امام حسين (عليه السلام) شهيد فرهنگ پيشرو انسانيت

علامه محمدتقى جعفرى

- ۲۵ -


((هميشه دشمن ظالم و كمك و يار مظلومان باشيد.))
حالا به همين مقدار كه شما مى گوييد ما مظلوم را يارى مى كنيم و اين اشك هم براى مظلوم ريخته مى شود، خيلى مقدس و بسيار عالى است . خداوند اين يارى از مظلوم را از همه شما قبول كند.
انگيزه دوم - براى اين احساسات و براى اين گريه ها مى توان گفت ، كه آن هم كمى در درون رشديافته گان است ، اين است كه به نظرشان عجيب مى رسد، كه آنان (يزيديان ) عدالت و حق را (يعنى حمايتگران حق را) تباه كردند، بدون اين كه كوچك ترين دليلى بياورند. خدايا، حق و عدالت را چه طور اين ها كوچك ديدند! آزادى را چه قدر پست ديدند! اين ها در حقيقت ، نمادى از بدبختى بشر است . آخر، يعنى چه ؟ اين مرد (امام حسين ) هم قبل از وقوع فاجعه چندبار صحبت كرد. حتى گفت مهلت مى دهم تا بنشينيد كمى فكر كنيد. من هم از دست شما فرار نمى كنم . حتى روز عاشورا فرمود: من هستم . من كه الان از چنگال شما نمى خواهم فرار كنم . نمى خواهم از اين ستون به آن ستون بكنم ، ولى فكر كنيد كه شما با چه كسى طرف هستيد؟ اگر حسين بن على اين جا هم شهيد نشود، بالاخره ، چند روز ديگر بايد {از اين دنيا} برود. ولى شما با ارزش ها طرف هستيد و من هم يك نفر انسان هستم . امروز اگر در اين ميدان سوزان كربلا، جان و كالبدم وداع نكرد، بالاخره روزى فرا مى رسد كه چنين شود. 57 سال دارم و هشت سال ديگر هم روى آن .
شبى از اين شب هاى حسينى بود كه يكى از آقايان دانشجو گفت : اگر على بن ابى طالب و مردم به مالك اشتر امان مى دادند، تاريخ را عوض مى كرد. چرا اميرالمؤمنين رهايش نكرد كه داستان معاويه را برچيند؟
فرض كنيد على بن ابى طالب و مردم به مالك امان مى دادند و بعد از پيروزى ، خلافت الهى برقرار مى شد، اما باز شما بوديد و اولاد آدم بود و اختيارش . يا حضرت سيدالشهداء چند صباح ديگر هم حكومت عادلانه را برقرار مى فرمود. بالاخره كسى مجبور نيست كه ابوذر غفارى باشد. ابوذر غفارى با جبر نمى سازد. ما خيال مى كنيم كه اگر مثلا مالك اشتر پيروز مى شد، يا امام حسين (عليه السلام) پيروز مى شد، چه مى شد؟ نه ! بر بشر اتمام حجت مى شد. چند روز ديگر هم اتمام حجت بيشتر مى شد. اما باز انسان و اختيار او. چون كمال بدون اختيار نمى شود. يا مالك اشتر هم پيروز مى شد و على بن ابى طالب (عليه السلام) پرچم عدالت را چند روز بيشتر به اهتزاز در مى آورد، اما باز شما هستيد و غرايزتان . باز انسان است و حالت سودجويى اش . او بايد به فكر خودش باشد.
بسيار خوب ، ما قرآن را باز مى كنيم و مى بينيم كه حضرت ابراهيم (عليه السلام) اين راه را رفته است . از زمان حضرت ابراهيم چند هزار سال مى گذرد؟ با اين حال ؛ كان صديقا نبيا(279) ((او پيامبرى بسيار راستگو بود)).
