1- سوره ابراهيم ،
آيه 22.
2- سوره بقره ، آيه 156
3- ايران و زمانى نسبتا طولانى در نجف
اشرف كه عمده تحصيلاتم در آن سرزمين شريف بود.
4- علم به كجا مى رود؟ ماكس پلانك ، ترجمه
احمد آرام ، ص 235.
5- دليل اين مطلب را ناصر خسرو قباديانى
قرن ها پيش چنين گفته است :
روزگار و چرخ و انجم سربه سر بازيستى |
|
گرنه اين روزِ درازِ دهر را فرداستى |
6- توماس هابز، فيلسوف انگليسى (1588 -
1679م ).
الف - به حد افراط، مادى بود. ب - اجتماع را ماشينى مى دانست كه تنها قدرت مهندس يا
فرمانروا مى تواند آن را به كار اندازد. ج - اعلام داشت كه : طبيعت اصلى انسانها
يكسان نبوده و همه تبهكار و درنده خو هستند؛ د - فرمانروا يا شاه بايد داراى قدرتى
نامحدود باشد.
خلاصه ، بايد مستبد باشد؛ ه - انسان گرگ انسان است .
{بزرگان فلسفه ، هنرى توماس ، ترجمه فريدون بدره اى ، چاپ انتشارات علمى و فرهنگى ،
ص 409}
7- فريدريش ويلهلم نيچه ، فيلسوف آلمانى
(1844 - 1900 م ). او معتقد بود:
الف - خطرناك باش و چنان زندگى كن كه گويى در حال جنگ هستى . ب - آن كه مى خواهد
آفريننده باشد، بايد ابتدا ويران كننده باشد و همه ارزشهاى كهن را در هم شكند. ج -
خدايان كهن مرده اند و ديگر خدايى وجود ندارد. فقط ابر مرد وجود دارد.د - براى ابر
مرد، فقط اصل اخلاقىِ طبقات وجود دارد و نه اصل اخلاقىِ توده ها. يعنى توده مردم
بايد مورد بهره بردارىِ طبقات قرار بگيرند. ه - جمعى از مردم بايد نابود شوند تا يك
ابر مرد بوجود بيايد {همان ماءخذ، ص 407}
8- در تاريخ 15 - 10 سپتامبر 1989 م .
سمپوزيومى در وانكوور - كانادا با شركت در حدود 20 نفر از دانشمندان جهان تشكيل شد.
موضوع بحث در اين سمپوزيوم ((بقا در قرن بيست ويكم
)) بود. در اين سمپوزيوم از مردم جوامع دنيا خواسته شده است
كه به طور دسته جمعى بكوشند تا قرن بيست ويكم آخرين قرن تاريخ زندگى بشر نباشد. ر.ك
: {پيام خرد، محمدتقى جعفرى ، ص 59}
9- منظور ما از جهانى بودن داستان حسين
(عليه السلام) اين است كه حقايق و واقعياتى كه در سلسله علل و نتايج و ارزش هاى اين
حادثه ديده مى شود، اختصاصى به يك سرزمين ، نژاد يا فرهنگ خاصى ندارد، زيرا اين
حادثه ، حادثه اى انسانى است كه روشن ترين عرصه رويارويىِ دو گروه متضاد در برابر
يكديگر مى باشد: 1- گروه حمايتگران حقِ محض . 2- گروه حمايتگران باطلِ محض .
10- امام حسين و ايران ، كورت فريشلر.
11- همان ماءخذ
12- معناى اصل ((احدى
الحسنيين )) عبارت است از: ((زندگى با
كرامت و شرف و عزت )) و يا ((مرگ با
افتخار و سربلندى در راه وصول به هدف اعلاى حيات )).
13- لهوف ، سيدبن طاووس ، ص 62.
14- نفس المهموم ، محدث قمى (ره )، نقل از
مناقب ابن شهر آشوب ، ص 43 - مقتل خوارزمى ، ص 184.
15- الكامل فى التاريخ ، ابن اثير، ج 3، ص
299 - اسدالغابه ، ج 5، ص 20 - تاريخ ، طبرى ، ج 4، ص 356 - سنن ، ترمذى ، ج 13، ص
197.
16- سوره آل عمران ، آيه 19.
17- اگر براى شما دينى نيست و از معاد نمى
ترسيد، {اقلا} آزادمردانى در دنيا باشيد.
18- نفس المهموم ، محدث قمى ، ص 149 - شرح
نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 302 و كتب معتبره مقاتل .
19- سموالمعنى فى سموالذات ، عبدالله
العلايلى ، ص 117 - الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، صص 100 - 102.
20- نفس المهموم ، محدث قمى ، ص 113.
