عاشورا
(ريشه ها، انگيزه ها، رويدادها، پيامدها)

سعيد داودى، مهدى رستم نژاد

- ۱۱ -


شهادت حجر بن عدى (304)

از جنايات عظيمى كه در اين مدت توسط عمال معاويه انجام گرفت و بسيارى از مورخان شيعه و سنى آن را نقل كرده اند،شهادت حجربن عدى و ياران گرانقدرش بود. اينان از مردان شايسته و به زهد و تقوا و ايمان شناخته شده بوده اند و فقط به جرم پيروى از على (عليه السلام) و ايستادگى در برابر ناسزاگويى زياد نسبت به آن حضرت به طرز فجيعى به شهادت رسيدند،كه فشرده آن چنين است:
زمانى كه مغيرة بن شعبه از سوى معاويه حاكم كوفه شد، به دستور معاويه در خطبه ها و سخنرانى ها نسبت به على (عليه السلام) دشنام و ناسزا مى گفت. در اين ميان حجر بن عدى در برابر او ايستادگى مى كرد و از فضايل على (عليه السلام) مى گفت. و معاويه را رسوا مى ساخت. حجر كه مردى با نفوذ و از شخصيت هاى معروف كوفه بود،با بپايش توطئه هاى مغيره را خنثى مى ساخت.
جمع زيادى از مردم كوفه نيز با وى همراهى مى كردند و به مخالفت با سخنان مغيرة مى پرداختند. مغيره كه ترس داشت دست خويش را به خون آنان آلوده سازد،تحمل مى كرد،ولى هميشه حجر را از پى آمد سخنانش ‍ مى ترساند و مى گفت همه حاكمان مانند من تحمل نخواهد كرد و در برابر تو شدت عمل به خرج خواهند داد. مغيره در سال 51 هجرى به هلاكت رسيد و آنگاه معاويه زياد را كه والى بصره بود ،با حفظ سمت،به ولايت كوفه منصوب كرد. زياد نيز همانند ديگر واليان جور و به دستور معاويه بر فراز منابر و در سخنرانى ها به سبب و بدگويى على (عليه السلام) مى پرداخت كه با مخالقت حجر مواجه مى شد.
حجر بن عدى و يارانش كه تحمل اين ناسزاگويى را نداشتند،در برابر دستگاه ستمگر معاويه و زياد ايستادگى كردند و از افشاى حاكم شام و آل ابوسفيان خودارى نمى كردند و به تهديدات زياد ستمگر اعتنايى نداشتند
سرانجام زياد،آنها را دستگير و همراه با نامه ايى در مذمت و بدگويى از آنان به شام روانه ساخت.
حجر و يارانش را در مرج عذرا مطقه اى در نزديكى دمشق نگه داشتند،تا حكم آنان از سوى معاويه صادر شود.
از ميان اين گروه كه چهار ده تن بودند،هفت تن با وساطت بعضى به نزد معاويه نجات يافتند،ولى حجر به همراه شش تن از يارانش كه مقاومت مى كردند - به - جرم ديندارى و محبت به على (عليه السلام) - به طرز فجيعى به شهادت رسيدند. (305)
در كتاب كنز العمال از كتاب هاى معروف اهل سنت آمده است مه حجر به هنگام شهادت چنين وصيت كرد:
لا تطلقوا عنيى حديدا و لا تغلسوا عنيى دما و ادفنويى فيى ثيابيى فانيى لاق معاوية بالجادة و انيى مخاصم غل و زنجير را از دست و پايم باز نكنيد و خونم را نشوييد و مرا در پيراهنم دفن كنيد!چرا كه مى خواهم به اين صورت معاويه را در قيامت براى دادخواهى در پيشگاه خدا ديدار كنم. (306)
قبر جناب حجر و يارانش امروزه در منطقه مرج عذرا در نزديكى دمشق معروف و مشهور است و زيارتگاه گروه زيادى از مسلمانان مى باشد.
شهادت حجر بن عدى و يارانش چه در همان زمان و چه پس از آن،مورد اعتراض شديد مردم قرار گرفت و از آن به عنوان لكه ننگى در زندگى معاويه ياد مى شد.
