عاشورا
(ريشه ها، انگيزه ها، رويدادها، پيامدها)

سعيد داودى، مهدى رستم نژاد

- ۷ -


رمز و راز مماشات عمر با معاويه!

شگفت آورتر آن كه بررسى هاى تاريخى نشان مى دهد خليفه دوم با وجود همه سخت گيرى هايى كه نسبت به عمال و فرمانداران خود داشت،فاحش ترين اشتباهات معاويه چشم پوشى مى كرد و با اين كه مى ديد معاويه بساط پادشاهى و سلطنت پهن كرده و بر ضد حكومت اسلامى در منطقه پهناور شام آشيانه فساد بنا نموده است،هرگز در صدد اصلاح آن حتى به صورت يك تذكر خشك و خالى هم برنيامد!و اين راستى عجيب است.
عمر در حساب رسى و سخت گيرى از اعمال و فرماندارانش تا بدانجا جدى بود كه خالد بن وليد را كه شمشير خدا لقب گرفته بود،به جرم دست اندازى به بيت المال مسلمين از فرماندهى عزل كرد. (166)
محمد بن مسلمه انصارى را به جانب عمر و بن عاص كه فرماندارى مصر را به عهده داشت روانه ساخت تا به حساب و كتاب وى رسيدگى كند و در صورت تخلف اموالش را مصادره نمايد. نماينده خليفه در مصر بدون آن كه به طعام آماده عمرو دست بزند نصف دارايى او را مصادره كرد و با خود به مدينه آورد. (167)
و آنگاه كه ابوهريره از طريق نا مشروع به بيت المال مسلمين خيانت كرد،اندوخته اش را به بيت المال باز گرداند و با شلاق بر پشت و بدن وى نواخت و با خشونت به وى خطاب كرد و گفت:مادرت اميمه تو را جز براى خر چرانى نزاييده است. (168)
سيره و رفتار عمر چنان بود كه همه ساله دارايى و اموال فرمانداران و عمالش را با دقت تمام رسيدگى مى كرد و در صورت عزل هر يك،دارايى هاى آنان را مصادره مى كرد. (169)
ولى با اين همه سخت گيرى ها چه رازى در طرز رفتار وى با معاويه نهفته بود كه در مقابل خيانت ها و بدعت ها زشت او هرگز واكنش جدى از خود نشان نداد؟ در حالى كه عزل معاويه و قرار دادن فرد شايسته اى به جاى وى،براى عمر در آن زمان بسيار آسان بود. اما چنان با وى مماشات مى كرد كه سبب حيرت و اعجاب همه محققان بى طرف امت است.
كارها ى ضد دينى پيدا و پنهان معاويه هيچگاه از ديدگاه عمر پنهان نبود. او خود به هنگام ديدن معاويه مى گفت:وى كسراى عرب است!(170)
ولى در عمل وى را براى طرد حاكميت اسلامى و استقرار نظام پادشاهى،آزاد و مطلق العنان گذاشته بود،و قلمرو وسيعى از سرزمين كشورهاى سوريه ،فلسطين،اردن،لبنان امروزى را به وى ارزانى داشت و او را بر مال و جان و ناموس مسلمانان مسلط كرد.
روزى كه عمر به دمشق پا نهاد،موكب عظيم و پرطمطراق معاويه را در ميان صدها محافظ و نگهبان مشاهده كرد،ولى تنها به يك پرسش ساده و اجمالى بسنده كرد و ديگر هيچ مخالفت جدى از خليفه ديده نشد. (171)
حتى آن وقت كه شنيد معاويه خود را نخستين پادشاه عرب ناميده است،چندان حساستى از خود بروز نداد،و آنگاه كه خورجين پر را از ابوسفيان گرفت ،با آن كه مى دانست آن پول ها را فرزندش معاويه از بيت المال مسلمين به پدرش داده است،از اين خيانت آشكار بر نياشفت!(172)
حيرت انگيزتر آن كه به نقل ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه،عمر هنگام مرگ از شدت درد به خود مى پيچيد به اهل شورى چنين گفت:
پس از من اختلاف نكنيد و از تفرقه بپرهيزيد،چه اين كه اگر با يكديگر اختلاف كنيد معاويه وارد عمل مى شود و حكومت را از چنگ شما خواهد ربود!(173)
راستى چرا خليفه تا آنجا دست معاويه را در تثبيت موقعيت دودمان بنى اميه در شام باز گذاشت كه حال قدرت وى را به رخ اهل شورى مى گشد؟!
آيا منظور خليفه از تقويت بنى اميه در شام اين بود كه قدرت بنى هاشم را مهار كند؟ و در صورت بروز هر گونه تحريك و قيامى از سوى بنى هاشم،آنان را با قدرت دشمنان ديرينه اسلام،يعنى بنى اميه سركوب نمايد؟
! آرى!ممكن است راز اصلى اين همه مدارا و مماشات در همين نكته نهفته باشد!در واقع،خليقه با به حكومت رساندن بنى اميه در شام،ضربت امنيت خويش را بالا برده و خود را در مقابل قيام هاى احتمالى فرزندان پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) از بنى هاشم بيمه كرده بود و از دودمان بنى اميه به عنوان شپر حفاظتى خويش در مقابل طوفان خشم بنى هاشم استفاده كرده بود و به همين جهت،به آنان مجال مى دادتا با خاطرى آسوده پايه هاى حكومت استبدادى خويش را در آن منطقه پهناور و ثروتمند،محكم و استوار سازند. حكومتى كه خون فرزندان پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) و سالار شهيدان اباعبدالله الحسين (عليه السلام) را به ناحق به زمين ريخت و فجايعى را در اسلام مرتكب شد كه هرگز از خاطره ها محو نخواهد شد.
اين جريان در زمان عثمان كه خود نيز از بنى اميه بوده است،شتاب بيشترى يافت كه در فصل بعد به آن پرداخته مى شود.
اين جاست كه عمق اين كلام كه فتل الحسين يوم السقيفة امام حسين (عليه السلام) در همان روز سقيفه به شهادت رسيد بيشتر آشكار مى شود.
مرحوم محقق اصفهانى در دو بيت بسيار جامع و پر معنى به همين نكته اشاره كرده مى گويد:

