آغازين سخن
((بسم
اللّه الرّحمن الرّحيم ))
حسن و حسين را كه برايشان درود و سلام بيكران الهى باد بايد يك روح و
جان در دو بدن دانست .
چه اگر حسين در صحراى كربلا به دست ميزبانان و دعوت كنندگان خود تشنه و
عطشان شهيد گشت ، حسن قبل از او به دست امين خانه خويش ، همسرش ! مسموم
و جگر پاره گرديد.
اگر حسين به تكليف جد و پدرش با ياران اندك به جنگ دشمن رفت و پسر
معاويه از عدم بـيـعـت وى هراسناك بود، پيش از آن حسن و قصدش به جنگ
لرزه بر اندام معاوية بن ابى سفيان كه لعنت ابدى بر اين پسر و پدر و جد
باد افكنده بود.
و اگـر مـخـالفـيـن نـهـضـت حـسـيـن از اتـلاف نـفـوس مـسـلمـيـن دم
مـى زدنـد و سـؤ ال مـى كـردنـد: خونهايى را كه جارى گشته ، حسين چگونه
پاسخ مى دهد؟ پس از آن زمان بـود كه مخالفين دورانديشى حسن مدعى ترس آن
حضرت از جنگ با معاويه و خانه نشينى و عـافـيـت طـلبـى حـضـرتش بودند و
هيچ يك در بيان و گفتار خود كوچكترين پروايى از خالق يكتا نمى كردند.
و عجيب تر آنكه جيره خواران يزيد، حسين را خارجى (از دين و صفوف مسلمين
) خواندند بعد از آنكه مزدبگيران و سرسپردگان معاويه ، حسن را متهم به
تفرقه و جنگ طلبى و انشقاق در صفوف مسلمين كردند.
مـقـام سـبـط اصـغـر، حـسـيـن را در خـلافـت بـر حـق پـدر و جـدش
پـايـمـال كـردنـد به همان ترتيب كه قبلا امام و خليفه بر حق ، سبط
اصغر، حسن را منكر شـدنـد. بـا يـزيد زمانى دست دوستى و بيعت دادند كه
يك دهه پيشتر، بالاتر از آن طوق بندگى پدر نابكار و دغلكارش را بر گردن
انداخته بودند.
صحبت آن نيست كه حسين كشته دشت نينواست و حسن مسموم در خانه ؛ كه شهادت
كدام سردار دلخـراش و مـظـلومـيـت كـدام تـنـهـا بى كس جان گدازتر؟
بلكه اگر نيك بنگرى سراسر بـزرگى و آقامنشى و سرورى همراه با مظلوميت
خاص اين دو سبط بزرگوار به چشم مى خورد و چگونه مى توان دو شاخه طوبى
را از هم جدا دانست ؟!
از آن مـهـمـتـر، مـگـر ديـگـر اشـخـاص ايـن خـانـدان مـظـلوم ، جـفـا
ديـده ، مـقـتـول ،...، و بـى كس و تنها نبودند؟ مگر آن پيامبر رحمت ،
محمد مصطفى كه درود و سلام خـداونـد بـر او و خـانـدان پـاكـش بـاد
نـبـود كـه در كمال قدرت و اختيارى كه دارا بود، به هنگام رحلت و شهادت
مانع از ثبت وصيت او شدند؟ مـگـر آن زهـراى مرضيه كه درود و سلام
خداوند بر او باد نبود كه سيدة نساء العالمين من الاوليـن و الآخـريـن
مـرتـبـت داشـت و در مقام احقاق حق آن طور مظلومانه مورد ضرب و شتم و
اسـائه ادب قـرار گرفت و در بيت الاحزان خويش و در تنهايى مى گريست و
از سايبانى هم بر او دريغ ورزيدند كه لعنت ابدى بر ظلمه او باد؟ مگر
على مرتضى نبود كه با آن سـفـارشـات روشـن و مكرر رسول گرامى اسلام در
حفظ حقوق سرورى و امامت وى ، آن طور نـاجـوانـمـردانـه مـورد هـجـوم
قـرار گـرفـت و تنهايى و گله ها و شكايتهايش را درون چاه بازگو؟ مگر
على بن الحسين ...؟ و مگر...؟
كـه ايـن خـانـدان هـمـگـى سـردارانى تنها و مظلوم هستند كه اگر جز اين
بود دنيا فردوس برين بود و نيازى به ماءوى و منزلگاه ابدى نبود. كه
ديگر كسى توان ظلم نداشت كه ديگر...
و بيدارى تنهايى را با خود همراه دارد والا آنان كه در خواب به سر مى
بردند كه همگى بـا هم مسلكان خود هستند كه خواب و غفلت ، خود راه و
طريقى و بسا اوقات كه آن ، مسلكى اختيارى است و مفرى براى رهايى از مسؤ
وليتها.