ابراهيم از عهده آزمايش برآمده است . اى اولاد آدم ، آزمايش مى شويد. آماده باشيد و از آزمايش در آييد! پدر تو ابراهيم چنين از آزمايش در آمد. سه هزار سال پيش هم باشد، چه اشكال دارد. مگر ابراهيم چند سال در اين دنيا بود؟
به هرحال ، اشك هايى هستند كه واقعا بسيار مقدس ، و از آن رشديافتگان است . و آن اين است كه با يك حال شگفتى و بهت نگاه مى كند. آن بهت و شگفتى ، گريه مى آورد. يعنى انسان ، به اصطلاح مردم ((تو مى زند))
كه اين ها چه قيافه اى داشته اند؟ در مقابل مردى كه سر تاپا حق و حقيقت بود، چگونه فكر مى كردند؟ بعد هم كه يزيديان را پشيمانى فرا گرفت . معلوم مى شود در آن روز، رنگ عدالت براى آن ها چنان مات شده بود كه براى دو روز، تاريخ بشر را رو سياه كردند. واقعا اين هم از مسائلى است كه مى توان گفت در بعضى ها مؤ ثر مى شود و در اشك انسان ها شركت مى كند. با اين تفاوت كه اين ها مربوط به كسانى است كه مقدارى با اصول و عظمت هاى انسانى و ارزش هاى والاى انسانى سروكار دارند.
در بعضى ديگر - كه خيلى استثنايى است - اشك شوق است . در حقيقت ، اشك نشاط است ، اشك شوق نهايى كه خدايا، سپاس تو را مى گزاريم كه براى دفاع از ارزش هاى انسانى ، و براى دفاع از اسلام ، چنين قربانى هايى آماده شدند. بدون كوچك ترين پروا به ميدان آمده و گفته است ، من خونم را در اين راه مى ريزم . اين كه تبهكاران و نابكاران نابخرد تاريخ ، بالاخره با دست افرادى كه از بالا ساخته شده اند به زمين مى خورند، يك هيجان درونى دارد كه به صورت اشك بيرون مى آيد. جل الخالق عظم سلطانك . خدايا، خودت مى دانى چه كار كنى . لذا، مى توان گفت - و بعضى از تحليل گران تاريخ هم عقيده دارند كه - حسين (عليه السلام) به عنوان يك فرد آن روز قيام نكرد. جوامع اسلامى از شنيدن اين كه در مقابل آن طاغوت نابكار، فردى به اين عظمت قيام كرده است ، در حقيقت همه انسان هاى آن روز پذيرفته بودند، مگر كسانى كه سفره هاى رنگارنگ آل اميه آن ها را گول زده بود. ولى انسان ها، از ته دل به وضع حسين رضايت دادند. مثل اين كه حسين را نماينده كل انسانيت دانستند.
اين نشاط دارد كه انسان ها - اگر هم اكثريت دنيا با نابكاران باشد - خوشحال باشند كه در رديف اول ، حسين بن على را دارند. نشاط دارد اگر شما در اين گروه هستيد. اى كسانى كه در اين دنيا مى گوييد گمشده داريم ، در گروه چه كسى هستيد؟ ما در آن گروهى هستيم كه رديف اولش ، حسين بود كه حتى نگفت من پسر فاطمه هستم - البته در مواردى استشهاد مى فرمود - از اين به بعد براى اتمام حجت گفت ، ولى مطلب اين بود كه : من بر مبناى حقم و اگر كسى اعتراض دارد، اعتراض كند، اما هيچ كس ‍ اعتراض نكرد.
خدايا، بشر اين قدر لجاجت داشته باشد كه اعتراض كند. چه اعتراضى بكند؟ حسين ايستاد و فرمود كه :
فاجمعوا امركم ثم اقضوا فى ...، ((بينديشيد و يك مقدار دسته جمعى فكر كنيد، سپس هر حكمى درباره من مى خواهيد بكنيد.)) من هم اين جا ايستاده ام ، اما آخر بينديشيد.
