امام حسين (عليه السلام) شهيد فرهنگ پيشرو انسانيت

علامه محمدتقى جعفرى

- ۳ -


اين نظريه بايد اين گونه تحليل شود كه اگر مقصود آقاى ماركوارت اين است كه شخص مورخ ، ايمان خود را به يك فرد در حادثه ، در هياءت و شكل و صورت و عوامل آن حادثه دخالت بدهد، اين كار، همان طور كه محقق مزبور گفته است ، غلط است ، زيرا نمود حادثه كه در عرصه هستى نمودار شده است ، خود همان حادثه است كه به دنبال عللى معين در تاريخ شكل گرفته است ، نه تمايلات و عقايد شخص مورخ . اگر منظور آقاى ماركوارت اين است كه هرگز نبايد در بررسى وقايع تاريخى ، ارزشيابى و داورى صورت بگيرد، اين نظر مورد قبول نيست ؛ زيرا اگر ما تكليف متفكران را در سرگذشت بشر در اين كار منحصر كنيم كه نمود حوادث را پشت سر هم بيان كنند و براى معاصران و آيندگان آن ها را ارائه نمايند و آيندگان هم آن حوادث را بخوانند، (يعنى ، آن حوادث را تماشا كنند و هيچ داورى و ارزشيابى بر مبناى بايستگى ها و شايستگى ها انجام ندهند)، در اين صورت بايد اساسى ترين منبع اصول و قوانين ((حيات معقول )) انسان ها و ارزش ها و ضد ارزش هاى آن را از ديدگاه علوم انسانى حذف كنيم و فلسفه تاريخ ، تحليل تاريخ و استنتاج از تاريخ را در تماشاى مقدارى حادثه بى جان كه مانند يك مشت وقايع تصادفى در گذشته صورت گرفته است ، خلاصه نماييم ! توصيه بى طرفىِ محض در حوادث تاريخ ، مخصوصا در آن نوع از وقايع كه مى تواند بشر را تحت تاءثير قرار بدهد، مساوى با حذف اصول و مبانى از علوم انسانى و در آوردن آن ها به صورت شناخت هاى فيزيكىِ جانوران مى باشد!
البته بعيد به نظر مى رسد كه منظور آقاى ماركوارت اين توصيه باشد. همان طور كه علاقه و ايمان و اصول پيش ساخته مورخ و حتى تحليل كننده و فيلسوف تاريخ نيز نبايد كوچك ترين نقشى در جمع آورى حوادث و شكل واقعى آن ها داشته باشد، هم چنان ، نبايد هدف از كوشش مورخان ، وادار نمودن مردم به تماشاى رژه رويدادها، با صرف بيهوده وقت و انرژى مغزى آدميان باشد. وانگهى ، اگر كار متفكران در تاريخ منحصر به اين باشد كه فقط حوادث را براى انسان ها ارائه بدهند، اكثريت چشمگير مردم ، خود آن حوادث را تفسير كننده همه مختصات و نهادها و استعدادهاى بشرى تلقى كرده و در نتيجه ، از آن چه كه واقع شده است - اگر چه ظالمانه و ناروا و بر خطا باشد - ((انسان چنين بايد))، و ((ذات و ماهيت انسان چنين است )) را به دست خواهند آورد! يعنى چنين گمان خواهند كرد: چون ((ذات و ماهيت و مختصات انسان چنين است )) پس بايد به مقتضاى اين شناخت ، ((بايدها و شايدها))ى او نيز منظور گردد!