و آنان كه بيدارند، با خداى خويشند و عجب تنهايى شگفتى ! كه سر در آغوش
رفيق اعلى دارنـد و بـا چـنـيـن مـحـضـرى به حضور چه كس ديگرى نياز
دارد ولى خدا؟! حسن بن على هـمـچـون ديـگـر اعضاى اين بيت والاتبار، در
زمان امامت خويش ، هوشيارترين و بيدارترين سـردار اسـت ؛ هـمـان
بـيـدارى كـه پـدرش بـراى او به وديعت نهاد. همان بيدارى كه موجب
تنهايى على و خانه نشينى آن تك سوار عرب ، آن شير بيشه مردانگى و شجاعت
و عزت و شـرف و ايثار گرديد. ظلم و ستم بر همسر يگانه اش را ديد و دست
به شمشير نبرد كه اصـل ديـن رسـول خـدا پـايـدار بماند. تصرف به ناحق
مسند خويش را شاهد بود و بساط غـاصـبـيـن را بـه يـك حـركـت خـيـبـرى
بـرهـم نـريـخـت كـه بـسـاط اصل دين ثابت بماند.
و با اين باور، آقاى جوانان بهشت ، سبط اكبر، ابا محمد، حسن بن على ،
حضرت امام مجتبى را كه درود و سلام خداوند بر او و خاندان پاكش باد
بيدارترين سردار دانستم .
نـگـارشـى كـه در پـيـش روى داريـد. مـخـتـصـرى از شـرح حـال آن
بـزرگـوار و آن اسـوه فـضـيـلتـهـا و كـرامـتـهـا مـى بـاشـد كـه
بـرادر فـاضـل ، مـحـقـق ارجـمـنـد و نـويـسـنـده تـوانـا، كـه
خـداونـد وجـود امـثـال ايـشـان را فـزونـى بـخـشد، آقاى حسين استادولى
دست به قلم برده در حد آشنايى ابـتـدايـى خـوانـنـده عـلاقـمـنـد بـه
اين خاندان پاك ، نكاتى را آورده اند و اميد است كه در فـرصـتـى كافى
اين چكيده را بسط داده دل اهل عرصه عشق را به نور شناخت و معرفت اين
سرور و خاندانش روشن تر نمايند.
سـخن آخر آنكه شرط ادب به پيشگاه آن سبط اكبر ايجاب مى كند كه به ديده
دقت خوانده شود و اقتداء به فضايل آن امام همام گردد.
و از مـحـضـر آن امـام مـعـصـوم تـمـنـاى آن دارم كـه عـجـز مـا را
بـنـگـرد و قـبـول فـرمـايـد چـرا كـه او كـريـم اهـل بـيـت اسـت و از
خـانـدانـى شـريـف و بـا عـظـمـت و مشمول اين بيان شيوا:
((وَ الْحَقُّ مَعَكُم وَ فيكُم
وَ مَنْكُم وَ اِلَيْكُم وَ اَنْتُم اَهْلُهُ وَ مَعْدِنُهُ))
و حـق بـا شـمـا و در خـانـدان شـمـا و مـبـداءش از شـمـا و مـرجـعـش
بـسـوى شـمـاسـت و اهل حق و معدن حق و معدن حق و حقيقت شمائيد
((وَ ميراثُ النُّبُّوَةِ
عَندَكُمْ وَ ايابُ الخَلْقِ اِلَيْكُمْ وَ حِسابُهُمْ عَلَيْكُمْ
))
و مـيراث نبوت (علوم آسمانى و اسرار وحى الهى ) نزد شماست و بازگشت خلق
به سوى شما و حساب خلايق بر شماست
((وَ فَصْلُ الْخِطابِ
عِنْدَكُمْ وَ اياتُ اللّهِ لَدَيْكُمْ وَ عَزائِمُهُ فيكُمْ
))
و فـيصل حق از باطل نزد شما خواهد شد و آيات عظمت الهى نزد شما و عزائم
اسرار نبوت در خاندان شماست
((وَ نوُرُهُ وَ بُرْهانُهُ
عِنْدَكُمْ وَ اَمرُهُ اِلَيْكُمْ. مَنْ والاكُمْ فَقَد و الَى اللّهَ
))
و نـور خـدا و بـرهـان او نـزد شـما و امر خدا مربوط به امر شما. هر كه
شما را مولاى خود شناخت خدا را مولاى خويش دانسته
((وَ مَنْ عاداكُمْ فَقَدْ عادَ
اللّهَ وَ مَنْ اَحَبَّكُمْ فَقَدْ اَحَبَّ اللّهَ وَ مَنْ
))
و هـر كـه شـمـا را دشـمـن داشت خدا را دشمن داشته و هر كه شما را دوست
داشت خدا را دوست داشته و كسى كه با شما
((اَبْغَضَكُمْ فَقَد اَبْغَضَ
اللّهَ وَ مَنْ اَعْتَصَمَ بِكُمْ فَقَدْ اَعْتَصَمَ بِاللّهِ.))
كـيـنـه و خـشـم ورزيد با خدا خشم و كينه ورزيد و هر كه چنگ به دامان
(پاك ) شما زد به ذيل عنايت خدا چنگ زده است .
