الگوهاى رفتارى امام على عليه السّلام

جلد ششم
( امام على (ع ) و علم و هنر )

مرحوم محمّد دشتى

- ۱۴ -


او از جهاد در راه خدا فرار كرده و بر كسى كه از پيش رو زخم داشت نماز به جاى مى آورد و او را به خاك مى سپرد.(312)

# # #

27 - سرانجام خلافكار
غلامى را نزد خليفه دوم آوردند، و ادّعا مى كردند مولاى خود را كشته است ،
خليفه دوم دستور داد او را بكشند.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مانع شد و غلام را به حضور طلبيد و به او فرمود:
آيا مولايت را كشته اى ؟
غلام گفت : آرى .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: چرا؟
غلام گفت : با من عمل خلاف نمود.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام از اولياى مقتول پرسيد:
آيا كشته خود را به خاك سپرده ايد؟
آنها گفتند: آرى .
حضرت على عليه السلام فرمود: چه وقت ؟
آنها گفتند: همين الا ن .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به خليفه دوم رو كرده و فرمود:
غلام را بازداشت كن و او را نده و به اولياى مقتول بگو پس از سه روز ديگر بيايند.
چون پس از سه روز آمدند، على عليه السلام دست خليفه دوم را گرفت و به اتّفاق اولياى مقتول به جانب گورستان رهسپار شدند، و چون به قبر آن مرد رسيدند، آن حضرت به اولياى مقتول فرمود:
اين قبر كشته شماست ؟
آنها گفتند: آرى .
حضرت فرمود: آن را حفر كنيد!
آن را حفر كردند تا به لَحَد رسيدند.
آنگاه به آنان فرمود:
ميّت خود را بيرون بياوريد.
آنها هرچه نگاه كردند جز كفن ميّت چيزى نديدند.
جريان را به آن حضرت عرضه داشتند.
اميرالمؤ منين عليه السلام دوبار تكبير گفت و فرمود:
به خدا سوگند نه من دروغگو هستم و نه كسى كه به من خبر داده است ،
شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه فرمود:
هركس از امّتم كه كردار قوم لوط را مرتكب شود، پس از مردن سه روز بيشتر در قبر نمى ماند و زمين او را به قوم لوط كه به عذاب الهى هلاك شدند مى رساند و در روز قيامت با آنان محشور مى گردد.(313)

# # #

28 - راه گرفتن ارث يك كودك
جوانى نزد خليفه دوم رفت و ميراث پدر خود را از او خواست و اظهار داشت كه به هنگام فوت پدرش در مدينه كودكى خردسال بوده است .
خليفه دوم بر او فرياد زد و او را از خود دور كرد.
جوان از نزد خليفه دوم بيرون رفت و از دست او اظهار ناراحتى مى كرد.
اتفاقا حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به جوان رسيد و چون از قضيه آگاه شد به همراهان خود فرمود:
جوان را به مسجد جامع بياوريد تا خودم در ماجرايش تحقيق كنم .
جوان را به مسجد بردند.
امام على عليه السلام از او سؤ الاتى كرد و آنگاه فرمود:
چنان درباره شما حكم كنم كه خداوند بزرگ به آن حكم نموده و تنها، برگزيدگان او بدان حكم مى كنند.

# # #

سپس بعضى از اصحاب خود را طلبيده به آنان فرمود:
بياييد و بيلى نيز همراه بياوريد، مى خواهيم به طرف قبر پدر اين كودك برويم .
چون رفتند، آن حضرت به قبرى اشاره كرد و فرمود:
اين قبر را حفر كنيد و ضِلعى از اضلاع بدن ميّت را برايم بياوريد.
و چون آوردند حضرت آن را به دست كودك داد و به وى فرمود:
اين استخوان را بو كن .
كودك از استخوان بوكشيد، ناگهان خون از دو سوراخ بينى او جارى شد.
على عليه السلام به كودك فرمود:
تو پسر اين ميّت هستى .
خليفه دوم گفت :
يا على ! با جارى شدن خون مال را به او تسليم مى كنى ؟
حضرت على عليه السلام فرمود:
اين كودك سزاوارترست به اين مال از تو و از ساير مردم .
و آنگاه به حاضران دستور داد استخوان را بو كنند، و چون بو كشيدند، هيچگونه تاءثيرى در آنها نگذاشت .
و دوباره كودك از آن بو كشيد و خون زيادى از بينى او جارى شد، پس مال را به كودك تسليم نموده و فرمود:
به خدا سوگند نه من دروغگو هستم و نه آن كسى كه اين اسرار را به من آموخته است .(314)

