عاشورا
(ريشه ها، انگيزه ها، رويدادها، پيامدها)

سعيد داودى، مهدى رستم نژاد

- ۸ -


فصل پنجم: توطئه ها در عصر امير مؤمنان (عليه السلام)

از جمله عواملى كه درذ تحقيق حادثه كريلا تأثير بسزايى داشت،توطئه هايى بود كه توسط معاويه در زمان حكومت على (عليه السلام) صورت پذيرفت.
معاويه كه از مدت ها پيش براى رسيدن به كرسى خلافت كمين كرده بود،براى نيل به اين هدف از هر وسيله اى سود مى جست.
با بررسى شواهد تاريخى مى توان به وضوح دستان آلوده وى را در پشت صحنه همه حوادث آن دوران كه از قتل عثمان شروع شده بود،مشاهده كرد.
حوادثى كه هر يك به تقويت جبهه اموى و تسلط آنان بر دنياى اسلام از يك سو،و تضعيف و غربت اهل بيت عصمت و طهارت (عليه السلام) از سوى ديگر انجاميد.
اينك تصوير فشرده اى از نقش ويرانگرى معاويه در آن حوادث مهم:

1- ترك حمايت از عثمان

به كار گمارده شدن عناصر اصلى بنى اميه در دوره عثمان بر همه مناصب كليدى در بلاد و ولايات و سازماندهى آنان در رده هاى بالاى حكومتى در سراسر قلمرو اسلامى آن روز و تلقى خليفه نسبت به بيت المال مى تواند چون ملك شخصى خويش آن را مصرف كند يا به نزديكان و بستگان خود ببخشد،بستر مناسبى براى شكل گيرى حكومت سلطنتى خود كامه و موروثى معاويه شد.
عثمان در پاسخ به كسانى كه به بذل و بخشش هاى بى حساب و كتاب وى از بيت المال اعتراض داشتند،مى گفت:
فان الامر الى اءحكم فى هذا المال بما اءراه صلاحا للامة،و الا فلما اذا كنت خليفه اختيار بيت المال در دست من است و هر چه را كه براى امت صلاح بدانم انجام مى دهد و گرنه من چه خليفه اى هستم؟(207)
روشن است كه به عقيده وى صلاح امت عبارت است از:
اهداى فدك به مروان باز گرداندن حكم بن ابى العاص و مروان - تبعدى پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) - به مدينه و سپردن مسندى از حكومت به وى ،اعطاى دويست هزار درهم به ابوسفيان،اعطاى صد هزار درهم به مروان،تقسيم خراج عراق بين بنى اميه و بذل و بخشش هاى بى حساب و كتاب به ارقاب و نزديكان خويش (208)
اين بحث در قسمت قبل مشروحا گذشت.
بديهى است اين وضعيت نمى توانست چندان دوام داشته باشد. ثروت اندوزى و جنايات خويشاوندان عثمان بالاخره مسلمانان ناراضى را بر آشفت و شورش و انقلاب بلاد مختلف اسلامى را فرا گرفت. به ويژه مدينه - مرگز خلافت اسلامى - مدتها در تب و تاب اين شورش مى سوخت.
عثمان كه تصور مى كرد در آن شرايط بحرانى،معاويه در يارى وى كمترين ترديدى به خود راه نمى دهد،و از هيچ فرصتى در كمك رسانى به وى دريغ نخواهد كرد،با ارسال نامه اى از او يارى طلبيد و تاءكيد كرد تا با شتاب جنگجويان شام را با هر وسيله اى كه ممكن است به سوى مدينه گسيل دارد.
