اين كدام زندگى است ؟ تمام دنيا را من مالكم ، دنيا در دست
من است ، ولى زندگى براى من طورى تفسير شده است كه حاضرم زندگى را دو دستى تقديم
كنم و بگويم :
هنگام تنگدستى در عيش كوش و مستى |
|
كاين كيمياى هستى قارون كند گدا را |
اين كدام زندگى است ؟ آن زندگى است كه معلم و مربى و مدرس بسيار بزرگ ما، حسين بن
على (عليه السلام) مى فرمايد:
و انى لا ارى
الموت الا سعاده و لا الحياه مع الظالمين الا برما(325)
((من مرگ را جز سعادت ، و زندگى با ستمكاران را جز ملالت و
دلتنگى نمى بينم .))
من مرگ را شكوفايى زندگى مى دانم . مرگ با روشنايى ، شكوفايى زندگى است . مرگ با
تاريكى ها كه عمر با تاريكى ها بگذرد، نابودى است . حيات اگر بخواهد شكوفا باشد،
موقعى است كه انسان ، سعادت را در آن روشنايى احساس كند و آن قدر در تاريكى غوطه ور
نشود. اين روشنايى ، هر لحظه اش مساوى با عظمت تمام دستگاه هاى هستى است . بياييد
بشر را به دو دسته خوشبخت يا بدبخت تقسيم نكنيم .
انسان ها را تقسيم كنيم به اين كه روشنان و تاريكان هستند. يك عده در اين دنيا روشن
اند و يك عده تاريك . اين است كار بزرگ پيغمبران ، حكما و وارستگان خاك و گل .
كاستن از عدد تاريكان و افزودن بر شماره روشنان . حال ، اين حيات چيست ؟ اين زندگى
چيست كه بايد بخواهيم تا زندگى ما بر مبناى ارزش ها سپرى شود؟
بحث ما مانعى ندارد كه در جواب همين سؤ ال بگذرد، كه در حقيقت اگر خداوند بخواهد در
طى آن ، جمله اى از امام حسين (عليه السلام) تفسير مى شود.
در نظر داشته باشيم ؛ اين مطلب كه درباره زندگى و كرامت و شرف ذاتى آن عرض مى كنم ،
جنبه ادبى محض و احساساتى خالص ندارد. حيات و كرامت و شرف ذاتى آن ، يعنى حياتى كه
حسين مى گويد: اگر در حيات ، شرف و كرامت نباشد، خداحافظ. اگر ذلت باشد، فى امان
الله ، و اى ستارگان سپهر لاجوردين ، تماشايت نخواهم كرد. جنبه حقوقى اين مساءله در
اسلام چه طور است ؟ شرف و كرامت ذاتى حيات انسان ها از ديدگاه حقوق جهانى بشر در
اسلام چگونه است ؟ اين موادى كه اينك در حقوق جهانى بشر از ديدگاه اسلام عرض مى كنم
، زمينه عمده آن ، يا زمينه اى از اين مواد در كنفرانس حقوق اسلامى كه در تهران سه
- چهار سال پيش تشكيل يافت ، مورد بحث قرار گرفته است . همان موقع ، مطالبى در
كنفرانس مطرح كردم كه بايد در اين مواد، تغييراتى وارد شود. آن چه كه اكنون مى
گويم ، در حقيقت ، همان است كه زمينه اش در كنفرانس حقوق بشر بوده است و مقدارى هم
مطالبى بود كه من عرض كردم .
الف . حيات ، عطاى خداوندى است .
اين نفس كشيدن هاى شما، عطاى خداوندى است . نه چنان است كه چند اسپرم و اوول
برحسب تصادف چنين شده است !
وين نفس جان هاى ما را هم چنان |
|
اندك اندك دزدد از حبس جهان |
تا اليه يصعد اطياب الكلم |
|
صاعدا منا الى حيث علم
(326) |
لحظات نفس ها و حيات ما، همه از آن اوست .
ان صلوتى و نسكى
و محياى و مماتى لله رب العالمين
(327)
((همانا، نماز من و عباداتم و زندگى ام و مرگم براى خدا،
پروردگار جهانيان است .))
