بخش چهارم: رويدادهاى قيام عاشورا
اشاره:
در اين بخش،به حوادث مربوط به امام حسين (عليه السلام) از عصر معاويه تا
شهادت آن حضرت در كربلا مى پردازيم. در اين سير تاريخى، از يك سو،رويدادها و حوادثى
مورد توجه است كه از روح مبارزه و نستوهى آن حضرت حكايت دارد و از سوى ديگر،به
سلسله ماجراهايى پرداخته مى شود كه از پى يكديگر به عاشوراى سال 61 هجرى و شهادت
اباعبدالله الحسين (عليه السلام) و يارانش منجر گرديده است.
در اين بخش،رويدادهايى كه مربوط به اصحاب آن حضرت است،مورد بحث قرار نگرفته است،مگر
آنچه را كه در ضمن كلمات امام (عليه السلام) آمده است.
لازم به ياد آورى است كه در ذييل نقل اين رويدادها عمدتا نكاتى در تحليل و يا تجليل
از آن رويداد آمده است.
1 - خواستگارى ام كلثوم
مرحوم بحرانى در كتاب عوالم چنين نقل مى كند:معاويه به مروان - كه استاندار
حجاز بود- نامه اى نوشت و از وى خواست ام كلثوم دختر عبدالله بن جعفر را براى
فرزندش يزيد خواستگارى كند. مروان به سراغ عبدالله بن جعفر رفت و جريان خواستگارى
را با او در ميان گذاشت.
عبدالله گفت:اختيار ام كلثوم به دست من نسيت،بلكه به دست آقاى ما حسين (عليه
السلام) است كه دايى دختر است
موضوع را به اطلاع امام حسين (عليه السلام) رساندند،فرمود:از خداوند طلب خير مى
كنم،خدايا را به آنچه مايه خشنوديت از آل محمد است موفق بدار!روز موعود فرا رسيد و
مردم در مسجد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اجتماع كردند،مروان نيز آمد و
كنار امام حسين (عليه السلام) نشست و گفت:امير مؤمنان!اشاره به معاويه است!به من
فرمان داده است كه ام كلثوم را براى يزيد خواستگارى كنم و مهريه او را مطابق خواسته
پدرش قرار دهم،به هر مقدار كه باشد!همراه با آشتى ميان دو قبيله بنى هاشم و بنى
اميه و نييز اداى ديون پدرش.
سپس خطاب به امام حسين (عليه السلام) گفت:بدان!كسانى كه به خاطر وصلت شما با يزيد
به حال شما غبطه مى خورند،بيشترند از كسانى كه به يزيد به سبب وصلتش با شما غبطه
بخورند. آنگاه گفت:مايه شگفتى است كه چگونه يزيد براى كسى مهريه قرار مى دهد و حال
آن كه وى در شأن و منزلت همتايى ندارد و مردم با توسل به روى او طلب باران مى كنند.
اى ابا عبدالله!سخنم را با نظر مثبت پاسخ بگو!
امام حسين (عليه السلام) فرمود:
الحمدلله الذى اختار لنفسه،وارتضانا لدينا و اصطفانا على
خلقه،و انزل علينا كتابه و وحيه و ايم الله لا ينقصنا احد من حقنا شيئا الا انتقصه
من حقه فى عاجل ديناه و آخرته،و لا يكون علينا دولة الا كانت لنا العاقبة و لنعلمن
نباه بعد حين
يامروان قد قلت فسمعنا
اما قولك:مهرها حكم اءبيها بالغا ما بلغ فلعمريى لو اردنا ذلك ما عدونا سنة رسول
الله فيى بناته و نسائه و اهل بيته و هو ثنتا عشرة اءوقية،يكون اربعماة و ثمانين
درهما و أما قولك:مع قضاء دين ابيها،فمتى كن نسائنا يقضين ديوننا؟ و اما صلح ما بين
هذين الحيين،فانا قوم عادينا كم فى الله و لم نكن نصالحكم للدنيا،فلعمريى فلقد اعيى
النسب فكيف السبب.
