امام حسين (عليه السلام) شهيد فرهنگ پيشرو انسانيت

علامه محمدتقى جعفرى

- ۶ -


اگر حقيقت حيات {نه يك يا چند پديده محدود از زندگى } و مختصات و ارزش هاى آن به چنين شخصيتى كه پاسخ اساسى ترين و فراگيرترين سؤ الات را درباره حيات داده است ، آشكار نباشد، قطعا خود را به هيچ كس ‍ نشان نخواهد داد. اين مدعا در گفتار آن حضرت (مخصوصا در نيايش ها و دعاهاى او) كه بيان كننده عالى ترين ارتباط با خدا و با جهان هستى و بايستگى ها و شايستگى هاى حياتِ انسانى است ، و هم چنين در كردار آن بزرگوار از زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) تا آخرين لحظات زندگى او در دشت خونين نينوا، متبلور گشته است .
اينك ، مى پردازيم به تفسير و بررسى عوامل و ريشه هاى اصلى جانبازى هاى فداكارانه و شهادت قهرمان بزرگِ رسالتِ جاودانه انسانيت ، حسين بن على (عليه السلام) كه دهمين مقدمه كتاب و آخرينِ آن هاست .
بخش يازدهم : مقدمه دهم : انتظارى كه علوم انسانى در وهله نخست از صاحب نظران فِرق و مذاهب مختلف اسلامى سپس و از متفكران ساير مذاهب الهى و انسانى براى اهتمام شديد به داستان فداكارى بى نظيرِ امام حسين (عليه السلام) در مسير نجات دادن ارزش هاى انسانى دارد، اگرچه متصديان حرفه اى اين علوم از چنين انتظار سازنده اى غفلت بورزند!...
منظور ما از طرح مساءله مذكور، اين نيست كه تاكنون هيچ كارى درباره ارزيابىِ فداكارىِ بى نظيرِ امام حسين (عليه السلام) براى نجات دادن ارزش ‍ هاى انسانى صورت نگرفته است ، بلكه مقصود ما اين است كه اهميت حياتى اين موضوع كه مساوى اهميت حياتى خود ارزش هاست ، اقتضا دارد كه اين موضوع بيش از اين كارهايى كه تاكنون درباره آن انجام شده است ، مورد بررسى و تحقيقات گوناگون قرار بگيرد، زيرا اين حادثه بى نظير - همان گونه كه داراى ابعاد بى شمار است - هم چنان تا انسان و انسانيت وجود دارد، به عنوان مساءله روز پايدار خواهد ماند.
البته ما نمى گوييم تواريخ اسلامى در اين موضوع كوتاهى كرده ، وظيفه تاريخ ‌نگارى خود را به جاى نياورده اند، زيرا مى توان گفت كه همه مورخان اسلامى به پيروى از آنان ، عده اى از مستشرقين غربى نيز اين واقعه را با تحليل هايى محدود آورده اند. ولى آن چه كه اهميت اين حادثه ايجاب مى كند، اين است كه ؛
هم مورخان مى بايست به جست وجوى همه جوانب آن مى پرداختند و آن ها را بدون تاءثر قبلى از عقايد اختصاصى خود ثبت مى كردند و در كمال امانتدارى در معرض داورى انسان هاى حقيقت جو قرار مى دادند،(57) و هم متفكران تحليل گر و آشنا با شؤ ون حيات مادى و معنوى انسانى {اگر خود را براى قدم برداشتن در راه تكامل انسانى موظف مى دانند} مى بايد تحليل مشروح اين جريان شگفت انگيز و توضيح كمال ارزش ها و پستى ضد ارزش ها را در اين جريان تبيين نمايند. اين احساس تكليف برين از آنِ محققان شريف و با هويت انسانى است كه واقعا شناختى درباره اين موجود بزرگ (انسان ) دارند، نه هر قلم به دستى كه مى خواهد با قيافه يك متفكر انسان شناس ، كاريكاتورهايى از چهره ساختگى بشر ترسيم نموده و چند روزى در اين زندگانى براى خودنمايى ، اظهار فضل و معرفت كند!
