امام حسين (عليه السلام) شهيد فرهنگ پيشرو انسانيت

علامه محمدتقى جعفرى

- ۲۷ -


سپس امام حسين دست خود را به سينه مبارك زينب كشيد و بعدا زينب شد حسين دوم . آرامش شروع شد و حادثه را تا آخرين نتيجه به ثمر رساند. ديگر از گريه خبرى نبود. ديگر وقتى رسالت به عهده اش افتاد، رسالت بود. ديگر حالا وظيفه اش اين بود كه جريان را به نتيجه برساند. زينب بعد از عاشورا يك شخصيت است ، و زينب پيش از عاشورا يك شخصيت ديگر. صبر در مقابل ناگوارى ها، كمى طبيعى به نظر مى آيد. {مثلا} انسان بيمار مى شود. اگر صبر نكند، چه كار كند؟ آيا خود را از پشت بام پايين بيندازد؟
خوب ، قطعا صبر خواهد كرد. مثلا عوامل جبرى ناگوارى پيش مى آيد، كه تحمل در مقابل آن ها يك چيز جبرى است ، چون كارى از انسان بر نمى آيد. البته در اين جا مساءله اى هست . آن اين است كه در همان حال كه انسان به طور جبرى - مثلا بيمار شده و بر بيمارى اش صبر مى كند - بگويد خدايا! هر چه از دوست رسد نيكوست ، و از اين موقعيت كه پيش آمده است ، اجرى ببرد و از آن توجهات روحانى و ملكوتى نتيجه اى بگيرد. اين كار را مى توان انجام داد. والا اگر صبر نكند چه مى شود؟
اساسى ترين درس ما درباره صبر، همين يك نكته است : صبرى كه سكوى پرواز است ، صبرى كه بال و پر براى پرواز در فضاى والاى انسانى است و موجب تجلى خدا بر انسان مى شود، صبر در مقابل لذت هاست ، آن هم در زمانى كه عامل لذت آماده و هيجان شديد است .
 
گرچه رخنه نيست در عالم پديد   خيره يوسف وار مى بايد دويد(301)
حضرت يوسف (عليه السلام) دويد و دويد تا دست به قفل زد و قفل باز شد. {مورد} صبر آن جاست ، يا حضرت موسى (عليه السلام) را كه يك بزغاله اذيت كرد. از صبح تا ظهر اين انسان را به دنبال خودش دوانيد و فرار كرد. حالا اين حيوانك از چه رم كرده بود؟ تا ظهر موسى دنبالش دويد و وقتى كه حضرت موسى (عليه السلام) رسيد، بز را برداشت و بغل كرد. گفت : حيوان كجا رفتى ؟ دنبال تو بودم كه تو را از دست درنده ها نجات بدهم . از همان آن جا ريشه پيغمبرى تاءسيس شد. از همان صبر پنج - شش ‍ ساعته . از آن جا، بارقه نبوت براى موسى (عليه السلام) درخشيد. هر كارى بهانه و وسيله مى خواهد. همين طور بى علت كه نمى شود. اين هم يك وسيله شد فقط براى اين كه موسى بن عمران ، پيغمبرى به آن عظمت شود كه حتى شايستگى صحبت مستقيم را با خدا داشته باشد. {ملاحظه كنيد كه } از صبر درباره يك بز، چه حادثه و چه نتيجه اى به بار مى آيد. حادثه اى كه بعد از آن ؛ تورات ، الواح و تلمود آورد. صبر در مقابل لذايذ بسيار مهم است . پول از آن چيزهايى است كه لذت دارد، ولى هنگامى كه احساس ‍ كرديد كسب اين پول خلاف قانون است و مشروع نيست ، صبر كنيد و دست به آن پول نيالاييد. اين صبر، ارزنده و سازنده است ، زيرا اين جا پاى اختيار در كار است . اما در مثل بيمارى ها، سختى ها و ناگوارى ها اگر صبر نكنيد، پس چه كار كنيد؟ صبر در آن موارد (سختى ها و بيمارى ها و...) جبرى است ولى در اين مورد (عدم كسب پول حرام ) صبر اختيارى است . يعنى واقعا در اين جا، شخصيت شما شكوفا مى شود كه مى گوييد مى توانم ، ولى نمى كنم . آن جا راهى جز انجام دادن نيست . آن جا غير از اين كه به رختخواب بيفتيد چاره اى ديگر نداريد و بايد صبر كنيد. عمده عظمت هاى آدمى ، روى همين صبر در مقابل لذت است . و آن جا (در صبر اختيارى ) شايد انسان يك كمى از خودش سر در بياورد كه چيست . بتواند با خودش ‍ بخندد، كه آيا تو همين بودى اى موجود مخفى در درون من كه تو را نمى شناختم ؟
