(شاهد دوم ) - شفق خونين پايان روز و آغاز
شب است (از خون فرزندش حسين (عليه السلام)). اين دو شاهد بزرگ در پيراهن روزگار
نقش ثابت بسته اند كه در روز قيامت براى شكايت به خداوند رحمان در پيشگاه او حاضر
شوند.))
پيش از ورود به مباحث كتاب ، ده مقدمه اى را كه براى تحليل و تفسير چنين حادثه اى ،
ضرورى به نظر مى رسد، متذكر مى شويم :
مقدمه يكم - سه راه اساسى براى نجات بشريت از احساس پوچى ، و اثبات و اعلان عظمت
الهى حيات انسان ها.
مقدمه دوم - شناخت و داورى صحيح درباره هر حادثه بزرگ تاريخ بر مبناى انگيزگى ارزش
ها، به سه عامل مهم مربوط است .
مقدمه سوم - نمونه هايى از دو نوع نگرش درباره حوادث تاريخى .
مقدمه چهارم - اگر حيات انسانى به طور صحيح شناخته نشود و انسان به هدف اعلاى حيات
خود توجيه نگردد، پست ترين پديده عالم طبيعت خواهد بود.
مقدمه پنجم - حيات انسانى و كرامت و شرف ذاتى آن ، از ديدگاه حقوق جهانى بشر در
اسلام .
مقدمه ششم - حيات چيست كه دفاع از شرف و حيثيت آن از اصول اساسى اسلام است و موجب
بروز حادثه خونبار كربلا گشته است ؟!
مقدمه هفتم - بحثى در اصول پنج گانه مربوط به قدرت و حق و باطل .
مقدمه هشتم - دو ركن اساسى شخصيت هاى سازنده فرهنگ پيشرو انسانيت ، كه هر دو در
شخصيت حسين (عليه السلام) در حد اعلى وجود داشته است .
مقدمه نهم - اساسى ترين عامل بروز اين حادثه حيرت انگيز، كه عشق و ايمان راستين
امام حسين (عليه السلام) به دين فطرى و منطقى و روشن ترين مذهب انسانى است ، اسلام
حقيقى است ؛ اسلامى كه دفاع از حيات انسانى و شرف و حيثيت الهى آن ، از با اهميت
ترين اصول آن است .
مقدمه دهم - انتظارى كه در درجه نخست از صاحب نظران مذاهب اسلامى و سپس از متفكران
ساير مذاهب الهى ، براى اهتمام شديد به داستان فداكارى امام حسين (عليه السلام) در
راه ارزش هاى انسانى وجود دارد.
مطالعه كنندگان ارجمند اگر بخواهند، مى توانند پس از مقدارى آشنايى با مطالب متن
كتاب ، به بررسى مقدمات مزبور بپردازند؛ زيرا اين مقدمات ، از يك جهت جنبه هاى
تحقيق علمى و فلسفى اين كتاب را بازگو مى كند.
بخش دوم : مقدمه يكم : سه راه اساسى براى نجات بشريت از پوچى
، و اثبات و اعلان عظمت الهى حيات (حيات معقول )
براى انجام چنين خدمت حياتى (اثبات و اعلان عظمت الهى حيات و هدف اعلاى آن
)، سه راه مهم وجود دارد كه تاريخ و وجدان ناب بشرى بالاتر از اين دو، خداى بزرگ ،
لزوم ارائه آنها را به وسيله مشاهده حقيقت زندگى و شهود صاف درونى ، گوشزد مى
نمايد.
راه يكم - ارائه منطقى تعليمات ربانى انبياى عظام و اوصياى كرام و حكماى راستين و
وارستگان از تاريكى هاى ماده و ماديات و پيوستگان به عالم عقل والا كه تاكنون از
طريق گوناگون ، بشريت را آگاه ساخته اند. علماى ربانى و صاحب نظران مخلص و ژرف
انديش ، در ابلاغ آن تعليمات ، نهايت تكاپو را مبذول داشته اند و هنوز مسير خود را
با كمال جديت مى پويند.
راه دوم - جمع آورى و بررسى نتايج مثبت و سازنده پيروى از اديان الهى و انسان هاى
رشد يافته در مسير انبياى عظام و همه وارستگان از آلودگى هاى خودخواهى و خودكامگى .
