سرور شهيدانِ راه حق و حقيقت ، فرزند على (عليه السلام) پس
از رحلت پيامبر اسلام ، در فراز و نشيب هايى كه براى جامعه اسلامى پيش آمد، شركت
داشت و با كمال هشيارى و احساس ، حياتى بودن آن ها را نظاره مى كرد. اين طور نبود
كه حسين يك دفعه چشم باز كرد و نامه يزيد را براى او خواندند كه تو بايد تسليم
طاغوتِ ساخته شده به دست پدرش (معاويه ) شوى و در اين جريان ، هيچ گونه اختيارى
براى تو نيست !
چنان نبود كه آن فرزند بنيان گذار اسلام ، چشم باز كرد و يزيد و يزيديان را ديد. او
ساليان متمادى بود كه خون دل مى خورد و مهر سكوت بر لبانش بود. چرا؟ در اين جا
نمونه اى از عوامل خون دل خوردن حسين و بادهاى تند و خزانى را كه برگلزار روح بخش
اسلام وزيدن گرفته بود، متذكر مى شويم :
# او با چشمان خود، گرفتارى هاى بسيار سختى را كه براى پدر بزرگوارش على بن ابى
طالب (عليه السلام) به وجود آورده بودند، ديده بود. اين ناگوارى ها هيچ علتى جز
رياست پرستى و هوسرانى و حسادت نداشت .
# او سخنان پدر نازنين خود را كه از دل پر هيجان و اندوهگين او سر مى كشيد، شنيده
بود.
# او هرگز نمى توانست اين جمله را كه ؛
فصبرت و فى
العين قذى ، و فى الحلق شجا(115)
(من تحمل كردم ، در حالى كه خاشاك در چشمم و اندوه سخت در گلويم بود) فراموش كند.
# او ديده بود كه دروگر سياست هاى ماكياولى ، داس بران بر دست ، بر سر عده اى از
بهترين انسان هاى كمال يافته كه اعضاى وفادار مكتب پدر بزرگوارش على (عليه السلام)
بودند، تاختن آورده ، آن ها را درو كرد و از بين برد. به عنوان نمونه :
1- او ابوذر غفارى را كه به علت حمايت از اصلاح و تنظيم معيشت مردم و طرفدارى از
مكتبِ ((تساوى در حقوق )) كه از
انسانى ترين مبانى اسلام است تبعيد شده بود. با چشمانى اشكبار و دلى اندوهگين ،
بدرقه كرده بود. همان ابوذر كه دو امام بزرگوار (امام حسن و امام حسين (عليه السلام
)) در موقع وداع ، او را ((عمو)) خطاب
فرموده بودند: ((يا عماه )) (اى عموى
ما). اين كلمه پرمحتوا، شايستگىِ برادر بودنِ ابوذر را با على (عليه السلام) كه
پيامبر اسلام او را برادر خود مى دانست ، با كمال وضوح اثبات مى كند.
2- روزى فرا رسيد كه عماربن ياسر را هم از على (عليه السلام) گرفتند. اين بزرگ مرد
اسلام همان بود كه به اتفاق تواريخ ، پيامبر عظيم الشاءن درباره او فرموده بود:
يا عمار تقتلك
اءلفئه الباغيه
((اى عمار، تو را گروهى ستمكار خواهند كشت .))
عمار در جنگ هاى صفين به خاك و خون افتاد. هنگامى كه خبر مذكور را كه از پيامبر
اكرم (صلى الله عليه و آله ) درباره سرنوشت عمار ثابت شده بود، از طرف اميرالمؤمنين
(عليه السلام) به معاويه و پيروانش يادآور شدند، اين بار آن پيروِ مكتب ماكياولى
حرفى زد كه پوچى آن حرف ، تاريخ را به شگفتى واداشته است ! معاويه گفت :
((عمار را على كشت ، زيرا على او را به ميدان جنگ آورده است
!))