((اَنْتُم الْسَبيلُ الاعظَمُ وَ
الصِراطُ الاقوَمَ وَ شُهَداءُ دارِ الفَناءِ))
شـمـا راه راسـت خـدا و گـواهـان دار دنيا (براى آخرت ) و شفيعان عالم
قيامت و (براى ابد) شماييد رحمت سرمد
((وَ شُفَعاءُ دارِ الْبَقاءِ وَ
الرَّحمَةُ المَوصُولةُ وَ الايَةُ المَحزُونَةُ وَ
))
و آيـت نـشـان پوشيده در گنجينه (علم ازلى كه فقط شما بدان دسترسى
داريد) و امانت و وديعه لوح محفوظ الهى
((الامانَةُ المَحفُوظَةُ وَ
البابُ المُبْتَلى بِهِ النّاسُ مَنْ اتيكُمْ نَجى
))
و درگاه امتحان خلق . هر كس رو به سوى شما آورد، نجات ابد يافت و آنكه
از اين درگاه پر فيض دورى گزيد و روى
((وَ مَنْ لَمْ يَاءتِكُمْ
هَلَكَ. اِلَى اللّهِ تَدْعونَ وَ عَلَيهِ تَدُلُّونَ وَ بِهِ
))
بـرتـافت به هلاكت رسيد. شما خلق را به خدا مى خوانيد و بر طريق او
دلالت مى كنيد و به خدا (به حد كمال انسانى خود)
((تؤُمِنونَ وَ لَهُ تُسَلِمُونَ
وَ بِاَمرِهِ تَعْمَلُونَ وَ اِلى سَبيلِهِ تُرشِدُونَ وَ
))
ايـمـان داريـد و در امـور خـويـش تـسـليـم او و مـطـيـع فـرمـان و
عامل به امر او هستيد و به راه خدا خلق را هدايت كرده
((بِقَولِهِ تُحْكُمُونَ. سَعِدَ
مَنْ والاكُمْ وَ هَلَكَ مَنْ عاداكُمْ وَ خابَ
))
و بـه كـلام او حـكـم مى كنيد دوستدار شما به سعادت رسيد و دشمن شما
نابود گرديد و منكر قيام شما جز صرر چيزى نديد
((مَنْ جَحَدَكُمْ وَ ضَلَّ مَنْ
فارَقَكُم وَ فازَ مَنْ تَمَسَّكَ بِكُمْ))
و جـدا شـده از كـشتى نجات شما در درياى تباهى فرو غلطيد. آن كه به شما
تمسك جست ، پيروز گرديد و پناه آورده به شما
((وَ اَمِنَ مَنْ لَجَاَ
اِلَيْكُمْ وَ سَلِمَ مَنْ صَدَّقَكُمْ وَ هُدِىَ مَنْ اعْتَصَمَ
بِكُمْ.))
ايمن از آلام گرديد و هر كه شما را تصديق كرد، سلامت يافت و آن كه به
دامان طاعت شما دست زد، هدايت يافت
((مَنْ اتّبَعَكُمْ فَالْجَنَةُ
ماءْويهُ وَ مَنْ خالَفَكُمْ فَالنّارُ مَثويهُ
))
و هـر كـه از شـمـا پـيـروى كـرد، در بـهـشـت جـاودانـه منزل يافت و هر
كه به راه خلافت شما شتافت ، به آتش دوزخ مسكن ساخت
((وَ مَنْ جَحَدَكُمْ كافِرُ وِ
مَنْ حارَبَكُمْ مُشْرِكُ وَ مَنْ رَدَّ عَلَيْكُمْ فى اَسْفَلَ دَرَكِ
مِنَ الْجَحيم .))
و منكر و مخالفت (ولايت و امامت ) شما كافر و هر كه با شما به جنگ
برخاست ، مشرك است و آن كه حكم شما را رد كرد، در قمر و پست ترين دركات
جهنم قرار دارد.
((فرازهايي از زيارت جامعه كبيره
))
مقدمه
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
((الحمد للّه ربِّ العالمين ، و
صلّى اللّه على سيّدنا محمّد و آله الطاهرين .))
آشـنـايـى بـا سيره و راه و روش فردى و اجتماعى پيشوايان معصوم الهى
نقش مؤ ثرى در ترسيم خطمشى زندگانى انسان به ويژه دوستان و پيروان
ايشان دارد. گذشته از آن ، مـعـرفـت درسـت امـام سـبـب اتـحـاد و وحـدت
كـلمـه مـسـلمـانـان ، عـامـل نـجـات در آخـرت و موجب بالا رفتن كيفيت
اعمال و ارزش آن و در نتيجه برخوردارى از پـاداش افـزونـتـر خـواهـد
بـود. از ايـن رو در روايـات ، پـاداشـهـاى غيرقابل تصورى براى زائر با
معرفت امام ذكر شده است .
از جـمـله زنـدگـانى امام حسن مجتبى عليه السلام است كه سراسر نور و
حماسه و كرامت و بـيـدارى اسـت ، امـا تـبليغات سوء دشمنان آن حضرت در
عصر خويش و دشمنان هزار و چند سـاله اهـل بـيت در طول تاريخ اثر ناگوار
خود را نهاده و چهره ملكوتى آن امام بزرگ را حـتـى در نـظـر بـرخـى از
دوسـتـان نـاآگـاه ، ناپسند جلوه گر ساخته تا آنجا كه آن امام بزرگ ،
مظلوم تر از پدر و برادر خويش گرديده است
در چـند دهه اخير كتابهايى سودمند و تحقيقى در بازنماياندن چهره واقعى
آن حضرت به نـگـارش در آمـده كـه تـا حـد قـابـل مـلاحـظـه اى زنـگـار
از چهره حقيقت برگرفته و دفاع شايسته اى از كرامت آن امام بزرگ انجام
شده است .