بديهى است كه اديان الهى در تصفيه اخلاق و تزكيه نفوس انسان ها و آشنا ساختن آنان
با هدف اعلاى زندگى در طول تاريخ ، مهم ترين نقش را در پيشبرد فرهنگ پيشرو به عهده
داشته اند. اين يك حقيقت است ، اگر چه اغلب مورخان و جامعه شناسان غربى در دوران
معاصر {كه حركت تكاملى انسان را در حركات ناآگاه و جبرى ((ماشين
)) به پايان مى رسانند}، نمى خواهند اين نقش حياتى اديان را
مورد بررسى قرار داده و به آن اعتراف كنند و آن را براى بهره بردارى جوامع ماشين
زده دوران ما عرضه نمايند.
ممكن است گفته شود: ((اگر اديان الهى براى ساختن انسان و
تكامل او نقش سازنده اى داشتند، محال بود كه مورخان آن را پنهان بدارند.))
پاسخ اين اعتراض روشن است ، زيرا متاءسفانه اكثريت مورخان ، وظيفه خود را منحصر به
جمع آورى نمودهاى حوادث تاريخ ، با عينك خاصى كه به چشمان خود زده اند مى دانند، نه
تحليل و تفسير آن ها. هم چنين ، جامعه شناسان به شناخت پديده ها و آثار مربوط به
انواع رفتارهاى مردم قناعت مى كنند و كارى به جست وجوى علل آن رفتارها و استعدادهاى
بشرى ندارند!
ممكن است بتوانيم مخفى دارندگان علل و استعدادهاى بسيار مهم بشرى را به دو گروه
عمده تقسيم كنيم :
گروه يكم - كسانى كه استعداد فهم آن علل را در خود نمى بينند و چون اين استعداد را
در خود نمى بينند، درصدد تحقيق و بررسى آن علل نيز بر نمى آيند و گاهى آن ها را
انكار مى كنند،
گروه دوم - همان است كه دانشمند بسيار مشهور، ماكس پلانك از وجود آن خبر مى دهد و
او مى گويد: ((اين تصادفى نيست كه متفكران بزرگ همه اعصار
چنان نفوس دينى ژرفى داشته اند، اگر چه چندان تظاهرى به ديندارى خود نكرده اند.))(4)
البته بايد علت يا علل اين عدم تظاهر مورد تحقيق قرار بگيرد، تا بدانيم چه علتى
براى مخفى كردن ديندارى خود داشته اند!؟
راه سوم - اين راه كه بسيار با اهميت ، عبارت است از: عشق و علاقه فراوان انسان هاى
پاك دل و خردمند به برخوردارى از فضيلت ها و كرامت هاى والاى روحى ، هر چند كه به
دست آوردن آن ها، مشقت بار و زجرآور باشد. حد اعلاى اين فضيلت ها و پس از قرار
گرفتن در شعاع جاذبه ربوبى (خدايابى )، انواع فداكارى ها و شهادت ها در راه نجات
دادن خود و ديگران از فقر مادى و روحى است . اگر حيات آدميان هدفى بالاتر از مزايا
و خواستنى هاى دنياى طبيعت نداشت ، نه تنها آن همه فضايل و كرامت ها و فداكارى ها و
شهادت ها بيهوده و لغو و عبث بود، بلكه اشخاصى كه داراى چنان ارزش هاى عالى بوده و
در راه به دست آوردن آن ها متحمل شكنجه ها شده و حتى حيات طبيعى خود را از دست داده
اند، بايد مردمانى بيچاره و ضعيف ، و از يك جهت اشخاص بدبخت به شمار مى آمدند!(5)
زيرا به جاى بهره بردارى از حداكثر لذايذ و خودكامگى ها و از بين بردن ناتوانان
براى اشباع خودخواهى هاى پست تر از حيوانات درنده ، در نجات خود و ديگران ، از همه
مزايا و لذايذ زندگى چشم پوشيده و متحمل آزارها و مشقت هاى سخت گشته و حتى عزيزتر
از همه چيز را كه جان شيرين است از دست داده اند!