و ما رماه اذ رماه حرملة   و انمارماه من مهد له
سهم اءتى من جانب السقيفه   و قوسه على يدى خليفة

آن هنگام كه حرمله تير مى انداخت و حلقوم على اصغر را نشانه نى گرفت اين حرمله نبود كه تير مى انداخت،بلكه اين تير را كسى رها كرده است كه چنين بسترى را براى حرمله آماده ساخته بود!اين تيرى است كه از سوى سقيفه رها شده و كمانش در دستان خليفه بود. (174)

فصل چهارم: شوراى انتصابى عمر،و به قدرت رسيدن عثمان

چهارمين نكته اى را كه مى توان از ريشه هاى ماجراى كربلا شمرد،ماجراى تشكيل شوراى انتصابى از سوى عمر بود كه زمينه ساز به قدرت رسيدن عثمان و در نتيجه تقويت جبهه اموى شد.
فشرده ماجراى تشكيل اين شورا و به قدرت رسيدن عثمان چنين است:
زمانى كه عمر به وسيله مردى به نام فيروز كه كنيه اش ابولؤ لؤ بود،به سختى مجروح شد و خود را در آستانه مرگ ديد،چنين گفت:پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) تا هنگام مرگ از اين شش نفر راضى بود:على،عثمان،طلحه، زبير،سعد بن ابى وقاص و عبدالرحمان بن عوف. لذا امر خلافت بايد به مشورت اين شش نفر انجام شود،تا يكى را از ميان خود انتخاب كنند. آن گاه دستور داد تا هر شش نفر را حاضر سازند،سپس نگاهى به آنها كرد و گفت:همه شما مايل هستيد بعد از من به خلافت برسيد،آنها سكوت كردند. دوباره جمله را تكرار كرد. زبير پاسخ داد:ما كمتر از تو نيستم،چرا به خلافت نرسيم!عمر در ادامه براى هر يك از شش تن عيبى شمرد. از جمله به طلحه گفت:پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) از دنيا رفت،در حالى كه به خاطر جمله اى كه بعد از نزول آيه حجاب گفته اى از تو ناراضى بود(175)
و به على (عليه السلام) گفت:تو مردم را به راه روشن و طريق صحيح به خوبى هدايت مى كنى،تنها عيب تو اين است كه بسيار مزاح مى كنى!
عمر در بر شمردن عيب عثمان چنين گفت:
كانيى بك قد قلد تك قريش هذا الامر لحبها اياك،فحملت بنيى امية و بنيى أبى معيط على رقاب الناس ت و اثرتهم بالفى ء فسارت اليك عصابة من ذوبان العرب،فذبجونك على فراشك ذبحا گويا مى بينم كه خلافت را قريش به دست تو داده اند و بنى اميه و بنى ابى معيط را بر گردن مردم سوار مى كنى و بيت المال را در اختيار آنان مى گذارى و بر اثر شورش ‍ مسلمين گروهى از گرگان عرب تو را در بسترت سر مى برند!(176)
سرانجام ابوطلحه انصارى را خواست و فرمان داد كه پس از دفن او با پنجاه تن از انصار،اين شش نفر را در خانه اى جمع كنند،تا براى تعيين جانشين او به مشورت بپردازند،هرگاه پنج نفر به كسى راءى دهند و يك نفر در مخالفت پافشارى كند،گردن او را بزنند و همچنين در صورت توافق چهار نفر،دو نفر مخالف را به قتل برسانند،و اگر سه نفر يك طرف و سه نفر طرف ديگر بودند، آن گروهى را كه عبدالرحمان بن عوف در ميان آنهاست،مقدم دارند و بقيه را اگر در مخالفت پافشارى كنند،گردن بزنند و اگر سه روز از شورا گذشت و توافقى حاصل نشد،همه را گردن بزنند،تا مسلمانان خود شخصى را انتخاب كنند!
