((از اين جهت است كه بر بنى اسرائيل
مقرر داشتيم كه حقيقت اين است كه اگر كسى ، يك انسان را بدون عنوان قصاص يا ايجاد
فساد در روى زمين بكشد، مانند اين است كه همه انسان ها را كشته است . و اگر كسى را
احيا كند، مانند اين است كه همه انسان ها را احيا نموده است .))
اتحاد مزبور از ((آيه شريفه 98، سوره انعام
)) نيز استفاده مى شود:
و هو الذى
اءنشاكم من نفس واحده
((و آن خداوندى است كه شما را از يك نفس آفريده است .))
قسم سوم . اتحاد اختيارى و اكتسابى ارزشى است كه انسان ها مى توانند آن را با عمل
به اصول اخلاقى عالىِ انسانى - الهى و تصفيه درون از رذايل و آلودگى هاى حيوانى به
دست بياورند. در اين هنگام است كه مى توانند لذايذ و آلام يكديگر را واقعا دريافت
كنند و به مقام وحدت اعلاى جان ها كه نيروى آن را خداوند سبحان در كارگاه وجود
انسان ها آفريده است ، نايل آيند.
بنابراين ، همه انواع همانندى هاى انسان - چنان كه ديديم - به دو قسم عمده تقسيم مى
شوند:
1- تساوى ها 2- اتحادها.
اتحادها فقط در سه مورد است :
مورد يكم . اتحاد به معناى اجزاى يك كل اعتبارى ، ولى مانند كل متشكل از اجزاى
حقيقى ، مثل جامعه انسانى كه از يك عده افراد مانند اجزاى حقيقى تشكل يافته است .
مورد دوم . اتحادى فوق وحدت ها و كثرت هاى طبيعى كه اكتسابى و اختيارى نيست و اين
اتحاد در شماره نهم آمده است .
مورد سوم . اتحاد ناشى از جاذبه كرامت اكتسابى كه انسان هاى با ايمان را به مقام
اشعه خورشيد عظمتِ الهى بالا مى برد و آنان را در آن مقام شامخ ، به وحدتى عالى
نايل مى سازد.
تساوى هاى دوازده گانه
تساوى ها و اتحادهايى را كه در اين مبحث با استناد به معتبرترين نصوص
اسلامى مى آوريم ، نه تنها براى اثبات اين است كه حقوق جهانى بشر در اسلام ريشه
حقيقى دارد، بلكه با كمال وضوح اثبات مى كند كه حقوق جهانى بشر، حركت تكاملى انسان
را هم به طور جدى منظور كرده است . اين مطلبِ روشنى است كه در علوم انسانى و فرهنگ
هاى مختلف بشرى ، مخصوصا در آثار ادبىِ ملل و اقوام دنيا، پيرامون اين كه انسان ها
از وحدتى برخوردارند و بايد وحدت خود را درك كنند و بر مبناى اين درك ، همزيستى و
زندگى عادلانه خود را تنظيم نمايد، مطالبى فراوان گفته شده است كه بعضى از آن ها
بسيار زيبا و دلنشين و قابل استناد است ، ولى در هيچ يك از آن مكتب ها و آثارى كه
اين موضوع حساس در آن ها مطرح شده ، مانند اسلام به طور همه جانبه و بر مبناى
واقعيات ، به آن پرداخته نشده است . از ديدگاه اسلام دوازده نوع تساوى و سه نوع
اتحاد در ميان انسان ها وجود دارد:(67)
نوع يكم . تساوى در ارتباط با خالق
همه انسان ها از يك موجود برين كه خالق همه كائنات است به وجود آمدند:
الله الذى خلقكم
ثم رزقكم ثم يحييكم
(68)
((خداوند است كه شما را آفريده است و سپس روزى به شما مى دهد
و سپس شما را مى ميراند و سپس شما را زنده مى گرداند.))
وجود خدا، با روشن ترين دلايل اثبات شده و استناد وجود همه مخلوقات به او، از
بديهياتِ معارفِ بشرى است . با درك و پذيرش اين تساوى است كه افراد انسانى ، اشتراك
خود را در اين كه همه آنان مورد فيض و محبت الهى هستند، در مى يابند، مگر اين كه با
ارتكاب جنايت و خيانت به خويشتن و يا ديگران ، خود را از قابليت فيض و محبت الهى
محروم سازند.