21- نيكولودى برناردودئى ماكياولى ،
فيلسوف ايتاليايى (1469 - 1527 م ). او صريحا مى گفت كه خط مشى زندگى ، بى شرافتى
است و شاه فوق تمام قيودات و الزاماتِ مردم عادى است . خلاصه نظرات او بدين قرار
است :
الف - هميشه در پى سود باش . ب - جز خود، هيچ كس را محترم مدار. ج - بدى كن ، اما
چنان وانمود كن كه خوبى مى كنى . د- حريص باش و هر چه را مى توانى تصاحب كن . ه -
خسيس باش . و- خشن و درنده خوى باش . ز- ديگران را فريب بده . ح - دشمنان و حتى
دوستانت را بكش . ط- در رفتار با مردم ، به زور متوسل شو. ى - تمام كوشش خود را در
راه جنگ متمركز كن . {بزرگان فلسفه ، هنرى توماس ، ترجمه فريدون بدره اى ، چاپ
انتشارات علمى و فرهنگى ، ص 373 - ترجمه و تفسير نهج البلاغه ، محمدتقى جعفرى ، ج
5، صص 199 - 213.}
22- بزرگترين نقصى كه كنار هم چيدنِ
رويدادهاى بشرى به عنوان تاريخ در علوم انسانى دارد، اين است كه اغلب نمودهاى
رفتارى فيزيكى كه از بشر صادر مى گردد، منحصر به يك چيز مشخص نيست ، بلكه يك يا چند
علت از علل محتمل مى تواند آن ها را به وجود بياورد. به عنوان مثال ، ما در تواريخ
مى خوانيم كه جنگ هايى ميان ايران و يونان به وقوع پيوسته است . اما اين جنگ ها، يا
علت اقتصادى داشته يا علت انتقام جويى ، يا تضادهاى ايدئولوژيكى يا اختلافات زمينى
و يا غرور و كبر زمامداران و يا سلطه جويى ، حال ، براى فهم حقيقت اين جنگ ها، كدام
يك از علل مزبور را بايد به حساب بياوريم ؟
23- نفس المهموم ، ص 151 و 152، نقل از
معانى الاخبار از امام محمدباقر (عليه السلام).
24- سوره اعراف ، آيه 179.
25- سوره نساء، آيه 97.
26- حيات : طبيعت و منشاء تكامل آن ، آ.
اى . اپارين ، ترجمه هاشم بنى طرفى ، ص 183.
27- همان ماءخذ، ص 299.
28- نهج البلاغه ، نامه شماره 62.
29- ر.ك : تفسير و نقد و تحليل مثنوى ،
محمدتقى جعفرى ، ج 9، ص 492.
30- همان ماءخذ، ج 12، ص 93.
31- سوره حجرات ، آيه 13.
32- سوره اعراف ، آيه 85 - سوره هود، آيه
85 - سوره شعرا، آيه 183.
33- كش = نافذ، زيبا.
34- ر.ك : تفسير و نقد و تحليل مثنوى ،
محمدتقى جعفرى ، ج 14، ص 112.
35- سوره اسراء، آيه 70.
36- ديوان شمس
37- سوره بقره ، آيه 115.
38- كامل الزيارات ، محمدبن قولويه ، ص
75.
39- مقدمه تئورى كلى و فلسفه حقوق ،
كلوددوپاكيه ، ترجمه ذوالمجد، ص 352. مضمون اين جمله با اشكال مختلف در بعضى از
روايات معصومين (عليه السلام) آمده است .
40- ر.ك : تفسير و نقد و تحليل مثنوى ،
محمدتقى جعفرى ، ج 3، ص 200.
41- ترجمه و تفسير نهج البلاغه ، محمدتقى
جعفرى ، ج 5، صص 180 - 181.
42- النقض ، عبدالجليل قزوينى ، صص 65 و
66.
43- براى تحقيق در منابع اين خباثت ها،
مراجعه فرماييد به : مروج الذهب ، مسعودى ، ج 3، صص 17 - 19. تاريخ الخلفاء، سيوطى
، صص 139 و 40. الامامه و السياسه ، ابن قتيبه دينورى ، ج 1، صص 220 - 232.
الاخبارالطوال ، دينورى ، ج 1، صص 220 - 237.
تاريخ يعقوبى ، ج 2، صص 223 و 224. السيره الحلبيه ، ج 1، صص 195 - 199.تاريخ طبرى
، ج 4، ص 370. تذكره الخواص ، صص 298 و 299. الكامل فى التاريخ ، ابن اثير، ج 3،
ص 310. شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد، ج 3، ص 470.
44- ممكن است در اين مورد، سؤ الى به نظر
بيايد كه نبايد بى پاسخ بماند. سؤ ال اين است كه اگر يك شخصيت ، ذاتا به دور از
امكان دستبردِ عوامل ظلمت و آلودگى هاى حيوانى قدم به اين دنيا بگذارد، ديگر چه
نيازى به تعليم و تربيت دارد، زيرا او با يك شخصيت ساخته شده ، وارد عالم هستى شده
است ؟ پاسخ اين سؤال از اين قرار است :
منظور از طهارت و نزاهت و نورانيت ذاتى ، كاشته شدن بذر آن ها در درون اين گونه
شخصيت هاست كه بعدها به وسيله پيشوايان الهى و عقل سليم و وجدان ناب مى رويد و به
فعليت مى رسد، نه اين كه آن شخصيت ها با كمالِ به فعليت رسيده به دنيا مى آيند. از
جمله دلايل روشن براى اثبات اين معنى ، سخن اميرالمؤمنين (عليه السلام) است كه مى
رمايد:
وقد علمتم موضعى
من رسول الله (صلى الله عليه وآله ) - بالقرابه القريبه ، و المنزله الخصيصه .
