بخش سوم : صلح
انگيزه هاى صلح از نظر دو جبهه
با آشنائى به چگونگى اقدامات معاويه براى رسيدن به هدفهاى خود , شگفت نمى نمايد
كه وى اولين پيشنهاد كننده ى صلح باشد (
79 ) و هر گونه تعهدى به امام حسنبسپارد فقط
بازاى گرفتن يك امتياز يعنى ( حكومت).
اين نقشه را معاويه در هنگامى كه هنوز طرفين براى جنگ در شور و التهاب بودند طرح
كرد و فعاليت خود را بيش از آنچه براى تنظيم اردوگاه و تدبير امور جنگ بكار ميبرد ,
در اجراى اين نقشه متمركز ساخت نقشه اين بود كه به امام حسن پيشنهاد صلح كند , اگر
پذيرفت كه هيچ , و گرنه صلح را بزور بر او تحميل كرده و به هر قيمتى از شروع جنگ
جلوگيرى نمايد .
براى تأمين اين منظور پيش از هر چيز لازم بود كه در جبهه ى امام حسن وضعى بوجود
بيايد كه خود بخود مردم را بفكر ( صلح كردن) بيندازد .
بر اساس اين نقشه , ناگهان سيل شايعات دروغين بسوى اردوگاههاى اين جبهه سرازير شد ,
بازار رشوه رونق گرفت , در ستون وعده هائى كه هوش از سر بسيارى از فرماندهان يا
داعيه داران فرماندهى مى ربود , اينگونه وعده هائى ديده مى شد : فرماندهى يك لشكر ,
حكومت يا ناحيه , ازدواج با يك شاهزاده خانم اموى ! و در رشوه هاى نقدى رقم يك
ميليون ديده مى شد !
معاويه براى پياده كردن اين نقشه همه ى نيرو و همه ى هوش و استعداد و تجربيات خود
را بكار انداخت , بسيارى از وجدان فروشهائى كه بظاهر حسن را ترك نگفته بودند نيز در
باطن مزدور و آلت دست او بشمار مى رفتند و در دستگاه حسن بن على براى او جاسوسى مى
كردند و هيچگونه امكانى را براى ترويج هدفهاى او از دست نميدادند.
لشكرها و سلاحها و عمليات سوق الجيشى نيز وسائل ديگر او براى عملى كردن نقشه ى صلح
بودند , او مايل نبود كه نخستين بار به عراق حمله كند زيرا نمى خواست با بودن راه
چاره ى ديگر , با حسن وارد جنگ شود و البته راه چاره از نظر معاويه با راه چاره از
نظر مردم يا از نظر دين جديد , بسى تفاوت داشت .
بايد انصاف داد كه وسائلى كه معاويه در اين مورد بر انگيخت همه ابتكارى و حساب شده
و بر طبق روشهاى دقيق تنظيم شده بود و مى توانست نظر و هدف خاص او - يعنى ايجاد
زمينه ئى كه رقيب را بفكر صلح بيندازد - را بطور كامل تأمين كند .
وقتى از طرفى فرمانده جبهه ى عراق و بدنبال او بيشتر سركردگان سپاه , وجدان خود را
با مال يا وعده معامله مى كنند و از طرف ديگر ناگهان سيل شايعات دروغ و تزلزل آور و
مردد كننده و هولناك , اردوگاه ( مسكن) و ( مدائن) را در هم مى ريزد و بالاخره خود
امام حسن بر اثر رواج همين شايعات در وضعى قرار ميگيرد كه امكان هيچگونه اقدام
مثبتى براى او باقى نمى ماند و حتى نمى تواند در برابر توده ى سپاهيانش ظاهر گردد
بدون آنكه مورد هجوم ناگهانى دشمنان داخلى قرار گيرد در چنين موقعيت آشفته و اوضاع
نابسامانى آيا راه چاره ئى جز تن دادن به صلح بنظرش مى رسد؟
موقعيت عجيبى بود , نيكيها و شرائط مساعد تحت الشعاع فساد و بد انديشى مردم قرار
داشت و بر رهبر چه ايرادى ميتوان گرفت وقتى شرائط نامساعد و وضع , نابسامان است ؟ و
از مردم چه گله ئى ميتوان داشت وقتى فتنه و فساد در ميان ايشان ترويج مى شود البته
انحراف برخى از طبيعت ها و نو ظهور بودن اسلام را - كه هر يك جداگانه عاملى بودند
براى پديد آمدن چنين وضعى در مردم دو دل يا كسانيكه و بال گردن اسلام شده بودند -
نيز نميتوان ناديده گرفت .
