صلح امام حسن (ع)

شيخ راضى آل ياسين
ترجمه : آيه الله سيد على خامنه اى

- ۱۵ -


بخش سوم : صلح

انگيزه هاى صلح از نظر دو جبهه

با آشنائى به چگونگى اقدامات معاويه براى رسيدن به هدفهاى خود , شگفت نمى نمايد كه وى اولين پيشنهاد كننده ى صلح باشد ( 79 ) و هر گونه تعهدى به امام حسنبسپارد فقط بازاى گرفتن يك امتياز يعنى ( حكومت).

 اين نقشه را معاويه در هنگامى كه هنوز طرفين براى جنگ در شور و التهاب بودند طرح كرد و فعاليت خود را بيش از آنچه براى تنظيم اردوگاه و تدبير امور جنگ بكار ميبرد , در اجراى اين نقشه متمركز ساخت نقشه اين بود كه به امام حسن پيشنهاد صلح كند , اگر پذيرفت كه هيچ , و گرنه صلح را بزور بر او تحميل كرده و به هر قيمتى از شروع جنگ جلوگيرى نمايد .

براى تأمين اين منظور پيش از هر چيز لازم بود كه در جبهه ى امام حسن وضعى بوجود بيايد كه خود بخود مردم را بفكر ( صلح كردن) بيندازد .

بر اساس اين نقشه , ناگهان سيل شايعات دروغين بسوى اردوگاههاى اين جبهه سرازير شد , بازار رشوه رونق گرفت , در ستون وعده هائى كه هوش از سر بسيارى از فرماندهان يا داعيه داران فرماندهى مى ربود , اينگونه وعده هائى ديده مى شد : فرماندهى يك لشكر , حكومت يا ناحيه , ازدواج با يك شاهزاده خانم اموى ! و در رشوه هاى نقدى رقم يك ميليون ديده مى شد !

معاويه براى پياده كردن اين نقشه همه ى نيرو و همه ى هوش و استعداد و تجربيات خود را بكار انداخت , بسيارى از وجدان فروشهائى كه بظاهر حسن را ترك نگفته بودند نيز در باطن مزدور و آلت دست او بشمار مى رفتند و در دستگاه حسن بن على براى او جاسوسى مى كردند و هيچگونه امكانى را براى ترويج هدفهاى او از دست نميدادند.

لشكرها و سلاحها و عمليات سوق الجيشى نيز وسائل ديگر او براى عملى كردن نقشه ى صلح بودند , او مايل نبود كه نخستين بار به عراق حمله كند زيرا نمى خواست با بودن راه چاره ى ديگر , با حسن وارد جنگ شود و البته راه چاره از نظر معاويه با راه چاره از نظر مردم يا از نظر دين جديد , بسى تفاوت داشت .

بايد انصاف داد كه وسائلى كه معاويه در اين مورد بر انگيخت همه ابتكارى و حساب شده و بر طبق روشهاى دقيق تنظيم شده بود و مى توانست نظر و هدف خاص او - يعنى ايجاد زمينه ئى كه رقيب را بفكر صلح بيندازد - را بطور كامل تأمين كند .

وقتى از طرفى فرمانده جبهه ى عراق و بدنبال او بيشتر سركردگان سپاه , وجدان خود را با مال يا وعده معامله مى كنند و از طرف ديگر ناگهان سيل شايعات دروغ و تزلزل آور و مردد كننده و هولناك , اردوگاه ( مسكن) و ( مدائن) را در هم مى ريزد و بالاخره خود امام حسن بر اثر رواج همين شايعات در وضعى قرار ميگيرد كه امكان هيچگونه اقدام مثبتى براى او باقى نمى ماند و حتى نمى تواند در برابر توده ى سپاهيانش ظاهر گردد بدون آنكه مورد هجوم ناگهانى دشمنان داخلى قرار گيرد در چنين موقعيت آشفته و اوضاع نابسامانى آيا راه چاره ئى جز تن دادن به صلح بنظرش مى رسد؟