 
اى برادر تو همان انديشه اى   مابقى خود استخوان و ريشه اى
گر بود انديشه ات گل ، گلشنى   ور بود خارى ، تو هيمه (280) گلخنى
گر در دل تو گل گذرد گل باشى   ور بلبل بى قرار، بلبل باشى
تو جزئى و حق كل است اگر روزى چند   انديشه كل پيشه كنى كل باشى (281)
انديشه اين عظمت را دارد. چرا اين قدر عجله مى كنيد؟ خيلى دقت كنيد. بزرگ ترين نعمت خدا انديشه است . آدم بعدا فكر مى كند. خامىِ ما را ببينيد كه كار را انجام مى دهيم ، بعدا در فكر مى افتيم كه چرا اين طور شد؟ پيش از چرا، بگو: به اين علت نمى كنم . يا به اين علت ، به اين كار خير اقدام مى كنم . آيات شريفه نيز درباره تفكر و تعقل بسيار اصرار فرموده است .
آن هايى كه مى گويند: ((اديان ، با تفكر و انديشه خيلى ارتباط ندارند و فقط تعبد است ))، ان شاءالله شوخى مى كنند. آن ها مى خواهند كمى بچه ها خوشحال باشند! آيات سر تا پا تفكر و انديشه است . اين جا حسين يك كلمه به آن ها مى گويد: ((بينديشيد، بعدا هم من در اختيار شما هستم . من نمى خواهم از دست شما فرار كنم ، ولى فقط بينديشيد، كه بعدها يك دفعه تمام دنيا، شما را زير رگبار لعنت قرار ندهد)). مگر مهاتما گاندى نبود كه گفت :
((ما كارى نمى كنيم . فقط راهى را پيش گرفته ايم كه امام سوم شيعيان پيش ‍ گرفت (يعنى حسين .((- (282)
گاندى پانصد ميليون نفر را حركت داد. اسم حسين را هم برده است ، و تا زمانى روز عاشورا در كشور هند، تعطيل رسمى بود. البته ما وقتى كه در سمينار بين المللى هزاره ابن سينا در دهلى نو شركت كرديم ، مصادف بود با ايام عاشورا كه فقط به همين كلام گاندى ، تعطيل عمومى بود.
آرى ، فاجمعوا امركم ((كمى فكر كنيد، كمى بينديشيد.)) براى انسان هر لحظه امكان انديشه نيست . اين طور نيست كه اولاد آدم هر كارى كه مى كند، در هر لحظه بنشيند و انديشه منطقى داشته باشد. اما در كارهايمان مغز را آماده فكر كنيم ، يعنى اين گونه نباشد كه بگذاريم حوادث ما را بسازد. وقتى كه خودمان را آماده كنيم ، تا آن جا كه قدرت داريم ، با انديشه و با فكر پيش برويم . والا نمى بايست اين چنين نقطه سياه و خجلت آورى در تاريخ بشرى نقش ببندد. مخصوصا اگر اين مساءله از نظر تاريخى درست باشد، كه به اين ها سه روز (از روز هفتم به بعد) آب ندادند. بعضى ها هم مى گويند از روز هشتم . واقعا معناى اين عمل چيست ؟ اى صاحب نظران علوم انسانى ! شما مى خواهيد درباره چه چيز بحث كنيد؟ بشر در اين جا چه قيافه اى را مى خواهد نشان بدهد؟ و در آن جا چه قيافه اى مى خواهد نشان بدهد كه مى گويد يا اباعبدالله ، آيا مى گويى ما تو را رها كنيم برويم ؟ امام حسين (عليه السلام) در شب عاشورا گفت : هوا تاريك شده است ، برويد.
هر كسى دست يكى از اهل بيت مرا و اهل بيت خودش را بگيرد و برود.
