عاشورا
(ريشه ها، انگيزه ها، رويدادها، پيامدها)

سعيد داودى، مهدى رستم نژاد

- ۹ -


فصل هفتم: دوران خلافت معاويه

دوران بيست ساله معاويه (234)را مى توان از مهمترين عوامل زمينه ساز ماجراى كربلا دانست. در اين دوران حوادثى اتفاق افتاد كه مقدمات پديد آمدن ماجراى كربلا را فراهم ساخت.
در واقع،اين دوران از دو زاويه به فرايند حادثه كربلا كمك كرد:از يك سو،ستم ها ،قتل ها و غارت ها،بدعت ها و دين ستيزى هاى معاويه،شكل گيرى ماجراى عاشوراى سال 61 هجرى را براى امويان و انتقام آنان از اسلام آسان مى كرد و از سوى ديگر حوادث دوران او،به ويزه زمينه سازى بريا خلافت فرزند فاسدش يزيد،عكس العمل شديدى را از سوى مسلمانان به ويژه اهل بيت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به رهبرى امام حسين (عليه السلام) به همراه داشت.
اين عكس العمل ها با شروع خلا فت يزيد و اصرار او براى بيعت گرفتن از همه مسلمين و رسميت بخشيدن به همه خلاف كارى هايش شديدتر شد،تا آنجا كه - در پى يك سلسله حوادث - به عاشوراى سال 61 منتهى گرديد.
خلاف كارى ها،بدعت ها و حوادث سخت و دردناك دوران معاويه فراوان است كه عمده آن ها به طور فشرده به شرح زير است:

1- نقص صلحنامه امام مجتبى (عليه السلام)

همان گونه كه در بخش گذشته آمد،امام حسن مجتبى (عليه السلام) به سبب شرايط دشوار،به صلح با معاويه تن داد،و از وى براى امور زير پيمان گرفت:
در قنوت نمازها امير مؤمنان (عليه السلام) را سب ننمايد!و معترض شيعيان نشود،امنيت آنها را تاءمين كند و حقوق هر صاحب حقى را به وى بدهد.
معاويه نيز همه اين موارد را پذيرفت و برانجام آن تعهد بست و سوگند ياد كرد،ولى پس از امضاى صلح نامه وقتى روز جمعه وارد نخليه منزلگاه نزديك كوفه شد،پس از نماز،خطبه اى براى مردم خواند و چنين گفت:
انى و الله ما قاتلتكم لتصلوا و لا لتصوموا و لا لتحجوا و لا لتزكوا،انكم لتفعلون ذلك ولكنى قاتلكم لا تامر عليكم!... الا و انيى كنت منيت الحسن اءشياء و اعطيته اءشياء و جميعها تحت قدمى لا اءفيى بشى ء منها له به خدا سوگند!من براى اين با شما نجنگيدم كه نماز بگزاريد و روزه بگيريد و حج به جا آوريد و زكات دهيد!اين امور را خودتان انجام مى دهيد!هدف من از پيكار با شما اين بود كه بر شما فرمانروايى كنم و به قدرت دست يابم. آگاه باشيد!من در صلح نامه اموى را به حسن (عليه السلام) وعد دادم و تعهداتى كردم،اما بدانيد همه آن پيمان ها و تعهدات را زير پا انداخته و به هيچكدام از آنها وفا نخواهم كرد!
پس از آن داخل كوفه شد و از مردم بيعت گرفت،و آنگاه خطبه هاى براى مردم خواند و نسبت به امير مؤمنان على (عليه السلام) و همچنين امام حسن (عليه السلام) بدگويى كرد. (235)
بدين صورت،معاويه در قدم اول حاكميتت خويش،نخست هدف خود را از آن همه تلاش ها و كشتارها به صراحت بيان كرد. او هرگز مانند يك فرمانده مسلمان براى خدا فى سبيل الله نجنگيد و رسيدن به فرمانروايى را انگيزه خويش قرار داد و همچنين با صراحت از پيمان شكنى و ناديده انگاشتن پيمان نامه صلح سخن گفت،در حالى كه وفاى به عهد و پيمان حداقل چيزى است كه از يك مسلمان انتظار مى رود.
او با ناسزا گويى به امير مؤمنان (عليه السلام) - پرچمدار توحيد و عدالت - و به امام حسن (عليه السلام) كه از اهل بيت رسول خداست و پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) وى برادرش را سرور جوانان اهل بهشت ناميد،همه اصول اوليه پيمان هاى اخلاقى،دينى و انسانى را زير پا گذاشت و باطن خويش را براى مردم آشكار ساخت.