موقعيت عجيبى بود , نيكيها و شرائط مساعد تحت الشعاع فساد و بد انديشى مردم قرار داشت و بر رهبر چه ايرادى ميتوان گرفت وقتى شرائط نامساعد و وضع , نابسامان است ؟ و از مردم چه گله ئى ميتوان داشت وقتى فتنه و فساد در ميان ايشان ترويج مى شود البته انحراف برخى از طبيعت ها و نو ظهور بودن اسلام را - كه هر يك جداگانه عاملى بودند براى پديد آمدن چنين وضعى در مردم دو دل يا كسانيكه و بال گردن اسلام شده بودند - نيز نميتوان ناديده گرفت .

حال در چنين موقعيتى كه حسن بن على بر اثر عواملى خارج اختيار خود او مانند خيانت سپاهيان يافتنه انگيزيهاى ماهرانه ى حريف , در نخستين صف آرائى با شكست روبرو مى شود , قاعده آنست كه از همان لحظه و همان روز در فكر صف آرائى ديگرى باشد و نبرد خود با معاويه را به ميدان جديدى بكشاند , ميدانى كه دست خيانت سپاهيان بدان نمى رسد و انحراف طبايع بدان زيان نمى رساند و دسيسه هاى دشمن و فتنه انگيزيهاى او بر شانس موفقيت و نفوذ و پيروزى روز افزون آن مى افزايد .

اين خلاصه ى آن طرحى است كه امام حسن به نيكوترين وجهى از آن بهره بردارى كرد و معاويه با همه بيدارى و هشيارى اش در آن موقعيت , غافلگير شد و آنرا درك نكرد .

پيشنهاد صلح معاويه , مورد قبول امام حسن واقع شد ولى اين فقط بدين منظور بود كه او را در قيد و بند شرائط و تعهداتى گرفتار سازد كه معلوم بود كسى چون معاويه دير زمانى پايبند آن تعهدات نخواهد ماند و در آينده ى نزديكى آنها را يكى پس از ديگرى آشكارا نقض خواهد كرد و مردم نيز وقتى چنين ديدند , قاعده خشم و انكار خويش را نسبت بدو آشكارا بيان خواهند كرد و بدينصورت بود كه بذر خشم و انتقام , بذرى كه در سرزمين دل مردم , دير پاى و در امتداد نسلها بر قرار است , بوسيله ى صلح پاشيده شد و اين خشم , مايه ى شورشهائى شد كه در طول تاريخ همواره به تصفيه ى قدرتهاى غاصبانه كمك كرد .

اين ميتواند خلاصه ى طرح سياسى ئى باشد كه امام حسن بخاطر آن تن به قبول صلح داد و سپس به نيكوترين وجهى از آن بهره بردارى كرد و معاويه را غافلگير ساخت و اين عمل همچون نشان نبوغ مظلومانه ئى بر تارك آن امام مظلوم درخشيد .

در اين صورت بر حسن چه ايرادى ميتوان گرفت اگر صلح را بر طبق نقشه ى حساب شده ى خود امضاء كند ؟ نابسامانى وضع او در ( نخستين صحنه) و اميدوارى به نتايج ( صحنه ى دومين) صلح را در نظر او موجه مى ساخت , علاوه بر اينكه اساسا پديده ى اصلاح ميان امت اسلامى و آثار قهرى آن مانند جلوگيرى از خونريزى و صيانت مقدسات و محقق ساختن و جهه ى نظر اسلامى , نيز خود موجب ترجيح صلح مى شد .

بيش از چند ماه طول نكشيد , كمتر از عدد انگشتان دو دست ولى حوادث خرد كننده و شكننده ئى كه در اين ماهها بوقوع پيوست آن را بعدد ستارگان آسمان وانمود مى ساخت اين , قطعه زمانى بود كه دل آدمى با هر آنچه از عشق و تحسين كه در گنجايش آنست بدان روى مىآورد عطر دلاويز نبوت از آن متصاد گشت و مزاياى امامت راستين در آن تجلى نمود و با همه كوتاهى و زود گذرى , باطن و حقيقت كار كسانى بيشمار را آشكار ساخت اين همان ماههائى بود كه پرونده اش با بهترين سر انجام ها در عالم مسالمت و اصلاح , ختم شد و در آن برترين سر انجام , مصلحت دين و دنيا بهم پيوست .