و أما قولك:العجب ليزيد كيف يستمهر؟ فقد استمهر من هو خير من يزيد،و من اءب يزيد و
من جد يزيد.
و أما قولك:ان يزيد كفو من لا كفو له،فمن كان كفوه قبل اليوم فهو كفوه اليوم ما
زادته امارته فيى الكفاءة شيئا.
و أما قولك: بوجهه يستسقى الغمام،فانما كان ذلك بوجه رسول الله (صلى الله عليه و
آله و سلم).
و أما قولك:من يغبطنا به اكثر ممن يغبطه بنا،فانما،يغبطنا به أهل الجهل،و يغبطه بنا
أهل العقل.
فاءشهدوا جمعا انى زوجت ام كلثوم بنت عبدالله بن جعفر من ابن عمها القاسم بن محمد
بن جعفر،على اربعمائة و ثمانين درهما،و قد نحلتها ضيعتى بالمدينة اءو قال أرضى
بالعقيق،و ان غلتها فى السنة ثمانية آلاف دينار،ففيها لهما غنى ان شاء الله.
ستايش مخصوص خداوندى است كه ما براى خويش اختيار نمود و برايى دينش انتخاب كرد و
مارا بر خلقش برگزيد و كتاب و وحى خود را بر خاندان ما نازل فرمود. به خدا سوگند!هر
كس حقى از ما كم بگذارد،خداوند در دنيا و آخرت حقش را كم خواهد گذاشت و هر كس بر ما
- براى مدتى - سلطه يابد،بايد بداند كه عاقبت كار،از آن ما خواهد بود و اين مطلب را
به زودى خواهيد دانست.
سپس فرمود:اى مروان!تو سخن گفتى و ما شنيديم و اكنون ما مى گوييم و تو بشنو:
اما اين كه گفتى مهريه اين دختر،مطابق خواسته پدرش - هر چند زياد باشد - خواهد
بود،به جانم سوگند!ما هرگز از سنت رسول خدا در مهريه دختران،همسران و اهل بيتش
تجاوز نخواهيم كرد. كه مهر السنة است همان دوازده اوقيه واحدى است در وزن كه برابر
با 480 درهم است.
و اما اين كه گفتى:ديون پدرش را نيز ادا خواهيم نمود،اى مروان!از چه زمانى زنان ما
ديون ما را ادا مى كردند كه امروز چنين شود؟!
و اما در مورد مساله صلح ميان اين دو قبيله،بايد بگويم كه ما با شما در راه خدا و
براى دشمنى كرده ايم و لذا حاضر نيستم به خاطر دنيا با شما مصالحه كنيم!به جانم
سوگند!براى سازش با شما از قرابت نسبى بنى هاشم با بنى اميه كارى ساخته نيست،تا چه
برسد به قرابت سببى پيوند زناشويى.
و اما آن سخنت كه گفته اى:تعجب مى كنم چگونه يزيد مهريه قرار مى دهد،پاسخ آن اين
است كه كسى از يزيد و پدر و جدش بهتر است،مهريه قرار مى داد چه برسد به يزيد! و اما
پاسخ اين سخنت كه گفتى:يزيد كفو و همتايى ندارد اين است كه آن كس كه قبل از امروز
كفو او بوده،همين امروز نيز كفو اوست بدون آن كه فرمانروايى وى چيزى بر شأن او
بيفزايد.
و اما آن سخنت كه درباره يزيد گفته اى با توسل به روى وى طلب باران مى شود،اين تنها
به بركت چهره رسول خدا بوده است نه يزيد.