ولى معاويه كه به خوبى اوضاع را تحت نظر داشت و از عمق تنفر و بيزارى مردم نسبت به خليفه با خبر بود،در اين انديشه بود كه با از ميان رفتن خليفه،قدمى به كرسى خلافت نزديك تر خواهد شد. اين بود كه روزها و هفته ها در فرستادن نيروى كمكى به سوى مدينه تعلل ورزيد و اين عمل خويش را چنين توجيه مى كرد كه صحابه با عثمان مخالفند و من از مخالفت با صحابه پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) اجتناب مى كنم!
ابن ابى الحديد به نقل از بلاذرى - مورخ معروف قرن شوم - مى نويسد:هنگامى كه عثمان از معاويه كمك خواست معاويه يزيد بن اسد قسرى را با گروهى سرباز به سوى مدينه روانه ساخت،ولى به وى فرمان داد وارد مدينه نشود،بلكه در سرزمين ذاخشب كه سرزمينى است به فاصله يك شب از مدينه،توفق كند و منتظر دستور بعدى بماند.
اين بود كه سپاه مذكور طبق ماءموريت در بيرون مدينه رحل اقامت افكند و آنقدر درنگ كرد تا عثمان كشته شد و چون آب از آسياب افتاد،به دستور معاويه بدون آن كه هيچ كارى انجام داده باشند،به شام باز گشتند. (209)
بلاذرى بر اين باور است كه در واقع معاويه مى خواست عثمان در اين انقلاب و شورش كشته شود تا وى بتواند به نام عموزادگى و خونخواهى وى ،مدعى خلافت گردد. (210)
استاد شهيد مرتضى مطهرى در اين مورد مى نويسد:
معاويه آن روزى كه تشخيص داد از مرده عثمان بهتر مى تواند بهره بردارى كند تا از زنده او و خون زمين ريخته عثمان بيشتر به او نيرو مى دهد تا خونى كه در رگ هاى عثمان حركت مى كند،براى قتل او زمينه چينى كرد و در لحظاتى كه كاملا قادر بود كمك هاى مؤ ثرى به او بدهد و جلو قتل او را بگيرد،او را در چنگال حوادث تنها گذاشت!(211)
حضرت على (عليه السلام) خود در دو مورد از نهج البلاغه به اين نكته تصريح مى كند. يكى در نامه 28 نهج البلاغه آنجا كه در نامه اى به معاويه خطاب مى كند كه:كداميك از من و تو بيشتر با وى عثمان دشمنى كرديم و راه هايى را كه به كشته شدن او منتهى مى شد،همواره نموديم؟ آن كسى كه بى دريغ درصدد يارى او بر آمد... يا آن كسى كه عثمان از او يارى خواست ولى او با دفع الوقت كردن،موجبات مرگش را فراهم شاخت؟ و ديگر در نامه 37 آنجا كه خطاب به معاويه مى فرمايد:
فانك انما نصرت عثمان حيث كان النصر لك و خذلته حيث كان النصر له تو آنجا كه يارى عثمان به سودت بود او را يارى كردى و آنجا كه نياز به يارى تو داشت وى را تنها گذاشتى!
جستجو در شواهد و قراين تاريخى آن دوران نشان مى دهد معاويه براى رسيدن به خلافت چشم به حادثه مدينه و قتل عثمان دوخته بود،تا رقيب نيرومندى چون عثمان از ميان برداشته شود و زمينه براى خلافت وى هموار گردد.
ولى پس از قتل عثمان،انچه كه وى در سر مى پروراند اتفاق نيافتند. بلكه مردم با تمام وجود و يك صدا به بيعت با امير مؤمنان (عليه السلام) روى آوردند و اين بود كه به فكر نقشه هاى شيطانى ديگر افتاد.

2- جنگ جمل يا رويارويى غير مستقيم معاويه با امام (عليه السلام)