مورخان و محققان صاحب نظرِ عالم تشيع ، به دو علت ، در بررسى و تحقيق حادثه نينوا اهميت جدى به آن مى دهند:
علت يكم - شيعه ، حسين بن على (عليه السلام) را امام سوم خود مى داند و امتيازاتى را كه يك انسان كامل بايد دارا باشد، در وجود آن بزرگوار مشاهده مى كند و همه گفتارها و كردارها و به طور عام ، همه حركات و سكنات آن حضرت را پاك و مبرا از هر خطا و در درجه عالى از شايستگى مى داند و اين اعتقاد، هم منشاء عينى در تاريخ زندگى اين بزرگ ترين قربانى ارزش ها دارد و هم مستند به اخبار پيامبر اكرم و على بن ابى طالب و فاطمه زهرا، و امام حسن مجتبى و ديگر ائمه معصومين (عليه السلام) مى باشد.
علت دوم - همان عواملى را كه باعث عشق و علاقه شديد شيعيان (58) به اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (عليه السلام) بوده است ، در وجود امام حسين (عليه السلام) مى ديده اند. نمونه اين عوامل را جبران خليل جبران چنين شرح مى دهد:
((من معتقدم به اين كه على بن ابى طالب نخستين فرد عربى است كه با روح كلىِ هستى ارتباط برقرار نموده و با آن روح ، مجاور و همداستان گشته است و اولين شخص عربى است كه لبان او صداى نغمه هايى را در گوش مردمى كه پيش از او چنان صدايى را نشنيده بودند، طنين انداز ساخت . آنان ميان روش هاى بلاغت او و تاريكى هاى سرگذشتشان در تحير فرو رفتند. كسى كه شيفته آن روش ها شد. شيفتگىِ او تكيه بر فطرت داشت و كسى كه با على و روش هاى بلاغت او خصومت ورزيد، از فرزندان جاهليت بود.
على بن ابى طالب از دنيا رفت در حالى كه شهيد عظمت خود بود. على از اين دنيا چشم بربست ، با زمزمه نماز در لبانش . او رخت از اين دنيا برچيد، با اشتياق به پروردگارش . عرب ، حقيقت مقام اين مرد را نشناخت تا آن گاه كه مردانى از همسايگان فارس ، آنان كه سنگ ريزه را از جواهر تشخيص ‍ مى داند، شخصيت او را {تا حدودى } به جاى آوردند.
او به ديار ابديت شتافت ، پيش از آن كه رسالت خود را به طور وافى و كامل به جهانيان برساند. با اين حال ، من او را پيش از آن كه از روى زمين چشم بپوشد، در حال تبسم ، مجسم مى كنم .
على بن ابى طالب از اين دنيا برخاست و راه سراى جاودانى را پيش گرفت مانند آن پيامبران الهى كه در شهرهايى مبعوث مى شدند كه شايسته آنان نبود و با مردمانى روياروى مى شدند كه آن مردمان لياقت آن را نداشتند و زمانى براى ابلاغ رسالت آنان تعيين شد بود كه زمان آنان نبود، ولى براى پروردگار تو رازى است كه خود او به آن داناتر است .))(59)
سپس جورج جرداق ، نظريات ذيل را از جبران خليل جبران چنين نقل مى كند:
((و بدينسان ، امام على در نظر جبران ، پيامبرى است در ميان قومى كه با او مناسبتى نداشت و در وطنى كه شايسته او نبود و در زمانى كه برازنده او نبود. على در نظر جبران ، حكيمى است پيشروِ حكماى قرون و اعصار. عرب در پرتو او زندگى كرد، بلكه اين فارس بود كه {تا حدودى } در روشنايى او حركت نمود.