خوشبختانه هيچ فرد آگاه و مطلعى نمى تواند براى شناخت آن چه كه از انسان استعدادها و نهادهاى او در تاريخ نمودار شده است ، به شش مجلد تاريخ ابن خلدون به نام كتاب العبر و ديوان المبتدا، والخبر فى ايام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوى السلطان الاكبر كه مجموع صفحات آن ها بالغ بر 6747 صفحه مى باشد، قناعت ورزد و خود را از تحقيق و مطالعه چون چراهاى آن همه رويداد كه در مقدمه آن تاريخ به نام ((مقدمه ابن خلدون )) مطرح شده است ، بى نياز ببيند. مقدمه ابن خلدون در حدود 588 صفحه است كه قطعا مقدار مهمى از آن ها هم مربوط به نقل حوادث و رويدادهاست . بقيه اين كتاب كه شايد از دويست صفحه تجاوز نكند، معنى و تفسير كننده آن 6747 صفحه است . حال ، تصور كنيم كه يك متفكرِ محقق ، از نظر تتبع و اطلاعات در پيرامون يك حادثه تاريخى كه اصول و ارزش هاى انسانى در ماهيت و علل و نتايج آن قرار دارد، حداكثر اطلاعات و تتبع را به دست آورده است . بلكه چنين فرض كنيم كه يك متفكر صاحب نظر، همه اجزاى حادثه و علل و مقدمات و جريانات همزمان و نتايج آن را با چشمان خود مشاهده نموده و هيچ نكته اى در پيرامون آن حادثه نمانده ، مگر اين كه متفكر مزبور آن را مشاهده كرده است . با اين حال ، اگر چنين متفكر مطلع و محقق و آگاهى ، علاقه و ايمان به اصول و ارزش هاى والاى انسانى نداشته باشد، كار او در همه آن اطلاعات و تحقيقات از مشاهده نمودهاى فيزيكىِ حادثه تجاوز نخواهد كرد {البته ، اگر آن ها را به سود باورهاى خود تاءويل نكند!} همانند آن جامعه شناسانى كه كارى جز ديدن پديده هاى محسوس و به دست آوردن آمار كه ممكن است به عنوان معلولات صادره از عوامل و شرايط و روابط در صحنه جامعه بروز كرده باشند، انجام نمى دهند.
بايد اين نكته را در نظر داشته باشيم كه : واقعيت چنان نبود كه هيچ يك از آن دنياپرستانِ خودكامه و اشقياى خودباخته جاه و مقام و عشاقِِدرهم و دينار كه دست اندركار فكرى يا عملى و يا زبانى در تشكيل كارزار خونين كربلا در مقابل شهيد راه حق امام حسين (عليه السلام) بوده اند، فقط نمود حادثه را مى ديدند و از علل و شرايط و عوامل آن پيكار حق با باطل بى اطلاع بودند، زيرا گروه زيادى در شام و كوفه وجود داشتند كه از جريانات مهمى كه از صدر اسلام شروع شده و به حادثه نينوا پيوسته بود، اطلاع داشتند و با اين حال ، صراحتا يا با اشاره و يا با سكوت خود، قضيه امام حسين (عليه السلام ) را ناديده گرفته ، بلكه آن را امضا نمودند. اين حقيقت را مى توان از امواج فراوان تاءسف ها و ندامت ها و نهضت هايى كه پس از شهادت آن حضرت در بين عده فراوانى از مردم جوامع اسلامى آن روز به وجود آمد، استشهاد نمود. لذا، مورخِ محقق نمى تواند بگويد: علل و انگيزه اين حادثه براى ما معلوم نيست !
به هر حال ، براى يك تحقق و تحليل و تفسير صحيح و قابل قبول درباره حوادث بزرگ و كارسازِ تاريخ ، مجرد اطلاع و آگاهى از همه موضوعات و مسائل مربوط به آن حوادث كافى نيست ، بلكه بايد مورخ ، علاوه بر اطلاع و آگاهى ، خوب را از بد تشخيص بدهد، ميان عدالت و ظلم تفاوت بگذارد، غوطه ور شدن در شهوات و خودكامگى ها را از تهذب و تخلق به اخلاق الله تفكيك كند، و به طور كلى ارزش ها را از اضداد ارزش ها جدا نمايد و با شناخت تقابل و تضاد اين امور با يكديگر، معتقد و عاشق خوبى ، عدالت ، تهذب و تخلق به اخلاق الله باشد. و الا - همان گونه كه اشاره كرديم - كار محقق و تحليلِ مورخ ، بيش از لمس نمودهاى حادثه به وسيله چشم يا گوش ، چيز ديگرى نخواهد بود.