سرانجام طلحه كه مى دانست با وجود على (عليه السلام) و عثمان خلافت به او نخواهد رسيد،و از امير مؤمنان على (عليه السلام) دل خوشى نداشت،جانب عثمان را گرفت،در حالى كه زبير حق را به على (عليه السلام) واگذار كرد. سعد بن ابى وقاص حق خويش را به پسر عمويش عبدالرحمان بن عوف داد. بنابراين،شش نفر در سه خلاصه شدند:على (عليه السلام) عبدالرحمان و عثمان.
عبدالرحمان نخست رو به على كرد و گفت:با تو بيعت مى كنم كه طبق كتاب خدا و سنت پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) و روش ابوبكر و عمر رفتارى كنى. على (عليه السلام) در پاسخ گفت:مى پذيرم، ولى طبق كتاب خدا و سنت پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) و نظر خودم عمل مى كنم. عبدالرحمان رو به عثمان كرد و همان جمله را تكرار نمود. عثمان آن را پذيرفت. عبدالرحمان سه بار اين جمله را تكرار كرد و همان جواب را شنيد. لذا دست عثمان را به خلافت فشرده. اين جا بود كه على (عليه السلام) به عبدالرحمان فرمود:به خدا سوگند!تو اين كار را نكردى،مگر اين كه از انتظار دارى،همان انتظارى كه خليفه اول و دوم از يكديگر داشتند،ولى هرگز به مقصود خود خواهى رسيد!(177)
در اينجا چند نكته قابل توجه است:
اول:نحوه تشكيل شوراى شش نفره به گونه اى بود كه پيش بينى شده بود،خلافت به على (عليه السلام) نرسد،چرا كه طلحه از قبيله تيم و پسر عموى عايشه بود. يعنى از همان قبيله اى كه ابوبكر به آن تعلق داشت و آنان تمايلى به على (عليه السلام) نداشتند.
سعد بن ابى وقاص نيز مادرش از بنى اميه بود و دايى ها و نزديكانش در جنگ هاى اسلام در برابركفر و شرك،به دست على (عليه السلام) كشته شده بودند و به همين سبب،او حتى در زمان خلافت على (عليه السلام) نيز با آن حضرت بيعت نكرد و عمر بن سعد،جنايتكار بزرگ حادثه كربلا و عاشورا فرزند اوست. بنابراين،كينه توزى او نسبت به على (عليه السلام) مسلم بود و به همين دليل،وى نيز به على (عليه السلام) متمايل نبود. شخص ديگر عبدالرحمان بن عوف است كه وى نيز داماد عثمان بود،چرا كه شوهر ام كلثوم خواهر عثمان بود. در نتيجه،فقط زبير كه به على (عليه السلام) علاقه داشت،جانب آن حضرت را مى گرفت و بقيه آراء به نفع عثمان ريخته مى شد.
على (عليه السلام) در خطبه شقشقيه خطبه سوم نهج البلاغه همين ماجرا را به گونه اى فشرده بيان كرده است فرمود:
فصغا رجل منهم لضغنه و مال الاخر لصهره،مع هن و هن سرانجام يكى از آنها اعضاى شورا به خاطر كينه اش از من روى برتافت و ديگرى خويشاوندى را بر حقيقت مقدم داشت و به خاطر داماديش به ديگرى عثمان تمايل پيدا كرد،علاوه بر جهات ديگر كه ذكر آن خويشايند نيست. (178)