حال در چنين موقعيتى كه حسن بن على بر اثر عواملى خارج اختيار خود او مانند خيانت
سپاهيان يافتنه انگيزيهاى ماهرانه ى حريف , در نخستين صف آرائى با شكست روبرو مى
شود , قاعده آنست كه از همان لحظه و همان روز در فكر صف آرائى ديگرى باشد و نبرد
خود با معاويه را به ميدان جديدى بكشاند , ميدانى كه دست خيانت سپاهيان بدان نمى
رسد و انحراف طبايع بدان زيان نمى رساند و دسيسه هاى دشمن و فتنه انگيزيهاى او بر
شانس موفقيت و نفوذ و پيروزى روز افزون آن مى افزايد .
اين خلاصه ى آن طرحى است كه امام حسن به نيكوترين وجهى از آن بهره بردارى كرد و
معاويه با همه بيدارى و هشيارى اش در آن موقعيت , غافلگير شد و آنرا درك نكرد .
پيشنهاد صلح معاويه , مورد قبول امام حسن واقع شد ولى اين فقط بدين منظور بود كه او
را در قيد و بند شرائط و تعهداتى گرفتار سازد كه معلوم بود كسى چون معاويه دير
زمانى پايبند آن تعهدات نخواهد ماند و در آينده ى نزديكى آنها را يكى پس از ديگرى
آشكارا نقض خواهد كرد و مردم نيز وقتى چنين ديدند , قاعده خشم و انكار خويش را نسبت
بدو آشكارا بيان خواهند كرد و بدينصورت بود كه بذر خشم و انتقام , بذرى كه در
سرزمين دل مردم , دير پاى و در امتداد نسلها بر قرار است , بوسيله ى صلح پاشيده شد
و اين خشم , مايه ى شورشهائى شد كه در طول تاريخ همواره به تصفيه ى قدرتهاى غاصبانه
كمك كرد .
اين ميتواند خلاصه ى طرح سياسى ئى باشد كه امام حسن بخاطر آن تن به قبول صلح داد و
سپس به نيكوترين وجهى از آن بهره بردارى كرد و معاويه را غافلگير ساخت و اين عمل
همچون نشان نبوغ مظلومانه ئى بر تارك آن امام مظلوم درخشيد .
در اين صورت بر حسن چه ايرادى ميتوان گرفت اگر صلح را بر طبق نقشه ى حساب شده ى خود
امضاء كند ؟ نابسامانى وضع او در ( نخستين صحنه) و اميدوارى به نتايج ( صحنه ى
دومين) صلح را در نظر او موجه مى ساخت , علاوه بر اينكه اساسا پديده ى اصلاح ميان
امت اسلامى و آثار قهرى آن مانند جلوگيرى از خونريزى و صيانت مقدسات و محقق ساختن و
جهه ى نظر اسلامى , نيز خود موجب ترجيح صلح مى شد .
بيش از چند ماه طول نكشيد , كمتر از عدد انگشتان دو دست ولى حوادث خرد كننده و
شكننده ئى كه در اين ماهها بوقوع پيوست آن را بعدد ستارگان آسمان وانمود مى ساخت
اين , قطعه زمانى بود كه دل آدمى با هر آنچه از عشق و تحسين كه در گنجايش آنست بدان
روى مىآورد عطر دلاويز نبوت از آن متصاد گشت و مزاياى امامت راستين در آن تجلى نمود
و با همه كوتاهى و زود گذرى , باطن و حقيقت كار كسانى بيشمار را آشكار ساخت اين
همان ماههائى بود كه پرونده اش با بهترين سر انجام ها در عالم مسالمت و اصلاح , ختم
شد و در آن برترين سر انجام , مصلحت دين و دنيا بهم پيوست .
