امام حسين (عليه السلام) شهيد فرهنگ پيشرو انسانيت

علامه محمدتقى جعفرى

- ۳۹ -


حسين بن على (عليه السلام) فرمود: ((از ناچيزى دنيا و از موهوم بودن دنيا در پيش خداست كه سر يحيى فرزند زكريا براى نابكارى از نابكاران بنى اسرائيل فرستاده شد. او را ذبح كردند، (پيامبر بنى اسرائيل را كشتند). و سرش را براى نابكارى از بنى اسرائيل فرستادند. سر من را براى نابكارى از آل اميه خواهند فرستاد))(414)
درس بزرگى كه ما از اين جمله مى توانيم فرابگيريم ، اين است كه از نتايج كارمان وقتى مهلت هايى پيش مى آيد، غفلت نكنيم . اين مهلت ها در جويبار زمان براى ما مطرح است كه ما حوادث و حقايق را در طول هم يكى پس از ديگرى مى بينيم : ديروز، امروز، فردا، يك سال پيش ، حالا، يك سال بعد، يك قرن پيش ، يك قرن بعد. مهلت ها در جويبار زمان ، پشت سر هم مى آيند و نبايد ما را فريب دهند. در بالا يكى در كنار ديگرى است . اين كه يكى پس ‍ از ديگرى است ، فقط براى ما كه اولاد آدم كه در جويبار زمان قرار گرفته ايم ، جلوه نموده است . مثال ؛
اگر در جايى بايستيد و يك قطار شتر از مقابل شما عبور كند، دومى بعد از اولى ، سومى بعد از دومى ، چهارمى بعد از سومى ، پنجمى بعد از چهارمى حركت مى كنند. فرض مى كنيم كه حركت اين ها هم در يك شعاع بسيار وسيع دايره اى است . شما مى گوييد آن اولى بعد دومى ، سومى ، چهارمى يكى پس از ديگرى .
اما اگر از يك جاى مرتفع نگاه كنيد، مى بينيد كه حركت آنان ، مثل حركت يكى در كنار ديگرى است ، يعنى به همه آن ها مشرف هستيد. خدا به همه حوادث مشرف است . اى لشكريان ابن زياد، شما كه به اين جنايت بزرگ دست زديد، گمان مى كنيد كه معناى مهلت آن است كه قضيه چيزى نبود، و گرنه خداوند همان روز انتقام مى كشيد. فامهلهم الله ((خدا به آنان مهلت داد)).
براى خداوند، حادثه و انتقام حادثه ، يكى در كنار ديگرى است . يعنى در حقيقت ، ستمكاران و خونخواران دنيا گمان مى كنند، بين كار آن ها و انتقام - كه حتى ممكن است بعد از هفت نسل در عرصه طبيعت بروز كند - در طول هم است .
 