و اما اين كه گفته اى:كسانى كه به خاطر وصلت با يزيد ت به حال ما غبطه مى خورند ت
بيشتر از كسانى هستند كه به حال يزيد به جهت وصلتش با ما غبطه خواهند خورد،پاسخش آن
است كه فقط نادانان به خاطر وصلت ما با يزيد به حال ما غبطه مى خورند،سرانجام امام
(عليه السلام) پس از سخنانى فرمود:همگى شاهد باشيد كه من ام كلثوم دختر عبدالله بن
جعفر را به ازدواج پسر عمويش قاسم بن محمد بن جعفر در آوردم!و مهر ييه اش را 480
درهم قرار دادم و زمين حاصلخيزم را در مدينه نيز به اين دختر بخشيدم. - مزرعه ام را
در سرزمين عقيق به وى بخشيدم كه در آمد آن سالانه 8 هزار درهم دينار است و همين
مزرعه براى زندگى اين دو كافى است،ان شاء الله!(452)
اين سخنان تيرى بود كه بر قلب نا پاك يزيد خصوصا،بنى اميه عموما،نشست و نقشه اى را
كه براى فريب مردم،از طريق نزديكى به بنى هاشم،كشيده بودند نقش بر آب كرد.
بنى اميه افراد منفور و آلوده اى بودند كه مى خواستند از طريق انتساب به بنى هاشم
در ميان مردم كسب آبرويى كنند و پايه هاى قدرت شيطانى خود را از طريق تقويت
نمايد،يك نمونه آن جريان خواستگارى ام كلثوم - دختر عبدالله بن جعفر - بود.
ولى امام حسين (عليه السلام) به موقع اقدام فرمودو تير آنها به سنگ خورد،و ساحت
مقدس بنى هاشم با انتساب به بنى اميه آلوده نشد.
2 - وحشت از نام على (عليه السلام)
معاويه،مروان بن حكم را والى مدينه قرار داد و به او فرمان داد كه براى
جوانان قريش سهميه اى از بيت المال قرار دهد،او نيز چنين كرد.
امام سجاد،على بن الحسين (عليه السلام) مى گويد:من نزد او رفتم تا حق خود را از بيت
المال بگيرم مروان به من گفت:نامت چيست؟
گفتم على بن الحسين.
پرسيد:نام برادرت چيست؟
گفتم:على!
گفت:على و على؟!پدرت چه منظورى دارد كه نام همه فرزندان را على مى گذارد؟سپس سهميه
مرا مشخص كرد. وقتى كه به نزد پدرم بازگشتم و ماجرا را بازگو نمودم،پدرم فرمود:
ويليى على ابن الزرقاء دباعة الادم،لو ولد ليى مائة لا حببت
أن لا اسمى اءحدا منهم الا عليا واى بر پسر زن زاغ چشمى كه پوست ها را دباغى
مى كرد،من اگر يكصد فرزند داشته باشم،دوست دارم جز على نامى ديگر براى آنان انتخاب
نكنم.
(453)
آرى دشمنان اسلام و اهل بيت (عليهم السلام) مى خواستند نام على از اذهان مردم
فراموش شود،ولى فرزندان على (عليه السلام) سعى داشتند اين نام هر چه پر زنگ تر در
سينه ها نقش بندد،به همين دليل امام حسين (عليه السلام) نام على را براى همه
فرزندانش برگزيده بود،تا خارى در چشم دشمنان باشد.
3 - افتخار شما فقط فاطمه است!
مرحوم طبرسى در احتجاج نقل كرده است كه روزى مروان بن حكم به اما. حسين
(عليه السلام) گفت ن اگر افتخارتان به فاطمه (سلام الله عليها) نبود،ديگر چه چيزى
داشتيد كه با اان بر ما افتخار كنيد؟!