خداى حسين شاهد است كه داستان صبر چنين است . جوانان عزيز ما! متوجه باشيد كه اين صبر خيلى پرمعناست . چون نه فقط حادثه را براى شما تصحيح مى كند، نه فقط از حادثه جان سالم به در مى بريد، نه فقط با صبر آرام آرام تمام قواى صبر دست به هم مى دهند و شما را از چاه نجات مى دهند؛ بلكه اين تنها يك نتيجه اش است و نتيجه مهمى هم است . اما غير از اين شخصيت با صبر آبيارى مى شود. امام حسين فرمود: صبرا بنى الكرام . اى انسان زاده ها (بنى يعنى اولاد)، اى فرزندان انسان هاى بزرگ ، اى فرزندان اصول عالى انسانى ، اى فرزندان هدف اعلاى زندگى ، صبر، صبر، صبر؛ چند ساعت بيشتر نيست .
اين مطلب را هم تذكر بدهم ، و آن را خيلى جدى تلقى كنيد. شدت ناگوارى ها، عمرش كم است . پس دستپاچه نشويد و بگوييد خدايا! صبر بده . شدت حوادثى كه غير قابل تحمل باشد، زياد طول نمى كشد.
دستپاچه نشويد، زيرا دريده شدن شخصيت ما توسط لذت ها، خيلى به طول نمى انجامد. با مقدارى تحمل و صبر، احساس خواهيد كرد كه چرا اين همه آيات در قرآن مجيد درباره صبر است :
انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب (302)
((جز اين نيست كه بردباران ، پاداش هاى خود را بدون حساب و كتاب خواهند برد.))
در آن هنگام ، ديگر مساءله ده هزار - يك ميليارد مطرح نيست ، بلكه بى نهايت است . چون روح بى نهايت به نتيجه رسيده است . ((به برد باران ، پاداش هاى بدون حساب داده خواهد شد.)) چند روز در مقابل اين لذت صبر كردى و خودت را نباختى ؟ اين هم نتيجه اش . پس مساءله چند روز مطرح نيست ، بلكه يك لحظه صبر كرديد، ولى آن لحظه اى بود كه فوق زمان بود.
خدايا! در نهاد انسان ها چه قرار داده اى ؟ يك لحظه بردبارى و يك لحظه صبر، چه قدر ارزنده است !
ديگر آن جا بحث از گذشته و حال و آينده نيست . ديگر آن جا، حساب صبر با دقايق و ساعات و ماه ها و سال ها نيست . ان شاءالله بعد از اين درس ‍ حسينى ، دقت بفرماييد كه يك جا مثلا مى گوييد نه ، يك جواب منفى مشروع كه در مقابل لذايذ تباه كننده خواهيد گفت ، ملاحظه خواهيد نمود كه چه احساسى از آن صبر نصيب شما خواهد شد. آن لذايذ مشروع ، نوش ‍ جان شما باد، البته اگر آن لذايذ مشروع هم كنترل شود، آن هم پروازهاى ديگرى دارد. اصلا حتى وقتى در لذت هاى مشروع هم خودتان را مهار و كنترل مى كنيد، در آن هنگام كه احساس مى كنيد هيجان شديد شده و موج زده است ، هم چنين موقعيت هم موقعيتى بدون مانع است ، يك ((نه )) كه مى گوييد، اين ((نه )) براى كارگاه هستى ، به عظمت ((باش )) خداوندى است . ((گر تو نمى پسندى تغيير ده قضا را)). آرى ، اين جا ((نه گفتن )) تو، يعنى من انسان هستم و تو نمى توانى در من اين تاءثير را بگذارى كه فرض ‍ كنيد من از شخصيتم استفاده كنم و اين عامل لذت را بگيرم . اين جا، عظمت يك نه ، به قدر آن بلى است . ما چه مى دانيم كه آن كلمه ((كن )) يا ((باش )) كه به هستى خورده است ، فقط براى اين است كه گاهى بگوييد نمى شود. همان طور كه حسين (عليه السلام) گفت نمى شود. به ايشان گفتند: يزيد پسر عموى شماست و در خانواده شمس ، هاشم ، اميه و... با همديگر نسبت داريد. همگى ما طلبه و دانشجو هستيم .