باز به ياد مولوى مى افتيم :
چشم باز و گوش باز و اين عمى ! |
|
حيرتم از چشم بندى خدا! |
اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود:
((به آنان بگوييد: پس حمزه بن عبدالمطلب (عليه السلام) را
پيامبر كشته است ، زيرا پيامبر او را به ميدان جنگ آورده بود.))
3- روزى ديگر فرا رسيد كه امام حسين (عليه السلام) خبر مسموم شدن مالك اشتر را
شنيد! مالك اشتر كيست ؟
مالك اشتر از باعظمت ترين دلاوران و سلحشوران تاريخ و در عين حال زاهد و مردى
ملكوتى بوده است .
آرى ، در شخصيت كم نظير او كافى است كه به ياد آوريم ، اين مرد از آن افراد
استثنايى بود كه به مقام والاى ((على شناسى
)) رسيده بود. همين مرد بود كه با مرگ مظلومانه اش ، فرزند ابى طالب را كه
تحمل و شكيبايى او ضرب المثل تاريخ است ، به ناله درآورد. وقتى شنيد كه آن انسان
بزرگ با دست معاويه در مسير مصر مسموم شده و چشم از اين دنيا پوشيده است ، از اعماق
دل بى قرارش چنين ناله برآورد:
مالك ، و ما
مالك ، و اءنى لنا مثل مالك ؟ رحم الله مالكا، كان لى كما كنت لرسول الله صلى الله
عليه و آله وسلم .
((مالك ، چه مالكى ! و ديگر مثل مالكى براى ما نيست . خدا
رحمت كند مالك را، نسبت او به من ، چنان بود كه نسبت من به رسول خدا (صلى الله عليه
و آله ).))
او همان شخصيتى بود كه شايستگى اجراى فرمان معروف ، در كشور با سابقه مصر را داشت
كه اميرالمؤمنين به او داد. فرمانى كه مى توانست براى مديريت و اصلاح همه كشورها،
برنامه ارائه بدهد.
4- او از كشته شدن حجر و ياران او كه از وارستگان و شايستگان جوامع اسلامى بودند،
با اين كه (معاويه ) به آن ها امان داده بود كه آنان را نخواهد كشت ، ناگوارى و
اندوه عميق ناشى از مرگ اين انسان هاى كمال يافته از يك طرف ، و اين كه سبب سازانِ
اين خسارت هاى غير قابل جبران ، آن ها را يك نبوغ و هنر زمامدارى تلقى مى كردند! از
طرف ديگر، براى شخصيتى مثل حسين (عليه السلام) بسيار شكنجه آور بود.
5- اويس قرنى ، بزرگ مردى كه از نظر عظمت روحى ، محبوب پيامبر اكرم (صلى الله عليه
و آله ) بود و حتى آن حضرت درباره او فرمود بود:
انى لاءشم نفس
الرحمن من قبل اليمن
(116)
((من نفس رحمانى از طرف يمن استشمام مى كنم .))
گر در يمنى چو با منى پيش منى |
|
گر پيش منى چو بى منى در يمنى |
من با تو چنانم اى نگار يمنى |
|
خود در عجبم كه من تواءم يا تو منى |
اين انسان كمال يافته در جنگ هاى صفين ، قربانى هوى و هوسرانى و رياست پرستى معاويه
و پيروانش شد. بدين سان ، ده ها و بلكه صدها سالك راه حق و حقيقت كه پروانه وار
اطراف شمع وجود على (عليه السلام) در تكاپو بودند، به خاك و خون افتادند. حسين بن
على (عليه السلام) همه اين ناگوارى ها را چشيده و زجر و شكنجه آن ها را دريافته
بود.
6- امام حسين (عليه السلام) شاهد ظلم ها، محنت ها و تعدى هايى بود كه به برادرش
امام حسن مجتبى (عليه السلام) از طرف دنياپرستانِ متجاوز وارد مى شد. سختى هاى
مصايبى كه به اين بزرگوار مى رسيد، بسيار متنوع و فراوان بود.