وضعنى فى حجره و اءنا ولد {وليد} يضمنى الى صدره ، ويكنفنى فى فراشه ، و يمسنى جسده
، و يشمنى عرفه . و كان يمضع الشى ء ثم يلقمنيه ، و ما وجد لى كذبه فى قول ، ولا
خطله فى فعل . و لقد قرن الله به - صلى الله عليه و اله ) - من لدن اءن كان فطيما
اءعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم ، و محاسن اءخلاق العالم ، ليله و نهاره
. ولقد كنت اءتبعه اتباع الفصيل اءثر اءمه ، يرفع لى فى كل يوم من اءخلاقه علما،
وياءمرنى بالاقتداء به .
((شما موقعيت مرا با پيامبر (صلى الله عليه و اله ) از جهت
خويشاوندى نزديك و مقام مخصوص مى دانيد. آن حضرت مرا در كودكى روى دامن خود مى
نشاند و به سينه خود مى چسبانيد و در رختخواب خود جاى مى داد و بدن مباركش را به من
مى سود و از بوى خوشِ خود، مشام مرا نوازش مى داد و گاهى چيزى را با دهان مباركش
تبرك مى فرمود و به من مى خورانيد. او دروغى از من در گفتار و خطايى در كردار نيافت
. خداوند متعال از آن موقع كه آن حضرت از شير گرفته شد، با عظمت ترين فرشته اى از
فرشتگانش را موكل ساخت تا آن حضرت را در مسير ارزش ها و اخلاق نيكوى عالم شب و روز
به حركت درآورد. من از آن حضرت مانند بچه شتر كه دنبال مادرش مى رود پيروى مى كردم
. از هر روز نشانى از اخلاق به من ارائه مى داد و دستور مى فرمود كه از آن تبعيت
كنم ...))
{نهج البلاغه ، خطبه 192}
در اين جملات ، تاءثير تعليم و تربيت در به فعليت رسيدن كمال ذاتىِ هر دو بزرگوار
(پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله ) و اميرالمؤمنين (عليه السلام)) با كمال وضوح
ديده مى شود.
45- مصباح از صفوان جمال ، نقل از محدث
قمى (ره ) زيارت هفتم امام حسين (عليه السلام).
46- لمعه من بلاغه الحسين (عليه السلام):
((خطب ، رسايل ، مواعظ))، السيد مصطفى
آل الاءعتماد، انتشارات اعلى ، كربلا، ص 71. الاتحاف ، ص 25 - حليه الاولياء، ج
2، ص 39 - قمقام ، ص 353.
47- نفس الهموم ، محدث قمى ، صص 41 و 42.
48- ابوالشهداء، عباس محمود عقاد، ص 73.
49- مقتل ، خوارزمى ، ص 181.
50- تاريخ طبرى ، ج 4، صص 309 و 310 -
الكامل ، ابن اثير، ج 3، ص 283.
51- ر.ك : پرتوى از عظمت حسين (عليه
السلام)، لطف الله صافى ، صص 124 - 135.
52-
سمو المعنى فى
سمو الذات ، ص 139.
53- الاصابه ، ج 1 - 1724، ص 333.
54- اين شخص از ظاهريين فقها بوده و غير
از محى الدين ابن عربى ، صاحب فصوص و فتوحات است . در كتب تراجم براى اين كه اين دو
نفر را از همديگر جدا كنند، نخستين را ابن العربى (باال ) و دومين را ابن عربى
(مجرد از ال ) ضبط كرده اند.
55- مقدمه ابن خلدون ، ص 171.
56- اگر چه شكل ارتباطهاى چهارگانه با
سوالات شش گانه متفاوت است ، ولى با يك دقت نظر مى توان وحدت آن ها را در معنى درك
نمود: - ارتباط انسان با خويشتن ، دو سؤ ال : ((من كيستم ؟))
و ((براى چه آمده ام ؟)) را در بر
دارد. ارتباط انسان با خدا، سه سؤ ال : ((از كجا آمده ام ؟))
و ((به كجا مى روم ؟)) و
((براى چه آمده ام ؟)) را در بر دارد.
و ارتباط انسان با جهان هستى ، سؤ ال ((در كجا هستم ؟))
را در بر دارد. و ارتباط انسان با همنوع خود، سؤ ال ((با
كيستم ؟)) را در بر دارد.
57- ممكن است اين توهم پيش بيايد كه مورخ
هر اندازه هم بخواهد، بدون تاءثر از عقايد و اصول پيش ساخته خود، وقايع را ثبت
نمايد، باز نمى تواند از پذيرفته شده هاى قبلىِ خود به كلى چشم پوشى كند. و اين
همان قضيه است كه در توضيح عامل سوم از عوامل سه گانه ((شناخت
و داورى صحيح درباره هر حادثه بزرگ تاريخ كه به انگيزگى ارزش ها به وجود آمده است
)) بيان شد. پاسخ اين توهم همان گونه كه در توضيح عامل سوم
متذكر شده ايم ، اين است كه اگر شخص مورخ ، ايمان خود را به يك فرد {يا به هر
موضوعى }، در عينيت يا شكل و صورت و عوامل آن حادثه دخالت بدهد غلط است ؛ زيرا
حادثه اى كه در عرصه هستى نمودار شده است ، عينيت و شكل و صورت و عوامل طبيعى خاص
خود را دارد كه بايد با كمال امانت در تاريخ ثبت شود، ولى اين محافظت منافاتى با
تحليل ها و تفسيرها و توضيحات و علت يابى هاى عميق ندارد و براى برخوردارى از حوداث
تاريخى مخصوصا حادثه كربلا، فعاليت هاى مزبور ضرورت كامل دارد.