امام حسين (عليه السلام) در نامه اى به معاويه به شهادت حجر و يارانش ‍ اشاره مى كند و مى فرمايد:
اءلست قاتل حجر و اءصحابه العابدين الخبتين الذين كانوا يستفطعون البدع،و ياءمرون بالمعروف،و ينهون عن المنكر،فقلتهم ظلما و عدوانا من بعد ما اءعطيتهم المواثيق الغليظة و العهود المؤ كدة جراة على الله و استخفافا بعهده اى معاويه آيا تو همان نيستى كه حجر و يارانش را كه عابد و در برابر خدا متواضع بودند،به قتل رساندى؟ آنان كه از بدعت ها بيزار بودند،امر به معروف و نهى از منكر مى كردند،ولى تو آنان را از روى ستم و عداوت - پس از پيمان هاى محكم در عدم تعرض به آنان - كشتى و اين عمل را از روى نافرمانى در برابر خداوند و سبك شمردن پيمان او انجام دادى. (307)
عايشه نيز در ملاقاتى با معاويه به وى گفت:چرا حجر و يارانش را كشتى؟ معاويه پاسخ داد:مصلحت امت را در آن ديدم!!! عايشه گفت:از رسول خدا شنيدم كه درباره آنان مى فرمود:
سيقل بعذراء ناس،يغضب الله لهم و أهل السماء به زودى در منطقه عذرا مردمانى كشته مى شوند كه خداوند و آسمانيان به خاطر آنان خشمگين مى شوند. (308)
از حسن بصرى نقل شده است كه مى گفت:معاويه چهار عمل زشت انجام داد كه هر يك از آنها به تنهايى جرم و جنايت بزرگى محسوب مى شود و براى تبهكارى معاويه كافى است... يكى از آنها چهار مورد،كشتن حجر بن عدى بود. سپس دو بار گفت:
و يلا له من حجر و اصحاب حجر واى بر وى معاويه از ماجراى حجر و ياران حجر!(309)
ماجراى شهادت حجر به قدرى مظلومانه بود كه خود معاويه نيز - به ظاهر - از پى آمد اخروى آن وحشت داشت!
در كامل ابن اثير به نقل از ابن سيرين آمده است كه معاويه به هنگام مرگ مى گفت: يومى منك يا حجر طويل، اى حجر!روزى طولانى براى محاكمه نزد خدا با تو خواهم داشت. (310)

شهادت عمرو بن حمق

از ديگر شخصيت هاى بزرگ اسلامى كه توسط معاويه به شهادت رسيد،جناب عمرو بن حمق خزاعى است.
وى از اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بود و مطابق نقل محدثان و مورخان روزى بامقدارى شير رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را سيراب كرد،آن حضرت در حق وى چنين دعا كرد: اللهم متعه بشبابه خدايا او را از جوانى اش بهره مند ساز!عمرو نيز به بركت اين دعا،هشتاد سال بر او گذشت،ولى امير مؤمنان سپيدى در سر و رويش ديده نشد. (311)
وى از شيعيان خاص امير مؤمنان (عليه السلام) امام كاظم (عليه السلام) هنگامى كه حواريون و ياران ويژه امير مؤمنان (عليه السلام) را بر مى شمارد،از عمرو بن حمق نيز نام مى برد. (312)
امير مؤمنان (عليه السلام) در جنگ صفين پس از اعلام آمادگى و وفاتدارى خالصانه عمرو،به وى فرمود:
ليت أن فيى جندى مائة مثلك كاش در ميان لشكريانم يكصد نفر همانند عمرو بن حمق تو بودند(313)
عمر و بن حمق به سبب عشق و ارادت به على (عليه السلام) مورد بغض ‍ معاويه قرار داشت،تا آن كه معاويه در زمان خلافت،وى را در مورد تعقيب قرار داد. عمرو از شهر خويش گريخت،ولى معاويه با وقاحت تمام همسرش آمنه را به مدت دو سال در زندان دمشق حبس كرد،تا آن كه عمال معاويه عمرو را در منطقه موصل دستگير كردند. (314)
مورخان نوشته اند:نخستين سرى كه در اسلام شهر به شهر گردانده شد،سر عمرو بن حمق خزاعى بود!