7- پايمال شدن قوانين و ارزش هاى اسلامى با انواعى از مهارت ها و فريب كارى ها كه
مردم معمولى از درك آنها ناتوان بودند. لذا، امام حسين (عليه السلام) نمى توانست
براى آن مردم معمولى كه اكثريت را تشكيل مى دادند، حقيقت امر را روشن بسازد و مكر و
حيله پردازى هاى دغل بازان را به آنان تفهيم نمايد و در نتيجه ، به قيام عليه
معاويه اقدام كند. اين همان علت بود كه موجب شد امام حسن مجتبى (عليه السلام)
متاركه جنگ با معاويه را بر مبارزه با او ترجيح دهد.
8- نقض حرمت و كرامت انسان ها و فداكردن حيثيت و شرف آنان در راه خودكامگى ها، و
مردم را بردگان بى اختيار خود تلقى كردن ، و ارزش ندادن به راءى و نظر و خواسته هاى
قانونى آنان . با اين محاسبه نابخردانه : ((مردم ، يك عده
حيواناتى بى اختيارند! و من هم هركار درباره آنان بخواهم ، انجام مى دهم !))
آرى ، با اين محاسبه ، نه از انسان چيزى مى ماند و نه از انسانيت .
در صورتى كه نازل كننده قرآن ، خداوند داناى مطلق ، مشورت را از اركان اساسى اسلام
قرار داده و فرموده است :
و شاورهم فى
الاءمر(117)
((اى پيامبر، با ياران خود مشورت كن .))
و اءمرهم شورى
بينهم
(118)
((و شؤ ون مسلمانان در ميان خود، با مشورت انجام بگيرد.))
حقيقت ، درختى است برومند كه شاخه هاى آن در درون پاك مردم قرار دارد.
اين يك دستور جاودانى عقل و وجدان است كه از ميوه هاى آن شاخه ها كه در عقول و دل
هاى انسان هاى پاك سر بر مى آورد، بهره برداريد. جمله ((مشورت
كنيد)) عبارت ديگرى است از همين دستور:
((از ميوه هاى عقول و دل هاى مردم برخوردار شويد.))
بخش هفدهم : نقش تقواى الهىِ رهبر در توجيه و مديريت جامعه
بياييد منطق جاودانه اسلام را در صفات زمامدار، از زبان اميرالمؤمنين (عليه
السلام) بشنويم ، سپس ببينيم علت قيام امام حسين (عليه السلام) چه بوده است . آن
بزرگِ بزرگان چنين مى فرمايد:
فلا تثنوا على
بجميل ثناء لا خراجى نفسى الى الله سبحانه و اليكم من التقيه {البقيه } فى حقوق لم
اءفرغ من اءدائها، و فرائض لا بد من امضائها. فلا تكلمونى بما تكلم به الجبابره ، و
لا تتحفظوا منى بما يتحفظ به عند اءهل البادره ، و لا تخالطونى بالمصانعه ، و لا
تظنوا بى استثقالا فى حق قيل لى ، و لا التماس اعظام لنفسى . فانه من استثقل الحق
اءن يقال له اءو العدل اءن يعرض عليه ، كان العمل بهما اءثقل عليه . فلا تكفوا عن
مقاله بحق ، اءو مشوره بعدل ، فانى لست فى نفسى بفوق اءن اءخطى ء، و لا آمن ذلك من
فعلى ، الا اءن يكفى الله من نفسى ما هو اءملك به منى . فانما اءنا و اءنتم عبيد
مملوكون لرب لا رب غيره ؛ يملك منا ما لا نملك من اءنفسنا، واءخرجنا مما كنا فيه
الى ما صلحنا عليه ، فاءبدلنا بعد الضلاله بالهدى ، واءعطانا البصيره بعد العمى
(119)
((مرا در مقابل وظيفه اى كه انجام مى دهم ، سپاس خوشايند