58- در ميان شيعيان ، مردم ايران زمين ،
هم از نظر كميت و هم از نظر كيفيت ، سهم بسيار با اهميتى در شور و عشق به خاندان
عصمت داشته و موقعيتى بسيار جدى در رابطه با مكتب اهل بيت (عليه السلام) دارند.
البته اين به آن معنا نيست كه تشيع و عشق و علاقه به دودمان پيامبر (صلى الله عليه
و آله ) منحصر به آنان باشد.
59- الامام على - صوت العداله الانسانيه ،
جورج جرداق ، ج 1، ص 364.
60- همان ماءخذ.
61- نفس المهموم ، ص 135.
62مطالعه كنندگان ارجمند مى توانند اين مقدمه را پس از مطالعه و بررسى چند بحث از
اين كتاب ، مورد توجه و دقت قرار بدهند.
63- احياى فكر دينى در اسلام ، محمد اقبال
لاهورى ، ترجمه احمد آرام ، صص 161 و 162.
64- همان ، صص 168 و 169.
65- سوره نساء، آيه 1.
66- سوره انعام ، آيه 98.
67- بعضى از متفكران فقط به بيان تساوى و
وحدت قناعت مى كنند و دليل و انواع آن را نمى آورند. منتسكيو در كتاب روح القوانين
ص 724، چنين مى گويد: ((حقوق بشر، به يك تعبير، حقوق مدنى
دنياست ؛ يعنى همان طور كه در يك كشور هر فردى از حقوق مدنى برخوردار است ، در جهان
، هر ملتى از حقوق بشريت برخوردار است ، و در قبال اين حقوق ، هر ملتى در جهان حكم
يك فرد را در جامعه بشرى دارد)).
ولى همان گونه كه در اين مبحث تساوى ها از ديدگاه اسلام ملاحظه مى كنيم ، با نظر به
معقول بودن ضرورتِ حقوق طبيعى و تساوى هاى دوازده گانه كه اسلام درباه انسان ها
مطرح كرده است ، فقط اديان الهى - كه اسلام مبلغ متن اصلىِ آن ها (دين ابراهيمى )
است - مى توانند تشكل خانوادگى همه انسان ها را در يك مجموعه جهانى مطرح سازند.
68- سوره روم ، آيه 40.
69- سوره ذاريات ، آيه 56.
70- سوره سجده ، آيه 9.
71- سوره بقره ، آيه 31.
72- سوره بقره ، آيه 285.
73- سوره شورى ، آيه 13.
74- سوره اسراء، آيه 70.
75- سوره حجرات ، آيه 13.
76- سوره نساء، آيه 1.
77- ر.ك : تفسير و نقد و تحليل مثنوى ،
محمدتقى جعفرى ، ج 3، ص 158.
78- سوره حجر، آيه 26.
79- سوره نحل ، آيه 4.
80- سوره حجر، آيه 29؛ سوره ص ، آيه 72.
و نفخت فيه من
روحى (و از روح خود در او دميدم ).
81- سوره حديد،آيه 17.
82- سوره قيامت ، آيات 14، 15.
83- سوره قيامت ، آيه 2.
84- سوره مائده ، آيه 32.
85- سوره حجرات ، آيه 10.
86- سوره مريم ، آيه 96.
87- اصول كافى ، محمدبن يعقوب كلينى ، ج
2، ص 166. و ترجمه و شرح سيدجواد مصطفوى ، ج 3، ص 242.
88- حقوق بشر، دكتر مبشرى ، ص 21.
89- سوره نساء، آيه 59.
90- ر.ك : تفسير و نقد و تحليل مثنوى ،
محمدتقى جعفرى ، ج 13، صص 293 - 299.
91- الاعلام ، زركلى ، ج 8، ص 172.
92- همان ماءخذ ص 173 - تاريخ الخلفا،
سيوطى ، ص 195 - البدايه ، ج 8، ص 143، نقل از مقتل الحسين ، عبدالرزاق مقرم ، ص
121.
93- همان مآخذ.
94- مقدمه تاريخ ، ابن خلدون ، ص 205.
95- بخارى در صحيح خود از عكرمه ، و مسلم
و طبرانى و ترمذى و حاكم و احمد در مسند خود، روايت مذكور را نقل نموده است .
حافظ جلال الدين سيوطى ، روايت مزبور را از اخبار متواتر محسوب نموده است . نقل از
النصائح الكافيه لمن يتولى معاويه ، السيد محمدالعوى الحسينى ، صص 22 و 23 - سيره
ابن هشام ، ج 2، ص 114- السيره الحلبيه ، ج 2، ص 76.
96- انصاب الاشراف ، البلاذرى ، به نقل از
النصائح الكافيه ، صص 25 و 26.
97- اين كه گفتيم : معاويه ، پيشتاز مكتب
ماكياولى ، براى آن است كه پيش از آن كه كتاب شهريار ماكياولى نوشته شود، اندرز او
را به كار بسته بود كه مى گويد: ((اگر سياستمدار طالب انجام
دادن كارهاى عظيم است ، نبايد در سياست پايبند عهد خويش باشد و به قول خود وفا كند.