مراسم بيعت مردم و انقلابيون با امير مؤمنان (عليه السلام) با شور و هيجان خاصى انجام شد. آن حضرت پس از آن كه ابتداثا - بنا به مصالحى (212)- از پذيرش اين مسئوليت استنكاف ورزيد،در مقابل اصرار بيش از حد مردم،با يك حاضر شد در آن اوضاع بحرانى،زمام امور را به دست گيرد:
((لغو كليه امتيازات طبقاتى كه از زمان خليفه دوم شروع شده بود و تساوى حقوق همه افراد در برابر قانون اسلام و بيت المال))
مغيره بن شعبه پس از بيعت على (عليه السلام) به آن حضرت رو كرد و گفت:
امروز را در ياب!بگذار معاويه بر سر كار و حكومتش بماند. كارگزان بنى اميه را رها كن بر سر كارشان بمانند تا همگى با تو بيعت كنند. پس از آن هر كس ‍ را خواستى بر كنار كن. عاى لحظه اى درنگ كرد و فرمود:من در دينم از راه حيله وارد نمى شوم و در كارم پستى راه نمى دهم. (213)
در تاريخ طبرى آمده است:مغيره به على (عليه السلام) عرض كرد:معاويه آدم گستاخى است،مردم شام از وى اطاعت مى كنند به علاوه تو براى بقاى وى بر سر قدرت،دليل دارى و آن اين كه عمر پيش از تو،اين ولايت شام را به وى داده بود.
على (عليه السلام) در پاسخ فرمود:
و الله اءستعمل معاوية يومين اءبدا به خدا سوگند!حتى دو روز هم او را در اين پست به ناحق باقى نمى گذارم. (214)
عدالت جويى شگفت انگيز على (عليه السلام) ايجاب مى كرد كه ثروت هاى كلانى كه عمال بنى اميه در دوران حكومت عثمان به ناحق چنگ آورده بودند،مصادره كرده و به بيت المال برگرداند.
اين بود كه آن حضرت در روز دوم حكومت خويش به طور رسمى اعلام كرد:
و الله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملك به الاماء لرددته به خدا سوگند!اگر اموال بيت المال را بيابم كه مهر زنان شده و يا كنيزانى خريده باشند،آن را به بيت المال بر مى گردانم. (215)
هنگامى كه اين خبر به عمرو بن عاص رسيد،بلافاصله به معاويه پيغام داد:هر كارى از دستت ساخته است،انجام ده زيرا در غير اين صورت فرزند ابوطالب اموالت را از تو جدا مى كند،همان گونه كه پوست از عصا جدا مى شود!(216)
روح تساوى طلبى على (عليه السلام) و عدم وجود كمترين اثرى از انعطاف و نرمش در مقابل توقع نابجاى افراد سرشناسى چون طلحه و زبير،آنان را پس از گذشت چند ماه از بيعت با على (عليه السلام) به اين نتيجه رساند كه به نقل طبرى مى گفتند:
ما لنا من هذا الامر الا كلسحة الكلب أنفه بهره ما از اين كار حكومت علوى به اندازه بهره اى است كه از سگ از ليسيدن بينى اش ‍ مى برد!(217)
درست در همين زمان كه امثال طلحه و زبير از رسيدن به هر مقام و امتيازى در حكومت على (عليه السلام) به كلى مأيوس مى گشتند،معاويه زير كانه اوضاع مدينه را زير نظر داشت. او كه به خوبى روحيه دنيا پرستى طلحه و زبير را مى شناخت و از اشتياق شديد آنان براى رسيدن به حكومت به خبر بود،دست به توطئه اى ديگر زد. او پنهانى براى آنان نامه اى نوشت و سعى كرد با پاشيدن بذر طمع خلافت در دلهايشان آنها را به جنگ با امام وارد نمايد. (218)
