الگوهاى رفتارى امام على عليه السّلام

جلد ششم
( امام على (ع ) و علم و هنر )

مرحوم محمّد دشتى

- ۱۵ -


بيمار شدم و به خوردن گوشت نيازمند گرديدم .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:
چرا از گوشت بزغاله استفاده نكردى با اين كه داشتى ؟.
و آنگاه به او فرمود:
اگر گوشت خوك را خورده بودى به تو حدّ مى زدم . ولى اكنون تو را تاءديب مى كنم . پس به قدرى او را زد كه بولش ‍ جارى گرديد.(352)
10 - فرياد رس آمد
در ((كامل )) جزرى آمده است كه :
امام على عليه السلام از قبيله همدان بيرون شد، در بين راه دو مرد را ديد كه زد و خورد مى كردند،
آنان را از هم جدا كرد و به راه خود ادامه داد، ناگهان صداى كسى را شنيد كه كمك مى خواست .
اميرالمؤ منين عليه السلام به جانب او شتافت و مى فرمود:
((فرياد رس آمد)).
پس دو مرد را ديد كه يكى از آنان از ديگرى شكايت داشته و گفت :
يا اميرالمؤ منين عليه السلام پيراهنى به اين مرد فروخته ام به هفت درهم و با او شرط كرده ام كه درهم هاى سالم و بدون عيب به من تحويل دهد و او اين درهم هاى معيوب را به من داده است ، و من از گرفتن آنها امتناع ورزيده از او مطالبه درهم هاى سالم نمودم ،
در صورتى كه سيلى به صورتم زد.
اميرالمؤ منين عليه السلام به زننده فرمود: چه مى گويى ؟
آن مرد گفت عليهم السلام راست مى گويد.
به او فرمود:
به شرط خود وفا كن .
و آنگاه به مضروب فرمود:
قصاص بگير!
مرد گفت : قصاص كنم يا عفو؟
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: اختيار آن با خود توست .
و سپس به همراهان خود فرمود:
بگيريد او را.
پس مردى او را بر دوش گرفت و آن حضرت پانزده تازيانه به او زد و فرمود:
اين سزاى هتك حرمت توست نسبت به آن مرد.(353)
9- ا ستفا د ه ا ز علم غيب د ر حلّ نز ا ع ها
1 - حلّ اختلاف دو همسر جوان
چون امام على عليه السلام كوفه را مركز حكومت خويش انتخاب كرد، افراد زيادى از شهرهاى ديگر به آن شهر كوچ نموده ، و در كنار آن حضرت زندگى مى كردند.
در اين ميان جوانى نيز از اطراف كوفه به اين شهر وارد شد و در آن استقرار پيدا كرده با دخترى ازدواج كرد.
چون حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نماز صبح را خواند، به يكى از يارانش دستور داد كه :
به فلان مكان رفته كنار مسجدى مى رسى ، در آنجا خانه اى است كه زن و شوهرى با يكديگر نزاعى دارند، آنان را پيش من بياور.

