امام حسين (عليه السلام) شهيد فرهنگ پيشرو انسانيت

علامه محمدتقى جعفرى

- ۴ -


آيا تاكنون به اين موضوع فكر كرده ايد كه آدمى با داشتن آن همه زيبايى و وسايل تكامل و پيشرفت در ((حيات معقول ))، چگونه به درجه اى از تنزل و سقوط مى رسد كه حتى از جانور نيز پست تر و گمراه تر مى گردد؟! شايد فهم اين معنى به تفكر زياد نيازمند نباشد، زيرا:
اولا؛ به قول مولوى :
 
هم از آن سو جو جواب اى مرتضى   كاين سؤ ال آمد از آن سو مر تو را
شما اگر متن همين سؤ ال را مورد توجه قرار بدهيد، پاسخ خود را حتما مى يابيد، زيرا شما سؤ ال مى كنيد كه چگونه مى شود آدمى با داشتن آن همه زيبايى و وسايل تكامل و ترقى در ((حيات معقول ))، در سقوط به پستى ها، حتى از جانوران هم نكبت بارتر و گمراه تر مى شود؟
بديهى است كه پاسخ سؤ ال مزبور، اين است كه آدمى با داشتن آن همه وسايل اعتلا و تكامل سقوط مى كند، در صورتى كه حيوانات از آن وسايل محروم اند.
ثانيا؛ پستى و گمراهىِ يك حيوان هرقدر كه هم درنده باشد، به قدرى محدود و ناچيز است كه به هيچ وجه با ظلالت و شقاوت انسان هاى جنايتكار و خيانت پيشه قابل مقايسه نيست . اگر شما تعدى ها و تجاوزهاى همه حيواناتى را كه تاكنون بر روى زمين زندگى كرده اند، در نظر بگيريد، نمى توانيد آن ها را برابر شقاوت يك انسان نماى شقى مانند چنگيز بگذاريد و با يكديگر مقايسه كنيد. اگر بخواهيد همه تجاوزها و كشتارهاى حيوانات كره زمين را در برابر اين نيت و آرزوى نِرون كه مى گفت : ((اى كاش همه مردم يك سر و گردن داشتند، و من آن را با يك ضربه شمشير از بدنشان جدا مى كردم !)) بگذاريد و با يكديگر مقايسه نماييد، ملاحظه مى كنيد كه يك نيت و آرزوى نرون ستمكار، از همه آن ها پليدتر و گمراهانه تر است .
ثالثا؛ تاكنون در هيچ مورد مشاهده نشده است و از هيچ كس شنيده نشده و از هيچ تحقيق علمى به دست نيامده است كه مارى پس از آن كه يك انسان را بگزد و او را بكشد، به لانه خود برود و با حالت انبساط و خوشحالى براى خود يا با همنشينانش مجلس جشن و سرور برپا كند و به وسيله نظم يا نثر و با كمال مباهات خطاب به كشته شده خود بگويد: ديدى كه تو را چگونه از پاى در آوردم ؟ من همانم كه :
 
لا زيدنا يوم النقا راءس زيدكم   بابيض ماض الشفرتين يمان
((آرى ، اين زيد ما بود كه در روز پيكار سرِ زيد شما را با شمشيريمانى براق و داراى لبه تيزوگذران بالا برد!!))
رابعا؛ حيوانات از مواد غذايى و مسكن و اطفال خود، به اندازه اى كه ضرورت حياتى آن ها ايجاب مى كند، دفاع مى كنند و چه بسا به اين خاطر به كشتار مى پردازند. ولى تاكنون جنگ حيوانات بر مبناى خيال ها و اعتبارات بى اساسى كه در نوع بشر ديده مى شود، مشاهده نشده است . آرى :
 