در اين جا بايد بى پرده صحبت كنيم ، و بيمى از سخنان ضدِ انسانى ((توماس
هابز))(6)
ها و ((نيچه ))(7)
ها به خود راه ندهيم . اگر ((چنگيز))هاى
آسيا و ((نرون ))هاى اروپا با آن همه
كشتار و خونريزى نتوانستند آخرين ضربه مرگ آور را بر همه انسان ها فرود بياورند،
اين بيماران ، با نداهايى كه سر مى دهند، آگاهانه يا ناآگاهانه آخرين تير خلاص را
بر مغز انسان و آخرين ضربه را بر قلب انسانيت وارد مى آورند. اما دليل اين كه انسان
را نابود مى كنند، اين است كه اين گونه سخنان ، باعث زوال و نابودى فرهنگ و تمدن و
عواطف و احساسات برين انسانى گشته و موجب شده است كه در كنفرانس وانكوور - كانادا
بحث از امكان يا عدم امكان بقاى بشر در قرن بيست ويكم را پيش بكشند.(8)
اما دليل اين كه آخرين ضربه را بر قلب انسانيت وارد مى آورد، اين است كه : فساد
اخلاق و سقوط تمدن و فرهنگ و شيوع لذت پرستى ، زندگى را به پوچى كشانده و ديگر قلبى
در مردم نمانده است كه حيات واقعى را احساس نمايد و طعم حقيقى آن را بچشد.
ما در توضيح راه سوم ، نگاهى به معناى شهادت خواهيم داشت . متاءسفانه اغلب متفكران
علوم انسانى در دوران معاصر، مخصوصا در مغرب زمين ، آن چنان كه اهميت اين پديده
الهى اقتضا مى كند، آن را مورد توجه قرار نداده اند!
اهميت پديده شهادت در درجه اى است كه اگر در تاريخ بشرى جز يك فرد شهيد وجود نداشت
، براى اثبات آهنگِ عالىِ عالم هستى كه بيان كننده هدف اعلاى حيات است كافى بود، چه
رسد به اين كه ما در طول تاريخ ، ده ها و بلكه صدها هزار شهيد مى بينيم كه با اعتلا
بخشيدن و تكميل شخصيت خود در دفاع از انسانيت و ارزش هاى آن ، از زندگى طبيعى چشم
پوشيده و به حيات حقيقى نايل گشته اند.
در اين جا به توضيح مختصر درباره پديده ((شهادت
)) مى پردازيم . اين توضيح - در حقيقت - توصيفى مختصر درباره
برخى از ابعاد اصيل اين حقيقتِ عظما مى باشد.
شهادت چيست ؟
شهادت عبارت است از: پايان دادن به جريان حيات {كه در متن طبيعت ، مطلوب
مطلق است } در كمال هشيارى و آزادى و آشنايى با ماهيت و مختصات آن ، با اين هدف
گيرى كه ذيلا مطرح مى نماييم :
بعضى از ابعاد شهادت
بعد يكم - پايان دادن به زندگى طبيعى در راه دفاع از ارزش ها و حيات حقيقى
افراد جامعه .
بعد دوم - شكافتن كالبد مادى و به پرواز درآوردن روح به مقام شهود الهى ، در راه
وصول به جاذبيت كمال ، براى بزرگداشت ((حيات معقول
)) خود و ديگران .
بعد سوم - تعيين كننده ملاك و ميزان براى زندگى قابل توجيه در اين دنيا.
البته بديهى است كسى كه حقيقت و ارزش واقعى حيات برايش مطرح نيست و از حيات جز
خوردن و خوابيدن و اشباع خواسته هاى حيوانى چيز ديگرى نمى فهمد، نه شهادت براى او
قابل درك است و نه حيات حقيقى كه داراى عالى ترين ارزش است .
براى توجه به عظمت شهادت ، فهميدن دو حقيقت شرط اساسى است :
1- اهميت مطلق زندگى .
2- اهميت هدفى كه شهادت براى آن تحقق مى يابد.
با درك اين دو حقيقت است كه معناى از دست دادنِ اختيارىِ حيات با كمال آگاهى و
انبساط فهميده مى شود.
درباره اهميت و عظمت فوق العاده زندگى ، مطالب فراوانى گفته شده است . ما در اين جا
به بيان يك مطلب اكتفا مى كنيم : اگر به كسى كه از نعمت عظماى حيات برخوردار است و
با كمال اعتدال جسمانى و روحانى زندگى مى كند، پيشنهاد شود كه شما ميان دو چيز
اختيار داريد كه يكى را انتخاب كنيد:
1- ادامه حيات با برخوردارى از عقل و وجدان و ديگر استعدادهاى كمالى ؛
2- مالكيت جهان با اختلال در بهره بردارى از جوهر والاى حيات و عظمت و مزاياى آن .