ابن سعد در طبقات به نقل از شعبى از بزرگان تابعين مى نويسد: اءول راءس حمل فى الاسلام راءس عمرو بن الحمق (315)
به دستور معاويه سر بريده عمرو براى همسرش در زندان فرستاد شد. ماءموران سنگجدل حاكم شام،سرآن شهيد را به دامن آمنه انداختند و آمنه نيز كلماتى آتشين و باحزن و اندوه در فراق شوهرش بيان كرد. (316)
امام حسين (عليه السلام) در نامه اش به معاويه به شهادت عمرو بن حمق اشاره كرده و ار آن بزركمرد به عظمت ياد مى كند و مى فرمايد:
اءو لست بقاتل عمرو بن الحمق الذيى أخلقت و اءبلت وجهه العبادة آيا تو تو قاتل عمرو بن حمق نيستى،همان مردى كه كثرت عبادت چهره اش را فرسوده كرده بود. (317)
آرى،معاويه با كشتن شيعيان على (عليه السلام) به ويژه افراد بانفوذ و ايجاد ترس و وحشت ميان آنان در پى انتقام از امير مؤمنان على (عليه السلام) و در واقع انتقام از اسلام راستين بر آمد تا بتواند به خط اموى استحكام بيشترى ببخشد و راه را براى خود كامگى هايش هموارتر سازد.

6- تنگناى اقتصادى مخالفان

يعقوبى - مورخ مشهور- از حضرت رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده است كه فرمود:
اذا بلغ بنو أبى ثلثين رجلا جعلوا مال الله دولا و عباده خولا و دينه دخلا آنگاه كه فرزندان ابوالعاص پسر اميه به سى تن برسد،بيت المال را در انحصار خود قرار م دهند و بندگان خدا را برده خويش،و دين خداوند را مايه فريب مى سازند. (318)
اين سه اصل پايه هاى حكومت استبدادى است كه حكومت بنى اميه بر اساس آن شكل گرفته است.
معاويه كه در سال هاى اول حكومتش يا سياستى مزورانه پا به ميدان نهاد و با بذل و بخشش هاى فراوان و تظاهر به بردبارى و چشم پوشى از دشمنان،سعى در به سازش كشاندن آنان داشت و به هر شكل مى خواست همگان در برابر حكومت او سر تسليم فرود آورند و يا حداقل سكوت كنند،پس از استحكام پايه هاى حكومتش سيماى واقعى خويش را نمايان ساخت و شديدترين فشارهاى اقتصادى را بر مردم بى نوا روا داشت.
وى با اين كه ثروت هاى عمومى و دارايى هاى كشور اسلام را به رايگان تقديم مواليان و نزديكان خويش مى كرد،با وضع مقررات سنگين اقتصادى نسبت به مخالفان خويش،چنان عرصه را بر آنان تنگ كرده بود كه بسيارى از مردم با فقر و فلاكت دست و پنجه نرم مى كردند.
او اين كار را براى اين انجام مى داد تا احدى به فكر قيام بر ضد او نيفتد. (319)
اين سياست در دوران يزيد نيز ادامه يافت تا جايى كه نسبت به افرادى چون عبدالله بن عباس نيز اعمال مى شد. عبدالله در نامه اى به يزيد به همين نكته اعتراض كرده،مى نويسد:
فلعمريى ما تؤ تينا مما فيى يديك من حقنا الا القليل و انك لتحبس عنا منه العريض الطويل به جانم سوكند!تو از حقوق ما جز مقدار ناچيزى به ما ندادى و تمام آن را خود برداشتى!(320)
معاويه كه براى تصاحب اموال مردم مسلمان خيز بر داشته بود هر روز دستورى صادر مى كرد.
يك روز فرمان داد تمام اراضى مربوط به پادشاهى ساسانى كه در اطراف كوفه قرار داشت،تصرف شودت در پى اين فرمان،تمام آن سرزمين هاى وسيع و آباد جزء اموال خصوصى او قرار گرفت. در آمد اين زمين ها در هر سال تا 5 ميليون درهم مى رسيد. روز ديگر فرمان داد،بصره و املاك آباد اطراف آن را به سرزمين ها اضافه كنند.
