امام حسين (عليه السلام) شهيد فرهنگ پيشرو انسانيت

علامه محمدتقى جعفرى

- ۳۴ -


بهترين مثالى كه من براى توضيح ((امر بين الامرين )) ديدم كه نه جبر است و نه اختيار، اين مثال است . در نجف ، يكى از اساتيد بزرگوار ما، (رحمة الله تعالى عليه )، اين مساءله را فرموده اند. تا حال هم به نظر من ، بهترين مثال است . فرض كنيد ما يك شخص فلج داريم ، يا طورى سكته كرده است كه حركتى از خود ندارد. فرض كنيد كه قدرت پزشكى ما به قدرى پيشرفت كرده است كه مى توانيم با وصل به برق ، او را به حركت در آورده و تمام اعضاى درونى ، قواى درونى و اعضاى برونى او مى توانند كار كنند. {ضمنا} دسته گلى هم به او داديم و گفتيم اگر اين دسته گل را به آن شخص كه آن جا نشسته است دادى ، براى تو ارزش و اجر دارد و با اين عمل ، معلوم مى شود كه تو فضيلت و شخصيت دارى . هم چنين ، براى او توصيف كرده ايم كه اين كار درست است و شدنى است ، حتى اين كار شايسته است . سپس به دست شخص مزبور، سنگ يا چاقويى هم بدهيم و بگوييم اگر با اين چاقو به او حمله كردى ، يا اين سنگ را به طرف او انداختى ، تو انسانى كثيف ، پليد و خيانتكارى هستى . تمام قدرت گزينش را هم ما به او داده ايم . بعد هم او را به برق وصل كرديم . فرض كنيم پزشك او من هستم و انگشت من هم روى كليد است . كليد را باز كردم و او حركت كرد و تمام حركات او در دست من است . يعنى هر وقت خواستم كليد را بزنم او به راه مى افتد، زيرا تمام حركات و حول و قوه او در دست من است ، كه عبارت است از سيم باردار الكتريكى كه به وسيله آن كليد، عايق ، هادى مى شود. حال ، آن كليد زير دست من است و همين طور كه كليد را مى زنم ، او هم به راه مى افتد.
حتى در آن موقعى كه گل را به او تقديم مى كنند، يا گرسنه است ، به او نان مى دهند، كليد در دست من است .
همان لحظه اول كه بخواهد دست خود را دراز نموده ، گل يا نان را بگيرد، همان جا مى توانم او را روى زمين بيندازم . چه طور اين كار را انجام مى دهم ؟ كليد را مى زنم پايين و برق را قطع مى كنم . يا خداى ناخواسته ، اگر خواست جنايتى مرتكب شود، همان لحظه اول مى توانم برق را قطع كنم . در موقع جنايت هم ، برق از طرف من سرازير مى شود، اما اين انتخاب (فضيلت و جنايت ) همه از خود آن شخص است .
معناى لا حول و لا قوه الا بالله اين است . گمان مى كنم اين مثال ان شاءالله قضيه را توضيح داد و روشن كرد.
قدرت از آن اوست ؛ لاحول و لا قوه الا بالله . در اين مورد، نه جبرى مى تواند سخنى بگويد و نه تفويضى (اختيارى ). همان گونه كه خاندان عصمت (عليه السلام) فرمودند:
لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين
((نه جبر است ، نه تفويض (اختيار) بلكه امرى است بين اين دو امر.))
قدرت ، استطاعت ، هم چنين تمام وسايل طبيعت و جنبه بيولوژى و فيولوژى ساختمان روانى من ، همه از اوست ، اما انتخاب و بهره بردارى از اين ها، در اختيار من است ، زيرا كه : كل نفس بما كسبت رهينه (374)
((هر كسى در گرو دستاورد خويش است .)) حل اين مساءله چنين است كه :
و ان ليس للانسان الا ما سعى و ان سعيه سوف يرى (375)
((و اين كه براى انسان ، جز حاصل تلاش او نيست و كوشش (نتيجه ) او به زودى ديده مى شود.))