بديهى است كه انسان عاقل و هشيار كه از سلامت روانى و عقلى برخوردار است ، ادامه
حيات با كمال اعتدال جسمانى و روحانى را انتخاب خواهد كرد.
هر اندازه انسان شهيد از مزايا و عظمت هاى حيات آگاه تر باشد و هر چه بيشتر توانايى
استفاده از آن ها را داشته باشد، شهادت او از عظمت بالاترى برخوردار مى گردد.
نمونه هاى از عظمت هاى حيات آدمى :
- انسان در حال زندگى است كه :
- از زيبايى ها لذت مى برد.
- از عقل و وجدان استفاده مى كند.
- محبت و عشق مى ورزد.
- به اكتشاف نايل مى آيد.
- حقايق را شهود مى كند.
- از عدالت و حق دفاع مى كند.
- طعم آزادى و اختيار معقول را مى چشد.
- از علم و معرفت و جهان بينى ، كسب روشنايى مى نمايد.
- از لذت خدمت به همنوعان خود برخوردار مى گردد.
- مى تواند جهانى را آباد كند.
- لذت نظم و قانون گرايى را در مى يابد.
- از شوق احياى انسان ها، به پرواز در مى آيد.
- طعم عواطف ارتباطهاى نسبى و سببى را درك مى كند.
- با ابداعات هنرى سازنده ، به عظمت احساسات درونى خود پى مى برد.
- با فعاليت هاى عقلانى سالم ، همنوعان خود را از سقوط نجات مى دهد و زمينه را براى
پيشرفت تكاملى آنان آماده مى سازد.
- با گسترش ((من )) بر جهان هستى ،
جهان را درون خود در مى يابد.
مسلم است كه امتيازها و عظمت هاى زندگى بيش از حد شمارش هاى معمولى است . انسان
آگاه با از دست دادن هر يك از اين امتيازات و عظمت ها - در حقيقت - جهانى را از دست
مى دهد، زيرا هر يك از آن ها به تنهايى مى تواند هدفى براى زندگى و توجيه كننده آن
باشد. حال ، مى توانيم اين معنى را به خوبى درك كنيم كه چرا شهادت امام حسين (عليه
السلام) با عظمت ترين شهادتى است كه در تاريخ بشر بروز كرده است ، زيرا او با شناخت
همه ابعاد و امتيازات زندگى و توانايى بر برخوردارى از آن ها، دست از زندگى شسته
است .
بخش سوم : مقدمه دوم : شناخت و داورى صحيح درباره هر حادثه
بزرگ تاريخ كه به انگيزگى ارزش ها به وجود آمده به سه عامل مهم مربوط است :
عامل يكم - اطلاعات لازم و كافى در حد مقدور درباره ماهيت علل و نتايج حادثه
.
عامل دوم - آگاهى هر چه بيشتر از اصول كلى و ثابت ، و قضاياى جزئى و متغير حيات
انسانى در حادثه .
عامل سوم - برخوردارى از دريافت طعمِ واقعىِ اصول و ارزش هاى والاى انسانى كه در
سطوح و ابعاد مختلف آن حادثه وجود دارد.