# # #

پيك با همان نشانه اى كه حضرت در اختيار گذاشته بود، به خانه آنها رفته و صداى مشاجره آنها را شنيد و سپس هر دو را به حضور آن حضرت احضار كرد.
امام على عليه السلام در آغاز امر از شوهر سئوال كرد:
چرا با يكديگر نزاع مى كنيد؟
او جواب داد:
يا اميرالمؤ منين عليه السلام ! من با اين زن ازدواج كردم و چون خواستم با وِى خلوت كنم ، در دل خويش نسبت به وِى شديدا احساس نفرت كردم ، تا جائى كه نتوانستم با او نزديكى كنم و اگر مى توانستم شب او را از خانه بيرون مى كردم ! ولى ما گرفتار مشاجره شديم ، تا اينكه پيك شما در رسيد و ما را به حضور شما آورد.
حضرت آنگاه خطاب به حاضران فرمود:
سزاوار است شما اين جلسه را ترك كرده و مرا در كنار اين زن و شوهر تنها گذاريد، تا مطالب خصوصى آنان را باز نمايم .
و سپس خطاب به زن فرمود:
آيا اين جوان را مى شناسى ؟
زن گفت : نه هيچگونه شناختى ندارم .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:
اگر من اين جوان را به تو معرّفى كنم ، آيا حقيقت امر را اعتراف مى كنى ؟
زن گفت : بلى يا اميرالمؤ منين .
امام على عليه السلام فرمود:
آيا شما فلان زن و دختر فلان مرد نمى باشى ؟
زن گفت :
چرا همينطور است ، و من دختر همان شخص مى باشم كه شما مى فرمائيد!
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:
آيا بياد دارى كه تو پسر عموئى داشتى كه به همديگر علاقمند بوديد و او از تو خواستگارى كرد، ولى پدرت با اين امر موافق نبود، و به همين جهت او را از همسايگى اش اخراج كرد!؟
زن گفت : آرى ، چنين است .
دقيقا حقيقت امر همينطور است !!
امام على عليه السلام فرمود:
اى زن يادت هست كه شبى براى رفع حاجت از خانه خارج گشتى و در خارج خانه ، پسرعمويت به تو حمله نموده و با زور و كراهت و اجبار با تو نزديكى كرد؟!!
و آيا يادت هست كه تو اين واقعه را از پدرت پوشاندى ، ولى آن را در اختيار مادرت قرار دادى ؟
در حالى كه زن همچنان مبهوت و متحيّر مانده بود، و از آگاهى آن حضرت تعجّب مى كرد گفت : آرى حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام همچنان ادامه داد:
آيا تو بياد دارى كه موقع زايمان به طور مخفى مادرت تو را از خانه خارج كرده و در كنار ديوار بچّه ات را به دنيا آورده ، و سپس بچّه را به پارچه اى پيچيده و در همانجا گذاشتيد ؟
آيا به ياد دارى هنگامى كه از آنجا برمى گشتيد ديدى كه كه سگى به بچّه ات نزديك شد، و شما سنگى را برداشتيد و به سوى سگ انداختيد ولى آن سنگ به سر بچّه ات اصابت كرد ؟!
و سپس دوباره با مادرت برگشتيد، و مادرت سر بچّه را كه مجروح شده بود با پارچه اى بست ؟
زن آنچنان متعجّب بود كه نمى دانست چه بگويد!
تا اينكه امام على عليه السلام فرمود:
چرا خاموشى ؟ چرا حرف نمى زنى ؟
زن گفت :
يا على ! تمام حرف هاى شما صحيح است ، ولى جز مادرم از اين واقعه كسى اطّلاع نداشت و من نمى دانم كه شما از كجا اين اخبار را به دست آورديد ؟!
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:
خداوند همه اين علوم و اخبار را در اختيار من قرار داده است .
و ادامه داد:
شما هنگامى كه از كنار بچّه تان برگشتيد، فلان قبيله آمده و بچّه را برداشته و او را بزرگ كردند، و به همراه خود او را به كوفه آوردند، و اين شوهرت همان بچّه تو مى باشد !!
آنگاه امام على عليه السلام خطاب به آن جوان فرمود:
سَرَت را باز كن .
چون جوان سَرَش را باز كرد، حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام جاى زخم دوران نوزادى را به زن نشان داد! و اضافه كرد:
اين جوان فرزند تو مى باشد، و خداوند نخواسته است گرفتار حرام شويد.
فَخُذى وَلَدَكِ وَ انْصَرِ فى فَلا نِكاحَ بَيْنَكُما

# # #

((اين جوان را ببر، فرزند تو است كه هرگز با همديگر حقّ ازدواج (354) نداريد.))

