عاشورا
(ريشه ها، انگيزه ها، رويدادها، پيامدها)

سعيد داودى، مهدى رستم نژاد

- ۱۴ -


فصل سوم: تشكيل حكومت اسلامى و مبارزه با ستمگران

انبيا و اولياى الهى در طول تاريخ براى پيشبرد اهداف مقدس خويش،در صدد تشكيل حكومت بر آمدند،چرا كه بدون شك با تشكيل حكومت،بهتر مى توان مردم را به سوى ارزش هاى معنوى و انسانى سوق داد و در راه بسط عدالت اجتماعى كوشيد و فرامين الهى را به صورت ضابطه مند اجرا كرد و به برقرارى عدل و دفع ظلم و شرك و بيدادگرى كمك نمود.
همچنين بسيارى از احكام الهى است كه بدون تشكيل حكومت نمى توان آنها را اجرا كرد و يا - لااقل - به طور مطلوب تحقيق نمى يابد.
از اين رو،پيامبران پيشين تا آنجا كه شرايط اجازه مى داد،در صدد تشكيل حكومت دينى بودند و پيامبر بزرگ اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز در نخستين فرصت،اقدام به تشكيل حكومت اسلامى در مدينه كرد و خود شخصا رهبرى اين حكومت را به عهده گرفت.
آن حضرت براى ادامه خط حاكميت صالحان به فرمان الهى - در روز عييد غدير خم،على (عليه السلام) را به جانشينى خود و امامت مردم پس از خويش منصوب كرد از اين رو،در روايات ما،از ولايت و رهبرى،به عظمت ياد شده است،از جمله در روايت معروف امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم:
بنى الاسلام على خمسة اءشياء على الصلاة و الزكاة و الحج و الصوم و الولاية اسلام بر پنج اصل اساسى بنيان نهاده شده است:بر نماز،زكات،حج،روزه و ولايت.
آنگاه در پاسخ به اين سؤال كه از اين پنج اصل كدام يك برتر است،مى فرمايد:
اءلولاية اءفضل لانها مفتاحهن،و الواليى هو الدليل عليهن ولايت از همه چيز برتر است،چرا كه ولايت و تشكيل حكومت اسلامى كليد بقيه است و والى امام راهنماى مردم نسبت به آن چهار امر مهم مى باشد. (420)
آرى،با تشكيل حكومت دينى و پذيرش حاكمان صالح به خوبى مى توان به اجراى احكام الهى كمك كرد و اصول،اخلاق و احكام شريعت عينى بخشيد. متأسفانه پس از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رهبرى امت اسلامى در جايگاه اصلى خويش قرار نگرفت و امير مؤمنان على (عليه السلام) را از خلافت دور نگه داشتند،ولى آن حضرت هر زمان كه فرصتى دست مى داد،بر حق حاكميت خويش پاى مى فشرد،و خود را سزاوارتر از همه به خلافت اسلامى مى شمرد.
سرانجام آن حضرت در سال 35 هجرى در يك بيعت عمومى به خلافت ظاهرى رسيد و در مسير اقامه قسط و عدل و احياى ارزش هاى دينى تلاش ‍ كرد،ولى زخم هاى بر جاى مانده از دوران گذشته و حوادث سخت و شكننده خويش دست نيابد. توطئه هاى معاويه چه در عصر امير مؤمنان على (عليه السلام) و چه در عصر خلافت كوتاه امام حسن (عليه السلام) و تلاش هاى جبهه نفاق براى تضعيف خط علوى و نا آگاهى جمعى از مردم و دنيا زدگى گروه ديگر،بار ديگر سنگ آسياى خلافت را از محورش خارج ساخت و اين بار دشمنان قسم خورده حاكميت اسلام راستين،بر اريكه قدرت قرار گرفتند!
امام حسين (عليه السلام) كه شايسته و وارث حاكميت نبوى و علوى و رهبر معنوى امت اسلامى بود،براى احياى ارزش هاى اسلامى و بسط قسط و عدل و مبارزه با ستمگران به هدف تشكيل حكومت اسلامى به پا خاست،به اين قصد كه اگر ممكن شود با تشكيل حكومت اسلامى و گرنه با شهادت خويش و يارانش،چهره واقعى بنى اميه را آشكار سازد و به ريشه كن ساختن درخت ظلم و كفر و نفاقشان بپردازد اسلام و امت مظلوم اسلامى را يارى كند.
امام حسين (عليه السلام) در خطبه اى با صراحت هدف از تلاش و تكاپوى خويش را چنين بيان مى كند:
اللهم انك تعلم انه لم يكن ما كان منا تنافسا فيى سلطان و لا التماسا من فضول الحطام،ولكن انرى المهالم من دينك و نظهر الاصلاح فيى بلادك و ياءمن المظلومون من عبادك و يعمل بفرائضك و سنتك و اءحكامك خداوند!تو مى دانى كه آنچه از ما در طريق تلاش براى بسيج مردم صورت گرفت،به خاطر رقابت در امر زمامدارى و يا به چنگ آوردن ثروت و مال نبود،بلكه هدف ما آن است كه نشانه هاى دين تو را ااشكار سازيم و اصلاح و درستى را در همه بلاد بر ملا كنيم تا بندگان مظلومت آسوده باشند و فرايض و سنت ها و احكامت مورد عمل قرار گيرد. (421)
امام خمينى قدس سره در سخنى در تبيين همين مطلب مى گويد... آنهايى كه خيال مى كنند حضرت سيد الشهدا براى حكومت نيامده،خير اين سخن صحيح نيست بلكه اينها براى حكومت آمدند،براى اين كه بايد حكومت دست مثل سيد الشهدا باشد،مثل كسانى كه شيعه سيد الشهدا هستند،باشد. (422)
هر چند امام (عليه السلام) مى دانست سرانجام در اين راه شهيد مى شود.
در جاى ديگر مى گويد:زندگى سيد الشهدا،زندگى حضرت صاحب الزمان (عليه السلام) زندگى همه انبياى عالم،همه انبيا از اول،از آدم تا حالا همه اين معنا بوده است كه در مقابل جور،حكومت عدل درست كنند. (423)
با اين مقدمه اكنون براى اثبات اين مطلب قيام براى تشكيل حكومت اسلامى و مبارزه با ستمگران به سراغ سخنان و سيره آن حضرت مى رويم.

