او در تـمـام
جـنـگهاى پدر از جمل و صفين و نهروان حضور جدى داشت و دلاوريهاى او در
اين جـنـگـهـا زبـان زد اسـت . در جنگ جمل بر ميمه سپاه و برادرش حسين
عليه السلام بر ميسره بـود و ديـگـر بـرادرش مـحـمـد را بـه پـيـشـروى
فرمان داد، او به پيش رفت ولى كارى صـورت نـداد و زخـم خـورده
بـازگـشـت . و هـنگامى كه به حسن فرمان داد او صف دشمن را شكست و وظيفه
اش را انجام داد. محمد حنفيه در نزد پدر اندكى شرمگين شد، ولى امام به
او چنين دلدارى داد كه : ((پسرم
، تو فرزند منى و حسن فرزند پيامبر است ...!))
آرى و در نهايت او بود كه با وارد آوردن ضربه كارى بر شتر عايشه ، كار
جنگ را يكسره كرد.
در صـفـيـن مـردم را تـشـجـيـع مـى كـرد و بـا شعارهاى آتشين خود مردم
را به راه مى انداخت
((20)) . و خود چنان بر قلب لشكر مى زد كه يورشهاى پياپى او عـلى
عـليـه السـلام را نـگران كرده ، فرمود:
((اين جوان را از رفتن به ميدان باز داريد، مبادا با مرگ او و
برادرش حسين نسل پيامبر به صلّى اللّه عليه و آله قطع شود!)).
در زمان خلافت ، هنگامى كه در كنار پل سـابـاط((21))
اردو زده بودند و امام در آنجا سخنرانى كرد كه اشاره بـه بـى
وفـايـى مردم داشت و نيز شايعه صلح آن حضرت ميان مردم پيچيده بود، پس
از سـخـنـرانى هنگام حركت كه سوار بر اسب بود شخصى فرو برد و كارد را
به استخوان رسـانـد، آن امام زخم خورده اما دلير، از همان روى اسب خود
را بر گردن وى انداخت و او را چنان به زمين زد كه گردنش شكست . در نامه
هايى كه آن امام بزرگ پيش از صلح و پس از آن بـه مـعـاويـه نـوشته
است روح حماسه موج مى زند، و او خود فرمود كه :
((به خدا سوگند، اگر يارانى مى
يافتم ، شب و روز را در جهاد با معاويه به سر مى بردم
)).
سيادت و هيبت
شكوه و جلال معنوى امام مجتبى عليه
السلام زبانزد خاص و عام بود و اين صفتى بود كه از جد بزرگوار خويش به
ارث داشت . فاطمه زهرا عليهاالسلام در هنگام رحلت پيامبر دو كـودك خـود
را نـزد آن حـضـرت آورد و عـرضـه داشـت : اينها كودكان شما هستند، هر
كدام را چـيـزى بـه ارث دهـيـد. فرمود: هيبت و سيادت و شكوهم از آن حسن
، و شجاعت و سخايم از آن حسين . در روايت ديگر او و برادرش حسين را
آقا و سرور جوانان بهشتى ناميد.
مردى به او گفت : وه ، چه با عظمت هستى ! فرمود: اين عزت ايمان است كه
در من مشاهده مى كنى
((22))
در روايـت آمده : پس از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هيچ كس به هيبت
و شكوه امام مجتبى نـرسـيد. گاه بر در خانه فرشى مى گستردند و حضرت بر
روى آن نشست ، اما عابران بـه احـتـرام و جـلال حـضـرتـش بـر روى آن
مـى نـشـسـت ، امـا عـابـران بـه احـتـرام و جـلال حـضـرتـش مـى
ايـسـتـادنـد و راه بـنـد مـى آمـد. و چون چنين مى ديد برمى خاست و به
منزل مى رفت تا مزاحمتى براى مردم پيدا نشود.
در راه مـكه چون پياده مى شدند، حتى سعد بن ابى و وقاص آن دلاور عرب را
را ديدند كه پـيـاده شـده و در كـنـار حـضـرتـش در حـركـت اسـت . بـه
گـفـتـه واصـل بن عطا: نور چهره انبيا و فروغ و شكوه پادشاهان در چهره
حسن ديده مى شد. و به گـفـتـه ابـن زبـيـر آن دشـمـن سـرسـخـت خـانـدان
رسـالت : مادران در هيبت و بلند پايگى فرزندى چون نزاده اند.
ابن عباس براى آن حضرت ركاب مى گرفت تا ايشان سوار مركب شوند. شخصى به
او گفت : شما با اين سن و سال براى او ركاب مى گيرى ؟! ابن عباس گفت :
اى نادان ، مگر نـمـى دانـى كـه او فرزند رسول خداست ؟ آيا اين نعمت
خدا بر من نيست كه براى او ركاب بگيرم ؟!
امـام باقر عليه السلام فرمود: حسين عليه السلام به احترام برادرش
حسن عليه السلام در پيش روى او لب به سخن نمى گشود.