حسن بن على در چهره ى ( مصلح اكبر) ى كه جدش رسولخدا صلى الله عليه و آله در حديثى بدان بشارت داده بود , ظاهر گشت : ( اين پسر من سرور و آقاست , و در آينده ى نزديك خدا بدست او ميان دو گروه بزرگ مسلمانان صلح خواهد داد) .

اراده ى خدا بر اينست كه اين خاندان از برترين مراحل شرف در شكلها و صحنه هاى گوناگونش برخوردار باشند اگر پيروزى از راه شمشير بدست نيامد , از راه شهادت و مرگى كه در پيشگاه خدا و قضاوت تاريخ ارزشمند است , و اگر به اين هر دو صورت امكان نيافت , بوسيله ى اصلاح و وحدت كلمه و يكپارچه ساختن پيروان توحيد براى شرف آدمى همين بس كه پيام آور صلح باشد و در پيروزى يك انسان همين بس كه شرفش پايدار ماند پايدار بودن شرف , ضامن پايدارى عزت است و عزت انگيزه ى پيوسته ئى است كه آدمى را به زندگى سوق مى دهد و بر سرورى و آقائى استوار است .

اينك با توجه به آنچه گذشت باسانى ميتوان انگيزه هاى صلح را از نظر امام حسن باز شناخت .

و اما انگيزه هاى معاويه كه موجب پيشقدمى او در موضوع صلح شد , انگيزه هائى از نوع ديگر بود كه نه از عجز و ناتوانى ريشه مى گرفت و نه به خواسته هاى دين يا اصلاح ميان امت و جلوگيرى از خونريزى نظر داشت اصلاح ميان امت يا جلوگيرى از خونريزى از نظر معاويه نمى توانست انگيزه ى چشم پوشى از امتيازات فاتح بودن باشد , شبيخونها و سفاكيهاى او در مدينه و مكه و يمن و وضع گستاخانه ى او در ( صفين) ميتواند هر كسى را با ماهيت شيطانى او آشنا سازد , گرچه كم اند كسانيكه معاويه را كاملا شناخته باشند .

در اينصورت بايد گفت كه پيشنهاد صلح از طرف او فقط ميتواند طغيان يك حس سود جويانه باشد و بس چيزى كه با سرگذشت افسانه وار معاويه متناسبتر و قابل تطبيق تر است .

او چنين پنداشته بود كه كناره گرفتن امام حسن از حكومت بنفع او , در افكار عمومى بمعناى كناره گرفتن از خلافت تلقى خواهد شد و گمان كرده بود كه پس از اين پيشامد , او در نظر مسلمانان بعنوان خليفه ى قانونى معرفى خواهد گشت ( 80 )

اين رؤياى لذتبخشى بود كه معاويه هر چيز گرانبهائى را در برابر آن خوار مى شمرد ديگر نميدانست كه اسلام بسى عزيزتر و شامختر از آن است كه رجاله بازى ها و هوچيگرى هاى كسى چون او را بپذيرد يا زمام خود را بدست بردگان جنگى آزاد شده و فرزندان ايشان بسپارد .

انكار نميتوان كرد كه ممكن است انگيزه هاى ديگرى نيز وجود داشته و توانسته از معاويه شخصيت ديگرى كه دشمن جنگ و دوستدار صلح و پذيرنده ى تعهدات و سوگندها و ميثاق هاى مؤكد است , بسازد ولى بررسى ديگر انگيزه هاى وى از قوت اين مطلب نمى كاهد كه بزرگترين انگيزه ها و دواعى وى همان رؤياى لذتبخشى بوده است كه بدان اشاره كرديم .