زمان هاى طولانى بر نژاد عرب گذشت تا تدريجا به روش هاى بلاغت و عظمت شخصيت او هدايت يافتند. على بن ابى طالب با همه اين احوال در معبد فكر مطلق و روح مطلق زندگى مى كرد. او با ذات خود خلوت نمى گزيد، مگر براى اين كه براى انسان ها سخنى ابدى بياورد، زيرا به چشمه سارهاى معرفت صاف پيوسته بود.))(60)
اين جمله از معاويه معروف است كه براى برحذر داشتن يزيدبن معاويه از رويارويىِ خصمانه با امام حسين (عليه السلام) گفته بود:
((حسين كسى است كه روح پدرش على بن ابى طالب را در درون خود دارد.))
محدث قمى (ره ) جمله مزبور را از عمربن سعد خطاب به شمربن ذى الجوشن در روز تاسوعا نقل كرده است .(61) همان گونه كه اشاره كرديم ، صاحب نظران و محققانِ ديگر سرزمين ها و مذاهب اسلامى غير اسلامى نيز درباره شخصيت امام حسين (عليه السلام) و داستان بى نظيرش ، تاءليفات و تحقيقات فراوانى دارند كه جمع آورى آن ها از اهميت شايانى برخوردار است . با اين حال ، با توجه به كثرتِ ابعادِ ارزشىِ نهضتِ اين بزرگوار و ابعاد ضد ارزشى دشمنان او كه شرم آورترين سطور پليدى را در تاريخ بشرى ثبت نموده اند، هنوز حقايق بسيار زيادى درباره اين شخصيت و قيام انسانى - الهىِ او ناگفته مانده است كه كشف و بررسى آن ها، قطعا براى پيشرفت تكاملى بشر ضرورت دارد.
شهادت شخصيتى به عظمت حسين بن على (عليه السلام)، به انگيزه اى به عظمت تحقق بخشيدن به هدف آفرينش هستى نيازمند است . ما در اين كتاب ، شخصيت حسين بن على (عليه السلام) و شهادت او و انگيزه و نتايج آن را مورد بررسى قرار مى دهيم . نخست بايد اين قضيه را به عنوان بديهى ترين قضاياى داستان بى نظير نينوا بپذيريم كه اقدام اين شخصيت بزرگ الهى به شهادت ، آن هم در تلخ ‌ترين نوعش ، نه به انگيزگى اندوختن مال دنيا بوده است و نه براى تحصيل شهرت و نامجويى و نه براى انتقام شخصى يا جاه و مقام . اين حقيقتى است كه هيچ مورخ صاحب نظر و با اخلاص نمى تواند ترديدى در آن داشته باشد. لذا، انگيزه و علت منحصر اين شهادت نمى تواند جز دفاع از اسلام و احياى مجدد آن باشد. بنابراين ، اين يك ضرورت علمى است كه ما پيش از ورود به تحقيق در متن اين حادثه بى نظير و نتايج آن ، نظرى به طور اجمال به هويت و كارنامه اسلام بيندازيم ، تا بتوانيم هويت و انگيزه اين شهادت بى نظير را تا حدودى درك كنيم .
در حدود 14 قرن پيش ، بزرگ ترين انقلاب اسلامى - الهى ، به نيروى وحى و اعجاز و صميمانه ترين و شديدترين تكاپو و تلاش به وسيله محمدبن عبدالله خاتم الانبيا (صلى الله عليه و آله )، در تاريخ بشرى به وجود آمد.
اين انقلاب به وسيله دينى كه براى بشريت به ارمغان آورد، فرهنگ اصالت ارزش هاى والاى انسانيت ، و وحدت و برادرى همه انسان ها را با يكديگر اعلان و قابل فهم و اجراى عملى آن را اثبات نمود.