در مرحله سوم دستور داد:هدايايى كه رعاياى ايرانى در ايام نوروز و مهرگان به پادشاهان ساسانى مى پرداختند،از اين به بعد به دستگاه خلافت بپردازند. (321)
منطق معاويه بر اين اساس بود كه مى گفت:زمين از آن خداست و وى خليفه خدا!لذا هر طورى كه ميلش باشد عمل مى كند او مى گفت:
الارض لله و أنا خليفه الله فما اخذ من مال الله فهو ليى و ما تركته كان جائزا ليى زمين از آن خداست و من هم خليفه او،پس اگر در مالى تصرف كنم،متعلق به من است و اگر تصرف نكنم باز مجاز به تصرف آنم. (322)
بر اساس منطق معاويه و لايات و شهرها به صورت تبعيض آميزى اداره مى شد. در حالى كه مردم شام - بهترين مدافعان حكومت معاويه - در امنيت و رفاه به سر برده و ارزق عمومى به وفور و با قيمتى مناسب در اختيارشان قرار مى گرفت و هرگاه و بى گاهه از بذل و بخشش هاى بى دريغ معاويه بهره مند بودند،مردم شهرهاى ديگر تحت فشار سخت ترين تنبيهات اقتصادى قرار داشتند.
خصوصا شهر كوفه كه پايگاه اصلى شيعيان و دوست داران امير مؤمنان (عليه السلام) بود،با وضع بسيار دردناكى روبرو بود. مغيرة بن شعبه - والى كوفه - ارزاق عمومى را از مردم كوفه دريغ مى داشت. اين سياست تبعيض آميز معاويه تا دهها سال پس از وى نيز ادامه يافت،تا آن جا كه عمر بن عبدالعزيز - به اصطلاح عادل ترين آنان!- در حالى كه بر حقوق شاميان ده دينار افزود بود بر اهل عراق هيچ نيافزود!(323)
غصب زمين هاى آباد بلاد اسلامى،تنها به كوفه و بصره خلاصه نشد. بلكه پس از آن معاويه بر زمين هاى يمن و شام و بين النهرين نيز دست انداخت و سرزمين هايى كه در گذشته عنوان خالصه و تيول داشت،از چنگ صاحبان آنها در آورد و در تصرف خويش قرار داد.
وى حتى از دو شهر مقدس مكه و مدينه نيز صرف نظر نكرد،هر سال مقدار زيادى خرما و گندم از اين دو شهر به عنوان ماليات و خراج مى گرفت و فدك را كه متعلق به فرزندان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بود جزء تيول مروان بن حكم قرار داد!(324)
ابن عبد ربه مى نويسد:
در دوران حكومت معاويه هيچ بودجه اى از بيت المال براى شهر مقدس ‍ مدينه اختصاص نمى يافت (325)
،چه اين كه در اين شهر بزرگانى زندگى مى كردند كه همه از سران مخالفان حكومت اموى بودند.
واليان منصوب معاويه،مردم اين سامان را مجبور كردند تا با بهاى ناچيزى املاك خويش را بفروشند و بسيارى از زمين هاى اطراف مدينه را به اجبار به تصرف دستگاه حكومت در آوردند.
به حكم معاويه،گاه مروان بن حكم و گاه نيز سعد بن عاص بر مدينه حكومت مى كرد و هر دو در تضعيف مردم مدينه خصوصا بزرگان قوم از هيچ كوششى دريغ نمى كردند. (326)
معاويه كه مبارزه با علويان و هواخواهان مكتب علوى را وجهه نظر خويش ‍ قرار داد ه بود،در بخشنامه اى به همه عمال خويش اعلام كرد:
انظر الى من قامت عليه البينة انه يحب عليا و اءعل فامحوه من الديوان و اءسقطوا عطاء ه و رزقه مواظب باشيد هر كه ثابت شد كه از شيعيان على (عليه السلام) و اهل بيت او است اسم او را از دفتر بيت المال حذف كنيد و حقوق و مزاياى او را قطع نماييد. (327)
اين همه سخت گيرى از جانب معاويه براى آن بود كه وى همواره از شيعيان احساس خطر عظيمى مى كرد و لذا با قساوت تمام با اين گونه اعمال ننگين و شرارت بار دست مى زد.
ابن ابى الحديد،از امام باقر (عليه السلام) نقل مى كند كه شرايط چنان سخت شده بود كه اگر كسى از دوستى ما ياد مى كرد زندانى مى شد و اموالش ‍ مصادره مى گرديد و يا خانه اش ويران مى گشت. (328)
فشارها چنان زياد و فراگير شده بود كه شعبى مى گويد:
ما ندريى ما نصنع بن أبى طالب ان أحببناه افتقرنا و ان ابعضاه كفرنا نمى دانيم با على (عليه السلام) چه كنيم؟ اگر او را دوست بداريم ،چنان بر ما سخت مى گيرند كه فقير و نيازمند مى شويم و اگر او را دشمن بداريم كافر مى شويم. (329)

7- بدعت ها

معاويه براى پيشبرد اهداف خويش و تحكيم پايه هاى مقام و موقعيت خود،كه سخت به آن علاقه داشت،به احكام اسلامى نيز دست اندازى كرد و بدعت هايى را در دين پديد آورد كه از مهم ترين آن ها انحراف خلافت اسلامى از مسير صحيح خود و تبديل آن به سلطنت استبدادى و موروثى،مخصوصا انتخاب فرزند آلوده و ناصالحش براى ولايت عهدى بود.