علاوه بر آن،عمر به صراحت معايبى براى طلحه و سعد بن ابى وقاص و عبدالرحمان بن عوف بر شمرد،كه در واقع عدم شايستگى آنان را به خلافت مى رساند.
درباره طلحه گفت:رسول خدا در ماجراى آيه حجاب به خاطر سخنى كه گفته بودى از تو ناراضى بود. (179)
به سعد بن ابى وقاص گفت:تو مرد جنگ هستى كه به درد خلافت و رسيدگى به امور مردم نمى خورى. (180)
به عبدالرحمان بن عوف نيز گفت:تو مردى ضعيف هستى و مرد ضعيفى همانند تو،شايسته اين جايگاه نيست. (181)
او با اين سخنان گويا با اين افراد فقط حق راءى مى داد كه از ميان على (عليه السلام) و عثمان يكى را بر گزينند،اما با يك چينش حساب شده كفه تزارو را به نفع عثمان سنگين تر كرد.
شايد بر همين اساس بود كه صاحب نظران سياسى از قبل پيش بينى مى كردند كه حكومت به على (عليه السلام) نخواهد رسيد و آن حضرت را از شركت در جلسه شورا منع مى كردند.
بنابر نقل طبرى،ابن عباس به على (عليه السلام) گفت:وارد اين شورا مشو!امير مؤمنان (عليه السلام) پاسخ داد:نمى خواهم از جانب من مخالفتى صورت پذيرد.
ابن عباس گفت: اذاترى ما تكره در اين صورت آنچه را كه خويشاوند تو نيست،خواهى ديد. (182)
امير مؤمنان على (عليه السلام) براى آن كه خود را شايسته خلافت و امامت مى دانست،لازم ديد در آن جلسه شركت كند و با استدلال،حقانيت خويش را به اثبات رساند و همين اقدام را نيز كرد،اما باز ديگر آن نقشه مرموزانه كار خود را كرد و مردم از رهبرى على (عليه السلام) بى بهره شدند. علاوه بر آن على (عليه السلام) نمى خواست به ايجاد شكاف و مخالف متهم شود،و تا نگويند اگر حضرت در آن مجلس ‍ شركت مى كرد،حقش را به وى مى دادند،از اين رو مولا (عليه السلام) مصلحت را به حضور در آن شورا ديد.
دوم:جاى تعجب نيست كه عمر شورايى آن چنانى تنظيم كند كه محصول آن به هر حال خلافت عثمان باشد،چرا كه عثمان نيز براى رسيدن عمر به خلافت - پس از ابوبكر - خدمتى بزرگ به وى كرد.
ابن اثير مورخ معروف مى گويد:ابوبكر در حال احتضار،عثمان را احضار كرد تا وصيتى در امر خلافت بنويسد به او گفت: بنويس: بسم الله الرحمن الرحيم اين وصيتى است كه ابوبكر به مسلمانان نموده است اما بعد...
ابوبكر در همين حال بيهوش شد، ولى عثمان خودش اين جمله ها را نوشت:
اما بعد فانيى قد استخلفت عليكم عمر بن الخطاب و لم الكم خيرا من عمر بن خطاب را خليفه بر شما قرار دادم و از هيچ خير و خوبى براى شما فرو گذار نكردم!
هنگامى كه عثمان اين جمله را نوشت،ابوبكر به هوش آمد و گفت:بخوان و او خواند. ابوبكر تكبير گفت!و سپس افزود:من تصور مى كنم اين كه عجله كردى و خلافت را به نام عمر نوشتى براى اين بود كه ترسييدى اگر من به خوش نيايم و بميزم مردم اختلاف كنند. عثمان گفت:آرى!چنين بود. ابوبكر در حق او دعا كرد!(183)
راستى چه خدمتى از اين بالاتر؟!