{به اتفاق همه تاريخ نويسان ، معاويه تمام عهدهايى را كه با امام حسن مجتبى (عليه
السلام) بسته بود، با كمال بى اعتنايى به آن اصول و قواعد اسلامى كه فرياد مى زنند
به عهدهايى كه مى بنديد وفادار باشيد، زير پا گذاشت .}، بلكه واجب است خصلت روباه و
درنده خويىِ شير را در خود فراهم آورد.))
{بيسمارك - سيد حسين مصطفوى ، صص 37 و 38}
حال ، نمونه اى از دو خصلت مذكور را در معاويه مى بينيم : ابن عون مى گويد:
((گاهى به معاويه گفته مى شد: سوگند به خدا اى معاويه ، بايد
با ما راست و صحيح رفتار كنى والا ما تو را راست و درست مى نماييم . معاويه مى
پرسيد با چه چيزى مرا راست و صحيح مى نماييد؟
پاسخ مى دادند: با چوب ، معاويه مى گفت : حال كه چنين است ، ما هم راست و درست مى
شويم .)) اين است خونسردىِ روبه صفتانه .
اكنون خصلت درندگى را توجه كنيم : او با اين كه به چند نفر از باتقواترين و باعظمت
ترين شخصيت هاى اسلامى (حجربن عدى ، شريك بن شداد حضرمى ، صيفى بن فسيل شيبانى ،
قبيصه بن ضبيعه عبسى ، محرزبن شهاب منقرى ، كدام بن حيان عنزى و عبدالرحمن ابن حسان
عنزى ) محكم ترين امان را داده بود كه ضررى به آنان نرساند، همه آنان را به فجيع
ترين شكل به قتل رسانيد)).
{النصائح الكافيه ، ص 71، نقل از تواريخ معتبر}
مسعودى مى گويد: ((معاويه براى كشتن عباس بن ربيعه هاشمى ،
دو نفر لخمى را تحريك كرده بود كه در جنگ هاى صفين او را بكشند.
در اين داستان بود كه عمروبن عاص ، به معاويه مى گويد: من مى دانم كه حق با على بن
ابى طالب است ، و ما (من و تو، پيروان ما) بر ضد حق هستيم ...))
{همان ماءخذ، نقل از تاريخ مروج الذهب مسعودى }
آن خصومت نابكارانه كه معاويه با على (عليه السلام) به راه انداخت ، با اعتراف
صريحِ او و عمروبن العاص به حق بودن على (عليه السلام) يا ناشى از چند شخصيتى بودنِ
او و يا از نفاق و مكرپردازى هاى او بود كه نه تنها اسلام ، بلكه هيچ يك از اديان و
مكتب هاى انسانى آن را تجويز نمى كند.
98- تاريخ الخلفاء، سيوطى ، ص 199.
99- تاريخ صفين ، نصربن مزاحم ، چاپ دوم
مصر، صص 119 و 120 - مروج الذهب ، مسعودى ، چاپ مصر (سعادت ) ج 3، صص 21 و 22 - شرح
نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 284 - جمهره رسائل العرب ، احمد زكى صفوت ، ج
1، صص 545 و 546.
100- مقدمه ابن خلدون ، ص 216 - تاريخ
يعقوبى ، احمدبن ابى يعقوب ، ج 2، ص 220.
101- همان ماءخذ، ص 241.
102- تاريخ الخلفاء، سيوطى ، ص 203.
103- شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد، ج
16، ص 46.
104- معاويه در سخنانش مى گويد:
((...ثم خلفه رجلان محفوظان و ثالث مشكور و بين ذلك خوض طال ما عالجناه
مشاهده و مكافحه و معاينه و سماعا و ما اعلم منه مافوق ما تعلمان .))
{مخاطب سخنان معاويه ، ابن عباس و امام حسين (عليه السلام)}
((سپس دو مرد محفوظ و سومى مشكور به جاى پيامبر نشستند و در
اين اثنا، فرو رفتن ها بود كه مدت زيادى مى خواستيم آن ها را حل كنيم ، چه از نظر
مشاهده و چه از نظر مبارزه و ديدن و شنيدن ، و من درباره سومى جز آن كه مى دانيد،
چيزى نمى دانم .))
{همان ماءخذ، ص 194}
در مقابل صراحتِ مكتب اسلام در همه قلمروهاى فردى و اجتماعى و مادى و معنوى ، امثال
جملات مذكور را به اضافه كردار خارجى معاويه ، تنها با دو كتاب مطارحات و شهريار
ماكياولى مى توان تفسير كرد.
يعقوبى در صف حيله گرى و مكر پردازى معاويه چنين مى گويد:
و كان اكثر فعله
المكر والحيله ((اكثر كارهاى معاويه از روى مكر و
حيله بوده است .))
{تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 238}
105- الامامه و السياسه (الخلفاءالراشدون
)، ابن قتيبه دينورى ، ج 1، صص 195 و 196. ارتكاب يزيد به فسق و فجور و لاابالى گرى
هايش در تمامى منابع معتبر اسلامى و در همان ماءخذ و تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 220
ثبت شده است .
106- همان ماءخذ، ج 1، ص 192.
107- همان ماءخذ، ج 1، ص 197.
108- همان ماءخذ، ج 1، ص 193.
109- مقدمه تاريخ ، ابن خلدون ، ص 216.
110- تاريخ يعقوبى ، ج 2، صص 250 و 251.
111- نفس المهموم ، مرحوم محدث قمى ، ص
38.