عامل يكم - اطلاعات لازم و كافى در حد
مقدور، پيرامون ماهيت و علل و نتايج حادثه
بديهى است كه هيچ حادثه اى ، حتى ناچيزترين رويداد در عرصه زندگىِ فردى و
اجتماعى ، بدون شناخت علل نزديك و دور و جريانات همزمان كه ممكن است به نوعى با
حادثه ارتباط داشته باشند، قابل فهم نيست ، چه رسد به آن قسمت از وقايع بزرگ
تاريخىِ جهانى
(9) كه در سرنوشت مادى و معنوى همه انسان ها داراى تاءثير عميق مى
باشد. اين حقيقت كه داستان امام حسين (عليه السلام) از جهت جامع بودن بر تمامى
ابعاد فداكارى در راه عالى ترين ارزش هاى انسانى ، منحصر به فرد است ، بر هيچ كس
پوشيده نيست . شما اين عبارت را با صراحت كامل در كتاب امام حسين و ايران تاءليف يك
محقق آلمانى مى بينيد:
((كشته شدن حسين {مانند هر كشته شدن } يك فاجعه بود، اما
فاجعه اى استثنايى ، و بعد از چهارده قرن ، يك مورخ بى طرف ، آن فاجعه را به شكل يك
كوه طولانى و مرتفع مى بيند كه فاجعه جنگ هاى ديگر در پشت آن پنهان است و به چشم
نمى رسد. بزرگ ترين محتمل (يا علت ) كه اين فاجعه را بزرگ كرد، اين بود كه براى حفظ
جان صورت نگرفت و منظور مادى هم در آن نبود و حتى حسين علاقه نداشت با اين فداكارى
نام خود را باقى بگذارد، و ديگران نام او را حفظ كردند و باقى گذاشتند.))(10)
در اين جا اين سؤ ال جدى مطرح مى شود كه : با توجه به اهميت فوق العاده اى كه اين
داستان ، مخصوصا از نظر علل و نتايج خود دارد، چه علتى باعث شده است كه اكثر محققان
و تحليل گران تاريخ عمومى ، اگرچه آن را مورد تحقيق قرار داده اند، ولى حقِ اهميت و
عظمت آن را به جاى نياورده اند؟ به نظر مى رسد، چهار علت مهم براى اهميت ندادن به
اين حادثه بزرگ وجود دارد:
علت يكم - اهتمام به اين واقعه شگفت انگيز، احتياج به شناخت ابعاد و سطوح بسيار
متنوع ، مانند معرفت دين ، اخلاق ، حقوق ، سياست - به معناى مديريت انسان در حركت
به سوى عالى ترين هدف حيات و اصول پيشرو فرهنگ ها - دارد. لذا، كمتر كسى توانسته
است كه اهميت واقعىِ اين حادثه را درك نمايد.
علت دوم - ممكن است فهم حادثه مورد تحليل ، نيازمند پيگيرى علل و عوامل دور و نزديك
و نتايج و رويدادهاى همزمان باشد كه رابطه اى با حادثه داشته باشند و شخص تحليل گر
نتواند از عهده جمع آورى و فهم دقيق آن ها بر آيد.
علت سوم - در صورتى كه شناختِ همه جانبه حادثه موجب شود تا شخص محقق از برخى
معتقدات خود دست بردارد، قطعى است كه چنين محققى به شناخت همه جانبه حادثه علاقه اى
نخواهد داشت .
با نظر به اين علل است كه مى بينيم اغلب نويسندگان و تاريخ نگاران ، توفيق بررسى و
تحليل و تحقيق عينى و موشكافانه اين حادثه شگفت انگيز و سازنده را پيدا نمى كنند.
ما در اين مورد سخنى با آقاى كورت فريشلر آلمانى نويسنده فاضل و محقق كتاب
((امام حسين و ايران )) داريم . اين
مرد محقق ، با اين كه تتبع ، تحقيقات و استنباطهاى بسيار خوب و مفيدى از داستان
امام حسين (عليه السلام) داشته است ، اين داستان بسيار با عظمت را گسيخته از ريشه
ها و عوامل قبلى مورد تحقيق و تتبع قرار داده است ؛ به طورى كه اگر كسى اطلاعاتى از
جريانات ماقبل سال 61 هجرى نداشته باشد، گمان مى كند داستان شگفت انگيز نينوا در
مقطعى از تاريخ اتفاق افتاده است كه هيچ حادثه اى پيش از آن وجود نداشته است !
هم چنين ، در جايى ديگر از كتاب مى بينيم كه از زبان امام حسين (عليه السلام) به
فرزدق مى گويد:
((سال ها من دست روى دست گذاشتم و درصدد برنيامدم كه با اساس
ظلم مبارزه كنم و حق را اعلام نمايم ، ولى بعد از مدتى سكوت ، تصميم گرفتم كه قيام
كنم .))(11)
در صورتى كه آن چه در تاريخ مى بينيم ، اين است :
((هنگامى كه امام حسن (عليه السلام) از دنيا رفت ، شيعه در
عراق حركتى كرد و آنان به امام حسين (عليه السلام) نوشتند كه بيعت معاويه را شكسته
اند و با او (حسين (عليه السلام)) بيعت خواهند كرد. آن حضرت امتناع فرمود و تذكر
داد كه ميان او و معاويه تا مدتى تعهد و پيمانى بسته شده است و او نمى تواند آن
تعهد را نقض كند تا آن مدت بگذرد و اگر معاويه هلاك شود، تصميم خواهد گرفت .))