# # #

29 - آثار آب فرات
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمود:
اگر اهل كوفه اوّلين غذاى نوزادان خود را آب فرات قرار مى دادند، فرزندانشان از شيعيان ما مى شدند.(315)

# # #

30 - روش هدايت كردن دشمن
هنگامى كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به جنگ جَمَل مى رفت ، چون به نزديكى بصره رسيد، بصرى ها ((كليب جرمى )) را نزد آن حضرت فرستادند تا معلوم كند كه آيا آن حضرت بر حقّ است يا نه ؟
تا شكّ و ترديد از انان برطرف گردد.
اميرالمؤ منين عليه السلام كليب را از برنامه ها و هدف خود آگاه ساخت و كليب دانست كه آن حضرت بر حق است .
در اين موقع حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به او فرمود:
با من بيعت كن !.
كليب گفت :
نمى توانم ؛ زيرا من فرستاده قومى هستم و بدون اجازه آنان نمى شود با شما بيعت كنم .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به او فرمود:
حالا به من بگو اگر اين گروه تو را در پِى آب و گياه مى فرستادند و تو سرزمين مناسبى پيدا مى كردى و به آنان خبر مى دادى و ايشان با تو مخالفت نموده به محل خشكى مى رفتند باز هم از آنان پيروى مى كردى ؟

# # #

كليب گفت : هرگز.
امام على عليه السلام گفت :
اكنون دستت را براى بيعت به سوى من دراز كن .
كليب مى گويد:
به خدا سوگند، پس از آن كه حجّت را بر من تمام كرد، ديگر نتوانستم امتناع ورزم ، پس با آن حضرت بيعت كرد.(316)
31 - كينه توزى و خود آزارى
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مردى را ديد كه به منظور زيان رساندن به دشمن خود به گونه اى تلاش مى كند كه زيانش به او مى رسيد.
پس حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به او فرمود:
تو مانند كسى هستى كه نيزه به پهلوى خود فرو مى كند تا رديف خود را بكشد.(317)
مى شود داستان عبداللّه زبير را به عنوان مصداق اين ماجرا نقل كرد.
آنگاه كه عبداللّه بن زبير با مالك اشتر در ميدان جنگ جمل ، در يك مبارزه سخت هر دو بر زمين افتاده و مالك بر روى سينه عبداللّه نشست ،
عبداللّه فرياد برآورد:
من و مالك را بكشيد!
مالك اشتر مى گويد:
تنها سبب نجات من اين شد كه عبداللّه مرا با نام (مالك ) معرّفى مى كرد و من نزد مردم به اشتر معروف بودم و اگر مرا به اشتر معرّفى مى نمود، حتما مرا مى كشتند.

# # #

عبداللّه راضى بود براى نابود شدن مالك او را همراه مالك بكشند از اين رو مالك با شگفتى مى گفت :
به خدا سوگند من از سادگى او بسى در شگفت بودم كه كشتن من با كشتن خودش چه سودى برايش ‍ داشت .(318)

# # #

32 - راه اثبات ديندارى
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام شهادت دو مرد عادل را براى اثبات كفر كافر مى پذيرفت ،
امّا شهادت هزار نفر را بر برائت او ردّ مى كرد و مى فرمود:
دين كافر پنهان است و با گواهى دو نفر ثابت مى شود.(319)
33 - آثار شراب نوشى
از اميرالمؤ منين عليه السلام پرسيدند:
شما معتقديد كه شراب نوشيدن از زنا و دزدى بدترست ؟
آن حضرت فرمود:
آرى ؛ زيرا كسى كه زنا مى كند بسا مرتكب گناه ديگرى نشود، ولى كسى كه شراب نوشيد هم زنا مى كند هم دزدى مى كند، هم مرتكب قتل حرام مى شود و هم نماز نمى خواند.(320)

