هانى جايگاهى به مسلم داد. شيعيان به طور مخفيانه براى ديدار
با مسلم به خانه هانى آمد و رفت مى كردند و يكديگر را به مخفى داشتن امر توصيه مى
كردند.
اينك ، در برابر آن فريبكارى ها به نام زيركى و سياست ، به رفتار انسانى و اسلامى
مسلم بن عقيل (عليه السلام) و هانى بن عروه رضوان الله عليه توجه كنيد. هانى براى
لزوم پناه دادن به حضرت مسلم ، به ورود آن حضرت به منزل وى به عنوان پناهگاه استناد
نمود. از عبارت هانى ، اين حقيقت انسانى (از ورود تو به خانه من ، تعهدى براى من
ايجاد شد) در پيشانى قرون و اعصار درخشيدن گرفت كه حق پناهندگى ، حتى ارزش آن را
دارد كه انسان با قرار گرفتن در معرض خطر، آن حق را به جاى بياورد. اين گونه اعطاى
پناهندگى ، در اسلام مطابق آيه :
و ان اءحد من
المشركين استجارك فاجره ...(188)
((و اگر كسى از مشركين از تو پناهندگى خواست ، پناهندگى او
را بپذير...))
از ضروريات است ، كه فوق اعطاى حقوقى پناهندگى است ، كه مغرب زمين آن را پس از قرون
متمادى ، به عنوان يكى از آخرين و پيشرفته ترين مواد حقوق جهانى بشر مطرح كرده است
. زيرا اولا مكلفين به قانون مزبور، حكومت ها هستند نه افراد، و اگر افراد دست به
اعطاى پناهندگى بزنند، لازم است اين اقدام ، مخالف مصالح اجتماعى نباشد و چنين كارى
(پناه دادن فرد به يك يا چند نفر ديگر) به شرط مزبور، كارى است كه از نظر اخلاقى
شايسته ، نه ضرورى .
در جريان هانى و حضرت مسلم ، از آن جهت كه هانى به انحراف حكومت يزيد معتقد بود
{والا راضى نمى شد كارش به كشته شدن ، آن هم با آن شكنجه كه ابن زياد درباره او
رواداشت ، منجر شود}، و از طرف ديگر، پناه دادن هانى به حضرت مسلم ، يك نوع ايثار
با عظمت بود كه - همان گونه كه خود هانى تصريح كرد - موجب قرار گرفتن او در معرض
خطر به وسيله جلادى خون آشام مانند عبيدالله بن زياد شد و به شهادت آن مرد بزرگ
انجاميد. اما رفتار انسانى - اسلامى مسلم بن عقيل ، روشن تر از آن است كه با اين
مفاهيم معمولى آن را بيان نمود و از مردم ماشين زده دنياى امروز، توقع فهم آن را
داشت .
هيچ منطق اجتماعى ، سياسى و اخلاقى ساختگىِ روزگار ما نمى تواند عظمت شگفت انگيز
قانون ممنوعيت قصاص پيش از جنايت و ممنوعيت قتل نفس غافل گيرانه را بفهمد. ريشه اين
شرف و حيثيت و عظمت مردانگى ، در زندگى على و فرزندش حسين (عليه السلام) به طور
واضح مشاهده مى شود.
مورخان مى گويند: اميرالمؤمنين (عليه السلام)، هر وقت ابن ملجم مرادى را كه قتل آن
حضرت بود مى ديد، اين بيت را مى فرمود:
ساقى بياور جام و ريز آن آتش فام را |
|
تا پخته گرداند مگر زآن شعله فكر خام را |
دست طبيعت اى بسا از ما چه خون ها ريخه |
|
چندان بريزم خون رز تا باز گيرم وام را |
رمزى است مبهم زندگى زين رو برآرد ماه نو |
|
هر ماه بالاى افق اين رمز استفهام را |
جز حسرت و خون جگر علت نمى بينم دگر |
|
آن گريه هاى بوالعلا و آن خنده خيام را |
اين شعر هم محصول مطالبى است درباره زندگى كه از اوايل قرن بيستم تا امروز گفته شده
است .