ملاحظه مى شود كه امام حسين (عليه السلام) در برابر ظلم ، دست روى دست نگذاشت و با
امكان مبارزه با ظلم ، سكوت نفرمود. با نظر به دلايل بسيار قوى كه وجود دارد، امام
حسين (عليه السلام) هرگز از اصل ((احدى الحسنيين
))(12)
روى گردان نشده بود (كشته شدن در راه خدا براى او حل شده بود) لذا، نقل قول زير،
صحيح به نظر نمى رسد:
((ابوهره ازدى ، امام حسين (عليه السلام) را در راه كوفه ديد
و از آن حضرت پرسيد اى پسر پيامبر خدا، چرا از حرم خدا و حرم جدت بيرون آمدى ؟
فرمود: يا اباهره ، بنى اميه مالم را گرفتند، صبر كردم . اهانتم كردند، صبر نمودم ،
و خواستند خونم را بريزند، خود را نجات دادم . و سوگند به خدا گروهى ستمگر مرا مى
كشند و خداوند آنان را در ذلت و پستى و شمشير بران فراگير غوطه ور مى سازد و بر
آنان كسى را مسلط مى سازد كه آنان را ذليل كند، ذليل تر از قوم سبا...))(13)
بر فرض صحت ، اولا؛ صبر آن حضرت در برابر مصيبت هاى شخصى بود، مانند صبر امام حسن
مجتبى (عليه السلام)، نه دست روى دست گذاشتن در مقابل ظلم همه جوامع اسلامى .
ثانيا؛ با تعهدى كه امام (عليه السلام) با معاويه بسته بود، تحمل در برابر تعهدى ها
و تجاوزها به حقوق شخصى امام حسين (عليه السلام) مجوز قيام مسلحانه در مقابل معاويه
نبود. {مخفى نماند كه امام حسين (عليه السلام) بنابه نقل از لهوف ، جمله فوق را به
ابوهره فرموده است نه فرزدق }.
علت چهارم - اين علت كه شايد با اهميت ترين علت باشد، اين است كه شخص متفكر و محقق
، در رويارويى با اين حادثه - همان طور كه در گذشته اشاره نموديم - با حقايقى مانند
ايمان ، عشق ، احساس مسؤ وليت بزرگ درباره انسان ها و اعتقاد جزمى به خدا و ابديت
روبه رو است ، كه يكى از طرفين حادثه (امام حسين (عليه السلام) و ياران او) آن ها
را در حد اعلى داشتند. در صورتى كه طرف ديگر (يزيد و يزيديان ) منطقى جز خودخواهى و
خودكامگى و ظلم و تجاوز نمى فهميدند. شخص محقق ، هر اندازه هم كه بخواهد در مقابل
اين دو منطق (حق محض و باطل محض ) بى طرفى و تماشاگرى بى تاءثر را انتخاب كند،
امكان ناپذير به نظر مى رسد. همين تاءثير شديد داستان نينواست كه در طول تاريخ ،
موجب حركت جدى فردى و اجتماعى مردم به سوى هدف هاى تكاملى شده است . آرى ، يك دقت
خوب لازم است تا تاءثير ملموس و ناملموس حركت حسينى را در عرصه ارزش هاى انسانى درك
و دريافت كنيم . در اين حادثه تقابل انسانيت با ضد انسانيت ، مرد محقق ، دو بعد بى
نهايت عظمت و كمال و بى نهايت پستى و سقوط را چنان آشكار و با خطوط و اشكال نمايان
خواهد ديد كه توانايى سكوت و تماشاگرى بى طرف را از دست خواهد داد، زيرا محال است
يك محقق و متفكر خردمند كه واقعا با انسان و انسانيت آشنايى نزديك دارد، در شعاع
جاذبيت فوق طبيعى امام حسين (عليه السلام) قرار نگيرد. همه مى دانيم كه قرار گرفتن
در جاذبيت چنين شخصيت الهى بزرگ همان ، و اجتناب از حيوان منشى ها، مقام پرستى ،
سلطه گرى ، شهرت خواهى و خودخواهى ها همان . چه اندكند افرادى كه براى قرار گرفتن
در شعاع جاذبيت فوق طبيعى امام حسين (عليه السلام)، از امور مزبور اجتناب نمايند.
آرى ، چنين است قانون سقوط انسان به رذالت هاى ضد ارزش . مثل اينان ، مثل آن موش
است كه در زير خاك ها و ديوارها با دست هاى كوچكش مشغول كندن و سوراخ كردن است .