من خواهش مى كنم {در عبارات زير} دقت كنيد. يكى از اين ها گفت :
((يا اباعبدالله ، حتى اگر زندگانى ابديت داشت و اصلا مرگ نبود، ما پشت اين چشم ها شكوهى ديده ايم كه نمى توانيم تو را رها كنيم . كجا برويم ؟ ما داريم حق و حقيقت را مى بينيم .))
واقعا آنان بر زمان و دنيا سوار شدند و به فراسوى زمان قدم گذاشتند. كسى كه با حقيقت در ارتباط است ، براى او هزار سال و ميليارد سال عمر مطرح نيست . حقيقت ، مافوق روز و شب و لذت و الم است ، كه اين ها (ياران حسين ) با يك ديدار به اين حال رسيده بودند. آيا نبايد ما درباره اين ها بحث كنيم ؟ ما بايد بگوييم ، كه بشر اين استعدادها و سرمايه ها را دارد. به هرحال ، گريه ها و احساساتى كه در اين حادثه بسيار بزرگ به وجود مى آيد، در جريان است . حتى در قلم خارجى ها مشاهده مى شود، مثل پطروشفسكى استاد دانشگاه لنينگراد كه درباره امام حسين و ايران و تاريخ اسلام كتابى دارد (ترجمه آقاى كريم كشاورز). امثال اين ها با اين كه شايد اصلا با دين سروكار ندارند، وقتى به حسين مى رسند، معلوم است كه دستشان مى لرزد. يعنى در مقابل عظمت عجيبى قرار مى گيرند، با اين كه شايد اصلا مذهب {حسين } را قبول ندارند. اصلا خيلى دور از اين حرف ها هستند، ولى اين را صريح مى دانند كه در درون حسين چه چيزى هست ، در آن هنگام نيز قلم آنان مى گريد. در حقيقت ، آدمى احساس مى كند كه اين قلم ، اكنون در حال گريه است ، اگرچه كار قلمى خودش را انجام مى دهد.
خداوندا! پروردگارا! ما را تا آخرين لحظات عمر، از اين احساسات پاك محروم مفرما. پروردگارا! خداوندا! تو را سوگند مى دهيم به عظمتت ، ما را از اين احساسات بسيار عالى ، هم به نتيجه برسان و هم برخوردار بفرما.
خداوندا! جوانان ما را در مسير حسين قرار بده . خداوندا! هميشه ما را از مدافعين مظلومان قرار بده . خدايا! ما را موفق بفرما كه هيچ لحظه اى به ظالم كمك نكنيم . خداوندا! پروردگارا! عنايت بفرما برخود حسين گريه كنيم و از اين راه و از اين مسير، راهى بارگاه ربوبى تو شويم ، آن گاه اياك نعبد و اياك نستعين بگوييم و حباب وار براى زيارت رخ يار سرى كشيم و نگاهى كنيم و آب شويم ، ولى يار را ببينيم .
السلام عليك يا اباعبدالله و على الارواح التى حلت بفنائك عليك منى سلام الله ابدا ما بقيت و بقى الليل والنهار ولا جعله الله آخرالعهد منى لزيارتكم . السلام على الحسين و على على بن الحسين و على اولادالحسين و على اصحاب الحسين .
((آمين ))
سعادت حسينى
بحث ما درباره سعادت است كه اين شهيد دار بقا، حضرت امام حسين (عليه السلام) در حساس ترين لحظات عمرشان و در باعظمت ترين حادثه تاريخ متذكر شده اند. فرهنگ ما، مخصوصا فرهنگ ادبى ما و نيز مسائل اخلاقى مذهبى ما، همه پر از كلمه سعادت است : ((راه سعادت اين است )). ((اين شخص سعادتمند بود)). ((آن شخص از سعادت محروم بود)). مى خواهيم براى توضيح فرمايش امام حسين (عليه السلام)، بفهميم كه سعادت يعنى چه . اين درس چهارم ماست كه ان شاء الله مى خواهيم از مدرسه عالى حسين فرابگيريم .
