عاشورا
(ريشه ها، انگيزه ها، رويدادها، پيامدها)

سعيد داودى، مهدى رستم نژاد

- ۱۶ -


8 - همان نامه به روايت ديگر

مطابق روايتى ديگر،سالار شهيدان امام حسين (عليه السلام) در پاسخ نامه معاويه چنين نوشت:
أما بعد فقد كتابك تذكر انه قد بلغك عنى امور أنت ليى عنها راغب و أنا بغيرها عندك جدير،فان الحسنات لا يهدى لها و لا يسدد اليها الا الله.
و اما ما ذكرت انه انتهى اليك عنيى فانه انما رقاه اليك الملا قون المشاؤ ن بالنميم،و ما اءريدك لك حربا و لا عليك خلافا،و ايم الله انيى لخاف لله فيى ترك ذلك...
اءلست القاتل حجرا أخاكندة و المصلين العابدين الذين كانوا ينكرون الظلم و يستعظمون البدع،و لا يخافون فى الله لومة لا تم ثم قلتهم ظلما و عدوانا من بعد ما كنت اءعطيتهم الايمان المغلظة و المواثيق المؤ كدة و لا تاخذهم بحدث كان بينك و بينهم و لا باجنة تجدها فيى نفسك.
اءولست قاتل عمرو بن الحمق صاحب رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) العبد الصالح الذيى اءبلته العبادة فنحل جسمه و صفرت لونه بعد ما اءمنته و اءعطيته من عهود الله و مواثيقه ما لو اءصطيته طائر لنزل من راءس الجبل ثم قتلته جراة على ربك و استخافا بذلك العهد. اءولست المدعيى زياد بن سميه المولود على فراش عبيد ثقيف،فرعمت انه ابن اءبيك و قد قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) اءلولد للفراش و للعاهر الحجر فتركت سنته رسول الله تعمدا و تبعت هواك بغير هدى من الله ثم سلطنه على العراقين اءيدى المسلمين و اءرجلهم،و يسمل اءعينهم و يصلبهم على جذوع النخل،كانت لست من هذه الامة و ليسوا منك اءو لست صاحب الحضرميين الذين كتب فيهم ابن سمية انهم كانوا على دين على صلوات الله عليه فكتبت اليه. أن اقتل كل من كان على دين على فقتلهم و مثل بهم باءمرك و دين على (عليه السلام) و الله الذيى مان يضرب عليه اءباك و يضربك و به جلست مجلسك الذيى جلست،و لو لا ذلك لكان شرفك و قرف اءبيك الرحلتين.
و قلت فيما قلت:انظر لنفسك و لدينك و لا مة محمد و اتق شق عصا هذه الامة و أن تردهم الى فتنة. و انى لا اءعلم فتنة اءعظم على هذه الامة من و لا يتك عليها و لا اعلم نظرا لنفسى و لدينى و لا مة محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) علينا اءفضل من أن اءجاهدك فان فعلت فانه قربة الى الله و ان تركة فانيى اءستغفرالله لذنيى و اءساله توفيقه لا رشاد اءمريى.
و قلت فيما قلت:انيى ان أنكرتك تنكرنيى و ان اكدك تكدنيى فكدنيى ما بذالك فانيى اءرجوا أن يضربنيى كيدك فيى و أن لا يكون على اءحد اءضر منه على نفسك لا نك قد ركبت جهلك و تحرصت على نقض عهدك و لعمريى ما وفيت بشرط،و لقد نقضت عهدك بقتلك هولاء النفر الذين قتلتهم الصلح و الا يمان و العهود و المواثيق فقتلتهم من غير أن يكونوا اءمر قاتلوا و قتلوا و لم تفعل ذلك بهم الا لذكر هم فضلنا،و تعظيمهم حقا،فقتلتهم مخافة اءمر لعلك لو لم تقلتهم مت قبل أن يفعلوا اءو ماتوا قبل أن يدركوا.