112- همان ماءخذ، ص 47.
113- نهج البلاغه ، نامه شماره 53،
عهدالامام للمالك الاشتر النخعى .
114- الكامل فى التاريخ ، عزالدين
ابوالحسن محمدبن عبدالكريم بن عبدالواحد شيبانى (ابن اثير)، ج 4، ص 14.
115- نهج البلاغه ، خطبه 3.
116- احياءالعلوم ، غزالى ، ج 3، ص 152.
117- سوره آل عمران ، آيه 15.
118- سوره شورى ، آيه 38.
119- نهج البلاغه ، خطبه 216.
120- الكامل فى التاريخ ، ابن الاثير، ج
4، صص 14 و 15.
121- همان ماءخذ، ص 15.
122- مقدمه ابن خلدون ، ص 216.
123- نفس المهموم ، ص 41.
124- همان ماءخذ، ص 42.
125- همان ماءخذ، ص 16 - سموالمعنى فى
سموالذات ، عبدالله العلايلى ، صص 113 و 114.
126- نفس المهموم ، ص 42.
127- همان ماءخذ.
128- آل هاشم براى به دست آوردن ملك و
رياست ، بازى كرد، نه خبرى آمده و نه وحى اى نازل شده است !
129- همان ماءخذ، ص 42 نقل از كتاب مناقب
، ابن شهر آشوب .
تبصره : به اين جهت كه هدف اساسى ما از تاءليف اين كتاب ، تفسير و تحليلى پيرامون
شهادت شهيد فرهنگ پيشرو انسانيت امام حسين بن على (عليه السلام) است ، لذا درباره
حوادث مربوط به عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر و ديگر كسانى كه توانايى اظهار
نظر درباره سلطنت يزيد داشتند به تحقيق و بررسى نمى پردازيم ، زيرا آن هدف گيرى
الهى و آن تلاش و تكاپو و تصميم به فداكارى كه امام حسين (عليه السلام ) براى احياى
اسلام در نظر داشت ، در ديگران وجود نداشت . كوشش ما در اين كتاب - همان گونه كه
ملاحظه مى فرماييد - نشان دادن درخشان ترين چهره اى است كه در طول تاريخ بشريت براى
حفظ ارزش هاى اعلاى انسانيت با تحمل سخت ترين مصيبت ها كه تاريخ نظير آن را نديده
است ، خود را فدا كرده است .
130- نفس المهموم ، محدث قمى ، صص 42 و
43.
131- همان ماءخذ، و الكامل فى التاريخ ،
ابن اثير، ج 4، صص 16 و 17.
132- بحارالانوار، محمدباقر مجلسى ، ج
امام حسين (عليه السلام).
133- سوره بقره ، آيه 54.
134- نفس المهموم ، ص 357.
135- مرحوم محدث قمى اين نامه را از
محمدبن يعقوب كلينى در كتاب وسائل از حمزه بن حمران نقل كرده است .
136- نفس المهموم ، صص 43 و 44.
137- همان ماءخذ.
138- همان ماءخذ، ص 45.
139- الكامل فى التاريخ ، ابن اثير، ج 4،
صص 19 و 20.
140- ابن خلدون در مقدمه تاريخ ، ص 216 و
217 مى گويد: ((حسين (عليه السلام) در اين كه يقين داشت
شايسته ترين شخصيت براى حكومت است درست فكر مى كرد، ولى در اين كه فكر مى كرد مى
تواند با يزيد مقابله كند به خطا رفته بود.))
ابن خلدون به اضافه اين كه در فصل 53 از مقدمه ، اطلاع ائمه (عليه السلام) را از
غيب مى پذيرد، از هدف امام حسين (عليه السلام) بر مبناى احدى الحسنيين غفلت مى
ورزد.
141- الكامل فى التاريخ ، ابن اثير، ج 4،
صص 19 و 20.
142- نفس المهموم ، محدث قمى ، ص 46.
143- سوره آل عمران ، آيات 124 و 125.
144- سوره جن ، آيات 26 و 27.
145- ر.ك : تفسير الميزان ، علامه
طباطبايى (رحمه الله عليه )، تفسير دو آيه مذكور در سوره جن .
146- دلائل النبوه ، ص 202 - الجامع
الصغير، جلال الدين سيوطى ، ج 1، ص 12 و نقل از حيله الاولياء.
147- ر.ك : ترجمه و تفسير نهج البلاغه ،
محمدتقى جعفرى ، ج 16، صص 294 و 299.
148- حسن بن على الناصر و حسن بن زيد ملقب
به داعى .
149- محمدبن عبدالله المحض .
150- شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد، ج
7، صص 47 - 50.
151- اصطلاح ((حيات
معقول )) ماءخوذ از سه توصيف درباره حيات حقيقى است كه در
قرآن مجيد آمده است :
توصيف يكم - من
عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينه حياه طيبه ، (هر كس از صنف مرد
يا زن عمل صالح انجام بدهد، در حالى كه با ايمان است ، او را با حيات طيبه احيا مى
كنيم ).
{سوره نحل ، آيه 97}
توصيف دوم -
ليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه ، (تا آنان كه هلاك مى شوند هلاك
آنان و آنان كه توفيق حيات ((حقيقى ))
مى يابند، حيات آنان مستند بر دليل روشن گردد).