از تير آه مظلوم ، ظالم امان نيابد   پيش از نشانه خيزد از دل فغان كمان را
وقتى كه شما خواستيد تير را رها كنيد، اول خود اين (دل ) صدا مى كند، سپس به نشانه اصابت مى كند.
پيش از نشانه خيزد از دل فغان كمان را. اگر يك سيلى به يك انسان زديد، {ابتدا} همان سيلى به خود شما خورده است . منتها، در عالم طبيعت ، حوادث يكى در كنار ديگرى براى ما نمايش ندارد، بلكه يكى پس از ديگرى است .
زمانى اين پيشنهاد را كرده بودم كه بياييد با يك كار آسان ، يك انقلاب فرهنگى در تمام دنيا ايجاد بكنيم . ابتدا بناى يك مجله را پايه ريزى كنيم . سپس از شهرستان ها و روستاهاى ايران ، هر كس حادثه اى براى او پيش ‍ آمده و بعد عكس العمل آن را ديده است ، براى ما بنويسد. مثلا اگر كسى يك سيلى زده است ، يك سيلى هم خورده است . قطعا هر چه كه سن بالاتر برود، از اين حوادث زيادتر ديده مى شود. مثال :
يكى از آقايان مى گفت : در همسايگى آنان ، دو گنجشك بالاى ديوار آشيانه گذاشته و بچه هايشان از تخم در آمده بودند و به آن ها پرواز ياد مى دادند. روزى كمى كاه از ديوار، بر روى زمين ريخته بود. مرد به خانه آمد و ضمن پرخاش به همسر خود گفت : اين لانه را از بين ببر، زيرا خانه را كثيف مى كنند. زن گفت كه چند روز ديگر جوجه هاى آن ها به پرواز در مى آيند و بعد ما لانه را خراب مى كنيم ، الان به لانه دست نزن .
مرد گفت تو هميشه تو با من مخالفت مى كنى . سپس يك نردبان آورده و با بيل لانه را خراب كرد! موقعى كه اين بيل را مى زد، يكى از اين بچه گنجشك ها نصف شده و پايين افتاد! همسر اين مرد حامله بود و همان روز، بعد از يك ساعت ، شروع كرد به گفتن اين كه دلم درد گرفته است . گفتند شايد درد زايمان است . او را به بيمارستان بردند، {و در حين زايمان } بچه را نصف كرده و بيرون آوردند. اين داستان را شخصى كه ناظر و شاهد ماجرا بود، براى من نقل كرده است .
اين داستان كنش و واكنش است . و به قدرى نمونه هاى اين مطلب زياد است كه اصلا آدم نمى داند به كدام يك اشاره كند.
شخصى نزد من آمد و گفت : مى خواهم خدا را ببينم . به او گفتم اگر خدا را به تو نشان بدهم ، لجاجت نمى كنى ؟ گفت نه . گفتم به {قانون } كنش ها و واكنش ها توجه كن . قطعا در پشت پرده خبرى است كه وقتى نواختى ، خواهند نواخت . اين را يقين بدانيد. اين پيشنهاد را مدت ها پيش داده بودم كه مجله اى منتشر كنيد كه از شهرستان ها و از روستاها و نقاط دور دست ، هر كس حادثه اى را كه نمونه اى از ((كنش واكنش )) است ، بنويسد و براى ما ارسال كند. مدتى به اين منوال بگذرد، سپس وقتى منعكس شد كه چنين مجموعه اى هست ، در تابستان وقتى مدارس و دانشگاهها تعطيل شدند، دانش آموزان و دانشجويان را با ضبط صوت به اين روستاها و شهرستان ها بفرستيد. تصور كرديم كه يك ميليون از اين قبيل حادثه ها را مى توان در يك نسل چهل - پنجاه ساله جمع آورى كرد. يك ميليون حادثه ! تصور كنيد هر حادثه يك صفحه باشد و در كل ، يك كتاب پانصد صفحه اى در نظر گرفته شود. بعد از محاسبه تقريبى ، ملاحظه شد كه دو هزار جلد دايره المعارف توليد مى شود، مبنى بر اين كه نزن ، زيرا خواهى خورد! گفتم من هم مقدمه اش را مى نويسم .
اى كسانى كه ختم كلمه علم را گرفته ايد و همه چيز را قربانى اين كلمه بيچاره صاف و ساده بى تقصير مى كنيد! همه ما علم را دوست داريم ، ولى از علم چه استفاده اى مى خواهيم بكنيم ؟ بسيار خوب ، مى گوييد از نظر علمى تصادف است ، اگرچه تصادف محال است ، ولى من قول مى دهم و مى نويسم : تصادفا يك ميليون حادثه در اين چند ساله اتفاق افتاده است كه : زدند، خوردند. اين است كه حسين فرمود: فامهلهم الله .
 