اين خطر به قدرى جدى و مهم بود كه امام حسين (عليه السلام) در جمع عده زيادى از صحابه و انصار و فرزندان آنها در منى،با آن كه جاسوسان معاويه همه جا مراقب اوضاع بودند،در اين باره فرمود:
فانيى أخاف أن يندرس هذا الحق و يذهب من بيم آن دارم كه در اثراعمال معاويه دين اسلام فرسوده گشته و به طور كامل ريشه كن گردد. (330)
معاويه خود تصريح مى كرد كه خلافت را نه با محبت و دوستى مردم و نه رضايت آنها از حكومت او،بلكه با شمشير به دست آورده است. (331)
بنابراين،دليلى ندارد كه خواسته هاى ملت مسلمان را رعايت كند.
جاحظ مى گويد:
معاويه آن سال را كه به قدرت رسيد((عام الجماعة)) ناميد،در حالى كه آن سال ((عام الفرقة و القهر و الغلبة)) بود،سالى كه امام به سلطنت و نظام كسرايى تبديل شد و خلافت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) غضب شد و قيصرى گرديد. (332)
معاويه خود را اولين ملك شاه مى خواند. (333)
سعيد بن مسيب مى گفت:معاويه اولين كسى بود كه خلافت را به سلطنت تبديل كرد. (334)
ابو الا على مودودى در كتاب خلافت و ملوكيت چند ويژگى براى تفاوت نظام سلطنتى معاويه با خلافت پيش از وى بر شمرده است.
نخست:دگرگونى روش تعيين خليفه. خلفاى پيشين،خود براى كسب خلافت قيام نمى كردند،ولى معاويه در پى آن بود با هر وسيله اى كه شده مسند خلافت تكيه زد.
دوم:دگرگونى در روش زندگى خلفا و استفاده از روش پادشاهى روم و ايران.
سوم:چگونگى مصرف بيت المال. زيرا در دوران معاويه بيت المال به صورت ثروت شخصى او و دودمان او در اامد و كسى نمى توانست درباره حساب و كتاب بيت المال از حكومت وى باز خواست كند.
چهارم:پايان آزادى ابراز عقيده و امر به معروف و نهى از منكر. اين روش از عهد معاويه با كشتن حجر بن عدى آغاز شد.
پنجم:پايان آزادى دستگاه قضايى اسلام.
ششم:خاتمه يافتن حكومت شورايى
هفتم: ظهور تعصبات نژتدى و قومى
هشتم:نابودى برترى قانون بر خواسته هاى شخصى. (335)
ابن ابى الحديد پس از نقل سخنانى در مورد خلافت كارى ها و بدعت ها معاويه،مى گويد:
اعمال خلاف و آشكاراى معاويه از قبيل:پوشيدن حرير،استعمال ظروف طلا و نقره،جمع آورى غنايم براى خود،اجرا نكردن حدود الهى و مقررات اسلام درباره اطرافيان و كسانى كه مورد علاقه اش بودند،ملحق كردن زياد به خود و او را برادر خود خواندن،با اين كه پيغمبر اكرم ص الله و عليه و اله فرموده بود: الولد للفراش و للعاهر الحجر فرزند به همسر ملحق مى شود و سهم زناكار سنگسار شدن است. كشتن حجر بن عدى و ياران پاك او توهين به ابوذر و او را سوار شتر برهنه كردن و فرستادنش به مدينه،ناسزا گفتن به امير مؤمنان على (عليه السلام) و امام حسن (عليه السلام) و ابن عباس بر روى منابر،و ليعهد قرار دادن يزيد شراب خوار و قمار باز و... همه و همه دليل بر كفر و الحاد او است. (336)
معاويه در بدعت گزارى هيچ حد و مرزى قائل نبود و به اعتراض ديگران نيز وقعى نمى نهاد.