ننماييد. آزاد ساختن شخصيت از چنگال تمايلات و رهسپار كردن آن به سوى خدا و به سوى
شما {كه جلوه گاه مشيت خداوندى هستيد} سپاسگزارى ندارد. من جز اين كارى نمى كنم كه
به مقتضاى تكليف انسانى - الهى ام ، حقوق حيات فردى و اجتماعىِ شما را كه از به جاى
آوردنش فارغ نشده ام ، ادا مى كنم و وظايف واجب و ضرورى را كه بايستى اجرا كنم ،
انجام مى دهم . گفت وگويتان با من ، همانند گفت وگو با جباران روزگار نباشد. در
برابر من از تسليم و خويشتن دارى كه در مقابل اقوياى پرخاشگر داريد، بپرهيزيد. با
قيافه ساختگى و ظاهرسازى با من آميزش نكنيد. گمان مبريد هنگامى كه سخن حق به من
گفته مى شود، بر من سنگينى خواهد كرد، يا خودم را از آن حق بالاتر قرار خواهم داد،
زيرا كسى كه شنيدن سخن حق ، يا ارائه عدالت بر او سنگينى كند، عمل به حق و عدالت
براى او سنگين تر خواهد بود. در برابر من ، از گفتن حق و مشورت براى تحقق بخشيدن به
عدالت خوددارى نكنيد. اگر عنايت خداوندى كه مالك تر از من به من است كفايتم نكند،
من داراى شخصيتى فوق خطا نيستم . قطعى است كه من و شما بندگان مملوك آن پروردگار
هستيم كه جز او خداوندى وجود ندارد. اوست مالك مطلقِ نفوس ما كه بالاتر از مالكيتِ
خود ما بر ماست . اوست كه ما را از مراحل پايين حيات ، به مراتب عالى آن حركت داده
گمراهىِ ما را به هدايت و نابينايىِ ما را به بينايى مبدل فرموده است .))
آيا هنگامى كه امام حسين (عليه السلام) كه تبلور يافته منطق اسلامى فوق بود، نابودى
اين منطق را مى بيند و به جاى آن ، كبر و غرور و استبداد و نژاد پرستى و تعصب هاى
جاهلانه و سپردنِ زندگى جوامع اسلامى به دست يزيد را مشاهده مى كند - كه كارنامه سه
سال سلطه گرى او را ديديم - براى نجات دادن اسلام حركت نكند!؟ مرگ معاويه حادثه اى
بود كه براى كارگزارانِ او اهميت شديدى داشت ، ولى آن چه كه براى وليد بسيار مهم و
سنگين بود، گرفتن بيعت (تسليم نمودن حسين (عليه السلام) و عبدالله بن عمر و عبدالله
بن زبير) به يزيد بود. لذا، وليدبن عتبه كسى را به دنبال مروان بن حكم فرستاد كه با
او ملاقات كند. وقتى كه مروان نزد وليد آمد، وليد نامه اى را كه خبر مرگ معاويه و
دستور يزيد براى گرفتن بيعت از سه شخصيت مذكور در آن بود، براى مروان خواند و سپس
نظر مروان را درباره دستور يزيد خواست . مروان گفت : نظر من اين است كه همين ساعت
(فورا) آن سه شخصيت را احضار كنى و از آنان براى يزيد بيعت بگيرى و اگر امتناع
كردند، پيش از آن كه خبر مرگ معاويه را بفهمند، گردن آنان را بزن ! زيرا اگر از مرگ
معاويه مطلع شوند، هر يك به طرفى رفته و براى به دست آوردن زمامدارى قيام خواهند
كرد.
اين يك اصل ثابت شده است كه همان گونه كه افراط در محبت ، زندگىِ آدمى را از مسير
((حيات معقول )) منحرف مى سازد، افراط
در خصومت هم ، از اختلال مغزى و روانىِ او حكايت مى كند.