نگاهى به گذشته

اگر به زندگى اباعبدالله الحسين (عليه السلام) نگاه كنيم به خوبى در مى يابيم كه آن حضرت از نوجوانى فقط اهل بيت (عليهم السلام) را شايسه خلافت اسلامى مى دانست.
در تاريخ مى خوانيم:روزى عمر بر منبر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) خطبه مى خئاند و در خطبه خويش گفت:من به مؤمنان از خودشان سزاوارترم!
امام حسين (عليه السلام) كه در گوشه مسجد نشسته بود- خطاب به عمر - فرياد زد:از منبر پدرم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پايين بيا!اين منبر پدر تو نيست كه بر فراز آن قرار گرفته اى و اين گونه ادعاها مى كنى!
عمر گفت:اى حسين!به جانم سوگند قبول دارم كه اين منبر پدر توست،نه پدر من،ولى بگو چه كسى اينها را به تو ياد داده است؟ پدرت على بن ابى طالب؟!
حسين (عليه السلام) فرمود:اگر من مطيع فرمان پدرم باشم به جانم سوگند او هدايت كننده است و من هدايت شده او خواهم بود. او بيعتى بر گردن مردم از زمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دارد كه اان را جبرئيل از ناحيه خداوند نازل كرد و جز منكر كتاب خدا،اين مطلب انكار نمى كند. مردم آن با قلب خويش شناختند و دانستند حق با پدرم است ولى با زبان آن را انكار كردند ،واى بر منكران حقوق ما اهل بيت!...
عمر گفت: اى حسين!هر كس حق پدرت را انكار كند،لعنت خدا بر او باد!ولى من بى تقصيرم چرا كه مردم ما را امير ساختند و مانيز پذيرفتيم و اگر پدرت را امير مى كردند،ما اصلاعت مى كرديم!
امام حسين (عليه السلام) پاسخ داد:اى پسر خطاب!كدام مردم تو را بر خويش امير ساختند،پيش از آن كه تو ابوبكر را بر خود و مردم امير قرار دهى. وى نيز بدون حجت و دليلى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و بدون رضايت شما دو نفر، همان رضايت خدا و پيامبر است؟!
عمر كه پاسخى نداشت،خشمگين از منبر فرود آمد و به همراه جمعى نزد على (عليه السلام) رفت و از حسين (عليه السلام) شكايت كرد... (424)
امام حسين (عليه السلام) در تمام دوران خلافت پدر بزرگوارش امير مؤمنان (عليه السلام) و برادرش امام حسن (عليه السلام) براى تقويت حكومت اسلامى در كنار آن بزرگواران حضور داشت و با دشمنان حكومت اسلامى مبارزه مى كرد.