عبارات زير، جزو مواد حقوق جهانى بشر است :
((حق حيات براى همه انسان ها تضمين شده است و همه دولت ها و
جمعيت ها و افراد در مقابل هرگونه تعدى ، به حمايت و دفاع از حق حيات انسان ها مكلف
اند، و وارد شدن هرگونه اخلال بر بقاى طبيعى زندگى ، مانند بيمارى ها و بلاهاى
طبيعى و انسانى . بايد انسان ها در مقابل آن چه كه با زندگى آن ها بازى مى كند،
تضمين بشوند.))
هم اكنون ما در حال خواندن يكى از مواد قانون هستيم . مساءله احساسات زودگذر و خام
نيست .
ب . جدا كردن هيچ روحى از بدنش ، بدون
مقتضى شرعى جايز نيست
ج . استفاده از هر وسيله براى نابودى چشمه سار حيات بشرى ،
اعم از كلى و جزئى ، ممنوع و حرام است .
د. حفظ و ادامه حيات بشرى تا آن جا كه خدا بخواهد، واجب است
محافظت هر فردى از حيات خود، واجب است . شما نمى توانيد بگوييد: چون زندگى
از آن من است ، من آن را نمى خواهم . نمى توانيد، زيرا در مالكيت شما نيست . هر
لحظه ، فيض حيات از بالا سرازير مى شود:
يسئله من فى
السموات و الارض
(328)
((هر كه در آسمان ها و زمين است ، از او درخواست مى كند.))
زمانى خدمت بعضى از آقايان پزشكان بوديم و صحبت مى كرديم ، گفتم : آقايان پزشكان ،
اين كه ((شما با بيمار سروكار داريد))
يعنى چه ؟ معنايش اين است كه شما دائما در كنار چشمه سارى هستيد كه آب حيات جان
آدميان از بالا سرازير مى شود و از مقابل شما رد مى شود. مبادا {اين چشمه سارها را}
روده و گوشت و استخوان ببينيد. اگرچه ظاهرش اين هاست . شما دائما در همسايگى خدا
به سر مى بريد. پزشكان عزيز، روايتى داريم كه خداوند در روز قيامت ، به بعضى از
بندگانش خواهد فرمود: من مريض شدم ، چرا به ديدار و عيادت من نيامديد؟ خواهند گفت :
پروردگارا، شاءن تو بالاتر از اين بود. تو جسم و جسمانى نبودى كه بيمار شوى ! خواهد
فرمود: بنده من بيمار شد و شما به عيادت او نرفتيد، كه در لحظات تنهايى ، پشت ناله
، ناله مى كرد. رسيدگى و دلدارى تو به او، شبيه اين بود كه بالاى سر من بيايى . جل
الخالق . خداوندا، پروردگارا، تو چه قدر به ما نزديكى و ما چه قدر از تو دوريم .
همان گونه كه عرض كردم ، حفظ ادامه حيات بشرى تا آن جا كه خدا بخواهد واجب است ،
خواه محافظت هر فرد بر حيات خود در مقابل تعدى ديگران باشد، خواه تعدى خويشتن بر
خويشتن . شما نمى توانيد خودكشى كنيد. ممنوع است ! و در روايات معتبر هست كه امام
صادق (عليه السلام) فرمود: انتحار مشمول اين آيه است :
و من يقتل مؤمنا
متعمدا فجزاءه جهنم خالدا فيها(329)
((و هر كس مؤمنى را به عمد بكشد، كيفرش دوزخ است كه در آن
ماندگار خواهد بود)). اگر كسى اقدام به انتحار كند، مشمول
قتل نفس عمدى است .
متاءسفانه در حقوق بشر از ديدگاه غرب ، ماده مذكور را نديديم . اين ماده را آن ها
ندارند، يا حداقل بايد آن را بندى از يك ماده قرار بدهند. اين به جهت اختلاف دو
ديدگاه است . ما حيات را حكم مى دانيم . يعنى انسان محكوم است به حياتى كه به او
داده شده است ، و بايد حداكثر كوشش كند كه آن را حفظ نمايد. آن ها (غربى ها) اين را
حكم نمى دانند، بلكه شبيه به همان حقوق اصطلاحى مى دانند، كه اگر كسى خواست از حيات
خود دست بردارد، ما ماءمور نيستيم ممانعت كنيم . نخير، ما ماءموريم جلوى او را
بگيريم . اين يك تفاوت درباره اهميت حيات انسان ها از نظر حقوق جهانى بشر در اسلام
و غرب است .