فروتنى
او در عـيـن هـيـبت و جلال بسيار فروتن بود. با مردم مى جوشيد و
هر كس به راحتى بر آن حـضـرت بـار مـى يـافـت . او از جـد گـرامـى و
پـدر بـزرگـوارش آموخته بود كه نبايد شـخـصيت مردم در برابر هيبت و
جلال آنان شكسته شود. او طبق تعاليم عاليه اسلام خوش نـداشـت كه نشسته
باشد و ديگران به احترام او ايستاده ، حتى اجازه نمى داد به احترام او
از جا برخيزند.((23))
بـراى اسـلام كـردن بـه او دست بر سينه نمى نهادند و تا كمر خم نمى
شدند بلكه با صـداى بلند سلام مى كردند، حتى حضرتش به شيوه جد گرامى اش
خود به سلام كردن پـيـشدستى مى نمود. با كودكان و فقيران مى نشست و از
آنان دلجويى مى كرد. روزى امام بـر جـمعى از فقيران گذشت كه بر زمين
نشسته و ذرات گوشت و استخوانهايى را كه در دست داشتند پاك كرده مى
خوردند. هنگامى كه امام را ديدند از او خواستند كه با آنان هم غذا شود.
امام بدون درنگ نشست و مشغول به خوردن شد و فرمود: خداوند متكبران را
دوست نمى دارد. سپس از آنان خواست كه با او به خانه اش روند، و به آنان
غذا و لباس بخشيد .
روزى ديگر در مجلسى نشسته بود، هنگامى كه خواست برخيزد و بيرون رود
فقيرى از راه رسيد، امام به او خوش آمد گفت و به رويش لبخندى زد و
فرمود:
تو هنگامى نشستى كه ما برخاسته و قصد رفتن داريم ، آيا اجازه رفتن مى
دهى ؟!....
بردبارى و رحمت
آن حـضـرت بـسـيـار بـردبـار و نرمخو بود و آن را به ديگران نيز
سفارش مى كرد. در فـرمان جنگى كه براى ابن عباس نوشت چنين آمده است :
((با سربازان نرمخو باش ، با روى
باز و گشاده برخورد كن ... هرگز خود به جنگ آغاز مكن ، ولى اگر آنها
جنگ را آغاز كردند تو از مبارزه شانه خالى مكن
)).
داسـتـان آن حـضـرت بـا مـرد شـامـى مـعـروف اسـت كـه وى آنـچـه از
بـغـض و كـيـنـه بـا آل عـلى داشـت در حـضـور حـضرتش بر زبان آورد،
اما امام با تبسمى به او فرمود: ظاهرا غـريـب هـسـتـى ، مـا عـذر تـو
را مى پذيريم ، مشكلت را برطرف مى كنيم اگر بى پناهى پناهت مى دهيم ...
آن مرد با شنيدن اين سخنان به گريه افتاد و پس از اقرار به امامت آن
حـضـرت ، گـفـت : تـا بـه حـال تـو و پـدرت مـبـغـوض ترين افراد نزد من
بوديد و اينك محبوبترين خلايق در نظر من هستيد....
مـردى بـه آن حـضـرت گـزارش داد كـه فـلانـى در حـق شـمـا بـسـيـار
بدگويى مى كند. فرمود:((مرا به
زحمت افكندى ، اينك بايد براى خودم و او استغفار كنم
)).
پـس از شـهـادت آن امام ، مروان آن دشمن ديرينه در زير تابوت او آمد و
جنازه را بر دوش مـى كـشـيـد. امـام حـسين عليه السلام به او فرمود:
ديروز خون به جگرش ريختى و امروز جنازه اش را بر دوش مى كشى ؟! مروان
گفت : من اين ارادت را به كسى ابراز مى دارم كه شكيبايى او با كوهها
برابرى مى كرد.((24))
ياريگرى و سخاوت
امـام مـجـتـبـى عـليـه السـلام دريـاى جـود و بـخـشـش و كانون
مهر و عاطفه بود. فريادرس مـحـرومـان بـود و يـاور مـسـتـمـنـدان ، تـا
آنـجـا كـه او را كـريـم اهـل بـيـت خوانده اند. چه بسا افرادى كه هستى
ساقط بودند و در سايه عنايات حضرتش به نوايى رسيدند. تاريخ از بخششهاى
كريمانه او داستانها به خاطر دارد.
روايات مى گويد: او سه بار همه اموال خود را در راه خدا قسمت كرد، حتى
از دو جفت كفش و نعلين جفتى را خود برداشت و جفتى را در راه خدا داد.
زمـانـى از كـسـى مـزرعـه اى را خـريـدارى كـرد و پـول آن را تـمـاما
پرداخت نمود، ولى بعدها خبر شد كه فروشنده به خاطر نيازش آن را
فـروخـتـه اسـت . امـام بـدون پـس گـرفـتن پول ، مزرعه را دوباره در
اختيار صاحب اولش گذاشت .