فاءبشر يا معاوية بالقصاص،و استقين بالحساب،و اعلم أن لله تعالى كتابا لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا اءحصاها(461)
و ليس الله بناس لا خذك بالظنة و قتلك اءولياءه على التهم و نفيك اءوليا من دورهم الى دار الغربة و أخذك الناس ببيعة ابنك غلام حدث يشرب الخمر،و يلعب بالكلاب لا اءعملك الا اءعملك الا و قد خسرت نفسك و بترت دينك و غششت رعيتك و أخريت أمانتك و سمعت مقالة السفيه الجاهل،و أخفت الوارع التقى لا جلهم و السلام

نامه تو به دستم رسيد،ياد آور شده اى كه درباره من خبرهايى به تو رسيده است كه از من انتظار آن رانداشتى و براى تو ناخوشايند بود.
البته تنها خداوند است كه انسان را به سمت كارهاى نيك هدايت كرده و به انجام آن موفق مى كند.
اما اين كه گفته اى:گزارش هايى درباره من به تو رسيده اين نوع گزارش ها كار چابلوسان سخن چين است.
و من اكنون آهنگ جنگ و درگيرى با تو را ندارم،ولى به خدا سوگند كه در ترك اين عمل از خداوند بيمناكم...
آيا تو قاتل حجر كندى و جمعى از نمازگزاران عبادت پيشه نيستى؟ همان ها كه ظلم را ناخوش داشتند و بدعت ها را بزرگ شمردند،و در مسير رضاى خدا از هيچ ملامت و سرزنشى نترسيدند؟
تو آنها را پس از سوگندهاى غليظى كه ياد كرده اى و پيمان هاى محكمى كه بر عدم تعرض به آنان بسته اى،و اين كه آنها را به خاطر اختلافى كه ميان تو و آنان وجود داشت و كينه اى كه در دل نسبت به آنان داشتى آزار ندهى،با ستم و عداوت هر چه تمامتر به قتل رسانده اى!
مگر تو نبودى كه عمرو بن حمق صحابى رسول خدا را - آن عبد صالحى كه عبادت فراوان،وى را فرسوده و بدنش را نحيف. رنگ رخسارش را دگرگون كرده بود. - به قتل رساندى؟ آن هم پس از آن كه به وى امان داده بودى چنان پيمان و ميثاقى كه اگر به پرندگان آسمان مى دادى،از بالاى كوه ها نزد تو فرود مى آمدند!ولى تو با نافرمانى پروردگارت و سبك شمردن آن پيمان ها،او را به قتل رسانده اى.
مگر تو نبودى كه زياد بن سميه را - همان كس كه در حباله نكاح غلام ثفيق بود- فرزند پدرت ابوسفيان خوانده اى؟ در حالى كه رسول خدا فرمود:فرزند متعلق به مردى است كه زن در حباله نكاح اوست،و براى زناكار جز سنگسار شدن نصيبى نيست ولى تو رسول خدا را عمدا ترك كرده اى و از هواى نفس خود- بدون توجه به دستورات الهى - پيروى نموده اى.
سپس او را بر كوفه و بصره مسلط ساختى،و او نيز - براى خوش خدمتى به تو - دست و پاى مسلمانان را بريده چشم هاى آنان را كور مى كند و آنان را به دار مى كشد. گويا تو از اين امت نيستى و آنها نيز از تو نيستند!
مگر تو نبودى كه دستور دادى حضرمى ها را - همان ها كه پسر سميه درباره آنان نوشت كه از دوستان و پيروان على (عليه السلام) هستند - به قتل برساند و به او نوشتى كه هر كس كه پيرو على است را به قتل برسان!
او نيز به فرمان تو آنها را كشت و بدن آنان را قطعه قطعه كرد!
اى معاويه به خدا سوگند!دين على همان دينى است كه آن حضرت به خاطر آن،بر ضد پدرت ابوسفيان و تو شمشير مى زد و به حركت همان دين است كه تو در اين جايگاه نشسته اى و اگر اين آيين نبود،منزلت تو و پدرت همان سفره هاى پر مشقت تابستانه و زمستانه براى تحصيل مقدارى از مال دنيا بود.