{سوره انفال ، آيه 42}
توصيف سوم - قل
ان صلوتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين . (به آنان بگو نماز و
عبادات و زندگى و مرگ من ، از آن خداوند، پروردگار عالميان است ).
{سوره انعام ، آيه 162}
152- نفس المهموم ، ص 116.
153- اين حقيقتى است كه دانشمندان خردمند
شرق و غرب در آن اتفاق نظر دارند. به عنوان نمونه ، سانتهيلر در مقدمه كتاب اخلاق
نيكوماكوس ارسطو صريحا مى گويد:
((اگر ابديتى پشت سر اين دنيا پذيرفته نشود، اين زندگانى
معمايى ناگوشودنى خواهد ماند.))
آناتول فرانس در كتاب باغ اپيكور ص 31 مى گويد:
((قدرت و نيكوكارى اديان است كه به آدمى علت وجود و عواقب
كار را تعليم مى دهد. وقتى كه ما اصول عقايد فلسفه الهى را طرد نماييم - چنان كه
تقريبا ما همه در اين عصر علم و آزادى چنين فكر مى كنيم - وسيله ديگرى باقى نمى
ماند كه بدانيم چرا به دنيا آمده ايم و به چه كار به اين جهان قدم گذاشته ايم . راز
سرنوشت ، جملگى ما را در اسرار نيرومند خود احاطه كرده است ، و واقعا بايد به هيچ
چيز نينديشيم تا ابهام غم انگيز زندگى را احساس نكنيم . و در جهالت مطلق از علت
وجودى ماست كه ريشه غم و اندوه ما وجود دارد. آلام جسمى و روحى ، شكنجه هاى روح و
احساسات و خوشبختى سفلگان ، نكبت و ادبار درستكاران ، همه اين ها باز قابل تحمل مى
شد چنان چه به فلسفه آن ها پى مى برديم و به يك مشيت الهى معتقد بوديم . شخص مؤمن
از شكنجه ها و عذاب هاى روحى خود لذت مى برد و بيدادگرى ها و سختگيرى هايى كه
دشمنانش نسبت به او روا مى دارند {البته در مواردى كه توانايى دفاع از خويشتن را
نداشته باشد}، برايش دلچسب و گوارا جلوه مى كند. حتى خطاها و گناهانى كه از او سر
مى زند، از وى سلب اميد نمى كند، اما در دنيايى كه هرگونه شعله ايمان خاموش شد، حتى
درد و مرض هم معناى خود را از دست داده و ديگر به جز شوخى هاى زشت و مسخرگى هاى
شومى تلقى نمى شود.))
154- سوره روم ، آيه 7.
155- ر.ك : تفسير و نقد و تحليل مثنوى ،
محمدتقى جعفرى ، ج 1، ص 505.
156- همان ماءخذ.
157- بحارالانوار، علامه مجلسى ، ج 44، ص
139، چاپ بيروت .
158- سوره انعام ، آيه 162.
159- سوره رعد، آيه 39.
160- سوره قصص ، آيه 21.
161- همان سوره ، آيه 22.
162- سوره فاتحه ، آيات 4 و 5.
163- الكامل فى التاريخ ، ابن اثير، ج 4،
ص 20، با اندك تفاوت با نقل مرحوم محدث قمى .
164- شماره نامه هايى كه براى دعوت امام
حسين (عليه السلام)، به كوفه براى آن حضرت ارسال شده است ، مورد اختلاف است . بعضى
از ناقلان اين داستان ، شماره نامه ها را بيش از هزار ثبت نموده اند.
165- نفس المهموم ، به نقل از شيخ مفيد -
الكامل فى التاريخ ، ابن اثير، ج 4، صص 20 و 21.
166- همان ماءخذ، ص 50. امام حسين (عليه
السلام) در پاسخ عبدالله بن مطيع كه پرسيده بود به كجا مى روى ؟ آن حضرت فرمود:
((اما حالا به مكه ، و سپس از خدا طلب خير خواهم كرد)).
به نظر مى رسد، آن طلب خير همين بود كه آن حضرت بعد از نماز، ميان ركن و مقام انجام
داد.
167- سوره بقره ، آيه 260.
168- نفس المهموم ، به نقل از شيخ مفيد، ص
50 - الكامل فى التاريخ ، ابن اثير، ج 4، ص 21.
169- بزرگ ترين و قوى ترين حيوانى كه مى
تواند بر ديگر جانوران مسلط شود و آن ها را قربانى زندگى مطلوب خود نمايد.
170- در اين جا مجبوريم به يك مطلب بسيار
اساسى اشاره كنيم : اين نظريه كه زندگى مردم بايد بر مبناى فرهنگ پيشرو استوار باشد
نه فرهنگ پيرو، حق تعيين كيفيت زندگى مطلوب را از مردم سلب نمى كند و بنابراين
دموكراسى معقول را نفى نمى كند، بلكه مى كوشد سطح شخصيت مردم را از نظر آرمان ها و
معارف به آن حد از رشد برساند كه بتوانند مصالح و مفاسد خود را در مجراى
((حيات معقول )) تشخيص بدهند و در اين
مجرا زندگى كنند.
171- سوره انعام ، آيه 115.
172- سوره يونس ، آيه 13.