طرح معاويه به زودى اثر كرد و آنان مغلوب وى شدند. اين بود كه به بهانه زيارت خانه خدا جهت خداحافظى به نزد على (عليه السلام) آمدند. حضرت پس از اخذ مجدد بيعت،به آنان اجازه مسافرت داد و سپس به ياران خود فرمود:به خدا سوگند هدف آنان از اين مسافرت،زيارت خانه خدا نيست بلكه زيارت را بهانه ساخته اند و هدفى جز پيمان شكنى و بى وفايى ندارد. (219)
بالاخره آنان به مكه شتافتند تا زير پرچم مخالفت با على (عليه السلام) كه عايشه برافراشته بود با ديگر سران بنى اميه گرد هم آيند.
بدون شك،معاويه به خوبى مى دانست كه با امير مؤمنان (عليه السلام) نه در سابقه و نه در فضايل،نمى تواند رقابت كند. او مى انديشيد نتيجه اين جنگ هر چه باشد به نفع او است،چرا كه اگر امام شكست بخورد او به نتيجه دلخواه رسيده و اگر طلحه و زبير از ميان بروند،باز دو تن از نيرومندترين رقباى او در خلافت از ميدان خارج مى شدند در هر حالت او مى تواند گامى بلند به سوى كرسى خلافت بردارد!
فايده ديگر جنگ جمل براى معاويه آن بود كه وى به تنهايى جرأت و جساغرت شوريدن عليه خليفه وقت،على (عليه السلام) را نداشت. لذا مى بايست افراد معروف ديگرى چون عايشه و طلحه و زبير اين راه را براى او هموار كنند تا وى بتواند به راحتى در آن گام نهد.
در واقع او مى انديشيد براى اغفال مردم سطحى نگر لازم است افرادى چون طلحه و زبير كه روزى طبق وصيت خليفه دوم،همرديف على (عليه السلام) از اعضاى شوراى شش نفره تعيين خليفه وقت بودند،در اين راه سد شكنى نمايند تا راه شوريدن بر ضد خليفه مسلمين براى امثال معاويه باز گردد.
از سوى ديگر،بنى اميه كه با على (عليه السلام) عداوتى ديرينه داشتند و منتظر فرصتى بودند تا بر ضد حكومت آن حضرت بپا خيزند،با ترغيب و تحريك معاويه،از هر كوى و بر زن در مكه گرد عايشه اجتماع كردند. فرمانداران و واليان دوران عثمان كه يكى پس از ديگرى،توسط امير مؤمنان معزول مى شدند با ثروت هاى هنگفت به سوى عايشه شتافتند. مروان بن حكم - داماد و مشاور خاص عثمان - نيز در اين جمع حضورى فعال داشت.
مورخ معروف طبرى از زهرى نقل مى كند كه عبدالله بن عامر - پسر دايى عثمان و فرماندار بصره از طرف عثمان - پس از آن حضرت على (عليه السلام) وى را عزل نمود با يك دنيا ثروت به مكه گريخت تا در زير پرچم عايشه بر ضد حكومت على (عليه السلام) وارد عمل شود.
يعلى بن اميه - فرماندار عثمان در يمن - نيز پس از عزل شدن از طرف على (عليه السلام) با ثروتى كلان به سوى عايشه شتافت. (220)
بدين ترتيب،ساز و برگ نظامى و هزينه سنگين جنگ جمل از ثروت هاى باد آورده عمال بنى اميه كه در دوران عثمان از بيت المال غارت كرده بودند،تاءمين شد اين است كه اگر جنگ جمل را رويارويى غير مستقيم معاويه با حكومت امير مؤمنان (عليه السلام) بدانيم سخنى به گزاف نگفته ايم.