ه . واجب است بر هر كسى كه مورد
استضعاف قرار گرفته و حيات و كرامت و شرف او از ناحيه عوامل طبيعى يا از طرف
قدرتمندان مورد تهديد واقع شده است ، قيام كند تا دفع استضعاف و خطر نمايد. انسان
بايد از حيات و كرامت خويشتن ، به هر نحو مشروعى كه توانايى دارد دفاع كند.
آيا حسين برنخيزد؟ در حالى كه قيام حسينى فقط براى دفاع از شرف خود نبود،
بلكه دفاع از شرف تمام انسان هاى پاك تاريخ بود. به اين معنى كه ؛ حركت كنيد. حركت
كنيد حواس من جمع است ، غير از اين مساءله است كه ارزش من در حال از بين رفتن است .
عبارت ايشان اين است :
اءلا وان الدعى
بن الدعى قد ر كزنى بين اثنتين السله و الذله و هيهات منا الذله ...(330)
((آگاه باشيد، آن زناكار پسر زناكار مرا ميان شمشير و پستى و
خوارى قرار داده است ، ولى هيهات ، (محال است ) من ذلت و خوارى را بپذيرم .))
هيهات مناالذله . ظهورش اين است كه من از شرف خودم دفاع مى كنم . نه ، يا
اباعبدالله ! به جان الهى كه تو از بشر و از شرف بشر دفاع كردى . تو از حيثيت انسان
ها دفاع كردى . دورد و سلام بى نهايت خداوندى ، براى ابد بر جسم و روح تو باد.
هر كس بايد از كرامت حيات خود دفاع كند، و هر كس كه به انجام اين تكليف قيام نكند،
عامل خطر و ظالم را در مستضعف ساختن و تهديد حيات و كرامت خود كمك كرده است . آيا
حسين بر ذلت خويش كمك كند؟ آيا حسين چنين خلاف شرعى را انجام دهد؟ آيا حسين با خدا
مبارزه كند؟ چون اگر دست برمى داشت كه حيات دستخوش هر ذلت بشود، اين مبارزه با خدا
بود. اما او حسين بود. حسين بن فاطمه ، و حسين بن على بود. اگر كسى كمك كند به اين
كه بينوا و مستضعف شود، و شرفش لطمه بخورد، چنين شخصى از كسانى است كه هنگامى كه
فرشتگان ، آنان را در حال مرگ در وضعى مى يابند كه تن به بينوايى و استضعاف داده و
ظلم بر خويشتن نموده اند، از آنان مى پرسند: در زندگى دنيوى در چه حالى بوديد؟ آنان
پاسخ مى دهند: ما در روى زمين ، مستضعف و بينوا و بيچاره بوديم . فرشتگان خطاب به
آنان مى گويند: آيا زمين خدا پهناور نبود تا در آن هجرت كنيد؟ آنان كسانى هستند كه
منزلگه نهايى آنان دوزخ است و دوزخ سرنوشت بدى است . روز قيامت شما بگوييد: خدايا
مگر زندگى از آن من نبود؟ من مى خواستم با ذلت زندگى كنم ، و شرف خودم را از دست
بدهم . پاسخ مى دهد ((دوزخ )). يعنى
حق حيات و حق كرامت ، حق الهى است . اين جمله و اين چند سطر، جنبه حقوقى ندارد،
بلكه فلسفه حقوق است . استدلال بر يك ماده است و اين است كه تن به ذلت نبايد داد.
از ديدگاه حقوقى مى گويند: تن به ذلت نبايد داد و مثلا به عنوان ماده 23 ثبت نموده
و رد مى شوند. اما بنده در اين مورد، جنبه فلسفى آن را مطرح كردم ، چون موارد مذكور
در آن حقوق (حقوق مطرح شده در كنفرانس اسلامى ) نبود. من تذكر دادم كه در حقوق
اسلامى ، اين ماده را ما داريم و استدلالمان اين است .
ان الذين توفيهم
الملائكه ظالمى انفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا الم تكن
اءرض الله واسعه فتها جروا فيها فاءولئك ماءواهم جنهم و ساءت مصيرا(331)
((كسانى كه بر خويشتن ستمكار بوده اند، وقتى فرشتگان جانشان
را مى گيرند، مى گويند: شما در زندگى دنيوى در چه حالى بوديد؟ آنان پاسخ مى دهند:
ما در روى زمين ، مستضعف (بينوا و بيچاره ) بوديم .