مـهـمـتـريـن مـسـاءله دوران امـامـت آن امـام مـسـاءله صـلح اسـت كـه
بـسـيـار جـنـجال برانگيز بوده و چهره حقيقت آن در پس پرده ابهام و
تحريف و نامردمى مستور مانده است .
آنـچـه در ايـن زمـيـنـه پيش از هر بحث ، لازم به نظر مى رسد آشنا كردن
مردم با ملاكهاى حـقـيـقـت است تا حقيقت را آن گونه كه هست دريابند.
مثلا اگر گروهى اسلام را برابر با جـنـگ و خـون و حـماسه و شعارهاى داغ
در هر شرايطى بدانند و يا شجاعت را تنها در ميدان نـبـرد خونين
بشناسند، هزار كار تحقيقى نيز نمى تواند چهره واقعى امامى را كه به جهت
حـفـظ مـصـالح عـمـوم مسلمانان ، كاسه زهر را سركشيده و صلح تحميلى را
پذيرفته است بـنـمـايـانـد. يـا اگـر دسـتـه اى ديـگـر، از اسـلام
تـنها چهره اى آرام و سازشكار و صلح كـل و مـهـربـان بـا هـمـه كـس ،
در نـظـر داشـتـه بـاشند و خون و حماسه و كشتار را در هر شرايطى مخصوص
قبايل عقب افتاده عصرهاى گذشته بدانند، نمى توان امام قائم شمشير
بركشيده تازيانه به دست را كه طبق آيين الهى سر و گردن مى زند و دست مى
برد و حد مى نوازد و يك دم با ستمگران كوتاه نمى آيد، امام به حق معرفى
كرد.
پـس از روشـن شـدن ايـن بـحـث اسـت كـه نـوبـت بـه تحليل علل و اسباب
صلح مى رسد.
اين كتاب
ايـن كـتـاب كـوشـشى است ناچيز در نمايان شخصيت ، منش ، تاريخ و راه و
روش امام مجتبى عـليـه السـلام بـه ويـژه بـازنـمـاياندن ملاك حقيقت در
صلح و جنگ از نظر فقه و تاريخ اسلام و نيز رفع برخى اتهامات وارده ، در
سطح بهره بردارى عموم ؛ از اين رو با آنكه سـعـى شـده بـيـشـتـر
زوايـاى زنـدگـانـى آن حـضـرت گـوشـزد و بـررسـى شـود، از طول و تفصيل
و قلمفرسايى در هر بخش جدا خوددارى شده است .
آنـچـه در ايـن كـتـاب آمـده هـمـه مـسـتـنـد و بـرگـرفـتـه از
كـتـابـهـاى مـعـتـبـر شـيـعـه و اهـل سـننت است كه به جهت رعايت
اختصار و حفظ تمركز خواننده ، از ذكر مدارك در جاى جاى آن پرهيز شده و
به ذكر نام منابع و مدارك در آخر كتاب بسنده گرديده ، مگر مواردى كه
عنايت خاصى موجب ذكر مدرك بوده است . بى شك بسيار مطالب ديگر در اين
كتاب ناگفته مانده است چون : معجزات امام ، احتجاجهاى امام با مخالفان
، دوستان و دشمنان امام ، گفتگو بـا يـاران ، مـدايـح و مـراثـى و...
كه فرصتى ديگر بايد، ((اين سخن
بگذار تا وقتى دگر)).
امـيد آنكه اين كوتاه ، قدم در معرفت آن عزيز زهرا عليهاالسلام و نور
ديده مصطفى صلّى اللّه عـليـه و آله مـفـيـد افـتـد و رشـته اى هر چند
باريك و نازك براى پيوند ما با آن امام بـزرگ بـاشـد و راهـنـمـاى مـا
در تـرسـيـم خطمشى فردى و اجتماعى و مادى و معنوى قرار گيرد.
و در پـايـان زبان به اعتذار مى گشاييم و از رحمت عميم آن مظهر لطف و
رحمت پروردگار تـمـنـاى عفو داريم كه نتوانسته ايم شايسته قدر و منزلت
او سخن گوييم و در حد و مرز حضرتش نكته پردازيم ، كه :
مرا دست و كجا آن نخل باسق
((1)) |
و به عشق او اين مديحه را به نواى دل زمزمه مى كنيم :
برگزيده از ديوان كمپانى
(آية اللّه حكيم شيخ محمد حسين غروى اصفهانى)
ابو محمد، امام دوم به استحقاق
|
يگانه وارث جد و پدر به استخلاف
|
علوم مصطفوى را لسان تو تبيان
|
معارف علوى را بيان تو كشاف
|
لب شكر شكنت روح بخش ، گاه سخن
|
حسام سرفكنت دل شكاف ، گاه مصاف
|
تو را قلمرو حلم و رضا به زير قلم
|
به لوح تو نقش صيانت است و عفاف
|
در تو قلبه حاجات و كعبه محتاج
|
ملاذ عالميان در جوانب و اكناف
|
به سوى روى تو چشم اميد دشمن و دوست
|
به گرد كوى تو اهل وفاق و اهل خلاف
|
حسين استاد ولى
22 / رجب / 1418
2/9/1376
امام حسن مجتبى (ع ) در چند كلمه
چند حديث
حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله
اگر عقل و خرد تجسم مى يافت چهره حسن را به خود مى گرفت .
پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله :
اين فرزندم سرور و سالار است ، خداوند به دست او ميان دو گروه از
مسلمانان را صلح مى دهد.
حضرت امام محمد باقر عليه السلام :
او بهتر مى دانست كه چه مى كند، اگر صلح نمى كرد امر بزرگى روى مى داد.
حضرت امام مجتبى ، حسن بن على عليهماالسلام درباره دعا مى فرمود:
چنان نيست كه خداوند باب سؤ ال را بر بندگان بگشايد و باب اجابت را
ببندد.
از اين رو خود بسيار دعا مى كرد و با خداوند راز و نياز فراوان داشت .
معرفى كوتاه
نام : حسن عليه السلام
القاب : مجتبى ، زكى ، تقى ، سيد سبط (نواده پيامبر صلّى
اللّه عليه و آله )
كنيه : ابومحمد
جد بزرگوارش : محمد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله
پدر گراميش : امير مؤ منان على بن ابى طالب عليه السلام
مادر پاكدامنش : فاطمه زهرا عليهاالسلام
تولد: 15 رمضان المبارك سال سوم ه ق در مدينه منوره
مدت عمر: 47 سال
مدت امامت : 10 سال (41 ـ 50) كه شش يا هشت ماه آن حكومت
نيز داشت
شهادت : 7 يا 28 صفر 50 ه ق
علت شهادت : مسموم شدن به دست همسرش جَعده بنت اشعث بن قيس
به تحريك معاويه
محل دفن : مدينه منوّره قبرستان بقيع در كنار جدّه اش فاطمه
بنت اسد
|
مولود نبوت
1ـ ميلاد نور
در ماه ذى الحجه سال دوم هجرت پس از جنگ باشكوه بدر كه به صورت
افتخارآميزى به سـود مـسـلمـانـان پـايـان يـافـت ، دو دريـاى عـلم و
عفت به هم پيوست و ازدواج على و زهرا عـليـهـمـاالسـلام سـر گـرفـت و
دسـت غـواص لايـزالى محصول اين پيوند مبارك را كه دو دردانه شاهوار از
صدف پاك عصمت بود به عنوان نعمت و هـديه اى بزرگ به جهانيان عرضه داشت
((2)) كه به فرمان خدا بـه نـام فـرزنـدان هـارون جـانـشـيـن
مـوسـى عـليـهـمـاالسـلام كـه به زبان عبرى شبر و شـبـيـر
((3))
بود، حسن و حسين ناميده شدند، زيرا كه پدرشان على عـليـه السـلام
هـم شـاءن هـارون بـود يـعـنـى جانشين به حق پيامبر صلّى اللّه عليه و
آله
((4))
بـا ولادت امـام مـجـتـبـى سـوره كـوثـر مـصـداق تازه يافت ، آسمان و
زمين نور باران شد، آسمانيان يكديگر را تهنيت مى گفتند، موجى از سرور و
شادى خانواده نبوت را فراگرفت ، و بـار ديـگر پس از ولادت مادرش فاطمه
، آبى بر آتش بولهبى دشمنان اسلام ريخته شد كه اميدشان را به باءس مبدل
ساخت .
2ـ آداب نوزاد
در روز هـفـتـم ولادت ، زهـراى مـرضـيـه او را در حـريـرى كـه
جـبـرئيـل عـليـه السـلام از بهشت آورده بود پيچيد و در دامان پيامبر
صلّى اللّه عليه و آله نهاد. آن حضرت در گوش راست او اذان و در گوش چپش
اقامه گفت تا در نهاد پاك او بذر تـوحـيـد بـپـاشـد و او را از
دمـسـازى شـيـطـان مـصون بدارد. آن گاه قوچى براى او عقيقه كرد
((5))
، يك ران آن را به قابله داد و بقيه را ميان همسايگان تقسيم
نـمـود. آن گاه سر او را تراشيد و به وزن موى سر او نقره تصديق كرد.
سپس سر او را بـا مـاده اى خوشبو از عطر و زعفران (خلوق ) شستشو داد و
به قابله او فرمود: آلودن سر فرزند به خون عقيقه از رسوم جاهليت است و
ما نبايد چنين كنيم .
آن گـاه امـور ديـگـرى از آداب اسـلامى نوزاد را كه پيامبر صلّى اللّه
عليه و آله مبتكر آن بود درباره او انجام دادند.
3ـ سيما و شمايل
امـام مـجـتـبـى عـليـه السـلام شـبـيـه تـريـن مـردم بـه رسـول
خـدا صـلّى اللّه عـليـه و آله بـود. عايشه همسر پيامبر مى گفت : هر كه
دوست دارد رسول خدا را بنگرد به اين كودك نگاه كند.
آن حضرت رخسارى سرخ و سفيد، چشمانى سياه و درخشنده داشت ، موهايش
انباشته و پيچيده و استخوانهايش درشت و ستبر بود.