ابودرداء مى گويد:
به معاويه گفتم از پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدم هر كسى از ظروف طلا و نقره بياشاميد آتش جهنم درونش را فرا خواهد گرفت. معاويه گفت:
أما أنا فلا اءرى بذالك باءسا اما من براى آن ايرادى نمى بينم
ابودرداء پاسخ داد:عجبا!من از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل مى كنم تو راءى شخصى خود را اظهار مى كنى!من ديگر در سرزمينين كه تو هستى هخواهم ماند!(337)
مرحوم علامه امينى در كتاب نفيس الغدير با ذكر اسناد و مدارك روشن بدعت ها و فجايعى را كه شخص معاويه انجام داده جمع آورى كرده است،در اين جا فهرست از آن نظر خوانندگان عزيز مى گذرد و شرح و تفصيل منابع آن را مى توانند در الغدير جلد يازدهم مطالعه كنند.
اين مرد محقق مى نويسد:
نخستين كسى كه آشكارا به شرب خمر و خريدن آن اقدام كرد،معاويه بود.
نخستين كسى كه در محيط اسلام فحشا را اشاعه داد،معاويه بود.
نخستين كسى كه ربا را حلال شمرد،معاويه بود.
نخستين كسى كه ازدواج با دو خواهر را در يك زمان اجازه داد،معاويه بود.
نخستين كسى كه سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را در باب ديات تغيير داد،معاويه بود.
نخستين كسى كه لبيك را در مراسم زيارت خانه خدا ترك كرد،معاويه بود.
نخستين كسى كه از اجراى حدود الهى سرباز زد،معاويه بود.
نخستين كسى كه اموالى را براى جعل حديث اختصاص داد،معاويه بود.
نخستين كسى كه به هنگام بيعت با مردم بيزارى از على (عليه السلام) را شرط مى كرد،معاويه بود.
نخستين كسى كه سر يكى از اصحاب پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) عمرو بن حمق را جدا كرده و در شهرها گردش داد،معاويه بود.
نخستين كسى كه خلافت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را به سلطنت مبدل ساخت،معاويه بود. نخستين كسى كه به دين خدا اهانت كرد و فرزند فاجرش را به خلافت برگزيد،معاويه بود.
نخستين كسى كه دستور داد مدينه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را غارت كنند،معاويه بود.
نخستين كسى كه سب و ناسزاگويى به على (عليه السلام) را رواج داد،معاويه بود.
نخستين كسى كه خطبه نماز عيد را بر خلاف دستور پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بر نماز عيد مقدم داشت،تا بتواند قبل از متفرق شدن مردم،ضمن خطبه خود،على (عليه السلام) را سب كند،معاويه بود. (338)
اين تنها بخشى از فجايع معاويه در زمينه تغيير احكام الهى و نقض سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و زير پا نهادن دستورات خدا بود و اگر كسى تمام تاريخ زندگى او و ساير بنى اميه را بررسى كند،باز هم به نمونه هاى بيشترى دست مى يابد و به راستى اگر حكومت اين ظالمان بيگانه از اسلام ادامه مى يافت،به يقين چيزى از اسلام باقى نمى ماند و اين سخن با مدارك گسترده اى كه در دست است، جاى انكار ندارد!و ما تعجب مى كنيم چرا بعضى اصرار دارند چشم بر هم نهند و با اين همه فجايع،باز معاويه و بنى اميه را بستايند،براستى شگفت آور است!انصاف كجاست؟!(339)

8- تحمل بيعت يزيد بر مردم

طبق نوشته ابن عبد ربه معاويه هفت سال تمام به منظور آماده سازى افكار عمومى براى بيعت با يزيد تلاش كرد(340)و براى رسيدن به اين مقصود از همه وسايل فريب و نيرنگ سود جست و از هيچ فرصتى چشم پوشى نكرد.