يا سبو يا خم مى يا قدح باده كنند   يك كف خاك در اين ميكده ضايع نشود
اين جهان كوه است و فعل ما ندا   سوى ما آيد نداها را صدا(415)
كل نفس بما كسبت رهينه .(416) ((هر كسى در گرو دستاورد خويش ‍ است .)) صدق الله العلى العظيم . چرا امام حسين (عليه السلام) حتى يك ذره مضطرب نشده بود؟ چون مى دانست انتقام هست . حسين مشرف است و گام به فراسوى زمان گذاشته ، و مى بيند كه سر عمربن سعد را در رختخواب بريدند، و ابن زياد به چه حال افتاد. به همين علت ، از كمال آرامش برخوردار است و ديگر اضطراب ندارد. اين جهل ماست كه گمان مى كنيم حادثه اى بود و اتفاق افتاد.
اين قانون كنش و واكنش را كه عرض كردم ، در تاريخ فقط براى هشدار است تا بدانيد كه عدالت الهى پشت پرده است و اين جا (عرصه طبيعت ) جاى {انتقام خدا} نيست . خداوند مى خواهد از قاتلان حسين انتقام بگيرد، آيا جاى انتقام اين جاست ؟ بسيار خوب ، يك تير به او مى زنند و راحت مى شود. عذاب اين قاتل بايد عذاب ابدى باشد. جان كندن دو دقيقه اى و سه دقيقه اى كه عذاب نيست . آيا درست دقت مى كنيد يا نه ؟ يا به عكس ، مى خواهيم به خاطر فداكارى {امام حسين (عليه السلام)} در اين دنيا، به او پاداش بدهيم .
چه {پاداشى } بدهيم ؟ مثلا هزار واحد آپارتمان به حسين بن على بدهيد. اين تصورات ، نه تنها كودكانه و عاميانه ، بلكه اصلا اهانت بر حسين است . اين جا جاى اين حرف ها نيست ، نه پاداش عدالت و نه كيفر عقاب . اين دنيا كوچك است . {مثلا} به على بن ابى طالب مى خواهيم در اين دنيا جايزه بدهيم . براى يك لحظه اش دنيا كم است . اما براى اين كه خواب بشر خيلى سنگين نشود و خيلى زياد به خواب سنگين فرو نرود، گاهى مساءله كنش و واكنش را براى او دليل مى آوريم .
همان شخص به من گفت : چند سال قبل عازم شهر قم بوديم . در مسير خود جهت صرف صبحانه ، در قهوه خانه اى نشسته بوديم . در اين هنگام سرگردى {با لباس نظامى } همراه همسر و دو فرزند خود وارد شد. دو نفر طلبه هم يك طرف نشسته بودند و با هم صبحانه مى خوردند. قهوه چى ، قفسى داشت كه دو پرستو در آن بود و يكى بال هايش كمى درازتر از ديگرى بود. بچه هاى سرگرد به پدرشان گفتند: اين ها (پرستوها) را براى ما بخر. پدر گفت : بسيار خوب . به قهوه چى گفت : آيا اين پرستوها را مى فروشى ؟ او كه ديد، اين شخص مقامى نظامى است ، گفت بله . صاحب قهوه خانه پرستوها را به مبلغ سى يا چهل تومان - البته به پول آن موقع - به سرگرد فروخت . بچه ها ناگهان به فكرشان افتاد كه اين ها را آتش بزنند! به پدرشان گفتند: كمى نفت بگيريم و بريزيم تا بال هاى اين پرستوها را آتش بزنيم و ببينيم چه كار مى كنند!!؟ طلبه ها گفتند: نه ، اين كار بدى است ، خوب نيست . سوزاندن حيوان بدون دليل ! پدرشان برگشت و گفت : دخالت به شما نيامده است . به دنبال آن ، نفت را آوردند و به روى پرنده ها ريختند و كبريت زدند! اين دو حيوان ، دو - سه دفعه جيغ زدند، و با اضطراب پر و بال زدند و سپس ‍ مردند. شخصى كه اين ماجرا را تعريف كرد، مى گفت حادثه را دقيقا به ياد دارم كه اين سرگرد يك خودروى فولكس به رنگ آبى روشن داشت . كمى بعد، اين سرگرد با همسر و فرزندانش سوار شده و راه افتادند. بعد از اين حادثه ، ما اصلا نتوانستيم صبحانه مان را بخوريم . آن طلبه ها هم بسيار ناراحت شدند. پس از آن كه سرگرد و خانواده اش رفتند، ما هم سه الى چهار دقيقه بعد به راه افتاديم . ناگهان در طول مسير ديديم كه راه بسته است . پرسيديم چه خبر است ؟ گفتند يك فولكس آتش گرفته و ماءمورين در حال تحقيق هستند تا ببينند آتش از كجاست ؟ مى گفت : ما خودمان هم رفتيم و ديديم . هنوز مشكل اين آتش حل نشده بود، كه خطاب به آنها گفتيم : علت اين آتش در قهوه خانه حسن آباد (على آباد)، است .(417)
همان طور كه عرض كردم ، اگر اين نمونه ها را بنويسيد، تعداد آن ها در چندين دهه زندگى در اين جامعه ، واقعا از يك ميليون مورد بيشتر است . {اين موارد} براى بشر يك هشدار است كه بداند پشت پرده ، خبر بزرگى است .
آرى ، امام حسين فرمود: فامهلهم الله فاخذهم بعد ذلك اخذ عزيز ذى انتقام ، ((خدا به آنان مهلت داد و انتقام گرفت )). اين هم درس بزرگى است كه از بركت امام حسين (عليه السلام) نصيب ما شد.
مساءله بعدى اين است كه ؛ دشمنان امام حسين (عليه السلام) در آغاز شب عجله داشتند و نمى خواستند مجالى براى فكر باشد. ممكن بود كار دو الى سه روز به تاءخير بيفتد و سپاهيان بگويند، چرا ما را به اين جا آورديد؟ پس ‍ اين عجله خيلى هم بى ربط نبود. اصحاب امام ، هنگام عصر، در خيمه براى نماز مغرب و عشا آماده مى شدند، كه ديدند آنان هجوم آوردند. امام حسين (عليه السلام) برادرش ابوالفضل را فرستاد و به او گفت :
((برادر، برو از اين ها بپرس چه مى خواهند و براى چه آمده اند؟)) {آنان در جواب } گفتند: ((همين كه گفتيم ، يا ايشان بيايد به ابن زياد تسليم بشود، يا ما كشتار و جنگ را شروع مى كنيم )). حضرت فرمود: ((برو به آن ها بگو، شما امشب به ما مهلت بدهيد، تا ما با خداى خود به راز و نياز بپردازيم .)) بعضى از آنها گفتند:
((نه ، مهلت ندهيد.)) رسوايى بشر بالاتر از اين حرف هاست كه شما خيال مى كنيد.
گفتند نه ، بعضى ها گفتند حمله را شروع كنيم . بعضى ها گفتند اگر كفار اين مهلت را از ما مى خواستند، به آنها مهلت مى داديم ، اين پسر فاطمه و پسر على است . نگفتند كه او پسر كسى است كه ما را از جهالت و از ظلمت و بدبختى نجات داده است و دنيا را به دست ما داده است ، و اين پسر اوست و ذره اى هم گناه نكرده است . اين را هم نگفتند كه ؛ نه خون كسى را ريخته و نه مال كسى را غارت كرده است ، و هيچ گونه دليلى هم بر اين محاصره او نداريم . گفتند اگر كفار هم بودند، ما مهلت مى داديم ، پس شما از هجوم جلوگيرى كنيد.
در آن موقع حضرت فرمود: من مى خواهم نماز بخوانم . اولاد آدم اگر بيدار شوند، بالاخره بايد پيشانى او به عنوان سجده و اطاعت ، در جايى به زمين بخورد، زيرا تمايل به پرستش در فطرت انسان است ، در اختيار خود انسان نيست . پرستش را از انسان نمى توان گرفت و انسان در اين جهان ، گرايش به اين ارتباط دارد.
بالاخره ، يك حالت ركوع و سجودى مى خواهد، يا به اولاد، يا به مقام ، يا به مال دنيا. خيلى معبودهاى دست اول و دوم وجود دارد كه آخرالامر، پيشانى ما را به خاك خواهند زد. اين پيشانى را مى توانيم براى خدا به زمين بزنيم ، تا اين قدر به خودمان ظلم ننموده و خودمان را كوچك نكنيم .
 