همچنين به من گفته اى كه:مراقب خودت و دينت و امت محمد باش و از ايجاد تفرقه و فتنه ميان امت اسلامى بپرهز!ولى به يقين!من بزرگترين فتنه را برايى اين امت فرمانروايى تو مى دانم!و كارى براى خويش و براى دين خود و امت محمد برتر از جهاد با تو سراغ ندارم!
پس اگر دست به جهاد بزنم مايه تقرب به خداوند است و اگر به خاطر شرايط درستى كارم توفيق دهد.
از جمله به من نوشته اى كه:اگر مرا انكار كنى،تو را انكار خواهم كرد و اگر با من از در دسيسه در آيى،من نيز چنين خواهم نمود!
با صراحت مى گويم هر چه مى توانى درباره من مكر و حيله بكار ببر،من اميدوارم كه حيله تو آسيبى به من نرساند و فريب و توطئه ات بيش از هر كسى به خودت زيان رساند، چرا كه تو بر مركب جهل خويش سوار شده اى وبر نقض عهد و پيمان تلاش مى كنى. به جانم سوگند!تو هرگز به پيمان هاى خود وفادار نبوده اى و با كشتن آن مؤمنان پاكباز - پس از آن همه سوگندها و پيمان هاى موكد - بى اعتبار بودن پيمان هايت را روشن ساختى.
آنان را - بدون آن كه دست به جنگ و پييكارى بر ضد تو بزنند و كسى را كشته باشند - به قتل رساندى و اين كار را با آنان فقط به اين خاطر كردى كه فضايل ما را بازگو مى كردند و حق ما را بزرگ مى شمردند.
تو آنان را براى ترس از كارى بكنند،عمرت به پايان مى رسيد و دستت به كشتن آنها آلوده نمى شد. و يا آنان عمرشان به پايان مى رسيد و ضررى به تو نمى رساندند.
اى معاويه!خودت را به قصاص و انتقام الهى بشارت ده و به حساب رسى الهى يقين داشته باش!و بدان كه براى خداوند كتاب و محل ثبت اعمالى است كه هيچ عمل كوچك و بزرگى را فرو گذار نكرده و همه آنها را احصا مى كند. و خداوند هرگز فراموش نمى كند كه تو چگونه مسلمانان را با گمان و پندار دستگير كرده اى و با اتهامات واهى آنان را به قتل رسانده اى و جمعى ديگر از اولياى خدا راازخانه هايشان به مكان هاى دور دست تبعيد كرده اى و براى پسرك خود كه خمر مى نوشد و سگ باز است از مردم بيعت گرفته اى.
من تو را جز اين نمى بينم كه به خودت زيان رسانده اى و دينت را نابود ساخته اى و نسبت به رعيت خود،خيانت ورزيده اى،و امانت خود را تباه ساخته اى و به سخنان سفيه نادان،گوش فرا داده اى،و به خاطر آن گروه نادان انسان هاى پرهيزكار متقى را ترسانده اى و السلام.
وقتى كه معاويه نامه امام حسين (عليه السلام) را خواند گفت:اين نامه مشان مى دهد كه او نسبت به ما كينه و دشمنى خاصى دارد!
يزيد كه آنجا بود،به پدرش گفت:به وى پاسخى بده كه وى را كوچك كند و در نامه،پدرش را به بدى ياد كن!
همزمان عبدالله بن عمرو بن عاص وارد شد. معاويه به وى گفت:نامه حسين را ديده اى؟
عبدالله پرسيد:چه نامه اى؟ معاويه نامه براى وى خواند عبدالله براى خوشايند معاويه گفت:چرا به وى جواب تحقيرآميزى نمى دهى
يزيد نيز به پدرش نظرت درباره پيشنهاد من چيست؟
معاويه رو به عبدالله كرد و گفت:يزيد هم همين پيشنهاد را داده است.
عبدالله گفت:يزيد حرف درستى زده است!