مگر هستى با نيستى مى سازد؟ تناقض محال است . گفتند فقط شما (حسين ) مختصرى كنار برويد.
(ماشاءالله ما هم كه در ادبيات خيلى دست داريم . ما بى ادبياتى ها خيلى از ادبيات بهره برده ايم و مى دانيم كه الفاظ را چه طور درست كنيم و موقعيت را چه طور تصحيح كنيم ). حسين برو كنار و بگذار يزيد كار خودش را بكند؟! يزيد مى خواهد چه كار كند؟ چه طور مى خواهد با الفاظ بازى كند؟
 
راه هموار است و زيرش دام ها   قحطى معنا ميان نام ها
لفظها و نام ها چون دام هاست   لفظ شيرين ريگ آب عمر ماست (303)
امان از اين الفاظ شيرين كه مى آيند و هستى ما را دستخوش مفاهيم غير واقعى خود مى كنند!
بلى ، يا اباعبدالله ! آن هم پسر عموى شماست . (به او گفتند و خيلى زياد هم گفتند.) كه هرچه شما بخواهى ، خواهد كرد، ولى نمى دانستند كه هرچه خواستن حسين ، مقيد به خواسته هاى يزيد است . {يزيد} گفت من حسين را مى خواهم . چه چيز را مى خواهى ؟ مگر تو در اين خواستن ، آزادى هستى ؟ از نظر يك بشر معمولى ، خواستن تو (يزيد) الان مربوط به جاى ديگر است . او (حسين ) بايد بخواهد و او نمى خواهد كه يك انسان فاجر، مديريت جامعه را به عهده بگيرد. اين انسان ها رو به مسير حيات معقول و رو به جاذبيت كمال اند. {امام حسين } صبر كرد. به اصطلاح بعضى از ادبا: ساصبر حتى يعلم الصبر اننى ، ((خود صبر نيز از اين بردبار به تعجب درآمد كه اين كيست و چيست ))؟
 
صبر تلخ آمد وليكن عاقبت   ميوه شيرين دهد پر منفعت (304)
آن هم چه ميوه اى ! همان طور كه عرض كردم ، اى كاش عالم تشيع ، هشيارانه اين كار را مى كرد و آمار مى گرفت كه چه انسان هايى در اين مدرسه (مدرسه حسينى ) ساخته شده اند. والله هرچه ساخته شده ، از {امثال } شما كه در هر سال دو ساعتى ، سه ساعتى كم و بيش مى نشينيد و خلاصه ((تو مى زنيد))، ساخته شده است . به قول مردم ، از نظر روان شناسى ((تو مى زنيد)) كه داستان چيست ؟ حتى مثلا فرض مى كنيم ، به مدت ده ساعت در اين دو - سه روز شركت كرده باشيد. ملاحظه مى كنيد كه يك چند لحظه اى از آن احساسات زودگذر رد مى شويد و وارد احساسات برين مى شويد، كه در تاريخ چه روى داده است و اين قضيه چيست .
امروز ملاحظه فرموديد و فردا هم ملاحظه خواهيد كرد كه زير اين آفتاب سوزان و با چه چهره هاى جدى مى نشينند و گوش مى دهند. هيچ شوخى بردار نيست . چهره ها جدى است ، چون حركت خيلى جدى بود.
حركت اگر جدى نباشد، چنين كاروانى را به دنبال خود به طور جدى راه نمى اندازد. به خدا قسم ، گاهى كه اين مردم از ته دل حسين مى گويند، آدم مى لرزد. مثل اين كه حسين را مى بينند. خدا اجرتان بدهد. خداوند لطفش ‍ را از شما سلب نكند. خداوند محبت و عنايتش را در اين روزگار پر تلاطم ، از شما دريغ ندارد. اين صبر بود و چند ساعت هم بيشتر نبود.