امام حسين (عليه السلام) كه پنجه قدرتمندى داشت،گلوى مروان را گرفت و آن را به شدت
فشار داد و آنگاه عمامه اش را بر گردنش پيچيد تا آنجا كه مروان سست شد و بر زمين
افتاد،آنگاه وى را رها كرد. سپس به جماعتى از قريش رو كرد و فرمود:
انشدكم بالله الا صدقتمونيى ان صدقت اءتعلمون أن فيى الارض
حبين كانا أحب الى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) منيى و من أخى؟؟و على ظهر
الارض ابن بنت نبى غيريى و غيير أخيى؟ قالوا:اللهم لا.
قال:و انيى لا اعلم أن فيى الارض مفعون ابن غير هذا و اءبيه طريدى رسول الله،و الله
ما بين جابرس و جابلق اءحدهما بباب المشرق و الاخر بباب المغرب رجلان ممن ينتحل الا
سلام اءعدى لله و لرسوله و لا هل بييته منك و من اءبيك اذ كان و علامة قوليى فيك
أنك اذا غصبت سقط رداوك عن منكبك
شما را به خدا سوگند مى دهم كه اگر راست مى گويم،سخنم را تصديق كنيد. آيا در زمين
كسيى را مى شناسيد كه از من و برادرم امام حسن (عليه السلام) نزد رسول خدا محبوبتر
باشند؟ و آيا بر روى زمين،كسى جز من و برادرم،فرزند دختر پيامبر وجود دارد؟ همگى
پاسخ دادند:نه هرگز!
سپس پاسخ دادند:نه هرگز!سپس فرمود:به يقين در روى زمين ملعون پسر ملعونى را غير از
اين مرد مروان و پدرش حكم نمى شناسم كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اين
دو تن را به خاطر نفاقشان طرد كرد. آنگاه رو به مروان كرد و فرمود:به خدا سوگند!در
ميان مشرق و مغرب از ميان كسانى كه ادعاى اسلام مى كنند،پر عداوت تر از تو و از
پدرت نسبت به خدا و رسولش و اهل بيتش نمى شناسم و نشانه اين سخنم آن است كه نو
هرگاه خشمگين مى شوى،ردايت از شانه هايت فرو مى افتد!
را وى مى گويدا:وقتى كه مروان خشمگين شد و از آن مجلس برخاست،تكانى خورد و ردايش از
شانه اش فرو افتاد!
بنى اميه اصرار داشتند افتخارت اهل بيت (عليهم السلام) به فراموشى سپرده شود،و اگر
نتوانند،لا اقل آن را محدود سازند كه نمونه آن را در حديث بالا مشاهده كرديم. ولى
امام حسين (عليه السلام) با بيان منطقى خود،اين مرد لجوج اموى يعنى مروان را كه از
دشمان سرسخت اهل بييت بود بر سر جاى خود نشاند و نشان داد گرچه وجود فاطمه زهرا
(سلام الله عليها) از بزرگترين افتخارت اهل بيت (عليهم السلام) است و لى افتخارات
آنها فراتر و گسترده تر از آن است
4 - مصادره اموال معاويه
در حديثيى آمده است كه امام حسين (عليه السلام) اموالى را كه از يمن براى
معاويه مى بردند،مصادره كرد و در پى آن به معاويه نوشت:
من الحسين بن على الى معاوية بن أبى سفيان،اما بعد:فان عيرا
مرت بنا من اليمن تحمل مالا و حللا و عنبرا و طيبا اليك،لتودعها خزائن دمشق، و تعمل
بها بعد النهل ببنى اءبيك و انى احتجت اليها فاخذتها و السلام از حسين بن
على (عليه السلام) به معاوية بن ابى سفيان،اما بعد!گذر كاروانى به ما افتاد كه از
يمن همراه با اموال،پوشاك عنبر و عطرياتت،به سوى تو مى آمد،تا آنها را در خزانه
دمشق جاى دهى و فرزندان پدرت را با اان سير كنى. من بدآنهانياز داشتم. از اين رو
آنها را تصرف كردم. و السلام
(454)
معاويه با شنيدن اين خبر سخت بر آشفت،به خصوص اين كه فزونى اموال بنى هاشم را خطرى
براى خود مى ديد ولى چاره اى جز سكوت نداشت.