2- نصب منافقان در پست هاى حساس

طبيعت حكومت معاويه اقتضا مى كند كه براى پيشبرد مقاصد نامشروع خود را افراد فاسد استفاده كند. اين امر موجب مى شد تا هر چه سريعتر مردم از تعاليم عادلانه و حيات بخش اسلام فاصله گرفته و حكومت جبار وى نيز به اهداف خويش نزديك تر گردد و صداى مخالفان را در گلو خفه سازد.
حضرت امير مؤمنان على (عليه السلام) در يك پيش بينى شگفت آور از اين واقعه خبر داد:
ولكننيى اسى أن يلى اءمر هذه الامة سففهاؤ ها فيخذوا مال الله دولا و عباده خولا و الصالحين حربا و الفاسقين حزبا من از اين اندوهناكم كه سرپرستى حكومت اين امت به دست اين بى خردان و نابكاران بنى اميه افتد. بيت المال را به غارت ببرند،آزادى بندگان خدا را سلب كنند و آنها را برده خويش سازند،صالحان نبرد كنند و فاسقان را همدستان خود قرار دهند. (236)
اين عبارت كوتاه و پر معناى امير مؤمنان (عليه السلام) مى رساند كه حضور افراد فاسد و تبهكار در پايگاه هاى اصلى يك حكومت،بنيانگر فساد و انحراف آن نظام و حكومت است،چنانچه حضور مردان صالح و درست كار در دستگاه حكومت،نشانه سلامت و درستى آن است.
به تصريح مورخان،تقريبا در هيچ يك از سرزمين هاى تحت امر موى حتى يك فرد صالح و امين در راءس امور قرار نداشت. در واقع كارگزاران اصلى حكومت معاويه،انسان هاى طماع و هوس رانى بودند كه به طمع رسيدن به آمال شيطانى اغراض مادى،تن به اين كار داده بودند.
ناگفته پيداست به كارگيرى افراد منحرف و مفسد كه علنا تظاهر به فسق و فجور مى كردند تا چه ميزان مى توانست به عادى سازى منكرات در جامعه منجر شده و ارزش هاى معنوى جامعه را به خطر اندازد.
دستگاه عريض و طويل حكومتى معاويه توسط افرادى اداره مى شد كه تمام هوش و ذكاوت خويش را جهت آباد كردن دنياى نامشروع خود به كار گرفته بودند دنيا پرستان و هوس بازانى چون عمرو بن عاص مغيرة بن شعبه و زياد بن ابيه كه از مشهورترين حيله گران عرب محسوب مى شدند(237)
،به طمع رياست و مقام در دام هاى فريب و نيرنگ معاويه گرفتار آمده بودند،دينشان را دادند و در مقابل،حكومت بخشى از سرزمين را به تناسب ظرفيت و حساسيت،از آن خود كردند. در واقع معاويه با توجه به شناختى كه از روحيات مردم هر منطقه داشت با زيركى و شيطنت خاص،يكى از اين كارگزاران توطئه پرداز خويش را بر آن سامان مى گماشت و بدين ترتيب چهره جامعه دينى را به طور كلى تغيير داد و بذر فساد و تباهى و بى دينى را در اطراف و اكناف جهان اسلام پاشيد.
مصر را مادام العمر در اختيار عمروعاص يعنى عقل منفصل خود قرار داد،عراق را به ستمگرى و جز خون آشام چون زياد و مدينه و حجاز را به كينه توزى چون مروان سپرد،(238)
و جز اين ها از چهرهاى سفاك و خونريزى چون ضحاك بن قيس،سعيد بن عاص،بسر بن ارطاة و ديگران براى سركوب و اختناق استفاده كرد و هرگاه خطرى را احساس مى كرد با سرعت به تعويضى حساب شده دست مى زد.
هنگامى كه عبدالله - فرزند عمروبن عاص - از طرف معاويه به حكومت كوفه منصوب شد، مغيرة بن شعبه به معاويه گفت:كوفه را به عبدالله و مصر را به پدرش عمرو عاص داده اى و خود را در ميان دو آرواره شير قرار داده اى!!.
معاويه با شنيدن اين سخن بلافاصله عبدالله را عزل و مغيرة بن شعبه را به جاى وى منصوب كرد. (239)
در اين قسمت به طور اجمال ضمن معرفى برخى از كارگزاران اصلى حكومت معاوبه،گوشه هايى از زندگانى ننگين و جنايت بارشان را بازگو مى كنيم.

