سمرة بن جندب
جانشين زياد در بصره
با اين كه معاويه،نسبت به فرزندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) امام
حسن و امام حسين (عليهما السلام) و نيز نسبت به صدها صحابى با سابقه ،كمترين توجهى
نداشت،بلكه موجبات آزار و قتل آنان را فراهم مى ساخت،در عين حال براى آن كه گفتار و
كردارش به نوعى مورد قبول عامه و پذيرش مردم قرار گيرد،مجبور بود براى توجيه كارهاى
خود به استخدام افراد دنيا پرستى تن دهد كه عنوان صحابى پيامبر (صلى الله عليه و
آله و سلم) را با خود يدك مى كشيدند،تا بتواند با دامن زدن به اين تفكر كه صحابى
پيامبر بودن مساوى با حق گفتن و حق بودن است،خلاف كارى هاى خويش را توجيه نمايد.
در همين راستا معاويه،افرادى چون ابوهريره و يا حتى كسانى مثل سمرة بن جندب كه هيچ
سابقه روشنى در اسلام نداشتند تنها به بهانه درك زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله
و سلم) جذب مى كند و آنان را در خدمت جعل احاديث به نفع خود به كار مى گيرد.
روحيه اسلام ستيزى و حق ناپذيرى سمره را مى توان در داستان حديث لاضرار بدست آورد.
خلاصه داستان چنين است:سمره براى سركشى به يك درخت خرما كه متعلق به او بود،بدون
اجازه وارد بستان يكى از انصار مى شد. مرد انصارى كه با خانواده اش آنجا زندگى مى
كرد از وى تقاضا كرد تا پيش از ورود به منزل اجازه بگيرد،ولى سمره نپذيرفت. نزاع
آنان بالا گرفت و مرد انصارى شكايت خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) برد.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) سمره را احضار فرمود و به او پيشنهاد كرد آن
درخت را به چند برابر قيمتش بفروشد ولى سمره امتناع ورزيد. پيامبر (صلى الله عليه و
آله و سلم) درختى را در بهشت به جاى آن به او وعده داد،ولى سمره همچنان سماجت كرد و
زير بار نرفت.
اينجا بود كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) به مرد انصارى دستور داد تا
درخت را از ريشه در آورد و پيش روى سمره بيفكند و فرمود: لا
ضررو لا ضرار فيى الاسلام
(265)
ابن ابى الحديد به نقل از استادش ابو جعفر مى نويسد:
سمره با گرفتن چهار صد هزار درهم از معاويه حاضر شد اين حديث را جعل كند كه آيه
و من الناس من يشرى نفسه بقره،207 كه در مورد حضرت
على (عليه السلام) نازل شده است،درشأن ابن مجلم است.
(266)
مشروح اين روايت به زودى خواهد آمد.
كوتاه سخن اين كه معاويه از وجود سمره در دستگاه خويش سود يسيار برد و او نيز از
معاويه پاداش خوش خدمتى هايش را مى گرفت و سرانجام به عنوان جانشين زياد در بصره
برگزيد شد،و اين تاريك دل،در بصره هزاران نفر را به جرم دين دارى و عشق و و ارادت
به اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به قتل رساند.
طبرى - مورخ معروف - نقل مى كند كه محمد بن سليم از ((ابن سيرين)) پرسيد:آيا سمره
كسى را به قتل رسانده است؟ پاسخ داد:
هل يحصى من قتل سمرة ابن جندب؟ استخلفه زياد على البصرة و
اءتى الكوفة فجاء و قد ثمانية آلاف من الناس آيا مى شود تعداد گشته شدگان به
دست سمره را به شمار در آورد؟ زياد او را به جانشينى خويش در بصره قرار داد و وى
هشت هزار تن را به قتل رساند.
طبرى مى افزايد:زياد از سمره پرسيد:آيا نترسيدى در اين ميان،بى گناهى را كشته
باشى؟!پاسخ داد: اگر دو برابر اين تعداد را نيز مى كشتم باكى نداشتم.
(267)
مردى به نام ابوسوار عدوى مى گويد:سمره فقط از قوم من در يك سپيده دم چهل و هفت تن
از جمع آورى كنندگان قرآن را به قتل رساند.