5 - ملاقات با حسين ممنوع!
بلاذرى دانشمند معروف اهل بيت نقل مى كند:وليد بن عتبه فرماندار مدينه مانع
ملاقات مردم عراق با امام حسين (عليه السلام) شده بود. امام (عليه السلام) به وليد
فرمود:
يا ظالما لنفسه،عاصيا لربه،علام تحول بيتى و بين قوم عرفوا
من حقيى ما جهلته أنت و عمك؟! اى كسى كه به خويشتن ستم نموده،و پروردگارت را
نافرمانى كرده اى!چرا مانع ملاقات من با مردى مى شوى كه قدرت و منزلت مرا مى
شناسند. در حالى كه تو و عمويت معاويه نسبت به آن جايگاه جاهليد؟
وليد در پاسخ گفت:اى كاش حلم و بردبارى ما در برابر تو،سبب نشود كسانى غير از ما
نسبت به تو دست به كار جاهلانه اى نزنى،كه در آن صورت كارى مخاطره آميز انجام داده
اى و اگر مى دانستى كه پس از ما چه بر تو خواهد گذشت چرا كه همه مثل من بردبار
نيستند همين گونه كه امروز ما را دشمن مى دارى،دوست خواهى داشت!!(455)
آرى:بنى اميه مى دانستند كه اهل بيت (عليهم السلام) عموما و امام حسين (عليه
السلام) خصوصا،در درون دلهاى مردم جاى دارند و ارتباط با مردم پايه هاى حكومت
متزلزل آنها را متزلزل تر مى سازد،لذا با هر وسيله اى اين رابطه را قطع مى كردند.
آرى،آنها از ملاقات مردم با امام حسين (عليه السلام) وحشت داشتند،و انواع مزاحمت ها
را براى مسلمانان پاكباز كه عاشقان اهل بيت (عليهم السلام) بودند،روا مى داشتند،ولى
امام حسين (عليه السلام) با شمشير زبان بر آنها مى تاخت و رابطه را برقرار مى ساخت.
6 - برخورد شديد امام حسين (عليه
السلام) با معاويه
مرحوم طبرسى در كتاب احتجاج چنين نقل مى كند:هنگامى كه معاويه حجر بن عدى و
يارانش،آن مردان شجاع و پاكباز از شيعيان على (عليه السلام) را به شهادت رساند،در
همان سال براى مراسم حج رهسپار حجاز شد. وقتى كه امام حسين (عليه السلام) را ملاقات
كرد به آن حضرت گفت:
اى ابا عبدالله!آيا به تو خبر رسيده كه ما با حجر و ياران و پيروانش و شيعيان پدرت
چه كرديم؟!
امام فرمود: و ما صنعت بهم؟ با آنها چگونه رفتار
كرديد؟
گفت:آنان را كشتيم و كفن كرديم و بر آنان نماز گذارديم!!
امام (عليه السلام) تبسم تلخى كرد و فرمود:
خصمك القوم يا معاوية لكننا لو قلنا شيعتك ما كفناهم و لا
صلينا عليهم و لا قبرناهم و لقد بلغنى وقيعتك فيى على و قيامك ببعضنا و اعتراضك بنى
هاشم بالعيوب فاذا فعلت ذلك فارجع الى نفسك،ثم سلها الحق عليها و لها... فانك و
الله لقد اءطعت فينا رجلا ما قدم اسلامه و لا حدث نفاقه و لا نظر لك فانظر لنفسك لو
دع
اى معاويه آنان با تو دشمن بودند،ولى مسلمان خالص بودند اما اگر ما پيروان تو را به
قتل برسانيم نه آنان را كفن مى كنيم و نه بر آنان نماز مى خوانيم و نه آنان را به
خاك ميى سپارييم چرا كه آنان را مسلمان نمى دانيم!