فرشتگان به آنان گويند: آيا زمين خدا پهناور نبود تا در آن هجرت كنيد؟ آنان كسانى
هستند كه منزلگه نهايى آنان دوزخ است و دوزخ سرنوشت بدى است )).
در اين جا، از نظر حقوقى و فقهى كه عرض كردم ، فقه و حقوق با هم هماهنگ هستند و
طورى نيست كه بگوييم از نظر حقوقى ممكن است مساءله ، غير از ديدگاه فقهى مطرح بشود.
نخير، فقه ما هم اين گونه است .
فقه تشيع ، بلكه فقه اسلامى ، صددرصد اين است ، چه برادران سنى و چه عالم تشيع ، هر
دو با فرقه هاى خود، از نظر فقهى درباره اين مساءله اتفاق نظر دارند، زيرا آيه صريح
و نص است . نمى توان گفت اين جا، نظر من چنين است ، نظر تو چنان است . در اين مورد،
به علت صراحت قرآن ، جايى براى اختلاف وجود ندارد.
حالا برمى گرديم به آن مساءله اصلى ، كه چگونه بخواهيم يك زندگى شرافتمندانه ، يا
يك زندگى بر مبناى ارزش ها و يك زندگى بر مبناى عظمت ها در اين دنيا داشته باشيم و
زندگى كنيم ؟ مثالى عرض مى كنم . اين مثال را به شخصى كه بسيار طالب جواب اين سؤ ال
بود عرض كردم كه : دين چه ضرورتى براى حيات بشرى دارد؟ شخصى براى سؤ ال از كشور خود
به ايران آمده بود. البته قبلا به چند كشور ديگر هم رفته بود. در شبه قاره هند نيز
به جاهايى رفته بود. سؤ ال او اين بود كه دليل اين كه بشر در زندگى بايد دين داشته
باشد چيست ؟ مى گفت : من مى خواهم روان پزشك بشوم . من هنوز خاطره اش را به ياد
دارم . واقعا گاهى چه مى كنى اى وجدان ؟ گفت : ((من مى خواهم
تدريس روان پزشكى را شروع كنم ، و اين مساءله قطعا سر راه من بود كه ارزش دين براى
زندگى بشر چيست ؟ نمى توانستم براى دانشجويان ، چيزى را كه نمى دانم بگويم . راه
افتاده ام و به دو كشور ديگر نيز رفته ام ، ايران هم سومين كشور است . مى خواهم
ببينم دليل بر اين كه حيات بشرى بايد از دين برخوردار باشد چيست ؟))
البته ايشان در دو جلسه اى كه آمد، در آن جلسه اول اين مثال را بيان كردم . شايد
اين مثال ان شاءالله براى شما عزيزان ، مخصوصا جوانان دانشجوى ما، روشن كننده و
روشنگر باشد. كتابى را برداشتم و باز كردم . كتاب انگليسى بود. انگشتم را روى كلمه
اى گذاشتم و به مترجم گفتم به آقاى كلاوز(332)
بگوييد اين كلمه چيست ؟ گفت : ((is))
يعنى ((است )).
حالا اين جا ديگر به فارسى خودمان بر مى گردم . اين جا نوشته ((وقتى
))، ((وقتى كه )).
سؤ ال ما اين است :
آيا اين كلمه ((وقتى )) مى داند كه
جمله قبلى چيست ؟ كلمه قبلى چيست ؟ كلمه بعدى چيست ؟ آيا اصلا معناى خودش را مى
داند؟ در آن هنگام كه كلمه وقتى (و. ق ت ى ) با حروف سربى (يا رايانه اى ) چيده مى
شود... اصلا مى فهمد معنايش چيست ؟ اين وقتى در كدام مساءله و در كدام باب مطرح شد؟
اين كتاب روى چه هدفى نوشته شده است كه اين (وقتى ) يك كلمه اش است ؟ مؤلف كيست ؟
اين كتاب را چه كسى و در چه تاريخى نوشته است ؟ منظور او چه بوده است ؟ گفتم به
ايشان بگوييد، يك دفعه زندگى بشر اين طور است كه انسان اطلاع ندارد كيست و چيست ؟
اين زندگى اصلا نيازى به مذهب ، حتى نيازى به انديشه هم ندارد، كه من ، منم . حتى
بدون اين كه بفهمم معناى من چيست و من كيستم ، فقط مى خورم و مى خوابم .
بدون اين كه بدانم پدر و مادر كه بود، قبلا آن ها از كجا به وجود آمده اند و ...