حسن بن على در چهره ى ( مصلح اكبر) ى كه جدش رسولخدا صلى الله عليه و آله در حديثى
بدان بشارت داده بود , ظاهر گشت : ( اين پسر من سرور و آقاست , و در آينده ى نزديك
خدا بدست او ميان دو گروه بزرگ مسلمانان صلح خواهد داد) .
اراده ى خدا بر اينست كه اين خاندان از برترين مراحل شرف در شكلها و صحنه هاى
گوناگونش برخوردار باشند اگر پيروزى از راه شمشير بدست نيامد , از راه شهادت و مرگى
كه در پيشگاه خدا و قضاوت تاريخ ارزشمند است , و اگر به اين هر دو صورت امكان نيافت
, بوسيله ى اصلاح و وحدت كلمه و يكپارچه ساختن پيروان توحيد براى شرف آدمى همين بس
كه پيام آور صلح باشد و در پيروزى يك انسان همين بس كه شرفش پايدار ماند پايدار
بودن شرف , ضامن پايدارى عزت است و عزت انگيزه ى پيوسته ئى است كه آدمى را به زندگى
سوق مى دهد و بر سرورى و آقائى استوار است .
اينك با توجه به آنچه گذشت باسانى ميتوان انگيزه هاى صلح را از نظر امام حسن باز
شناخت .
و اما انگيزه هاى معاويه كه موجب پيشقدمى او در موضوع صلح شد , انگيزه هائى از نوع
ديگر بود كه نه از عجز و ناتوانى ريشه مى گرفت و نه به خواسته هاى دين يا اصلاح
ميان امت و جلوگيرى از خونريزى نظر داشت اصلاح ميان امت يا جلوگيرى از خونريزى از
نظر معاويه نمى توانست انگيزه ى چشم پوشى از امتيازات فاتح بودن باشد , شبيخونها و
سفاكيهاى او در مدينه و مكه و يمن و وضع گستاخانه ى او در ( صفين) ميتواند هر كسى
را با ماهيت شيطانى او آشنا سازد , گرچه كم اند كسانيكه معاويه را كاملا شناخته
باشند .
در اينصورت بايد گفت كه پيشنهاد صلح از طرف او فقط ميتواند طغيان يك حس سود جويانه
باشد و بس چيزى كه با سرگذشت افسانه وار معاويه متناسبتر و قابل تطبيق تر است .
او چنين پنداشته بود كه كناره گرفتن امام حسن از حكومت بنفع او , در افكار عمومى
بمعناى كناره گرفتن از خلافت تلقى خواهد شد و گمان كرده بود كه پس از اين پيشامد ,
او در نظر مسلمانان بعنوان خليفه ى قانونى معرفى خواهد گشت (
80 )
اين رؤياى لذتبخشى بود كه معاويه هر چيز گرانبهائى را در برابر آن خوار مى شمرد
ديگر نميدانست كه اسلام بسى عزيزتر و شامختر از آن است كه رجاله بازى ها و هوچيگرى
هاى كسى چون او را بپذيرد يا زمام خود را بدست بردگان جنگى آزاد شده و فرزندان
ايشان بسپارد .
انكار نميتوان كرد كه ممكن است انگيزه هاى ديگرى نيز وجود داشته و توانسته از
معاويه شخصيت ديگرى كه دشمن جنگ و دوستدار صلح و پذيرنده ى تعهدات و سوگندها و
ميثاق هاى مؤكد است , بسازد ولى بررسى ديگر انگيزه هاى وى از قوت اين مطلب نمى كاهد
كه بزرگترين انگيزه ها و دواعى وى همان رؤياى لذتبخشى بوده است كه بدان اشاره كرديم
.
اينك در زير , مجموعه ى موضوعاتى را كه هر يك ميتواند بخشى از عامل وادار كننده ى
او بر پيشنهاد صلح باشد , بيان مى كنيم :
1 - ميدانست كه حسن بن على عليهما السلام صاحب اصلى حكومت است و براى بدست آوردن
حكومت ناگزير بايد صاحب اصلى آن را - و لو بظاهر - قانع ساخت و بهترين طريق قانع
ساختن او ( صلح) است .