به من خبر رسيده كه تو نسبت به پدرم على (عليه السلام) دشمنى مى ورزى و ناسزا مى
گويى و به دشمنى با ما برخاسته اى و نسبت به بنى هاشم عييب جويى مى كنى. هر زمان كه
چنين اعمالى انجام مى دهى،به خويشتن مراجعه كن،سپس از وجدان خود حق را بپرس و عيوب
خود را بنگر خواه به ضرر تو باشد يا به نفع تو.....
به خدا سوگند!تو در دشمنى با ما،از مردى عمروعاص اطاعت كردى كه سابقه اى در اسلام
ندارد،نفاق او تازگى نداشته و قصد خييرى براى تو ندارد. به هر حال،خودت براى خويش
چاره اى بينديش و يا اين كارها را رها كن!(456)
معاويه مى خواست با اين سخن قدرت نمايى كند،و امام را تهديد نمايد و شيعيان على
(عليه السلام) را تحقيير كند،ولى امام (عليه السلام) چنان پاسخى به او داد كه دهانش
بسته شد. در ضمن به يكى از ريشه هاى مهم بدبختى او،يعنى اطاعت از عمرو عاص،اشاره
فرمود.
7 - نامه شديد اللحن امام حسين (عليه
السلام) به معاويه
امام حسين (عليه السلام) در پاسخ نامه معاويه
(457)نوشت:
أما بعد فقد جأنيى كتابك تذكر فيه انه انتهت اليك عنى امور
لم تكن تظننى بها... و ان الحسنات لا يهديى لها و لا يسدد اليها الا الله تعالى،و
أما ما ذكرت انه رقى اليك عنيى فانما رقاه الملاقون المشاءون بالنميمة،المفرقون بين
الجمع،و كذب الغاوون المارقون،ما اءردت حربا و لا خلافا،و نيى لا حشى الله فيى ترك
ذلك منك و من حزنك القاسطين الحلين،حزب الظالم،و اءعوان الشيطان الرجيم.
اءلست قاتل حجر و اءصحابه العابدين المخبتين الذين كانوا يستفظعون البدع و يامرون
با لمعروف و ينهون عن المنكر؟!فقلتهم ظلما و عدوانا من بعد ما اءعطيتهم المواثيق
الغليظة،و العهود الموكدة جراة على الله و استخفافا بعهده.
اءولست بقاتل عمرو بن الحمق الذيى أخلقت و اءبليت وجهه العبادة؟ فثتلته من بعد ما
اءعطيته من العهود ما لو فهمته العصم نزلت من شعف الجبال.
اءو لست المدعى زيادا فيى الاسلام،فزعمت انه ابن ابيى سفيان،و قد قضى رسول الله
(صلى الله عليه و آله و سلم) أن الولد للفراش و للعاهر الحجر. ثم سلطته على أهل
الاسلام يقتلهم و يقطع اءيديهم و اءرجلهم من خلاف ت و يصلبهم على جذوع النخل؟
سبحان الله يا معاوية!لكانك لست من هذه الا مة و ليسوا منك اءو لست قاتل الحضر
الذيى كتب اليك فيه زياد انه على دين على كرم الله وجهه، و دين على هو دين ابن عمه
(صلى الله عليه و آله و سلم) الذيى اءجلسك مجلسك الذيى أنت فيه و لو لا ذلك كان
اءفضل شرفك و شرف آبائك تجسم الرحلين:رحلة الشتاء و الصيف،فوضعها الله عنكم بنا منة
عليكم و قلت فيما قلت:لا تردن هذه الامة فيى فتنة و انيى لا اءعلم لها فتنة اءعظم
من امارتك عليها.
و قلت فيما قلت:انظر لنفسك ولدينك و لامة محمد و انيى و الله ما اءعرف افضل من
جهادك،فان اءفعل فانه قربة الى ربيى و ان لم اءفعله فاءستغفر الله لدينى،و اءساله
التوفيق لما يحب و يرضى.