عداوت مروان با دودمان پاك پيامبر اسلام ، ريشه هايى از جاهليت داشت . منابع حديثى
و تاريخى ، اين خصومت شديد را ثبت نموده است .
مروان در پاسخ وليد كه پرسيده بود اكنون راجع به دستور يزيد چه بايد كرد؟ ماهيت ضد
انسانى خود را آشكار مى سازد و با كمال بى پروايى ، راءى به كشتن حسين بن على (عليه
السلام) مى دهد! و با اين پاسخ ، نه تنها ضديت خود را با اسلام مطرح مى نمايد، بلكه
بى اعتنايى به همه ارزش هاى انسانى را به پست ترين درجه خود مى رساند. حسين بن على
(عليه السلام) را بكش ! حسين بن على كيست ؟ پسر دختر پيغمبر (فاطمه (عليها السلام
)). او به اتفاق همه صاحب نظرانِ آگاه ، شايسته ترين فرد براى اقامه حكومت حق و
عدالت و داراى عالى ترين سرمايه براى انسان سازى بود. كشتن او به نام يك عمل سياسى
، از بين بردن يك فرد از انسان ها نبود، بلكه خطرناك ترين بازى با تاريخ انسانيت و
نابود كردن حقوق جان هاى آدميان بود، زيرا همان گونه كه گاهى حكم به احياى يك فرد
از ديدگاه ارزش هاى بزرگ ، حكم به احياى همه انسان هاست ، اگرچه صادر كننده حكم
مزبور اطلاعى از اهميت آن نداشته باشد، هم چنان ، گاهى حكم به كشتن يك فرد، حكم به
نابود كردن همه انسان هاست ، خواه حكم كننده ، اين تساوى را بداند يا نداند، البته
در صورتى كه صادر كننده حكم نداند و در آن جهل مقصر نباشد، بار مسؤ وليت سبك تر يا
منتفى مى گردد.
آيا مى توان گفت شخصى مانند مروان با آن حكمى كه براى كشتن حسين (عليه السلام) صادر
كرده است ، اين شخصيت الهى را نمى شناخت ؟ چه عواملى باعث شده بود كه مروان با اين
كه در جامعه اسلامى و با قابليت اطلاع از شخصيت امام حسين (عليه السلام) و يزيد
نابكار زندگى مى كرد، اين دو فرد را كه اولى داراى جلوه خيره كننده در عظمت و دومى
{يزيد را كه } داراى شهرت مزاحم جان هاى پاك بود، نشناسد؟ بيم آن مى رود كه تاريك
ماندن اين گونه مسائل در تاريخ ، از اعتبار اين پديده مهم كه تاريخ ناميده مى شود
بكاهد.
وليدبن عيبه ، شخصى را براى احضار آن سه شخصيت (حسين (عليه السلام) و عبدالله بن
عمر و عبدالله بن زبير) فرستاد تا از آنان براى يزيد بيعت بگيرد.
فرستاده وليد كه نامش عبدالله بن عمروبن عثمان و مرد جوانى بود، سراغ امام حسين
(عليه السلام) و فرزند زبير را در مسجد گرفت و آنان را ديد كه نشسته بودند. آن
هنگام ، زمان معمولىِ حضور مردم در نزد وليد نبود.