اكثر قريب به اتفاق مردم ، از كلمه سعادت يك مفهوم پايين و مبتذل را در نظر مى گيرند، و خيال مى كنند سعادت يعنى خوش گذراندن و در رفاه و آسايش غوطه خوردن و به دنيا خنديدن ! عجيب است كه اين مفهوم ، متاءسفانه در ذهن اكثريت است . يعنى وقتى كه يك انسان معمولى درباره يك انسان ديگر مى خواهد توصيف خوب بكند، مى گويد: بلى ، اين شخص ‍ سعادتمند است . و كلمه خوشبخت را هم كه فارسى است ، در توضيح معناى سعادت كه يك كلمه عربى است به كار مى بريم . بيشتر مردم مى گويند: سعادت يعنى خوشبختى ! خوشبختى به طور خيلى مختصر، يعنى دنيا به مراد انسان بودن .
شما مى دانيد در تاريخى كه ما پشت سر گذاشته ايم ، بد آموزى در كلمات ، به سر ما انسان ها چه آسيب ها و ناگوارى ها كه نياورده است ! آيا سعادت يعنى خنديدن و خوش بودن ؟! آيا سعادت يعنى آن خوشبخت بودن كه دنيا به مراد دلمان بچرخد و بتوانيم اسب مراد را ساليان سال در اين ميدان پر آشوب زندگى به جولان درآوريم ؟ در مقابل ، اگر كسى كه به لذايذش ‍ نرسد و از خوشى ها محروم بماند يا از خوشى ها كناره گيرد، اين شخص در شقاوت غوطه ور است ؟ {در اين حال }، شقاوت در مقابل سعادت قرار مى گيرد. پس آيا آن شخص (شقى ) بينوا و بيچاره است ؟
اين تقسيم بندى كه بشر را در دو دسته خوشبخت و بدبخت قرار داده ، خيلى خسارت به ما زده است .
خلاصه اش اين مى شود كه خوشبختى انسان يعنى رسيدن به هر آن چه كه به مراد زندگى خود مى خواهد. يا بشرى كه بر مبناى خواسته هايش زندگى مى كند و آن خواسته ها هم به او مى رسد، سعادتمند است ، اما كسى كه در زندگانى به خواسته هايش نمى رسد، بدبخت ، بيچاره و بينواست ، يا اين كه نمى خواهد. مثلا تو را مخير مى كنيم كه زيبايى صورى را به تو بدهيم يا حقيقت با تو باشد؟ اگرچه از زيبايى محسوس ، محروم بمانى . قطعا غالبا خواهند گفت سعادت در زيبايى است ، كه متاءسفانه حتى بعضى از صاحب نظران روزگاران كهن نيز اين گرفتارى را براى ما به وجود آورده اند. آنان حقيقت را فداى زيبايى كردند و نام آن را سعادت گذاشتند. اين تقسيم بندى صحيح نيست .
ان شاءالله ما در اين درس آموزنده ، فقط مى خواهيم ببينيم كه حسين (عليه السلام)، اين معلم معلمان ، اين آموزگار آموزگاران اصول بشريت و ارزش ها، سعادت را چگونه معنا كرده است . آيا سعادت يعنى داشتن ثروت زياد؟ آيا سعادت يعنى داشتن محبوبيت اجتماعى ؟ آيا سعادت يعنى مطرح شدن در جامعه ، يا شهرت طلبى و به شهرت رسيدن ؟ كه آخرين نقطه اى است كه بشر در برابر زمين به زانو درمى آيد، بشرى كه هدفش اين باشد كه در جامعه شهرتى پيدا كند. آيا اين را مى خواهيد بفرماييد سعادت است ؟ آيا سعادت اين است كه بيشتر بتوانيد امر و نهى كنيد؟ آيا سعادت ، زيبايى محسوس ‍ است ؟
هيچ كدام از موارد مزبور، تعريف سعادت نيست ، اگرچه وقتى سعادت حقيقى روى داد - چنان چه تعريف خواهيم كرد - از اين ها {موارد مذكور} مى توان استفاده نمود. وقتى كه به اذن الله و با توفيق ربانى آن سعادت روى آورد، آن وقت زيبايى و ثروت يك وسيله بسيار عالى مى شود. اصلا ثروت ، سجاده عبادت مى شود. همان ثروتى كه به جهت عدم آموزش بشر، وسيله بدبختى او شده است . آن مقام كه به او روى مى آورد، براى او ركوع و سجود مى شود.