منظومه شمسى چيست ؟ اين كيهان با عظمت چيست ؟ و هزاران سؤ ال كه اطراف مرا خواهد
گرفت ، تمام آن ها را با كمال بى اعتنايى نوش جان كرده ، مى خورم و مى خوابم و
حداكثر لذت را مى برم ، همان طور كه اپيكور فرموده است . اگر اين زندگى را مى
فرماييد، مذهب لازم نيست . اما اگر بشر طورى زندگى را انتخاب كند كه بخواهد بداند
كيست و از كجاست و چه بايد بكند، و زندگى فقط مصرف كردن دو هزار و پانصد كاسه
آبگوشت و هشتصد متر قماش نيست ، بدون اين كه براى اين سؤ الات : از كجا آمده ام ؟
به كجا مى روم ؟ كيستم ، و براى چه آمده بودم ...، پاسخ آماده كند، محال است ارزش
حيات بشرى را درك كند.
به مترجم گفتم به ايشان بفرماييد كه اگر شما مخير باشيد كه به بشر آن نوع زندگى را
پيشنهاد كنيد يا اين نوع را، كدام را انتخاب مى كنيد؟ آقاى كلاوز گفت : قطعا اين
(درك و فهم حقيقى بشر درباره زندگى ) را انتخاب مى كنم . فكر هم نكرد كه بگويد صبر
كنيد تا چند روز ديگر جواب بدهم .
بنابراين ، هيچ جاى ترديد نيست كه زندگى با شرف ، زندگى بر مبناى عدالت ، زندگى بر
مبناى ارزش ها، مطلوب بشرى است . اما چگونه بخواهد؟ چه طور اراده اش به حركت در مى
آيد؟ همين مهم است . انسان واقعا از دروغ متنفر بوده و مى داند خلاف واقع است . چه
كار كند كه بخواهد هيچ وقت دروغ نگويد؟ انسان از جهل گريزان است . چه كند تا بتواند
معرفت به دست بياورد؟ انسان از تعدى به حقوق ديگران واقعا ناراحت است ، انسان به
ارتباط معقول با برادران انسانى خود واقعا علاقه مند و عاشق است . او مى خواهد
زندگى كند. او مى خواهد به قيافه ها بنگرد تا قيافه ها جواب مثبت به او بدهند. اين
را همه مى خواهند. چگونه چنين زندگى را اداره كنم ؟ اين جواب اجمالى دارد كه بعدا
صحبت مى كنيم و توضيح اين مساءله است .
ابتدا بشر بايد بداند كه حيات و زندگى يعنى چه ؟ اگر بداند و آن را درك كند، محال
است كه اراده او حركت نكند. ما بدون توجه به زندگى ، زندگى مى كنيم . يا اغلب ما،
زندگى را قربانى وسايل زندگى كرده و زندگى مى كنيم . آن وقت شما خيال مى كنيد،
زندگى به ما قيافه نشان مى دهد؟ كه من آن را بخواهم و جدى بخواهم ، در حالى كه
{زندگى } قربانى وسيله است . در اين ادبيات ، در اين فرهنگ ادبى و عنصر ادبى ما
ايرانيان مسلمان ، خدا مى داند اين مطلب چه قدر با عظمت و چه قدر عجيب و با چه
قيافه هايى براى ما مطرح شده است . انسان بايد حيات را بداند. اگر بداند كه زندگى
چيست ، با همين دانايى خواهد خواست كه زندگى بايد با ظرفيت در مقابل حوادث شكوفا
بشود. با به جاى آوردن حقوق ديگران بايد شكوفا بشود، با حفظ ارتباط عبادى با خدا
بايد شكوفا بشود. متاءسفانه وسايل حيات در مقابل چشمان ما چنان جلوه كرده ، كه خود
حيات را مخفى كرده است . لذا، شما الان درباره زندگى ، در اين محافل معتدل صحبت
كنيد و بپرسيد حيات چيست ؟ مى گويد: امروز دو كيلو سيب ارزان پيدا كردم ، جاى شما
خالى بود. خدايا، من چه سؤ الى مى كنم و او چه جوابى مى دهد؟ يا مى گويد: يك جفت
قاليچه خريدم ، نمى دانيد چه قاليچه اى است ؟
و از دوستم در بازار درباره آن پرسيدم ، گفت 25000 تومان ارزان تر خريدى ! زنده ام
و چه زندگى خوبى !