بر خيالى صلحشان و جنگشان   بر خيالى نامشان و ننگشان
متاءسفانه ، احتكار مواد معيشت و مواد ضرورىِ زندگى مانند دارو و ديگر وسايل حياتِ مردم ، براى به دست آوردن سود و اعتبار بيشتر، در افراد نوع بشر كه با كمال وقاحت خود را تكامل يافته ترين موجودات عالم هستى معرفى مى كنند، به فراوانى ديده مى شود نه در حيوانات .
حال ، در نظر بگيريد چنين انسان نمايى كه بنا به فرموده خداوند، پست تر و گمراه تر از حيوانات است ، مى خواهد با گله اى از امثال خود، مديريت آن جامعه اسلامى را به زور شمشير به دست بگيرد، كه زمينه و عوامل عالى ترين تمدن انسانى را محمدبن عبدالله (صلى الله عليه و آله ) در آن جا به وجود آورده و نمونه متمدن ترين اولاد آدم (عليه السلام) مانند ((سلمان فارسى ))ها، ((ابوذر غفارى ))ها، ((ميثم تمار))ها، ((مالك اشتر))ها، ((اويس قرنى ))ها، ((عمار ياسر))ها، ((حجربن عدى ))ها، ((عمربن حمق خزاعى ))ها و ((رشيد هجرى ))ها و امثال آنان را به تاريخ بشريت تقديم فرموده است ، و با مبانى منطقى و عقلانى مكتب خود نيز اثبات كرده است كه اين نمونه ها، ساخته شده ماهيت مكتب اند، نه شخصيت خاص ‍ طبيعى آنان .
آيا امكان داشت كه حسين بن على (عليه السلام) مرگ با شرافت را كه همان شكوفايىِ ((حيات معقول طيبه )) او بود، به زندگى با آن دشمنان انسان و انسانيت و ارزش هاى آن ترجيح ندهند!؟ به راستى اگر امام حسين (عليه السلام) به زندگى چند روزه دنيا تن مى داد تا چند صباحى از مواد معيشت بهره مند شود و به دليل عدم مخالفت با يزيد، مورد محبت عده اى از كاسه ليسان سفره هاى رنگين يزيد قرار گيرد و حتى از لذايذ تخيلىِ مقام و منزلت نيز برخوردار گردد، آيا در مقابل شخصيت الهى و وجدان پاك خود و وجدان حساس تاريخ ، مسؤ ول و شرمنده نمى شد؟! آيا بالاتر از همه اين ها، در پيشگاه خدا سرافكنده نمى شد؟!
دريغا كه اكثريت ناآگاه مردم ، از درك معناى سعادت غافل و ناتوان هستند. آنان با كمال ساده لوحى يا بى اعتنايى به حقايق ، خور و خواب و خشم و شهوات و مقام و شهرت را سعادت تلقى مى كنند و با اين تخيل منحرف ، خود را از سعادت واقعى محروم مى سازند. منطق ربانى امام حسين (عليه السلام)، رسيدن به ساحل زندگى و ورود به اقيانوس حيات ابدى را در برابر زندگى با ستمكاران و جنايتكاران ، سعادت مطلق تلقى مى نمايد و از ادامه تماشاى ستارگان و خورشيد و ماه و همزيستى با ضد انسان هاى انسان نما انصراف پيدا مى دهد.
بخش ششم : مقدمه پنجم : حيات انسانى و كرامت و شرافت ذاتى آن از ديدگاه حقوق جهانى بشر در اسلام
الف . حيات ، عطاى خداوندى است و حق آن بر همه انسان ها تضمين شده است . همه دولت ها و جمعيت ها و افراد مكلف به حمايت و دفاع از حق حيات در مقابل هرگونه تعدى و وارد شدنِ اخلال بر بقاى طبيعى آن ، مانند بيمارى ها و بلاهاى طبيعى و انسانى هستند. جدا كردن هيچ روحى از بدن ، بدون مقتضى شرعى جايز نيست .
ب . استفاده از هر وسيله اى براى نابودىِ چشمه سارِ حيات بشرى اعم از كلى و جزئى ، حرام است .
ج . حفظ ادامه حيات بشرى تا آن جا كه خدا اجازه داده است ، واجب است ، خواه حفاظت هر فرد بر حيات خود در مقابل تعدى ديگران يا تعدى بر خويشتن (مانند انتحار) يا محافظت او درباره حيات ديگران باشد.
د. بر هر كسى كه مورد استضعاف قرار گرفته و حيات و كرامت او از ناحيه عوامل طبيعى يا از طرف قدرتمندان مورد تهديد واقع شده ، واجب است كه قيام كند به دفع استضعاف و دفع خطر از حيات و كرامت خويشتن به هر نحو مشروعى كه توانايى آن را دارد؛ و هر كس كه به انجام اين تكليف قيام نكند، به ظالم در مستضعف ساختن و تهديد حيات و كرامت خود، كمك كرده است . چنين شخصى از كسانى است كه هنگامى كه فرشتگان آنان را در حال مرگ در وضعى مى يابند كه تن به بينوايى و استضعاف داده و ظلم بر خويشتن نموده اند، از آنان مى پرسند؛
ان الذين توفيهم الملائكه ظالمى انفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا الم تكن اءرض الله واسعه فتها جروا فيها فاءولئك ماءواهم جهنم و ساءت مصيرا(25)
((كسانى كه بر خويشتن ستمكار بوده اند، وقتى فرشتگان جانشان را مى گيرند، مى گويند: شما در زندگى دنيوى در چه حالى بوديد؟ آنان پاسخ مى دهند: ما در روى زمين مستضعف (بينوا و بيچاره ) بوديم .