روزى در مـسجد ديد كه مردى دعا مى كند و مى گويد: خداوندا، هزار درهم
به من عطا كن كه مشكلم را برطرف سازم . امام او را به خانه برد، تفقد
كرد و فرمود: اى مرد، حق ما را غصب كـرده انـد و امـوال مـا را بـه
تـاراج بـرده انـد و چـيـزى از مـال براى ما نگذاشته اند، اندك موجودى
ما را بپذير. آن گاه ده هزار و به روايتى پنجاه هزار درهم به او عطا
كرد.
او در كار احسان هرگز خود را طلبكار نمى دانست و چشمداشت تشكر و سپاس
نداشت بلكه خـود را مـديـون آنـان مـى دانـسـت كـه سـبـب شـده انـد
حـضـرتـش در صـف اهـل احـسـان قـرار گـيـرد. او پـيش از اظهار نياز
ديگران ، همين كه نياز آنها را درك مى كرد احسان مى نمود و هرگز اجازه
نمى داد عرق شرم بر جبين نيازمند بنشيند.
زمـانـى سـوار بـر اسـب زيـبـايـى بـود، بـه شـاعـرى كـه قبلا درباره
او بد گفته بود برخورد نمود. وى گفت : چه اسب زيبايى ! همين كه امام
علاقه او را به آن اسب دانست از آن پياده شد و آن را به وى سپرد.
روزى در اعـتـكـاف و در حـال طـواف بـود كـه مـردى آمـد و گفت : طلبكار
مرا تهديد كرده و آبـرويـم در خـطـر اسـت . امام طواف را قطع كرد و با
او به نزد طلبكار به راه افتادند. ابـن عـبـاس گـفـت : گـويا فراموش
كرده ايد كه در اعتكاف به سر مى بريد (و نبايد از مسجد بيرون رويد)!
امـام فـرمـود: ((رفـع حـاجـت
مـؤ مـن امـرى ضـرورى است و برابر با ساليان دراز عبادت پروردگار)).
گـاه مـالى را قـرض مـى گـرفت و در راه خدا زكات يا صدقه مى داد، و از
اين رو در اثر بخشندگى فوق العاده ، به هنگام مرگ ديونى داشت كه بعدها
ادا شد.
زهد و پارسايى
زهـد را اگـر بـه مـعـنـاى عـدم دلبـسـتـگى به دنيا و امور
دنيوى بدانيم ، امام مجتبى عليه السـلام از طـلايـه داران ايـن صفت
بود. او بر همه چيز دنيا براى خدا پشت پا زد و براى اجـراى فـرمـان حـق
و حـفـظ خون مسلمانان و رعايت آزادى اجتماعى و سياسى آنان ، رياست و
حكومت چند روزه دنيا را پشت گوش افكند و هزاران تير جانكاه از زخم زبان
ها و اتهامها را به جان خريد.
حضرتش هرگز دلبسته مال و ثروت نبود و اموال خود را بارها ميان فقرا
تقسيم كرد.
بـا ايـن صـفـت سـر و وضـعـى مرتب و مناسب داشت ، پاكيزه و آراسته بود،
لباس خوب و جذاب مى پوشيد. تجمل افراطى نداشت ولى همان را كه داشت به
وضعى مى آراست .
آن حـضـرت مردى عفيف و پاكدامن بود. نمونه اى از آزمايشى كه براى يوسف
پيامبر عليه السـلام پـيـش آمـد بـراى او رخ داد و او پـيـروزمند و
سرافراز از اين آزمايش الهى بيرون آمد((25))
دانش بيكران
امام مجتبى از خاندانى است كه علم آنان اكتسابى نيست بلكه
موهبتى از جانب حق تعالى است . از ايـن رو شـرط سنى در آنان لحاظ نمى
شود و هر گاه نيازمند به دانستن چيزى باشند از آن آگاه خواهند شد.
داستانهايى از كودكى آن حضرت در اظهار علوم ثبت و ضبط است كه ايـن
مـخـتـصـر را گـنجايش آنها نيست . خبر دادن از انگيزه آمدن اعرابى نزد
پيامبر و شرح سـفـر او، پـاسـخ بـه مـسـائل قـيـصـر روم ، پـاسـخ بـه
مـسـائل خضر، برخى از داوريها در حيات پدر، بحثهاى گوناگون تفسيرى و
بيان مفاهيم اخـلاقـى
((26)) ، تـعـليـم وضو در كودكى به پيرمرد، همه و همه نشانگر علم و
آگاهى بى پايان او در كودكى و بزرگسالى است .
در كـودكـى در مـحـضـر پـيـامبر صلّى اللّه عليه و آله حاضر مى شد،
آياتى را كه تازه نـازل شده بود و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر
مردم مى خواند مى شنيد و حفظ مى كرد و به خانه آمده ، براى مادر باز مى
گفت ....