بخش چهارم : مقدمه سوم : نمونه هايى از دو نوع نگرش درباره حوادث تاريخى
مثال هاى زير را به عنوان نمونه در نظر بگيريم . در اين نمونه ها، هر دو نگرش ‍ را مورد تذكر قرار مى دهيم .
1- پس از رسيدن خبر مرگ معاويه و اعلان اين خبر از طرف وليدبن عتبه به امام حسين (عليه السلام) و اين كه بايد با يزيد پسر معاويه بيعت كند، در برابر نرمشى كه وليد در كار بيعت گرفتن از آن حضرت ، از خود نشان مى داد، مروان با يك تحكم فرعونى به امام حسين (عليه السلام) مى گويد: ((من دستور مى دهم كه بايد تو با يزيد بيعت كنى !)) در اين جا دقت كنيد چه كسى به چه كسى دستور مى دهد! امام حسين (عليه السلام ) فرمود:
انا لله و انااليه راجعون و على الاسلاءم السلام اذا بليت الامه براع مثل يزيد(14)
((ما از آنِ خداييم و به سوى او باز مى گرديم . با اسلام بايد وداع گفت و از آن دور شد، {يعنى اى انسانيت ، براى ابد خداحافظ} زيرا امت اسلامى به چوپانى مانند يزيد مبتلا شده است .))
اگر كسى بخواهد سخن مروان دلباخته آل اميه ، و پاسخ امام حسين (عليه السلام) عاشق اسلام و ارزش هاى آن را در ظاهر همان جملاتى كه بين آن دو نفر مطرح شد خلاصه كند، همين مقدار نصيبش خواهد شد كه امام حسين (عليه السلام) در رويارويى با مروان ، پيشنهاد او را نپذيرفت و از شدت تعجب ، آيه استرجاع را خواند و عدم قابليت يزيد را براى بيعت ابراز فرمود! معمولا آيه مباركه ((انالله )) در موردى خوانده مى شود، كه انسان با مصيبتى مهم روياروى شود و چه مصيبتى بالاتر از آن كه يزيد بى خبر از اسلام و انسان و خواننده ابيات :
 
ليت اءشياخى ببدر شهدوا   جزع الخزرج مع وقع الاسل (15)
((اى كاش بزرگان قوم من كه در بدر كشته شدند، حاضر بودند و مى ديدند كه من چگونه انتقام آنان را از فرزند پيامبر اسلام و على (عليه السلام ) گرفتم و او را كشتم ...))
مى خواهد مقام پيامبر و على (عليه السلام) را براى مديريت جوامع اسلامى اشغال نمايد! بر سر كار آمدن يزيدبن معاويه همان و رخت بربستن اسلام از ميان مسلمين همان . اگر يك انسان ناظر و محقق در جملات مذكور، طعم ان الدين عند الله الاءسلام (16) ((قطعا دين در نزد خدا اسلام است )) را نچشيده باشد، اگر كسى عظمت انسان هايى را كه به وسيله اسلام ساخته شدند و هر يك از آن ها ارزش يك تاريخ تكاملى را در برداشتند، از جمله : سلمان فارسى ، ابوذر غفارى ، مالك اشتر، ابن التيهان ، عمار بن ياسر، اويس قرنى ، سعيدبن قيس و هزاران هزار شخصيت معرفتى و علمى و فداكار در راه حق و عدالت را نشناخته باشد، و اگر كسى منطق جاودانى اسلام در فلسفه و جهان بينى و علوم گوناگون و حقوق و اخلاق و اقتصاد و سياست و فرهنگ به معناى عام آن را نفهمد، و يا آن را نپذيرد، نمى تواند ضرر بنيان كنِ يزيد و معناى حقيقىِ و على الاءسلام السلام (محروميت انسان ها را از اسلام ) واقعا درك كند.