شخصيت و فضايل معنوى
محبوبيت نزد خداوند
دربـاره فـضـائل ، شخصيت و محبوبيت خاندان پيامبر صلّى اللّه
عليه و آله آيات بسيارى در قـرآن كـريـم نـازل شـده كـه از آنـان نـه
بـه اسـم كـه بـه وصـف يـاد گـرديـده است .
((6))
1ـ آيه توبه آدم عليه السلام :
قرآن كريم چنين يادآور مى شود كه به هنگام توبه آدم
خداوند كلماتى را به وى آموخت و او آنـهـا را از خـداونـد دريـافـت
كـرد و خـدا را بـه آن كلمات خواند، خداوند هم توبه او را پـذيـرفـت و
به مقام اصطفايش (برگزيدگى ) رسانيد.
((7))
پاره اى از ايـن كـلمـات چـنـد جـمـله دعـاسـت ، و قـسـمـتـى از آن
نـام مـبـارك پـنـج تـن از اهـل بـيـت اسـت كـه يكى از آنان امام مجتبى
عليه السلام
((8)) است : يا حميد، يا محسن بحق الحسن ، و يا قديم الاحسان بحق
الحسين .
2ـ آيه مودت :
پـيـامـبران الهى در برابر دعوت مردم به خداپرستى
هيچ اجر و مزدى طلب نمى كردند و اجـر خـود را تـنـها برعهده خداوند مى
نهادند. پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله نيز بر همين شيوه بود، جز
آنكه در برابر رنج رسالت به امر پروردگار چيزى از مردم خواست كـه سـود
آن نـيـز عـايـد خـود آنـهـا مـى شـد، و آن دوسـتـى خـانـدان خـود
بـود. قل لا اساءلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى (23)
((9))
(بگو: من از شـمـا بـر رسـالت خـويـش مـزدى نـمـى خـواهم جز دوستى
خاندانم را)
((10))
. و بى ترديد يكى از اين افراد امام حسن مجتبى عليه السلام است كه
دوستى او سپاس و قدردانى امت اسلامى از رنجهاى جانكاه پيامبر در اداى
رسالت است .
امـام مـجـتـبـى عليه السلام در خطبه اى كه پس از شهادت پدر ايراد كرد،
در فضيلت خود بدين آيه و آيه تطهير استشهاد نمود.
3ـ آيه مباهله :
در سـال نـهـم هجرى هيئتى از مسيحيان نجران به مدينه
آمدند تا سخنان پيامبر صلّى اللّه عـليـه و آله را از نـزديـك بـشنوند
و از محتواى دعوت حضرتش آگاه گردند، ولى پس از گفتگوى فراوان درباره
حضرت عيسى عليه السلام به نتيجه مثبتى نرسيدند و از سوى اسـقـف آنـهـا
بـه آن حضرت پيشنهاد شد كه براى اثبات حقانيت خويش به مباهله بپردازند
(يـعـنى هر گروه دست به دعا بردارد و از خداوند بخواهد كه هر كس خلاف
مى گويد به عذاب او گرفتار آيد)؛ و اين پيشنهاد پذيرفته شد.
در اينجا قرآن كريم به رسول خويش دستور مى دهد كه براى مباهله
نزديكترين افراد به خـود را از زنـان و فـرزنـدان و كـسـانـى كـه بـه
مـنـزله جـان او هـسـتـنـد هـمـراه خـود بـيـاورنـد.
((11)) و بـه گواهى مسلم تاريخ مى بينيم كه ايشان ، حـضـرت زهـرا،
امـام حسن ، اما حسين و على عليهم السلام را با خود به همراه مى برد. و
اين نـشـان مـيـدهد كه اين چند تن از جمله امام مجتبى عليه السلام
محبوبترين و مقربترين كس در نـزد خـدا و رسـول او مى باشند و اينانند
كه دعايشان بدون ترديد مستجاب است ، چنانكه آن اسـقـف گـفـت :
((ايـن چـهـره هـايـى كـه من مى
بينم اگر از خدا بخواهند كوهها را از جاى بـركـنـد، خـواهـد كـرد!
))از
ايـن رو از مـبـاهـله صرف نظر كردند و به دادن جزيه (نوعى ماليات ) تن
دادند تا بتوانند در پناه حكومت اسلامى آسوده زندگى كنند.
((12))
.
4ـ آيه تطهير:
پـس از آنـكـه آيـه تـطـهـيـر نـازل شد
((13))
، و گواهى به پاكى و عـصـمـت اهـل بـيـت داد، پـيـامـبـر صـلّى
اللّه عـليـه و آله بـراى آنـكـه افـراد اهل بيت خود را مشخص نمايد تا
ديگران خود را در زير اين عنوان قرار ندهد، على و فاطمه و حـسـن و
حـسـين عليه السلام را در كنار خود نشانيد، آن گاه عبايى را كه بافت
خيبر بود بـر سـر خـود و آنـان كـشـيـد و عـرضـه داشـت :
((بـارالهـا، ايـنـان اهـل بيت و
خاندان منند، پس هر گونه پليدى را از آنان دور بدار و آنان را به
شايستگى پاكيزه دار
)).
در ايـنـجـا نـيـز مـشـاهده مى كنيم كه امام مجتبى عليه السلام به
عنوان يكى از افراد خاص اهـل بـيـت پـيـامـبـر مـعـرفـى مى شود و طبق
آيه فوق عصمت او تضمين مى گردد.