حضور ذهن و حاضر جوابى از نشانه هاى بارز علم الهى آن حضرت بود. اينك
چند نمونه :
1) روزى مـعـاويـه از او خـواسـت كـه مـنـبـر بـرود و بـا مـردم سـخن
گويد، شايد در ضمن سـخنرانى ضعف بيان او بر مردم آشكار شود و ارزش او
را بكاهد. امام به منبر رفت و داد سـخـن بداد. و به معرفى شخصيت معنوى
و الهى خود پرداخت ، تا آنكه معاويه سراسيمه شد و گفت : ابا محمد، دست
از اين سخنان بدار، براى ما از خرما بگو! امام با حضور ذهن و عـلم
وسـيـعـى كـه داشـت ، سخن را بريد و فرمود:
((باد در آن مى دمد و بزرگش مى
كند، گـرما آن را مى پزد، و هواى خنك شب آن را سرد و خوش طعم مى سازد.))
سپس بلافاصله به سخن گذشته خود ادامه داد و به معرفى خويش پرداخت .
2) مـردى از ابوبكر سؤ الى كرد كه وى در پاسخ آن درماند. او را به عمر
حواله كرد و او بـه عـبـدالرحـمـن ، و چـون هر سه عاجز شدند او را نزد
على عليه السلام فرستادند و حـضـرتـش او را بـه امـام حـسـن عـليـه
السـلام راهـنـمـايـى كـرد. سـؤ ال ايـن بـود: مـن در حـال احـرام
چـنـد عـدد تخم شتر مرغ را پخته و خورده ام ، كفاره من چيست
((27)) ؟ امـام فـرمود: آيا تو را شتر هست ؟ گفت : آرى . فرمود: به
تعداد تخمهايى كه مصرف كرده اى شتران نر و ماده را به جفت گيرى وادار،
آنچه از آنها زاده شـد بـه خـانـه خدا اهدا كن . اميرمؤ منان عليه
السلام براى آزمايش پرسيد: برخى از شـتـران مـاده فـرزنـدان خـود را
نـاتـمـام مـى انـدازنـد و بـرخـى از اول نـطـفـه آنـهـا بـسـتـه نـمـى
شـود! امـام حـسـن عـليـه السـلام فـرمـود: ايـن احـتـمال درباره تخم
هاى شتر مرغ هم مى رود، زيرا ممكن است برخى از آنها فاسد بوده و داراى
نـطـفـه اى نـباشد! در اينجا صدايى برخاست كه : اى مردم ، آن كسى كه
اين حكم را به اين نوجوان فهماند همان خدايى است كه در آن داورى كه
براى سليمان و داود پيش آمد حكم را به سليمان فهماند((28))
3) روزى امـام حـسن عليه السلام با عبداللّه بن عباس بر سر سفره اى غذا
مى خوردند كه مـلخى در سفره افتاد. ابن عباس گفت : بر بال اين ملخ چه
نوشته ؟ فرمود: نوشته است : منم خداى يكتا كه جز من خدايى نيست . گاهى
ملخ را سراغ مردمانى گرسنه مى فرستم تا خود را سير كنند، گاهى ملخ را
سراغ مردمانى گرسنه مى فرستم تا خود را سير كنند، و گاه آن را به نشانه
عذاب بر سفره كسانى مى فرستم تا غذاى آنها را بخورد (يا زراعت آنـها را
از بين ببرد). ابن عباس برخاست و سر امام را بوسيد و گفت : اين از
اسرار علوم است .((29))
4) روزى آن حـضـرت سـوار بـر مـركـب ، بـا شـكـوه و جـلالى خـاص از
راهى مى گذشت . پـيـرمردى يهودى با سر و وضعى نامناسب و چهره اى سوخته
و حالى فلك زده راه را بر او گـرفـت و گـفـت : مـرا انـصـاف ده .
فـرمود: در چه چيزى ؟ گفت : مگر جد شما نفرموده :
((دنـيـا زنـدان مؤ من و بهشت
كافر است ))؟ پس چرا درباره من و
شما چنين نيست ؟! فرمود: چـرا، چـنـيـن است . زيرا اين حال و وضع من
نسبت به نعمتهايى كه خداوند در آخرت برايم مـهـيـا كـرده دوزخـى بـيـش
نـيست . و اين حال و وضع تو نسبت به عذابهايى كه خداوند در آخرت براى و
فراهم ديده براى تو بهشت است .
ايـنـهـا چـنـد نـمونه بود تا اين كتاب از اين فصل خالى نباشد، و گرنه
درياى علم او را چگونه درياى علم او را چگونه مى توان با پيمانه
پيمود؟!
اتهامات و شايعات
ترور شخصيت
در امـور سـيـاسـى ، تـرور شـخـصـيـت از تـرور شـخـص
كـارسـازتـر است . تحقير طرف مـقـابـل در نظر دوست و دشمن ، و شايعه
پراكنى درباره او، را از پاى در مى آورد. گاهى نيز دشمن وقتى خود را
عاجز از مقابله روياروى مى بيند دست بدين گونه امور مى زند.
آن امـام بزرگ در حيات و ممات آماج تيرهاى مسموم دشمن قرار گرفته ،
نوشته هاى عصر بـنـى امـيـه و بنى عباس و طرفداران آنها سرشار از
اتهامات بى اساس و شايعات ضد اخلاقى و انسانى به اين امام مظلوم است .