و قلت فيما قلت:متى تكدنيى اءكدك فكدنيى يا معاوية فيما بذالك،فلعمريى لقد يما يكاد
الصالحون و انيى لا رجوا أن لا تضر الا نفسك و لا تمحق الا عملك فكدنيى ما بدالك و
اتق الله يا معاوية!و اعلم أن لله كتابا لا يغادر صغيره و كبيرة الا اءحصاها،و اعلم
أن الله ليس بناس لك قتلك بالظنة و أخذك بالتهمة و امارتك صبيا يشرب الشراب و يللعب
بالكلاب،ما اءراك قد اءوبقت نفسك،و أهلكت دينك و اءضعت الرعية السلام
اما بعد!نامه تو به دستم رسيد كه در آن ياد آور شده اى:از جانب من به تو اخبارى
رسيده است كه گمان نمى كردند من دست به چنين كارهايى بزنم ،البته فقط خداست كه
انسان ها را به سمت خوبى ها هدايت كرده و موفق مى گرداند،و اما اين كه گفته اى چنين
اخبارى از جانب من به تو رسيده بايد بگويم:گزارش اين گونه خبرها كار چاپلوسان سخن
چين و تفرقه انداز است،گزارش گران گمراه بى دين دروغ گفته اند.
من در حال حاضر،قصد جنگ و درگيرى با تو را ندارم به خاطر پيمان صلحى كه ميان تو و
برادرم امام حسن (عليه السلام) امضا شده است و براى ترك مبارزه با تو و با حزب
ستمكارت - كه حرام خدا را حلال شمرده اند،همان گروه ستم پيشه و ياران شيطان رانده
شده - از خداى خود بيمناكم!
آيا تو قاتل حجر بن عدى و يارانش نيستى؟ همان ها كه عابدان خدا ترس بودند،بدعت ها
بر آنان گران بود،امر به معروف و نهى از منكر مى كردند. تو آنها را - پس آن كه امان
دادى و عهد و پيمان هاى محكم بستى كه آزارى به آنها نرسانى - از روى بيداد گرى و
دشمنى كشتى!و اين جز به خاطر نافرمانى در برابر خداوند و سبك شمردن پيمان الهى
نبود.
آيا تو قاتل عمرو بن حمق نيستى؟ همان مردى كه عبادت فراوان چهره اش را فرسوده
كرده بود. او را نيز پس از پيمان هاى عدم تعرض به قتل رساندى،پيمان هايى كه اگر
آهوان بيابان آن را در مى يافتند از بلنداى كوه ها به زير مى آمدند!
آيا تو همان كسى نيستى كه در اسلام براى نخستين بار زياد را به پدرت نسبت داده اى و
او را فرزند ابوسفيان خواندى
(458) در حالى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) چنين حكم
كرد كه فرزند از آن شوهر است و براى زناكار سنگسار شدن نصيبى نيست!
پس از آن كه زياد زا به ابوسفيان ملحق كردى،اين مرد آلوده رابر مسلمانان مسلط ساختى
كه آنهارا به قتل برساند ودست و پايشان را قطع كرده و آنها را بر شاخه هاى نخل به
دار بياويزد!
سبحان الله!اى معاويه گويا تو از امت اسلامى نيستى و اين مردم نيز از تو نيستند!اى
معاويه! آيا تو قاتل حضرمى يستى؟ همان كسى كه زياد والى كوفه در باره او به تو نوشت
كه وى بر دين على (عليه السلام) است بدان كه دين على (عليه السلام) همان دين پسر
عمش رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است،همان پيامبرى كه تو را به جايگاه
امروزى رسانده است!و اگر اين جايگاه را بدست نمى آوردى،چه افتخارى داشتى؟ برترين
قدر و منزلت تو و پدرانت،همان تحمل رنج كوچ هاى زمستانه و تابستانه بود.