(268) با اين كه سمره براى رسيدن به منابع مادى حاضر به هر جنايتى
بود و ساليان درازى در دستگاه حكومت معاويه به توجيه جنايات وى و سران بنى اميه
اشتغال داشت، ولى حكومتش بر بصره بيش از شش ماه دوام نيافت،هنگامى كه حكم عزلش از
جانب معاويه صادر شد،از روى خشم گفت
لعن الله!و الله لو اطعت الله كما اطعت معاوية ما عذبنيى
ابدا خدا لعنت كند معاويه را!به خدا سوگند!اگر آن گونه كه از معاويه اطاعت
كردم ،از خداوند اطاعت مى نمودم هرگز مرا گرفتار عذاب نمى كرد.
(269)
3- بستر سازى هاى فرهنگى براى پيشبرد
اهداف شوم خويش
معاوييه براى پيشبرد اهداف خويش و تثبيت حكومت اموى و محو تدريجى آثار
اسلام،نياز به انجام مقدمات و ايجاد بسترهاى مناسب فرهنگى داشت. او مى بايست فرهنگ
جديدى را از اسلام به جامعه اسلامى عرضه كند،تا در پرتو آن،امور سياسى خود را پيش
ببرد. از اين رو،دست به حركات مختلف و شگردهاى گوناگونى زد كه بخشى از آنها به شرح
زير است:
الف) جلوگيرى از تفسير قرآن
محو ظاهرى الفاظ قرآن در جامعه اسلامى براى معاويه ممكن نبود،ولى از آن جا
كه وجود قرآن با تفسيير صحيح و فهم درست آيات آن،مانع خود كامگى هاى او بود،از
دانشمندان امت اسلامى مى خواهد از تفسير و تأويل صحيح آن بپرهييزند. ماجراى گفتگوى
معاويه با ابن عباس در اين زمينه شنيدنى است:
در سفرى كه معاويه در ايام خلافت خويش به مدينه داشت،به ابن عباس برخورد كرد،وقتى
كه او را ديد،گفت:اى ابن عباس!ما به همه سرزمين اسلامى نامه نوشتيم كه كسى حق ندارد
از مناقب على و خاندانش چيزيى را نقل كند پس تو نيز زبانت را نگه دار و چيزى مگو!
ابن عباس گفت،آيا ما را از خواندن قرآن نهى مى كنى؟
معاويه گفت:هرگز!
ابن عباس گفت:پس ما را از تفسير و تأويل آن باز مى دارى؟
معاويه گفت،آرى!
ابن عباس:بنابر اين ما فقط بايد قرآن بخوانيم،ولى از مقصود آن چييزيى نپرسيم!آنگاه
ادامه داد:كدام يك بر ما واجب تر است،خواندن قرآن،يا عمل كردن به آن؟ معاويه:عمل به
قرآن!
ابن عباس:چگونه به قرآن عمل كنيم در حالى كه نمى دانيم خدا چه امرى را قصد كرده است
بنابراين،بدون فهم آيات نمى شود به آن عمل كرد.
معاويه:اشكالى ندارد،شما تأويل و تفسير آيات را از كسانى بپرسيد كه مطابق تفسير و
تأويل تو و اهل بيت تو تفسير نمى كنند!
ابن عباس:قرآن بر اهل بيت ما رسول خدا و خاندان پاگش (عليه السلام) نازل شده
است،آنگاه تفسير آن را از آل ابوسفيان بپرسيم؟!...
معاويه كه پاسخى نداشت با نهايت گستاخى به ابن عباس گفت:
قرآن بخوانيد و تفسيرش كنيد،ولى آنچه را كه از آيات قرآن درباره شما اهل بيت رسول
خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل شده است را روايت نكيد،و غير آن را براى مردم
نقل كنيد... آنگاه افزود:اگر ناچار از نقل چنين آياتى مى باشى،آن را پنهانى نقل كن
كه كسى آن را آشكار از شما نشنود.