جاودانگى دينى كه اين انقلاب را به وجود آورد، مستند به دو علت اساسى است :
علت يكم - پيوستگى معتقدات و قوانين و احكام دين اسلام به حقايق ثابت و نيازهاى اصيل انسانى در ارتباطهاى چهارگانه ؛
- ارتباط انسان با خويشتن
- ارتباط انسان با خدا
- ارتباط انسان با جهان هستى
- ارتباط انسان با همنوع خود
تنها از راه اين پيوستگى است كه بشر مى تواند پاسخ اساسى ترين و جدى ترين سؤ الات خود را كه عبارتند از: 1- من كيستم ؟ 2- از كجا آمده ام ؟ 3- در كجا هستم ؟ 4- با كيستم ؟ 5- براى چه آمده ام ؟ 6- به كجا مى روم ؟ تهيه نمايد.
علت دوم - نتايج بسيار عالى و سازنده اى كه بشريت آن ها را از جريان عملى اسلام مشاهده نموده است ، مانند پيشرفت هاى علمى و صنعتى و جهان بينى هاى متنوع و اخلاق و عرفان مثبت ، كه به اعتراف محققانِ با انصاف شرق و غرب ، اثر تكاملى شگرف در جهان به وجود آورده است .
امتياز بسيار مهم ديگر اين بود كه ، اين دين جديد بار ديگر متن اصلى دين حضرت ابراهيم خليل (عليه السلام) را به جهان عرضه كرد. براى آشنايى مطالعه كنندگان محترم با نمونه هايى از تحقيقات متفكران شرقى و غربى در ارائه مدعاى مذكور، فهرستى بسيار مختصر از منابع را در اين مقدمه متذكر مى شويم . بديهى است كه اگر مى خواستيم فهرستى تا اندازه اى كامل تر را درباره تحقيقات مزبور تقديم خوانندگان كنيم ، قطعا مى بايست گروهى از دانشمندان و متفكران مطلع و صميمى دست به كار جمع آورى منابع و مآخذ مى شدند تا بتوانند دايره المعارف بزرگى را در ده ها مجلد به وجود بياورند.(62)
اينك ، فهرستى مختصر از منابع ، براى ارائه نمونه اى از تحقيقات شرقى و غربى درباره نتايج به جريان افتادن اسلام به طور محدود:
1- فرهنگ اسلام در اروپا، دكتر زيگريد هونكه ، ترجمه مرتضى رهبانى .
2- تاءثير اسلام در اروپا، مونتگمرى وات ، ترجمه يعقوب آژند.
3- علم و دين در حيات معقول ، محمدتقى جعفرى .
4- تاريخ علم ، جورج سارتن ، ترجمه احمد آرام .
5- تمدن اسلام و عرب ، گوستاولوبون ، ترجمه فخر داعى .
6- تمدن اسلامى ، در دو جلد، جورجى زيدان .
7- زندگى نامه علمى دانشمندان اسلامى ، ترجمه آقايان : احمد آرام ، احمد بيرشك ، بهاءالدين خرمشاهى ، كامران فانى و فاضل لاريجانى ، زير نظر احمد بيرشك .
8- زندگى نامه رياضى دانان دوره اسلامى ، ابوالقاسم قربانى .
9- تاريخ طب در ايران پس از اسلام ، دكتر محمود نجم آبادى .
10- علم در اسلام ، احمد آرام .
11- علوم اسلامى و نقش آن در تحول علمى جهان ، آلدوميلى ، دكتر عبدالحليم نجار و دكتر محمد يوسف موسى .
12- تاريخ علوم ، پى ير روسو، ترجمه حسن صفارى .
13- تاريخ و فلسفه علم ، لوييس ويليام هنرى هال ، ترجمه عبدالحسين آذرنگ .
14- منابع تاريخ علوم اسلامى ، 3 مجلد، سيد حسين نصر.
15- علم در تاريخ ، جان برنال ، ترجمه آقايان : محمد حيدرى ملايرى ، محسن ثلاثى ، اسدپور پيرانفر و كامران فانى .