سخن امام حسين (عليه السلام) در برابر معاويه

هنگامى كه معاويه براى گرفتن بيعت ييزيد بر آمد و به شهرها سفر كرد،در مديينه نيز اجتماعى براى معرفى و بيعت براى يزيد تشكيل داد و گفت:
به خدا سوگند!اگر من در ميان مسلمين كسيى بهتر از يزيد را سراغ داشتم،براى او بيعت مى گرفتم!!
امام حسين (عليه السلام) برخاست و فرمود:
و الله لقد تركت من هو خير منه اءبا و أما و نفسا به خدا سوگند!تو كسى را كه از يزيد از جهت پدر،مادر و شايستگى ها و ارزش هاى فردى و صفات انسانى بهتر است،كنار گذاشتى!
معاويه گفت:گويا خودت را مى گويى؟
فرمود:آرى!معاويه خاموش شد. (425)
مطابق روايت ديگرى امام (عليه السلام) فرمود:
أنا و الله اءحق بها منه فان اءبى خير من اءبيه و جدى خير منن جده و امى خير من اءمه و أنا خير منه به خدا سوگند!من از او يزيد به خلافت سزاوارترم،چرا كه پدرم از پدرش و جدم از جدش و مادرم از مادرش بهتر است و خودم نيز از او بهترم!(426)
از اين كلمات صريح،به خوبى روشن مى شود كه امام حسين (عليه السلام) در آن زمان فقط خود را شايسته خلافت مى دانست و معتقد بود شخصى همانند او - با آن عظمت خانوادگى و معنوى - بايد زمام امور مسلمين را به دست گيرد.

تلاش امام حسين (عليه السلام) براى تشكيل حكومت اسلامى در زمان يزيد

پس از مرگ معاويه و به خلافت رسيدن يزيد،شرايط براى مبارزه با ستمگران و تشكيل حكومت اسلامى - بيش از زمان گذشته - فراهم شده بود و آن حضرت در اين مسير اقداماتى را در پيش گرفت:

الف) ترك بيعت با يزيد

و اعلام عدم شايستگى او براى خلافت با توجه به اين كه امام حسين (عليه السلام) يزيد را هرگز شايسته اين جايگاه رفيع نمى دانست و خود را به حق شايسته ترين فرد براى امكر خلافت مى ديد،با يزيد بيعت نكرد و حكومت او را به رسميت نشناخت.
از اين رو هنگامى كه خبر مرگ معاويه به مدينه رسيد و آن حضرت توسط والى مدينه احضار شد،امام (عليه السلام) در پاسخ به عبدالله بن زيبر كه پرسيد چه خواهى كرد؟ فرمود:هيچ گاه با يزيد بيعت نخواهم كرد،چرا كه امر خلافت پس از برادرم حسن (عليه السلام) تنها شايسته من است. انيى لا اءبايع له اءبدا لان الامر انما كان ليى من بعد اخيى الحسن. (427)
همچنين به والى مدينه نيز فرمود:
انا أهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة... و يزيد رجل فاسق شارب الخمر قاتل النفس الحرمة معلن بالفسق و مثليى لا يبابع لمثله ما از خاندان نبوت و معدن رسالت و جايگاه رفيع رفت و آمد فرشتگانم... در حالى كه يزيد مردى است. فاسق،مى گسار،قاتل بى گناهان،او كسى است كه آشكارا مرتكب فسق و فجور مى شود. بنابر اين،هرگز شخصى همانند من ،با مردى همانند وى بيعت نخواهد كرد. (428)
همچنين امام (عليه السلام) در پى اصرار مروان بن حكم براى بيعت با يزيد با قاطعيت فرمود:
و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد، و لقد سمعت جديى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) يقول:الخلافة محرمة على آل أبى سفيان هنگامى كه امت اسلامى به زمامدارى مثل يزيد گرفتار آيد،بايد فاتحه اسلام را خواند!من از جدم رسول خدا شنيدم كه فرمود:خلافت بر خاندان ابوسفيان حرام است. (429)
در واقع امام (عليه السلام) با اين جمله، عمق فاجعه زمامدارى يزيد را بيان مى كند و با استهشاد به كلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) تصدى خلافت توسط فرزندان ابوسقفيان را حرام مى شمارد.
در سخن دييگرى كه آن حضرت خطاب به برادرش محمد حنيفه مى فرمايد،بار ديگر بر عدم بيعت با يزيد- به هر قيمتى - تاءكيد مى ورزد و مى فرمايد:
يا أخى!والله لو لكم يكن فيى الدنيا ملجا و لا ماءوى لما بابيعت يزيد بن معاوية اى برادر!به خدا سوگند!اگر در هيچ نقطه اى از دنيا ،هيچ پناهگاه و جاى امنى نداشته باشم هرگز با يزيد بن معاويه بيعت نخواهم كرد. (430)