اعتقاد او به اينمطلب - يعنى به اولويت حسن بن على براى حكومت - در نامه ئى كه كمى
پيش از حركت سپاه بسوى ( مسكن) براى آنحضرت فرستاد , با اين عبارت ذكر شده : ( تو
بدين امر سزاوارتر و شايسته ترى) و در گفتگوئى كه راجع به اهل بيت پيغمبر با پسرش
يزيد داشته چنين بيان گرديده : ( پسرم ! بى ترديد اين حق از آن ايشان است)
( 81 ) و باز در نامه ئى كه به زياد بن ابيه نوشته , بدينگونه تبيين شده است : (
و اما اينكه او ( يعنى حسن ) بر تو برترى جسته و آمرانه سخن گفته , اين حق اوست و
ميبايد چنين كند) (
82 ) .
در معضلات و مشكلات دينى نظر امام حسن را همچون كسى كه معتقد به امامت اوست , مى
پرسيد ( 83 ) و بارها صريحا مى گفت كه حسن ( سرور مسلمانان) است (
84 ) و مگر كسى جز
پيشوا و امام مسلمانان , سرور ايشان تواند بود ؟
2 - با وجود همه ى وسائلى كه در اختيار داشت از نتائج جنگيدن با امام حسن سخت
بيمناك بود و اين مطلب را كتمان نيز نميكرد مثلا : ( در توصيف دشمنان عراقيش مى گفت
: بخدا هرگاه چشمان ايشان را كه در صفين از زير كلاهخودها نمايان بود بياد مىآورم
هوش از سرم پرواز مى كند (
85 ) گاه درباره ى آنان مى گفت : خدا بر آنان غضب كند ,
گوئى دلهايشان همه يكدل است (
86 ) بدينجهت بود كه گرايش به صلح را گريز گاهى از
برخورد با ايشان و مشاهده ى چشمهاى آنان از زير كلاه خود مى دانست !
3 - از موقعيت امام حسن فرزند رسولخدا صلى الله عليه و آله در ميان مردم و مكانت
معنوى بينظيرى كه آنحضرت بر حسب اعتقادات اسلامى دارا بود , واهمه داشت لذا مى
خواست بوسيله ى صلح از جنگ با او بگريزد .
وى مى انديشيد كه ممكن است خداوند كسى را از ميان صفوف شام بر انگيزد كه حقايق را
بمردم باز گفته و ناپسندى وضعى را كه در برابر امام حسن بخود گرفته اند , براى آنان
مدلل سازد چنين حادثه ئى بى ترديد مسلمانان جبهه ى او را بر شورش و نافرمانى بر مى
انگيخت و عاقبت , سپاه او را متلاشى مى ساخت .
او در تمام مدتى كه در برابر حسن صف آرائى كرده بود ماجراى ( نعمان بن جبله ى
تنوخى) را كه در صفين بخاطر داشت در آن جنگ , وى كه خود از سران سپاه شام بود با
صراحت بيسابقه ئى با معاويه سخن گفته و آنچنانكه از يكفرد معمولى نسبت به حاكمى
انتظار نمى رود , او را بباد تمسخر و استهزاء گرفته بود معاويه حتى امروز نيز قبول
نميكرد كه مردم شام شعورى بپايه ى شعور آنروز آن مرد داشته باشند .