اما سعادت چيست ؟ چيست آن سعادتى كه صاحبش اگر ثروت تمام دنيا را به دست بياورد، يا شب با شكم گرسنه سر به بالش بنهد، برايش فرقى نكند. خود اين سعادت چيست ؟ چيست اين مطلق ؟ به طور كلى آن {مطلق } چيست كه وقتى در درون انسان به وجود بيايد، زيبايى ظاهرى در خدمت سيرت باطنى قرار مى گيرد و در آن صورت آدم مى فهمد:
 
صورت زيباى ظاهر هيچ نيست   اى برادر سيرت زيبا بيار
انسان مى فهمد كه آن زيبايى و ثروت وسيله اى بيش نيست ، و اگر سعادت در درونش ايجاد نشود و به زيبايى گردن نهد، آن روز كه در جلوى آيينه اولين موى سفيد را مى بيند كه روى سرش پيدا شده است يا در ريشش ‍ نمايان شده ، زندگى براى او تيره و تار خواهد شد. در صورتى كه وقتى آن سعادت را به دست آورد، اگر در يك روز تمام موهاى سرش سفيد شود، چون در درونش آن مطلق به وجود آمده است ، براى او سرى با موى سفيد يا سرى با موى مشكى هيچ تفاوتى نخواهد كرد و هميشه جوان خواهد بود.
ممكن است بدن بگويد: من ديگر نمى توانم بيايم . اما روح مثل يك آدم بيست ساله باشد. كه ما نمونه هايش را ديده ايم ، بدن مى گويد ديگر من نمى توانم بيايم ، تو كجايى ما كجاييم ! گذشت ساليان بر وجود من (بدن ) سنگينى مى كند. من كم كم ميخكوب مى شوم ، ولى اول طراوت و نشاط تو (روح ) است . من ديده ام كسى را كه هشتاد سال داشت ، اما خنده اش مثل خنده بيست ساله ها بود. به دنيا صاف نگاه مى كرد، مانند كسى كه تازه به دنيا آمده است . من چند نمونه از اين ها را ديده ام . به عنوان مثال ؛ يك مورد كه شايد هم شنيده باشيد، يكى از بزرگان عرفا(283) كه دو سه سال بعد از انقلاب از دنيا رفت ، ما هفته اى يك بار، يا دو هفته يك بار جلساتى داشتيم و ايشان هم به آن جلسات تشريف مى آوردند. ايشان بيمارى شديدى گرفت و راهى بيمارستان شد. روزهاى آخر عمر ايشان بود و من موفق نشدم ايشان را ببينم ، ولى ديگر دير شده بود. نمى دانم كار چه قدر زياد بود، كه ديگر با ايشان تماس تلفنى نداشتم . تلفن كردم كه احوال ايشان را جويا شوم . ديگر مى خواست اين دنيا را پشت سر بگذارد. پسرش گوشى تلفن را برداشت . گفتم آقا اگر حالشان مساعد است ، من مى خواهم حالشان را بپرسم . گفت : بله . گوشى تلفن را به ايشان داد. من با ايشان احوال پرسى كردم و دقيقا به خاطر دارم كه گفتم : آقا حال شما چه طور است ؟ گفت : ((حال را مى فرماييد يا مزاج را؟)) فرداى آن روز داشت مى رفت ، اما سؤ الش مثل سؤ ال افراد هجده ساله بود. آيا چنين شخصى پير شده است ؟ درست مثل اين بود كه تازه مى خواهد وارد دنيا بشود، آن هم خيلى هم به سرعت . نه اين كه يك نفس بكشد و نفس بعدى به زور بيايد. نخير، خدا شاهد است به سرعت گفت : ((حال را مى فرماييد يا مزاج را))؟ گفتم هر دو را بفرماييد. گفت : مزاج تمام شده است و در آخر سرازيرى اش هستم ، اما حال را نمى دانم پانزده ساله ام يا شانزده ساله ؟! خنده اى در درون من نقش بسته كه تا حال اين خنده از بين نرفته است .