3- جنگ صفين،يا رويارويى مستقيم معاويه با امام (عليه السلام)

تحقيق پيرامون اتفاقات و حوادث زنجيره اى آن دوران نشان مى دهد كه معاويه پس از هر حادثه مهم،گامى بلند به سوى خلافت و حكومت بر تمام قلمرو اسلامى بر مى داشت. وى روزى با تعلل در يارى رساندن به عثمان،زمينه قتل او را فراهم ساخت،و اين مانع بزرگ را از سر راه خلافت برداشت،روز ديگر با تحريك طلحه و زبير و ديگر عمال بنى اميه نقش ‍ پشت صحنه جمل را بازى كرد و باعث قتل آن دو رقيب اصلى خود شد. اين بار به فكر اجراى نقشه اى بسيار خطرناك و ويرانگر افتاد.
او كه از يك سو،عنوان مظلوميت عثمان (221) و ادعاى خونخواهى وى را دستاويز خود قرار داده و از ديگر سو،راه شوريدن بر ضد خليفه مسلمين پس از جنگ جكل باز شده بود،به جنگ مستقيم با امام (عليه السلام) برخاست. و انبوهى از شاميان را كه حدود بيست سال تحت تربيت او در يك جهالت و بى خبرى وحشتناكى به سر مى بردند بر ضد امام (عليه السلام) بسيج كرد.
دشت پهناور صفين ميدان رويارويى سپاهيان امام (عليه السلام) و معاويه بود و نبرد ماه ها طول كشيد،و چنان كه مى دانيم در واپسين ساعات نبرد، آن هنگامى كه ستون هاى لشكر امام (عليه السلام) با دلاورى هاى مردانى چون مالك اشتر در اعماق جبهه شام نفوذ كرده بود و مى رفت تا نماينده تمام عيار دوران جاهليت براى هميشه از بين برود و حكومت عدل علوى سراسر قلمرو اسلام را در بر گيرد،ناگهان با طرح شيطانى عمرو بن عاص ‍ قرآن ها بر سر نيزه ها قرار گرفت و به يك باره سرنوشت جنگ به نحو ديگرى رقم خورد.
مردانى كه ماه ها دليرانه در كنار على (عليه السلام) ايستادگى كرده و خود را تا آستانه پيروزى رسانده بودند،در مقابل اين نيرنگ شوم،عرصه را بر امام تنگ كردند. در نتيجه كار به داستان داورى و حكميت كشيده شد و چون داور شام عمرو بن عاصا آن فريبكار كهنه كار،داور عراق ابوموسى اشعرى را فريب داد،اين شكست زشت را ننگى بزرگ براى خويش دانستند،ولى براى جبران آن،به ننگ بزرگتريتن دادند و با بهانه تراشى ها ى ابلهانه،از سپاه امام كنار گيررى كردند و بدين دسته بزرگى به نام خوارج در اسلام ظهور كرد.
گروهى كه جهالت و نادانى آنان از سويى و نيرنگ و خدعه هاى معاويه از سوى ديگر،شكاف بين مسلمانان را عميق تر كرد و آتش فتنه جنگ را به نام جنگ نهروان شعله ور ساخت.