معاويه با سياست شيطانى مخصوص خود به آنان گفت:شما دو تن اشتباه مى كنيد،آيا مى پنداريد اگر از على (عليه السلام) عيب گويى كنم گفته هاى من حقيقت دارد؟ من چه عيبى براى على (عليه السلام) بگويم؟ براى شخصى چون من صحيح نيست كه به باطل و به چيزى كه نمى دانم عيبجويى كنم و اگر چنين كنم مردم بدان اهميت نمى دهند و آن را نمى پذيرند.
نمى توانم از حسين (عليه السلام) هم عيبى بگويم،چرا كه من در وى عيبى نمى بينم. من ابتدا در نظر داشتم نامه اى در جواب وى بنويسم و وى را تهديد كنم و بترسانم،ولى بعدا تصميم گرفتم چنين كارى نكنم و با وى به تندى برخورد ننمايم!(462)
همان گونه كه گفتم امام (عليه السلام) در اين نامه معاويه را بر سكوى اتهام نشانيده،و او را محاكمه و محكوم كرده است.
در ادامه نامه، او را به شديدترين وجهى زير رگبار سرزنش و ملامت گرفته و چيزى براى او باقى نگذاشته است.
افزون بر اين عملا به او اعلان جنگ داده و او مستحق هر گونه تحقير و مجازات دانسته است.
و اين نشان مى دهد مبارزه با بين اميه از زمان يزيد شروع نشد،بلكه از زمان پدرش آغاز گرديده بود.

9 -حكومت معاويه بزرگترين فتنه!

مروان بن حكم در نامه اى به معاويه نوشت:من از ايجاد شورش و فتنه توسط حسين آسوده نيستم و گمتن مى كنم كه تو روزهاى طولانى و سختى را با حسين در پيش داريى!
معاويه نيز به امام حسين (عليه السلام) نامه اى به اين مضمون نوشت:
خبردار شدم كه جمعى از مردم كوفه تو را به خلافت و درگيرى فرا خوانده اند در حالى كه تو عراقيان را آزموده اى و مى دانى چگونه كار پدر و برادرت را تباه ساختند و با آنها بى وفايى كردند از خدا بترس و به ياد پيمان صلح باش،چرا كه اگر تو با من كيد و مكر نمايى،من نيز چنين خواهيم كرد!
امام حسين (عليه السلام) در پاسخ نوشت:
اءتانيى كتابك و أنا بغير الذيى بلغك عنيى جدير و الحسنات لا يهديى لها الا الله و ما اءردت لك محاربة و لا عليك خلافا و ما اءظن أن ليى عندالله عذرا فيى ترك جهادك!!و ما اءعلم فتنة اءعظم من ولايتك اءمر هذه الامة!!! نامه ات به دستم رسيد،من سزاوار نسبت هايى كه به من داده شده است،نيستم و جز خداوند كسى نمى تواند انسان را به نيكى ها هدايت كند. من اكنون بناى مبارزه و مخالفت با تو را ندارم و البته گمان نمى كنم كه براى ترك جهاد با تو،نزد خداوند عذرى داشته باشم و من هيچ فتنه اى را بزرگتر از فرمانروايى تو بر اين امت نمى شناسم!!.
معاويه با خواندن نامه گفت: ان اءثرنا بايى عبدالله الا اسدا ما اباعبدالله حسين بن على را جز يك شير نمى ياييم! و مبارزه با شير خطرنا؟است!(463)
آرى شجاعت امام حسين (عليه السلام) از همان آغاز كار چنان آشكار بود كه حتى دشمن خطرناك و قلدرى همچون معاويه او را شير خطاب مى كرد، او به حق پسر شير خدا بود، اسدالله و اسد رسوله و جز اين انتظارى از او نمى رفت.
اين نامه هاى آتشين،آتش كيينه و عداوت را در دل بنب اميه روز به روز شعله ورتر مى ساخت و در انتظار انتقام به سر مى بردند،ولى ترديدى نيست كه اين نامه ها در معار كردن خود كامگى هاى ايين دو دمان آلوده و شجره خبيثه تأثير عميقى داشت.