{فرشتگان به آنان } مى گويند: آيا زمين خدا پهناور نبود تا در آن هجرت كنيد؟ آنان كسانى هستند كه منزلگه نهايى آنان دوزخ است و دوزخ سرنوشت بدى است .))
اين در صورتى است كه در حقوق جهانى بشر از ديدگاه غرب ، در مواد مربوطه ، مانند ماده سوم و ماده پنجم ، وجوب محافظت هر انسان از حيات خود را مطرح ننموده ، و هم چنين حق دفع استضعاف را براى انسان ها مقرر نكرده است .
بخش هفتم : مقدمه ششم : حيات چيست كه دفاع از شرف و حيثيت آن ، از اصول اساسى اسلام بوده و موجب بروز حادثه محيرالعقول دشت نينوا گشته است ؟
اين سؤ ال را در صورت كلى تر مى توان چنين مطرح كرد: ماهيت و هدف حيات چيست كه براى دفاع از شرف و كرامت آن ، تاريخ بشرى پر از جنگ و پيكار و خون ريزى ها بوده و بالاتر از همه ، حادثه بى نظير كربلا را به وجود آورده است ؟
براى شناخت هدف حيات ، نخست بايد ماهيت حيات و مختصاتِ با عظمتِ آن را تا حدى كه براى تهيه پاسخ به سؤ ال مذكور لازم است ، مورد بررسى قرار بدهيم .
هدف اعلاى حيات ، عبارت است از:
((قرار گرفتن در جاذبه كمال ربوبى به وسيله تكاپوى آگاهانه و آزادانه .))
كمال چيست ؟ كمال عبارت است از:
((توانايى يك موجود بر نهايت تاءثير و تاءثر ممكن با جهانى كه جلوه گاه حكمت و مشيت خداوندى است .))
متاءسفانه ، غالبا در تبيين فلسفه و هدف زندگى ، بدون توجه به ماهيت و مختصاتِ باعظمتِ حيات ، مسائلى را مطرح مى كنند كه نشان دهنده اين است كه آنان موضوع مبهمى را كه داراى يك عده از پديده ها و رفتارها و نيروها در فاصله بين تولد و مرگ است ، به نام حيات در نظر گرفته اند و شناخت ماهيت و فلسفه و هدف آن را تعقيب مى كنند!
بديهى است كه چنين تصورى از زندگى ، غير از واقعيت آن است كه بشر به دنبال شناسايى ماهيت و مختصات و هدف آن مى گردد. البته ما در اين مقدمه ، مسائل مربوط به اين امور را به طور مختصر و فقط به منظور آمادگى براى آشنايى با حيات و هدف آن ، بررسى مى كنيم . باشد كه بتوانيم توفيق ارزشيابى حادثه انسان سازِ نينوا را به دست بياوريم .
ماهيت حيات : اگر چه تاكنون ماهيت حيات براى قلمرو دانش ها و فلسفه ها كاملا كشف نشده است ، ولى شناخت مختصات آن ، كمك بسيار فراوانى در پيشرفت بشريت در دو قلمرو ((انسان آن چنان كه هست )) و ((انسان آن چنان كه بايد و شايد)) نموده است . براى فهم عظمت حيات و هدف آن ، نمونه هايى از مختصات حيات را متذكر مى شويم .
1- براى اثبات عظمت خود حيات ، از واقعيات فراوانى مى توان استفاده كرد. ما در اين مبحث براى مراعات ، اختصارا به يك موضوع اشاره مى كنيم : شناخت واقعى جوهر حيات ، نيازمند پاسخ به هفت ميليون سؤ ال است كه اپارين در كتاب حيات : طبيعت و منشاء تكامل آن مطرح كرده است . عبارات اپارين از اين قرار است :
((فقط از راه چنين برداشت تكاملى است كه امكان مى يابيم نه فقط بفهميم كه در بدن موجودات زنده چه رخ مى دهد و براى چه رخ مى دهد، بلكه هم چنين خواهيم توانست به هفت ميليون سؤ ال پاسخ بدهيم كه براى شناخت واقعى جوهر حيات در برابر ما قرار مى گيرند.))(26)
به نظر مى رسد، همان طور كه در عبارات بعدى اپارين كه در همان كتاب ، صفحه 299 نوشته شده است ، خواهيم ديد:
((متاءسفانه هنوز معلومات ما درباره اين تكامل بسيار ناچيزتر از آن است كه بتوانيم مسير آن را به طور سيستماتيك مشخص كنيم و دگرگونىِ كيفىِ سازمانِ انتقالِ فعالانه مواد را كه در مراحل خاصى از تكامل دنياى زنده رخ داده ، مورد توجه قرار دهيم .))(27)
اين جانب در موقع تحقيق در مباحث اين كتاب ، هنگامى كه عبارات اپارين را در صفحه 183 خواندم ، اين جمله را اضافه كردم كه : ((اگر اين سؤ ال را كه چرا و چگونه اين تكامل به جريان افتاده است ، به هفت ميليون سؤ ال اضافه كنيم ، سؤ الاتى كه پيش روى ما قرار گرفته ، مى شود هفت ميليون و يك سؤ ال )). وقتى كه عبارت اپارين را در صفحه 299 از همان كتاب ديدم ، تعجب كردم كه چرا مطلب صفحه 299، ذهن آقاى اپارين را به خود متوجه نساخته است !
2- كمالات علمى فوق تصور و تراوش هزاران رشته از دانش ها به وسيله اكتشافات و خلاقيت هاى مغزى و روانى بشرى .
3- بروز كمالات جهان بينى هاى اعلى كه به طور مستقيم مى تواند وابستگى جان آدمى را با خدا اثبات كند، زيرا هيچ جهان بينى ، بدون اظهار نظر كلى درباره عالم هستى معنايى ندارد و هيچ اظهارنظر كلى بدون اشراف بر جهان هستى و قوانين و اصول آن ، امكان پذير نيست .
 