اينك در زير , مجموعه ى موضوعاتى را كه هر يك ميتواند بخشى  از عامل وادار كننده ى او بر پيشنهاد صلح باشد , بيان مى كنيم :

1 - ميدانست كه حسن بن على عليهما السلام صاحب اصلى حكومت است و براى بدست آوردن حكومت ناگزير بايد صاحب اصلى آن را - و لو بظاهر - قانع ساخت و بهترين طريق قانع ساختن او ( صلح) است .

اعتقاد او به اينمطلب - يعنى به اولويت حسن بن على براى حكومت - در نامه ئى كه كمى پيش از حركت سپاه بسوى ( مسكن) براى آنحضرت فرستاد , با اين عبارت ذكر شده : ( تو بدين امر سزاوارتر و شايسته ترى) و در گفتگوئى كه راجع به اهل بيت پيغمبر با پسرش يزيد داشته چنين بيان گرديده : ( پسرم ! بى ترديد اين حق از آن ايشان است) ( 81 ) و باز در نامه ئى كه به زياد بن ابيه نوشته , بدينگونه تبيين شده است : ( و اما اينكه او ( يعنى حسن ) بر تو برترى جسته و آمرانه سخن گفته , اين حق اوست و ميبايد چنين كند) ( 82 ) .

در معضلات و مشكلات دينى نظر امام حسن را همچون كسى كه معتقد به امامت اوست , مى پرسيد ( 83 ) و بارها صريحا مى گفت كه حسن ( سرور مسلمانان) است ( 84 ) و مگر كسى جز پيشوا و امام مسلمانان , سرور ايشان تواند بود ؟

2 - با وجود همه ى وسائلى كه در اختيار داشت از نتائج جنگيدن  با امام حسن سخت بيمناك بود و اين مطلب را كتمان نيز نميكرد مثلا : ( در توصيف دشمنان عراقيش مى گفت : بخدا هرگاه چشمان ايشان را كه در صفين از زير كلاهخودها نمايان بود بياد مىآورم هوش از سرم پرواز مى كند ( 85 ) گاه درباره ى آنان مى گفت : خدا بر آنان غضب كند , گوئى دلهايشان همه يكدل است ( 86 ) بدينجهت بود كه گرايش به صلح را گريز گاهى از برخورد با ايشان و مشاهده ى چشمهاى آنان از زير كلاه خود مى دانست !

3 - از موقعيت امام حسن فرزند رسولخدا صلى الله عليه و آله در ميان مردم و مكانت معنوى بينظيرى كه آنحضرت بر حسب اعتقادات اسلامى دارا بود , واهمه داشت لذا مى خواست بوسيله ى صلح از جنگ با او بگريزد .

وى مى انديشيد كه ممكن است خداوند كسى را از ميان صفوف شام بر انگيزد كه حقايق را بمردم باز گفته و ناپسندى وضعى را كه در برابر امام حسن بخود گرفته اند , براى آنان مدلل سازد چنين حادثه ئى بى ترديد مسلمانان جبهه ى او را بر شورش و نافرمانى بر مى انگيخت و عاقبت , سپاه او را متلاشى مى ساخت .

او در تمام مدتى كه در برابر حسن صف آرائى كرده بود ماجراى ( نعمان بن جبله ى تنوخى) را كه در صفين بخاطر داشت در آن جنگ , وى كه خود از سران سپاه شام بود با صراحت بيسابقه ئى با معاويه سخن  گفته و آنچنانكه از يكفرد معمولى نسبت به حاكمى انتظار نمى رود , او را بباد تمسخر و استهزاء گرفته بود معاويه حتى امروز نيز قبول نميكرد كه مردم شام شعورى بپايه ى شعور آنروز آن مرد داشته باشند .