2- ممكن است يك تاريخ ‌نگار و حتى تحليل گر تاريخ ، اين جمله ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا اءحرارا فى دنياكم (17) را در داستان خونين حسين (عليه السلام) ببيند و معناى آن را هم به طور اجمال درك كند، ولى حقيقت آن را نتواند بفهمد، زيرا فهم حقيقت اين جمله ، موقعى ميسر است كه شخص محقق اين معنى را درك كرده باشد كه آن چه هدف اعلاى پيروى از دين و از اخلاقيات عالى انسانى است :
((تطبيق و وابستن حيات و ارزش هاى آن به خداست و اگر انسان هايى به علت سقوط از اين مقام والا، خود را از دين محروم ساختند، حداقل ، كرامت و شرف ذاتى انسان و لزوم پيروى او را از اصول حيات دسته جمعى كه در راءس آن ، احترام به انسان هاى دور از پيكار و جنگ قرار گرفته است ، فراموش نكنند.))
لذا، ارزش اين كلام براى كسانى كه از وجدان حيات جمعى و ارزش آن غافلند، مبهم است .
3- اين جملات را - به اتفاق نظر مورخان - امام حسين (عليه السلام) در روز عاشورا خطاب به اراذل و تبهكارانِ گروه يزيد فرمود:
اءلا و اءن الدعى بن الدعى قد ركزنى بين اثنتين السله و الذله و هيهات منا الذله ياءبى الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت ...(18)
((آگاه باشيد! آن زناكار پسر زناكار مرا ميان شمشير و پستى و خوارى قرار داده است ، ولى هيهاءت ، (محال است ) براى ما تسليم به ذلت و خوارى . خدا و رسول خدا و انسان هاى با ايمان و دامن هاى پاك و پاكيزه ، از پذيرش ‍ آن براى ما امتناع مى ورزند.))
حضرت در سخنانى ديگر فرموده است :
لا والله لا اعطيكم بيدى اعطاء الذليل و لا افر فرار العبيد يا عبادالله انى عذت بربى و ربكم ان ترجمون اعوذ بربى و ربكم من كل متكبر لا يؤ من بيوم الحساب (19)
((نه ، به خدا سوگند! من دستِ ذلت به شما نخواهم داد و هرگز مانند بردگان (بندگان ) از {جهاد} فرار نمى كنم (به سياست شما اقرار نخواهم نمود). اى بندگان خدا! من به پروردگارِ خودم و شما، از اين كه مرا سنگباران كنيد، و از هر متكبرى كه به روز قيامت ايمان ندارد، به خدا پناه مى برم .))
اين جملات ، امكان فهم عالى ترين مقام انسانى را از نظر شرافت و كرامت و حيثيت در اختيار مكتب داران و فرهنگ سازان و بانيان تمدن هاى حقيقى مى گذارد كه بفهمند وقتى كه سخن از انسان مى رود، با چه موجودى سروكار دارند، بفهمند كه زندگى با ذلت و خوارى مساوى با مرگ دور از كرامت و شرف ارزشى است كه خدا به انسان ها عنايت فرموده است . خداوند بزرگ ، اختيارِ كيفيت زندگى را از ديدگاه كرامت و شرف ارزشى به خود انسان ها واگذار نكرده است . چنان كه هيچ احدى نمى تواند بگويد:
((من اختيار زندگى خود را دارم ، اگر بخواهم به آن ادامه مى دهم و اگر بخواهم انتحار مى كنم و آن را قطع مى نمايم !)) اصل حيات و ادامه آن با عزت و كرامت ، يك حكم الهى است و از مقوله حق به اصطلاح معمولى آن نيست كه قابل اسقاط و نقل و انتقال و مبادله باشد. اين همان نكته اساسى است كه حقوق جهانى بشر، آن را درباره حق حيات يا به اصطلاح ديگر ((اصل حيات )) مراعات نكرده است .
4- آرى ، هر مورخ و نويسنده اى مى تواند داستان ملاقات لشكريان حربن يزيد رياحى را كه عمربن سعد او را براى گرفتن امام حسين (عليه السلام ) و بردن او به كوفه با هزار نفر جنگجو فرستاده بود، ملاحظه كند و بنويسد، ولى ممكن است نتواند مهمترين ارزش انسانى را در اين داستان درك كند.