بر آستان جانان گر سر توان نهادن   گلبانگ سر بلندى بر آسمان توان زد
اهل نظر دو عالم در يك نظر ببازند   عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد
بالاخره ، اولاد آدم كرنش و گرايشى پيدا خواهند كرد. چه بهتر كه اين رابطه را، ((من )) بى نهايت كوچك را، با يك ذات بى نهايت بزرگ در حال معرفت ، در ارتباط بگذاريم . اين {ارتباط} نماز ناميده مى شود. ارتباط يك ((من )) كوچك با خدا، مى شود بى نهايت بزرگ : الله اكبر، بشر چه چيزى را از دست مى دهد، با تخيلاتى كه به خود مى گويد، ان شاءالله از فردا نماز مى خوانيم ! حالا كه جوان هستيم ، چيزى نيست !
 
عمر من شد برخى (418) فرداى من   واى از اين فرداى ناپيداى من
يا اين كه مى گويند اگر قلب انسان صاف باشد، كافى است . عزيزان من ، قلب صاف اگر مبناى صاف ندارد، به چه درد خواهد خورد؟ البته خود آن (قلب صاف ) براى خودش امتيازاتى دارد كه قبلا عرض شد.
ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكنوا احرارا فى دنياكم . البته مراعات اصول و اين كه قلب انسان صاف باشد، خودش امتيازى دارد. حواس ما جمع است و نمى خواهيم كودكانه صحبت كنيم . اما بسيار خوب ، صفا دارم و قلبم صاف است . به هيچ كس نمى خواهم خيانت و ظلم كنم . آيا كار تمام است ؟ بسيار خوب ، اى قلب صاف ! اين جا (در بدن انسان ) چه كار دارى ؟ آيا براى اين كه به آقا و به خانم خيانت نكنى ؟
يا به جامعه خيانت نكنى ؟ تازه ، معناى عدم خيانت اين است كه مى خواهيم زندگى كنيم . ((براى چه زندگى مى كنيم )) را چه كار كنيم ؟ بعضى ها واقعا در اين مساءله اشتباه مى كنند و مى گويند؛ بسيار خوب ، وقتى جامعه اصلاح شد و ديگر كسى به كسى خيانت نكرد و همه زندگى هماهنگ داشته باشند، كافى است .
بسيار خوب ، مثلا آقايان و خانم ها، فردا شب به اين جلسه تشريف بياورند، خيلى مؤ دب بنشينيم و هيچ كس به هيچ كس بد نگاه نكند. موقع شام هم شام را بياورند و ما از صاحب خانه خواهش مى كنيم كه گلاب هم بپاشد و روشنايى و نور را هم ده برابر كند. آيا اين سؤ ال به مغز شما خطور نمى كند كه اى اولاد آدم ، به چه علت در اين مكان نشسته ايد؟ آمديم نشستيم ، خيلى هم قشنگ ، خيلى خوب ، همه با هم مهربانيم .
مى گوييم و مى خنديم ، يك نفر به يك نفر كج نگاه نمى كند. سپس چه ؟ يعنى چه مى خواهيد بنوازيد؟ آهنگ شما چيست ؟
همان طور كه قبلا عرض شد، شخصى از روان پزشكان آلمان با من مصاحبه اى داشت (419) و سؤ ال او اين بود كه ضرورت دين براى بشر چيست ؟ همين مثال را نيز براى او ذكر كردم . به خاطر دارم كه حتى يادداشت كرد. مترجم هم شخص آزموده اى بود و به او گفتم اين مثال بسيار مناسب را مطرح كن . چون همان طور كه مى دانيد، متفكران غربى به مثال و محسوسات ، گرايش عجيبى دارند. فرضا ما اومانيسم را به كار بستيم و بشر وضع اخلاقى خود را اداره كرد، آيا فقط براى اين آمده بود؟ آيا براى اين آمده بود كه بدون زحمت در اين جا زندگى كند؟ موريانه ها و زنبورهاى عسل هم بدون زحمت زندگى مى كنند. مترجم به من گفت : ايشان (روان پزشك آلمانى ) مى گويد: آيا به نظر شما، بشر آن چه بايد بنوازد، ننواخته است ؟ آيا بشر در امتداد تاريخ ، به آن هدف كه بايد برسد، نرسيده است ؟ در جواب گفتم : پس فلسفه پوچى را من در تهران نوشته ام ؟ آيا فلسفه نيهيليستى را در خراسان ، يا در اصفهان ، شيراز، تبريز و يا بوشهر نوشته اند؟ در مركز مغرب زمين شما نوشته اند. اگر بشر آهنگ خود را نواخته بود، چنين نمى نوشتيد كه نمى دانيم چه كار كنيم ؟
معناى فلسفه پوچى يعنى نمى دانيم چه كار كنيم . اين كه شاعر مى گويد:
 