از جمله سخنانى كه وى در صفين به معاويه گفت اين بود : ( بخدا - اى معاويه - من
بزبان خود براى تو مصلحت انديشى كردم و ملك و حكومت ترا بر دين خود ترجيح دادم و
بخاطر هوسهاى تو , راه هدايت را كه مى شناختم ترك گفتم و از صراط حق و حقيقت كه مى
ديدم , كناره گرفتم چگونه به رشد و هدايت راه خواهم يافت من كه با پسر عم رسول خدا
صلى الله عليه و ( آله ) و سلم و اول گرونده ى به او و نخستين هجرت كننده ى با او ,
مى جنگم ؟ اگر آنچه را كه ما اينك در اختيار تو گذارده ايم به او ارزانى ميداشتيم
يقينا دلى مهربانتر و دستى بخشنده تر ميداشت ليكن اكنون كار را به تو واگذار كرده
ايم و ناگزير بايد آنرا - چه بحق و چه بناحق - بپايان بريم حال كه از ميوه و جويبار
بهشت محروم مانده ايم از انجير و زيتون ( غوطه) (
87 ) دفاع خواهيم كرد) ! (
88 ) .
يكى از تدابير سياسى معاويه اين بود كه مردم شام را از شناسائى بزرگان اسلام كه در
خارج شام مى زيستند باز ميداشت , مبادا كه از اين شناسائى , روزنى به مخالفت و
انشعاب گشوده گردد لذا بر ما پوشيده است كه چگونه اين مرد شامى توانسته بود پسر عم
رسولخدا را شناخته و از سبقت او در اسلام و دل مهربان و دست بخشنده و اولويت او
براى حكومت اطلاع يابد .
معاويه , سياست بيخبر نگاهداشتن مردم از بزرگان اسلام را تا آخر دوران حكومتش ادامه
داد اين سياست , ابزارى بود كه بوسيله ى آن توانست آن اجتماع عظيم را در جنگ صفين و
سپس در لشكر كشى بسوى ( مسكن) فراهم آورد .
يكى از نشانه هاى بكار بردن اين سياست را - كه نشانه ى ضعف بكار برنده ى آن نيز هست
- در سخنى كه معاويه خطاب به ( عمروعاص) بيان كرد ميتوان مشاهده نمود در آنروز
عمروعاص در برابر امام حسن زبان به مفاخره گشوده و از آن حضرت پاسخى بليغ و دندان
شكن - كه محركش معاويه نيز از آسيب آن در امان نماند - شنيده بود معاويه در اين
هنگام خطاب به عمرو گفت : بخدا قسم از اين گفتگو جز اهانت بمن منظورى نداشتى مردم
شام تا اين لحظه كه اين سخنان را از حسن شنيدند , گمان نميكردند كه كسى بمرتب و
منزلت من باشد ( 89 ) .
4 - سياست معاويه - كه در راه منافع شخصى وى كمتر خطا ميكرد - ايجاب مينمود كه وى
درباب ( صلح) پيشقدم باشد و بر آن اصرار بورزد و هر اندازه كه براى او ممكن است از
مردم دو منطقه ى عراق و شام و ديگر آفاقى كه صداى وى بدانجا مى رسد , بر اين صلح
طلبى گواه گيرد .
وى در وراى اين ظاهر صلحجويانه منظور ديگرى را تعقيب ميكرد و آن اينكه براى آينده ى
نزديك خود كه سرنوشت جنگ آن را مشخص مى ساخت , زمينه ئى فراهم آورده باشد يكى از دو
صورتى كه انتظار وقوع آن ميرفت اين بود كه جنگ با پيروزى شام ختم شود و حسن و حسين
و خاندان و يارانشان بطور دسته جمعى كشته شوند , در اين صورت هيچ عذرى در مورد اين
جنايت بزرگ بهتر از اين نبود كه وى مسئوليت فاجعه را متوجه امام حسن نموده و بى
آنكه دروغ گفته باشد به مردم بگويد : من حسن را به صلح خواندم ولى او به هيچ چيز جز
جنگ رضايت نداد , من زندگى او را ميخواستم و او مرگ مرا , من در پى حفظ خون مردم
بودم و او طالب قتل مردمى كه در ميان من و او مى جنگيدند .
اين تردستى سياسى بسيارى از هدفهاى معاويه را تأمين ميكرد و بدو امكان ميداد كه
بطور نهائى حساب خود را با آل محمد تصفيه كند , در آنصورت وى در نظر عموم , رقيب
فاتح و در عين حال مرد عادل و منصفى قلمداد مى شد كه همه ى كسانى كه نداى صلح او را
پيش از شروع جنگ شنيده بودند حق را بجانب او ميدادند و انصاف و عدالت او را گواهى
ميكردند .