خلاصه جريانِ اين ملاقات چنين بود:
((هنگامى كه امام حسين (عليه السلام) در مسير رو به كوفه ، از منزل شراف گذشت ، يكى از ياران آن حضرت تكبير گفت . آن بزرگوار فرمود: الله اكبر، چرا تكبير گفتى ؟ پاسخ گفت : در مقابل ، درختان خرما مى بينم . و جمعى گفتند: در اين مكان درخت خرما وجود نداشت ، آن چه كه مى بينيم اسب ها و نيزه است . امام حسين (عليه السلام) فرمود: من هم چنين مى بينم .
پس از مشورت به طرف ذى حسم حركت كردند كه مستقيما با لشكريان حر روياروى نشوند. اندك زمانى گذشته بود كه اسب ها آشكار شدند. ما از راه برگشتيم ، همين كه آن ها ديدند ما از راه برگشتيم ، آنان نيز برگشتند. ما زودتر از آن ها به منزل ذى حسم رسيديم . امام حسين (عليه السلام) امر فرمود چادرها را نصب كرديم . لشكريان حر كه در حدود هزار نفر بودند، رسيدند و در گرماى روز در برابر آن حضرت قرار گرفتند. در اين حال ، امام حسين (عليه السلام) و يارانش ملبس به عمامه ، شمشيرها را به كمر بسته بودند. آن حضرت به ياران خود دستور داد لشكريان حر را كه از راه رسيده بودند، آب بدهند و سيرابشان كنند و به اسبان آنان نيز آب بپاشند. ياران آن حضرت كاسه ها و طشت ها را پر مى كردند و نزديك دهان اسب ها مى گرفتند و همين كه اسب ها سه جرعه يا پنج جرعه مى خوردند، ظرف را برمى داشتند و جلوى دهان اسب ديگر مى بردند، و به اين ترتيب همه آن ها را سيراب نمودند.))
على بن طعان محاربى مى گويد:
((من با لشكريان حر بودم و آخر از همه رسيدم . وقتى كه امام حسين (عليه السلام) تشنگى من و اسبم را ديد، مشك آب را به من ارائه نمود و فرمود: برادر، سر مشك را كج كن . من هر چه مى خواستم آب بياشامم ، آب از دهان مشك مى ريخت و نمى دانستم چه كنم ! در اين موقع ، امام حسين (عليه السلام ) كه ناظر حركات من بود، برخاست و آمد سر مشك را خم كرد و من توانستم آب بياشامم و اسبم را هم سيراب كنم .))(20)
ارزش و اهميت اين فضيلت بزرگ ، تنها براى كسى قابل فهم است كه حقِ حيات بشرى و كرامت آن را در فوق دوستى ها و دشمنى ها درك كند و به آن ايمان داشته باشد. قاعدتا امام حسين (عليه السلام) مى دانست كه همين هزار نفر در چند روز آينده او را قطعه قطعه خواهند كرد. براى شناخت ريشه اساسىِ حق حيات ، نويسندگان و متفكران ، چه در شرق و چه در غرب ، سخن ها گفته اند و احساسات نشان داده اند و حماسه هاى محرك سروده اند، ولى هيچ يك از آنان پرده از راز ملكوتى اين حقيقت عظما برنداشته اند، اگرچه مطالب مفيد، فراوان گفته اند. اين راز بزرگ تنها با درك ارتباط مستقيم حيات با خدا آشكار مى گردد، نه با معلومات سطحى و مشاهدات محدود همراه با اصولِ پيش ساخته ذهنى !