فرستاده وليد پيام او را رساند و گفت : امير شما را احضار كرده است . آن دو شخصيت
گفتند: تو برگرد، ما خود به نزد وليد مى رويم . ابن زبير از امام حسين (عليه
السلام) پرسيد: نظر شما چيست ؟ وليد به چه انگيزه اى ما را در اين ساعت كه موقع
جلوس نيست ، احضار كرده است ؟ حسين (عليه السلام) فرمود: گمان مى كنم آن مرد طغيان
كار (معاويه ) مرده است و وليد مى خواهد پيش از آن كه خبر در ميان مردم منتشر شود،
از ما بيعت بگيرد. عبدالله بن زبير گفت : من هم جز اين گمان نمى كنم .(120)
آن گاه از امام حسين (عليه السلام) پرسيد: شما چه مى كنيد؟ آن بزرگوار فرمود: من هم
اكنون جوانانى از دودمانم را جمع مى كنم و آنان را پيرامون جايگاه وليد مى نشانم و
سپس وارد مى شوم . عبدالله گفت : من از توطئه وليد براى تو مى ترسم ، اگر بر او
وارد شوى . حضرت فرمود: من بدون آمادگى و توانايى بر دفاع از خودم ، وارد نمى شوم .(121)
بخش هجدهم : قانون دفاع جدى از جان
از اقدام امام حسين (عليه السلام) براى آمادگى و توانايى دفاع از خود در
مقابل وليدبن عتبه ، لزوم آمادگى براى دفاع از حيات به خوبى روشن مى شود، كه فرزند
على (عليه السلام) دفاع از جان و عدم ورود به مهلكه را قانون جدى تلقى كرده بود.
اين كه برخى از ناآگاهان گمان كرده اند: نمى بايست امام حسين (عليه السلام) در
برابر يزيد كه از قدرت با همه اشكالش برخوردار بود مقاومت مى كرد، و ايستادگى و
مبارزه او با طاغوت دوران اشتباه بود، غلطى است واضح كه ابن خلدون هم مرتكب شده و
مى گويد:
((حسين احساس كرد كه خروج بر يزيد {و مبارزه با او} به جهت
فاسق بودنش متعين و واجب است ، مخصوصا براى كسى كه داراى توانايى براى قيام باشد و
او درباره خود، اين شايستگى و قدرت را مى ديد. و گمان وى از نظر شايستگى {براى
زمامدارى } و توانايى خود صحيح بود و بيش از آن بود كه گمان مى كرد، ولى گمان وى
درباره قدرت خود، چنان نبود كه تصور مى كرد مى تواند با نيروى نظامى خويش در قيامش
پيروز شود.))(122)
اشتباه ابن خلدون در نظريه اى كه ابراز كرده است ، از همين جمله كاملا صريح در
داستانِ رفتن امام حسين (عليه السلام) به نزد وليد به خوبى روشن مى شود كه امام به
عنوان قانون جدىِ حيات ، مورد بهره بردارى قرار داد. بار ديگر قاطعيت جمله را مورد
دقت قرار بدهيم :
((من بر وليد وارد نمى شوم ، مگر اين كه بر دفاع از خود
توانا باشم .))
جاى تاءسف است كه ابن خلدون با آن همه اطلاعات و قدرت تفكر، نتوانست معناى قدرت را
از ديدگاه عقل سليم و فطرتِ كمال جو و منابع اسلامى درست بفهمد!
قدرت از ديدگاه عقل سليم و فطرت كمال جو و منابع اسلامى كه تن دادن به شهادت در راه
نجات انسان ها در عرصه ((حيات معقول ))
از عالى ترين مصاديق آن است ، در حسين بن على (عليه السلام) در عالى ترين حد بوده
است .
او با داشتن چنين قدرتى ، خود را در عرصه تاريخ انسانيت و در برابر جان هاى بى دفاع
و بالاتر از همه اين ها، در پيشگاه خداوندى شديدا مسؤ ول مى ديد.