(459)
خداوند بر شما منت نهاد و آن زحمت ها را از دوش شما به بركت ما خاندان نبوت برداشت.
سپس افزود:در گفته هايت خطاب به من چنين آمده بود كه:اين امت را در فتنه و آشوب
ميانداز!پس بدان كه من براى امت اسلامى فتنه اى بزرگتر ار فرمانروايى تو سراغ
ندارم!
از جمله سخنانت خطاب به من اين بود كه:ملاحظه خودت و دينت و امت محمد را بنما و از
مخالفت و قيام بر ضد من بر حذر باش!
به خدا سوگند!من كارى را برتر از جهاد با تو سراغ ندارم،پس اگر چنين كارى كنم مايه
تقرب و نزديكى من به پروردگار خواهد بود و اگر دست به كارى نزنم،از خداوند براى ترك
جهاد استغفار مى كنم و از او - در آنچه را دوست دارد و بدان خشنود است - طلب توفيق
مى نمايم.
همچنين به من گفته اى:هرگاه تو نقشه اى بر ضد من طرح كنى،من نيز چنين مى كنم.
اى معاويه!هر چند مى توانى بر ضد من توطئه كن به جانم سوگند!هميشه تاريخ صالحان
مورد توطئه و آزار قرار مى گرفتند من اميدوارم دسيسه هايت جز به خودت آسيب نرساند،و
جز كار و تلاشت را تباه نسازد،پس هر چه به خاطرت مى رسد درباره من فرو گذار نكن!
اى معاويه!تقواى الهى پيشه كن و بدان كه براى خداوند كتاب و محل ثبت اعمالى است كه
هيچ عمل كوچك و بزرگى را فرو گذار نمى كند و همه آنها را شماره خواهد كرد.
و بدان كه خداوند فراموش نمى كند كه تو چه افرادى را با يك پندار و بهانه به قتل
رسانده اى و با اتهامات واهى دستگير كرده اى؟
همچنين جوانكى شرابخوار و سگ باز را اشاره به يزيد است به ولايت عهدى خود رسانده اى
با اين كار،خودت را خوار كرده و دينت را نابود ساخته و مردم را تباه كرده اى!و
السلام!(460)
اين نامه شجاعانه و متين و حساب شده امام (عليه السلام) آن هم در زمانى كه ظاهرا
قدرتى در دست ندارد،در برابر سلطان ستمگر و جبارى همچون معاويه كه همه چيز را در
دست داشت،نامه اى كه گوشه هايى از تاريخ ننگين بنى اميه را افشا مى كند و به نقد آن
مى پردازد،نشان مى دهد كه امام (عليه السلام) حتى در زمان قدرت معاويه نيز دست از
وظيفه امر به معروف و نهى از منكر بر نمى داشت و با صراحت حكومت معاويه را غير
اسلامى بلكه غير انسانى،معرفى مى كرد.
امام (عليه السلام) در اين نامه به سه بخش از كارنامه به سه بخش از كارنامه سياه
معاويه اشاره مى كند كه هر كدام از ديگرى شرم آورتر است:
نخست،ريختن خون افراد پاكباز و با تقوا و با ايمانى كه از بهترين الگوهاى حهاد و
ظلم ستيزى بودند،مانند حجر بن عدى و عمرو بن حمق و ديگر زنده كردن يك سنت زشت جاهلى
و مخالفت با قانون مسلم اسلامى الولد للفراش و للعاهر الحجر و ديگر،پسردن پست هاى
كليدى كشور اسلامى به افراد بدنام و بى آبرو و بى شخصيت. امام (عليه السلام) در اين
نامه جهاد با دستگاه فرعونى معاويه را از آرزوهاى مهم خويش مى شمرد،و از تهديدهاى
او كمترين هراسى به خود راه نمى دهد.