خيلى بانشاط مى روم ، ولى مزاج تمام شده است .
آيا نمى توان به بشر گفت اين چيست كه درون اين شخص مى گويد: خنده از لبانم قطع نشده است ، در حالى كه مزاج تمام شده و ديگر در حال رفتن هستم ؟ اين مورد را فقط به عنوان نمونه عرض كردم .
تقسيم حقيقى بشر اين نيست كه در دنيا كامياب ، كامكار، كامور زندگى كند يا ناكام ، و آن كس كه كامكار يا كامياب زندگى مى كند، به او بگوييم سعادتمند و آن كسى كه با سختى ها زندگى را مى گذراند و حتى به رفيقش ‍ مى گويد آيا پنج تومان دارى ما شب شام بخوريم ، به او بگوييم بدبخت . و بزرگ ترين كاشف هياءت جديد، چنين شخصى بود: دست كپلر(284) از مال دنيا تهى بود. مى گويند كپلر گاهى به رفقايش مى گفت : آيا پول اندكى داريد ما شب شام بخوريم ؟(285) اين مرد يكى از بزرگ ترين گام هاى علم را در دوران گذشته برداشته است . او وقتى اين هياءت را كشف كرد، دست هاى خود را بلند كرد و گفت : ((خداوندا، تو را سپاس مى گويم . شكر تو را مى گذارم كه توفيقم دادى و بعضى از آيات تو را در اين جهان بزرگ خواندم .
توفيق ديگرى عنايت بفرما تا آن چه را كه خواندم ، در خدمت بندگان تو به كار ببرم ))(286).
اى جوانان ، اى دانشگاهيان ، كسى كه در متن كار است حرفش اين است . سخن كسى كه نكاتى از روزگار علم را به اين جا رسانده است ، اين است . تو كنار ايستاده اى و مى گويى واژگونش كن . به چه مناسبت ؟ كسى كه علم در دست اوست ، كسى كه پدر علم امروزى است ، مى گويد: خداوندا! اما شخصى كه كنار ايستاده است ، مى گويد علم با دين مبارزه دارد! از كجا اين مطلب را مى فرماييد؟ در مقابل چه كسى ؟
در مغزهاى كوچك و مغزهايى كه رشد پيدا نكرده اند، نه فقط علم و دين با هم در حال مبارزه هستند، بلكه زندگى آنان هر لحظه با لحظه ديگر تضاد دارد، زيرا آنان قدرت هضم آنان را ندارند. آرى ، طول تاريخ شاهد اين نمونه هاست . نمونه اش يك ، دو، ده و صد مورد نيست . ولى آن هايى كه مى خواهند مطرح شوند، مى پرسند پس چه كار كنيم ؟ بياييد يك مطلب تازه بگوييد! ولى حالا حقيقت چيست ؟
دوباره عرض مى كنم : كپلر بعد از كشف هياءت جديد، دست هايش را با حال نيايش بلند كرد - و چه قدر هم مزه مى دهد - ان شاءالله خداوند به شما اى كاروانيان دانش ، اى دانشجويان عزيز، از اين نعمت كشف عنايت كند. ببينيد چه لذايذى دارد و با فهميدن حقايق پشت پرده ، چه قدر خدا را خواهيد ديد. وقتى كه صاف و آزاد مى شويد، آزاد حتى نه فقط از بند معلومات ، بلكه ((من )) هم كنار مى رود و ناگهان مى بينيد كه يك نورانيتى پيش مى آيد و مجهول حل مى شود. تقسيم