شديدترين ساعاتِ تلخِِ زندگى ، عمرش كم است . لذا، حضرت مى فرمايد: چند ساعتى است ، ديگر چيزى نيست ، چيزى نمانده كه شما به سعادت ابدى برسيد. ديگر مضطرب نباشيد. و ملاحظه فرموديد كه آن ها هم چه آرامشى داشتند. حتى آن شب (شب عاشورا) دو نفر از ياران امام حسين (عليه السلام ) با هم شوخى مى كردند. يكى از آنان به نام برير، از زهاد و پارسايان و عرفاى مسلمين بود. {عبدالرحمن به برير گفت :}
شما كه الان شوخى مى كنيد، اين ساعت ، ساعت باطل نيست . البته او هم روى حساب خودش چون برير را نمى شناخت ، سؤ ال خوبى مطرح كرد. {برير} گفت : اين ساعت ما الان كجاييم ؟ گفت : ((در مرزهاى حيات و موت كه يك بار فقط اين مرز ديده مى شود، آن هم در چنين جريان حساسى )). شما اين {برير} را ببينيد كه چه جوابى داد. گفت : ((هرگز قوم من ، مرا در باطل نديده است )). واقعا ادعا را ببينيد. شما بى جهت پيرو چنين اشخاصى نشده ايد.
اى حسين ! در اطراف تو چه اشخاصى بودند؟ آنان تو را شناختند، در حالى كه در تمام دنيا غريب بودى . اگرچه غربت تو تلخ بود، و فقط چند نفر آشنا داشتى . ارواح خود ما و پدران و مادران ما، فداى اين آشنايان باشد، ولو اين كه كم بودند. گفت : ((قوم من ، مرا در باطل نديده است . ولى لحظه اى نشاط آورتر از اين نمى بينم كه ديوار زندگى ما كم كم شكافش بيشتر مى شود و فروغ ابديت را مى بينيم . چرا ناراحت باشم ))؟
اگر جهان تشيع آمار مى گرفت كه از اين جلسات چه انسان هايى با انقلاب روحى به راه افتادند و حركت كردند، آن وقت مى فهميديد كه اين حسين شما يعنى چه . متاءسفانه آمارگيرى نشده است . البته عده اى را ما ديديم . من خودم عده اى را سراغ دارم كه واقعا منقلب شدند و به كلى فساد و كثافات و... را كنار گذاشتند و راه افتادند و با يك انقلاب روحى رفتند.(305) لذا، بايد توجه داشت كه اين جلسات ، جلسه هاى انقلاب روحى است .
پس يك موضوع درس ما صبر بود و موضوع ديگر هم نماز است . چند كلمه هم راجع به نماز صحبت كنيم .
همه شما مى دانيد كه روز قبل از عاشورا، وقتى امام حسين (عليه السلام) از اشقيا مهلت خواست ، نابينايى درون به آن جا رسيد، كه عده اى از آنان به قدرى عجله داشتند كه حتى يك شب هم به پسر فاطمه مهلت نمى دادند.
حضرت سيدالشهداء به حضرت ابوالفضل فرمود:
((برادر، برو به آن ها بگو امشب به ما مهلت بدهند. من نماز و عبادت را خيلى دوست دارم .))
در صورتى كه حسين هر شب و روز در بارگاه خدا بود. حسين از خدا دور نبود. حسين هميشه با خدا بود، ولى امشب آخرين شب زندگى است . مسلما اين حضور، معناى ديگرى خواهد داشت . اشقيا يك شب مهلت را با فشار و زور پذيرفتند، و به خاطر اين كار در ميان آنان اختلاف افتاد. عده اى مى گفتند: مهلت ندهيد.
به هر حال ، امام حسين (عليه السلام) فرمود: امشب را مهلت بگيريد. كه چه كنيم ؟ آن شب ديدند كه نشسته بود و اين اشعار را مى خواند:
 
1- ياد دهر اف لك من خليل   كم لك بالاشراق والاصيل
2- من طالب و صاحب قتيل   والدهر لا يقنع بالبديل
3- و انما الامر الى الجليل   و كل حى سالك سبيلى
4- ما اءقرب الوعد من الرحيل (306)
1- ((اى روزگار! اف بر تو كه چنين يارى هستى . چه قدر آغاز (صبح ) و انجام (شب ) دارى .))
2- ((چه قدر طالب و صاحب (حق ) را كشتى . و روزگار هرگز به جانشينى قانع نمى شود.))
3- ((و هر زنده اى راه مرا خواهد پيمود (خواهد مرد) و تمام امور به خداوند جليل ختم مى شود.))