عمرو بن عاص والى مصر

عمرو عاص تقريبا سى و چهار سال،قبل از بعثت پيامبراسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) متولد شد. پدرش عاص بن وائل از دشمنان سرسخت اسلام بود كه قرآن مجيد در نكوهش او مى فرمايد: ان شانئك هو الانتر دشمن تو بريده نسل و بى عقب است. (240)
مادرش - طبق نقل مورخان - بدنام ترين زن در مكه بود. به گونه اى كه وقتى كه وقتى كه عمرو متولد شدت پنج نفر مدعى پدرى او بودند،ولى مادرش ‍ ترجيح داد كه او را فرزند عاص بشمرد. چرا كه هم شباهتش به او بيشتر بود و هم عاص بيشتر از ديگران به او كمك مالى مى كرد.
ولى ابوسفيان،همواره مى گفت:من ترديد ندارم كه عمرو فرزند من است و از نطفه من منعقد شده است. (241)عمرو بن عاص در مكه از دشمنان سرسخت پيامبر اسلام بود. هنگامى كه جمعى از مسلمانان مكه بر اثر فشار شديد مشركان قريش به حبشه مهاجرت كردند،وى از طرف بت پرستان با شخص ديگرى به نام عماره ماءموريت يافت به حبشه برود و اگر بتواند جعفر بن ابى طالب رئيس ‍ مهاجران را به قتل برساند و يا حكومت حبشه را بر ضد آنها بشوراند.
ولى به اعتقاد بعضى از مورخان هنگامى كه پيشنهاد قتل جعفر را به نجاشى دادند نجاشى سخت بر آشفت و به آن ها هشدار داد. عمرو كه چنين انتظارى نداشت،اظهار كرد:من نمى دانستم محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) چنين مقامى دارد،هم اكنون مسلمان مى شوم،و با اين ظاهر مسلمان شد. (242)
مرحوم علامه امينى در شرح حال عمرو بن عاص مى گويد:
ما هيچ ترديدى نداريم كه او هرگز اسلام و ايمان را نپذيرفته بود،بلكه هنگامى كه در حبشه خبرهاى تازه اى از پيشرفت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در حجاز به گوش او رسيد و از سوى ديگر حمايت صريح نجاشى را نسبت به مسلمانان حبشه مشاهده كرد،به ظاهر اسلام آورد و هنگامى كه به حجاز بازگشت منافقانه در ميان مسلمانان مى زيست. (243)
سال ها بدين گونه سپرى شد تا هنگامى كه در عهد عمربن خطاب تمام شامات در اختيار معاويه قرار گرفت. عمروعاص ماءمور فتح مصر شد و پس ‍ از فتح آن منطقه،تا چهار سال از دوران عثمان والى مصر بود،ولى پس از آن بين عمرو و عثمان اختلافاتى پيش آمد و از حكومت مصر معزول شد و با خانواده اش به فلسطين منتقل گشت.
هنگامى كه معاويه در شام بر ضد امير مؤمنان (عليه السلام) شورش كرد،از عمرو عاص دعوت به همكارى نمود،او پس از تاءمل و مشورت با نزديكاانش،سرانجام دعوت معاويه را به شرط واگذارى حكومت مصر پذيرفت (244)و گفت:

معاوى لا اءعطيك دينيى و لم أنل   به منك دنيا فانظرن كيف تصنع

اى معاويه!دينم را به تو نمى دهم كه در مقابل آن به دنيا هم نرسم،بنگر كه چه بايد بكنى؟!(245)
حضرت على (عليه السلام) طى سخنانى به همين نكته اشاره كرده مى فرمايد:
انه لم يبايع معاوية حتى شرط أن يوتيه اءتية و يرضخ له على ترك الدين رضيخة او حاضر نشد با معاويه بيعت كند،مگر اين كه عطيه و پاداشى از او بگيرد و حكومت مصر را براى او تضمين نمايد و در مقابل از دست دادن دينش،رشوه اندكى دريافت نمايد!(246)
و نيز در نامه اى به عمرو عاص فرمود:
انك قد جعلت دينك تبعا لدنيا امرى ظاهر غيه... فاذهب دنياك و آخرتك تو دين خود را براى دنياى كسى معاويه فروختى كه گمراهى وى آشكار است... هم دنيا را از دست دادى و هم آخرت را. (247)
آرى عمرو در دام فريبنده دنياطلبى گرفتار شد،و پس از آن تمام قدرت فكرى خويش را در شيطنت به كار گرفت. يكى از معروفترين نقشه هاى شيطانى او،داستان سر نيزه كردن قرآن هاست كه در جنگ صفين هنگامى كه لشكر معاويه در آستانه شكست قرار گرفت،او با نيرنگ عجيب،لشكر او را از شكست حتمى نجات داد،دستور داد قرآن ها را بر سر نيزه كنند و بگويند ماهمه پيرو قرآنيم و بايد به حكميت قرآن،تن در دهيم و دست از جنگ بكشيم.
اين نيرنگ چنان در گروهى از ساده لوحان از لشكر امير مؤمنان على (عليه السلام) مؤ ثر افتاد كه به طور كلى سرنوشت جنگ را تغيير داد.
معاويه به پاس جنايات بى شمار و طرارى هاى اين وزير حيله گرش،مصر را مادام العمر به وى بخشيد.
ولى عجبا!كه حكومت سراسر نيرنگ و فريب اين جرثمه فساد دوام چندانى نداشت. چند صباحى نگذشته بود كه با پيدا شدن آثار و نشانى هاى مرگ،لرزه بر اندامش افتاد و با حسرت و پشيمانى فراوان در كام مرگ فرو رفت.
به گفته يعقوبى مورخ معروف،هنگامى كه مرگ او فرا رسيد،به فرزندش ‍ گفت:اى كاش پدرت در غزوه ذات السلاسل در عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مرده بود!من كارهايى انجام دادم كه نمى دانم در نزد خداوند چه پاسخى براى آنها دار. آن گاه نگاهى به اموال بى شمار خود كرد و گفت:اى كاش به جاى اينها،مدفوع شترى بود،اى كاش سى سال قبل مرده بودم!دنياى معاويه را اصلاح كردم و دين خودم را بر باد دادم!دنيا را مقدم داشتم و آخرت را رها نمودم،از ديدن راه راست و سعادت نابينا شدم،تا مرگم فرا رسيد. گويا مى بينم كه معاويه اموال مرا مى برد و با شما بدرفتارى خواهد كرد.
يعقوبى مى افزايد:هنگامى كه عمرو عاص مرد،معاويه اموالش را مصادره كرد،و اين اولين مصادره اموالى بود كه توسط معاويه نسبت به اطرافيانش ‍ انجام پذيرفت. (248)