4- ايجاد رعب و وحشت در قلمرو حكومت علوى

معاويه پس از بازگشت جنگ صفين براى تعضيف موقعيت امام (عليه السلام) نقشه جديدى طراحى كرد. وى با اعزام سپاهان غارتگر و خونخوار خود به گوشه و كنار سرزمين هاى تحت حكومت امام (عليه السلام) ناامنى وسيعى را براى مسلمانان بى دفاع از عراق و يمن و حجاز وجود آورد.
سپاهيان اعزامى معاويه كه به سرزمين هاى بدون سرباز و نگهبان حمله مى كردند و هرگاه در مقابل سپاهيان مسلح امام قرار مى گرفتند،مى گريختند،دستور داشتند تا در قلمرو و حكومت امام (عليه السلام) بكشند،بسوزانند،غارت كنند و هر چه آبادى و آبادانى مى ديدند آن را به ويرانه تبديل نمايند!
افراد خونخوار مزدورى چون بسر بن ارطاة نعمان بن بشير سفيان بن عوف و عبدالله بن مسعده ماءموريت داشتند تا به فرمان معاويه،امنيت و آرامش ‍ را از سرزمين هاى اسلامى بگيرند و با اين ترفند مردم را از حكومت آن حضرت مأيوس سازند.
در تمام اين مدت امير مؤمنان (عليه السلام) هر قدر مردم عراق و مخصوصا كوفه را به دفاع از كيان اسلام و مسلمين دعوت مى كرد،كمتر گوش شنوايى وجود داشت.
هنگامى كه سفيان بن عوف به شهر انبار حمله كرد و تعدادى از مردان و زنان بى گناه را بيرحمانه به قتل رساند،امام (عليه السلام) در واكنشى شديد به اين اعمال وحشيانه به سربازان بى اراده خويش خطاب كرد و فرمود:
اءلا و انيى قد دعوتكم الى قتال هولاء القوم ليلا و نهارا و سرا و اعلانا و قلت لكم:اغزوهم قبل أن يعزوكم.... فتوا كلتم و تخاذلتم حتى شنت عليكم الغارات و ملكت عليكم الاوطان آگاه باشيد!من شب و روز پنهان و آشكار،شما را به مبارزه با اين گروه معاويه و حاكمان شام فراخواندم و گفتم پيش از آن كه آنها با شما نبرد كنند با آنها بجنگيد... اما شما هر كدام،مسئوليت را به گردن ديگرى افكنديد،و دست از يارى هم برداشتيد تا آن كه مورد هجوم پى درپى دشمن واقع شديد و سرزمين هايتان از دست رفت. (222)
بسر بن ارطاة يكى از خونخوارترين فرستادگان معاويه حتى به زنان و كودكان خردسال هم رحم نمى كرد.
ابوالفرج اصفهانى - مورخ مشهور - در كتاب اغانى مى نويسد:
معاويه بسر را بعد از داستان حكميت به قلمرو حكومت امام (عليه السلام) فرستاد و به وى فرمان داد تا در شهرهاى مختلف و حتى به زنان و كودكانشان رحم نكند. (223)
وقتى كه امير مؤمنان (عليه السلام) قساوت ها و بى رحمى هاى اين مرد را شنيد با اين عبارت وى را نفرين كرد:
بارالها از او دينش را بازستان و عقلش از مرگش زايل كن!
دعاى امام به اجابت رسيد و او قبل از مرگش عقل خود را از دست داد و با نكبت و خوارى طعم مرگ را چشيد. (224)
با دقت در آن بخشى از كلمات امام در نهج البلاغه،كه به سخنى از بى انضباتى و سستى مردم كوفه مى نالد و دردناك تر از آن،اين كه براى خويش ‍ طلب مرگ مى كند،مى يابيم كه اين كلمات بيشتر مربوط به همين دوره است كه با توطئه هاى معاويه و عمالش،ناامنى و غارتگرى بخش هاى وسيعى از قلمرو حكومت امام (عليه السلام) را فرا گرفته بود.
در واقع،لشكر امام (عليه السلام) به اين نتيجه رسيده بود كه در صورت اجابت خواسته امام (عليه السلام) طبق نظر آن حضرت،مى بايست به تمام قيد و بندهاى اخلاقى و انسانى پايبند باشد. اگر پيروز شوند حق ندارد اموال كسى از افراد ظاهرا مسلمان را به غنيمت بگيرند و يا زن و فرزندانشان را به اسارت گيرند و يا آزادانه همه چيز را ويران كنند و غارت نمايند. تنها چيزى كه جنگ براى آنها به ارمغان مى آورد همان خطر مرگ بود،بدون آن كه به ظاهر هيچ منفعت مادى برايشان داشته باشد. اين بود كه جز تعداد اندكى از ياران امام (عليه السلام) كه داراى انگيزه الهى بودند كسى به فريادهاى آن حضرت پاسخ نگفت.
در مقابل،مردم شام به طور كامل از معاويه اطاعت مى كردند،زيرا آنان آزاد بودند هر كس را بكشند. دختران و زنان را اسيركنند و هر مالى كه به چنگشان مى آمد،براى خويش بگيرند. اين آزادى مطلق،غرايز و اميال حيوانيشان را ارضا مى كرد،لذا با دل و جان،گوش به فرمان معاويه بودند.
وقوع سه جنگ ويرانگر در كمتر از چهار سال،به علاوه ايجاد ناامنى و آشوب در اقصى نقاط سرزمين اسلامى آن روز،اشراف ناراضى را كه مى ديدند سفره آنان از همراهى با على (عليه السلام) چرب و شيرين نمى شود،و با تيزبينى دريافته بودند كه آينده از آن معاويه خواهد بود،برآ ن داشت تا پنهانى با معاويه وارد معامله شوند. اين بود كه با نامه هاى ذلت بار از حاتم بخشى هاى وى برخوردار شدند و معاويه نيز با استناد به آن نامه ها وانمود مى كرد،مردم عراق از وى مى خواهند تا براى سامان دادن به كارهايشان به آنجا رود.
دوران غربت قرآن و به حاشيه رانده شدن خاندان پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) فرا رسيده بود،همه عوامل براى حاكميت بلا منازع معاويه بر قلمرو اسلامى فراهم شده بود. تنها مانع بسيار مهم،شخص امير مؤمنان على (عليه السلام) بود كه او نيز در صبح نوزدهم ماه مبارك رمضان سال چهلم هجرى به دست يكى ازدست پرورده شدگان سياهكارى هاى معاويه ضربت شهادت نوشيد و در شب بيست و يكم شبانه و پنهان،دفن شد.
دفن غريبانه و مخفيانه اين حاكم بزرگ اسلامى و الهى و پنهان ماندن قبر آن حضرت در سالهاى طولانى حكايت از عمق جنايات معاويه و بنى اميه و غربتاسلام راستين و اهلبيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) داشت.