براى آشنايى بيشتر با اين حق الهى از ديدگاه امام حسين (عليه السلام)، چند سال از روزهاى خونبار نينوا به عقب برمى گرديم . با شعله هاى جنگ هاى صفين روياروى مى شويم كه بنيان گذاران نظريات ((ماكياولى ))(21) هاى آن روزگار، آتش آن را در برابر بزرگمرد حق و حقيقت ، على بن ابى طالب (عليه السلام) پدر همين حسين (عليه السلام) روشن كرده بودند. در آن كارزار بود كه براى نخستين بار، تاريخ شاهد مراعات شگفت انگيزِ حق الهى ((حيات )) گشت و پى ريزى فلسفه جان گرايى (نه جان پرستى ) را ديد.
جريان چنين بود كه : معاويه بن ابى سفيان شط پهناور فرات را به روى امام على (عليه السلام) و لشكريان او بست تا بتوانند ده ها هزار انسان را در اندك زمانى با تشنگى از پاى درآورند! معناى اين نابكارىِ نابخردانه جز اين نبود كه براى اجراى منطقِ ((چون من رياست و سلطه گرى مى خواهم ، پس ‍ من بر حقم )) ريشه دارترين حق الهى ده ها هزار انسان را كه حق حيات آن هاست ، نابود سازد تا بتواند چند سال ديگر بر بالشِ ((من هدف و ديگران وسيله )) تكيه بزند و بگويد: ((من همه چيز را بدون قيد و شرط مى توانم بخواهم !)) و ((من هر چه بخواهم حق است !)) طبيعى است كه لشكريان على (عليه السلام) از نبودن آب به مشقت افتادند و جريان را به آن بزرگوار اطلاع دادند. آن حضرت دستور باز كردن راه فرات را صادر فرمودند. دستور آن حضرت به سرعت اجرا شد و مشكل آب كه يك يا چند مدعى اسلام ! براى مسلمانان به وجود آورده بودند، حل شد.
در اين هنگام لشكريان اميرالمؤمنين (عليه السلام) خواستند مقابله به مثل كنند و از درِ انتقام درآيند و فرات را بر روى لشكريان معاويه ببندند! آن بزرگ ترين آشناى ((حيات حق ))، با آن منطق الهى (جهاد براى احياى انسان و انسانيت است ، نه براى نابود كردن آنان ) كه ريشه در اعماق جانش ‍ انداخته بود، مانع از بستن شط فرات به روى لشكريان معاويه شد و فرمود:
((اختيار حقِ حيات آنان به دست ما نيست . اين حق از خدا به وجود آمده و سقوط آن ، بستگى به مشيت الهى دارد. بگذاريد آب بخورند.))
آن مورخى كه تنها به جمع آورى نمودهاى فيزيكىِ دو حادثه انسان ساز {كه تاريخ بشرى از على (عليه السلام) و فرزندش حسين (عليه السلام ) به وجدان خود سپرده است } قناعت كند و حتى يك كلمه در تحليل و ارزيابى اظهار نكند، آيا پاسخى براى اين سؤ ال عقل و وجدانش تهيه نموده است كه : ((تو مورخ چگونه اين حوادث را كنار هم مى چينى ؟ گويى در يك جنگل بى سروته چند عدد برگ و چوب خشك را كنار هم چيده اى و دل به اين خوش مى دارى كه من براى بشر تاريخ نوشته ام ! تو با چه مغز و دلى اين همه پديده تكان دهنده و تحسين برانگيز يا اضطراب آور را جمع آورى نموده و با كمال بى اعتنايى از كنار آن ها مى گذرى !؟))
اين دسته از مورخان ، بايد بدانند كه با اين گونه تاريخ نويسى دو كار انجام مى دهند: يكى اين كه دل و مغز خود را در مقابل مؤ ثرترين و تكان دهنده ترين ستمگرى ها و ستمديدگى ها، با قساوت و بى خيالىِ تباه كننده مى خشكانند. ديگر اين كه : مردم را به بى خيالى و بى اعتنايى به مصيبت ها و شكنجه هايى كه از ستم پيشه ها بر مظلومانِ بينوا وارد مى شود، عادت مى دهند!
