشمنانش پرجفا   با كدامين سركند؟ مشكل دو تا دارد حسين
شهريار از آن جا مانده است ، والا بعضى از اشعار او از نظر ادبى ، بسيار خوب و بعضى ديگر در حد متوسط است . كدام يك از اشعار محتشم را شما حفظ هستيد؟ در صورتى كه شايد بچه هاى ما اين اشعار را حفظ هستند. بقا و ابديت يك اثر هنرى ، وابسته به اين است كه آن چه كه موضوع آن هنر است ، چيست ؟ بقا و جاودانگى يك اثر هنرى ، بسته به اين است كه به كدام اصل ثابت بشر تكيه كرده است ؟
 
هر صورت دلكش كه تو را روى نمود   خواهد فلكش ز دور چشم تو ربود
رو دل به كسى نه كه در اطوار وجود   بوده است هميشه با تو و خواهد بود