فصل ششم: شكل گيرى توطئه ها در عصر امام مجتبى (عليه السلام)

ششمين نكته اى كه مى تواند از ريشه هاى ماجراى كربلا شمرده شود،و بر زمينه سازى چنان حادثه اى تأثير گذار باشد،توطئه هايى است كه در عصر امام حسين (عليه السلام) اتفاق افتاد و سبب تقويت جبهه اموى شد.
به عبارت ديگر:مجموع اى از توطئه ها و حوادث كه پى آمد بسيار شومى را به دنبال داشت و آن سلطه كامل معاويه بر همه بلاد اسلامى بود.
فشرده اين توطئه ها و حوادث از اين قرار است:

1- فريب خوردن برخى از فرماندهان لشكر امام حسين (عليه السلام) توسط معاويه

امام حسين (عليه السلام) پس از شهادت پدر بزرگوارش خطبه اى خواند و مردم را براى جنگ بر ضد ياغيان شامى بسيج كرد. آن حضرت عبيدالله بن عباس را به فرماندهى بخشى از لشكر خود منصوب ساخت و او را روانه جبهه نبرد كرد.
عبيدالله بن عباس كسى بود كه دو فرزند خردسالش در زمان على (عليه السلام) توسط بسر بن ارطاة فرماندهى خونريز معاويه به شهادت رسيدند. (225)
معاويه كه از ماجرا مطلع شد،نامه اى خطاب به عبيدالله بن عباس نوشت و از او خواست تا دست از امام (عليه السلام) بردارد و به او ملحق شود و در مقابل اين كار،يك ميليون درهم بگيرد و نصف آن را هم نقدا پرداخت كرد،عبيدالله نيز فريب خورد و با جمعى از لشكر يانش شبانه به معاويه پيوست و صبح گاهان لشكريان ديدند،بى فرمانده شده اند. (226)

2- تضعيف موفعيت امام (عليه السلام) توسط منا فقان و عوامل معاويه

در همان حال كه امام (عليه السلام) براى نبرد با معاويه آماده مى شد و لشكر خود را به شمت جبهه نبرد روانه مى ساخت،توسط گروهى از لشكريان خود مورد تعرض قرار گرفت،اين حركات موذيانه و مانند آن كه بدون ترديد بى ارتباط با عوامل نفوذى معاويه و دسيسه هاى او نبود،سبب تضعيف روحيه لشكر و پراكندگى آنان،و چنان كه خواهد آمد در نهايت نيز منجر به صلح تحميلى معاويه شد.
نفوذ عوامل معاويه در ميان لشكر آن حضرت به قدرى شديد شد كه مورخان مى نويسند:يك بار امام حسن (عليه السلام) توسط يكى از نيروهاى خودى در حال نماز با خنجر مورد تعرض قرار گرفت (227) و گاه برخى از بزرگان لشكر امام (عليه السلام) به معاويه نامه نوشتند كه حاضرند امام مجتبى (عليه السلام) را دست بسته تحويل دهند و يا او را به قتل برسانند. (228)