گر در دل تو گل گذرد گل باشى |
|
ور بلبل بى قرار بلبل باشى |
تو جزئى و حق كل است اگر روزى چند |
|
انديشه كل پيشه كنى كل باشى |
اگر انديشه قالى در مغز توست ، ديگر درباره حيات صحبت نكن ، فقط بگو قالى و بياييد
درباره قالى شعر بگوييد. يا درباره صفرهاى بانكى ؛ اين كه چند صفر ديگر به حساب
بانكى اضافه شده است . گاهى شخصيت انسان عاشق صفر بانكى مى شود! واقعا خودش مساءله
اى است . البته ممكن است شما دنيا را اداره كنيد، ولى يك انسان باشيد. ممكن است شما
يك قاضى به طور مطلق آزاد باشيد، ولى انسان بودن را فراموش نكنيد. هنرمند باشيد در
حد اعلى ، مالك هنر باشيد در حد اعلى ، ولى با توجه به اين كه انسان هستيد. يا
فرضا، خودتان نقاشى كرده باشيد، اما آيا شما نقشه ايد؟ اين نقاشى ، معلول دست شما و
ساخته شده دست شماست .
تو جزئى و حق كل است اگر روزى چند |
|
انديشه كل پيشه كنى كل باشى |
انديشه هر چيزى را غير از تعقل ، ((تجسيم ))
كنيد، همان مى شويد. يك دفعه تعقل مثل 4=2*2 است . يا خط زيباى مير(333).
اما يك دفعه اين است كه آن قدر اين را تجسم مى كنيد كه مى شويد خط مير. يا پول مى
شويد. بعضى ها ساختمان مى شوند، بدون اين كه حتى متوجه شوند.
ولو ان رجلا احب
حجرا لحشره الله معه
((اگر مردى به سنگى ، زياد علاقه داشته باشد (به اين وسيله
حيات بچسبد و به عشق حيات به آن بنگرد) خداوند با آن محشورش خواهد كرد.))
اين روايت هم معتبر است و چه روايت سازنده اى است . بگذاريد بين اولاد آدم و وسايل
حيات ، براى عبور نسيم هاى ماوراى طبيعت ، يك فاصله ظريف باشد. آن قدر به آن
نچسبيد، زيرا مملوك مى شويد، و آدم خودش را مى بازد. يك مرد توسط قدرت ، خود را
باخته ، و يزيدبن معاويه شده است . اين را با چشم خود مى بينيم كه چه كرده است .
شما آن را تحليل كنيد.
ساباكون ، يكى از زمامداران مصر، شبى در خواب ديد كه خداى تبس به او گفت : شما
ماءموريد كه همه رعايا و مردم را بكشيد. از خواب بيدار شد، حيرت كرد و گفت : معلوم
مى شود خدايان ، ديگر به سلطنت من مايل نيستند، وگرنه چنين حكمى را كه بر خلاف
اراده معمولى شان مى باشد، صادر نمى كردند. به همين جهت ، ساباكون سلطنت را رها
كرده و به حبشه رفت و در آن جا معتكف شد.
آيا شما در تاريخ يك نفر را مى بينيد كه در حال قدرت پرستى ، چيزى كه بهترين وسيله
حيات بشرى است ، در قدرت غوطه ور نشود؟ آيا شما با عظمت تر از قدرت ، وسيله حيات
داريد؟ تعبيرى از يكى از شيوخ بزرگ فلسفه يونان براى شما نقل كنم . درست دقت كنيد،
افلاطون مى گويد: ((عظمت قدرت يعنى الله .))
يعنى الله هو القادر. قدرت از آن اوست . چه طور مى شود بد باشد؟ اين منم كه از قدرت
، به طور بد بهره بردارى مى كنم . منم كه اين وسيله حيات را برمى گردانم و با زدن
به مغز حيات ، آن را متلاشى مى كنم .
صداى بيچاره حيات را چه كسى بشنود؟ فرياد اين حيات را چه كسى بشنود؟ اين كه شما،
پدران و مادران شما - كه خداوند همه آنان را رحمت كند و با حسين محشور كند - قرن
هاست در اين راه ايستادگى كرده اند، ارزش اين كار كم نيست ، على رغم موانع بسيارى
كه در راه ها بوده است . مخصوصا در دوران بنى عباس مثل متوكل ، هر كس را مى ديدند
كه به زيارت اباعبد الله مى رفت ، دست و پاى او را مى بريدند.