او را ترسو، راحت طلب ، بى درد، خوشگذران ، حقوق بگير معاويه و ساير
اتهاماتى كه قلم از نگارش آن شرم دارد، معرفى كرده اند.
تـهـمـتـهـا چـنـدان رواج يافت كه آن حضرت از برخى دوستان نادان و بى
معرفت نيز زخم زبـانها شنيده ، تا آنجا كه برخى از آنها نيز باورشان
شده ، در كتابها افسانه مطلاق بـودن
((30)) او را آورده ، و گـاه در اذهان عوام ، شجاعت حسين عليه
السلام در برابر ضعف و سستى امام مجتبى عليه السلام قرار گرفته است !
فيليپ حتى در تـاريخ خود((31))
مى نويسد: ((حسن بن على بيش
از آنكه در منصب و كـار حكومت باشد در خانه و در ميان زنان بود. همش
صرف امورى غير از اداره كشور مى شـد، و چـنـد وقـتـى نـگـذشـت كـه
خـلافـت را بـه رقـيـب نيرومند خود واگذاشت و به مدينه بازگشت تا در
آنجا به آرامى و آسودگى سركند))!
دكـتـر طـه حـسـيـن در كـتـاب خـود
((32)) او را متهم به درگيرى با بـرادرش حـسـيـن عليه السلام بر سر
صلح كرده تا آنجا كه تصميم به حبس برادر مى گيرد((33))
!
مـا على رغم اكراهى كه از ذكر اين گونه موارد داريم آنها را متذكر شديم
تا دانسته شود وقتى قرار است امامى را هدف تير جفا قرار دهند، در حيات
و ممات چه تهمتها كه نمى زنند و چـه شـايـعـات كـه نـمـى سـازنـد! ولى
مـخـتـصـرى از شـرح حـال حـضـرتـش كـه در اين كتاب براساس مستندات
تاريخى دوست و دشمن آمده ، گرد اين گونه سخنان غرض آلود را از دامن
پاكش مى شويد.
افسانه ازدواجهاى مكرر
افـسـانـه نـوشـتـه انـد كـه حـسن بن على بسيار زن مى گرفت و
طلاق مى داد تا آنجا كه پـدرش عـلى عـليـه السـلام بـر سـر مـنبر
فرمود: ((حسن مردى مطلاق است
(بسيار زن مى گـيـرد و طلاق مى دهد)، هش داريد و ديگر به او زن ندهيد.))
اما مردم پاسخ مى دادند كه : ما افتخار داريم دخترمان در اختيار او
باشد زيرا او فرزند پيامبر است !
اين افسانه تا آنجا ميان مورخان شهرت يافت كه از پنجاه تا سيصد زن براى
او نوشته اند! در صورتى كه اين اخبار، هم از جهت سند تاريخى و روايى و
هم از جهت قرائن عقلى و نقلى ديگر مخدوش و دروغ آنها روشن است .
تـوضـيـح ايـنـكـه مـجموعه اخبارى كه در اين زمينه رسيده ريشه آنها به
سه كس باز مى گـردد: 1) ابـوالحـسـن عـلى بـن مـحمد مداينى 2) محمد بن
على بن عطيه ابوطالب مكى 3) ابوجعفر منصور دوانيقى خليفه ستمگر عباسى .
1) ابـوالحـسـن مـدايـنـى صـاحـب تـاريـخ اسـت كـه در سـال 225 از
دنـيا رفته ، و او شمار همسران حضرت را تا 70 نفر شمرده است . بسيارى
از رجـال شـنـاسـان او را دروغـگـو، جـعال ، رشوه گير و ضعيف الروايه و
هوادار بنى اميه دانـسـتـه اند. وى از وابستگان عبدالرحمن بن سمره بود
كه سعى داشت بنى اميه را تقويت كند((34))
2) ابـوطـالب مـكـى صـاحـب كـتـاب قـوت القـلوب اسـت كـه در سـال 383
(يـا 386) از دنـيـا رفته است . وى مردى داستان سرا و سخن باف بود. وى
را دچار اختلالات روانى دانسته اند كه سخنانى پريشان مى گفت ، از جمله
آنكه گفت : ((هيچ كـس بـر
خـلايـق زيـانـبـارتـر از خـالق آنـهـا نـيـسـت
))! و نـيـز اهـل مـوسـيـقـى و
طـرب بـوده و در جـوانـى آوازه خـوانـى داشـتـه اسـت . و رجال شناسان
معتبر سنت
((35)) او را ضعيف شمرده اند.
3) ابـوجـعـفـر مـنـصـور دوانـيـقـى كـه در جـور و سـتـم شـهـره آفـاق
بـود و دشـمنى او با آل عـلى عـليـه السـلام زبـانـزد خـاص و عـام .