((14))
محبوبيت نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله
مـحـبـوبيت امام مجتبى عليه السلام در كودكى نزد پيامبر صلّى
اللّه عليه و آله براى همه كـس مـشـهـود بـود. پـيـامـبـر او را پـاره
تـن ، نـور ديـده ، مـيـوه دل و گـل خـوشـبـوى بـوسـتـان نبوت مى
ناميد. پيوسته او را فرزند خود مى خواند و مى فـرمـود:
((هـمـه فـرزندان مادران به
پدرشان نسبت مى برند جز اولاد فاطمه ، كه آنان بـه من نسبت مى برند
)).
از عمق دل به او عشق مى ورزيد، دست او را مى گرفت ، بر روى دامـن خـود
مـى نـشـانـد و بـه مردم مى گفت :
((هر
كه اين فرزند مرا دوست بدارد مرا دوست داشـتـه ، و هر كه او را دشمن
بدارد مرا دشمن داشته است . خداوند دوست بدارد كسى را كه حسن مرا دوست
بدارد
)).
و گـاه مـى فـرمـود:
((خـداونـد
مـرا بـه دوستى حسن و حسين فرمان داده است
)). و گاه مى فرمود:
((من در جنگم با هر كس كه با تو
در جنگ باشد
)).
بـه هـنـگـام گـريـه او، سـر از پـا نـشـنـاخته ، از منبر به زير مى
آمد، او را در آغوش مى گـرفـت و آرام مـى كـرد، آن گـاه بـه مـنـبر باز
مى گشت . او را در آغوش مى گرفت و مى بوييد و مى بوسيد و به او مى گفت
:
((تو آقا، فرزند آقا، و برادر
آقايى
)).
او در كودكى در سجده نماز بر دوش پيامبر مى نشست و آن حضرت از شدت مهر
به او سر از سـجـده بـرنمى داشت تا خود فرود آيد، و گاه به نهايت نرمى
و عطوفت او را از دوش خود فرود مى آورد. گاهى ديگر او را بر دوش مى
نشاند و مى فرمود:
((چه خوب
مركبى است مركب تو، و چه خوب سوارى هستى تو!
))
پـيـامـبـر در مـراقـبـت و تـربـيـت او سـخت مى كوشيد. گاهى او را بر
دامن مى نشاند و او را تـشـويق مى كرد كه از سينه مباركش بالا برود و
راه رفتن را بياموزد و مى گفت : حزقة ، حزقة ، ترق عين بقة (كودك كوچك
و نوپاى من ، از سينه ام بالا برو اى كودك ريز نقش من ).
گـاه او را بـا بـرادر كـوچـكـش حـسين عليه السلام به كشتى گرفتن وا مى
داشت و در حين كـشـتـى او را تـشـويـق مـى كـرد، و مـى فـرمـود:
((مـن حـسـن را تـشـويـق مـى
كـنـم ، زيـرا جبرئيل حسين را تشويق مى كند
)).
پـيـامـبـر صـلّى اللّه عليه و آله او و حسين را دو گوشواره عرش خدا مى
ناميد و زينت جهان آفرينش مى دانست . درباره آن دو بزرگوار مى فرمود:
((حسن و حسين امامند، خواه قيام
كنند و خـواه دست از قيام بردارند.
((15))
)) و مى فرمود:
((حسن و حسين دو آقاى جوانان
بهشتى اند
)).
مردى در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خطايى مرتكب شده بود، خود
را از بيم پنهان كرد. روزى امام حسن و امام حسين را در راهى تنها ديد،
آنان را بر دوش گرفت و نزد پيامبر صـلّى اللّه عليه و آله آمد و گفت :
يا رسول اللّه ، من به خداوند و اين دو كودك شما پناه آورده ام .
پيامبر خنديد و به او فرمود: برو، تو آزادى ....
پـيـامـبـر تـا آنـجـا بـه شـخصيت او ارج مى نهاد كه در كودكى ، امضاى
او را پاى برخى قـراردادهـا مـى نـهـاد و بـديـن وسيله شايستگى او را
براى امامت و خلافت روشن مى ساخت . هـنـگـامـى كـه هـيـئتى از طائف به
نام هيئت ثقيف آمدند و قراردادى جهت عدم تعرض بسته شد پـيـامبر امام
حسن را فرمود تا پاى قرارداد را امضا كند. و نيز در صلح حديبيه كه
پيامبر در زيـر درخـتـى از مـسـلمـانـان بـيـعـت مـجـدد گـرفـت ، دو
كـودك خـردسـال او حـسـن و حـسـيـن هـم بـيـعـت كـردنـد و پـيـامـبـر
فـرمـود: از افـراد خـردسـال كـسى با ما بيعت نخواهد كرد مگر كسى كه از
ما خاندان باشد.
((16))
محبوبيت نزد امير مؤ منان عليه السلام
هنگامى كه ابن عباس مردم را به بيعت با آن حضرت فراخواند، مردم
سخن او را پذيرفته ، گفتند: راستى كه چقدر حسين بن على نزد ما محبوب
است ! بى شك او سزاوار خلافت است .