از جمله سخنانى كه وى در صفين به معاويه گفت اين بود : ( بخدا - اى معاويه - من بزبان خود براى تو مصلحت انديشى كردم و ملك و حكومت ترا بر دين خود ترجيح دادم و بخاطر هوسهاى تو , راه هدايت را كه مى شناختم ترك گفتم و از صراط حق و حقيقت كه مى ديدم , كناره گرفتم چگونه به رشد و هدايت راه خواهم يافت من كه با پسر عم رسول خدا صلى الله عليه و ( آله ) و سلم و اول گرونده ى به او و نخستين هجرت كننده ى با او , مى جنگم ؟ اگر آنچه را كه ما اينك در اختيار تو گذارده ايم به او ارزانى ميداشتيم يقينا دلى مهربانتر و دستى بخشنده تر ميداشت ليكن اكنون كار را به تو واگذار كرده ايم و ناگزير بايد آنرا - چه بحق و چه بناحق - بپايان بريم حال كه از ميوه و جويبار بهشت محروم مانده ايم از انجير و زيتون ( غوطه) ( 87 ) دفاع خواهيم كرد) ! ( 88 ) .

يكى از تدابير سياسى معاويه اين بود كه مردم شام را از شناسائى بزرگان اسلام كه در خارج شام مى زيستند باز ميداشت , مبادا كه از اين شناسائى , روزنى به مخالفت و انشعاب گشوده گردد لذا بر ما پوشيده است كه چگونه اين مرد شامى توانسته بود پسر عم رسولخدا را شناخته و از سبقت او در اسلام و دل مهربان و دست بخشنده و اولويت او براى حكومت  اطلاع يابد .

معاويه , سياست بيخبر نگاهداشتن مردم از بزرگان اسلام را تا آخر دوران حكومتش ادامه داد اين سياست , ابزارى بود كه بوسيله ى آن توانست آن اجتماع عظيم را در جنگ صفين و سپس در لشكر كشى بسوى ( مسكن) فراهم آورد .

يكى از نشانه هاى بكار بردن اين سياست را - كه نشانه ى ضعف بكار برنده ى آن نيز هست - در سخنى كه معاويه خطاب به ( عمروعاص) بيان كرد ميتوان مشاهده نمود در آنروز عمروعاص در برابر امام حسن زبان به مفاخره گشوده و از آن حضرت پاسخى بليغ و دندان شكن - كه محركش معاويه نيز از آسيب آن در امان نماند - شنيده بود معاويه در اين هنگام خطاب به عمرو گفت : بخدا قسم از اين گفتگو جز اهانت بمن منظورى نداشتى مردم شام تا اين لحظه كه اين سخنان را از حسن شنيدند , گمان نميكردند كه كسى بمرتب و منزلت من باشد ( 89 )  .

4 - سياست معاويه - كه در راه منافع شخصى وى كمتر خطا ميكرد - ايجاب مينمود كه وى درباب ( صلح) پيشقدم باشد و بر آن اصرار بورزد و هر اندازه كه براى او ممكن است از مردم دو منطقه ى عراق و شام و ديگر آفاقى كه صداى وى بدانجا مى رسد , بر اين صلح طلبى گواه گيرد .

وى در وراى اين ظاهر صلحجويانه منظور ديگرى را تعقيب ميكرد و آن اينكه براى آينده ى نزديك خود كه سرنوشت جنگ آن را مشخص مى ساخت , زمينه ئى فراهم آورده باشد يكى از دو صورتى كه انتظار وقوع آن ميرفت اين بود كه جنگ با پيروزى شام ختم شود و حسن و حسين و خاندان و يارانشان بطور دسته جمعى كشته شوند , در اين صورت هيچ عذرى در مورد اين جنايت بزرگ بهتر از اين نبود كه وى مسئوليت فاجعه را متوجه امام حسن نموده و بى آنكه دروغ گفته باشد به مردم بگويد : من حسن را به صلح خواندم ولى او به هيچ چيز جز جنگ رضايت نداد , من زندگى او را ميخواستم و او مرگ مرا , من در پى حفظ خون مردم بودم و او طالب قتل مردمى كه در ميان من و او مى جنگيدند .

اين تردستى سياسى بسيارى از هدفهاى معاويه را تأمين ميكرد و بدو امكان ميداد كه بطور نهائى حساب خود را با آل محمد تصفيه كند , در آنصورت وى در نظر عموم , رقيب فاتح و در عين حال مرد عادل و منصفى قلمداد مى شد كه همه ى كسانى كه نداى صلح او را پيش از شروع جنگ شنيده بودند حق را بجانب او ميدادند و انصاف و عدالت او را گواهى ميكردند .