ما ز آغاز و ز انجام جهان بى خبريم   اول و آخر اين كهنه كتاب افتاده است
نخير، {اول و آخر اين كهنه كتاب } افتاده نيست و خيلى هم خوب مى خوانيم . خط آن خيلى هم خواناست .
نماز يعنى ؛ ارتباط با موجود برين . گاهى هم آدمى خود را توجيه مى كند و مى گويد: ((بشر بايد بدون تكيه به موجودات ديگر زندگى كند. بايد استقلال داشته باشد و اين وابستگى (وابستگى به خدا، وابستگى به موجود برين ) آدم را تنبل و وابسته به بار مى آورد!)) {در اين مورد بهتر است } كمى با مطالعه صحبت كنيم و اقلا خودمان را قانع كنيم . روى سخن شما با كيست ؟ هيچ جاى ترديد نيست كه همين حسين بن على كه ما در اين جلسه درباره او صحبت مى كنيم و به ياد او نشسته ايم ، بعد از جدش و پدرش ، فعال ترين و تكاپوگرترين مرد تاريخ بود و با خدا ارتباط داشت . امشب (شب عاشورا) هم يك شب او و تكاپوى او بود.
على بن ابى طالب (عليه السلام) يك لحظه در اين دنيا راكد ننشست . تكيه او هم به خدا بود، نه تكيه بر موجودى كه بالاى عرش نشسته و يك بنده را مى كشد و يكى را خلق مى كند. تكيه بر خداى فعال ، انسان را فعال مى كند. يك مثال كوچك ، همين ملاى رومى است كه تا قبل از ملاقات خود با آن عارف (شمس تبريزى )، يك ملاى مفسر و فقيه و اصولى و فيلسوف و متكلم بود، اما همين كه با او ملاقات كرد، مبدل به مغز فعالى شد كه در هفت قرن ، بشر نظير آن را نديده است . اين مرد در اين دنيا، لحظه اى آرام و قرار نداشت .
حسين بن على با هر كلامش پاسخ ما را مى دهد. از او مى پرسيم : اين حركت براى چيست ؟ مى گويد من پيش او (خدا) مسؤ ول هستم . در پاسخ اين كه چرا حركت فعالانه را شروع كرده است ، مى گويد: ((چون تكيه بر خدا دارم )). يا على ، يا اميرالمؤمنين ، به راستى در اين دنيا چه مى كنى ؟
 
راز بگشاى اى على مرتضى   اى پس از سوء القضا حسن القضا
اى على كه جمله عقل و ديده اى   شمه اى واگو از آن چه ديده اى (420)
فجر تا سينه آفاق شكافت   چشم بيدار على خفته نيافت
اى بيدار ميان مستان ، اى بيدار ميان خواب رفتگان ، اين قدر بيدارى براى چيست ؟ مى گويد به جهت اين كه با خدا هستم و تكيه من به اوست .
لا تاءخذه سنه و لا نوم (421)
((نه خوابى سبك او را فرا مى گيرد و نه خوابى گران .))
آيا مى بينيد كه بعضى ها اين مساءله را چگونه معكوس مطرح مى كنند؟ آيا آن چه كه من مى گويم {يعنى انسان بدون ارتباط با خدا، صحيح است ؟} اى جوانان ! شما را به خدا فريب كسانى را كه در طول تاريخ شهرتى پيدا كرده اند، نخوريد. بايد خودتان به مطلب دقت كنيد. همان طور كه قبلا مثال آن را بيان كردم .
پس تكيه بر خدا به وسيله نماز، تكيه بر يك حقيقت فعال است ... كل يوم هو فى شاءن (422)، ((او هر روز در كارى است )). آيا من بر خدا تكيه كنم و براى بى كارى خودم عذر و دليل بياورم ، كه خودش فعال است ؟
 