(270)
معاويه نمى خواهد مردم از حقايق قرآن مخصوصا آنچه مربوط به اهل بيت (عليهم السلام)
بود،آگاه شوند وى به دنبال تفسير قرآن و بيان مصاديق و شأن نزول آيات مطابق تفسير
اموى است!و حتى بيان آن را از مردى همانند ابن عباس كه آشناى به تفسير و تأويل آيات
است،بر نمى تابد،چرا كه آگاهى از حقايق قرآن،بزرگترين مانع خود كامگى هاى او و
حكومت اموى است و بهترين راه براى چنين هدفى،در جهل نگه داشتن مردم است مردم
است،همان گونه كه سال ها مردم شام را در بى خبرى از حقيقت قرآن و اسلام نگه داشت و
حداكثر استفاده را از نا آگاهى آنان در پيشبرد مقاصد خويش برد.
ب) ترويج مذهب جبر
معاويه براى پيشبرد اهداف خويش عقيده جبر را ميان مسلمانان ترويج مى كرد نقل
شده است كه معاويه مى گفت:عمل و كوشش هيچ نفعى ندارد،چون همه كارها به دست خداوند
است.
(271)
اين سخن معاويه نه از رويى اعتقاد،بلكه براى تحميل خلافت خود بر مردم بود،چنان كه
از او نقل شده است كه مى گفت:
هذه الخلاقة اءمر من الله و قضاء الله خلافت من يكى
از فرمان هاى خداست و از قضا و قدر پروردگار مى باشد!(272)
در واقع ترويج اين عقييده براى جلوگيرى از اعتراض و قيام مردم بود. بدين معنا كه
آنچه امروز اتفاق مى افتد،خواست خداست و مقاومت در برابر قضا و قدر الهى بى فايده
است.
معاويه با اين ترفند،بذر سستى و بى اثر بودن تلاش هاى معترضانه را در جامعه منتشر
ميى ساخت و آن ها را وارد به پذيرش كارهاى خلاف خويش مى كرد.
ج) تحريم ذكر فضايل على (عليه السلام)
و جعل حديث درباره ديگران
معاويه برايى جلوگيرى از نفوذ معنوى اهل بيت رسول الله (صلى الله عليه و آله
و سلم) - و به ويژه امير مؤمنان على (عليه السلام) - به مقابله با نشر فضايل آن
حضرت (عليه السلام) پرداخت،از ييك سو چنان بر شيعيان و علاقمندان آن حضرت سخت مى
گرفت كه كسى جرأت بيان فضايل مولا (عليه السلام) را پييدا نكند،و از سوى ديگر دستور
داد،برايى خلفاى گذشته،به ويژه عثمان به نقل و جعل فضايل بپردازند و برايى ناقلان
اين فضايل جوايز فراوانى در نظر گرفت.
ابن ابى الحديد معتزلى در اين باره مى نويسد:
معاويه به واليان شهرها نامه نوشت و طيى بخش نامه اى به همه آنان ابلاغ كرد كه:
علاقمندان عثمان و آنان كه فضايل و مناقبش را نقل مى كنند،از مقربان دستگاه حكومتى
قرار داده و مورد اكرام و احترام ويژه قرار دهند و اگر كسى روايتى را در فضليت وى
نقل كرد،علاوه بر نام او،نام پدر و خويشاوندانش را بنويسيد،تا به همه آنان جايزه و
پاداش دهم!
اين بخش نامه اجرا شد و در نتيجه جوايز و پاداش هاى فراوانى ميان مردم ميان مردم
سرازير گرديد و چند سالى به همين منوال گذشت،تا آن كه بار ديگر نوشت:احاديث در
فضايل مناقب عثمان فراوان شد! از اين پس از مردم بخواهيد تا در فضايل ديگر صحابه -
به ويژه آن دو خليفه - به نقل حديث بپردازند و در برابر هر حديثى كه در فضليت على
(عليه السلام) نقل شده است،با نقل همان فضايل براى ديگر صحابه به مقابله با فضايل
على (عليه السلام) بپردازند!
ابن ابى الحديد مى افزايد:
معاويه چنان بر شيهيان على (عليه السلام) سخت گرفت كه اگر مردى از شيعيان امير
مؤمنان (عليه السلام) مى خواست حديثيى را درباره آن حضرت و يا از آن حضرت براى
افراد مورد اعتماد نقل كند،از او پيمان هاى مؤ كد مى گرفت و او را سوگند مى داد كه
اين ماجرا را پنهان نگه دارد،سپس حديث را براى وى مى گفت.