نوع دوم . تساوى در آن حكمت الهى كه ايجاد انسان ها را اقتضا
نموده و آنان را در مسير يك هدف نهايى قرار داده كه همه آنان مى توانند با تكاپوى
صادقانه به آن هدف برسند.
حكمت الهى كه ايجاد انسان را در اين دنيا اقتضا كرده ، عبارت است از گسترش و اشراف
نورانىِ ((منِ انسانى )) بر جهان هستى
به جهت قرار گرفتن ((من )) در جاذبه
كمال مطلق به وسيله تكاپوهاى صادقانه در مسير حيات معقول كه به لقاءالله منتهى مى
گردد. اين است معناى آن عبادتى كه خداوند در قرآن ، آن را هدف خلقت جن و انس معرفى
فرموده است :
و ما خلقت الجن
و الانس الا ليعبدون
(69)
((و ما جن و انس را نيافريديم ، مگر اين كه مرا عبادت كنند.))
نوع سوم . تساوى انسان ها در شايستگىِ دميده شدنِ روح الهى
در همه آنان
ثم سواه و نفخ
فيه من روحه
(70)
((سپس خلقت آدم را تكميل كرد و از روح خود در او دميد.))
نوع چهارم . تساوى در كاشته شدن بذرهاى معرفت در درون همه
آنان
و علم آدم
الاسماء كلها(71)
((و همه حقايق را به آدم تعليم داد.))
قطعى است كه پاسخ خداوند درباره خلقت حضرت آدم (عليه السلام) و فرزندان او بوده است
، نه درباره خود حضرت آدم ، زيرا حتمى است كه سؤ ال ملائكه از حكمت خلقت خود آدم
(عليه السلام) كه مرتكب خونريزى نمى گشت نبوده است ، بلكه سؤ ال درباره خلقت
فرزندان او بود كه دست هاى خود را به خون يكديگر آلوده مى كنند.
نوع پنجم . تساوى در عامل كمال كه متن كلىِ اديان الهى است
مسلم است كه همه اديان حقه از طرف خداوند متعال براى انسان ها نازل شده و با نظر به
وحدتِ فطرتِ آنان است كه متن كلىِ دين الهى - كه همان دين حضرت ابراهيم خليل (عليه
السلام) است - واحد است :
آمن الرسول بما
انزل اليه من ربه و المؤمنون كل آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله لا نفرق بين احد
من رسله و قالوا سمعنا و اطعنا غفرانك ربنا و اليك المصير(72)
((پيامبر به آن چه كه از پروردگارش به او نازل شده ، ايمان
آورده است و همه مردم با ايمان ، به خدا و فرشتگان او و كتاب ها و رسولان او ايمان
آورده اند و ما ميان هيچ يك از رسولان الهى فرقى نمى گذاريم {و آن مردم با ايمان مى
گويند}: ما شنيديم و اطاعت كرديم و اى پروردگار ما! مغفرت تو را مى خواهيم و سرنوشت
ما به سوى توست .))
شرع لكم من
الدين ما وصى به نوحا والذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى ان
اقيمو الدين و لا تتفرقوا فيه ...(73)
((براى شما همان دين را توصيه كرده است كه براى نوح مقرر
ساخته بود و همان است كه به تو وحى كرديم و به ابراهيم و موسى و عيسى توصيه نموديم
كه دين را بر پا داريد و در آن دين پراكنده نشويد...))
اين يك حقيقت قابل اثبات است كه كتاب الهى قرآن ، متن كلىِ دين ابراهيمى را كه
مطابق فطرت اصلىِ انسان هاست ، بدون انحراف بيان مى دارد.
نوع ششم . تساوى در كرامت ذاتى (كرامت اولى ) كه خداوند همه
انسان ها را با آن مورد عنايت قرار داده است .
و لقد كرمنا بنى
آدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على كثير ممن خلقنا
تفضيلا(74)
((ما قطعا فرزندان آدم (عليه السلام) را اكرام نموده و آنان
را در خشكى و دريا {براى كار و كوشش } قرار داديم و از مواد پاكيزه به آنان روزى
داديم و آنان را بر عده فراوانى از آن چه خلق نموديم ، برترى داديم .))