ولى امام حسن عليه السلام كسى نبود كه از تردستى هاى سياسى حريف خود غافل گشته يا
خود از بكار بستن اين روشها عاجز باشد , او در همه حال از دشمن خود هشيارتر و
زبردست تر و در بهره بردارى از فرصت ها بنحو صحيح و خدا پسند نيرومندتر بود , لذا
با مشاهده ى شرايط ناهنجارى كه از همه سو او را در ميان گرفته بود و با اطلاع از
مقاصد پليد دشمن و منظورى كه از دعوت بصلح داشت , مقتضى ديد كه به پيشنهاد صلح پاسخ
مثبت دهد .
و سپس فقط بدين اكتفا نكرد كه نقشه هاى معاويه را خنثى و باطل سازد , بلكه در پوشش
( صلح) دشمن خود را با نقشه ئى حكيمانه و قاطع , تا ابد منكوب ساخت .
در فصلهاى آينده توضيح كافى در اينمورد بنظر خواننده عزيز خواهد رسيد .
قرار داد صلح
جمعى از مورخان از جمله طبرى و ابن اثير روايت كرده اند كه : معاويه ورقه ى
سفيدى كه پاى آن را مهر كرده بود نزد حسن فرستاد و بدو نوشت : اختيار با توست ,
در اين ورقه هر شرطى خواهى بنويس (
90 ) .
سپس روايت را ناتمام گذارده و توضيح نداده اند كه امام حسن عليه السلام در اين
ورقه چه نوشت ما مصادر و ماخذى را كه امكان دسترسى بدانها بود بررسى كرديم و در
تمامى آنها جز بر مواد پراكنده ئى كه راويان خود اعتراف كرده اند كه فقط بخشى
از مجموع مواد قرار داد است , دست نيافتيم تنها در يك مأخذ , صورت قرار دادى
وجود دارد كه نسبتا منظم و داراى آغاز و انجام است و راوى پنداشته كه ( صورت
كامل قرار داد صلح) همين است , ولى بسيارى از مواد آن با روايات ديگر كه از
لحاظ سند و عدد بر آن برترى دارد , مغاير و متناقض است .
و ما اگر قرار باشد به يك روايت اكتفا كنيم بايد براى اطلاع از محتويات قرار
داد - بشيوه راويان قديم - از روايت ( ورقه ى سفيد) تجاوز ننمائيم و مانند آنان
روايت را ناتمام گذارده و بدان اجمال قناعت ورزيم چه , امضاء كردن قرار داد صلح
بر مبناى اين اصل كه : ( هر شرطى خواهى بنويس) بدان معناست كه امام حسن , ورقه
ى ( سفيد امضا) ى معاويه را از شرائط مورد نظر خود پر كرده و موادى را كه
بمصلحت خود او و تأمين كننده ى نظر او در مورد شخص خود يا خاندان يا شيعيان و
يا هدفش بوده , در آن گنجانيده است .
و اينكه كه ما از يكايك آن مواد با اطلاع نيستيم , ميتوانيم مطمئن باشيم كه در
ميان منقولاتى كه از محتواى صلحنامه در دست است , هر چه به صلاح و صرفه ى امام
حسن نزديكتر و با فكر و هدف او منطبق تر است , به واقعيت نزديكتر است و در مقام
جرح و تعديل روايات , چنين روايتى را بر آنچه متضمن شرطى است كه با مصالح
معاويه بيشتر تطبيق مى كند , ترجيح دهيم و اين بيشك نتيجه ى قطعى و مسلمى است
كه از آزادى امام حسن در تنظيم صلحنامه , ميتوان استفاده كرد .
و ما كه نتوانسته ايم به آنچه امام حسن در ورقه ى سفيد نوشته دسترسى پيدا كنيم
, بنوبت خود چنين مى انديشيم كه بايد فرازهاى مختلفى را كه در مصادر و ماخذ
تاريخى پراكنده است , گرد آورده و از مجموع آنها آنچه را كه مشتمل بر صحيحترين
و مهمترين مواد است انتخاب نموده و فرازهائى را كه با يكديگر متناسب است در يك
ماده بياوريم و با اين انتخاب و تنظيم , ( قرار داد صلح) را بشكلى هر چه بواقع
نزديكتر باز نمائيم .