و اما ما ينفع
الناس فيمكث فى الارض
(334)
((و اما آن چه كه براى مردم سودمند است ، باقى مى ماند.))
جريان خونين نينوا، كف ناپايدار نبود كه از بين برود، بلكه مشمول ؛
((ما ينفع الناس )) بود. اكنون كه ما در اين مكان
نشسته ايم ، اثر قطرات خون حسين است كه نشسته ايم درس مى خوانيم و لحظات شب سپرى مى
شود. ممكن است بعضى ها مثلا خانواده شان منتظر آنان هستند، شام نخورده اند تا آنان
به خانه بيايند.
حتى شايد بيمار داريد و او را گذاشته و به اين جا آمده ايد. يا همين اجتماعات در
ايام محرم براى حسين تشكيل مى شود، آيا شما فكر مى كنيد شركت كنندگان در آن جلسات ،
خيلى آزاد هستند و مثلا با كمال رفاه نشسته اند و در ضمن خوش هستند، كه بيايند يك
مقدار آهى بكشند و ناله بكنند؟ اين درس بزرگى است كه قرن ها ادامه پيدا كرده است .
صدق الله العلى
العظيم . و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض ، ((آن
چه كه به حال مردم سودمند است ، در روى زمين باقى مى ماند)).
يا اباعبدالله ! چه سودى بالاتر از اين كه به ياد تو نشسته ايم و درباره زندگى مى
انديشيم ؟ تو هم از خدا بخواه ، ما هم از خدا بخواهيم كه درباره دريافت معناى زندگى
، ما را يارى فرمايد. يا اباعبدالله ! قطعا دعاى تو مستجاب است . اگر ما درباره
زندگى اشتباه بكنيم ، از خدا بخواه دست ما را بگيرد.
بنابراين ، اگر حيات و زندگى به درستى معنا شود، اراده نيز به دنبال آن خواهد بود.
وقتى به شما اثبات شد كه معناى اين زندگى {فهم حيات } است ، شما در هر لحظه ، در
اين دنياى روبه فنا زندگى مى كنيد، ولى با انديشه اين كه يك آهنگ كلى با شما سروكار
دارد و سِير كنندگان خود مورد سِيرند. اينك ، ما مورد نظاره ايم . اگر اين بيدارى
شروع شود، انسان احساس خواهد كرد كه رها و يَله است :
در عالَمِ عالَم آفريدن |
|
به زين نتوان رقم كشيدن |
كار من و تو اين است . برويد از تمام دانشمندان دنيا در شرق و غرب سؤ ال كنيد و
ببينيد، آيا بازى به اين درازى مى شود؟
كار من و تو بدين درازى |
|
كوتاه كنم كه نيست بازى |
كار من و تو و در مقابل آن ، به خاك افتادن حسين بن على . آيا اين بازى است ؟ تصور
مى كنيد اين {كار حسين } به هدر رفته و بيهوده باشد؟ آيا اين حركت حسين دنباله
ندارد؟ آيا اين حادثه در همين جا تمام مى شود؟ كار من و تو و هفتاد و يك نفر، آن هم
با چه نيت و با چه وضع و چه جريانى ! كار من و تو، با اين حادثه اى كه الان براى آن
نشسته ايم و آه مى كشيم . كوتاه كنم كه نيست بازى . اين شعر نظامى گنجوى ، خيلى
پرمعنا و با مفهوم است ، و من خيلى از اوقات ، آن را زمزمه مى كنم .
كار من و تو بدين درازى |
|
كوتاه كنم كه نيست بازى |
تا مايه طبع ها سرشتند |
|
ما را ورقى دگر نوشتند |
تمام زندگى اين نيست ، كه اگر شكم گرسنه بود، سير شد. اگر بدن هم برهنه بود پوشيده
شد. آيا ((سپس چه ))، نبايد به ذهن يك
انسان خطور كند؟ به راستى اين انسان كجاست ؟
تا مايه طبع ها سرشتند |
|
ما را ورقى دگر نوشتند |
ورق دگر چيست ؟
تا درنگريم و راز جوييم |
|
سر رشته كار باز جوييم |
بينيم يكايك اين و آن را |
|
جوييم زمين و آسمان را |
كاين كار و كيايى از پى چيست ؟ |
|
او كيست ؟ كياى
(335) كار او چيست ؟ |