آن وقت براى اين كه بدانيد دست شما خالى نيست ، مثلا اگر ديپلم خود را گرفتيد، تلقين نكنيد كه چيزى نيست . ديپلم گرفته ايد، و بايد خدا را شكر كنيد. اين موفقيت را به حساب بياوريد، منتها منت نگذاريد كه من بودم ، زيرا ميليون ها ((من )) نيز همين كار را كرده اند. بحث من و شما نيست ، خيلى بالاتر از من و تو هم هستند.
فوق كل ذى علم عليم (376)
((فوق هر صاحب دانشى {خداى } عليم است .))
بحول الله . لا حول و لا قوه الا بالله . اگر به ما مى گويند اين ذكر را بگوييد، براى آن نيست كه فقط زبانمان را حركت بدهيم ، بلكه با اين ذكر، ارتباطمان را با خدا و هستى و با خودمان روشن كنيم . ذكر؛ لا حول و لا قوه الا بالله ، ((هيچ دگرگونى و هيچ قدرتى نيست ، مگر به قدرت خدا))، براى شما آرامش مى آورد. {اين ذكر}، ارزش خودتان را به دست خودتان مى دهد كه شما در اين زندگانى چه كاره ايد. و اين كه در اين زندگانى ، آن چه به شما مربوط است كدام است و چيزى كه به او (خدا) مربوط است ، كدام است .
و اما بنعمه ربك فحدث (377)
((و از نعمت پروردگار خويش {با مردم } سخن بگو.))
اگر پولى در راه خدا خرج كرديد، شكرگزار باشيد و بگوييد: الحمدلله ((خدا را شكر)). چرا مى گوييد بنده قابل نبودم ؟ نخير، خيلى هم قابل بوديد. اين حرف يعنى چه ؟ اين قابليت بود كه انسان عرق جبين ريخت و بعد سودى به دست آورد و گفت : خدايا! اين امانتى كه به من دادى ، در راه خير مى دهم . در چه راهى ؟ در راه بندگان تو. اين را به حساب بياوريد، اما به حساب چه كسى ؟ به حساب لا حول و لا قوه الا بالله . حال ، مى بينيد كه چه قدر مسائل قابل حل است . جوانان عزيز! تمام مشكلاتى را كه براى شما پيش مى آورند و هرچه خيال مى كنيد كه حل نمى شود، قابل حل است . منتها، آن چه كه در حدود افق فكرى ماست ، و قدرت ما آن را نشان مى دهد. براى هر دردى ، دوايى هست . هيچ مشكلى براى بشر مطرح نمى شود، مگر اين كه قابل حل است . در آن هنگام ملاحظه خواهيد فرمود كه چه قدر مشكلات شما حل مى شود، با توجه به اين كه ، اين كار را ((ما به انجام رسانديم )). مثلا اين مجلس و جلسات را ما آماده كرده ايم ، نه اين كه از بيابان ها عده اى آمدند و اين جلسات را مهيا كردند! اين مردم مهيا كردند و كار آنان هم درست بود. يا اين چراغ ها را چه كسى روشن كرده است ؟ اين موارد را در نظر بگيريد، زيرا درس خوانديد، قدم برداشتيد، تا شخصيت دائما با ضربه روبه رو نشوند. شخصيت انسان خوشحال است كه كار انجام داده است ، البته الان شخصيت به طور مستقيم لذت را نمى چشد، چون مشغول اداره بدن و مشغول كار است ، تا آن گاه كه روح بخواهد از بدن جدا شود.
و باالاسحار هم يستغفرون (378)
((و در سحرگاهان استغفار مى كردند.))