ولى امام حسن عليه السلام كسى نبود كه از تردستى هاى سياسى حريف خود غافل گشته يا خود از بكار بستن اين روشها عاجز باشد , او در همه حال از دشمن خود هشيارتر و زبردست تر و در بهره بردارى از فرصت ها بنحو صحيح و خدا پسند نيرومندتر بود , لذا با مشاهده ى شرايط ناهنجارى كه از همه سو او را در ميان گرفته بود و با اطلاع از مقاصد پليد دشمن و منظورى كه از دعوت بصلح داشت , مقتضى ديد كه به پيشنهاد صلح پاسخ مثبت دهد .

و سپس فقط بدين اكتفا نكرد كه نقشه هاى معاويه را خنثى و باطل سازد , بلكه در پوشش ( صلح) دشمن خود را با نقشه ئى حكيمانه و قاطع , تا ابد منكوب ساخت .

در فصلهاى آينده توضيح كافى در اينمورد بنظر خواننده عزيز خواهد رسيد .

 قرار داد صلح

 جمعى از مورخان از جمله طبرى و ابن اثير روايت كرده اند كه : معاويه ورقه ى سفيدى كه پاى آن را مهر كرده بود نزد حسن فرستاد و بدو نوشت : اختيار با توست , در اين ورقه هر شرطى خواهى بنويس ( 90 ) .

سپس روايت را ناتمام گذارده و توضيح نداده اند كه امام حسن عليه السلام در اين ورقه چه نوشت ما مصادر و ماخذى را كه امكان دسترسى بدانها بود بررسى كرديم و در تمامى آنها جز بر مواد پراكنده ئى كه راويان خود اعتراف كرده اند كه فقط بخشى از مجموع مواد قرار داد است , دست نيافتيم تنها در يك مأخذ , صورت قرار دادى وجود دارد كه نسبتا منظم و داراى آغاز و انجام است و راوى پنداشته كه ( صورت كامل قرار داد صلح) همين است , ولى بسيارى از مواد آن با روايات ديگر كه از لحاظ سند و عدد بر آن برترى دارد , مغاير و متناقض است .

و ما اگر قرار باشد به يك روايت اكتفا كنيم بايد براى اطلاع از محتويات قرار داد - بشيوه راويان قديم - از روايت ( ورقه ى سفيد) تجاوز ننمائيم و مانند آنان روايت را ناتمام گذارده و بدان اجمال قناعت ورزيم چه , امضاء كردن قرار داد صلح بر مبناى اين اصل كه : ( هر شرطى خواهى بنويس) بدان معناست كه امام حسن , ورقه ى ( سفيد امضا) ى معاويه را از شرائط مورد نظر خود پر كرده و موادى را كه بمصلحت خود او و تأمين كننده ى نظر او در مورد شخص خود يا خاندان يا شيعيان و يا هدفش بوده , در آن گنجانيده است .

و اينكه كه ما از يكايك آن مواد با اطلاع نيستيم , ميتوانيم مطمئن باشيم كه در ميان منقولاتى كه از محتواى صلحنامه در دست است , هر چه به صلاح و صرفه ى امام حسن نزديكتر و با فكر و هدف او منطبق تر است , به واقعيت نزديكتر است و در مقام جرح و تعديل روايات , چنين روايتى را بر آنچه متضمن شرطى است كه با مصالح معاويه بيشتر تطبيق مى كند , ترجيح دهيم و اين بيشك نتيجه ى قطعى و مسلمى است كه از آزادى امام حسن در تنظيم صلحنامه , ميتوان استفاده كرد .

و ما كه نتوانسته ايم به آنچه امام حسن در ورقه ى سفيد نوشته دسترسى پيدا كنيم , بنوبت خود چنين مى انديشيم كه بايد فرازهاى مختلفى را كه در مصادر و ماخذ تاريخى پراكنده است , گرد آورده و از مجموع آنها آنچه را كه مشتمل بر صحيحترين و مهمترين مواد است انتخاب نموده و فرازهائى را كه با يكديگر متناسب است در يك ماده بياوريم و با اين انتخاب و تنظيم , ( قرار داد صلح) را بشكلى هر چه بواقع نزديكتر باز نمائيم .