# # #

34 - كفّاره در لباس احرام
چند نفر شامى در حال احرام پنج تخم شتر مرغ ، بريان كرده و خوردند و پس از آن گفتند:
ما مُحرِم بوديم و اين عمل ما حرام بود.
چون به مدينه آمدند، مسئله را از خليفه دوم پرسيدند.
او پاسخش را ندانست و به آنان گفت :
چند نفر از اصحاب رسول خدا را پيدا كرده و حكم مسئله را از آنها بپرسيد.
پس مسئله را از بعض اصحاب پيامبر پرسش نمودند، ولى پاسخ آنان مختلف بود، شاميان نزد خليفه دوم بازگشته و جريان را گفتند.
خليفه دوم گفت :
در اين شهر مردى هست كه ما ماءموريم در مواقع اختلاف از او حكم بخواهيم .
پس برخاست و با آن گروه به طرف خانه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام روانه گرديد و آن حضرت را در محلى به نام ((يَنبُع )) يافت .
شامى ها مسئله خود را از آن حضرت پرسيدند.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:
بايد پنج مادّه شتر از فَحل بكشند و نتاج آنها را جهت قربانى به خانه خدا بفرستند.
خليفه دوم گفت :
ماده شتر گاهى بچه مى اندازد.
امام على عليه السلام فرمود:
تخم هم گاهى فاسد مى شود.
در اين موقع خليفه دوم گفت :
براى چنين مشكلاتى ماءمور شده ايم از شما سؤ ال كنيم .(321)
35 - جنگ روميان
خليفه دوم درباره جنگ با روميان از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نظر خواست آن حضرت به او فرمود:
خداوند ضامن شده حوزه و حدود مسلمانان را نگهدارى كند، و عيوب آنان را بپوشاند، و آن خدايى كه مسلمانان را زمانى كه اندك بوده اند يارى نموده ، زنده است ، و هرگز نمى ميرد.
تو اگر خودت به جانب دشمن حركت كنى و در جنگ مغلوب گردى ، براى شهرهاى دور دست مسلمانان پناهى نمى ماند.
(براى جلوگيرى از فتنه و فساد) صلاح اين است كه مردى دلير و آزموده به طرف دشمن بفرستى و سپاهيانش را نيز از رزمندگان صبور و با استقامت و شكيبا و موعظه پذير انتخاب كنى ، پس اگر به يارى خداوند بر دشمن پيروز شدند، آرزوى تو بر آورده شده و اگر شكست خوردند باز هم اهميتى ندارد؛ زيرا خودت به عنوان پناهگاه و پشتيبان مسلمانان زنده خواهى بود.(322)

# # #

36 - اسيران عراقى
خليفه دوم تصميم گرفته بود، اسيران عراقى را بفروشد.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به وى فرمود:
اينها براى شما مال و ثروتى هستند كه نظير آن را نخواهيد يافت ، اگر آنان را بفروشيد افرادى كه پس از اين مسلمان مى شوند از آنها بهره اى نخواهند داشت .

# # #

خليفه دوم گفت : پس چه كنم ؟
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:
آنها را بگذار تا براى مسلمانان شوكتى باشند. عمر از تصميم خود برگشت .
آنگاه آن حضرت به او فرمود:
هر اسيرى از اين اسيران كه مسلمان شود، سهم من از او آزاد است .(323)

# # #

چهارم - توضيح اصطلاحات شرعى
1 - معناى جزء
مردى به جزئى از مال خود وصيّت كرد.
پس از مرگش ورثه در معناى جزء اخلاف كردند.
در اين باره از اميرالمؤ منين عليه السلام نظر خواستند.
آن حضرت عليه السلام فرمود:
يك هفتم اموالش را در مورد وصيت صرف كنند و به آيه شريفه استشهاد نمود:
((لها سَبْعَةُ اَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُم جُزْءٌ مَقْسُوم ))

# # #

((جهنّم داراى هفت دَر است ، براى هر دَرى گروه معيّنى از گمراهان ))(324)

# # #

2 - معناى سهم
مردى به سهمى از مال خود وصيت كرد، پس از مرگ او ورثه در معناى سهم اختلاف كردند.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:
يك هشتم مالش را بيرون بياورند و اين آيه را تلاوت فرمود:
((اِنَّما الصَّدقاتُ لِلفُقَراء وَ المَساكِينَ...))

# # #

و آنان هشت صنف هستنند و براى هر كدامشان يك سهم .(325)

# # #

3 - معناى قديم
مردى به آزاد نمودن غلامان قديم خود وصيت كرد، وصى آن شخص معناى قديم را نمى دانست ، آن را از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام پرسش نمود.
امام على عليه السلام فرمود:
هر غلامى كه شش ماه در ملك او بوده بايد آزاد شود، و اين آيه را تلاوت فرمود:
((وَالقَمَرَ قدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتّى عادَ كَالعُرجُونِ القَديم ))

# # #

((براى ماه منزل ها مقرر داشتيم (تا در آخر ماه ) چون چوب خوشه خرماى خشكيده برگردد.))