شخصى مى گويد: شبى گذشت و الله اكبرى در آن دنياى تاريك گفتيم ، و با تعجب ! كم كم روح و شخصيت به خود مى آيد و مى گويد: ((چه خبر است ، چه شده است !)) مثال ؛ در اين دنيا، قيافه ، قيافه عصاى چوبى است ، اما از پشت پرده ، اژدهايى است كه فرعون و فرعونيان را برچيد. شما اين جا مى گوييد يك سبحان الله گفتم ، يا بيمارى را به بيمارستان رساندم . حتى ماشين هم نداشتم ، فقط با مقدارى پول ، تاكسى گرفتم و بيمار را به بيمارستان رساندم ، سپس به دنبال كار خود رفتم . در واقع ، كار خيرى انجام داده ايد.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) در نهج البلاغه جمله اى دارد كه مى فرمايد:
و من ظلم عباد الله كان الله خصمه دون عباده (379)
((و هر كس كه به بندگان خدا ستم روا دارد، خداست كه از طرف بندگانش ، دشمن آن ستمكار است .))
انسان خودش نمى فهمد كه اگر يك سيلى به كسى نواخته است ، يعنى چه ؟ هر چند اين سيلى ، درد دو دقيقه اى دارد و در اين دنيا انتقامش فقط يك سيلى است و پرونده را تكميل مى كند:
فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم (380)
((پس هر كه به جور و ستمكارى شما دست دراز كند، به قدر ستمى كه به شما رسيده است ، او را به مقاومت از پاى درآوريد.))
ولى آن طرف ها خبرهاست ، كه اين سيلى ، يك كبريت مختصر به نهال باغ خداوندى كه نامش انسان است ، زده است . لذا، اگر مى گوييم حيات را همه جانبه ببينيم و هدف حيات چيست ، بايد اين را درك كرده و بفهميم . اگر يك سيلى به كسى نواخته ايم ، خود آن كس كه سيلى خورده است ، نمى فهمد چه خبر شده است ، زيرا معناى اهانت به خدا را نمى داند. هر چند كه دردش آمده است ، ولى او نهال خداوندى بود. خلق همه نهال خدا هستند. اين ابيات از فرهنگ ماست :
 
خلق همه يكسره نهال خدايند   هيچ نه بشكن از اين نهال و نه بركن
دست خداوند باغ خلق دراز است   بر خسك و خار هم چو بر گل و سوسن
خون به ناحق ، نهال كندن اويست   دل ز نهال خداى كندن بركن
((ناصر خسرو))
مى گويد: يكى را به درد آوردى ، ديگرى را جانش را بردى ، يكى هم كندن نهال اوست . دل از نهال خدا كندن بركن . باش تا خورشيد حشر آيد عيان .
بگذاريد تا آفتاب حشر به اين انسان ها بدمد، سپس يك قدمى را كه در راه خيرات با نيت پاك برداشته ايد، و اين كه چه بوده و چه كرده است ، مشاهده كنيد. ممكن است دو ذكر بجا، شما را شايسته تنعم و لذت ابدى كرده است . يا اين كه شما به يك نفر جاهل تعليم دهيد، يا اين كه مدرسه بسازيد و مردم در آن جا علم فراگيرند، يا بيمارستان بسازيد و ناله هايى را از اين كره خاك كم كنيد، يا جايگاهى براى تعليم و تربيت بسازيد. آرى ، همه اين ها را به حساب بياوريد، اما به حساب لطف الهى كه باعث شده است تا شما اين قدم هاى خير را برداريد. در آن هنگام است كه شخصيت مى گويد، اين انسان مرا به جاى آورد. ((من )) و ((روح )) هم مى گويند: پس ، از دست ما اين كار بر مى آيد. اما اگر شما هر حركتى (حركت خير) كه مى كنيد، آن را به عنوان تواضع (خودكوچك بينى ) تلقى كنيد، مثل يك مشت ، ضربه به آن {عمل خير} مى زنيد، لذا، اين گونه تواضع ، تواضع نيست ، بلكه خود سوزى و بدبختى است .
بنابراين ، يك درس بسيار مهم ديگر كه از حسين داريم ، اين است كه ، گفت : ((خدايا! در خاندان نبوت ، ما را تكريم فرمودى ، چرا شكرگزارت نباشم . گوش دادى ، حقيقت را شنيديم . چشم دادى ، حقيقت را ديديم . دل دادى ، ما هم پذيراى حق شديم . تو زمينه را آماده كردى و ما هم به عمل انداختيم )). كل نفس بما كسبت رهينه ((هر كسى در گرو دستاورد خويش است .))