4- ((و چه نزديك است وعده هجرت (به سوى حق .((-
بعد، آن چه كه تواريخ از اين ها در حال نيايش در يك شب نوشته اند، حاكى از اين است كه يك ذات بى نهايت ، در ارتباط با ((من ))هاى اين 72 نفر بود. آرى ، اى روى زمين ، چه چيزها ديده اى ! اى ستارگان پر فروغ سپهر لاجوردين ، شما به چه انسان هايى تابيده ايد؟! آيا هنوز به ياد داريد؟ قطعا به ياد داريد، كه آن شب چه شبى بود، آن هايى كه لااله الاالله و الله اكبر گفتند و اين سخنشان چه معنايى داشته است . به طور كلى مى خواهم عرض كنم ، بشر به عنوان اين كه موجودى وابسته است ، بالاخره بايد پيشانى اش در جايى به زمين بخورد، چون خودش را نمى تواند مسخره كند. من مطلقا آزادم ؟! بشر در حال بيدارى از اين شوخى ها نديده است ، چه بهتر كه اين سجده را براى او (خدا) بكند. بالاخره از شما سجده خواهند گرفت .
 
راهى بزن كه آهى بر ساز آن توان زد   شعرى بخوان كه بر او رطلى گران توان زد
بر آستان جانان گر سر توان نهادن   گلبانگ سر بلندى بر آسمان توان زد
((حافظ))
اگر اين پيشانى براى غير خدا به زمين بخورد، يك لگدى هم روى اين سر خواهد خورد. آيا درست است يا نه ؟ اما اگر سجده به خدا باشد، انسان سر بلند مى شود. اى جوانان عزيز، به نماز اهميت بدهيد. چه درسى بالاتر از اين كه حسين به ما ياد داد؟ نماز را بخوانيد. نماز را ترك نكنيد. چه تعبير زيبايى است :
بالاخره اين سر فرود خواهد آمد. خواه بت باشد، پول باشد، زيبايى هاى ظاهرى باشد، مقام باشد، شهرت باشد، زن و بچه باشد، شهرت پرستى ها باشد، خودخواهى ها باشد، بالاخره شما حداقل در مقابل بت خودتان سجده خواهيد كرد، و درست هنگامى كه پيشانى را بر زمين گذاشتيد، آن ((خود حيوانى )) شما يك لگد محكم به سرتان مى زند و مى گويد: محو باد اين پيشانى كه به من سجده كرد. پس بياييد پيشانى را براى خدا بر زمين بگذاريم . نماز اين است . من درباره نماز غير از اين سخنى ندارم . ان شاءالله در نماز خواندن تنبلى و مسامحه نكنيم . بر آستان جانان گر سر توان نهادن !... واقعا گاهى عرفا و شعراى ما چه مى كنند! چه قدر غوغا مى كنند! اگر {به هنگام نماز} سر بر سجده بگذارى ، سر به طرف ملكوت رفته است . به جاى اين كه لگدى بر پشت سر شما بزند و بگويد كه بد جايى سجده كردى ، اى بى انصاف ، اى بى من ، اى بى ذات ، آيا اين جا، جاى سجده است ؟ آيا خودپرستى ، بت درون ، پول و مقام جاى سجده است ؟
لذا، بياييد تحفه ديگرى از اين خوان گسترده حسينى از خدا بگيريم و ببريم . خدا اين تحفه را به ما خواهد داد، و آن اهميت دادن به نماز است . نماز به انسان هويت مى دهد.