16- مقدمه اى بر تاريخ علم ، ج 1، از هومر تا خيام و ج 2 از ابن عزراء تا راجر بيكن ، جورج سارتن ، ترجمه غلامحسين صدرى افشار.
17- تاريخ نجوم اسلامى ، كولو آلفونسونللينو، ترجمه احمد آرام .
18- تاريخ منطق ، آماكوولسكى ، ترجمه فريدون شايان .
19- زمينه تاريخ شيمى ، هنرى لايستر، ترجمه و نگارش حسين بابايى .
20- متفكران اسلام ، بارون كارادوو - ترجمه احمد آرام ، 4 مجلد.
21- انتقال علوم يونانى به عالم اسلامى ، دليسى اوليرى ، ترجمه احمد آرام .
22- فيلسوف رى (محمدبن زكرياى رازى )،- زير نظر دكتر مهدى محقق .
23- فلسفه از آغاز تاريخ ، ج 3 - 4 و 5 - 6، محمد رشاد.
24- اعلام الفلسفه العربيه ، كمال يازجى و انطون غطاش كرم .
25- دراسات فى تاريخ العربيه الاسلاميه ، عبده الشمالى .
26- تاريخ الحكماء، على بن يوسف قفطى .
27- منتخباتى از آثار حكماى الهى ايران ، سيد جلال الدين آشتيانى ، هانرى كوربن ، 4 مجلد.
28- تاريخ فلسفه در اسلام ، م .م . شريف ، 2 مجلد.
29- نزهه الارواح و روضه الافراح (تاريخ ‌الحكماء)، شمس الدين محمدبن محمود شهزورى ، ترجمه مقصود على تبريزى .
30- تاريخ دانشگاه هاى بزرگ اسلامى ، استاد عبدالرحيم غنيمه .
31- تاريخ تمدن ، ويل دورانت ، عصر ايمان ، بخش اول .
32- تاريخ ‌العالم ، جان هامرتون ، ج 5.
33- دراسات و بحوث فى التاريخ والاسلام ، جعفر مرتضى العاملى .
34- تاريخ تمدن ، تحليلى از تاريخ جهان از آغاز تا عصر حاضر، آرنولد توين بى ، ترجمه يعقوب آژند.
35- تاريخ البيمارستانات فى الاسلام ، دكتر احمد عيسى بك .
36- الثقافه الاسلاميه والحياه المعاصر، محمد خلف الله .
37- خدمات متقابل اسلام و ايران ، شهيد استاد مرتضى مطهرى .
38- المجتمع الاسلامى ، علامه محمدتقى مدرسى .
39- اسلام ، افكار و انديشه ها، كنت هنرى دوكاسترى ، ترجمه به عربى احمد فتحى زغلول پاشا، ترجمه به فارسى توسط سيد محمد فاطمى قمى .
40- الفكر الاسلامى ، علامه سيد محمدتقى مدرسى .
41- سهم اسلام در تمدن جهان ، دكتر صاحب الزمانى .
42- الاسلام يقودالحياه ، شهيد سيد محمدباقر صدر.
43- مقدمه ابن خلدون .
44- الوثائق السياسيه ، دكتر محمد حميدالله .
45- حاضر العالم الاسلامى ، لوتروب استودار، ترجمه عجاج نويهض ، 2 مجلد.
46- كارنامه اسلام ، دكتر زرين كوب .
47- الاسلام والحضاره العربيه ، محمد كرد على .
48- الحضاره الاسلاميه فى القرن الرابع الهجرى او عصر النهضه فى الاسلام ، استاد آدام متز، ترجمه محمد عبدالهادى ابوريده ، ترجمه به فارسى عليرضا ذكاوتى قراگزلو.
49- تاريخ سياسى اسلام ، حسن بنا، 3 مجلد.