10 - نكوهش معاويه بر انتخاب يزيد

قاضى نعمان مصرى (464)
نقل مى كند كه امام حسين (عليه السلام) نامه اى به معاويه نوشت و در آن نامه او را به خاطر كارهاى زشتى كه انجام مى داد،سرزنش و محكوم كرد.
از جمله در آن نامه آمده است:
ثم وليت ابنك و هو غلام يشرب الشراب و يلهو بالكلاب فخنت أمانتك و أخرجت رعيتك و لم تود نصيحه ربك فكيف توليى على امة محمد ص الله و عليه و اله من يشرب المسكر؟ و شارب المسكر من الفاسقين و شاربى المسكر من الاسرار و ليس شارب المسكر باءمين على درهم فكيف على الامة؟! فعن قليل ترد على عملك حين تطوى صحائف الا ستغفار.
تو پسر جوانت را كه خمر مى نوشد و با سگ بازى مى كند،بر تخت حكومت نشانده اى. بنابر اين در امانت خيانت و مسلمين را بدبخت كرده اى و حق فرمان پروردگارت را ادا نكرده اى.
تو چگونه مردى باده نوش را بر امت محمد فرمانروايى داده اى؟در حالى كه نوشنده مسكرات از فاسقان است و از اشرار به شمار مى آيد باده نوش ‍ حتى بر درهمى امين نيست چه رسد بر يك امت؟!!
به زودى به كيفر عملت خواهى رسيد،در آن زمان كه پرونده عذر خواهى و طومار زندگى بسته شود!(465)
امام (عليه السلام) آينده بسيار تاريك جامعه اسلامى را بعد از روى كار آمدن يزيد پيش بينى كرد و به پدر گمراهش معاويه گوشزد نمود،ولى او گوش ‍ شنوايى نداشت كه پيام حق را درك كند،غرق آرزوها و گرفتار خيالات خام خويش بود.

11 - پاسخ كوبنده امام (عليه السلام) به معاويه

معاويه كه براى زمينه سازى خلافت يزيد و گرفتن بيعت به حجاز آمده بود،در مدينه جلساتى را تشكيل داد. از جمله در روز دوم ورودش،سراغ حسين بن على (عليه السلام) و ابن عباس فرستاد. ابن عباس زودتر آمد،معاويه با وى به صورت آهسته مشغول گفتگو شد،تا آن كه حسين (عليه السلام) وارد شد،معاويه وقتى كه حسين (عليه السلام) را ديد در سمت راست خويش بالشتى را براى وى آماده كرد امام حسين (عليه السلام) وارد شد و براى رعايت ادب اسلامى معاويه وى را در سمت راست خويش نشاند و از او جوياى احوال فرزندان امام حسين (عليه السلام) شد. و احترام نمود.
پس از آن معاويه خطبه اى را درباره خلافت و بيعت براى فرزندش يزيد خواند و از فضايل او ياد كرد و خواستار بيعت براى او شد.
ابن عباس دستش را براى گفتن بالا برد و آماده شد كه پاسخ معاويه را بدهد،ولى امام حسين (عليه السلام) به وى اشاره كرد و فرمود:دست نگهدار !مقصود او معاويه از سخنانش من هستم و به من بيش از همه تهمت زده است. ابن عباس سكوت كرد و حسين (عليه السلام) ايستاد و پس از حمد و ثناى الهى و درود بر رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:
أما بعد:يا معاوية!يودى القائل و ان اءطنب فيى صفة الرسول (صلى الله عليه و آله و سلم) من جميع جزءا،و قد ما لبست به الخلف بعد رسول الله من ايجاز الصفة و التنكب عن استبلاع العبيعة و هيهات هيهات يا معاوية!فضح فحمة الدجى و بهرت الشمس أنوار السرج و لقد فضلت حتى اءفرطت و اءستاثرت حتى اءجحفت و منعت حتى بخلت و جرت حتى جاوزت ما بذلت لذيى حق من اثم حقه بنصيب حتى أخذ الشيطان حظه الاوفر و نصيبه الاكمل و فهمت ما ذكرته عن يزيد من اكتماله و سياسته لامة محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) تريد أن توهم الناس فيى يزيد كانك تصف محجوبا،اءو تنعت غائبا،اءو تخير عما كان مما احتويته بعلم خاص، و قد دل يزيد من نفسه على موفع راءيه فخذ ليزيد فيما أخذ به من استقرائه الكلاب المهارشة عند التحارش،و الحمام السبق لا ترابهن،و القينات ذوات المعازف و ضروب الملاهى،تجده ناصرا،ودع عنك ما تحاول.