مـسعودى گويد((36)):
هنگامى كه عبداللّه بن حسن
((37)) را دستگير كردند، منصور خطبه اى خواند و ضمن جسارت به على و
اولاد او، در طعن به امام مجتبى (كه اولاد او زمان بنى عباس فراوان
قيام كردند و موى دماغ منصور بودند) گفت :
((او هر روز زنى مى گرفت و زنى
را طـلاق مـى داد، و ايـن كـار او ادامـه داشـت تـا در بـسـتـر جـان
سـپرد))!((38))
در بـرخـى از كـتـب شـيـعـه نـيـز مـانـنـد مـحـاسـن بـرقـى و فـروع
كـافـى دو ـ سه روايت نـقـل شـده كـه راوى آنها يحيى بن علاء و
عبداللّه بن سنان است ، كه اولى قاضى منصور دوانـيقى و و دومى قاضى و
خازن منصور و مهدى و هادى و رشيد بوده است ، و وضع روايت چنين اشخاصى
معلوم است !
در اينجا بايد به چند نكته و سؤ ال بى پاسخ توجه كرد:
امـام مجتبى عليه السلام معصوم است و اين گونه زندگى و برخورد با زنان
مسلمان از او ناممكن است .
در صـورت صـحـت ايـن اخـبـار، امـام بـايـد هـر 30 ـ 40 روزى يك زن
گرفته و طلاق داده بـاشـد. و بـايـد تـوجـه داشـت كـه آنـها متعه (همسر
موقت ) نبوده اند، زيرا لفظ ((طلاق
))دارد و مـتـعه اى كه مدتش تمام
شده باشد يا مدت را به او ببخشند خود به خود جدا مى شود و او را مطلقه
نمى گويند.
اگـر بـه احـتـرام پـيـامـبـر صـلّى اللّه عليه و آله به او زن مى
دادند، بايد پرسيد مگر برادرش امام حسين عليه السلام فرزند پيامبر
نبود؟!
مردى كه افتخار دامادى او را داشتند چرا او را تنها گذاشتند؟
بـا ايـن هـمه سرگرمى به ازدواج و طلاق ، داستان حضور حضرتش در جنگها و
پياده به حج رفتن ها چه مى شود؟
اگـر عـلى عـليـه السلام مردم را از زن دادن به او نهى مى كرد چرا امام
حسن عليه السلام عبرت نگرفت و به خواست پدر بزرگوارش تن نداد؟
چرا از آن همه زن ، جز چند تن انگشت شمار نامى از آنها و تبارشان معروف
نيست ؟
مگر طلاق ناخوشايندترين حلال ها نزد خدا نيست ؟
چرا امام حسن عليه السلام خلاف رضاى خدا عمل مى كرد؟
آيا واقعا زنان از روحيه او با خبر بودند و باز تن به همسرى او مى
دادند؟!
مهريه اين زنان ، آن هم مهريه هاى گزافى كه در تواريخ آمده ، از كجا
تاءمين مى شد؟
راسـتـى كـه همه اين چراها بى پاسخ مانده است . تنها پاسخى كه گفته اند
اين است كه سـبـب هـمـه ايـن ازدواجـهـا زيـبـايى و شكوه و آراستگى سر
و وضع حضرت بوده است . در پـاسـخ گـوييم : اگر اين را بپذيريم اين علت
جذب زنان و خانواده هاى آنهاست ، چرا آن حضرت يوسف وار از زنان چشم نمى
پوشيد و خود را دستخوش هوسرانى آنان مى كرد؟!
حـال آنـكـه در روايـتـى دقـيـقـا عـكـس اخـبـار مـذكـور آمـده ، زيـرا
كـه عـمـل آن حـضـرت بـا عـمل يوسف پيامبر عليه السلام مطابقت يافته
است . ابن شهر آشوب گويد: در روايت آمده آن حضرت مشغول نماز بود كه زنى
بسيار زيبا بر او وارد شد. امام نـمـاز را كوتاه كرد و پس از نماز
پرسيد: آيا حاجتى دارى ؟ گفت : آرى ، من همسر ندارم و آمده ام خود را
در اختيار شما بگذارم . امام فرمود: برخيز و از من دور شو، من و خودت
را به آتش نسوزان . آن زن اصرار مى كرد و امام مى گريست و مى فرمود: از
من دور شو...
اين گذشت ، شبى امام از خواب بيدار شد و شروع كرد به گريه كردن .
امـام حـسـيـن عليه السلام علت را پرسيد، امام حسن عليه السلام نخست از
او عهد گرفت تا زنـده اسـت آن را بـه كـسـى نـگـويـد، سـپـس فـرمـود:
يـوسـف را خـواب ديـدم و در مـيـان تماشاگران به او نگاه مى كردم و از
حسن و جمالش مى گريستم . او مرا در ميان مردم ديد و گـفـت : چـرا مـى
گـريـى ، پـدر و مـادرم فـدايـت ؟ گـفـتـم : بـه يـاد شما و همسر عزيز
مـصـر(زليـخـا) افتادم كه چه گرفتاريها از دست او كشيدى و به زندان
افتادى و پدرت يعقوب چه مصيبت جانگدازى را تحمل كرد! اين را گفتم و
گريستم و در تعجب بودم . يوسف گفت : چرا از رفتار خودت با آن زن اعرابى
در در ابواء تعجب نمى كنى (كه با آن حسن و جمالش دست از او كشيدى و نفس
خويش را كنترل نمودى )؟!