معاويه،از هر كسى بهتر مى دانست كه مردم بعد از وى هرگز با فرد فرو مايه اى چون يزيد بيعت نخواهند كرد. از اين رو لازم دييد هر چه از دستش ‍ بر مى آيد پيشاپيش انجام دهد. اين بود كه با حيله و تزوير مدعيان آينده خلافت،چون امام حسن مجتبى (عليه السلام) سعد بن ابى وقاص و ديگران را يكى پس از ديگرى از ميان برداشت. (341)
وى حتى از عبدالرحمان - فرزند خالد بن وليد،از همسنگران جاهلى خويش - نيز نگذشت و چون از شاميان شنيد كه او را براى خلافت آينده مناسب مى دانند،وى را توسط طبيب مخصوص خويش به قتل رساند. (342)
جمعى از مورخان چون يعقوبى و ابن اثير(343) ،بر اين باورند كه اولين بار طرح ولايت عهدى يزيد به صورت رسمى توسط مغيرة بن شعبه كليد زده شد. معاويه بنا داشت مغيره را از حكومت كوفه عزل كند و سعيد بن عاص را به جايش منصوب نمايد،ولى مغيره پس ‍ از اطلاع از اين تصميم،به سرعت خود را به شام رساند و براى تحكيم موقعيت خويش،ولايت عهدى يزيد را به معاويه پيشنهاد داد و افزود كه راضى كردن مردم كوفه با من.
معاويه كه مقصود اصلى مغيره را دريافت،گفت،به كوفه باز گرد و به اين كار بپرداز!
پس از آن معاويه در نامه اى به زياد حاكم بصره نوشت:
مغيره مردم را به بيعت يزيد فرا خوانده است،تو شايسته ترى كه نسبت به پسر برادرت!اين كار را انجام دهى!هنگامى كه نامه ام به دست تو رسيد مردم بصره را جمع كن و از آن ها براى يزيد بيعت بگير!
وقتى كه نامه معاويه رسيد،در شگفتى فرو رفت و به معاويه چنين پيام داد:يزيد مردى است كه با سگ ها و ميمون ها بازى مى كند و جامه هاى رنگا رنگ مى پوشد و پيوسته شراب مى نوشد و شب را با ساز و آواز مى گذراند،اگر مردم را به بيعت وى بخوانم به ما چه خواهند گفت؟ در حالى كه هنوز مردانى چون حسين بن على (عليه السلام) عبدالله بن عباس،عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير در ميانشان هستند. يزيد را وارد كه يكى دو سال به اخلاق اينان در آيد!شايد بتوان در آن صورت مردم را به اين بيعت راضى كرد.
معاويه از شنيدن اين پيام خشمگين شد و گفت:
واى بر پسر عبيد!شنيده ام در گوشش خوانده اند كه وى پس از من امير است،به خدا سوگند!او را به مادرش سميه و پدرش عبيد باز مى گردانم. (344)
طبيعى بود كه زياد در مقابل ابطال هويت و شناسنامه جعلى اش!چاره اى حز تسليم نداشت.
بدين ترتيب،معاويه و كارگزاران وى وارد كار سخت و دشوار شده بودند،معاويه با هر زحمتى كه بود از گوشه و كنار مملكت،سران و بزرگان قبايل را به دمشق فرا مى خواند و با تهديد،يا بخشيدن پول ها هنگفت و گاه با دادن امتيازات ديگر چون فرمانروايى و حكمرانى،آنان را به بيعت با يزيد وارد مى كرد.
سال ها طول كشيد تا همه بلاد اسلامى - جز مكه و مدينه - به بيعت تحميلى يزيد تن دادند. تنها اين دو شهر - مخصوصا مدينه - همچنان دست نخورده باقى مانده بود. حضور افراد ذى نفوذى چون امام حسين (عليه السلام) مانع تحقيق اين مقصود بود.
معاويه در ابتدا به مروان بن حكم - والى وقت مدينه - دستور داد تا از مردم آن شهر بيعت بگيرد،ولى مردم مدينه اعتنايى به اين امر نكردند ،عبدالرحمان - فرزند خليفه اول - در جمع مردم با صراحت گفت:مروان و معاويه دروغ مى گويند،آن ها مى خواهند حكومت را تبديل به پادشاهى كنند كه هر شاهى مرد،شاه ديگر پسرش جانشين وى گردد. (345)
سرانجام اعتراض شديد امام حسين (عليه السلام) مروان را در انجام اينن ماءموريت ناكام ساخت. معاويه چاره اى نديد جز اين كه شخصا به اين دو شهر مقدس سفر كند و مردم آن سامان را به بيعت تحميلى با يزيد مجبور نمايد. اين بود كه با تعداد زيادى از نظاميان و گارد مخصوص خويش به حجاز سفر نمود.