اين سخت گيرى ها و آن بذل و بخشش هاى معاويه جهت نشر فضايل خلفا - به ويژه عثمان -
سبب شد كه احاديث دروغين فراوان شود و هر كس براى كسب متاع دنيا حديثى در فضيلت
افراد مورد نظر معاويه نقل كند.
(273)
اين دانشمند بزرگ اهل سنت در جاى ديگر از كتابش مى نويسد:
بنى اميه از آشكار شدن فضايل على (عليه السلام) جلوگيرى كردند،و هر كس روايتى را در
اين باره نقل مى كرد،مجازات مى كردند،تا آنجا كه اگر كسى مى خواست روايتى را از آن
حضرت - حتى روايتى كه مربوط به فضيلت وى نبود،بلكه درباره احكام دينى بود- نقل
كند،جرأت نداشتند،نام آن حضرت را ببرد،بلكه مى گفت:(عن ابى زينب) يعنى ابو زينب
چنين گفته است.
(274)
داستان جعل فضايل براى خلفاى گذشته و حتى خود معاويه و بيان آن در منبرها و مكتب
خانه ها را مرحوم طبرسى نيز در احتجاج نقل مى كند.
(275)
ابن ابى الحديد از يكى از بزرگان علم حديث نقل مى كند كه:بيشترين احاديث جعلى و
دروغين در فضايل صحابه،در عصر حاكميت بنى اميه ساخته و ترويج شد،هدف حديث سازان اين
بود كه با كوبيدن بنى هاشم به حاكمان بنى اميه نزديك شوند و به مال و مقام دست
يابند.
(276)
دستگاه خلافت معاويه به اين مقدار نيز اكتفا نكرد،بلكه به يكى از حديث سازان،مقدار
فراوانى پول داد،تا شأن نزول برخى از اايات را به نفع دشمنان امير مؤمنان (عليه
السلام) و به ضرر آن حضرت تحريف كند!
معروف است معاويه مبلغ چهارصد هزار درهم به سمرة بن جندب يكى از حديث سازان داد،تا
اعلام كند كه اين دو آيه درباره على (عليه السلام) نازل شده است:
و من الناس من يعجبك قوله فى الحياة الدنيا و يشهد الله على
ما فيقلبه و هو اءلد الخصام و اذا تولى سعى فى الارض ليفسد فيها و ييهلك الحرث و
النسل و الله لا يحب الفساد
(277)
و از مردم كسانى هستند كه گفتار آنان در زندگى دنيا مايه اعجاب تو مى شود،و خدا را
بر آنچه در دل دارند،گواه مى گيرند،و از نزد تو خارج مى شوند در راه فساد در زمين
مى كوشند و زراعت ها و چهار پايان را نابود مى سازند،با اين كه مى دانند خدا فساد
را دوست نمى دارد.
(278)
در حالى كه اين آيه مطابق سخن مفسران درباره اخنس بن شريق منافق نازل شده است،كه در
عصر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دست به جناياتى زد.
(279)
وى همچنين اعلام كرد آيه 207 سوره بقره كه مى فرمايد:
و من الناس من يشريى نفسه ابتغاء مرضات الله برخى از
مردم جان خويش را به خاطر خشنودى خدا مى فروشند. در وصف ابن ملجم قاتل امير مؤمنان
(عليه السلام) نازل شده است،در حالى كه اين آيه درباره على (عليه السلام) در ماجراى
ليلة المبيت نازل شده بود.
(280)
تمام اين تلاش ها براى آن بود كه خط فضيلت علوى مورد ترديد مسلمانان قرار گيرد،و
بغض و كينه جانشين آن شود تا در پناه آن،معاويه خط سياه اموى را كه از سرچشمه
جاهليى سيراب مى شد، ترويج كند و به اهداف دنيا طلبانه خويش يرسد.
