سفرنامه حج

آيت‌ الله العظمی لطف اللّه صافی گلپايگانی

- ۱۱ -


حركت از عرفات به سوي مزدلفه و مشعرالحرام

از هنگام غروب اين جمعيّت مثل مور و ملخ براي رفتن به مزدلفه به جنبش و حركت مي‎آيند دهها هزار چادر كه در اين صحرا زده شده است به زودي برداشته مي‎شود و اگر اندكي انسان از خودش غافل شود در بين جمعيت گم مي‎شود و مخصوصاً در اين هواي گرم بسيار سخت بر او مي‎گذرد در تمام خيابانها ماشينها براي سوار شدن حاجيان ايستاده‎اند و راه آمد و شد آنها بسته است و فقط به ترتيبي كه مأمورين راهنمائي اجازه مي‎دهند آرام و كند در حركت مي‎باشند با اينكه راننده ماشين ما از دو ساعت قبل براي آوردن ماشين به خيابان نزديك چادر ما كه متعلق به آقاي غنام مطوف معروف بود رفته بود، بعد از نماز مغرب و عشا در عرفات تا حدود ساعت ده منتظر مانديم تا او توانسته بود به نوبتي كه هست خودش را به ما برساند. پس از آمدن ماشين با خواندن دعاهاي مأثوره به سوي مزدلفه روان شديم از عرفات تا مزدلفه راهي نيست اما به واسطه ازدحام ماشينها و كندي حركتشان مدتي بين راه و در خود مزدلفه تا جاي مناسبي پيدا شود وقت مي‎گذرد ولي حسنش اين است كه علاوه بر اينكه هر كسي مي‎تواند با زبان خودش شبان وار خدا را بخواند با روشن بودن مسير و تمام اطراف آن خواندن هر دعا از روي كتاب آسان است و لذا بسياري به خواندن دعا مشغول مي‎شدند و با ذكر و فكر و صلوات در حالي كه ماشين بطور كندي سير مي‎كند آنان راه خدا را با سرعت طي مي‎نمايند راهي كه هر قدمش وصول است.

در اينجا همچنين مواقف مشابه آن بعضي نادانان كه از مسأله حكمتهاي سياسي حج حرفي شنيده‎اند مردم را با شعارهائي كه مناسب چنان حالي نيست از خواندن دعاهاي مستحب و توجه به خدا باز مي‎دارد و به نظر من در برابر ديگران هم ايراني و شيعه را متهم به عدم درك برنامه‎هاي حج نموده و مسأله معنويات حج را كه بيشتر با اين دعاها حاصل مي‎شود ضايع مي‎كنند.

مزدلفه:

در مزدلفه مردم براي پيدا كردن جا براي بيتوته و وقوف بايد خودشان گردش كنند و جا پيدا كردن در آن بيابان براي مهمانان خدا بسيار دشوار است و ما هم بالأخره در نزديكيهاي وادي محسر در كنار خياباني محلي را دست و پا كرديم در آنجا به بيتوته و وقوف و عبادت مشغول شديم.

اينجا ديگر نه چادر است و نه پذيرائي و مثل كسي كه از محشري به محشر ديگر منتقل شود از عرفات به اينجا منتقل مي‎كردند.

همه اين حالات روحاني و معنوي و انسان ساز است اما مثل كلاسهاي درس يا مجلس وعظ كه به اختلاف گويندگان و مطالب آن تأثيرات و فوائد آنها تفاوت مي‎كند اينجاها هم مسأله اينگونه است همه حال است اما حالهائي الهي و دل پسند و مطبوع و متنوع در عين حال اين تغيير برنامه‎ها يكي زا فوائدش اين است كه توجه مسافر الي الله را به خدا تجديد مي‎كند و اين تغيير صورتها نشاط او را نگاه مي‎دارد، و اگر از كساني باشد كه از طول عبادت خسته مي‎شوند خستگي آنها را كم كرده يا زايل مي‎نمايد كه مي‎توان گفت اگر تمام اين مراسم در مكه و در ضمن همان عمره تمتع انجام مي‎شد اين همه فوائد معنوي و روحاني برداشت و محصول آن نبود.