((17))
خوف از خدا و عبادت
امـام مـجـتـبـى عـليـه السـلام عـابدترين ، پارساترين و برترين
مردم زمان خود بود. او بـارهـا بـا پـاى پـيـاده بـلكـه با پاى برهنه
به حج خانه خدا رفت و در اين راه قدمهاى مـبـاركـش ورم كـرد
((18)) . او را در هـمـه حال در ياد خدا مى ديدند. هر گاه ياد مرگ
و قبر و قيامت و صراط و ايستادن در موقف حساب مـى كرد مى گريست و گاه
ناله اى مى زد و بيهوش مى شد. به هنگام وضو رنگ مى باخت و در نماز لرزه
بر اندامش مى افتاد و مانند مارگزيده به خود مى پيچيد.
امـام بـاقـر عليه السلام مى فرمود: چون هنگام وفات امام مجتبى عليه
السلام فرا رسيد، حـضـرت سـخـت مـى گـريـسـت ، گـفـتـنـد: شـمـا بـا
آنـكـه جـايـگـاهـتـان در نـزد رسـول خدا صلّى اللّه عليه و آله چنين و
چنان است و پيامبر آن سخنان ارزنده را در حق شما فـرمـوده و بـيـسـت
بـار پـيـاده بـه حـج رفـتـه ايـد و امـوال خـود را سـه بـار جـزء بـه
جـزء در راه خـدا تقسيم كرديد، ديگر از چه مى گرييد؟ فـرمـود:از قـبر و
قيامت وحشت دارم و غم جدايى از دوستان دلم را مى آزارد.
((19))
آرى او عـبـادتـهـاى عـاشـقـانـه و خائفانه پدر را ديده بود، بيهوشى
هاى مكرر پدر را در نـخـلسـتانهاى مدينه مشاهده كرده بود، و طبيعى بود
كه از او درس بياموزد و مجذوبيت به حق را لمس كند و خوف از مقام حق را
تجربه نمايد.
او رضاى هيچ كس را بر رضاى حق ترجيح نمى داد، و در راه اطاعت فرمان خدا
زخم زبانها را به جان مى خريد.
در هـنـگام قرائت قرآن چون به يا ايها الذين ءامنوا مى رسيد، مى گفت :
لبيك اللّهم لبيك (بله اى پروردگار، ندايت را شنيدم و دعوتت . رابه گوش
جان خريدم ).
بـه هـنگام قرائت آيات عذاب ، رنگ از چهره مباركش مى پريد و از عذاب
دوزخ به خدا پناه مى برد.
او دربـاره دعـا مـى فـرمـود: خـداونـد چـنـان نـيـسـت كـه بـاب سـؤ ال
را بـر بـنـدگـان بـگـشـايـد و بـاب اجابت را ببندد. از اين رو بسيار
دعا مى كرد و با خداوند راز و نياز فراوان داشت .
جراءت و شجاعت
تـاريـخ بـيـش از هـمـه در خـانـدان پـيـامبر به چشم مى خورد
پردلى ، دليرى ، دلاورى و جـراءت و شـجـاعـت است . تاريخ سرشار از
دلاوريهاى پيامبر، على ، فاطمه ، حسن ، حسين و... اسـت . از كودكى آثار
شجاعت و رك گويى در او نمايان بود روزى ابوبكر بر منبر پـيـامـبـر
نـشـسـتـه بـود حسن هشتاد ساله آمد و معترضانه به او گفت : از جاى پدرم
پايين بيا!...
و نيز در فتح مكه هنگامى كه ابوسفيان خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و
آله آمد تا عهدنامه مـشـركـان را تـمـديـد كـنـد و آن حـضـرت
نـپـذيـرفـت ، وى بـه عـلى عـليـه السـلام متوسل شد و كارى از پيش
نبرد، نزد فاطمه عليهاالسلام آمد و گفت : از اين كودك بخواهد كـه با
جدش در اين باره صحبت كند و با اين كار آقايى عرب و عجم را براى خود
بخرد. حـسـن 5 ـ 6 سـاله جـلو آمد، يك دست بر بينى و دست ديگرش را بر
ريش ابوسفيان نهاد و گـفـت : اى ابـوسـفيان ، به يگانگى خدا و رسالت
محمد صلّى اللّه عليه و آله گواهى ده تا شفيع تو گردم ....
او در هـنـگـام تـبعيد ابوذر آن يار صميمى پيامبر به امر خليفه سوم ،
با آن كه خليفه از بـدرقـه او جـدا مـنـع كـرده بـود بى باكانه به
همراه پدر و برادر و تنى چند از ياران باوفاى پدر، او را مشايعت كرد و
به او دلدارى داد.
امام حسن از روزى كه پدر بزرگوارش به خلافت رسيد در خدمت پدر و نماينده
او بود. در عزل و نصب ها دستى باز داشت ، براى بسيج كردن كردن مردم
كوفه از سوى پدر بدان سـامـان اعـزام شـد. او بـا سـخنرانى شورانگيز
خود ـ با آنكه بيمار بود ـ ده هزار نفر از مـردم كـوفه را بسيج كرد و
ابوموسى اشعرى ـ آن مهره فاسد و منصوب از سوى خلفاى پـيـشـيـن ـ را كـه
وسـوسـه آغـاز نـمـوده و مـردم را از جـنـگ دلسـرد مـى كـرد، از
حـكـومـت عزل نمود.