50- معالم القربه فى احكام الحسبه ، ابن اخوه دمشقى .
51- الفكر الاسلامى والتطور، فتحى عثمان .
52- فلسفه سياسى اسلام ، ابوالفضل عزتى .
53- مبانى مناسبات در مديريت اسلامى ، سيد محمود سياهپوش .
54- سيره عمربن عبدالعزيز، مالك بن انس .
55- انديشه هاى سياسى اسلام معاصر، حميد عنايت ، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى .
56- الاسلام و منطق القوه ، سيد محمدحسين فضل الله .
داستان بروز انقلاب اسلامى امام حسين (عليه السلام) و استمرار آن ، به وسيله مورخانِ مورد وثوق ، به رشته تحرير در آمده است و جويندگان كوشا و بااخلاص درباره فهم آن داستان ، مى توانند اطلاعات لازم و كافى به دست بياورند. مهم ترين موضوعى كه يك محققِ ژرف نگر را در شناخت چگونگى بروز اين انقلاب دينى و هويت آن به خود جلب مى كند، ويژگى بى سابقه آن است كه عبارت است از: نبودن هيچ گونه زمينه فرهنگى ، نظامى ، حقوقى ، اخلاقى و اقتصادى و مذهبى كه براى چنين انقلابى لازم بود. اهميت اين موضوع ، موقعى روشن مى شود كه در زمينه هاى قبلىِ نهضت ها و انقلاب ها دقت شود. در اين صورت است كه خواهيم ديد، همه آن ها، زمينه ها يا عواملى كامل براى به وجود آمدن داشته اند. محمد اقبال لاهورى در اين مورد عباراتى دارد كه بايد آن ها را با دقت در نظر گرفت :
((وحدت اصلى بشر، قرآن مى گويد: (پروردگارى كه همه شما را از يك تن آفريده است ) {سوره نساء، آيه 1} ولى تصور زندگى به صورت يك وحدت كلى و سازمان دار، كارى است كه به كندى صورت مى گيرد و نمو آن وابسته به اين است كه ملتى وارد اصل حوادث جهانى شود. دين اسلام با گسترش ‍ سريع خود، به صورت يك امپراتورى بزرگ ، پيام برابرى را براى نوع بشر آورده بود. {بايد معلوم شود كه اگر در خود ايدئولوژى اسلامى پيام برابرى نبود، تبليغ برابرى حتى به وسيله بزرگ ترين و نيرومندترين امپراتورى قابل تصور امكان پذير نبود.} ولى روم مسيحى به آن درجه نرسيد كه بتواند بشريت را به عنوان يك سازواره فهم كند. فلينت به حق گفته است : هيچ نويسنده مسيحى - و البته پيش از آن - هيچ نويسنده ديگر را نمى توان در امپراتورى روم پيدا كرد كه به بيش از اصول كلى و مجرد از وحدت بشرى رسيده باشد.))(63)
سپس اقبال لاهورى از يكى از مورخان تمدن چنين نقل مى كند:
((چنان مى نمود كه تمدن بزرگى كه براى ساخته شدن آن چهار هزار سال وقت صرف شده بود، در شرف تجزيه و تلاشى است ، و نوع بشر در معرض ‍ خطر بازگشت به دوره جاهليت و بربريت قرار داشت ...
نويسنده با بيان اين مطلب مى گويد كه : جهان محتاج فرهنگى تازه بود كه جاى قدرت استبدادى را بگيرد و وحدت تازه اى بياورد كه جانشين وحدت مبتنى بر پيوند خونى شود. وى مى گويد: اين مايه تعجب است كه چنين فرهنگى در آن زمان كه نهايت نيازمندى به آن وجود داشت ، از جزيره العرب برخاسته است .))(64)
اين تعجب موقعى برطرف مى گردد كه انسان متوجه شود كه براى به وجود آمدن يك وحدت واقعى (نه تخيلىِ محض و احساساتىِ خالص و اضطرارى جبرى ) عاملى ماوراى طبيعى از فوق تفكرات و دريافت هاى بشرى لازم است ، و سنت الهى براى به كار انداختن چنين عاملى كه تمدن واقعى را مى تواند پى ريزى كند، جاى مشخصى را تعيين نفرموده است .