عقل ما بر آسيا كى پادشا گشتى چنين   گرنه عقل مردمى از كلِ خويش اجزاستى
((ناصر خسرو قباديانى ))
4- جان آدمى با آن لطافت فوق تصورى كه دارد، چنان قدرت و مقاومتى در خود احساس مى كند كه مى تواند به تنهايى در مقابل جهان هستى مقاومت داشته باشد.
 
من كه ملول گشتمى از نفس فرشتگان   قال و مقال عالمى مى كِشم از براى تو
((حافظ))
على بن ابى طالب (عليه السلام) را مى بينيم كه در عين حال كه حساسيت بسيار شديد درباره كشيدن پوست جو از دهان مورچه اى ، ستم در خود احساس مى كند و سخت بيمناك مى شود، به تبهكارانِ دوران خود مى فرمايد:
انى و الله لو لقيتهم واحدا وهم طلاع الاءرض كلها ما باليت و لا استو حشت (28)
((سوگند به خدا، من اگر به تنهايى با همه آنان ملاقات كنم در حالى كه همه سطح زمين را پر كنند، نه باكى دارم و نه وحشتى به خود راه مى دهم .))
لو جئتمونى طلاع الاءرض لما وليت
((اگر روى زمين را از افراد خود پر كنيد (و براى خصومت روياروى من بايستيد)، از شما روى بر نخواهم گرداند و با شما مقابله خواهم كرد.))
5- نبوغ هاى هنرى كه آثار حيرت انگيزى در تاريخ به نمايش گذاشته است . مى توان گفت انواع اين نبوغ ها با نظر به استعدادها و نمودهاى از آن ها كه در عرصه تاريخ مشاهده مى شود، بيش از حد شمارش است .
6- نبوغ هاى صنعتى و فعاليت هاى بسيار دقيق و ظرافت كارى هاى شگفت انگيز در قلمرو انواعى بى شمار از فن آورى ها (تكنولوژى ها) كه حصول تدريجى آن ها در تاريخ بشرى مانع از دريافت اهميت آن ها گشته است .
7- انواع مديريت هاى معقول و شايسته در اداره تمدن ها و فرهنگ هاى فراوان كه حاكى از قدرت فوق العاده بشر در كشف كليات ، در دو قلمرو انسان و جهان ، و نيز كشف موارد و مصاديق و قدرت تطبيق آن كليات بر جزئيات و مصاديق است كه نيازمند نبوغ ها و استعدادهاى بسيار عالى مى باشد.
8- كمالات اخلاقى و عرفانى و دينى كه در هر برهه از تاريخ ، در هر جامعه اى كه تا حدودى به ارزش هاى انسانى نايل گشته ، در وجود تكاپو گران راستين واقعيت پيدا كرده است . هر چند كه اين تكاپوگران بزرگِ ميدانِ ((حيات معقول )) و اين سبقت گيرندگانِ خير و كمال ، همواره در جوامع در اقليت بوده اند، اما اينان همانند چشم ، يا مغز يا قلب در كالبدِ بدنِ مادىِ بزرگ انسان هستند كه مايه آبرو و شرف و حيثيت جوامع خود مى باشند و مى توانند غوطه ور شدنِ اكثريت انسان ها در حيات طبيعى حيوانى را، از ((حيات معقول انسانى )) به خوبى تفكيك نمايند.
از اين جهت كه وجود عظمت و كمالات حيات در اين بخش (بخش 8) روحى است ، لذا، كمال يافتگان نمى توانند تكامل هاى درونى خود را مانند نمودهاى فيزيكى به مردم جامعه خود ارائه بدهند. لذا، مردم معمولى نمى دانند در ميان آنان كسانى زندگى مى كنند كه هر يك به تنهايى استعداد جهان بزرگ شدن را در درون خود به فعليت رسانده اند، آرى ؛ حركت تكاملى در مسافت هاى فيزيكى انجام نمى گيرد تا قابل مشاهده براى همگان باشد. اين معراج ديگرى است .
 