يا اباعبدالله ! ما جز سلام چه مى توانيم به پيشگاه تو عرض كنيم ؟ سلام بر تو و بر ياران تو. سلام بر آن هايى كه از مكتب تو، درس هايى فراگرفتند. درود بر تو و ياران تو؛ ابد الآبدين و دهر الداهرين كه براى بشريت آبرو كسب كرديد و براى حيات ماءوا داديد.
خداوندا! پروردگارا! بر توفيقات همه آنان كه در طول سال ، مخصوصا در اين روزها به ياد حسين در حال تعلم و در حال تربيت پذيرى اند، بيفزا. خداوندا! پروردگارا! آنان كه در تقويت اين كلاس ساليانه كه در سال ، دو روز، سه روز، پنج روز، ده روز، اين كلاس هاى چند روزه را با فكرشان با بيانشان با مالشان با كوشش هايشان تقويت مى كنند، حفظ بفرما. خداوندا! خودت در حد شايستگى آن ها، اجر جزيل عنايت بفرما. خداوندا!
پروردگارا! تا از حمايت حقيقى ما را برخوردار ننموده اى ، ما را از اين دنيا مبر. خداوندا! ما را سپاسگزار نعمت هايت قرار بده . خدايا! ما را جزو نعمت شناس ها قرار بده ، تا قدر انواع نعمت را بفهميم و بشناسيم . به عنوان نمونه اتفاق مى افتد كه يك روز مشغول نوشتن هستم . فرض كنيد چيزى يادم مى رود. قلم و كاغذ را روى ميز مى گذارم و مى نشينم . يك چيزى اين جا هست كه برتر از عجيب ترين رايانه هاى دنيا مى رود و آن را پيدا كند و پس از مدتى به خاطر مى آورم . مثلا فرض كنيد يك بيت شعر بوده است كه در ايام كودكى حفظ كرده بودم و يادم رفته بود. يادم مى آيد. خدا شاهد است وقتى آن را مى بينم ، بلند مى شوم و به سجده مى افتم كه خدايا چه قدر شكر كنم تو را! اگر به جاى اين ، يك مطلب كثيفى را من حفظ كرده بودم ، يا اصلا وسيله فراهم نبود تا اين مساءله را حفظ كنم ، چه مى شد؟ گاهى هم مسائل خوب ، مسائلى كه اهميت حياتى دارد، اين طور حل و فصل مى شود. خدا مى داند، والله نمى توانم بگويم چه كار بايد كنم . خدايا! ما قدرت و توانايى شكر تو را نداريم . حداقل ما را با نعمت هايى كه به ما داده اى اعم از كوچك و بزرگ ، محسوس و نامحسوس ، آشنا بفرما.