زياد بن ابيه والى بصره و كوفه

وى در آغاز از خطر سازترين و ناسازگارترين دشمنان براى معاويه به حساب مى آمد. مادرش - سميه - از جمله زنانى بود كه معروف است بالاى خانه اش در جاهليت پرچم سرخى كه خاص زنان بدكار بود برافراشته بود و از آنجا كه كنيز حرث بود،وى را به ازدواج غلام رومى اش - عبيد - در آورده بود. هنگامى كه زياد متولد شد،به درستى مشخص نبود پدر واقعى او كيست،به همين جهت با اين كه به حسب ظاهر،پدرش عبيد - غلامى رومى - بود،وى را زياد ابن ابيه زياد فرزند پدرش!مى ناميدند.
ولى تيز هوشى و سخنورى و بى باكى زياد وى را زبانزد خاص و عام كرده بود و رفته رفته به فرد سرشناسى تبديل شده بود تا جايى كه بعدها در دوران حكومت امام امير مؤمنان (عليه السلام) از طرف آن حضرت به حكومت سرزمين پهناور فارس منصوب شد،شايد به اين كه جذب دستگاه معاويه نشود.
ولى بارها از طرف معاويه مورد تهديد يا تطميع قرار گرفت،اما زياد در مقابل وى مقاومت كرد،حتى پس از صلح امام حسن (عليه السلام) با اين كه تمام سرزمين هاى اسلامى به زير فرمان معاويه قرار گرفت،تنها قسمت باقيمانده،فارس بود كه همچنان زير نفوذ حكومت اموى نرفت.
معاويه با طرح نقشه اى عجيب مغيرة بن شعبه - دوست ديرين زياد - را نزد وى فرستاد تا از طريق پيشنهاد برادر خليفه بودن!وى را به گردن نهادن در برابر حكومت اموى وادار نمايد.
نقشه معايه كارگر افتاد. زياد با خود انيشد دراين صورت برادر معاويه شدن به يكى از قدرتمندترين مردان عرب تبدل شده واز اين پس پدرش نه يك غلام رومى گمنام،كه ابوسفيان رئيس قبيله قريش خواهذ بود و ديگر از رنج بردگى و حقارت و غير عرب بودن نژادش رهايى خواهد يافت،(249)اين بود كه مغلوب اين توطئه شد و به سوى دمشق رهسپار گرديد. بدين ترتيب،وى در دام هزار رنگ معاويه گرفتار آمد و يكى از كارگزاران حكومت اموى گرديد و ساليان دراز تمام قدرت خود را صرف تحكيم پايه هاى سلطنت ننگين معاويه نمود.
ابن اثير - مورخ مشهور- مى نويسد:
قضيه ملحق ساختن زياد به ابوسفيان،اولين حكمى بود كه به صورت علنى بر خلاف شريعت مقدس اسلام اعلام گرديد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده بود:
الولد للفراش و للعاهر الحجر فرزند به همسر ملحق مى شود و سهم زناكار سنگ سار شدن است. (250)
در واقع زياد با اين كار،ننگ زنازادگى خويش را مى خريد. شيخ محمد عبده از احمد عباس صالح نقل مى كنند كه وى پس از اظهار شگفتى از ماجراى الحاق زياد به ابوسقيان مى گويد:
شگفت آورتر آن كه شهادت به رابطه نامشروع ابوسفيان با سميه كه زنى شوهر دار بود،در يك مجلس عانى و رسمى صورت گرفت هم از آن هم از آن احساس شرمندگى نكرد،چرا كه وى - ميان امتياز برادرى با خليفه!و رسوايى و ننگ زنازادگى - برادرى را پذيرفت تا از منابع بهره مند شود!(251)
اين اتفاق در دنياى اسلام به شدت باز تاب منفى پيدا كرد، و شاعران زبر دست عرب با سرودن اشعارى تند و هجوآميز،از آن به عنوان ننگى بزرگ بر دامن بنى اميه ياد كردند. (252)
پس از اين حادثه، برگ ديگرى از زندگى ((زياد)) ورق خورد و وى كه تا ديروز دشمن سرسخت معاويه بود براى تحكيم حكومت معاويه به خونخوارترين چهره تاريخ مبدل شده بود. فردى كه شنيدن نام وى، وحشت و مصيبت را براى مردم به ارمغان مى آورد.
ابن ابى الحديد - دانشمند مشهور معتزلى - درشرح نهج البلاغه اش ‍ مى نويسد:((معاويه، حكومت كوفه و بصره را به ((زياد بن ابيه)) سپرد و او شيعيان على (عليه السلام) را از زير سنگ و كلوخ بيرون مى كشيد و به قتل مى رسانيد)). (253)
به جرأت مى توان ادعا كرد، يكى از عواملى كه موجب شد تا كوفيان با ورود ((عبيد الله بن زياد به كوفه، با سرعتى شگفت آور از حمايت مسلم بم عقيل دست بكشند،همين ترس و وحشتى كه پدر سنگ دل و بى رحمش ‍ - زياد - در دل كوفيان ايجاد كرده بود.
اين بود چهره واقعى يكى ديگر از زمينه سازان حادثه دلخراش كربلا.