نوع هفتم . تساوى در استعداد تحصيل كرامتِ ارزشىِ اكتسابى و
برخوردار شدن از آن
ان اكرمكم
عندالله اتقاكم
(75)
((با كرامت ترين شما انسان ها در نزد خدا، با تقوى ترين شما
است .))
نوع هشتم . تساوى در هدفگيرى هاى كلى
هدف هايى كه انسان ها در زندگى خود تعقيب مى كنند، يا مربوط به حيات طبيعى آن است و
يا مربوط به حيات مطلوبشان ، و محور اصلى هر دو نوع حيات ، عبارت است از صيانت ذات
كه با اشكال و عوامل گوناگون ، مطلوب همه انسان هاست .
نوع نهم . تساوى مبداء در خلقت انسان ها
خلقت همه انسان ها، از يك نفس شروع گشته است .
يا ايها الناس
اتقوا ربكم الذى خلقكم من نفس واحده
(76)
((اى مردم ! به پروردگارتان تقوا بورزيد، آن كه شما را از يك
نفس آفريده است .))
ظاهر ابيات معروف سعدى در اتحاد انسان ها، اين دو نوع (هشتم و نهم ) است كه مى
گويد:
بنى آدم اعضاى يكديگرند |
|
كه در آفرينش ز يك گوهرند |
چو عضوى به درد آورد روزگار |
|
دگر عضوها را نماند قرار |
تو كز محنت ديگران بى غمى |
|
نشايد كه نامت نهند آدمى |
ولى جلال الدين محمد مولوى در ديوان شمس تبريزى ، منشاء وحدت انسان ها را عميق تر و
عالى تر و از جهات متعدد مطرح مى سازد:
اين همه عربده و مستى و ناسازى چيست ؟ |
|
نه همه همره و هم قافله و همزادند! |
در مثنوى نيز چنين مى گويد:
بر مثالِ موج ها اعدادشان |
|
در عدد آورده باشد بادشان |
مفترق شد آفتاب جان ها |
|
در درونِ روزن ابدان ها |
چون نظر بر قرص دارى خود يكى است |
|
آن كه شد محجوب ابدان در شكى است |
تفرقه در روح حيوانى بود |
|
نفس واحد در روح انسانى بود |
چون كه حق رش عليهم نوره |
|
مفترق هرگز نگردد نور او |
روح انسانى كنفس واحده است |
|
روح حيوانى سفال جامده است
(77) |
نوع دهم . تساوى در ماده اصلى خلقت
آيات قرآنى و احاديث معتبر، ماده اصلى خلقتِ همه انسان ها را خاك معرفى مى كند:
و لقد خلقنا
الانسان من صلصال من حماء مسنون
(78)
((تحقيقا ما انسان را از گِل خشكيده سياه و مانده و سخت
آفريديم .))
جريان نسل را هم به صورت نطفه هايى كه در ارحام مادران پرورش مى يابند قرار داده
است :
خلق الانسان من
نطفه
(79)
((خداوند انسان را نطفه اى آفريد.))
نوع يازدهم . تساوى در ماهيت و مختصاتى كه همه انسان ها
دارند.
همه افراد انسانى از نظر جسمانى و مغزى و سازمان روانى و پديده ها و فعاليت هاى آن
ها متعددند؛
يعنى علاوه بر اين كه انسان ها در برخوردارى از ((روح كلى
)) كه خدا در آنان دميده است
(80) با يكديگر شريك هستند، ولى در عين حال ، با درجات مختلف از
تعقل و وجدان و احساسات و عواطف و انواعى فراوان از لذايذ و آلام تعليم و تربيت
پذيرى و قدرت اكتشاف و تجريد و تجسيم و انديشه و اشتياق به تكامل و فرهنگ گرايى و
تمدن سازى و... برخوردارند. تساوى در همه اين حقايق ، گذشته از اين كه محسوس و مورد
مشاهده و تجربه همگانى است ، خداوند سبحان در قرآن مجيد براى آگاه ساختن و تكميل
معرفت و عمل بندگانش ، همه اين امور را كه به انسان ها عنايت فرموده ، تذكر داده
است . تصريح قرآن را در مورد سه حقيقت از حقايق مذكور كه داراى بيشترين اهميت است ،
متذكر مى شويم :
1- اين كه همه انسان ها در برخوردارى از ارتباط با روح الهى مشترك اند، در
((سوره حجر، آيه 29)) و
((سوره ص ، آيه 72))، مورد تذكر قرار
گرفته است .