نه چو معراج زمينى تا قمر   بلكه چون معراج كِلكى تا شكر(29)
بر لبش قفل است و در دل رازها   لب خموش و دل پر از آوازها
عارفان كه جام حق نوشيده اند   رازها دانسته و پوشيده اند
هر كه را اسرار حق آموختند   مهر كردند و دهانش دوختند(30)
اين عظمت ها و ارزش هاى روحى ، در مقاطعى از زمان بروز مى كند كه كمال يافتگان در ارتباط با حوادثى قرار گيرند كه خصلت ها و كمالات درونى آن ها را ظاهر سازد.
توضيح اين كه ، اغلب نهادهاى با عظمتِ روح آدمى در عرصه حيات بروز نمى كنند، مگر اين كه حوادثى در جامعه بروز كند و انسانِ كمال يافته ، احساس تكليف كند كه بايد در برابر آن حادثه ، موقعيت خود را از همه جهات يا از بعضى از جهات مشخص كند. در اين صورت ممكن است ، كمال يا كمالات او در صحنه اجتماع بروز نمايد. به عنوان نمونه ؛ ابوذر غفارى را در نظر مى گيريم كه پيش از بروز اختلالات اقتصادى و فرهنگى در جوامع اسلامى ، يك مرد زاهد و با ايمان {شايد براى اكثريت به عنوان يك مسلمان خوب معمولى } مطرح بود. تا آن گاه كه رنگِ قانونِ:
ان اكرمكم عندالله اتقاكم (31)
((با كرامت ترين شما نزد خدا وند، با تقوى ترين شماست .))
با نژادگرايى و مقام پرستى و خودكامگى ها مات و مبهم گشت {كه اين عامل خود از مقدمات بروز حادثه كربلا بود}. در آن هنگام بود كه درون ابوذر غفارى توفانى شد و او را تا حدودى به مردم جامعه معرفى نمود. پيش از آن غرش و توفان ، چه كسى مى فهميد كه در درون ابوذر درباره جان هاى آدميان و ارزش كارشان چه مى گذرد؟ جريان اين كمال بى نمود، چنين بود كه چراغ عمر هدفدار اين مرد بزرگ در بيابان ربذه {كه به آن جا تبعيد شده بود} رو به خاموشى مى رفت و فروغ ابديت ، بين چشمان ابوذر در حال نگرش به افق بيكران ارزش ها، كم كم به خاموشى نزديك مى شد. ناگهان اضطراب جدى همسر عزيزش ، او را بار ديگر به اين جهان ، كه به خط نهايى آن نزديك شده بود، و به آن مونس و غمخوار (همسرش ) در پهنه بيابان متوجه ساخت . از علت اضطرابش سؤ ال كرد. همسرش چنين پاسخ داد: ((اى تنها، كه هم اكنون با تحريك بال هاى سرنوشتِ تيز پرواز اوج گرفته اى و به ابديت رهسپار خواهى شد، من به تنهايى پس از تو در اين وادى هراس انگيز چه كنم ؟!))
ابوذر فرمود: از آن سو به جاده نگاه كن . آن سياهى كه مى بينى ، كاروانى است كه رو به مدينه مى رود.
در آن هنگام كه من چشم از اين دنيا بستم ، كنار آن جاده برو و به آنان بگو: در اين نزديكى مردى {يا مسلمانى يا يكى از صحابه پيامبر (صلى الله عليه و آله } از دنيا رفته است . آنان مى آيند و مرا پس از اداى مراسم خروج از دنيا و ورود به سراى ابديت به خاك مى سپارند و تو را نيز به مدينه مى برند و به دودمانت مى رسانند.
در اين جا بود كه از اقيانوس درون ابوذر غفارى موجى سر كشيد و قطره اى از ارزش جان آدمى را كه در كار او تجسم پيدا مى كند و فقط كمال يافتگان آن را مى فهمند، براى ابوذر ارائه كرد. در اين هنگام ابوذر با آخرين فروغ چشمانش به همسرش نگريست و چنين گفت : همسر عزيزم ، موقعى كه آنان سرِ جنازه من رسيدند و خواستند به وظيفه دينى - انسانى خود اقدام كنند و مرا براى ورود به اولين منزلگه ابديت تجهيز نمايند، بگو ابوذر اين طور وصيت كرده است كه پيش از اقدام به كارِ غسل و كفن و دفن من ، نخست آن يك گوسفند را كه آخرين روزىِ من از دنياست ، ذبح و از گوشت آن استفاده كنيد، سپس به انجام تكليف خود بپردازيد و براى من ، بدون دستمزد (جانى ) كار نكنيد.
اين را مى دانيم كه همين شناختِ ارزشِ جانِ آدمى بود كه از آيه شريفه :
و لا تبخسوا الناس اءشيائهم (32)
((كار و كالاى مردم را از ارزش نيندازيد.))
در درون كمالجوى ابوذر راه يافت و سپس در گذرگاه قرون و اعصار، مقتدرترين مغزها مانند ((ابن خلدون ))ها و ((ريكاردو))ها و ديگران را به خود مشغول نمود. اى كاش يك ابوذر ديگر پيدا مى شد و ارزش واقعى كار را براى بشريت مطرح مى كرد. خداوندا، اين كمال يافتگان ، حيات و هدف آن را چگونه ديدند كه چنين به پرواز در آمدند و تنهايى در بيابان ربذه و جان سپردن در آن صحرا بر زندگى با مردمِ روح گم كرده ترجيح دادند و رفتند!؟ اى خداى بزرگ ، براى ديدن حقيقت حيات و هدف آن :
 