كل يوم هو فى شاءن را بخوان   مر ورا بى كار و بى فعلى مدان
كمترين كارش به هر روز آن بود   كاو سه لشكر را روانه مى كند
لشكرى زاصلاب سوى امهات   بهر آن تا در رحم رويد نبات
لشكرى زارحام سوى خاكدان   تا ز نر و ماده پر گردد جهان
لشكرى از خاكدان سوى اجل   تا ببيند هر كسى عكس العمل
باز بى شك بيش از آن ها مى رسد   آن چه از حق سوى جان ها مى رسد
آن چه از جان ها به دل ها مى رسد   آن چه از دل ها به گل ها مى رسد
اينت لشكرهاى حق بى حد و مر   بهر اين فرمود: ذكرى للبشر(423)
اين لشكرهاى حق ، لحظه اى بيكار نيستند. بحث سر همان است . در اين گونه موارد، وقتى كسى اين صحبت را مطرح كرد كه تكيه به خدا انسان را بيكار مى كند، بگوييد كدام خدا؟ خداى چه كسى را شما مى گوييد؟ خواهيد ديد كه مساءله در يك لحظه حل مى شود. خداى كه مى گويد:
و ان ليس للانسان الا ماسعى (424)
((و اين كه براى انسان ، جز حاصل تلاش او نيست .))
خدايى كه اين دنيا را ميدان مسابقه معرفى مى كند:
السابقون السابقون ، اولئك المقربون (425)
((سبقت گيرندگان مقدمند، آنانند همان مقربان {خدا}.))
آيا اين خدا را مى گوييد كه مى فرمايد:
يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه (426)
((اى ساخته من ، اى انسان ، تو فقط در حال كوشش و تلاش جدى به ديدار من خواهى رسيد.))
آيا خداهاى ساخته شده مغز بشرى را مى گوييد، يا اين خدا را: اياك نعبد.(427) (({بارالها} تنها تو را مى پرستيم .))
هيچ حقيقتى مثل نماز، فلسفه اش را در خودش ندارد. اصلا فلسفه نماز در خود نماز است . گاهى بعضى از اشخاص مى پرسند فلسفه نماز چيست ؟ {شايد بتوان گفت }، فقط الله اكبر، ((خدا بزرگ تر از آن است كه توصيف شود)). نماز، يك خداشناسى بسيار باعظمت است .
بسم الله الرحمن الرحيم ، ((به نام خداوند رحمان و رحيم )). الحمد لله رب العالمين ،(428) ((حمد بر خداى رب العالمين كه دائما بر هستى اشراف دارد، كه رب و مربى اوست )). الرحمن الرحيم ،(429) ((بخشاينده مهربان )).
سراينده اشعار زير، مرحوم آقا شيخ محمد حسين اصفهانى رحمه الله عليه معروف به كمپانى است . يمثل ، يعنى ((نماز خواندن نمازگزاران حقيقى ))، كه با ركوع خويش ، جلوه گاه عظيم باشيد. وقتى مى گوييد: سبحان ربى العظيم و بحمده ، ((پاكيزه پروردگار من كه عظيم است ،))، درست ركوع كنيد، زيرا بى نهايت در درون شما به موج در مى آيد.
 
يمثل العظيم فى ركوعه   و هو على ما هو من خضوعه
كما يمثل العلى الاعلى   عند سجوده اذا تدلى
سبحان ربى الاعلى و بحمده . طعم اعلى را بچشيد و با اعلى در ارتباط قرار بگيريد.
 
يمثل المشهود فى تشهده   مذبلغ الغايه فى تجرده
يمثل السلام فى سلامه   المسك كل المسك فى ختامه
حسين بن على (عليه السلام) گفت : ما امشب مى خواهيم نماز بخوانيم . خدا مى داند كه من نماز را خيلى دوست دارم . امشب به نيايش بپردازيم ، چون شب آخر ما در اين دنياست . امشب با اين مبعد و با اين مسجد بزرگ كه ناآگاهان ، دنيايش ناميده اند، مى خواهيم وداع كنيم . ديگر، از در اين مسجد بيرون مى رويم و به اين مسجد باز نمى گرديم . بگذاريد چند سجده و چند ركوع ديگر بكنيم . دقت كنيد: حضرت نفرمود كه بالاخره با يك شب به تاءخير انداختن جريان ، آيا غير از اضطراب چيز ديگرى هست ؟ نه ، زيرا اياك نعبد خواهيم گفت ، چه اضطرابى ؟ آيا حسين را مى خواهيد بشناسيد؟ حسين اين است . اگر واقعا غير از اين بود، اگر معمولى بود، مى گفت : كار را تمام كنيم ، زيرا قضيه معلوم است . حداقل چهل هزار نفر در يك طرف ، و هفتاد و دو نفر در طرف مقابل و اين اصلا معنا ندارد. {يا} اصلا اين ها خودشان را مى زدند به عنوان خودكشى .
نخير، از اين شوخى ها نداريم . يك لحظه زندگى در اين دنيا در حال ارتباط با خدا، طعم ابديت مى دهد.
فرمود: برادر برو از آن ها مهلت بگير، تا امشب ما به نيايش بپردازيم . اما عجب حالى حسينيان داشتند و {لشكريان يزيد} در چه حالى بودند؟ طبل و كرناى مى زدند، بوق مى زدند و پايكوبى مى كردند.
 
در جهان دو بانگ مى آيد به ضد   تا كدامين را تو باشى مستعد
رگ رگ است اين آب شيرين و آب شور   در خلايق مى رود تا نفخ صور