تفاوت ميان رفتن به نزد وليدبن عتبه ، كه پرچمدار شهادت (حسين بن على (عليه
السلام)) براى احياى ارزش ها با حد اعلاى آمادگى براى دفاع از حيات حركت كرد، و
قيام جدى براى رويارويى با طاغوت زمان (يزيدبن معاويه )، با قدرت طبيعىِ ناچيز،
بسيار زياد است . قدرت در حادثه نخستين (رفتن به نزد وليد) همان آمادگى از جهات
وسايل طبيعى بود كه مى بايست آن بزرگوار آن را داشته باشد، زيرا كشته شدن مخفيانه
در ميان چهار ديوار يك خانه كه قابل تفسيرها و توجيهات بسيار مختلف بود، كمترين اثر
و نتيجه اى براى رها ساختن مردم جوامع آن روز از زندگى برده وار براى يزيد دربر
نداشت . در صورتى كه نهضت و قيام رسمى ، با آگاه كردن مردم در مورد مبتلا شدن و
دچار شدن حيات آن ها به وخامت مادى و معنوى ، به وسيله خودكامه اى خودخواه (يزيد)،
با آن حوادث گوناگون كه از حركت از مدينه شروع شد و تا مراجعت اهل بيت حسين (عليه
السلام) به مدينه ادامه داشت ، بزرگ ترين وسيله و قدرتى بود كه خداوند در آن زمان
به امام حسين (عليه السلام) عنايت فرموده بود. بديهى است كه قدرت به اين معنى براى
كسانى كه با ديدِ بسيار سطحى به قدرت و عجز مى نگرند، قابل فهم نيست . بر مبناى
همين اصل دفاع جدى از حيات بود كه :
((حسين (عليه السلام) جماعتى از دودمان و يارانش را جمع نمود
و آن ها را با سلاح مجهز كرد و فرمود: وليد در اين ساعت مرا خواسته است و ممكن است
مرا به چيزى تكليف كند كه من آن را نپذيرم و او مورد اطمينان نيست . وقتى كه من بر
وليد وارد شدم ، شما نزديك در باشيد و اگر صدايم بلند شد، وارد شويد و از من دفاع
كنيد.))(123)
اين است منطق اصلىِ حيات كه خداوند با فيض ربانى خود، به انسان ها عنايت فرموده است
. اگر آدمى مالك همه دنياى مادى باشد و براى دفاع از يك لحظه باقى مانده حيات ، آن
ها را صرف نكند، نه معناى حيات را شناخته است و نه مفهوم دنياى مادى را.
((امام حسين (عليه السلام) بر وليد وارد شد. مروان نزد وليد
بود. وليد خبر مرگ معاويه را به آن حضرت داد.
حضرت آيه رجوع الى الله
انالله و
انااليه راجعون را خواند. آن گاه وليد نامه يزيد را كه دستور بيعت گرفتن از
حسين را در بر داشت ، براى آن حضرت خواند. حسين (عليه السلام) فرمود: گمان نمى كنم
تو به اين كه من با يزيد پنهانى بيعت كنم قناعت كنى . وليد تصديق كرد. حضرت فرمود:
پس به صبح گاه برسى و نظر خود را مشخص نمايى . وليد گفت : به نام خدا برگرد تا با
جمعيت مردم نزد ما حضور يابى . در اين موقع مروان به وليد گفت : سوگند به خدا، اگر
حسين در اين ساعت بيعت نكند و از تو جدا شود، هرگز توانايى تسلط بر چنين شخصيتى
نخواهى داشت ، مگر آن كه ميان شما و او كشته هاى فراوانى به خاك و خون بيفتند. يا
حسين را حبس كن تا نتواند از سلطه تو بيرون رود، يا گردن او را بزن !))(124)
اين سخن امام حسين (عليه السلام) به وليد كه ((پس به صبح گاه
برسى و نظر خود را مشخص نمايى ))، معنايى بسيار مهم دربر
دارد كه اشاره مى كند به باز بودن راه تفكر پيرامون مسؤ وليت ، داورى تاريخ ،
حاكميت وجدان ، ايستادن در پيشگاه خداوند در آغاز ابديت و غيز ذلك . يعنى اى وليد،
در اين چند ساعت ، حساس ترين لحظات عمر خود را مشاهده مى كنى و مى گذرانى . تو مى
توانى در كار خود تصميمى بگيرى كه در سرنوشت جوامع مسلمين به سعادت آنان تمام شود و
مى توانى نظرى را انتخاب كنى كه در رديف جلادان خون آشام و محكم كنندگان پايه هاى
ظلم و جور در تاريخ محسوب شوى . برو و در باقيمانده روز و شبت تا تصميم نهايى
بينديش . در اين انديشه ، تويى و اصول انسانى و قضاوت آيندگان و نتايج اقدام به كار
و بالاتر از همه ، تويى و خدا. امروز هم من و هم تو در سر راه سرنوشت اصلى خود قرار
داريم . اى وليد، برو و بينديش . اين ساعت ها تكرار شدنى نيست ، سعادت و شقاوت
ابدىِ تو، محصول انديشه تو در اين ساعت هاى محدود است . من رفتم و قطعى است كه هر
دو، چهره خود را در نمايشگاه بزرگ تاريخ نظاره خواهيم كرد و سپس در پايان كار در
پيشگاه عدل الهى يكديگر را خواهيم ديد.