2- آيات مربوط به عقل ، بيش از چهل مورد در قرآن آمده است ، مانند:
قد بينا لكم
الآيات لعلكم تعقلون
(81)
((تحقيقا ما آيات را براى شما آشكار ساختيم ، باشد كه تعقل
كنيد.))
3- نمونه اى از آيات مربوط به وجدان :
بل الانسان على
نفسه بصيره . و لو القى معاذيره
(82)
((قطعا انسان به نفس خويشتن بينا است و اگرچه عذرهاى خود را
بياورد.))
و لا اقسم
بالنفس اللوامه
(83)
((و من سوگند نمى خورم به نفسِ سرزنش كننده .))
نوع دوازدهم . تساوى در برابر حقوق طبيعى و وضعى و هر قانونى
كه براى تنظيم زندگى طبيعى و حيات معقول انسان ها ضرورت دارد
اتحادهاى سه گانه
نوع يكم . اتحادى فوق وحدت ها و كثرت هاى طبيعى
اين اتحاد فقط در اديان حقه الهى مطرح شده است و در هيچ يك از مكتب ها و معتقدات
بشرى چنين ، اتحادى وجود ندارد. خداوند سبحان در قرآن مجيد مى فرمايد:
من اءجل ذلك
كتبنا على بنى اسرائيل انه من قتل نفسا بغير نفس اءو فساد فى الاءرض فكاءنما قتل
الناس جميعا و من اءحياها فكاءنما اءحيا الناس جميعا(84)
((از اين جهت است كه بنى اسرائيل مقرر داشتيم كه حقيقت اين
است كه اگر كسى ، يك انسان را بدون عنوان قصاص يا ايجاد فساد در روى زمين بكشد،
مانند اين است كه همه انسان ها را كشته است . و اگر كسى را احيا كند، مانند اين است
كه همه انسان ها را احيا نموده است .))
دو مطلب مهم در اين آيه شريفه وجود دارد كه آن ها را به طور مختصر متذكر مى شويم :
1- معناى اين آيه با يك فرمول رياضى چنين است : همه = 1 و 1 = همه . حقيقت اين است
كه تا اين فرمول اعجازانگيز مورد درك و پذيرش بشر قرار نگيرد، هيچ درمانى براى
دردهاى بشرى پيدا نخواهد شد.
2- اين اتحاد، يك حقيقت فوق طبيعى است نه طبيعى ، و به همين جهت ، نمى تواند به
عنوان يك اصل حقوقىِ معمولى مطرح گردد، ولى مى تواند به عنوان بهترين عامل تنظيم
حقوق جهانى و اخلاق جهانى بشر، وارد معارف جدىِ ما انسان ها شود.
نوع دوم . اتحاد ناشى از جاذبه كرامت ارزشى اكتسابى ميان
انسان هاى رشد يافته
انما المؤمنون
اخوه
(85)
((جز اين نيست كه مردم با ايمان با يكديگر بردارند.))
ان الذين آمنوا
و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا(86)
((تحقيقا كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام مى دهند،
خداوند بخشاينده براى آنان وداد (مهر شديدى ) قرار مى دهد.))
در حديثى بسيار معروف آمده است كه ابوبصير مى گويد: امام صادق (عليه السلام) فرمود:
المومن اءخو
المومن كالجسد الواحد ان اشتكى شيئا منه وجد اءلم ذالك فى سائر جسده و اءرواحهما من
روح واحده و ان روح المؤمن لاشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها(87)
((مؤمن ، برادر مؤمن است مانند (اعضاى ) جسد واحد، اگر عضوى
ناله كند، درد آن عضو را در ساير اعضاى جسدش درمى يابد. و ارواح مؤمنان از يك روح
هستند و روح مؤمن به روح خداوند، متصل تر است از اتصال شعاع خورشيد به خورشيد.))
اين اتحاد، عالى ترين و با ارزش ترين همه انواع اتحادها است ، زيرا ناشى از انجذاب
ارواحِ رشد يافته به يكديگر است . همان گونه كه در بالا اشاره شد، اين اتحاد،
اكتسابى و اختيارى است ، نه مانند كرامت ذاتى كه اكتسابى و اختيارى نيست ، بلكه
واقعيتى است كه از قانون نفس الامرى ملكوتى ، ناشى شده است .