((آمين ))
عاشوراى حسينى
بالاخره ، حوادث پست سر هم مانند حلقه هاى زنجير قرار گرفت و در حقيقت ، داستان بدين جا رسيد و مشخص و يقينى شد كه دو رديف حق و باطل ، به طور جدى مقابل هم قرار گرفته اند. البته منظور از دو رديف حق و باطل ، حمايتگران حق و حمايتگران باطل است . چون باطل پست تر از آن است كه در مقابل حق قرار بگيرد و با آن جنگ تن به تن داشته باشد. پس ‍ باطل و حق مقابل هم قرار نمى گيرند، بلكه حاميان حق و حمايتگران حقيقت در مقابل حمايتگران باطل قرار مى گيرند. گاهى قدرت با حمايتگران حق است و اينان پيروز مى شوند. گاهى قدرت با حمايتگران باطل است ، كه در ظاهر پيروزند ولى در واقع ، شكستى جبران ناپذير نصيب آن ها مى شود، اگرچه در ظاهر، قدرت دست آن ها باشد و حمايتگران حق را از بين ببرند و متلاشى كنند. اين منطق بسيار ضعيفى است كه ناشى از عدم توجه يا عدم دقت است كه بعضى به عنوان صاحب نظر در تاريخ معروف شدند و گفتند: هميشه حق با باطل روياروى مى شود، و قدرت هميشه بر حق پيروز است . اين مطلب عاميانه است . خود قدرت ، مقابل حق نيست و باطل هم مقابل حق نيست . آن چه مقابل حق است ، حمايتگران باطل است . حمايتگران باطل در مقابل حمايتگران حق قرار مى گيرند. مثلا شما تصور كنيد فردا ويروسى در مغز تمام نفوس روى زمين بيفتد و بگويند: 5/7=2*2. آيا در اين صورت ؛ 4=2*2 شكست مى خورد؟ اگرچه يك نفر هم نباشد كه بگويد ((دو ضرب در دو مساوى با چهار است ))، قطعا شكست نمى خورد. يا اين كه فردا تمام مردم روى زمين ، نه فقط فردا، بلكه از آغاز تاريخ ، هر انسانى كه در روى زمين متولد شده ، اگر اشتباه كند و بگويد كه شر بهتر از خير است ، آيا اين قانون كه خير بهتر از شر است شكست مى خورد؟ اين مردم هستند كه شكست مى خورند. خير از شر بهتر است . همه انسان ها طالب خير هستند. مثلا فردا تمام مردم اتفاق كنند كه جبر بهتر از آزادى است - البته منظورم از آزادى ، آزادى مسؤ ولانه است ، نه بى بندوبارى . آن بى بندوبارى اصلا بدترين زنجير است .
آزادى مسؤ ولانه و معقولانه اى كه باعث افزايش كمالات انسانى است - اگر تمام دنيا بر اين عقيده (جبر بهتر از آزادى است )، اتفاق نظر داشته باشند، سخنى دروغ مى گويند. اگر چنين چيزى باشد، خطا رفته اند.
آزادى مسؤ ولانه و آزادى معقولانه ، در جوهر شخصيت كمالجوى انسان هاست .
به هر حال ، جريان به همين جا رسيد كه تواريخ دارند. چون بعضى از جوانان هاى ما از خود حادثه به طور مرتب اطلاعى ندارند، و خوب است اگر امكان داشته باشد، چنين كلاسى در سال هاى آينده براى امام حسين (عليه السلام) تشكيل شود و انسان آن حادثه را هم از ابتدا بيان كند، سپس ‍ آن را قطعه قطعه تفسير كند، زيرا ما از همان آغاز با اين داستان ماءنوس بوديم و آن هايى كه سنشان تا حدودى گذشته است ، مى دانند كلا حادثه چيست . ولى جوانان ما با اين حادثه {به صورت } تكه تكه روبه رو هستند. مثلا يك چيزى شنيده اند، اما نمى دانند قضيه اش چيست . يا مطالبى شنيده و نشنيده ايد. با اجازه شما، آن چه را كه انجام شده است ، بيان مى كنم . {البته } با يك توضيح كه آن را مرحوم محدث قمى (رحمه الله تعالى عليه )، در نفس ‍ المهموم آورده ، و تقريبا مورد اتفاق تواريخ است . علاوه بر تاريخ طبرى ، اغلب تواريخى كه در دست مسلمان هاست ، نقل كرده اند.