و اينك متن قرار دادى كه به امضاى طرفين رسيد :

ماده ى يك :

حكومت به معاويه واگذار مى شود بدينشرط كه به كتاب خدا و سنت پيغمبر ( 91 ) - صلى الله عليه و آله - و سيره ى خلفاى شايسته عمل كند ( 92 ).

ماده ى دو :

پس از معاويه حكومت متعلق به حسن است ( 93 ) و اگر براى او حادثه ئى پيش آمد متعلق به حسين ( 94 ) و معاويه حق ندارد كسى را بجا نشينى خود انتخاب كند ( 95 ) .

ماده ى سه :

معاويه بايد ناسزا به اميرالمؤمنين و لعنت بر او را در نمازها ترك كند ( 96 ) و على را جز بنيكى ياد ننمايد ( 97 ) .

ماده ى چهار :

بيت المال كوفه كه موجودى آن پنج ميليون درهم است مستثنى است و تسليم حكومت شامل آن نمى شود و معاويه بايد هر سالى دو ميليون درهم براى حسين بفرستد و بنى هاشم را از بخشش ها و هديه ها بر بنى اميه امتياز دهد و يك ميليون درهم در ميان بازماندگان شهدائى كه در كنار اميرالمؤمنين در جنگهاى جمل و صفين كشته شده اند , تقسيم كند و اينها همه بايد از محل خراج ( دارا بجرد) ( 98 ) تأديه شود ( 99 ) .

ماده ى پنج :

مردم در هر گوشه از زمين هاى خدا - شام يا عراق يا يمن و يا حجاز - بايد در امن و امان باشند و سياه پوست و سرخ پوست از امنيت برخوردار باشند و معاويه بايد لغزشهاى آنانرا ناديده بگيرد و هيچكس را بر خطاهاى گذشته اش مؤاخذه نكند و مردم عراق را بكينه هاى گذشته نگيرد ( 100 ) اصحاب على در هر نقطه ئى كه هستند در امن و امان باشند و كسى از شيعيان على مورد آزار واقع نشوند و ياران على بر جان و مال و ناموس و فرزندانشان بيمناك نباشند و كسى ايشان را تعقيب نكند و صدمه ئى بر آنان وارد نسازد و حق هر حقدارى بدو برسد و هر آنچه در دست اصحاب على است از آنان باز گرفته نشود) ( 101 ) .

بقصد جان حسن بن على و برادرش حسين و هيچيك از اهل بيت رسولخدا توطئه ئى در نهان و آشكار چيده نشود و در هيچيك از آفاق عالم اسلام , ارعاب و تهديدى نسبت به آنان انجام نگيرد ( 102 )  .

ابن قتيبه مى نويسد : ( سپس عبدالله بن عامر - فرستاده ى معاويه - قيود و شروط حسن عليه السلام را به همان صورتى كه آنحضرت بدو گفته بود براى معاويه نوشت و فرستاد و معاويه همه آنها را بخط خود در ورقه ئى نوشت و مهر كرد و پيمانهاى مؤكد و سوگندهاى شديد بر آن افزود و همه ى سران شام را بر آن گواه گرفت و آن را براى نماينده ى خود عبدالله فرستاد و او آن را به حسن تسليم كرد ( 103 ) ) .

ديگر مورخان , متن جمله ئى را كه معاويه در پايان قرار داد نوشته و با خدا بر وفاى بدان , عهد و ميثاق بسته چنين آورده اند : ( بعهد و ميثاق خدائى و به هر آنچه خداوند مردم را بر وفاى بدان مجبور ساخته , بر ذمه ى معاوية بن ابى سفيان است كه به مواد اين قرار داد عمل كند) ( 104 ) و اين بنابر صحيح ترين روايات , در نيمه ى جمادى الاولى بسال 41 هجرى بود  .