هـمـسـران آن حـضرت طبق آنچه تاريخ به طور مسلم ضبط كرده سه همسر است
به نامهاى خوله فزارى ، زنى به نام عايشه ، و جعده دختر اشعث كه حضرتش
را مسموم نمود. البته برخى از مورخان 9 تا13 نفر را اسم برده اند ولى
بيشتر آن نامها چند نام براى يك نفر است ماننده جعده كه او را سكينه ،
شعثاء و عايشه نيز خوانده اند.
نكته ديگر آنكه تعداد فرزندان آن حضرت را بين 8 تا 23 نفر ذكر كرده
اند. با توجه بـه آن ازدواجـهـاى ادعـايى چرا تعداد فرزندان به اين
اندازه است ؟ آيا در آن روزگار هم تحديد نسل مطرح بوده ؟ در صورتى كه
درست به عكس است ، زيرا علويان مى كوشيدند فـرزنـدان بـيـشـتـرى
داشـتـه بـاشـنـد تـا بـتوانند در برابر دشمنان از نيروى انسانى بيشترى
برخوردار باشند.
عذرهاى بدتر از گناه
بـرخـى از دوسـتـان غافل توجيهاتى براى ازدواجهاى مكرر و
طلاقهاى متعدد ذكر كرده اند كـه آنـها را بايد عذر بدتر از گناه ناميد.
ما در اينجا چهار وجهى را كه ذكر شده است مى آوريم و در ميان پرانتز به
آنها پاسخ مى دهيم
((39)) :
1) پـيامبر صلّى اللّه عليه و آله خبر داده بود كه در ميان حسن و حسين
هر كه را زنى افتد كـه داراى فلان خصوصيت بود ائمه از صلب او باشند.
امام حسن عليه السلام از اين سبب زن بسيار مى گرفت و چون اين صفت را
نمى يافت طلاق مى داد.
(بـايـد گـفـت در اينجا گناه زنان بيچاره چه بوده است كه بايد زندگى
خويش را براى تـجـربـه آن حضرت از دست بدهند؟! چگونه بر امام جايز است
كه قرارداد عقد دائم ببندد ولى در نيت داشته باشد كه اگر زن آن خصوصيت
را نداشته باشد طلاقش دهد؟)
و بـالاخـره روزى امـام حسين عليه السلام به او گفت : اى برادر خاطر
مرنجان و آنچه تو طـلب دارى از تـو درگـذشـت و مـن يـافـتـم . حـسن
عليه السلام دانست كه از ائمه صلب او نيستند!
(در حالى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بارها خبر داده بود كه ائمه
دوازده نفرند، نه نفر از صلب حسين عليه السلام .)
2) مردم افتخار مى كردند كه دخترشان همسر او شود!
(امام امام چرا مى پذيرفت ؟ معلوم نيست !)
3) مـمـكـن اسـت عـلت طـلاقـهـا بـيـان جـواز آن بـاشـد زيـرا در اوايل
اسلام طلاق را بد مى دانستند و بلكه حرام .
(اولا ازدواجـهـا و طـلاقـهـاى آن حـضرت در اوايل اسلام نبود زيرا
هنگامى كه پيامبر از دنيا رفـت 23 سـال از بـعـثـت گـذشـتـه بـود در
حـالى كـه امـام حـسن عليه السلام فقط 7 ـ 8 سـال داشـت . ثـانـيـا
بـراى بـيان جواز يك عمل ، يك بار انجام آن كافى است تا مردم مباح بودن
آن را بفهمند. ثالثا حكم طلاق در نظر همه مسلمين روشن بود)
4) مـمـكـن اسـت حـضـرت مـى خـواسـتـه بـرخـلاف مـيـل نـفـس عـمـل
كـند، زيرا معاشرت با زنان و كثرت همسران در كام ائمه تلخ بود((40))
(سؤ ال اين است كه چرا فقط امام حسن عليه السلام با هواى نفس مخالفت
مى كرد و ديگر ائمه چنين نبودند؟!
نتيجه
نـتـيـجـه آنـكـه داستان ازدواجها و طلاقهاى مكرر آن امام مظلوم
افسانه اى بيش نيست كه به دست دشمنان سرسخت و مغرض مطرح شده و جيره
خواران اموى و عباسى بدان دامن زدند، و جاهلان و غافلان از روى ساده
لوحى باور داشتند.
نـكـتـه آخـر ايـنـكـه : تـا قبل از روى كار آمدن منصور عباسى ، اين
مساءله مطرح نبود، حتى مـعـاويـه بـا آن دشـمـنـى سـرسـخـتـانه خود،
هرگز براى تضعيف و تحقير امام حسن عليه السـلام از چنين حربه اى
استفاده نكرد، و اگر چنين چيزى وجود داشت بى ترديد معاويه و عـمـروعـاص
و ديـگـر جـيـره خـواران آنـان نخستين كسانى بودند كه از اين وسيله
بهره مى بردند.