د) ترويج ناسزا گويى به على (عليه السلام)
معاويه به پرده پوشى فضايل على (عليه السلام) و ترويج فضايل ساختگى ساير خلفا و
بعضى از صحابه اكتفا نكرد،بلكه به سبب و ناسزا گويى آن حضرت روى آورد و آنچه را كه
پيش از آن ميان مردم شام سنت ساخته بود،به ساير بلاد اسلاميى نيز گسترش داد و به
سبب و لعن امير مؤمنان (عليه السلام) در محافل و مجالس و بر فراز منبرها و در خطبه
هاى نماز جمعه فرمان داد.
مرحوم علامه امينى با استناد به منابع معتبر اهل سنت مى نويسد:
معاويه پيوسته اصرار داشت كه رواياتى در نكوهش مقام امير مؤمنان على (عليه السلام)
جعل كند و اين كار را آن قدر ادامه داد كه كودكان شام با آن خو گرفتند و بزرگ شدند
و بزرگسالان به پيرى رسيدند. هنگامى كه پايه هاى بغض و عداوت نسبت به اهل بيت
(عليهم السلام) در قلوب نا پاكان نحكم شد،سنت زشت لعن و سب مولا على (عليه السلام)
را به دنبال نمازهاى جمعه و جماعت و بر منابر،در همه جا،حتى در محل نزول وحى يعنى
مدينه رواج داد.
(281)
جاحظ نقل مى كند كه معاويه در پايان خطبه نماز،با كلماتى زشت
(282)على (عليه السلام) را مورد سب و لعن قرار مى داد و آنگاه همين
جملات نامه اى به همه بلاد اسلامى فرستاد،تا خطباى جمعه!نيز هماهنگ با او اين گونه
آن حضرت را لعن نمايند.
(283)
همچنين نقل شده است كه معاويه در قنوت نماز خويش على، حسن و حسين (عليه السلام) را
لعن مى كرد.
(284)
ابن ابى الحديد معتزلى مى نويسد:به دستور معاويه خطبا در هر آبادى و بر فراز
منبرها،على (عليه السلام) را لعن مى كردند و به او و خاندان پاكش ناسرا مى گفتند.
(285)
طبرى مورخ معروف مى نويسد: وقتى كه معاويه،مغيرة بن شعبه را والى كوفه ساخت،به وى
گفت:
لا تتحم عن شتم على و ذمه از ناسزاگويى و مذمت نسبت
بهعلى پرهز نكن!(286)
اصرار معاويه بر اين كار تا آنجا بود كه وقتى در مراسم حج شركت كرد و وارد مدينه
شد،تصميم داشت،بر منبر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) على (عليه السلام) را
لعن كند. به او گفتند سعد بن ابى وقاص در اينجا حضور دارد و از اين كار ناخشنود
خواهد شد،بنا بر اين،خوب است پيش از آن،با وى مشورت كنى.
معاويه قصد خويش را با وى در ميان گذاشت. سعد گفت:اگر چنين كنى،من ديگر به مسجد
پيامبر نخواهم آمد. معاويه كه چنين ديد تا زمانى كه سعد زنده بود در آنجا اقدام به
لعن نكرد.
(287)
در كتاب صحيح مسلم از كتاب هاى معروف و معتبر اهل سنت آمده است معاويه به سعد بن
ابى وقاص گفت:چرا ابو تراب على (عليه السلام) را ناسزا نمى گويى؟ سعد در پاسخ
گفت:به خاطر سه جمله اى كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در عظمت على
(عليه السلام) شنيده ام كه اگر يكى از آنها در حق من بود،از داشتن شتران سرخ مو
كنايه از اموال فراوان است برايم بهتر بود.
آنگاه سعد بن ابى وقاص آنها را نقل كرد.
(288)
معاويه كينه توز عجيبى بود و شايد كمتر كسى در كينه توزى به پاى او مى رسيد تا آنجا
كه در خواست برزگان اسلام و حتى برخى از بنى اميه را جهت ترك اين عمل زشت و نفرت
انگيز رد مى كرد و همچنان به كار خويش ادامه مى داد.
علامه مجلسى نقل مى كند:در ملاقاتى كه ابن عباس با معاويه داشت،به وى گفت:اى
معاويه!تو على را مى شناسى و سابقه او را در اسلام مى دانى و به فضل و مقام وى
آگاهى،اكنون كه وى از دنيا رفته است دستور بده بر منبرهايتان به وى ناسزا نگويند.