اولاد آدم به دو دسته خوشبخت يا بدبخت ، صحيح نيست . تقسيم حقيقى اين است : روشنان و تاريكان . قرار گرفتن در گروه روشنان و خارج شدن از گروه تاريكان . اين است مقدمه سعادت حقيقى ، والا شما در تمام تاريخ در هر موقعى كه در نظر بگيريد، يك نفر پيدا كنيد كه هشيار باشد و تخدير هم نشده باشد، يا شرايط و عوامل فيزيولوژيك و پسيكولوژيك او نيز معتدل باشد و بگويد من 24 ساعت شاد بودم . نه اين كه بگويد يك هفته ، بلكه بگويد بيست و چهار ساعت ، من آن خوشبختى را كه شما مى گوييد داشتم . من آن خوشبخت بودم ، يعنى با اين كه مى دانستم در دنيا چه مى گذرد، با اين كه مى دانستم عده اى در فقر مى سوزند، اما باز خنديدم . با اين كه ديدم عده اى در چنگال خون فشان جهل ، دست و پا مى زنند، من خوشحال بودم و دنيا را به مراد خود ديدم . آيا مى توانيد يك نفر را پيدا كنيد كه چنين بگويد؟ محال است . پس بياييد در اين لحظات بسيار بسيار حساس ، در مورد آن چه كه به عنوان هدف زندگى ما مطرح مى شود كه سعادت است ، دو - سه مطلب در نظر داشته باشيم . شايد اين كلمه ، تا آخر زندگانى با ما كار داشته باشد. شما سعادتمنديد! دقت كنيد و ببينيد آيا واقعا سعادتمنديد؟
بديهى است كه از انسان مى پرسند. يا مى خواهيد مثلا عده اى را تعليم دهيد و تربيت كنيد. ان شاءالله در آينده ، در دبيرستان ها و در دانشگاه ها، خدا نصيب شما كرد كه مربى ، معلم ، آموزگار و استاد باشيد. گذار نوباوگان شما به اين حقيقت افتاد و گفتند: اى مربى و استاد عزيز، سعادت را براى ما تفسير كنيد. چگونه مى خواهيد تفسير كنيد؟ چه خواهيد گفت ؟ من يك مثال عرض مى كنم تا وقتى كه حقايق حساس براى اساتيد يا صاحب نظران مطرح مى شود، سهل انگارى نكنند. من اين را ديده ام و يادداشت كرده ام . جزء مصاحبه هاست .(287) سال ها قبل ، يك نفر از آلمان به نام دكتر كلاوز كه استاد روان پزشكى بود، به منزل ما آمد.
او صحبت هايى كرد و گفت :
((سؤ ال عمده اى در ذهن من است . به چند كشور خاورميانه هم رفته ام تا پاسخ اين سؤ ال را پيدا كنم . چرا اين سؤ ال اين قدر براى من اهميت دارد كه براى يافتن پاسخش به چند كشور رفتم ؟ دليل عمده اش اين است ، كه من فردا مى خواهم تدريس كنم . يعنى در آلمان شغل تدريس به من خواهند داد و قانونا مى توانم در كلاس هاى روان پزشكى تدريس كنم . مى خواهم فردا كه به دانشجويم خواهم گفت مساءله دين براى زندگى آدمى ضرورت دارد يا ندارد، اين سخن را از روى دليل بگويم .))
گفت : فردا پس فردا من برمى گردم و شروع به تدريس خواهم كرد و مى دانم اين مساءله حساس است .