مغيرة بن شعبه (مالى كوفه)

مغيره بنا به تصريح مورخان،يكى از مشهورترين حيله گران جهان عرب بود(254)و بيشتر عمر خويش را در فسق و فجور سپرى كرده است. (255)
ابن ابى الحديد از استادش - مداينى - نقل مى كند كه مغيره در دوران جاهليت از زنا كارترين مردم بوده است و اين عمل زشت را در عهد عمر،زمانى كه والى بصره بود،نيز مرتكب شد. (256)
وى با اين كه تقريبا هفت سال قبل از بعثت متولد شده بود ولى تا اندكى بيش از صلح حديبه سال ششم هجرى مشرك باقى مانده بود. پس از آن نيز،بعد از آن كه به قتل و كشتار بى رحمانه اى دست زده بود،به مدينه پناه آورد و جان خود را به حسب ظاهر با اسلام آوردن حفظ كرد،ولى مورد استقبال پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و مسلمانان قرار نگرفت. (257)
ابن ابى الحديد در اين باره مى نويسد:
و كان اسلام المغيرة من غير اعتقاد صحيح و لا انابة و نية جميلة اسلام آوردن مغيره از روى اعتقاد صحيح و با نيت صادق نبوده است. (258)
بررسى زندگى سراسر نكبت بار مغيره خود بهنرين گواه است كه وى هرگز طعم ايمان را نچشيد بود.
در حافظه تاريخ هيچ نقطه روشنى از زندگى وى در محضر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) ثبت نشده است،ولى پس از ارتحال پيامبر عظيم الشأن (صلى الله عليه و آله و سلم) به سختى در تحكيم حكومت خلفا كوشيد،تا جايى كه در حادثه يورش به خانه حضرت زهرا (عليه السلام) و به آتش كشيدن آن،حضورى چشمگير داشت.
امام حسن مجتبى (عليه السلام) در حضور معاويه و سران نابكار بنى اميه در خطابى به مغيره فرمود:
أنت ضربت فاطمة بنت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) حتى اءدميتها و اءلقت ما فيى بطنها تو همان كسى هستى كه حضرت فاطمه (عليه السلام) دختر پيامبر خدا را چنان زدى كه بدنش خونين شد و فرزندى را كه در رحم داشت،سقط كرد. (259)
وى در زمان خلافت عمر به عنوان والى بصره برگزيده شد،وليى پس از مدتى به جرم زناى محصنه از حكومت آنجا معزول گشت،ولى خليفه،اجراى حد الهى ا حداقل تعزير را نرا نسبت به وى مصلحت ندانست،(260)
بلكه به عكس پس از مدتى او را به حكومت كوفه منصوب كرد،ولى اين لكه ننگ از دامنش پاك نشد.
ابن ابى الحديد در اين باره مى نويسد:
و كان على بعد ذالك يقول:ان ظفرت لا تبعته الحجارة حضرت على (عليه السلام) مى فرمود:اگر من بر مغيره دست يابم او را سنگ سار مى كنم. (261)
امام حسن مجتبى (عليه السلام) در خطايش به مغيره در حضور معاويه و جمعى ديگر فرمود:
؟نت الزانيى قد وجب عليك الرجم تو همان زنا كارى هستى كه مستحق سنگ سار شدن مى باشى. (262)
در دوران معاويه مغيره از جايگاه ويژه اى برخوردار شد و مدت ها ولايت كوفه و اطراف آن را به عهده داشت و هرگز از سب و لعن على (عليه السلام) در خطبه هاى نماز جمعه و در حضورجمع،چشم پوشى نمى كرد.
يكى از مصيبت بارترين جنايات مغيره به جوش آوردن ديك طمع معاويه نسبت به طرح ولايت عهدى يزيد بوده است كه اول بار توسط وى به معاويه پيشنهاد داده شد و بنا به گفته خودش:پاى معاويه را در ركابى قرار داده ام كه جولا نگاهش بر امت محمد صلى الله و عليه و اله بسيار طولانى است و رشته كار اين امت را چنان از هم گسستم كه ديگر قابل جمع كردن نيست. (263)
مغيره در طول حكومت خويش در كوفه جنايات بى شمارى را مرتكب شد و مطابق ميل و تاءكيد معاويه از شكنجه و آزار شيعيان و هواداران امير مؤمنان (عليه السلام) لحظه اى كوتاه نيامد و در مقابل اعتراض حجربن عدى - مجاهد نستوهى كه در راه دفاع از حريم ولايت به شهادت رسيد - گفته بود:
اى حجر!در سرزمينى كه من والى آن هستم آشوب به پا مى كنى؟ اتق السلطان اتق غضبه و سطوته از سلطان بترس،از خشم و قدرت او بپرهيز. (264)
ولى حجر على رغم اين تهديدها در دفاع از مكتب اهل بيت (عليهم السلام) از پاى ننشست و سرانجام در همين راه شربت شهادت نوشيد.