ب نصريح به شايستگى خود براى خلافت

امام حسين (عليه السلام) علاوه بر آن كه يزيد را شايسته اين جايگاه والا نمى دانست به شايستگى خود نسبت به امر ولايت و حاكميت اسلامى تصريح مى كند. در واقع امام (عليه السلام) با اين جملات در مسير تشكيل حكومت اسلامى و به عهده گرفتن خلافت مسلمين حركت مى كند.
امام حسين (عليه السلام) در خطبه اى كه پس از نماز عصر در جمع لشكريان حر خواند،فرمود:
أيها الناس!أنا ابن بنت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) و نحن اولى بولا ية هذه الامور عليكم من هولاء المدعين ما ليس لهم اى مردم!من فرزند دختر رسول خدايم،ما به ولايت اين امور بر شما و امامت مسلمين از اين مدعيان دروغين سزاوارتريم. (431)
همه اينها علاوه بر مواردى كه امام حسين (عليه السلام) در حيات معاويه - آنگاه كه مسأله و لا يتعهدى يزيد مطرح شد- به شايستگى خويش بر امر خلافت تاءكيد ورزيد كه پيش از اين گذشت.

ج) پاسخ به دعوت كوفيان

از نمودهاى تلاش امام حسين (عليه السلام) براى تشكيل حكومت اسلامى،پاسخ به دعوت كوفيان جهت پذيرش رهبرى قيام بر ضد حكومت نامشروع يزيد است.
همچنين فرستادن امام (عليه السلام) سفير و نماينده خود،جناب مسلم بن عقيل رحمة الله را به كوفه براى ارزيابى دعوت آنان و بسيج نيروها و گرفتن بيعت از مردم،حكايت از عزم امام (عليه السلام) جهت تشكيل حكومت اسلامى و الهى دارد.
با توجه به اين كه كوفه مركز علاقمندان و شيعيان على بن ابى طالب (عليه السلام) بود،تصميم امام حسين (عليه السلام) بر آن بود كه اين شهر را پايگاه اصلى قيام و نهضت اسلامى خود قرار داده و از آن مكان انقلاب را رهبرى كرده و به ديگر شهرها گسترش دهد.

نامه سران كوفه به محضر امام (عليه السلام)

پس از مرگ معاويه و به دنبال يك گرد همايى در منزل سليمان بن صرد خزاعى جمعى از بزرگان كوفه نامه اى به محضر امام (عليه السلام) نوشته و براى پذيرش رهبرى آن حضرت جهت بر پايى نهضتى همگانى اعلام آمادگى كردند.
مضمون نامه را كه نام چهار تن از بزرگان شيعه،يعنى سليمان بن صرد،مسيب بن نجبه،رفاعة بن شداد و حبيب بن مظاهر و گروهى ديگر از شيعيان در آن آمده،چنين است:
خداى را سپاس مى گوييم كه معاويه آن دشمن ستمكار و كينه توز را نابود ساخت،همو كه بدون امت بر گرده آنا:سوار شد و اموال آنها را غضب كرد و خوبان آنان را كشته و به نابكاران ميدان داد...
اينك ما،امام و پيشوايى نداريم،به سوى ما بيا!بدان اميد كه خداوند به بركت وجود تو همه ما را بر محور حق گرد آورد.
نعمان بن بشير والى كوفه در دارا لاماره است و ما با او در نماز جمعه و اجنماعات عمومى حاضر نمى شويم و به او اعتنايى نداريم و اگر با خبر شويم كه به سوى ما مى آيى،او را از كوفه بيرون كرده و به شام ملحقش ‍ مى سازيم. (432)