نزديك شب بود و هوا كم كم تاريك مى شد. امام حسين (عليه السلام) اصحاب خود را جمع كرد. جدى ترين لحظات اولاد آدم ، موقع نزديكى شهادت با شرافت است اوست . حسين به جهت اين كه پسر على بود، يك لحظه از عمرش بدون جدى بودن نگذشت . به خصوص حادثه اى بزرگ كه در پيش است . انسان با تمام شخصيت در اين حادثه حركت مى كند، و ديگر هيچ بعدى از شخصيت آدمى بيكار نيست . تمام قواى مغزى و روانى متمركز است . حضرت سجاد مى گويد:
فدنوت منه لاسمع ما يقول لهم و انا اذ ذاك مريض فسمعت اءبى يقول لاصحابه (381)
((من بيمار بودم ، ولى نزديك شدم تا ببينم چه مى گويد. ديدم پدرم به يارانش اين طور مى فرمود)):
اثنى على الله احسن الثناء و احمده على السراء و الضراء. اللهم انى احمدك على ان اكرمتنا بالنبوه و علمتنا القرآن و فهمتنا فى الدين و جعلت لنا اسماعا وابصارا و افئده فاجعلنا من الشاكرين (382)
((من شكر و ثناى خداوندى را به جاى مى آورم (بهترين ثنا و شكر). ستايش ‍ او را مى گويم براى هر شادى و اندوهى (براى هرگونه گشايش و گرفتارى ). خداوندا، حمد تو را مى گويم كه ما را تكريم فرمودى به نبوت (ما را در دودمان پيغمبر قرار دادى ). قرآن را بر ما تعليم فرمودى . دين را بر ما تفهيم نمودى و براى ما گوش هاى شنوا و چشم هاى بينا و دل هاى نيك (جوان ) قرار دادى . اينك ، در ميان اين همه بلا و خطر، از تو مى خواهيم كه ما را از بندگان شكر گزارت محسوب نمايى .))
يعنى من همان حسين هستم كه در موقع شادى ، آن گونه خدا را حمد مى كردم ، و الان هم كه تمام زمين و آسمان را بر من تنگ گرفته اند، خدا را همان گونه حمد مى گويم . هيچ روزنه رهايى ديده نمى شود، اما حمد من در اين موقع به خدايم ، همان حمد است و هيچ فرقى نكرده است . احمده على السراء و الضراء، ((ستايش او را مى گويم براى هر شادى و اندوهى )). اگر حمد و ثنا و عبادتش فقط موقع شادى ها بود، آن وقت ، ديگر او حسين نبود.
اين جمله را مختصرى تفسير مى كنم و دقت بفرماييد. يعنى همان گونه كه قرار گرفتن در دودمان نبوت عنايت خداوندى است ، آدمى بايد صفا و خلوص داشته باشد تا خدا به او كمك كند كه قرآن و دين را بفهمد، و خود سر وارد اين مسائل سازنده نشود. {حضرت مى فرمايد}: ((تو به ما قرآن را تفهيم فرمودى و ما را در دين آگاه ساختى . خدايا، تو به ما گوش هايى شنوا دادى . بينايى ها دادى . دل هايى دادى )). فاجعلنا من الشاكرين . ((ما را از شكرگزاران قرار بده )). شما خودتان به اين دعاى با اين آرامش دقت كنيد. مثل اين است كه در كنار دودمانش و در وطنش ، در آرام ترين حال با خدا نيايش مى كند. اين است كه مى گويند و در تواريخ هم هست : در روز عاشورا ديديم كه حالت روانى اين مرد، ذره اى مختل نيست . كاملا طبيعى و جدى است و حتى بعضى از تواريخ دارد؛ هرچه كه مصيبت ايشان بيشتر مى شد، برافروخته تر مى شد و حالت درخشندگى بيشترى پيدا مى كرد. آرامش را ملاحظه كنيد:
اما بعد، فانى لا اعلم اصحابا اوفى و لا خيرا من اصحابى و لا اهل بيت ابر و لا اوصل و لا افضل من اهل بيتى ، فجزاكم الله عنى خيرا. الا و انى لاظن يوما لنا من هولاء(383)
((من سراغ ندارم ، {نمى دانم } يارانى با وفاتر از ياران من ، و يارانى بهتر از ياران من ، و اهل بيتى نيكوكارتر از اهل بيت من . خداوند از طرف من ، خودش به شما پاداش بدهد. آگاه باشيد! كه گمان من آن است كه روز سختى را با اينان دارم .))