پيامدهاى خلافت عثمان و نقش آن در تحكيم قدرت بنى اميه

با انتخاب عثمان (184) به خلافت،بنى اميه كه دشمنى آنان با اسلام و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از همان آغاز آشكار بود،قدرت يافتند و زمينه هاى انتقام از آل رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) فراهم شد. طور مستقيم يا غير مستقيم مشاركت داشتند و قدرت و نفوذ رسول خدا را امرى دنيوى و چيزى همانند سلطنت و حكومت مى دانستند،نه ناشى از رسالت و نبوت به همين خاطر،پس از قدرت يافتن عثمان،ابوسفيان روزى خطاب به عثمان گفت: صارت اليك بعد تيم و عديى فاءدرها كالكرة و اجعل اءوتادها بنى امية فانما هو الملك و لا اءدريى ما جنة و لا نار اين خلافت پس از قبيله تيم ابوبكر و عدى عمر به تو رسيده است. اكنون آن را همچون توپ ميان قبيله خودت بگردان و پايه هاى آن را بنى اميه قرار ده!اين نكته را بدان كه فقط مساله،فرمانروايى است نه خلافت اسلامى من كه بهشت و دوزخى را نمى شناسم!
اين سخن به اندازه اى زشت و ناپسند بود كه عثمان نيز از آن آشفت و به ابوسفيان تندى كرد. (185)
همچنين در تاريخ آمده است در همان ايام،ابوسفيان به قبر جناب حمزه (عليه السلام) لگد زد و گفت:اى ابو عماره!مساله اى كه ديروز بر سر آن شمشير كشيده بوديم،امروز به دست كودكان ما رسيده و با آن بازى مى كنند: يا اءبا عمارة ان الامر الذيى اجتلدنا عليه بالسيف اءمسى فيى يد غلماننا اليوم يتعلبون به (186)
ولى متأسفانه عثمان بنى اميه را از مناصب حكومتى دور نكرد و با دادن پست هاى مختلف و اموال فراوان به آنان،عملا در مسير تقويت جبهه بنى اميه كوشيد!
كارهايى كه در زمان عثمان سبب تقويت جبهه نفاق و تضعيف اسلام و مؤمنان گرديد فراوان است و ما در اينجا بخش هايى از آن را بازگو مى كنيم:

1- مناسب كليدى در اختيار امويان

سرزمين شام كه از قبل در اختيار معاويه قرار داشت،در زمان خلافت عثمان نيز،همچنان در اختيار او بود و معاويه بيش از گذشته در جهت تقويت پايه هاى امارت خويش مى كوشيد. اين سخن براى محققان غير متعصب آشكار است كه معاويه كسى بود كه هرگز اسلام را باور نكرد. به تعبير دانشمند معروف معاصر،ويل دورانت:معاويه در كار دنيا ورزيده بود و به دين پايبند نبود. دين را پليسى كم خرج مى دانست كه نمى بايد ميان او و تمتع از لذات دنيا حايل شود!(187)
عثمان،وليد بن ابى معيط برادر مادرى خويش (188) را والى كوفه ساخت. وليد كسى است كه آيه ان جائكم فاسق بنبا فتبينوا هرگاه شخص فاسقى خبرى براى شما نقل كند،تفحص و بررسى كنيد. (189)
در باره او نازل شده است. علامه امينى ادعاى اجماع آگاهان به تأويل و تفسير قرآن را بر اين شأن نزول نقل مى كند. (190)
وليد كسى است كه به گفته مسعودى پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) وى را اهل دوزخ دانسته است. (191)
وى هنگام فرماندارى كوفه خلاف كاريهاى زيادى انجام مى داد كه يكى از آنها نوشيدن خمر بود. روزى با همان حال نماز صبح حاضر شد و نماز صبح را چهار ركعت خواند. (192)
پس از عزل وليد - به سبب اعتراض همگانى و ايجاد جو بدبينى ميان مسلمين - عثمان سعيد بن عاص يكى ديگر از امويان را فرماندار كوفه ساخت. از وى نيز امورى زشت در آنجا سر زد. (193)
سعيد بن عاص از سر غرور و استبدار و بهره گيرى همه جانبه از امارت كوفه،آن شهر را بستان قريش!ناميد كه كه مورد اعتراض مالك اشتر قرار گرفت. (194)
فرماندار ديگر عثمان عبدالله بن عامر بن كريز است كه پسر دايى عثمان بود. وى پس از عزل ابوموسى اشعرى توشط خليفه،والى بصره شد. عبدالله فقط 25 سال داشت!كه فرماندار اين شهر بزرگ شد.
وى فردى رفاه طلب،خوشگذران و اهل ريخت و پاش بود. شيوه حكومتى وى مورد اعتراض مسلمانان قرار گرفت،ولى عثمان به اعتراضات ترتيب اثرى نداد. (195)
يكى ديگر از فرمانداران عثمان از قبيله بنى اميه،عبدالله بن ابى سرح بردار رضاعى عثمان بود. وى از سوى عثمان والى مصر شد.
درباره وى نوشته اند:او از دشمنان سرسخت رسول خدا بود كه آن حضرت را مورد استهزا قرار مى داد و از اين رو ،رسول خدا فرمود:خون او هدر است،هر چند به پرده خانه كعبه چسبيده باشد.
به همين دليل،وى مدتى فرارى بود،تا آن كه پس از مدتى به مكه آمد و به عثمان پناهنده شد و عثمان نيز او را پنهان نمود. آنگاه وى را در فرصتى مناسب نزد رسول خدا آورد و براى او شفاعت كرد. رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) پس از سكوتى او را عفو كرد. پس از آن كه عثمان به اتفاق عبدالله خارج شد، رسول خدا فرمود:اين سكوت من براى آن بود كه كسى برخيزد و او را گردن بزند....
او پس از آن به ظاهر اسلام آورد،مرتد شد.
عبدالله بن ابى سرح به هنگام فرماندارى مصر،با ستم و بيدادگرى با مردم رفتار مى كرد و همين سبب شكايت مصريان از وى نزد عثمان شد. (196)