# # #

2- اثبات پاكدامنى دخترى جوان
چند برادر از مردم شام در اثر ضعف ايمان ، و عدم تعهّد به مسائل اسلامى ، به تنها خواهر خود اينگونه پيشنهاد كردند:
ما از ازدواج شما ناراحت مى شويم ، و از تو مى خواهيم كه از چنين مساءله اى اجتناب كرده و هرگز شوهرى انتخاب نكنى و ما نيز در عوض متعهّد مى شويم كه كليّه درآمدهاى خود را در اختيار تو قرار داده و هرچه از ما ساخته است در رفاه و احترام تو كوشا باشيم .
خواهر نيز قبول كرده و قول مساعد داد، و برادران هم با خواهر خود در تمام ابعاد زندگى با كمال محبّت و علاقه زندگى مى كردند و آن دختر نيز در داخل خانه به خدمت و پذيرائى برادرانش مى پرداخت .
روزها از اين قرارداد شيرين جاهلى گذشت ، ناگاه برادران مشاهده كردند كه شكم خواهرشان چونان شكم زنان باردار بالا آمده است ، در دل خود نسبت به او سوء ظنّ پيدا كرده و تصميم به قتل او گرفتند!
در حالى كه آن دختر در كمال قاطعيّت هرگونه ارتباط نامشروع را تكذيب نموده ، و مى گفت :
هرگز با كسى رابطه اى نداشته ام .
بعضى از برادران پيشنهاد كردند خواهر را خدمت حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام برده و از او چاره جوئى كنند.
برادران ديگر سرانجام پذيرفته و خواهر را در حالى كه به شدّت از او پاسدارى مى كردند، در شهر كوفه حضور امام على عليه السلام آوردند.
حضرت پس از سؤ الات مختلف ، دستور داد در ميان خيمه اى تشتى را پُر از لَجَنِ مخصوص نموده و آن دختر را بر روى همان طشت قرار دادند و مدّتى را به همان صورت نگهداشتند.
ساعتى نگذشت كه ناگهان ديدند ((زالوى بزرگى )) از او خارج شده و بر روى طشت افتاد!!.
از ديدن چنين منظره اى همگى تعجّب كرده و از آن بزرگوار توضيح خواستند.
حضرت على عليه السلام فرمود:
روزى كه اين دختر براى غسل حيض از خانه خارج شده و در چشمه اى آبتنى مى كرد، در آن هنگام زالوى كوچكى وارد رَحِم او گرديده و روز به روز بزرگتر شده و شما چنين تصوّر كرده ايد كه او خيانت كرده است .
و چون زالو به اين نوع لجن ها علاقه زيادى دارد از استشمام بوى آن از رحم خارج شد و چنانچه ملاحظه مى كنيد شما را از تشويش و بدگمانى نجات داد.(355)
برادران چون اين معجزه و كرامت شگفت را از آن بزرگوار ديدند، گفتند:
تو خداى ما هستى و كسى جز خدا از غيب اطّلاعى ندارد!
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام شديدا با آنان برخورد كرد و فرمود:
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من خبر داده است كه ماجراى شما در چنين روزى و در همين ماه و همين ساعت اتّفاق خواهد افتاد.

# # #

و بدينوسيله آنان را از انحراف فكرى در مورد توحيد، و هم از سوء ظن در مورد خواهرشان نجات داد.
3 - اثبات مادر بودن زنى جوان
روزى جوانى در خلافت خليفه دوم به پيش او آمده و عرضه داشت :
فلان زن مادر من است و او مرا از فرزندى خود مى راند!!
و از خليفه دوم خواست كه به اين قضيّه رسيدگى كرده و حكم خدا را صادر كند.
خليفه دوم ، مادر آن جوان را احضار كرده و از او پرسيد:
چرا فرزند خود را منكر شده و از خود مى رانى ؟!
زن گفت :
من اساسا اين جوان را نمى شناسم ، و تا بحال ازدواج نكرده ام تا فرزندى داشته باشم !!
براى اين كار و ادّعاى خودش چهار نفر از برادرانش را كه به همراه داشت ، براى شهادت آورد.
آنان همراه با قَسَم هاى شديد خود شهادت دادند كه خواهر آنان هنوز ازدواج نكرده است و اين جوانِ مدّعى را نمى شناسند!
زن اضافه كرد كه :
او مى خواهد آبرو و شخصيّت خانواده ما را لكّه دار سازد!!
خليفه دوم از داورى فروماند و نمى دانست چه كار كند!
امام على عليه السلام فرمود:
اجازه مى دهى من در ميان آنان قضاوت كنم ؟
خليفه دوم جواب داد:
چگونه اجازه ندهم در حالى كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود:
اَعْلَمُكُمْ عَلِىّ بن ابيطالِب

# # #

((داناترين شما على بن ابيطالب است .))