# # #

و آب كش خرما پس از شش ماه از چيدن ميوه اش باريك و خميده مى شود.(326)
4 - معناى حين
مردى نَذر كرده بود ((حينى )) روزه بگيرد.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:
بايد شش ماه روزه بگيرد، به دليل آيه شريفه :
((تُوْتى اُكُلها كُلَّ حينٍ بِاِذْنِ رَبِّهَا))

# # #

((ميوه اش را در هر وقتى به فرمان پروردگارش مى دهد))

# # #

و آن شش ماه است .(327)
5 - معناى شى ء
مردى به ((شى ء)) (چيزى ) از مالش وصيّت كرد.
معناى ((شى ء)) را از امام سجّاد عليه السلام پرسيدند.
آن حضرت فرمود:
((شى ء)) در كتاب على عليه السلام يك ششم است .(328)
6 - معناى سفله
مردى نزد خليفه دوم آمده گفت :
همسرم به من گفته ((سفله )) (فرومايه )
من به او گفته ام اگر سفله باشم تو طلاق هستى .
خليفه دوم به وى گفت :
اگر دنباله رُو افراد قصّه گو و معركه گير هستى ، و به دربار پادشاهان مى روى سفله اى و زنت از تو جداست .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به وى فرمود:
اگر از آنچه كه مى گويى و يا در باره ات مى گويند باكت نيست سفله مى باشى .(329)

# # #

7 - معناى زمان
مردى نذر كرد ((زمانى )) روزه بگيرد، اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:
زمان پنج ماه است و ((حين )) ششماه .(330)
8 - معناى لا شى ء
از جمله سؤ الات كتبى پادشاه روم از معاويه يكى معناى ((لاشى ء)) بود معاويه پاسخش را ندانست .
عمرو بن عاص از قضيّه با خبر گرديد، به معاويه گفت :
اسب خوبى براى فروش به لشگرگاه على بفرست و به فرستاده بگو اگر قيمت اسب را از تو پرسيدند بگو ((لاشى ء)) اميد است بدين وسيله مشكل حلّ شود.
از اين رو مردى اسبى برداشت و به لشگرگاه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام رهسپار گرديد،
اتّفاقا حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام با قنبر از كنار مرد عبور مى كردند.
امام على عليه السلام به قنبر فرمود:
برو اسب را از اين مرد بخر.
قنبر نزد مرد رفت و به وى گفت :
اسبت را به چند مى فروشى ؟
آن مرد گفت : به ((لاشى ء))
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به قنبر فرمود:
اسب را از او بگير.
مرد گفت : پس ((لاشى ء)) را به من بده .
اميرالمؤ منين او را در بيابان برد و سراب را به وى نشان داد و به او فرمود:
اين ((لاشى ء)) است .
مرد گفت : از كجا مى گوئى ؟
امام على عليه السلام فرمود:
به دليل آيه قرآن :
((يَحْسَبُهُ الظَّمَاَّن ماءا حَتَّى اِذَا جَاءَ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئا))

# # #

((تشنه سراب را آب مى پندارد و چون بدان نزديك شود نمى يابد او را چيزى ))(331)

# # #

9 - معناى اكراه و اجبار
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:
سوگند خوردن بر قطع خويشاوندى و براى ستم نمودن و در صورت اكراه و اجبار اثرى ندارد.

# # #

فرق اكراه و اجبار را از آن حضرت پرسيدند،
فرمود:
اكراه از طرف پادشاه است و اجبار از زن و فرزند.(332)
10 - معناى قامت
امام صادق عليه السلام فرمود:
در كتاب على عليه السلام قامت يك ذراع و دو قامت دو ذراع است .(333)
پنجم - پاسخ به مسائل حيوانات
1 - پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حقّ على صلى الله عليه و آله و سلم دعا كرد
در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گاو نرى الاغى را كشته بود، پس هنگامى كه آن بزرگوار در ميان جمعى از اصحاب خود كه خليفه اوّل و دوم نيز در ميان آنان بودند، نشسته بود طرفين دعوى نزد آن حضرت آمده و نزاع خود را مطرح كردند.
در اين موقع پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم به خليفه اوّل رو كرده و فرمود: بين آنان داورى كن !
خليفه اوّل گفت :
ضمانى نيست ؛ زيرا حيوانى حيوان ديگرى را كشته است .
پيامبر به خليفه دوم فرمود:
تو بين آنان قضاوت كن ! عمر گفتار ابوبكر را تكرار كرد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام رو كرد و فرمود:
بين آنان حكم كن !
امام على عليه السلام فرمود:
اگر گاو در استراحتگاه الاغ داخل شده ، صاحبان گاو ضامن الاغ هستند، و در صورت عكس ضامن نيستند.
در اين هنگام رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دست به سوى آسمان بلند كرد و فرمود:
((اَلْحَمْدُ للّهِ الَّذى جَعَلَ مِنِّى مِنْ يَقْضى بِقَضَاءِ النَّبِيّين ))