نوع سوم . تشكل گروهى
سومين نوع اتحاد انسان ها، تشكل گروهى جامعه اى است كه هر يك از آنان در آن جامعه ،
جزئى از يك مجموعه متشكل به شمار مى رود كه در تحقق كلِ مجموعى دخالت مى ورزد. و
اين همان وحدت است كه مختصات كل جامعه در چگونگى هاى ابتدايى و علت پذيرىِ هر يك از
اجزاى خود اثر مى گذارد، يعنى صلاح و فساد آنان كاملا به هم پيوسته است ، در حديثى
از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و اله ) آمده است :
ان قوما ركبوا
سفينه فاقتسموها فصار لكل رجل منهم موضع ، فنقر رجل منهم موضعه بفاءس فقالوا له ما
تصنع ؟ قال هو مكانى اءصنع فيه ما اءشاء! فان اءخذوا على يده نجا و نجوا و ان تركوه
هلك و هلكوا(88)
((جمعى سوار كشتى شدند و هر يك از آنان جاى خود را گرفت .
يكى از آنان با تبر {يا با هر وسيله اى كه در دست داشت } جاى اختصاصى خود را سوراخ
مى كرد. به او گفتند: چه مى كنى ؟ پاسخ گفت : جاى خودم است و هر كارى كه بخواهم مى
توانم در جاى خود انجام بدهم . اگر آن كشتى نشينان دست آن شخص را گرفته ، مانع
سوراخ كردن كشتى شوند، هم او نجات پيدا مى كند و هم ساير كشتى نشينان . و اگر او را
رها كنند تا خواسته خود را عملى كند، هم او به هلاكت مى رسد و هم ساير كشتى نشينان
.))
با نظر به اين تساوى ها و اتحادها از ديدگاه اسلام بوده است كه وحدت حقيقىِ انسان
ها (نه وحدت تخيلى و احساساتى محض و اضطرارى و جبرى كه در طول تاريخ در ميان جوامع
و ملل به طور فراوان ديده مى شود) از ريگزار شبه جزيره عربستان بروز كرد.
بخش سيزدهم : پيامبر اسلام محمد مصطفى (صلى الله عليه وآله )
پس از جدى ترين تلاش و تكاپو، با نهايت اخلاص در اكمال دين و اتمام نعمت الهى براى
انسان ها، دارفانى را وداع گفت و به سراى جاودانى شتافت .
پيامبر اسلام محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله )، آن آخرين برگزيده خداوندى
كه درود عالم و عالم آفرين بر جان و روانش باد، در مدتى محدود، با الطاف ربانى ، به
هدف اعلاى خود كه ابلاغ آخرين رسالت عظماى تكامل انسانى بود، توفيق يافت و آن گاه
به جهان برين ، رو به بارگاه رفيق اعلى برشتافت .
ساليان طولانى پس از غروب اين خورشيد درخشان ، تا حدود نيم قرن ، جهان پيچيده ترين
حوادث تاريخ بشرى را به خود ديد. منشاء اصلى بروز آن حوادث پيچيده و گاهى متناقض ،
اين بود كه سياست به معناى مديريت ابعادِ حياتِ معمولىِ مردم ، به وسيله برخى از
متصديان مقام ((اولى الامر))، فرمان
مبارك
اطيعواالله و اطيعواالرسول
(89) را در ابهام انداخت و اجتهاد با يك مفهوم توجيه نشده ،
روياروى وحى ايستاد!
در اين برهه حساس از تاريخ بشرى ، همزمان با وجود انسان هاى با ايمان و عشاقِ
وفادار به دين حنيف اسلام ، جمعى زرپرست و شرانگيز و سلطه گر، سر كشيدند و ميدانى
را كه رسول اكرم (لى الله عليه و آله ) با تلاش صميمانه خود و دودمان و ياران با
ايمانش براى مسابقه در خير و كمال در مسير يك تمدن جهانى براى انسان ها آماده كرده
بودند، به جولانگاه خودخواهى ها و خودكامگى ها تبديل نمودند.