وليد گفت : ((به نام خدا برگرد)). اى
كاش وليد در اين خطاب ، خود را هم منظور مى نمود، زيرا اگر وليد اين خطاب مقدس را
(به نام خدا) با خويشتن نيز داشت ، يعنى اگر به خويشتن هم مى گفت : وليد، به نام
خدا امشب روياروى خويشتن باش ، شايد اثرى بسيار زيبا و سازنده ترين نتيجه را در
سرنوشت خود به وجود مى آورد.
وليد در ديدارى كه با چهره ملكوتى حسين (عليه السلام) داشت ، در آن لحظات از يك
بارقه روشنگرِ وجدانى برخوردار بود كه بدون كمترين تحقير و اهانت ، دست از حسين
(عليه السلام) برداشت و او را مجبور ننمود. وقتى كه آن حضرت بيرون رفت ، مروان بار
ديگر خباثت درونى خود را فاش ساخت و به وليد گفت : تو نسبت به پيشنهاد من
نافرمانى كردى و از او بيعت نگرفتى ، و در صورت امتناع ، تصميم به كشتن او نگرفتى ،
ديگر محال است كه سلطه بر او پيدا كنى ... وليد در پاسخ مروان مى گويد:
((سوگند به خدا، اگر همه ملك و مال دنيا را به من بدهند كه
حسين را بكشم ، براى اين كه او مى گويد: من با يزيد بيعت نمى كنم ، من چنين جنايتى
را مرتكب نمى شوم و سوگند به خدا، ميزان اعمالى كسى كه دستش به خون حسين آلوده
باشد، در روز قيامت ، قطعا سبك خواهد بود.))(125)
اين جملات نشان مى دهد كه آن بارقه روشنگرِ وجدانى كه درون وليد را روشن كرده بود،
تاحدودى ريشه دار بود، زيرا وليد اين مقدار براى معرفت خود درباره عظمت حسين (عليه
السلام) ارزش قائل بود كه چنين پاسخى عالى به مروان داد.(126)
مروان گفت : حقيقت گفتى .
آن نابكار چنين سخنى گفت ، ولى اين يك خلاف واقع بود، زيرا مروان نظر وليد را
نپسنديده بود.(127)
در اين تصديق ظاهرى كه مروان سخن وليد را به عنوان حقيقت قلمداد كرد، دو احتمال مهم
مى رود:
يكى اين كه مروان بر مبناى عقيده يزيد كه آن را در اشعار معروفش منعكس نموده ،
گفته است :
لعبت هاشم بالملك فلا |
|
خبر جاء و لا وحى نزل
(128) |
به وليد طنز گفته و به اصطلاح بعضى از مردم ، او را مسخره كرده است كه تو به اين
عقيده دل خوش دار، بالاخره حسين از دست تو رها شده و براى سلطه مجدد بر او، خون هاى
فراوان ريخته خواهد شد.