دلايل اين وحدت اصلىِ بشر، علاوه بر آيات زير:
يا ايها الناس اتقوا ربكم الذى خلقكم من نفس واحده (65)
((اى مردم تقوا بورزيد براى آن خدايى كه شما را از يك نفس آفريده است .))
و هو الذى اءنشاكم من نفس واحده (66)
((و آن خداوندى است كه شما را از يك نفس آفريده است .))
هم چنين ، ((آيه 32، سوره مائده )) وحدت همه انسان ها را در فوق همه كميت ها و كيفيت هاى حيات طبيعى و شؤ ون آن آورده است .
براى اثبات اين كه وحدت اصلى بشر در متن اصلىِ منبعِ اساسىِ دين اسلام با كمال صراحت و قاطعانه مطرح شده است ، مبحث تساوى هاى دوازده گانه و اتحادهاى سه گانه را ذكر مى كنيم .
پيش از بيان ((تساوى ها و اتحادها))، يك نكته لازم را متذكر مى شويم :
((نداى تساوى و اتحاد از اسلام براى بشريت ، اين قدر اهميت دارد كه اگر اين دين براى اصالت الهى و جاودانگى و فراگيرى براى همه جوامع بشرى ، دليلى جز اين نداشت ، اين نداى آسمانى (تساوى و اتحاد) براى ادعاهاى مزبور كفايت مى كرد.))
بخش دوازدهم : تساوى ها و اتحادها
اصل مساوات
نخست بايد بدانيم كه معناى مساوات و اتحاد چيست ؟
تساوى
بديهى است كه مقصود از مساوات ، آن نيست كه همه انسان ها با يكديگر تماثل و تشابه تام و كامل دارند. نيز، منظور آن نيست كه انسان ها عين يكديگرند؛ زيرا اين يك تخيل محض است كه حتى دو موجود بسيار ناچيز از جمادات ، از تساوى و تشابه كامل برخوردار باشند، چه رسد به عالم جانداران ، و چه رسد به انسان ها كه موجوداتى هستند بسيار پيچيده و داراى استعدادها و نيروها و پذيرش ها و امكانات بى شمار و نيز قابل فعليت هاى نامحدود. و همه اين اختلافات به اضافه اراده آزاد، مى تواند در انگيزگى علل و اسباب ديگر موجودات و پديده هاى جهان هستى و انسانى ، تنوعات بسيارى به وجود آورد.
خلاصه ، با توجه به اين كه حتى يك انسان نمى تواند در دو حال از همه جهات يكى باشد، اختلاف انسان ها با يكديگر كاملا روشن مى گردد. اين مغايرت ها و تفاوت ها، يك جريان تصادفى نيست كه در عرصه طبيعى هستى حكمفرما باشد، بلكه بر مبناى همان قانون كلى است كه مى گويد: اءلشى ء ما لم يتشخص لم يوجد، ((هر چيزى مادامى كه به وسيله ذات و عوامل و عوارض و لوازم مختلفى ، تشخيص خود را پيدا نكند، گام به عالم وجود نمى گذارد)).
حال ، اين مساءله پيش مى آيد كه ، بنابراين ، معناى برادرى و برابرى و مساوات انسان ها چيست ؟ براى توضيح اين مساءله بايد بگوييم منظور از تساوى ، مساوات در همه ابعاد انسان ها نيست ، بلكه با نظر به ابعاد گوناگون انسان ها، آنان در ارتباط با يكديگر از سه قسم همانند (تساوى ) برخوردارند:
نوع يكم - تساوى در ارتباط با مبداء و اصول عاليه هستى .