فما اءغناك أن تلقى الله جور هذا الخلق بأكثر مما أنت لاقيه،فوالله ما برحت تقدر باطلا فيى جور،و حنقا فيى ظلم حتى ملات الا سقية و ما بينك و بين الموت الا غمضة فتقدم على عمل محفوظ فيى يوم مشهود،و لات حين مناص،و راءيتك عرضت بنا بعد هذا الامر،و منعتنا عن آبائنا،و لقد لعمرالله اءورثنا الرسول (صلى الله عليه و آله و سلم) ولادة و جئت لنا بها ما حجتهم به القائم عند موت الرسول،فاءدعن للحجة بذلك و رده الايمان الى النصف فركبتم الا عاليل و فعلتم الافاعيل و قلتم:كان و يكون حتى اءتاك الامر يا معاوية من طريق كان قصدها لغيرك فهناك فاعتبرا يا اولى الابصار ت و ذكرت قيادة الرجل القوم بعهد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) و تاءميره له و قد كان ذلك و لعمرو بن العاص يومئذ فضيلة بصحبة الرسول و بيعته له و ما صار لعمر و يومئذ حتى أنف القوم امرته و كرهوا تقديمه و عدوا عليه افعاله فقال (صلي ‍ الله عليه و آله و سلم) لا جرم معشر المهاجرين لا يعمل عليكم بعد اليوم غيرى فكيف يحتج بالمنسوخ من فعل الرسول فيى اءوكد الاحول و اءولاها بالجتمع عليه من الصواب؟ ام كيف صاحب تابع و حولك من لا يومن فيى صحبة و لا يعتمد فيى دينه و قرابته و تتخطاهم الى مسرف مفتون تريد أن تلبس ‍ الناس شبهة يسعد بها الباقيى فيى دنياه و تشقيى بها فيى آخرتك ان هذا لهو الخسران المبين و اءستغفرالله ليى و لكم

اما بعد از حمد و ثنا الهى اى معاويه!هر گوينده اى هر چند بسيار طولانى در وصف رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) سخن بگويد،هرگز نمى تواند از همه اوصاف آن حضرت بى گمان دانستم كه تو درباره جانشين واقعى بعد از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كمتر سخن گفته اى و از بيان جريان واقعى آن طفره رفته اى.
هيهات اى معاويه!سپيدى صبح تاريكى و ظلمت شديد شب را رسوا كرد،و روشنايى خورشيد،نور چراغ ها را بى فروغ ساخت. تو به حد افراط برترى جويى كردى و به اندازه اى بيت المال را به خود اختصاص دادى كه به حد اجحاف رساندى و به گونه اى حق خدا و خلق را منع كردى تا آنجا كه به وصف بخل گرفتار شدى ستمگرى را از حد گذراندى سهم حق دار را به او نپرداختى تا اين كه شيطان بهره فراوان و نصيب كامل خود را به دست آورد.
من مى دانم تو براى چه هدفى از كمالات يزيد و سياست و مديريتش ‍ درباره امت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) گفته اى!تو با اين توصيفات مى خواهى مردم را درباره يزيد گمراه سازى و دچار اشتباه كنى. گويا تو كسى را كه در پرده است و مردم او رل نمى شناسد معرفى مى كنى؟ يا فردى را كه اعمالش از ديد مردم پنهان است وصف مى نمايى؟ يا از كسى خبر مى دهى كه با دانش ويژه اى او را كشف كرده اى؟!