3- صلح تحميلى

در حالى كه معاويه براى نبرد بر ضد امام حسن (عليه السلام) آماده مى شد و نيروهاى گسترده اى را فراهم مى شاخت،جمعى از ياران بى وفاى امام (عليه السلام) به صراحت از ترك جنگ سخن مى گفتند.
مورخ معروف اهل بيت سنت،ابن اثير در كتاب اسدالغابة نقل مى كند كه امام مجتبى (عليه السلام) براى مردم خطبه خواند و آنان را به جهاد و نبرد با معاويه و غارتگران شام دعوت كرد،و در عين حال از آنها سؤال فرمود:شما چه مى خواهيد؟ اگر آماده جهاد و شهادتيد،دست به شمشير بريد و اگر زندگى و زنده ماندن را دوست داريد،با صراحت بگوييد!
گروه زيادى در پاسخ امام (عليه السلام) فرياد زدند: البقية البقية ما زندگى و ماندن را مى خواهيم!(229)
در همين خطبه امام (عليه السلام) تفاوت روحيه مردم را در زمان شركت آنها در جنگ صفين و روحيه آنان را در زمان خويش بيان كرده،مى فرمايد:
و كنتم فى منتدبكم الى صفين و دينكم أمام دنياكم فاصبحتم اليوم دنياكم أمام دينكم آن روز كه به سوى صفين رهسپار بوديد،دين شما پيشواى دنياى شما بود،ولى امروز دنياى شما پيشواى دين شماست بر اساس منافع دنيوى حركت مى كنيد و انگيزه دينى نداريد. (230)
به هر حال،در چنين شرايطى كه امام احساس تنهايى مى كرد و جز عده اى اندك از اهل بيت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و ياران خاص،حاضر به همراهى نبودند،آن حضرت با معاويه صلح كرد. (231)
شيخ مفيد در ارشاد مى نويسد:امام (عليه السلام) چاره اى جز صلح نداشت،چرا كه ياران او نسبت به جايگاه امام بصيرت كافى نداشتند و سياست هاى او را به فساد و تباهى مى كشاندند و به وعده هاى خويش وفا نمى كردند و بسيارى از آنان ت ريختن خون آن حضرت را مباح مى شمردند و آماده تسليم امام (عليه السلام) به دشمنانش بودند و از سويى ديگر،پسر عمويش ‍ نيز وى را تنها گذاشت و به دشمن پيوست و در يك جمله بسيارى از آنان به زندگى زود گذر دنيا عبلقمند بودند و نسبت به آخرت و پاداش اخروى بى رغيب: و ميل الجمهور منهم الى العاجلة و زهدهم فيى الاجلة (232)
در واقع،امام (عليه السلام) يا بايد به جنگى روى مى آورد كه اميدى به پيروزى در آن نبود،اهل بيت و اصحاب خاص خويش را در حالى به كشتن مى داد،كه نتيجه اى براى اسلام نداشت،زيرا معاويه با فريبكاريهايش ‍ مسوئيلت جنگ را به عهده امام مى انداخت و مردم نيز تحت تأثير ظواهر فريبنده معاويه قرار داشتند.
و يا آن كه براى حفظ مصالح اسلام،كند تا پرده هاى فريب را از چهره معاويه كنار بزند،باطن حكومت اموى را براى مردم آشكار سازد و عدم پايبندى آنها را به تعهدات دينى و سنت نيوى (صلى الله عليه و آله و سلم) به اثبات رساند.
امام مجتبى (عليه السلام) پس از هفت ماه خلافت (233) ،بر اثر توطئه هاى معاويه و بى وفايى و ضعف ياران،زمامدارى را طبق صلح نامه اى به معاويه واگذار كرد،تا هدف دوم محقق شود.
سرانجام توطئه هاى دشمنان و ضعف ياران امام (عليه السلام) و نفوذ منافقين در سپاه اسلام موجب صلح آن حضرت و واگذارى امور به معاويه شد و با قدرت يافتن معاويه و خلافت رشمى وى،جبهه اموى به قدرتى همه جانبه تبديل شد و از آن پس،بازگشت به عصر جاهليت و برانداختن ارزش هاى الهى و سنت نبوى (صلى الله عليه و آله و سلم) به طور بنيانى سرعت گرفت و گسترش يافت.
در فصل بعد خلافكارى هاى معاويه و مبارزه او را باتعليمات اسلام پى گيرى خواهيم كرد.