اگر يكى از آن سوراخ ها فضاى روشنى را نشان بدهد، آن حيوان ظلمت پرست از روشنايى
فرار مى كند و دنبال كار خود را در كاوش در تاريكى ها مى گيرد!
عامل دوم - آگاهى هرچه بيشتر از اصول
كلى و ثابت و قضاياى جزئى و متغيرِ حيات انسانى در حادثه
براى درك اهميت اين عامل ، بايستى دو بعد اساسىِ رويدادهاى تاريخ را در نظر
داشته باشيم :
بعد يكم - نمودها و جريانات جزئى و متغير حوادث
كه عبارت است از: تسلسل طولى آن رويدادها با علل و معلولات فيزيكى و حوادث همزمان
آن ها. تاريخ از اين بعد، مركب از نمودهاى فيزيكى و جزئى متغير است كه ما آن ها را
مانند محسوسات جزئى و متغير زمان حاضر تا مدتى كم و بيش مشاهده مى كنيم و به وسيله
تعقل و ابزار، از آن ها بهره بردارى مى نماييم . به جهت همين جزئى بودن و دگرگونىِ
دائمى آن هاست كه تاكنون از اطلاق علم به نمودشناسى حوادثِ فيزيكىِ تاريخ ، خوددارى
شده است .
بعد دوم - اصول و قوانين كلى و ثابتِ وقايعِ تاريخ است كه
بدون توجه دقيق به آن ها، براى تطبيق و تفسير و توجيه وقايع ، نمى توان از آن ها
بهره بردارى نمود.
اين اصول و قوانين به دو دسته مهم تقسيم مى شوند:
للّه للّه دسته اول - اصول و قوانين درجه اول للّه للّه للّه
از نظر وسعت دايره و فراگيرى آن ها، مانند عامل محرك تاريخ و زير بناهاى اصلىِ
قواعد علوم انسانى ، مانند قواعد كلى و ثابت حقوق ، اقتصاد، سياست و اخلاق .
به عنوان مثال ، اين كه ((عامل محرك تاريخ مركب است از: 1-
هر حقيقت سودمند واقعى براى انسان ها، 2- مديريت انسان درباره زندگى خود))
يك اصل كلى ثابت است كه مى تواند ابعاد مربوط به زيربناى حوادث و حركت هاى تاريخى
را توضيح بدهد. هم چنين ، به عنوان مثال ؛ مبناى اصلى حقوق در تاريخ عبارت است از
اين كه چون هر انسانى ، داراى تمايلات و خواسته هاى نامحدود است و بديهى است كه اگر
همه انسان ها درصدد اشباع تمايلاتِ نامحدودِ خود برآيند، زندگى دسته جمعى امكان
ناپذير خواهد بود، لذا براى امكان پذير ساختن زندگى اجتماعى و براى تحقق بخشيدن به
آن ، مجبورند از تمايلات نامحدود كه به تزاحم و كشتار منتهى مى گردد، دست بردارند و
تمايلات محدود را كه زندگى مزبور را امكان پذير مى سازد، بپذيرند.
للّه للّه دسته دوم - اصول و قوانين درجه دوم ،للّه للّه للّه
اصل تقسيم حقايق سودمند به حقايق مادى و معنوى و اصول ناشى از تحليل هر يك از آن
حقايق كلى ، مانند قواعد كشاورزى ، قواعد اخلاقى ، سياسى و حقوقى .
عامل سوم - برخوردارى از دريافت طعم
واقعىِ اصول و ارزش هاى والاى انسانى كه در سطوح و ابعاد مختلف آن حادثه وجود دارد.
از ديدگاه آن سطح نگران كه از انسان و تاريخش چيزى جز يك حيوان پيچيده با
آثار طبيعى كه از او بروز كرده و سلسله اى پيوسته به نام ((تاريخ
)) را به وجود آورده است ، درك نمى كنند، اين عامل نه تنها
اهميتى ندارد، بلكه مى پندارند كه اين عامل ، اصلا نبايد براى مورخ مطرح شود. آقاى
كورت فريشلر در كتاب ((امام حسين و ايران ))
از آقاى ماركوارت ، محقق آلمانى چنين نقل مى كند:
((مورخ وقتى كه به يكى از افرادى كه در تاريخ از آنان نام مى
برند علاقه مند شود، ديگر مورخ نيست ، بلكه مؤمن است .))