مروان بن حكم مشاور عالى عثمان

از ديگر امويان كه نقش بسزايى در تصميم گيرى هاى عثمان داشت،مروان بن حكم بود.
عثمان در سال هاى نخستين حكومت خويش،عموى خود حكم بن ابى العاص و پسرش مروان بن حكم را كه طريد تبعيدى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بودند،به مدينه باز گرداند.
ابن قتيبه و ابن عبد ربه و ذهبى كه همگى از معاريف اهل سنت هستند،مى گويند:از جمله امورى كه مردم بر عثمان انتقاد داشتند،اين بود كه حكم بن ابى العاص را نزد خود جاى داد،در حالى كه ابوبكر و عمر حاضر به اين كار نشدند!(197)
عثمان حكم را مقرب خويش ساخت و جبه خز لباس گرانقيمت بر او پوشانيد و جمع آورى زكات طايفه قضاعه را بر عهده او گذاشت و آنگاه همه آن مبلغ را - كه سيصد هزار درهم - به وى بخشيد.
مهمتر از آن بزرگداشت مروان بن حكم است. (198)
مروان كه پسرى عموى خليفه بود،مورد توجه ويژه عثمان قرار داشت. وى را به دامادى خويش انتخاب كرد و آنگاه او را به عنوان معاون و مشاور عالى خود برگزيد.
محققان مى گويند:هر چند خلافت به ظاهر در دست عثمان داشت،ولى نفوذ مروان به گونه اى بود كه چنين به نظر مى رسيد،عثمان فقط به اسم خليفه است!و خليفه واقعى مروان است!(199)
على (عليه السلام) نيز با اشاره به اين واقعيت و نفوذ و سلطه مروان در دستگاه خلافت و تأثير پذيرى عثمان از وى،خطاب به عثمان فرمود:
اما رضيت من مروان و لا رضى منك الا بتحرفك عن دينك و عن عقلك مثل جمل الظعينة يقاد حيث يسار به تو از مروان راضى نمى شوى و از تو خشنود نمى شود،جز آن كه دين و عقلت را به انحراف بكشاند و تو در برابر او همانند شترى هستى كه او را به هر سو بخواهند مى كشند!(200)
در ماجراى شكايت و تظلم مردم از فرماندارن عثمان و مراجعه آنان به مدينه و وعده هاى عثمان به رسيدگى به داد خواهى آنان، و سپس پيمان شكنى خليفه،نقش مروان بسيار آشكار است كه در منابع معتبر تاريخى به آن پرداخته شده است.
او چنان نفوذى در دستگاه خلافت عثمان داشت كه اجازه نمى داد مردم به حداقل خواسته هاى مشروع خويش دست يابند و پيوسته عثمان رابه مجازات داد خواهان تشويق مى كرد. تا آنجا كه همسر عثمان نائله از شوهرش مى خواهد به سخنان مروان توجهى نكند،چرا كه نائله معتقد بود مروان و ديگر افراد بنى اميه عاقبت عثمان را به كشتن خواهند داد!(201)
آرى،عثمان قبيله و خويشاوندان خود را دوست مى داشت و از اين رو،آنان را بر جان و مال مسلط ساخت و رياست و امارت بسيارى از شهرهاى اسلامى را به آنان سپرد. دلبستگى به بنى اميه به قدرى است كه گفته است:
لو أن بيدى مفاتيح الجنة لا عطيتها بنى اميه حتى يدخلوها من عند آخرهم اگر كليدهاى بهشت در اختيارم باشد تمام آن را به بنى اميه مى بخشم تا همگى وارد بهشت شوند. (202)