و اينك متن قرار دادى كه به امضاى طرفين رسيد :
ماده ى يك :
حكومت به معاويه واگذار مى شود بدينشرط كه به كتاب خدا و سنت پيغمبر (
91 ) -
صلى الله عليه و آله - و سيره ى خلفاى شايسته عمل كند (
92 ).
ماده ى دو :
پس از معاويه حكومت متعلق به حسن است (
93 ) و اگر براى او حادثه ئى پيش آمد
متعلق به حسين (
94 ) و معاويه حق ندارد كسى را بجا نشينى خود انتخاب كند (
95 )
.
ماده ى سه :
معاويه بايد ناسزا به اميرالمؤمنين و لعنت بر او را در نمازها ترك كند (
96 ) و
على را جز بنيكى ياد ننمايد (
97 ) .
ماده ى چهار :
بيت المال كوفه كه موجودى آن پنج ميليون درهم است مستثنى است و تسليم حكومت
شامل آن نمى شود و معاويه بايد هر سالى دو ميليون درهم براى حسين بفرستد و بنى
هاشم را از بخشش ها و هديه ها بر بنى اميه امتياز دهد و يك ميليون درهم در ميان
بازماندگان شهدائى كه در كنار اميرالمؤمنين در جنگهاى جمل و صفين كشته شده اند
, تقسيم كند و اينها همه بايد از محل خراج ( دارا بجرد) (
98 ) تأديه شود (
99 ) .
ماده ى پنج :
مردم در هر گوشه از زمين هاى خدا - شام يا عراق يا يمن و يا حجاز - بايد در امن
و امان باشند و سياه پوست و سرخ پوست از امنيت برخوردار باشند و معاويه بايد
لغزشهاى آنانرا ناديده بگيرد و هيچكس را بر خطاهاى گذشته اش مؤاخذه نكند و مردم
عراق را بكينه هاى گذشته نگيرد (
100 ) اصحاب على در هر نقطه ئى كه هستند در امن
و امان باشند و كسى از شيعيان على مورد آزار واقع نشوند و ياران على بر جان و
مال و ناموس و فرزندانشان بيمناك نباشند و كسى ايشان را تعقيب نكند و صدمه ئى
بر آنان وارد نسازد و حق هر حقدارى بدو برسد و هر آنچه در دست اصحاب على است از
آنان باز گرفته نشود) (
101 ) .
بقصد جان حسن بن على و برادرش حسين و هيچيك از اهل بيت رسولخدا توطئه ئى در
نهان و آشكار چيده نشود و در هيچيك از آفاق عالم اسلام , ارعاب و تهديدى نسبت
به آنان انجام نگيرد (
102 ) .
ابن قتيبه مى نويسد : ( سپس عبدالله بن عامر - فرستاده ى معاويه - قيود و شروط
حسن عليه السلام را به همان صورتى كه آنحضرت بدو گفته بود براى معاويه نوشت و
فرستاد و معاويه همه آنها را بخط خود در ورقه ئى نوشت و مهر كرد و پيمانهاى
مؤكد و سوگندهاى شديد بر آن افزود و همه ى سران شام را بر آن گواه گرفت و آن را
براى نماينده ى خود عبدالله فرستاد و او آن را به حسن تسليم كرد (
103 ) ) .
ديگر مورخان , متن جمله ئى را كه معاويه در پايان قرار داد نوشته و با خدا بر
وفاى بدان , عهد و ميثاق بسته چنين آورده اند : ( بعهد و ميثاق خدائى و به هر
آنچه خداوند مردم را بر وفاى بدان مجبور ساخته , بر ذمه ى معاوية بن ابى سفيان
است كه به مواد اين قرار داد عمل كند) (
104 ) و اين بنابر صحيح ترين روايات ,
در نيمه ى جمادى الاولى بسال 41 هجرى بود .