# # #

و به اين ترتيب حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در مقام قضاوت قرار گرفته و فرمود:
امروز قضاوتى را به اجرا در مى آورم كه مورد رضايت خداوند متعال است كه دوست من رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آن را به من تعليم فرموده است .
آنگاه آن زن و جوان را احضار فرمود،
آنان آنگونه كه در برابر خليفه جواب داده بودند، به حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نيز جواب داده و برادران زن نيز با همان كيفيّت شهادت دادند!.
چون امام على عليه السلام سخنان آنان و شهود را شنيد، خطاب به زن فرمود:
آيا شما سرپرستى داريد؟
زن جواب داد:
برادرانم وكيل من هستند.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام خطاب به برادران فرمود:
آيا شما مرا در مورد امر خواهرتان وكيل قرار مى دهيد؟
عرض كردند: بلى .
حضرت پس از گرفتن وكالت از آنان به اين صورت قضاوت كرد:
اى حاضرين شما شاهد باشيد كه من اين زن را در برابر چهارصد درهم به عقد اين جوان در آوردم ، و مهريّه آنان را از مال شخصى خودم مى پردازم .

# # #

و دستور داد قنبر پول ها را حاضر كرده ، تحويل آن جوان دهد.
و به آن جوان نيز امر فرمود:
اين پول ها را در اختيار اين زن قرار داده ، و دست او را بگير و تا زفاف و غسل جنابت را انجام نداده اى ، پيش من نيا.
جوان پول ها را در اختيار آن زن قرار داد، و دست او را گرفت تا وى را به اتاق عروسى ببرد!
ناگاه وجدان آن زنِ مغرور بيدار شده و داد زد:
النّار النّار، يَابْنَ عَمِّ مُحَمَّدٍ تُريدُ اَنْ تُزَوِّجَنى مِنْ وَلَدى ؟!
هذا وَاللّهِ وَلَدى زَوَّجَنى اِخْوَتى هَجينا فَوُلّدْتُ مِنْهُ هذا فَلَمّا تَرَعْرَعَ وَ شَبَّ اَمَرُونى اَنْ اَنْتَفى مِنْهُ وَ اَطْرُدَهُ وَ هذا وَ اللّهِ وَلَدى .