2- روان شدن سيل اموال به سوى بنى اميه

كار ديگرى كه در زمان عثمان سبب تقويت جبهه نفاق،به ويژه بنى اميه شد،بخشش هاى عجيب و بى حساب عثمان نسبت به اين گروه بود كه سبب تقويت مالى آنان گرديد كه ذيلا به بخشى از آن اشاره مى شود:
1- به مروان بن حكم خمس غنايم آفريقا را بخشيد كه مبلغ آن 500 هزار دينار مثقال طلا بوده است و مبلغ يكصد هزار درهم نقره ديگر از بيت المال به او بخشيد كه مورد اعتراض زيد بن ارقم كليددار بيت المال قرار گرفت.
2- مبلغ دويست هزار نيز به ابوسفيان بخشيد.
3- از غنايم جنگ ديگرى در آفريقا مبلغ يكصد هزار دينار به عبدالله بن ابى سرح برادر رضاعى خود بخشيد.
4- مبلغ سيصد هزار درهم به حارث بن حكم برادر مروان بن حكم بخشيد.
5- به سعد بن عاص اموى مبلغ يكصد هزار درهم بخشيد.
6 - به عبدالله بن خالد اموى مبلغ سيصد هزار درهم بخشيد و به گفته يعقوبى:عثمان دختر خويش را به تزويج عبدالله در آورد و آنگاه مبلغ 600 هزار درهم به وى عنايت كرد!
7 - ابوموسى اشعرى والى بصره (203) مقدار فراوانى از اموال عراق را براى عثمان فرستاد كه وى نيز همه را ميان بنى اميه تقسيم كرد. اين بخشش ها غير از اموال فراوانى بود كه عثمان براى خود اندوخته بود در تاريخ آمده است كه وقتى عثمان كشته شد،ميليون ها درهم و بيش از 500 هزار دينار براى خود ذخيره كرده بود و يك هزار شتر و يك هزار برده و تعداد زيادى اسب و اموال ديگرى نيز براى خود اندوخته بود(204)
آرى،اين بخشش هاى بى حساب و كتاب بود كه مورد اعتراض مردم قرار گرفت و در نهايت به شورش عمومى انجاميد.
امير مؤمنان على (عليه السلام) درباره دوران حكومت عثمان و سوء استفاده خاندان وى از بيت المال مى فرمايد:
و قام معه بنو اءبيه يخضمون مال الله خضمة الابل نبتة الربيع بستگان پدرى اش بنى اميه به همكارى او برخاستند و همچون شتر گرسنه اى كه در بهار به علفزار بيفتد و با ولع عجيبى گياهان را ببلعد،به خوردن اموال خدا مشغول شدند. (205)
در واقع،عثمان با چنين امتيازاتى،طبقه جديد اشرافى و ممتاز را پديد آورد كه ره آورد آن شورش هاى مردمى و آثار و پيامدهايى بود كه سالها دامان اسلام را گرفت. به هر حال،بنى اميه در زمان عثمان هم داراى قدرت و فرمانروايى شدند و هم از ثروت سرشارى بهره مند گرديدند و بى ترديد اين امتيازات سبب قدرت حزب نفاق،در مقابله با اسلام راستين و مكتب نبوى (صلى الله عليه و آله و سلم) گرديد.
اين فصل را با سخنى از جرج جرداق نويشنده معروف معاصر،به پايان مى بريم. وى درباره تقويت بنى اميه توسط عثمان مى نويسد:
و جعل عثمان فى ايديهم مفتاح بيت المال و سيف السلطان عثمان هم،كليد بيت المال و هم شمشير سلطان را در دستان بنى اميه قرار داده بود!(206)