173- قاضى ابوبكرابن العربى ، متوفاى سال
540 ه - ق از علماى اندلس ، در كتاب العواصم من القواصم ، ص 232، عباراتى به شرح
زير دارد:
ولو عظيمها و
ابن عظيمها و شريفها و ابن شريفها الحسين وسعه بينه اوضيعته اوابله ولو جاء الخلق
يطلبونه ليقوم بالحق و فى جملتهم ابن عباس و ابن عمر لم يلتفت اليهم و حضره ما انذر
به النبى (صلى الله عليه وآله ) و ما قال فى اخيه و راءى انها خرجت عن اخيه و معه
جيوش الارض و كبارالخلق يطلبونه فكيف ترجع اليه باوباش الكوفه ؟!
((اگر حسين بن على كه بزرگ اين امت و پسر بزرگ امت و عالى
ترين شخصيت امت و پسر عالى ترين شخصيت امت بود، در خانه خود مانده بود و يا به
زراعت يا دامدارى پرداخته بود، و به فرض اين كه مردم و حتى ابن عباس و عبدالله بن
عمر از او درخواست مى كردند كه براى حق قيام كند، از آنان نمى پذيرفت و توجه به
فرمايش رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) مى كرد (كه از انگيزش فتنه بيم داده بود) و
به خاطر مى آورد كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) از (صلح ) حسن بن على ستايش
كرده ، و اگر به اين نكته توجه مى نمود كه حسن بن على با آن همه نيروى نظامى كه در
اختيار داشت ، حكومت و خلافت را از دست داد، در اين صورت چگونه حسين بن على مى
تواند به كمك اراذل و اوباش كوفه ، خلافت را قبضه كند؟ (اگر حسين بن على به اين
مطالب توجه مى كرد، چنين حادثه اى تاءسف آور رخ نمى داد).
174- سوره انعام ، آيه 162.
175- اين همان پوچ گرايى است كه از
يادگارهاى بعضى از يونانيان باستان بوده و در رباعيات منسوب به خيام هم آمده است :
يك چند به كودكى به استاد شديم |
|
يك چند به استادى خود شاد شديم |
پايان سخن شنو كه ما را چه رسيد |
|
از خاك برآمديم و بر باد شديم |
176- نفس المهموم ، ص 53 و 55.
177- تاريخ مذكور را مسعودى در مروج الذهب
نقل كرده است .
178- نفس المهموم ، صص 50 و 51 - الكامل
فى التاريخ ، ابن اثير، ج 4، صص 21 و 22.
179- نفس المهموم ، ص 51.
180- همان ماءخذ، ص 52.
181- احتمال مى رود سخن ناشايست نعمان از
ديدگاه يزيد، همان جمله آخر در سخنرانى نعمان باشد كه گفت : ((ناتوانى
با رضايت و اطاعت خداوندى بهتر است از زورمندى در معصيت خداوندى )).
و احتمال ديگر همان است كه ابن قتيبه دينورى در كتاب الامامه والسياسه ، ج 2، ص 4
نقل كرده است كه : ((پسر دختر پيغمبر (صلى الله عليه وآله )
براى ما محبوب تر از پسر بحدل است .)) نام مادر يزيد، ميسون
دختر بحدل كلبيه است .
182- نفس المهموم ، ص 56.
183- همان ماءخذ، صص 52 و 53.
184- مرحوم محدث قمى از ابن صباغ مالكى در
الفصول المهمه نقل مى كند:
((وقتى كه ابن زياد به نزديكى كوفه رسيد، با وضع ناشناس و در
لباس اهل حجاز، شبانه داخل كوفه شد و راه خود را از طرف بيابان پيش گرفت {تا مردم
گمان كنند او حسين (عليه السلام) است } و از ميان مردم كه مى گذشت ، به او سلام مى
كردند و براى احترام مى ايستادند و مى گفتند: مرحبا به فرزند رسول خدا (صلى الله
عليه وآله ).))
{نفس المهموم ، ص 57.}
185- نفس المهموم ، ص 58.
186- ر.ك : تفسير و نقد تحليل مثنوى ،
محمدتقى جعفرى ، ج 1، ص 343.
187- اين جريان پس از اطلاع حضرت مسلم از
آمدن عبيدالله و شنيدن تهديدات او اتفاق افتاده است كه اينك در بالا متذكر مى شويم
.
188- سوره توبه ، آيه 6.
189- الكامل فى التاريخ ، ابن اثير، ج 3،
ص 388، چاپ دار صار، دار بيروت .
190- نفس المهموم ، ص 144.
191- در صورتى كه فاصله زمانى براى وقوع
جرم طولانى باشد، احتمال عدم بروز جرم يك امر طبيعى است .
192- سوره رعد، آيه 39.
193- نفس المهموم ، ص 58.
194- همان ماءخذ، صص 58 و 59.
195- الكامل فى التاريخ ، ابن اثير، ج 3،
ص 388، چاپ دار صار، دار بيروت .
196- همان ماءخذ، صص 60 و 61.
197- قسطىَبن لوقا از فلاسفه و مترجمين
دوران نهضت ترجمه فلسفه به عربى بوده است .
198- اگر چه احتمال مى رود مقصود شاعر
مساءله معاد باشد، ولى با يك نظر دقيق تر، معماى تبدل جماد به حيات در هر دو نقطه
آغاز و انجام يكى است .
199- ر.ك : تفسير و نقد و تحليل مثنوى ،
محمدتقى جعفرى ، ج 8، ص 360.