پاسخ امام (عليه السلام) و اعزام مسلم به كوفه

به دنبال نامه هاى متعدد مردم كوفه و اعلام آمادگى براى پذيرش رهبرى امام (عليه السلام) آن حضرت نامه اى در پاسخ به آنان نوشت،سپس پسر عمويش مسلم بن عقيل را به آن شهر فرستاد. نامه امام (عليه السلام) چنين است:
بسم الله الرحمن الرحيم من الحسين بن على الى الملا من المؤمنين و المسلمين. اما بعد:فان هانئا و سعيدا قدما على بكتبكم - و كانا آخر من قدم على من رسلكم - و قد فهمت كل الذيى اقصصتم و ذكرتم،و مقالة جلكم:انه ليس علينا امام فقبل، لعل الله ان يجمعنا بك على الهدى و الحق. و قد بعثت اليكم أخيى و ابن عميى و ثقتيى من اهل بيتى مسلم بن عقيل و اءمرته ان يكتب الى بحالكم و اءمركم و راءيكم.
فان كتب الى:قد اجمع راءى كلئكم،و ذويى الفضل و الحجى منكم، على مثل ما قدمت على به رسلكم و قراءت فى كتبكم،اقدم عليكم و شيكا ان شاء الله فلعمريى ما الامام الا العامل بالكتاب و الاخذ بالقسط،و الدلئن بالحق،و الحابس نفسه على ذات الله و السلام

به نام خداوند بخشنده مهربان،از حسين بن على (عليه السلام) به بزرگان از مؤمنان و مسلمانان!هانى و سعيد همراه نامه هايتان به سوى من آمدند - و اين دو تن آخرين كسانى بودند كه نامه هايتان را آوردند- محتواى همه نامه هايتان به طور فشرده اين بود كه:امام و پيشوايى نداريم،به سوى ما بيا! اميد است كه خداوند به وسيله تو ما را بر محور حق و هدايت گرد آورد. اكنون من برادر،پسر عمو و شخص مورد اعتماد از خاندام - مسلم بن عقيل - را به سوى شما مى فرستم،به او فرمان دادم كه و برنامه ها و افكارتان را براى من بنويسد. هرگاه به من اطاع دهد كه بزرگان و خردمندان شما،با اانچه كه در نامه هايتان ذكر شده،همراه و هماهنگند،به زودى به سوى شما خواهم آمد ان شاء الله
در پايان نامه اضافه فرمود:به جانم سوكند!امام و پيشوا تنها كسى است كه به كتاب خدا عمل كند و عدل و داد را بر پا دارد،دين حق را پذيرفته و خود را وقف راه خدا كند. (433)
اين نامه به خوبى گوياى اين حقيقت است كه امام (عليه السلام) در مسير قيام براى سرنگونى حكومت پليد اموى و تشكيل حكومت اسلامى گام بر مى داشت. از اين رو،براى ارزيابى اوضاع،نخست نماينده اى آگاه و مورد اعتماد را به شهر اعزام مى كند تا از حقيقت امر آگاه شود و با بسيج نيروها و آمادگى شيعيان در اين راه قدم بردارد.
جمله پايانى سخن امام (عليه السلام) نيز تاءكيدى است بر شايستگى خود جهت امامت و رهبرى و عدم لياقت حاكم شام - كه نه به كتاب خدا عمل مى كند و نه عدل و داد را بر پا مى دارد و نه خود را وقف راه خدا مى كند - كه اين خود قرينه اى است بر عزم امام جهت پذيرش امامت و خلافت مسلمين و برپايى عدل و داد.