# # #

(( آتش ، آتش ! اى پسر عموى پيامبر خدا! مى خواهى مرا به ازدواج فرزندم در آورى ؟
سوگند به خدا اين فرزند من است و برادرانم مرا با يك مرد فرومايه تزويج كردند، و اين پسر ثمره آن ازدواج بود، و چون او نسبتا بزرگ شد، برادرانم به من گفتند او را از خود دور كنم و منكر فرزندى وى گردم ، به خدا قَسَم اين پسر من است و من هرگز با وى ازدواج نمى كنم كه نتيجه اش آتش است .(356) ))
امام على عليه السلام با علم غيب ماجراى آنان را مى دانست ، امّا براى اثبات حقيقت كه همه حاضران درك كنند از شيوه ياد شده كمك گرفت .
فصل دوّم رهنمودهاى آموزشى ، هنرى
1- ا ستفا د ه ا ز نما يش د ر آ مو ز ش
1 - نمايش و آموزش
گروهى از مسيحيان به سرپرستى اُسقُف خود وارد مدينه شدند، و گفتند:
سئوالات مهمّى نسبت به خدا دارند،
خليفه اوّل آنها را خدمت حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرستاد.
بر امام وارد شدند و سئوالات خود رامطرح و پاسخ ‌هاى لازم را دريافت داشتند،
يكى از آن سئوالات پيرامون خدا بود،
كه امام على عليه السلام با استفاده از شيوه نمايش در آموزش ، وبيان تجسّمى ، مطلب مهمّ عقيدتى را به آنان فهماند كه يكى از طرح هاى زيباى آموزشى است .
آنها مى پرسيدند:
((اينكه به هر طرف رو كنيم روبروى خدا هستيم .)) يعنى چه ؟
(اَيْنَما تَوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّه )
مگر خدا كجاست ، كه به هر طرف روى بياوريم روبروى او قرار داريم ؟
سئوال يك سئوال عقيدتى ، كلامى است كه با شناخت درست خدا مى توان آن را درك كرد.
امّا آنها تصوّرى مادّى داشتند و فكر مى كردند چون هر چيزى پشت و رو دارد، چگونه ممكن است درباره خدا اين تصوّر وجود نداشته باشد؟
در اينجا حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به جاى هرگونه بحث و گفتگو، نمايشى را ترتيب داد.
آنها رابه حياط بردند، هيزم آورده آتش كردند، وقتى شعله ها بالا گرفت ، فرمود:
در اطراف شعله حلقه بزنيد.
آنگاه سئوال فرمود:
كدام يك از شما روبروى آتش قرار داريد؟
همه گفتند: ما روبروى آتش هستيم .
امام على عليه السلام فرمود:
چگونه ممكن است از هر طرف روبروى آتش باشيد؟
گفتند: آتش ، شعله و نور است كه پشت و رو ندارد.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:
خدا وجودى مادّى ندارد كه در جائى قرار بگيرد خدا هم پشت و رو ندارد،
هرجا باشيد و به هر طرف روى بياوريد در پيش روى خدائيد.(357)
و فرمود:
انّ اللّهَ اَيَّنَ الاَْيْنَ فَلا اَيْنَ لَهُ، جَلَّ اَنْ يَحْويهِ مَكانٌ فَهُوَ فى كُلِّ مَكانٍبِغَيْرِ مُماسَةٍ، وَ لا مُجاوِرَةٍ يُحيطُ عِلْما بِما فيها وَ لايَخْلُو شَيْى ءٌ مِنْ تَدْبيرِهِ

# # #

((مكان ها را خدا آفريد و مشخص فرمود، پس او مكانى ندارد، خدا برتر از آن است كه مكانى او را فرا گيرد،
در همه جا هست ، بى آنكه تماس مادّى با چيزى بگيرد و يا نزديكى با چيزى داشته باشد، او بر همه چيز احاطه علمى دارد، و چيزى از تدبير او بيرون نيست ))(358)

# # #

2 - نمايشى كردن محاكمه قضائى
(به كتاب امام على عليه السلام و امور قضائى جلد هشتم همين مجموعه مراجعه فرمائيد.)
3 - كاربرد هنر نمايش در فلسفه احكام
برخى از زنان مدينه خدمت امام على عليه السلام رسيدند و گفتند:
چرا خداوند اجازه داد تا مردان ، همسران متعدد بگيرند ؟ و در حاليكه زن دارند با زنان ديگر ازدواج كنند؟ امّا زنان كه داراى همسر هستند، نمى توانند مرد يا مردان ديگرى را انتخاب كنند؟
چرا خداوند بين زن و مرد تفاوت قائل شده است ؟
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام كه كانون ادب و اخلاق بود، از نظر گفتارى وارد بحث و برّرسى نشد، بلكه با شيوه هاى نمايشى فلسفه احكام الهى را به زنان فهماند دستور داد:
تا هر يك از بانوان ظرفى پُر از آب آوردند.
فرمود: آب ها را در داخل ظرف بزرگى ريختند.
وقتى آب ها مخلوط شد فرمان داد تا:
هر زنى آب ظرف خود را بردارد!!
زنان با شگفتى گفتند:
يا اميرالمؤ منين عليه السلام اين كار محالى است ، پس از مخلوط شدن آبها نمى شود آن را باز شناخت .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:
به همين دليل نيز زن شوهردار نمى تواند مرد ديگرى داشته باشد زيرا اصالت فرزند و اصالت خانواده در خطر است .(359)

# # #

(در برخى از منابع آمده است كه امام دستور داد تا هر زنى تخم مرغى آورده در يك ظرف بزرگى بشكنند و پس از مخلوط شدن زرده ها و سفيده ها فرمود: تا هر كدام تخم مرغ مخصوص خود را بردارد.)