چند بار گفتن ؛ اهدنا الصراط المستقيم (307) ((ما را به راه راست هدايت فرما))، نمى گذارد زندگى آدمى به هدر برود. آن شب ، اين ياران ملكوت گراى حسينى ، چند دفعه تكرار كردند؛ اهدنا الصراط المستقيم . {در حالى كه } چهل هزار شمشير هم آن طرف برق مى زد. اهدنا الصراط المستقيم ، صراط الذين انعمت عليهم (308) ((راه كسانى كه به آنان نعمت دادى ))، انعمت عليهم چه كسانى هستند؟ انبيا، اوليا، شهدا، صديقين و صلحا هستند. خداوندا، پروردگارا، امشب آنان چگونه گفتند؛ اياك نعبد و اياك نستعين (309) (({بارالها} تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مى جوييم .)) و چه طور به حضور تو رسيدند؟! تو را چگونه ديدند؟
پروردگارا! خداوندا! تو را سوگند مى دهيم به عظمت حسين و به عظمت اين محبوب خودت كه نامش حسين است ، ما را در اين موضوع صبر و نماز پيروز بفرما. خدايا! ما را درباره اين دو حقيقت عظما با شكست روبه رو مفرما. خدايا! در حسين شناسى ما را موفق بفرما. خداوندا! اين مردم را كه ما ديديم و مى بينيم و مى بينيد كه با اين اخلاص به محبوب تو حسين اخلاص ‍ مى ورزند، و واقعا متحمل زحمات جانى و مالى مى شوند، از بينش و بصيرت حسين برخوردارشان بفرما. خدايا! پروردگارا! اين صداى حسين را از اين مملكت خاموش مفرما. ما را در اين دنيا از زيارت آن بزرگوار و در آخرت ، از شفاعتش محروم مفرما. خداوندا! بر كسانى كه در اين جريان چه از لحاظ مالى ، جانى ، نطق و بيان و تحريك احساسات پاك قدم برمى دارند، اجر جزيل عنايت بفرما.
((آمين ))
جبر اموى
اگر حوادث فوق العاده و داراى ابعاد و جهات بسيار متنوع و عميق ، در طول تاريخ ، به وسيله صاحب نظران هر برهه و هر فترت و دورانى درست تفسير مى شد، اثرش در پيشبرد انسان و انسانيت بسيار عالى بود. از عوامل شكست ما انسان ها در علوم انسانى و در شناخت عامل محرك تاريخ ، اين است كه ما از جلوى حوادث فوق العاده مهم خيلى ساده مى گذريم . ما انسان ها آسان گراييم و صاحب نظران گذشته ما با يك عينك معينى حوادث را تفسير كرده اند، در صورتى كه اين حوادث احتياج و نياز مبرم به تحقيقات و تاءملات عميق داشته است .
بحث مختصرى در اين مورد داريم كه در دوران آل اميه و بنى عباس ، جبر گرايى خيلى رواج پيدا كرده بود. جبر به اين مفهوم كه همه چيز و هرچه هست از اوست . بعضى از متكلمان و فيلسوفان ، به اين نكته توجه نكرده اند كه چرا جبرگرايى در آن دوران اين قدر شيوع پيدا كرد. بايد علت آن را بفهميم . در آن دوران و در مقابل شيوع جبرگرايى ، فقط اماميه و معتزله از اختيار دفاع مى كردند و دفاع آنان هم بسيار جدى بود، ولى اكثريت با اشاعره بود كه از جبر زياد دفاع مى كردند. آيا اين يك مساءله فوق العاده حياتى نيست كه ما روى آن كار كنيم تا ببينيم جريان چيست ؟ در زمان پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) از اين جبرگرايى خبرى نبود، نيز در زمان آن سه نفر صحابه و دوران حكومت على بن ابى طالب (عليه السلام) هم مطرح نبود. فقط جسته گريخته انسان هايى سؤ الاتى به ذهنشان خطور مى كرد، مانند اين كه وقتى اميرالمؤمنين (عليه السلام) از جنگ صفين برگشتند، يا در جنگ جمل پيروز شدند، در آن جا پيرمردى بلند شد و گفت يا اميرالمؤمنين ، اين كه ما رفتيم و در اين جهاد پيروز شديم ، آيا با قضا و قدر خداوندى بود، يا اختيار ما در كار بود؟ حضرت فرمود: اختيار ما در كار بود.
قضا و قدر خداوندى باعث جبر نمى شود.