تمام حوادث دست به هم داده ، و فردا را براى من پيش آورده است . من آشكارا به شما مى گويم ، صريح و بى پرده ، نه با اشاره ، نه با ترس و وحشت كه به ترس و وحشت من رحم كنيد و بگوييد كه حسين از يك حال وحشت خبر مى داد، كه فردايش چه خواهد شد؛ پس بنشينيم اين مرد را تنها نگذاريم . اين ها فردا فقط با من كار دارند. اين جمله را تمام تواريخ دارند. به قدرى اين سخنان لحظات اول امشب متواتر است كه مثل اين كه شما خودتان مشاهده مى كنيد. يعنى در تمام تواريخ ، چه عالم تشيع و چه برادران تسنن ، اين قضيه را گفته اند كه صريح و بى پرده ، سخنان خود را فرمود، سپس آنان را آزاد گذاشت . فرمود: من گمان دارم ، يعنى به نظرم مى رسد، فردا آخرين روز من است . يعنى روزى است كه ديگر معلوم نيست به غروب برسد. معلوم نيست تا پايان روز، ما در اين دنيا زنده بمانيم . من در مورد فردا، اين طور حدس مى زنم :
الا و انى قد اذنت لكم فانطلقوا جميعا فى حل ليس عليكم منى ذمام و هذا الليل قد غشيكم فاتخذوه جملا و لياءخذ كل واحد منكم بيد رجل من اهل بيتى و تفرقوا فى سواد هذا الليل و ذرونى و هؤ لاء القوم فانهم لا يريدون (يطلبون ) غيرى (384)
((آگاه باشيد! به همه شما اجازه دادم ، اعلام مى كنم ، اذن دادم كه برخيزيد و برويد، بدون اين كه هيچ بيعتى از من بر شما باشد. شب فرا رسيده است ، آن را غنيمت بشماريد و در تمام شب به راه ادامه دهيد. هر يك از شما نيز دست مردى از خاندانم را بگيرد و در سياهى شب متفرق شويد، و مرا با اين قوم كه جز مرا نمى خواهند، واگذاريد.))
از طرف من ، اين عهد و تعهد باز است . اينك ، شب است و ما در شب قرار گرفته ايم . تاريكى شب همه جا را فرا گرفته است . برخيزيد اين شب را براى خود سپر قرار بدهيد تا همديگر را نبينيد كه اگر خيال مى كنيد من نگاه كنم ، از من خجالت بكشيد. شايد مضمون فرمايش ايشان ، اين باشد كه من هم نگاه نمى كنم ، چون هوا هم تاريك است . متفرق شويد. در سياهى اين شب ، رو به شهرها و آبادى هاى خود برويد تا خداوند شما، اين قضيه را باز كند و برطرف كند. فانهم لا يريدون (يطلبون ) غيرى . ((اين مردم مرا مى خواهند و فقط اگر ضربه به من بزنند، اگر مرا بكشند، ديگر از طلب كردن غير من ، دست خواهند برداشت )).
بداءهم بهذا القول العباس بن على . اين سخن را عباس بن على (برادرش ‍ ابوالفضل ) شروع كرده است ، و بقيه هم اظهار موافقت كردند. برادرانش ، فرزندانش ، پسران برادرش و دو فرزند عبدالله بن جعفر، كه دو فرزند حضرت زينب (عليه السلام) مى شوند، اولين كسانى هستند كه سخن گفتند، اين ها بودند كه گفتند: آيا ما اين كار را بكنيم ؟ آيا درست است كه ما شما را تنها بگذاريم ؟
لم نفعل هذا؟ لنبقى بعدك ؟ لا ارانا الله ذلك اءبدا(385)
((ما چنين نخواهيم كرد. ما بعد از تو زنده نخواهيم ماند و خداوند ما را زنده ندارد.))