نوع دوم - تساوى در ماهيت و مختصاتى كه همه انسان ها داراى آن ها هستند.
نوع سوم - تساوى قراردادى در برابر حقوق طبيعى و وضعى و ديگر قوانينى كه براى تنظيم زندگى طبيعى و حيات معقول انسان ها ضرورت دارد.
اين سه قسم تساوى ، به دوازده نوع عمده تقسيم مى گردد. اتحاد انسان ها نيز كه فوق تساوى ها است ، به سه نوع عمده تقسيم مى شود كه در همين مبحث مورد بررسى قرار مى گيرد.
اما تساوى انسان ها از نظر بعد طبيعى بر دو نوع است :
نوع يكم - در ابعاد مادى . اين همان تماثل و تشابه است كه در ساير ابعاد اجسام طبيعى و مصنوعى نيز وجود دارد، اگر چه اين تماثل نيز حتى صددرصد و از همه جهات ميان اشياء امكان پذير نيست ، زيرا چنان كه مولوى در يكى از اشعارش مى گويد:
 
متحد نقشى ندارد اين سرا   تا كه مثلى وانمايم مر تو را
هم مثال ناقصى مى آورم   تا زحيرانى خرد را وا خرم
اين قانون با يك قانون حِكمى بسيار معروف و مورد قبول حكما نيز تاءييد مى شود كه مى گويد: لا تكرار فى التجلى ، ((تجلى وجود، قابل تكرار نيست )).
نوع دوم - همانندى به معناى تساوى در حقايق نامحسوس است ، مانند انديشه و تعقل و تجسيم و اراده و تداعى معانى و اكتشاف و انواع لذايذ و آلام و غير ذلك . اين تساوى و همانند، حقيقتى است كه بالاتر از تماثل و تشابه صورى ، كه انسان آن را با حواس طبيعىِ ظاهرى مى بيند و مى شنود، زيرا انسان اگر انديشه و تعقل و ديگر فعاليت ها و پديده هاى نامحسوس را در درون خود دريافت نكند، نمى تواند چيزى درباره آن ها در ديگران درك كند. بنابراين ، حقايقى در انسان ها وجود دارد كه با دريافت آن حقايق در خويشتن ، مى توانند آن ها را در ديگران نيز دريافت كنند.
اتحاد
مقصود از اتحاد، آن وحدت مطلقه اى نيست كه در بيش از يك واحد فوق كميت ها نمى تواند تجلى كند، بلكه عبارت است از اتحاد در حقيقتى كه افراد انسانى مى توانند خود را مانند اجزايى از آن حقيقت درك كنند. مى توان چنين تصور كرد كه افراد انسانى در چنين موقعيتى ، خود را اجزايى از يك كل متشكل مى بينند كه هر امرى كه به آن كل يا به بعضى از اجزاى آن برسد، همه آنان كه به منزله اجزاى آن كل هستند، تحت تاءثير آن امر قرار مى گيرند. اين حقيقت مشترك كه از يك جهت شبيه به كل است ، به سه قسم عمده تقسيم مى گردد:
قسم يكم . حقيقتى است مانند يك كل ، كه همه افراد را در بر گرفته ، ولى كل حقيقى نيست كه هر يك از انسان ها جزئى از آن باشد، مانند جامعه كه همه افراد خود را مانند اجزاى حقيقى در بر مى گيرد.
قسم دوم . آن همانندى است كه انسان ها را با يكديگر متحد ساخته است . در اين اتحاد، همه انسان ها مانند امواج يك دريا هستند. اين قسم از اتحاد، از ((آيه شريفه 32، سوره مائده )) استفاده مى شود:
من اءجل ذلك كتبنا على بنى اسرائيل انه من قتل نفسا بغير نفس اءو فساد فى الاءرض فكاءنما قتل الناس جميعا و من اءحياها فكاءنما اءحيا الناس ‍ جميعا