امام (عليه السلام) همچنين در نامه اى كه همراه با اعزام مسلم (عليه السلام) خطاب به او مرقوم مى دارد،بار ديگر بر بسيج نيروها و آماده سارى مردم تاءكيد مى ورزد. در اين نامه مى خوانيم:
وداع الناس الى طاعتى، و اخذلهم عن آل ابى سفيان، فان راءيت الناس ‍ محجتمعين على بيعتى فعجل لى بالخير، حتى اءعما على حسب ذلك أن شاءالله تعالى. (چون به كوفه رسيد) مردم را به پيروى از من دعوت كن و آنان را از حمايت آل ابى سفيان باز دار. اگر مردم متفقا بيعت كردند،مرا با خبر ساز تا برابر آن عمل كنم. (434)
پراكنده ساختن مردم از حمايت خاندان ابوسفيان و فراخوانى مردم به اطاعت امام (عليه السلام) و يكپارچگى آنان براى بيعت و همراهى،همه و همه نشان از تهيه ساز و كارهاى مناسب جهت تشكيل حكومت دارد.
پس از ورود مسلم (عليه السلام) به كوفه و بيعت گروه زيادى از مردم با وى و اعلام آمادگى آنان براى جانبازى و همراهى با امام (عليه السلام) و انعكاس آن به محضر امام ع ليه السلام توسط فرستادگان جناب مسلم امام حسين (عليه السلام) از مكه عازم كوفه مى شود. (435)
و هذه كتب أهل كوفة و رسلهم،قد وجب على اجابتهم و قام لهم العذر على عندالله سبحانه اينها نامه ها و فرستادگان كوفيان است. بر من لازم است دعوت آنان را پاسخ دهم،چرا كه حجت الهى بر من تمام شده است. (436)
همچنين به عبدالله بن زبير فرمود:
اءتتنيى بيعة اءربعين اءلفا يحلفون ليى بالطاق و العتاق من اهل الكوفة بيعت چهل هزار تن از مردم كوفه در وفادارى به طلاق و عتاق (437)
سوگند خورده اند،به دستم رسيده است. (438)
امام (عليه السلام) در ملاقات با عبدالله بن مطيع - هنگامى كه از علت خروج حضرت از مكه سؤال مى كند - به صراحت مى فرمايد:
ان أهل الكوفة كتبوا الى يساءلوننى أن اءقدم عليهم لما رجوا من احياء معالم الحق و امامة البدع مردم كوفه نامه نوشتند و از من خواستند كه به سوى آنان بروم،بدان اميد كه با تشكيل حكومت اسلامى نشانه هاى حق زنده و بدعت ها نابود شود. (439)
به هر حال،با توجه به شواهد تاريخى - كه بخشى از آن گذشت و قسمتى از آن در بخش رويدادها خواهد آمد- يكى از اهداف قيام امام حسين (عليه السلام) تشكيل حكومت اسلامى و در واقع باز گرداندن خلافت اسلامى به جايگاه اصلى خويش بود،تا در پناه آن عدل و داد گسترش يابد،حق احيا شود و باطل و پليدى و بدعت ها نابود گردد. پشتيبانى و اعلام آمادگى مردم كوفه و تاءكيد و اصرار آنان بر اين امر،حجت را بر امام (عليه السلام) تمام كرد كه بايد با نيروى چند ده هزار نفرى بر ضد حاكم غاصب و فرمانرواى ستمگرى مانند يزيد قيام كند و از اين رو به سمت كوفه آمد و قبل از آن نيز توسط سفير خويش جناب مسلم از همراهى كوفيان با خبر شد.