معاويه با وقاحت تمام در خواست وى را رد كرد.
(289)
ابو عثمان جاحظ مى گويد:گروهى از بنى اميه با توجه به آثار منفى اين كار - به
معاويه گفتند:تو به آنچه خواستى رسيدى،ديگر از لعن على دست بردار!پاسخ داد:نه به
خدا سوگند!بايد آن خدر اين كار را ادامه يابد،تا كودكان با آن بزرگ شوند و
بزرگسالان با آن پير گردند و هيچ كس فضيلتى براى على نگويد!(290)
به هر حال،با اين برنامه،لعن على (عليه السلام) و خاندان وى به صورت يك سنت در آمد
و هفتاد هزار منبر در عصر امويين در سراسر كشور اسلامى نصب شد و بر فراز آن ها على
(عليه السلام) را لعن مى كردند.
(291)
اين برنامه تا زمان عمر بن عبدالعزيز ادامه داشت و آثار منفى آن هر روز آشكارتر مى
شد،تا آن كه وى در زمان خلافت خويش سال 99 هجرى طى بخش نامه اى به همه بلاد اسلامى
دستور لغو اين سنت زشت را صادر كرد.
(292)
آرى،بنى اميه براى كتمان سابقه زشت خود و جلوگيرى از نشر فضايل على (عليه السلام) و
در نتيجه گرايش مردم به خط علوى به سبب و لعن آن حضرت روى آوردند. در واقع،آنان
ادامه حكومت جنايت بار خويش را بر پايه چنين سنتى استوار مى ديدند. اين نكته اى است
كه مروان بن حكم بدان تصريح كرده است.
در تاريخ مى خوانيم كه وقتى از مروان حكم سؤال شد كه چرا شما على را سب و لعن مى
كنيد؟ و اين كار چه نفعى براى شما دارد؟ پاسخ داد:
لا يستقيم لنا الامر الا بذالك حكومت ما جز با اين
كار سامان نمى يابد.
(293)
آنان با طرح و گسترش چنين حركت زشت و ناجوانمردانه اى،آزار،كشتن و اسارت خاندان
هاشمى را براى مزدوران خويش امرى ساده و حتى مورد رغبت و پسنديده مى ساختند و در
پناه آن به اهداف شوم دنيا طلبانه خويش دست مى يافتند.
4 - به شهادت رساندن امام حن مجتبى
(عليه السلام)
معاويه مى دانست كه با وجود امام حسن (عليه السلام) نمى تواند به سادگى به
اهداف شوم دراز مدت خويش و تثبيت خلافت در خاندان اموى دست يابد مخصوصا كه در پيمان
نامه صلح او با امام مجتبى آمده است كه معاويه پس از خويش كسى را براى خلافت معرفى
نكند و كار آن را به مسلمين بسپارد.
(294)
از اين رو،معاويه براى برداشتن موانع از سر راه خويش و همواره ساختن سلطنت يزيد
فاسد،دست به جنايت ديگرى زد و امام مجتبى (عليه السلام) را به شهادت رساند. ولى
براى در امان ماندن از پى آمد چنين جنايت بزرگى،مخفيانه و با مسموم ساختن آن
حضرت،به چنين عملى اقدام كرد.
مطابق نقل جمعى از مورخان شيعه و سنى،معاويه به همسر امام حسن (عليه السلام) كه
دختر اشعت بن قيس
(295) بود،پيام داد كه اگر وى حسن بن على (عليه السلام) را مسموم
سازد،او را به همسرى پسرش يزيد در خواهد آورد. معاويه براى جلب اعتماد جعده دختر
اشعت مبلغ يكصد هزار درهم نيز براى وى فرستاد. دختر اشعت نيز پذيرفت كه همسر خود
حضرت امام مجتبى (عليه السلام) را مسموم سازد و به شهادت برساند هر چند معاويه،وى
را هرگز به همسرى يزيد در نياورد!(296)
مورخ معروف ابوالفرج اصفهانى مى نويسد:معاويه مى خواست براى فرزندش يزيد از مردم
بيعت بگيرد،ولى وجود امام حسن (عليه السلام) و سعد بن ابى وقاص كار را براى او مشكل
مى ساخت،از اين رو،هر دو تن را مسموم ساخت.