ما نمى خواهيم غير از ديده اى   ديده تيزى كشى (33)بگزيده اى
بعد از اين ما ديده مى خواهيم و بس   تا نپوشد بحر را خاشاك و خس (34)
((مولوى ))
بياييد، چشم از هر گونه اصطلاح سازى هاى مكتبى كه گويندگانش طعمِ و لقد كرمنا بنى آدم (35) (ما فرزندان آدم را تكريم نموده ايم ) را نچشيده اند، بپوشيم ، و با طبيعت از امام حسين (عليه السلام) و منطق جاودانىِ او كه فرمود: هيات منا الذله ، دامان انسان و انسانيت را از پليدى هاى ذلت و پستى و خوارى تطهير نماييم .
مادامى كه از اصل مذكور (و لقد كرمنا بنى آدم ) پيروى نكنيم ، بار ذلت به ما مجالى براى ((حيات معقول )) نخواهد داد و با مردن يك انسان فقط احساس تراژدى كرده ، و با كشته شدن ميليون ها انسان در ميدان تنازع براى بقا، صفحات كاغذها را فقط با آمار پر خواهيم كرد. حال ادامه بحث حيات و فهمِ عظمت آن :
9- وارستگى ها و فداكارى هاى محيرالعقول در دفاع از جان ها و ارواح انسان ها و ارزش هاى آن مانند حيات شايسته ، كرامت و شرافت ذاتى و آزادى معقول ، به تنهايى براى نشان دادن عظمت شكوفايى حيات كفايت مى كند. اين خصيصه است كه پديده شهادت را براى اعتلاى ارزش هاى بزرگ انسانيت به رسميت مى شناسد.
10- دريافت حقايق خيره كننده جمال و جلال در جان آدمى كه موجب شده است محور اساسىِ فرهنگ پيشرو دينى و اقوام تمدن ديده دنيا باشد.
آيا تاكنون در اين معنى انديشيده ايد كه در يك ديوان شعر، 6300 مورد درباره ماهيت جان و مختصات و ارزش هاى آن ، عالى ترين مطالب آمده است ؟(36)
مانند آن مطلب كه عطار مى گويد:
 