قيام براى تشكيل حكومت اسلامى با آگاهى از شهادت

اكنون جاى طرح اين سؤال است كه آيا امام حسين (عليه السلام) از شهادت خويش و يارانش در مسير حركت به سوى كوفه و قيام بر ضد يزيد،آگاه بود،يا خبر؟ و اگر از ايم امر مطلع بود،آگاهى به شهادت با قيام وبرنامه ريزى براى تشكيل حكومت اسلامى چگونه سازگار است؟
بر اساس شواهد تاريخى جاى هيچ ترديدى نيست كه امام حسين (عليه السلام) از فرجام قيام خويش آگاه بود و با يقين به شهادت،نهضت خويش را آغاز كرد و شواهد روشن آن در همين كتاب آمده است ولى در اين قسمت نخست به بخشى از شواهد مزبور كه علم و آگاهى امام (عليه السلام) به شهادت خويش را تأييد مى كند،اشاره كرده سپس به پاسخ پرسش فوق مى پردازيم.
لازم به ذكر است روايات و اخبارى كه از طريق شيعه و اهل سنت از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در موضوع شهادت امام حسين (عليه السلام) نقل شده است به اندازه اى مشهور بود كه ابن عباس مى گويد:
ما كنا نشك أهل البيت و هم متوافرون أن الحسين بن على (عليه السلام) يفتل بالطف ما اهل بيت همگى ترديدى نداشتيم كه امام حسين (عليه السلام) در سرزمين طف كربلا به شهادت خواهد رسيد. (440)
چنان كه از مفاد اين روايت استفاده مى شود،نه تنها امام،بلكه عموم اهل بيت حتى از محل شهادت آن حضرت با اطلاع بودند.
علامه مجلسى در بحارالانوار هفتاد و يك روايت در اين باره نقل كرده است. (441)
نمونه هايى كه به دنبال مى آيد تنها بخش كوچكى از آن است كه از زبان خود آن حضرت نقل شده است.
1- امام عع در آغاز حركتش در مدينه در خطاب به بنى هاشم چنين نوشت:
ان لحق بيى منكم استشهد،و من تخلف لم يبلغ الفتح هر كس از شما به من بپيوندد به شهادت مى رسد و هر كس بماند به پيروزى نخواهد رسيد. (442)
2- هنگامى كه يكى از برادرانش خبر شهادت امام را از زبان امام حسين (عليه السلام) نقل كرد،امام حسين (عليه السلام) در پاسخ وى فرمود:
حدثنى اءبى أن رسول الله أخبره بقتله و قتلى،و أن تربتى تكون بقرب تربته فتظن انك عملت ما لم اءعلمه پدرم نقل كرده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) او را از كشته شدن پدرم و من با خبر ساخته است و فرمود كه تربت من نزديك تريبت پدرم خواهد بود،تو فكر مى كنى چيزى را مى دانى كه من نمى دانم؟. (443)
3 - شبيه همين مطلب در گفتگوى آن حضرت با برادرش محمد حنفه در مكه عنوان مى شود. آنگاه كه محمد حنفه پيشنهاد كرد امام (عليه السلام) از رفتن به عراق خودارى كند،فرمود:
آتانى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) بعد ما فارقتك فقال:يا حسيين!اخرج فان الله قد شاء أن يراك قتلا بعد از آن كه از تو جدا شدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را در خواب ديدم كه فرمود:اى حسيين!حركت كن،زييرا خداوند خواسته است تو را كشته ببيند. (444)
4 نمونه ديگر،سخنى است كه امام هنگام اعزامم مسلم به وى فرمود:من تو را به سوى اهل كوفه روانه ساختم،خداوند آن گونه كه خود دوست دارد و مى پسندد كارت را سامان دهد.
آنگاه امام افزود:
اءرجو أن اكون انا و انت فى درجة الشهيداء اميدوارم كه من و تو در جايگاه شهدا قرار گيريم. (445)
اين سخن گوياى اين حقيقت است كه امام (عليه السلام) براى خود و يارانش ‍ راه شهادت را برگزيده است و همين را آرزو مى كند.
5- عجيب آن كه آن حضرت در پاسخ مردى از اهل كوفه،با اشاره به نامه هاى مردم كوفه،آنان را قاتل خويش معرفى كرده،مى فرمايد:
هذه كتب أهل الكوفة الى و لا اءراهم الا قاتلى اين نامه هاى مردم كوفه است ولى من آنان را جز قاتل خود نمى دانم. (446)
6- صريح تر از همه اين ها سخنانى است كه امام (عليه السلام) در جمع مكه قبل از حركت به سوى عراق ايراد كرد و چنين فرمود:
... و خيرليى مصرع أنا لا قيه كانى باءوصاليى تتقطعها عسلان الفلوات بين النواويس و كربلا،فيملان منيى اءكراشا جوفا و الجربة سغبا،لا محيص ‍ عن يوم خط بالقلم خداوند براى من شهادت گاهى اختيار كرده است كه من به آن خواهم رسيد. گويا مى بينم كه گرگ ها بيابان هاى عراق ميان نواويس قبرستان يهود در نزديكى كربلا و كربلا بند بند مرا جدا كرده و شكم ها و جيب هاى خالى خود را با كشتن من و دريافت جوايز پر مى كنند. از روزى كه با دست قضا و قدر الهى نوشته شده،چاره اى نيست. (447)
با ملاحظه اين سخن و نمونه هاى فراوان ديگر ار اين دست،شكى باقى نمى ماند كه امام نه تنها از اصل كشته شدن خويش آگاهى داشت،بلكه دقيقا از محل شهادت نيز قاتلان خود با اطلاع بوده است.