همان گونه كه براى هشياران جامعه مورد انتظار بود، هوى و هوس هاى مسمومِ دوران
جاهليت كه در درون فرصت طلبانِ خودمحور حبس شده بود، سر كشيد و در فضاى جامعه
نوبهار اسلامى به شدت وزيدن گرفت . خلافت الهى كه از مبداء حق به حركت در آمده و در
مسير حق شكفته و به ثمر نشسته بود، به وسيله آن هواهاى نفسانى ، از افق جامعه
ناپديد شد.
از آن جا كه تحول تكامل الهى با اجبار سازگار نيست ، لذا هيچ يك از تحولات و انقلاب
هاى انسانى و الهى ، تاكنون نتوانسته است سلاحى قاطع براى كندن ريشه هاى انحراف كه
از دوره هاى ماقبل تحول و انقلاب در دل هاى بعضى از مردم آن جوامع وجود داشته است ،
به دست حاميان راستين خود بسپارد.
بنابراين ، ظهور خطى به وسيله شخصى از آل اميه به نام معاويه ، در جامعه اسلامى
مقاومت شديد وى در برابر اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (عليه السلام) كه بر مبناى
اصيل ترين و روشن ترين منابع قانونى ، خلافت و ولايت عظماى الهى را در اختيار داشت
، غير منتظره نبود.
در آن دوران ، معاويه ، به ناحق ، به بهانه خونخواهى عثمان برمى خيزد {كه اگر
ادعايش صحت داشت ، يك مساءله حقوقى را دستاويز قرار مى داد، نه اين كه استحقاق
خلافت و زمامدارىِ جامعه بزرگ اسلامى را داشته باشد} و روياروى زمامدار بر حق على
(عليه السلام) مى ايستد!
توفان طمعِ سلطه گرىِ نژاد پرستانه ، مغز معاويه را درهم پيچيد و با كمال بى پروايى
، حركت پيشرو اسلام و مسلمين را دچار توفان كوبنده نمود و آن را متوقف ساخت .
ترديدى نيست كه كشورگشايى و جهان گيرى هاى معمولى ، منظور بانىِ حقيقىِ اسلام نبود،
بلكه چنان كه روش پيامبرِ اين دين انسانى نشان مى دهد، مقصود، پيشبرد اهداف تكاملى
انسان بود.
بخش چهاردهم : معاويه كيست و كارنامه او چيست ؟
مورخان و از آن جمله زركلى مى گويند:
((معاويه پسر ابى سفيان پدر يزيد، در زمامدارى عمربن الخطاب
والى اردن شد. سپس عمر او را پس از مرگ برادرش يزيدبن ابى سفيان ، به حكومت دمشق
نصب كرد. و در زمان عثمان بن عفان همه شام به او(90)
واگذار شد.(91)))
در اين مورد بايد به اين سؤ ال پاسخ داده شود كه آن شخصيتى كه معاويه پس از مرگ
عثمان از خود نشان داد كه براى تحقق بخشيدن به آرمان هاى سلطه گرى خود، از نقض هيچ
اصل و قانونى باكى نداشت ، به چه علت در دوران دو زمامدار گذشته ، هيچ بروزى نكرد
تا هويت شخصيت او را بشناسند؟! تنها جوابى كه مى تواند تا حدودى قانع كننده باشد،
همان است كه ما در گذرگاه تاريخ از ماكياولى صفتان ديده ايم كه مى تواند براى رسيدن
به آرمان هاى سلطه گرىِ خود، عمرى را بر خلاف آن چه شخصيتشان اقتضا مى كند، نمايش
بدهند. معاويه به اتفاق آراى مورخان ، مكتب اسلام را كه همه نژادها و جوامع و
سرزمين ها را بر مبناى وحدت انسان ها متحد مى ساخت ، براى زمامدارىِ شخصىِ خود
دستاويز قرار داد. او به منظور تبديل حكومت اسلام به حاكميت عرب و انتقال آن به نسل
خويش ، از تمسك به هر گونه وسيله اى خوددارى نكرد، حتى دست بردن به شمشير براى
تثبيت زمامدارى پسرش كه از پليدترين جنايتكاران تاريخ بوده است . مورخان ، اين جمله
را از عمربن خطاب نقل كرده اند كه :
((هر وقت به معاويه مى نگريست ، مى گفت : اين كسراى عرب است
.))(92)
((در دوران او بود كه سكه هايى زده شد كه روى آن ها، عكس يك
عرب در حالى كه شمشيرى به كمر بسته بود ترسيم شده بود.))(93)
موقعى كه ضحاك بن قيس براى اعلان مرگ معاويه به بالاى منبر مى رود، در ميان
توصيفاتى كه از معاويه مى كند، اين جمله وجود دارد كه ((معاويه
پناهگاه عرب بود)) ابن خلدون صريحا مى نويسد:
((سپس طبيعت ملك اقتضا كرد كه معاويه در امر زمامدارى و عظمت
و مقدم داشتن خود بر ديگران بكوشد و اين زمامدارى و ادعاى عظمت و تقديم خود
برديگران در شاءن معاويه نبود، ولى اين يك امر طبيعى بود كه تعصبش وادار به آن مى
كرد و نژاد بنى اميه هم اين عصبيت را دارا بودند.))(94)
اتصاف معاويه و پيروانش به گروه ستمكار در كلام پيامبر اكرم (لى الله عليه و آله )
به قدرى معروف است كه احتياج به ذكر ماءخذ ندارد. آن حضرت به عماربن ياسر فرموده
است :
يا عمار تقتلك
الفئه الباغيه
(95)
((اى عمار! تو را گروه ستمكار خواهد كشت .))