ابن قتيبه در كتاب الامامة و السياسة داستان اين سفر و سخنان عتاب آميز معاويه را در مدينه با حسين بن على (عليه السلام) و ديگر سرشناسان به تفصيل نقل كرده است.
وى مى نويسد:
معاويه فرمان داد مردم را به مسجد فرا خوانند و چون مردم جمع شدند برخاست و در مورد شايستگى و لياقت يزيد سخن راند و گفت:تمام مسلمانان در كليه بلاد اسلامى جز شما مردم مدينه با يزيد بيعت كردند،من براى اهميت اين شهر آن را به تأخير انداخته ام و اگر در امت اسلامى كسى رابهتر از يزيد مى شناختم به خدا سوگند براى او بيعت مى گرفتم!
در اين لحظه امام حسين (عليه السلام) برخاست و سخن وى را قطع كرد و فرمود:
به خدا سوگند!كسى را كه پدرش از پدر يزيد و مادرش از مادر وى و خودش ‍ از خود او بهتر و شايسته تر است كنار نهادى و يزيد را مطرح ساختى!
معاويه گفت:گويا خودت را مى گويى؟
امام (عليه السلام) فرمود:آرى.
گفت:اما سخن تو كه مادرت از مادر يزيد بهتر است سخن به حقى است. چه اين كه فاطمه (عليه السلام) دختر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است و كسى در دين و سابقه به پاى وى نخواهد بود،و اما اين كه مى گويى پدرت از پدر يزيد بهتر است،خدا پدر يزيد را بر پدر تو پيروز كرد!!
امام فرمود:اين جهالت و نادانى براى تو بس است كه دنياى زود گذر را بر آخرت جاويدان بر گزيده اى.
معاويه ادامه داد:اما اين كه مى گويى خودت از يزيد بهتر هستى به خدا سوگند!يزيد براى امت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) از تو بهتر و شايسته تر است!!
امام (عليه السلام) فرمود:اين دروغ و بهتانى بيش نيست،آيا يزيد شراب خوار و عشرت پيشه از من بهتر است؟!(346)
بنابر نقل ابن اثير معاويه مدتى در مدينه ماند تا سرانجام با تهديد صريح در حالى كه نظاميان با شمشيرهاى آخته و آماده اطراف مردم را در مسجد گرفته بودند،از آنان - غير از آن چهار تن - بيعت گرفت و سپس به سوى شام رهسپار گرديد. (347)
با اين كه معاويه به حسب ظاهر از مردم شهرهاى مختلف براى يزيد بيعت گرفت و يزيد را به عنوان جانشين انتخاب كرد،ولى اين عمل به عنوان يكى از كارهاى بسيار زشت معاويه در خاطره تاريخ باقى ماند.
زشتى اين انتخاب تا آنجا بود كه - همچنان كه گذشت - حتى در باور فردى چون زياد نمى گنجيد و به همين جهت به معاويه گفت،چگونه مردم را به بيعت فرد شراب خوار و ميمون باز دعوت كنيم؟
ابن اثير از حسن بصرى نقل مى كند كه گفت:معاويه چهار عنل انجام داد كه هر يك از آن ها براى تباهى او كافى بود،و آن گاه يكى از آن ها را چنين مى شمارد:
و استخلافة بعده ابنه سكيرا خميرا يلبس الحرير و يضرب بالطنابير جانشين كردن فرزند بسيار مست و شراب خوار خود را كه لباس حرير مى پوشيد و به ساز و آواز مشغول بود. (348)
به گفته يعقوبى - مورخ مشهور - هنگامى كه به عبدالله بن عمر پيشنهاد شد با يزيد بيعت كند گفت:
با كسى كه ميمون باز و سگ باز و شراب خوار و داراى فسق آشكار است،بيعت كنم. در اين صورت به خداوند چه پاسخى بدهم؟(349)
به هر حال،علاقه معاويه به فرزندش يزيد و بقاى خلافت در خاندان اموى سبب چنين بيعت تحميلى گرديد. در نتيجه ضربت كارى ديگرى به جامعه اسلامى و شريعت نبوى (صلى الله عليه و آله و سلم) از اين طريق وارد شد.
سيد قطب،نويسنده و دانشمند معروف مصرى مى نويسد:
تعيين يزيد براى خلافت يك ضربه كارى به قلب اسلام و به نظام اسلامى و هدف ها و مقاصد آن بود. (350)