# # #

((سپاس خداى را كه قرار داد از خاندانم شخصى را كه به قضاوت هاى پيامبران داورى مى كند))(334)

# # #

2 - حكم ضررو زيان
دو نفر نزد خليفه دوم آمدند. يكى از آنان گفت :
گاو اين مرد شكم شترم را پاره كرده .
خليفه دوم گفت :
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم جنايات بهائم را موجب ضمان ندانسته است .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به خليفه دوم فرمود:
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
(لاَ ضَرَرَ وَ لاَ ضِرَار)
((يعنى در اسلام ضرر رسانيدن و تحمّل ضرر روانيست .))
در اين مورد اگر صاحب گاو گاوش را در راه شتر بسته ضامن شتر است ، وگرنه ضامن نيست ، و چون رسيدگى كردند ديدند صاحب گاو گاوش را از روستا آورده و در راه شتر بسته است ، پس عمر طبق فرموده آن حضرت حكم كرد و بهاى شتر را از صاحب گاو گرفت و به صاحب شتر داد.(335)

# # #

3 - حكم اسبى كه مردى را كشت
هنگامى كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام از طرف رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در يمن بود، روزى چند نفر بر آن حضرت وارد شده نزاع خود را چنين مطرح كردند:
اسب يكى از آنان گريخته و به مردى لگد زده و او را كشته است .
صاحب اسب گواه آورد كه :
اسب ، خود از خانه فرار كرده است .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام حكم به عدم ضمان نمود.
اولياى مقتول از يمن به نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمده و گفتند:
امام على عليه السلام در حقّ ما ظلم نموده و خونبهاى كشته ما را پايمال كرده است .

# # #

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آنان فرمود:
على ستمگر نيست ، و براى ستم نمودن آفريده نشده است ، و ولايت و خلافت پس از من از آن اوست ، حكم سخنش حق و منكر ولايتش كافر است .(336)

# # #

4 - حكم ضرر زدن بر كشتزار
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام جنايات و آسيب هاى حيوانات را كه در روز بر كشتزار ديگران وارد مى آوردند موجب ضمان نمى دانست ، و مى فرمود:
صاحب زراعت در روز خودش بايد از زراعتش پاسدارى كند، ولى ضررهاى شبانه آنها را موجب ضمان صاحبان آنها مى دانست .(337)

# # #

5 - جنايت سگ
امام على عليه السلام جنايت روزانه سگ را موجب ضمان صاحب او مى دانست ولى گاز گرفتن او را در شب موجب ضمان نمى دانست .(338)
6 - ضمانت اهل خانه
اگر با اجازه اهل خانه وارد خانه شدى و سگ خانه تو را گاز گرفت ، آنان ضامن هستند ولى اگر بدون اجازه وارد شدى ضامن نيستند.(339)
7 - حُكم حيوان سركش
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام اوّلين حمله حيوان سركش را موجب ضمان نمى دانست ، ولى در نوبت هاى بعد صاحبش را ضامن مى دانست .(340)
8 - حكم حيوانات متجاوز
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام زيان هايى را كه چارپايان در اثر پايمال كردن با دست و پا وارد مى آوردند موجب ضمان صاحبانشان مى دانست و جناياتى را كه به واسطه لگد انداختن وارد مى آوردند موجب ضمان نمى دانست مگر اين كه كسى حيوان را زده باشد. (كه زننده ضامن است .)(341)
9 - حكم اسب سواران
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام راكب حيوان را ضامن زيان هاى دست و پاى حيوان مى كرد.
ولى قائد را تنها ضامن زيان هاى پاى حيوان مى دانست نه دست او.(342)
10 - شرط خوردن گوشت
مردى گوسفندى را ذبح كرده با دوستان خود شرط بست كه اگر تمام گوسفند را بخورند مالى بدهكار نباشند ولى اگر چيزى از آن باقى گذاشتند بدهكار تمام بهاى آن باشند.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به آنان فرمود شرط بندى در مورد خوردن باطل است چه كم و چه زياد، و از پرداخت غرامت جلوگيرى نمود.(343)
ششم - پاسخ به مسائل تربيتى
1 - داورى بين دانش آموزان
دانش آموزانى نمونه هاى خط خود را خدمت حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام عرضه داشتند تا آن حضرت خوش ‍ خطّترين آنها را انتخاب كند.
امام على عليه السلام فرمود:
اين هم يك نوع داورى است ، و بى عدالتى در آن همانند بى عدالتى در حكم است .
و آنگاه به آنان فرمود:
به معلم خود برسانيد، اگر در مقام تاءديب ، شما را بيش از سه ضربه بزند از او قصاص گرفته مى شود.(344)