در حالى كه يزيد با انديشه و اعمال خويش،خود را معرفى كرده است. پس ‍ تو براى يزيد سرنوشتى را رقم بزن كه خود به آن علاقمند است كه همان جنگ و ستيز با سگان ستيزه جو و بازى كبوتران نر و ماده و تماشاى رنان نوازنده و خواننده و هرزه نواختن آلات لهو و لعب است كه او را در اين زمينه پيشرو خواهى يافت و رها كن آنچه را اكنون در صدد آن هستى اى معاويه!چه فايده كه افزون بر گناهانت،با وزر و بال گناهان خلق كه بر عهده گرفته اى خدا را ملاقات كنى؟!
به خدا سوگند!تو راه باطل را در بيدادگرى،و خشم و غضب دا در ستمگرى پيموده اى تا آنجا كه پيمانه آن را پر نمودى در حالى كه ميان تو و مرگ جز به اندازه يك چشم بر هم زدن فاصله نيست!پس از آن با لعمالى مشخص در روزى آشكار بر خدا وارد مى شوى و چاره اى جز اين نخواهى داشت.
تو را در حالى مى بينم كه به ما بدى كردى و حق پدران ما را از ما منع نموده اى و حال آن كه به خدا سوگند!پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از زمان ولادت ما را وارث آن كرده بود،و همان استدلالى كه پس از رحلت پيامبر صلى الله و عليه و اله در جريان سقيفه آوردند تو نيز عليه ما آوردى!وى خليفه اول آن دلايل را باور كرد،ولى بعدا انصاف داد و به خطاى خود اعتراف كرد در نتيجه دست به توجيهات زد و هر چه خواستيد انجام داديد و چنين و چنان گفتيد تا اين كه امر حكومت به دست تو اى معاويه افتاد،البته از راهى كه هدف آن غير از تو بود صاحبان خرد بايد عبرت بگيرند.
و ياد آورى كردى كه آن مرد عمرو بن عاص در زمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به عنوان امير از طرف حضرت انتخاب شده بود،آرى چنين بود آن روز عمروبن عاص به خاطر همراهى و بيعت با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) داراى فضيلتى بود،ولى با اين حال به گونه اى عمل كرد كه مردم امارت وى را نپذيرفتند و كارهاى ناپسند او را بر شمردند،تا جايى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:اى مهاجران!از امروز به بعد جز من كسى بر شما امارت نخواهد داشت چگونه به عمل منسوخ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كه در شرايط خاصى صورت گرفت سپس آن را نسخ فرمود مى توان تمسك جست؟
يا چگونه با كسى همدمى كه نمى توان به او اعتماد كرد؟ و اطراف تو كسى است كه دين و خويشاوندى اش مورد اطمينان نيست تو مى خواهى مردم را به سوى مردى اسرافگر و فريب خورده سوق دهى و آنان را در مسيرى بيندازى كه وى در دنيايش لذت ببرد و تو آخرت خويش را بر باد دهى،به يقين اين همان زيان آشكار است از خداوند براى خود و شما طلب آمرزش ‍ مى كنم. (466)
اين خطبه حساب شده و منطقى و در عين حال صريح و شجاعانه بيانگر اين حقيقت است كه اولا:امام حسين (عليه السلام) سعى داشت با منطق و استدلال روشن،جلو خودكامگى هاى معاويه را - مخصوصا در نصب يزيد به خلافت - بگيرد و عواقب شوم دنيوى و اخروى آن را نمايان كند. صفات زشت واقعى يزيد را بر شمرد،امواج خروشان افكار عمومى مسلمين را بر ضد او نشان دهد.
ثانيا:معاويه گوشزد كرد كه افكار عمومى مسلمين يبر ضد تو و مخصوصا بر ضد يزيد است،همه از سوابق زشت او آگاه شده اند و پرده پوشى بر آن ممكن نيست.
اضافه بر همه اينها نزديك بودن پايان عمر او و بازخواست در دادگاه عدل الهى را به او يادآور شد و او را به شدت انذر كرد.
همه اينها نشان مى دهد كه بر خلاف پندار بعضى از گويندگان،امام حسين (عليه السلام) در عصر خلافت معاويه هرگز از مبارزه با او و يارانش بر نداشت.