# # #

ارزش اين شيوه رفتارى آن است كه امام على عليه السلام روش هاى نمايشى (دراماتيك ) و هنر تجسّمى را در فلسفه احكام و تبيين حلال و حرام بگونه اى بكار مى گيرد كه مباحث ارزشمند علمى فقهى را زنان آن روزگاران به سادگى درك كنند.
2 -هنر ها ى كا ر بر د ى
1 - هنر خطّاطى
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به نويسنده و منشى خود، عبيداللّه بن ابى رافع در طرز استفاده از بيت المال ، و در روش نويسندگى ، خطّ و خطّاطى دستوراتى مى دهند كه امروزه در تمام محافل هنرى و خطّ نويسى ، و ماشينهاى تايپ و كامپيوتر و چاپ پذيرفته شده است كه فرمود:
اءلْقِ دَواتَكَ، وَ اءَطِلْ جِلْفَةَ قَلَمِكَ، وَ فَرِّجْ بَيْنَ السُّطُورِ، وِ قَرْمِطْ بَيْنَ الْحُروُفِ، فَاِنَّ ذلِكَ اءجْدَرُ بِصَباحَةِ الْخَطِّ

# # #

(( در مركّب دواتت ليقه بگذار (( كه نريزد و حرام نشود )) و نوك قلم را طولانى نما (( كه بتواند ريز بنويسد )) و بين سطرها فاصله بگذار (( تو در تو و دَر هم ننويس )) و فاصله بين حروف را كم كن (( كه حدّاكثر استفاده از كاغذ بشود و از دراز نويسى يا كشيدن برخى از حروف خوددارى كن )) كه عمل به اين دستورات به جلوه و زيبائى خطّ مى افزايد.)) (360)

# # #

2 - تشويق و هديه دادن به شاعر
الف - در يكى از روزهاى صفّين ، شاعرى بنام اءبواسماء العبدى ، در ميان لشگريان اشعارى در مدح و ستايش امام على عليه السلام خواند، و نيكو امام را ستود.
وقتى اشعار او به پايان رسيد، حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام خطاب به او فرمود:
خدا تو را رحمت كند اى ابواسماء، و بشارت هاى نيكو به تو دهد، زيرا تو از برگزيدگان محبّت و وفادارى مى باشى .

# # #

سپس دستور فرمود تا:
يكى از خدمت كاران مخصوص ، در خدمت شاعر متعهّد قرار گيرد و او را در كارهاى زندگى يارى رساند.(361)
ب - شاعر ديگرى به نام كعب بن زهير كه از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نيز بود، وقتى اشعارى در مدح و ستايش امام على عليه السلام سرود و در ميان مردم خواند.
امام پول فراوانى به او بخشيد، و لباس نيكو، و اسب سوارى خوبى به او هديه كرد.(362)
تشويق كردن شاعر متعهّد و هنرمند، ارج نهادن به هنر و علم است كه ديگر امامان شيعه عليهم السلام نيز در تداوم مبارزات سياسى خود با سلاطين بنى اميّه و بنى العبّاس ، شاعران متعهّد و مبارز را مى ستودند و به آنها هداياى فراوانى مى بخشيدند.
3- تبليغا تى ، آمو ز شى
1 - سفرهاى تبليغى
O موفّقيّت امام در سَفَر تبليغى يمن
طبرى از براء بن عازب روايت كرده است :
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خالد بن وليد را به سوى اهل يمن فرستاد تا آنها را به اسلام دعوت كند.
پس من در ميان كسانى كه با او روانه شدند بودم .
او شش ماه ميان آنها اقامت نمود، ولى آنها چيزى از دعوت او را اجابت نمى كردند.
پس رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم على بن ابيطالب عليه السلام را فرستاد و به او فرمان داد كه خالد و همه كسانى را كه به دنبال او آمده بودند برگرداند، مگر كسى كه بخواهد با على عليه السلام باقى بماند.
پس على عليه السلام او را به حال خود گذارد.
بَراء گفته است :
من در ميان كسانى كه به دنبال على عليه السلام ماندند بودم ، چون به اوائل يمن رسيديم اين خبر به آنها رسيد.
آنان براى على عليه السلام گرد آمدند و على عليه السلام نماز صبح را با آنان به جماعت خواند، پس از نماز ما را در يك صف كرد و خود پيشاپيش ما قرار گرفت .
آنگاه خدا را ستود و ستايش كرد و سپس بر آنها نامه رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم را خواند.
كه همه مردم هَمْدان در يك روز ايمان آوردند.
على عليه السلام اين امر را به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نوشت .
هنگامى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نامه را خواند، سجده كرد، آنگاه نشست و فرمود:
السَّلامُ عَلَى هَمْدانَ، السَّلامُ عَلَى هَمْدانَ
(( سلام باد بر همدان ، سلام باد بر همدان )).