اين طور سؤ الات به طور گسيخته ديده مى شود، اما مكتب نيست كه آن را در تمام جوامع اسلامى و در حوزه هاى علمى بررسى كنيم و ببينيم غالبا اين مساءله از كجاست . گاهى استدلال هايى را مى بينيم كه اين استدلال ها از آن مغزهاى بزرگ نيست . و فقط مستند به اين نيست كه ما مثلا قانون عليت داريم ، و قانون عليت حكم به جبر مى كند - البته امروز اين سخنان مورد بحث نيست ، والا اگر بود يك مقدار صحبت مى كرديم - يا: اراده خداوندى خواسته است كه چنين كارى صورت بگيرد، كار زشت يا كار زيبا. از اين استدلال هاى بى اساس ، مكتب به وجود نمى آيد! مكتبى كه بر جوامع آن روز حاكم شود. آيا درست است كه بگوييم اراده خداوندى بود كه امام حسين (عليه السلام) را كشتيد، يا على بن ابى طالب (عليه السلام) را به زمين زديد؟ با اين كه براى بشريت بعد از پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) نظير چنين انسان دلسوزى نبود. آيا واقعا او را از بين برديد؟ بلى ، چون اراده خداوندى چنين بود! كدام اراده ؟ اين چه استدلالى است ؟ سه بار ابن زياد به جبر استناد كرد، گفت : اين كيست ؟ اشاره كرد به حضرت سجاد (عليه السلام). گفتند او على بن الحسين است . ابن زياد گفت : مگر على بن الحسين را خدا نكشت ؟ حضرت سجاد فرمود: برادرى داشتم نامش على بن الحسين (على اكبر)، مردم او را كشتند (قتله الناس ). قتله الله يعنى چه ؟ ببينيد در فرهنگ اسلام و در فرهنگ بشريت ، چه گذشته است ؟ سه بار در كلمات اين مرد خبيث (فرزند مرجانه )، اين استدلال ديده مى شود. آقا فيلسوف و باسواد شده است و مى خواهد توجيه كند. پروردگارا، آدمى در آن موقع كه مى خواهد موقعيت وقيح خود را توجيه كند، چه قيافه زشتى دارد. كارى كه شده است ، نبايد توجيه كرد. يك كلمه غلط كردم ، كه مساءله را حل مى كند، پس چرا آن قدر ايستادگى ؟ چرا اولاد آدم اين قدر قيافه حق به جانب مى گيرند و قضيه حسين را توجيه مى كنند؟
آيا سقوط به اين اندازه ؟ البته اصل قضيه يك طرف ، كه خودش تعليم مى خواهد و تحليل دارد و جريانى است . يكى ديگر هم براى اين كه وضع خودش را توجيه كند، در پى آن است كه قضيه را درست كند، اما چنين قضيه اى درست شدنى نيست . تو جنايتكارى و قاتل ، تو به تمام ارزش هاى انسانى صدمه زدى . {اين عبارت را تصحيح مى كنم }، صدمه به ارزش هاى انسانى نزد، بلكه صدمه به حمايتگرن ارزش هاى انسانى زد. بشر كوچك تر از آن است كه دستش به ارزش هاى انسانى برسد. عدالت ، عدالت است . آيا تو مى توانى عدالت را بشكنى ؟
 
عدل آن عدل است و فضل آن فضل هم   ليك مستبدل شد آن قرن و امَم
قرن ها بر قرن ها رفت اى همام   اين معانى برقرار و بردوام
شد مبدل آب اين جو چند بار   عكس ماه و عكس اختر برقرار(310)
بشر وقتى فكر كند كه مى تواند ارزش را ساقط كند، در آن جا به سقوط نهايى رسيده و در مقابل تخيلات و هوى و هوس هاى خود، به زانو در آمده است . انسان كوچك تر از آن است كه بگويد: ((آزادى براى بشر، مشروط به اين است كه من صلاح بدانم .)) نخير، آزادى مسؤ ولانه {نه بى بند و بارى } در جوهر حيات است ، بپسندى يا نپسندى . اين كلمه مسؤ ولانه را تعمدا و هدفدار عرض كردم .
آزادى مسؤ ولانه در جان انسان هاست ، و حيات آدمى بدون احساس آزادى معقول {ارزش } ندارد.
اجازه دهيد آزادى معقولانه را هم بگويم . البته آزادى مسؤ ولانه را كه عرض ‍ كردم ، باردار حقوقى است ، ولى جنبه فلسفى آزادى معقولانه ، بيشتر است و آن چه كه در جامعه مى توان مطرح كرد، آزادى مسؤ ولانه است .
شما مى خواهيد چه كار كنيد؟ مى خواهيد بگوييد زيبايى را من مى توانم بشكنم به اين كه خدا كرده است . چه چيزى را خدا كرده است ؟ آيا شما براى خدا وظيفه تعيين مى كنيد؟ {ابن زياد} گفت : قتله الله على بن الحسين ، ((مگر خدا فرزند حسين را در روز عاشورا نكشت ؟)) حضرت سجاد (عليه السلام) با كمال جراءت گفت : بلى ، برادرى داشتم به نام على بن الحسين . او را مردم كشتند. (بل قتله الناس ).