مورخ ، موقعى مى تواند با اداى رسالت انسانى ، خدمتى به بشريت انجام بدهد كه با استنباط علمىِ نتايجِ كلىِ حوادث ، وظيفه انسانى خود را در تعليم ارزش ها و ضد ارزش ها در حيات فردى و اجتماعى انجام بدهد.(22)
اگر از جمع آورى و بازگو كردن سرگذشت بشرى با آن همه فراز و نشيب ها و سنگلاخ ‌ها و هموارها و ستمگرى ها و ستم ديدگى ها و تكامل ها و سقوطهاى فرهنگى و تمدنى ، براى اصلاح و بهبود وضع حاضر و آينده زندگى انسانى بهره بردارى نشود، بايد بر آن كاغذهاى باطل شده به نام كتاب هاى تاريخ و بر آن انرژى هاى گران بهاى مغزى و صرف اوقات پر ارزش عمر، تاءسف ها خورد و گريه ها كرد.
براى تكميل اين بحث ، تذكر مطلبى با اهميت ضرورى به نظر مى رسد. مطلب اين است كه هر مورخ آگاه در نگرش به حوادث و رويدادى تاريخى ، ممكن است با دو نوع ارزش ها روياروى شود:
نوع يكم - اصول كلى ارزش و ضد ارزش .
بديهى است كه تحقيق و تفسير حوادث و رويدادهاى تاريخى با اين نوع ، هيچ منافاتى با منش تاريخ ‌نگار ندارد، زيرا از يك طرف ، واقعيات كاملا باز گو شده و از طرف ديگر به وسيله تفسير و تحليل آن واقعيات بر مبناى ارزش ها و ضد ارزش هاى كلى كه مورد قبول عموم بشريت است ، قدمى در مسير تعليم و تربيت مستند به حقايق و واقعيات عينى برداشته شده است . مانند اين كه در بيان رويدادهاى مربوط به بروز و اعتلاى يك تمدن ، علل و شرايط آن را كه فرهنگ و اقتصاد سالم و دادگرىِ حقوقى و تعليم و تربيت شايسته بوده است ، متذكر شويم . اگر كسى بگويد اين گونه تاريخ ‌نگارى همراه با تحليل و تفسير، بزرگ ترين خدمت به ((حيات معقول )) بشرى است ، هيچ گونه مبالغه اى نكرده است . شما اگر در قرآن مجيد - كتاب آسمانى مسلمين - دقت كنيد، خواهيد ديد همه آن داستان ها كه در اين كتاب الهى آمده است ، براى تعليم و تربيت بشر به وسيله ارائه ارزش ها و ضد ارزش ها مى باشد.
نوع دوم - ارزش ها و ضد ارزش هاى خصوصى نژادى ، اقليمى ، فرهنگىِ خاص و رويدادهاى شخصى .
البته ترديدى نيست كه مورخ براى بيان چنين ارزش ها و ضد ارزش هايى وظيفه الزامى ندارد، اگرچه در صورت احتمال استفاده از آن ها نيز مانعى از تحقيق و تفسير پيرامون آن ها ديده نمى شود.
5- اغلب تواريخى كه داستان شهادت امام حسين (عليه السلام) را نوشته اند، اين جريان شگفت انگيز را نقل نموده اند كه : هر اندازه كار براى آن حضرت در ساعات حساس روز عاشورا شديدتر مى گشت ، چهره مبارك آن مسافر دار بقا برافروخته تر مى شد كه خود حكايت از انبساط و شكوفايىِ روحىِ آن حضرت مى نمود. بعضى از خواصِ ياران آن شهيد راه انسانيت ، با مشاهده زيبايى آن چهره برافروخته ، در حال اشاره به آن حضرت به يكديگر مى گفتند:
((بنگريد به حسين (عليه السلام) كه به هيچ وجه از مرگ نمى ترسد!))(23)
آيا كسى كه متصدى طرح سرگذشت بشرى است ، نبايد وقتى كه اين پديده محيرالعقول را در منابع صحيح تاريخ ديد، به بشر بگويد:
((اين است نيروى با عظمت روح آدمى كه در مورد سخت ترين زجر و شكنجه هاى شكننده ، به جهت تكاپو در ميدان مسابقه براى كمال ، همانند پيروزمندترين مرد، احساس مسرت و شكوفايى داشته باشد.))