كه بعد از شما بخواهيم زنده باشيم . مثال : ماهى را از دريا بيرون بيندازيد و بگوييد زنده بمان . {قطعا ماهى بدون آب ، حيات و زندگى نخواهد داشت }. منظور ياران حسين هم اين بود: الان حيات ما وابسته به توست . زندگى ما يعنى چه ؟ آيا ما تو را در اين حال بگذاريم و برويم ؟ آيا بعد از آن ، ما زنده ايم ؟ اصلا همان طور كه عرض كردم ، زندگى ، چهره تمام نماى هستى را دارد. گاهى زندگى ، از يك قطره آب هم ناچيزتر مى شود. آن موقعى است كه انسان از معشوق و از مبداء فيض خود ببرد، همان گونه كه كودك از پستان مادر و ماهى از آب دريا ببرد. لم نفعل هذا (ذلك )؟ لنبقى بعدك ؟ اين كار را چه طور انجام دهيم ؟ به امام حسين عرض كردند: لنحيا (لنبقى ) بعدك ؟. ((آيا بعد از تو زنده بمانيم ؟! يا اباعبدالله ، تفسير آن زندگى بعد از تو چيست ؟ ما براى آن زندگى تفسير نداريم . آيا اصلا قيافه تو، از چشمان ما دور خواهد شد؟ اگر قرن ها در اين دنيا زندگى كنيم ، اين لحظه تو، اين نگاه هاى تو، اين حالت ربانى ، آيا خواهد گذاشت تا ما نفس بكشيم و بگويد {حسين را تنها} گذاشتيد و رفتيد؟ لنبقى بعدك ؟ لا ارانا الله ذلك ابدا. ((خدا چنين زندگى اى را به ما نشان ندهد.)) بقيه اصحاب نيز سخنانى در همان مضمون گفتند كه :
والله لا نفارقك ولكن انفسنا لك الفداء، نقيك بنحورنا و جباهنا و ايدينا فاذا نحن قتلنا كنا و فينا و قضينا ما علينا(386)
(((اى حسين ) به خدا سوگند، ما از تو جدا نمى شويم . ما جان هاى خود را فداى تو مى كنيم و گردن ها و روى ها و دستانمان را سپر تو مى نماييم و آن گاه كه در راه جهاد تو كشته شويم ، افتخار مى كنيم كه به پيمان الهى وفا نموده و به وظيفه دينى و انسانى خود عمل كرده ايم .))
سپس امام حسين (عليه السلام) رو به فرزندان عقيل كرد و فرمود:
حسبكم من القتل بمسلم ، اذهبوا فقد اذنت لكم (387)
((قتل يار شما براى شما كافى است (مسلم شما شهيد شده است و شما به همين شهادت او قناعت كنيد).
برويد كه من محققا به شما اجازه دادم .))
آن ها گفتند: سبحان الله . مردم و تاريخ به ما چه خواهند گفت ؟ و ما نقول للناس . ((ما به مردم چه خواهيم گفت ))؟ به مردم زنده و مردمى كه خواهند آمد و زنده خواهند شد، به نام تاريخ ، آن ها به ما چه خواهند گفت ؟ يا اباعبدالله ، به ما خواهند گفت كه اين ها انسان هايى بودند كه ؛ بزرگ و سرور و آقاى مطلق شان را رها كردند و در حال شدت احتياج به دفاع ، از آن مرد دفاع نكردند. و الله لا نفعل ، ((سوگند به خدا چنين كارى نمى كنيم )). ما جان هاى خودمان را براى تو فدا مى كنيم . اموال و دودمانمان را فدا خواهيم كرد تا به همان مقصدى كه تو مى روى ، ما هم به دنبال تو برويم . اين هم از پاسخ بچه هاى مسلم و اولاد عقيل .
مسلم بن عوسجه برخاست و گفت :
اءنحن نخلى عنك ؟ فبما نعتذر الى الله فى اداء حقك ؟ لا والله حتى اءطعن فى صدورهم برمحى و اضربهم بسيفى ما ثبت قائمه فى يدى ولو لم يكن معى سلاحى اقاتلهم به ، لقذفتهم بالحجاره والله لا نخليك حتى يعلم الله اءنا قد حفظنا غيبه رسول الله فيك ، والله لو علمت انى اقتل ثم احيى ثم احرق حياثم اذرى - يفعل ذلك بى سبعين مره - ما فارقتك حتى القى حمامى دونك ، فكيف لا افعل ذلك و انما هى قتله واحده ، ثم هى الكرامه التى لا انقضاء لها اءبدا(388)