كارگاهى بس عجايب ديده ام   جمله را از خويش غايب ديده ام
سوى كنهِ خويش كس را راه نيست   ذره اى از ذره اى آگاه نيست
جان نهان در جسم تو در جان نهان   اى نهان اندر نهان اى جانِ جان
چه عروسى است در جان كه جهان ز عكس رويش   چو دو دستِ نو عروسان تر و پرنگار بادا
((مولوى ))
اين نكته را كه مولوى درباره جان مى گويد:
 
قبله جان را چو پنهان كرده اند   هر كسى رو جانبى آورده اند
براى قابل درك ساختن طعم فاءينما تولوا فثم وجه الله (37) (به هر كجا كه رو كنيد، روى شما به سوى خداست )، مى باشد. اين حقيقت را هم به خاطر بسپاريم كه اگر بنا شود هدف حيات را از راه علم و فلسفه بفهميم ، اگر چه سودى خواهيم برد، ولى در اين صورت ، سروكار ما فقط با مفاهيم و قضاياى محدودى خواهد بود كه اغلب آن ها جنبه معلولى دارد، نه عِلى .
بنابراين ، بايد راهى پيدا كنيم كه از نمونه شماره هشتم (كمالات اخلاقى و دينى و عرفانى كه نصيب تكاپوگران ميدان ((حيات معقول )) گشته است ) و نمونه شماره نهم (وارستگى ها و فداكارى هاى محيرالعقول در دفاع از جان هاى انسان و انسانيت و ارزش هاى آن ) براى شناخت حيات و عظمت و هدف اعلاى آن استفاده كنيم ، زيرا اينان هستند كه حركت كرده و از پديده هاى مادى زيست ، تحول يافته و وارد حيات حقيقى شده اند و بس .
 
خرد مومين قدم وين راه تفته   خدا مى داند و آن كس كه رفته
بخش هشتم : مقدمه هفتم : بحثى در اصول پنج گانه مربوط به قدرت و حق وباطل
يكى از با اهميت ترين درس هايى كه بشريت مى تواند از حركت سازنده حسين بن على (عليه السلام) بياموزد، تعريف و تفسير معناى حقيقىِ قدرت است كه متاءسفانه پيشتازان و مديريت هاى فرهنگى و سياسى و اخلاقى دينىِ جوامع - آن چنان كه لازم و كافى باشد - به تعليم آن براى مردم نپرداخته اند. بديهى است كه اگر جوامع بشرى از اين درس واقعا برخوردار شده بودند، نه فرهنگ هاى اصيل و اصولِ سياسىِ توجيه كننده مردم جوامع به ((حيات معقول ))، مغز و معناى اصلى خود را به وسيله ((ماكياولى ))هاى روزگاران از دست مى دادند و نه حقايق دينى و اخلاقى كه ترقى و تكامل انسان ها را به عهده دارند، اين قدر از كارايى مى افتادند. اين بدبختى {به اصطلاح } چنان از نظرها مخفى نيست كه براى اثبات و آشكار ساختن آن ، نياز به توصيف و استدلالهاى مشروح و طولانى داشته باشيم . لذا، به طرح و بررسى اصول پنج گانه مهم درباره قدرت و حق و باطل مى پردازيم :
اصل يكم - قدرت در همه اشكال آن ، عامل گرديدن هاست
قدرت در همه اشكال آن ، عامل حركت و تغييرات و به وجود آمدن و بقاى واقعيات هستى است .
قدرت به اين معنى ، يكى از اصيل ترين و با اهميت ترين عوامل تكوين و گردش و دوام موجودات است .
بنابراين ، قدرت حقيقى است داراى ارزش ذاتى .