6- آقايان مورخان عزيز، خود شما مى نويسيد، يا اگر به كتاب هايى كه وقايع قصه خونين امام حسين (عليه السلام) را مطرح نموده اند توجه كنيد، اين رويداد كوچك نما ولى به بزرگى انسانيت را خواهيد ديد كه اوايل شب تاسوعا، شمربن ذى الجوشن يكى از چند نفر از خبيث ترين و شقى ترين افراد نوع انسانى ، از طرف عبيدالله بن زياد مزدورِ خود باخته يزيد، امان نامه اى براى حضرت ابوالفضل و برادران او كه از طرف مادر با آن پليد جنايتكار خويشاوندى داشتند، آورد و نزديك خيمه هاى امام حسين (عليه السلام) آمد كه آن امان نامه را ابلاغ نمايد و به زعم كثيف خود، آن ياوران عزيز امام حسين (عليه السلام) را از مرگ نجات بدهد! وقتى كه در نزديكى خيمه ها نعره زد: ((كجا هستند فرزندان خواهر ما؟)) آن ياورانِ از جان گذشته و به امانِ خدا پيوسته ، پاسخ او را نگفتند. سرور شهيدان فرمود: ((سخنش را پاسخ بدهيد {اگرچه پليد و خبيث است })).
اين پاسخ ، از ديدگاه ارزش هاى انسانى ، با آن آبى كه امام حسين (عليه السلام) به حر و لشكريان او و حتى به اسبان آنان داد، از يك ريشه الهى برمى آيد.
بخش پنجم : مقدمه چهارم : اگر حيات انسانى به طور صحيح شناخته نشود و به هدف اعلاى خود توجيه نگردد، پست ترين پديده عالم طبيعت خواهد بود.
اگر گردانندگان يك جامعه به مساءله شناسايى حيات و توجيه آن به هدف عالى اش اهتمام نورزند و مردم را رها كنند تا چيزى را جز آن چه كه محيط و انگيزه هاى خودخواهى و لذت پرستى براى آنان پيش مى آورد، نفهمند و نپذيرند، آيا مى توان براى چنين حياتى تفسير و توجيه و اصلى را در نظر گرفت كه بر مرگ و نابودى ترجيح داشته باشد؟!
اى كاش همان گونه كه اكثريت مردم با تحريك پيشتازان سياسى خود براى به دست آوردن طرق معاشِ مادى و اعتبارات دنيوى ، دست به قيام ها و انقلاب ها مى زدند، براى دفاع از ارزش هاى روحى و ((حيات معقولِ)) خود نيز دست به قيام و ايجاد تحولات مى زدند. ما در آن موقع مى فهميديم كه سطح عظمت انسان ها تا چه حد بالا مى رود. با نظر به ملاك همين آرزوى سازنده تاريخ است كه يكى از انسان شناسان بزرگ مى گويد:
((اگر مقدار كمى از آن اشك هايى كه براى شكم هاى گرسنه و بدن هاى برهنه ريخته شده است ، درباره ارواح گرسنه معرفت و فضايل انسانى و برهنه از لباس شرافت و كرامت ، بر رخسار بشر سرازير مى شد، نه روحى گرسنه و برهنه بر روى زمين مى ماند و نه شكمى گرسنه و بدنى برهنه .))
زندگى بدون معيارِ حق و قانون كه نه به بايستگى ها اهميت مى دهد و نه به شايستگى ها، همان است كه آن را خالق يكتاى عالم هستى معرفى فرموده است :
... لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اءعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها اءولئك كالاءنعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون (24)
((براى آن تبهكاران دل هايى است كه به وسيله آن ها نمى فهمند، و براى آنان چشم هايى است كه به وسيله آن ها نمى بينند، و براى آنان گوش هايى است كه به وسيله آن ها نمى شنوند. آنان مانند چهارپايان ، بلكه گمراه تر از آنان هستند {زيرا} آنان هستند كه در غفلت غوطه ورند.))