# # #

2 - كودك يتيم
امام نسبت به تنبيه كردن كودك يتيم فرمود:
كودك يتيم را مانند فرزند خودت ادب كن ، و از هر خطايى كه به سبب آن فرزند خود را مى زنى او را بزن .(345)
3 - تاءديب قماربازان
اميرالمؤ منين عليه السلام از راهى مى گذشت چند نفر را ديد به بازى شطرنج مشغول بودند.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به آنان فرمود:
((مَا هذِهِ الَّتمَاثيلِ الَّتى اَنْتُمْ لَهَا عَاكِفُونْ))

# # #

((چيستند اين تمثال هائى كه شما بر آنها ايستاده ايد؟))

# # #

پس آنان را تاءديب نموده ، در آفتاب نگاه داشت .(346)
4 - روش مبارزه با فساد
مردى را كه عمل شنيع استمناء كرده بود نزد حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آوردند.
آن حضرت پس از آنكه حد شرعى را بر دستش جارى نمود، آنگاه از بيت المال براى او ازدواج كرد..(347)
5 - وظائف رهبرى
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمود:
بر امام واجب است كه دانشمندان فاسق و پزشكان نادان ، و كرايه دهندگان مفلس را حبس نمايد.(348)

# # #

6 - جايگاه زندان و بازداشت
جوان سفيه بايد نگهدارى شود تا عاقل گردد.
و نيز فرمود:
شخص بدهكارى كه قرض خود را ادا نمى كند بايد حبس شود، و چنانچه افلاس او ثابت گردد او را آزاد مى كنند تا مالى به دست آورده و ديون خود را ادا نمايد.
و كسى كه بدهى هاى خود را نمى دهد و طلبكارانش را سر مى دواند بايد زندانى شود، و آنگاه او را وادار مى كنند كه داراييش را به نسبت ديونش بين طلبكارانش تقسيم كند، و اگر امتناع ورزد امام اين كار را مى كند.(349)

# # #

7 - راه آزاد كردن فرزند
پسرى بدون اجازه پدر وليده (كنيزى كه از مولايش فرزند دارد) پدر را به مردى فروخت ، كنيز از مشترى پسر زاييد در اين هنگام مولاى اول با مشترى يه مخاصمت برخاست و گفت ،
اين كنيز وليده من است و پسرم بدون اجازه ام آن را به تو فروخته است ،
در آن حال مشترى انكار مى كرد كه دعوا نزد حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بردند.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به مولاى اوّل فرمود:
كنيز و پسرت را از مشترى بگير.
مشترى ، حضرت را سوگند داد تا برايش چاره اى كند.
امام على عليه السلام به او فرمود:
چوان فروشنده (پسر مولاى اوّل ) را نزد خودت نگهدار تا پدرش معامله را امضا نمايد؛ مشترى جوان را نگهداشت .

# # #

مولاى اوّل به مشترى گفت : فرزندم را رها كن .
مشترى گفت :
به خدا سوگند او را به تو نمى دهم مگر اين كه پسرم را به من ردّ نمايى .
مولاى اوّل ناچار شد پسر مشترى را آزاد كند. (350)
8- بيرون كردن افسانه گو از مسجد
اميرالمؤ منين عليه السلام در مسجد مردى را ديد افسانه گويى مى كند. آن حضرت با تازيانه بر بدنش نواخت و او را از مسجد بيرون كرد.(351)
9 - حُكم تازه مسلمان
مردى نصرانى را كه تازه مسلمان شده و با او خوك بريان شده ديده بودند نزد حضرت على عليه السلام آوردند.
آن حضرت به او فرمود:
چرا مرتكب چنين خطائى شدى ؟
نصرانى گفت :