اينك با توجه به اين كه امام (عليه السلام) از سرانجام اين حركت آگاه بود،اين سؤال مطرح مى شود كه چگونه اطمينان امام به شهادت با حركت آن حضرت براى دستيابى به حكومت اسلامى قابل جمع است؟ يعنى چگونه مى شود امام (عليه السلام) هم سرانجام كار را بداند و به شهادت خويش و يارانش يقين داشته باشد و در عين حال به قصد تشكيل حكومت اسلامى قيام كند؟
پاسخ به اين سؤال به اندازه اى اهميت دارد كه برخى از نويسندگان را كه نتوانستند بين اداى وظيفه و آگاهى از نتيجه وفق دهند،بر آن داشت تا به طور كلى آگاهى امام از فرجام كار را انكار كنند!و تمام ادله تاريخى و روايى را كه در اين موضوع وارد شده است،زير سؤال برند!
غافل از اان كه نتيجه كار نمى تواند تعيين كننده وظيفه مردان الهى باشد. در فرهنگ دين،آنچه مهم است تشخيص وظيفه و عمل به آن است و اما رسيدن به نتيجه دلخواه،در مرحله دوم قرار دارد.
تعاليم قرآن و اسلام و سيره معصومين (عليه السلام) گوياى اين واقعيت است كه جمع بين وظيفه و نتيجه هر چند اولويت دارد،ولى عمل به وظيفه مقدم بر رسيدن به نتيجه مى باشد.
به عبارت ديگر:بر هر فرد با ايمانى لازم است در مسير انجام وظيفه گام نهد،هر گاه به نتيجه مطلوب برسد چه بهتر،و اگر نرسد نفس اين كار كه وارد مسير انجام وظيفه شده،خود مطلوب مهمى است كه مى تواند افراد بهانه جو را به كار وارد. زيرا بسيار مى شود كه بهانه جويان به بهانه اين كه حصول نتيجه مشكوك است،از انجام وظيفه و رسيدن به نتيجه باز مى مانند.
اين است كه امام (عليه السلام) در كنار سخنانى كه با صراحت از شهادت خويش و يارانش ياد مى كند،در عين حال اغاز انگيزه هاى الهى حركت خويش نيز به عنوان وظيفه الهى و تكليف دينى،سخن به ميان مى آورد و حتى مى فرمايدو حتى مى فرمايد:بى وفايى ياران و كمى نفرات مرا از تكليفم باز نمى دارد.
آن حضرت در روز عاشورا پيش از آغاز جنگ به همين نكته اشاره كرده مى فرمايد:
اءلا قد اءهذرت و أنذرت،أنذرت الا انيى زاخف بهذه الاسرة على قلة العتاد خذلة الاصحاب آگاه باشيد!كه من حجت را تمام كردم و از عافبت شوم مخالفان حق خبر داد. آگاه باشيد!كه من با همين خانواده با وجود نداشتن سپاه و بى وفايى ياران،جهاد خواهم كرد. (448)
آرى،امام (عليه السلام) در صدد اداى وظيفه است و نداشتن سپاه و كمى ياران،خللى در عزم او وارد نمى كند. اين است كه امام با وجود اين كه كاملا از عاقبت امر آگاه بود،با انگيزه تشكيل اسلامى قيام كرد و اين درست به حكم عمل به وظيفه بوده است.
سيره امامان معصوم (عليه السلام) همواره طبق تكليف دينى و عمل به وظيفه بوده است. آنان از اين منظر در هر حال احساس پيروزى مى كردند. و به تعبير قرآن به احدى الحسنيين يكى از دو نيكى (449)- شهادت يا پيروزى - مى رسيدند.
چه پيروز مى شدند و چه شهيد مى شدند،هر دو صورت براى آنا:پيروزى بود. بر همين مبنا است كه امام حسين (عليه السلام) مى فرمايد:
ان نزل القضا بما نحب فنحمدالله على نعمائه،و هو المستعان على اءداء الشكر،و ان حال القضاء دون الرجاء فلم يعتد من كان الحق نيته و التقوى سر يرته اگر قضاى الهى بر آنچه مى پسنديم نازل شود،خداوند را بر آن نعمت سپاسگزارم و براى شكر گزارى از او يارى مى طلبيم و اگر تقدير الهى ميان ما و آنچه به آن اميد دارييم مانع شود،و به شهادت برسيم پس كسى كه نيتش حق و درونش تقوا باشد از حق نگذشته و به وظيفه خود عمل كرده است. (450)
حركت امام (عليه السلام) يكى از جلوه هاى با شكوه عمل به وظيفه بود،نتيجه هر چه بود فرقى نمى كرد،لذا مى فرمايد:
اءرجو أن يكون خييرا ما اءراد الله بنا،قلنا اءم ظفرنا اميدوارم آنچه خداوند براى ما مقرر فرموده خير باشد،چه كشته شويم،چه پيروز گرديم!(451)
با اين بيان روشن است كه هيچ منافاتى بين آگاهى از سرانجام كار شهادت و عمل به وظيفه قيام براى تشكيل حكومت اسلامى نيست.
در پايان،ياد آورى اين نكته نيز ضرورى است كه وجود انگيزه تشكيل حكومت در اين قيام مقدس،به معنى دستيابى عملى و بالفعل به آن حكومت در همان برهه از زمان نيست،بلكه شهادت آن حضرت زمينه ساز كوتاه شدن بازماندگان دوران جاهليت از حكومت اسلامى در آينده بود و اين واقعيتى است كه امام به دنبال آن بود به علاوه انگيزه هاى حركت امام (عليه السلام) منحصر به اين يك هدف نبود،اهداف ديگرى نيز در تحقيق اين حركت مقدس دخيل بوده كه در مباحث گذشته به آنها اشاره شد.