عمار از ياران على (عليه السلام) بود كه در جنگ هاى صفين به دست سپاهيان معاويه
كشته شد.
مورخان نوشته اند:
((موقعى كه عثمان در محاصره بود، از معاويه كمك خواست ، اما
كمكى براى او نفرستاد. وقتى كه محاصره عثمان شديدتر شد، يزيدبن اسد قشيرى را فرستاد
و گفت : وقتى كه به ذى خشب (حومه مدينه ) رسيدى ، همان جا توقف كن و به اين بهانه
كه من در حادثه عثمان حاضر بودم ، چيزى مى ديدم كه مى بايست اقدام به سود عثمان كنم
و تو (معاويه ) غايب بودى . لذا، من كمك كردم تو اقدامى مكن .
يزيدبن اسد در ذى خشب متوقف شد تا عثمان كشته شد.))(96)
سپس اين پيشتاز تفكرات ماكياولى
(97) به خونخواهىِ عثمان ، از اميرالمؤمنين (عليه السلام) برخاست ،
كه نه تنها كمترين دخالتى در قتل او نداشت ، بلكه از بروز چنين حادثه اى جلوگيرىِ
جدى نيز به عمل مى آورد.
معاويه با چنين بهانه بى اساسى ، روياروى على (عليه السلام) ايستاد و براى به دست
آوردن جاه و مقام ر چند روزه دنيا و با نقاب ساختگى دفاع از اسلام ، بشريت را از
خدماتى كه آن حضرت انجام مى داد، محروم ساخت .
از آن جهت كه تاكنون درباره مكر و حيله پردازى هاى معاويه و مبارزه او با حق و
حاميان حق سخنان زياد گفته شده است ، ما از تكرار آن ها خوددارى مى كنيم و فقط به
يك سخن از جلال الدين سيوطى قناعت مى كنيم :
((ابن ابى شيبه از سعيدبن جمهان نقل مى كند كه به سفينه گفتم
: بنى اميه گمان مى كنند كه خلافت در قبيله آنان است . گفت : دروغ مى گويند، بلكه
بنى اميه از خشن ترين ملوك هستند و اولشان معاويه است . سلفى از عبدالله بن احمدبن
حنبل نقل مى كند كه از پدرم احمد درباره على و معاويه پرسيدم .
پدرم گفت : على دشمنان زيادى داشت . دشمنانش هرچه جستجو كردند، بلكه عيبى براى او
پيدا كنند، نتوانستند كمترين عيبى در او ببينند. لذا، مردى را كه با او جنگيد
(معاويه را) تعريف كردند و اين حيله اى بود كه به راه انداختند.))(98)
گمان نمى رود كسى به طور دقيق و همه جانبه ، مكتب اسلام را با آن فلسفه و اخلاق و
حقوقِ الهى اش بشناسد و از منظور پيامبرش كه به وجود آوردن انسان هاى ملكوتى بود با
خبر شود، سپس به شخصيت و حكومت معاويه و كارهايش مراجعه كند و به اين نتيجه نرسد كه
معاويه ، خود مكتب اسلام را دگرگون كرد و مواد خام نظريات ماكياولى را در جوامع
اسلامى پياده كرد.