# # #

اهل يمن از اسلام تبعيّت كردند و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:
يا عَلَىُّاَلا اُعْلِمُكَ كَلِماتٍ،اِذا قُلْتَهُنَّ غَفَرَ اللّهُ لَكَ مَعَ اَنَّكَ مَغْفُورٌ لَكَ ؟

# # #

((اى على ، آيا تُرا آگاه كُنَم از كلماتى كه هرگاه آنها رابگويى خداوند ترا بيامرزد، با اينكه تو آمرزيده شده هستى ؟ ))

# # #

گفتم : بلى .
پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بگو ؛
لا اِلهَ الا اللّهُ الْحَليمُ الْعَليمُ، لا اِلهَ اِلاّاللّه الْعَلِىُّ الْعَظيمُ، لا الهَ اِلاّ اللّهُ رَبِّ السَّماواتِ و رَبِّ الْعَرشِ الكَريم

# # #

2 - استفاده از جاذبه هاى معنوى در تبليغ
الف - سخنرانى و ارشاد در لحظه هاى معنوى
يكى از روش هاى اصلاح و بازسازى جامعه ، و تغيير دل ها، وعظ و ارشاد و تبليغات حساب شده است ،
سخنرانى تاءثير بسزائى در دل ها دارد، و اگر در شرائط مناسب و لحظه هائى صورت پذيرد كه دل ها آمادگى لازم را داشته باشند، به صورت اعجاز گونه اى اءثر مى گذارد.
يكى از شيوه هاى ارزشمند و حساب شده حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در وعظ و خطابه اين بود كه در لحظه هاى معنوى خاصّى به تبليغات گفتارى روى مى آورد.
نقل كردند:
امام على عليه السلام پس از نماز صبح ، كه مردم در حالت معنوى و ذكر و ياد خدا بودند، مى ايستاد و سخنرانى مى كرد، و خود با ياد خدا و قيامت مى گريست و مردم را نيز مى گرياند.
(صَلّى اَميرَالْمُؤْمِنينَ عليه السلام بِالنّاسِ اَلصُّبْحَ، فَلَمَّا انْصَرَفَ وَ عَظَهُمْ فَبَكى وَ اءبْكاهُمْ مِنْ خَوْفِ اللّهِ)(363)

# # #

ب - پناهگاه قرار دادن مسجد
مردم هر جامعه اى در جاهاى گوناگونى اجتماع مى كنند.
در ميادين شهرها، در سر چهار راهها، در خيابانها، در بازار، در مراكز ورزشى ، مقابل حمّام ها، سر دروازه ها، امّا اميرالمؤ منين عليه السلام مسجد را جايگاه اجتماعات قرار داده بود.
در اوقات بيكارى به مسجد مى رفت ،
در مسجد مدينه مى نشست .
برخى از قضاوت ها را در مسجد انجام مى داد،
و حلّ و فصل امور بسيارى از مراجعه كنندگان را در مسجد سامان مى داد.
از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام علّت آن را پرسيدند كه چرا همواره در مسجد قرار مى گيرند، فرمود:
الْجَلْسَةُ فِى الْجامِعِ خَيْرٌ لى مِنْ الْجَلْسَةِ فِى الْجَنَّةَ فَاِنَّ الْجَنَّةَ فيها رِضى نَفْسى ، وَ الْجامِعُ فيها رِضى رَبّى

# # #