(297)
تأسف بارتر آن كه،وقتى خبر شهادت امام حسن (عليه السلام) به شام رسيد،معاويه و ديگر
درباريان جنايتكارش خوشحال شدند و به سجده افتادند.
(298)
به هر حال،ترديدى نيست كه معاويه براى رسيدن به اهداف خود،سعى مى كرد همه موانع را
از سر راه بر دارد و مسير را براى خلافت موروثى آل امية هموار سازد كه يكى از موانع
مهم،حضور امام حسن مجتبى (عليه السلام) با آن همه شايستگى و عظمت فردى و خانوادگى
بود. از اين رو،دست خود را به اين جنايت عظيم آلوده و به واسطه زنى دنيا پرست - به
خيال خويش - به هدفش نائل شد.
5- كشتن شيعيان به بهانه هاى گوناگون
معاويه بعد از تثبيت قدرت خويش و پس از مسموم ساختن امام مجتبى ع ليه السلام
بر خلاف مفاد صلح نامه
(299)و بر خلاف تمام اصول انسانى و دينى به كشتار وسيع شيعيان امير
المؤمنين على (عليه السلام) دست زد،تا با از ميان برداشتن مخالفان راه،را براى خود
كامگى هايش هموارتر سازد.
ابن ابى الحديد با اشاره به اين دوران مى نويسد:فشارها بر شيعيان ادامه داشت،تا
آنگاه كه امام حسن (عليه السلام) به شهادت رسيد،پس از آن سخنى ها و فشارها بر
شيعيان افزايش يافت،به گونه اى كه هر شيعه،از كشته شدن و يا تبعيد و آواره شدن
بيمناك بود.
(300)
امام باقر (عليه السلام) با اشاره به فضاى تاريك و وحشت بار عصر معاويه مى فرمايد:
و كان عظم ذالك و كبره زمن معاويه بعد موت الحسن (عليه
السلام) فقلت شيعتنا بكل بلدة و قطعت الايديى و الارجل على الظنة و كان يذكر بحبنا
و الانقطاع الينا سبحن اءو نهب ما له اءو هدمت داره بيشترين و بزرگترين
فشارها بر شيعيان در عصر معاويه،پس از شهادت امام حسن (عليه السلام) بود،در آن زمان
در هز شهرى شيعيان ما كشته مى شدند و دست ها پاهايشان با اندك گمان و بهانه اى قطع
مى شد. شدت سخت گيرى به حدى بود كه اگر كسى از دوستى ما ياد مى كرد،زندانى مى شد و
اموالش مصادره مى گرديد و يا خانه اش ويران مى گشت.
(301)
در اين هنگام،معاويه فرماندارى كوفه را به زياد بن ابيه سپرد،وى كه شيعيان على
(عليه السلام) را به خوبى مى شناخت،به تعقيب آنان پرداخت و بسيارى از افراد سرشناس
و مؤ ثر از دوستان على (عليه السلام) را به قتل رساند. شدت سخت گيرى و جنايت زياد
را ابن ابى الحديد معتزلى اين گونه ترسيم مى كند:
زياد شيعيان على (عليه السلام) را زير هر سنگ و كلوخى در هر مكانى يافت به قتل
رساند،آنها را دچار ترس و وحشت ساخت و دست و پاى آنان را قطع كرد و چشم هاى آنها را
از حدقه بيرون آورد،آنان را به دار آويخت و گروهى از آنان زا از سرزمين عراق آواره
ساخت،تا جايى كه هيچ فرد سرشناسى از شيعيان در عراق نماند.
(302)
جنايات زياد در نامه امام حسين (عليه السلام) به معاويه نيز آمده است،در بخشى از
نامه آن حضرت مى خوانيم:
ثم سلطنته على اهل الاسلام يقتلهم و يقطع اءيديهم و اءرجلهم
من خلاف و يصلبهم جذوع النخل آنگاه زياد را بر مسلمانان مسلط ساختى و او نيز
آنان را به قتل مى رساند و دست و پاى آنان را به عكس يكديگر به طرز وحشتناك قطع
مى كند و آنان را بر دار اعدام مى آويزد.
(303)