همه اينها صرف نظر از اعتقاد ما درباره امامان معصوم است كه هميشه غرق
انديشه و جذبه الهـى بـودند و سرگرمى به عبادت و دعا و مسجد و تدريس و
مسافرت و جنگ و جهاد آنان را از بـسـيـارى از مـبـاحـات نـيـز بـاز مـى
داشـت . عـلاوه آنـكـه ايـن گـونـه اعـمـال بـا هـيـچ اصـول اخـلاقـى
سازگار نيست حال آنكه امام مجتبى عليه السلام تنديس اخلاق الهى بود.
اتـهـامـاتـى ديـگـر نـيـز بـر آن حـضـرت وارد كـرده انـد كـه در آغـاز
ايـن فـصـل بـرشـمـرديـم و پـاسـخـگـويـى بـه آنـهـا از انـدازه ايـن
مقال بيرون است .
تـنـهـا نگاهى سطحى به تاريخ زندگى آن حضرت كه سراسر شور و حماسه و
كرامت نفس و عقل و تدبير و توجه به خدا و انجام وظيفه امامت و رهبرى
امت اسلامى بود، در رد اين اتـهـامات كافى است و نيز نظرى به منشاء و
مصدر اين شايعات كه از گلوى چه كسانى طنين انداز شده ساختگى بودن آنها
را روشن مى سازد.
و بايد خاطرنشان ساخت كه امام حسين عليه السلام كمترين مخالفتى با آن
حضرت در امر صـلح نـداشـت ، و اگـر بـه فـرض مـحال داشت مجاز نبود كه
اظهار كند زيرا كه امام حسن عـليـه السـلام امـام او بود. علاوه آنكه
امام حسين تا ده سالى كه معاويه پس از شهادت امام حسن زنده بود هيچ
اقدام مسلحانه اى نكرد و هرگاه در اين زمينه با حضرتش مذاكره مى شد مى
فرمود: تا معاويه هست كارى نمى توان كرد.
كارنامه ده ساله امامت
مقدمه
دوران امامت امام مجتبى عليه السلام از 21 رمضان 40 ه ق تا
زمان شهادت آن حضرت يعنى 28 صـفـر 50 ه .ق بـه مـدت ده سال بود كه حدود
6 تا 8 ماه آن را همراه با خلافت و مسؤ وليـت سياسى مسلمانان سپرى
نمود، و بقيه را در مقام حساس امامت و رهبرى فكرى و معنوى مردم پشت سر
نهاد.
چـنـد ماه حكومت آن حضرت بر سر مقدمات جنگ با معاويه گذشت و در نهايت
به صلح (آتش بـس ) انـجـامـيـد. پـس از قـرارداد صـلح تـا به امروز
امام مجتبى عليه السلام هم از سوى بـرخـى دوسـتـان خـود مورد اعتراض
واقع شده و هم از سوى دشمنان و هم منتقدان سياسى . خوشبختانه شخص امام
مجتبى و سپس امامان پس از وى ، اين مساءله را كاملا روشن ساخته و جـاى
تـرديـدى در صـحت و مصلحت آن به جاى ننهاده اند. ولى حقيقت اين است كه
اگر كسى يـك نـگـاه حـتـى سـطـحـى بـه تـاريـخ ده ساله امامت آن حضرت
به ويژه چند ماه آغازين آن بـيـنـدازد بـدون هـر گـونـه تـوضـيـحـى
مـسـاءله صـلح بـراى او حل خواهد شد.
مـا در ايـن بـخـش ، اين رويداد تاريخى را از ديدگاه اعتقادى ، فقهى و
سياسى ـ تجربى بررسى مى كنيم و در هر مورد به اشاره اى كوتاه بسنده مى
نماييم .
امام از نظر شيعه
شيعه اعتقاد دارد كه امام جانشين حقيقى پيامبر صلّى اللّه عليه
و آله است و بار مسئوليت آن حـضـرت را بـه دوش دارد، از ايـن رو
مـانـنـد او مـعـصـوم است يعنى از خطا و اشتباه عمدى و سـهـوى بـه دور
اسـت و آنـچـه مـى گـويـد و عـمـل مى كند به امر الهى است تو مطابق با
دسـتـورالعـمـلى اسـت كـه در اخـتـيار دارد((41))
. امام داراى همه كمالات انـسـانـى در حـد اعـلاى آن اسـت ،
يـعـنـى عاقل ترين ، داناترين ، عادلترين ، آگاهترين ، شجاعترين و ..
مردم است و امامان همه در اين صفات يكسانند
((42)) . از امـام مـعـصـوم بايد مانند پيامبر بى چون و چرا اطاعت
كرد((43))
و در هـيـچ كـارى بـر او پـيـشـى نـجـسـت ، هـمـان گـونـه كـه از
خـدا و پـيـامـبـر نـبـايد جلوتر افتاد.((44))