در حج صور عبادت تغيير مي‎كند و با اينكه هر يك از اين عبادتها معاني خاصي دارند با اين تغيير صورتها سالك را به گذشتن از مرحله‎اي و ورود به مرحله ديگر آگاه مي‎نمايند.

شب را تا طلوع آفتاب حاجيان در اينجا به عبادت و بعضي مقداري استراحت مي‎گذرانند و روز عيد به سوي مني عزيمت مي‎نمايند باز هم در موقع عزيمت حاج به سوي مني شور و هيجان وصف نشدني محيط را فرا مي‎گيرد هزارها ماشينها به حركت مي‎افتند و با همان حركت كند جمعيّتهاي پياده دنبال هم مثل حلقه زنجير به سوي منا روانه مي‎شوند اين فقير ناچيز نيز به اتفاق ساير دوستان پياده به سوي منا حركت كرديم و نزديك وادي محسر قدري براي علم به طلوع آفتاب توقف كرديم.

هوا بسيار گرم است، و رفتن اين راه شلوغ و پرجمعيت با اتومبيلهائي كه متصل بوق مي‎زنند و راه مي‎خواهند مشكل است ولي به هر نحو كه باشد راه تا مني طي مي‎شود.

مني يا شهر چادر:

بيابان وسيعي را كه در سمت شرقي مكه معظمه و شش كيلومتري آن بين مكه و مشعرالحرام واقع است مني مي‎گويند.

در مني بايد حاج براي رمي جمره عقبه و قرباني و حلق يا تقصير در روز اول و بيتوته در شبهاي 11 و 12 و در بعض صور 13 و همچنين رمي جمرات سه گانه در روز 11 و 12 و در بعض صور 13 حضور يابد.

در اينجا اين عبادات را يكي پس از ديگري بر مي‎شماريم:

1ـ رمي جمره عقبه، بايد دانست كه اگرچه برخي از برنامه‎هاي حج از پيش از هبوط آدم در زمين انجام مي‎شده و فرشتگان الهي اينجا را محترم شمرده و محل خانه كعبه همواره مقدس بوده است و فرشتگان به زيارت و طواف آن مشرف مي‎شدند و قبل از ابراهيم انبياي پيش از او نيز اين مكان را مي‎شناختند و آنرا زيارت كرده‎اند اما شايد بتوان گفت به صورت رسمي و يك برنامه ديني و متعارف بنيانگذارش به امر خدا حضرت ابراهيم ـ‎عليه‎السلام‎ـ بوده است و لذا بعض مشاعر و برنامه‎ها از زبان ايشان و تذكار داستان اسكان هاجر و اسماعيل در اين سرزمين و براي تقدير از تسليم آنها و در س براي آيندگان و براي مصالحي كه خدا عالم به آن است انجام مي‎شود من جمله همين سعي بين صفا و مروه و رمي جمره و جمرات است كه از آن وقت جريان يافته است و شارع مقدس اسلام آنها در ضمن مراسم حج در كاملترين صورت كه عقل را مبهوت نموده برقرار فرمود. رمي را بسياري از مردم سنگ زدن به شيطان مي‎گويند و آن را يك نوع اظهار برائت از شيطان و اعلام قطع رابطه با آن مي‎شمارند حتي بعضي از حاج كه نمي‎دانم از چه كشوري بودند در مقام و پرسش از طريق جمره مي‎پرسيدند راه ابليس كجا است.

به اين ترتيب اين رمي يك برنامه تخليه و قطع رابطه با دشمنان خدا و اظهار برائت و به اصطلاح تبري است آيات مربوط به شيطان را بخوانيد تا ببينيد اين مراسم چگونه انسان را در برابر شيطان هشيار و ملتفت مي‎سازد و اين مراسم اعلام راندن هميشگي شيطان و قطع كلي ارتباط با او است كه ابتدا با نيت در خاطر انسان شكل گرفته و تصميم بر آن مي‎گذارد وبعد عملا هم به اين صورت پيمان قطع مراوده با شيطان اعلام مي‎شود.

ذبح (قرباني):

«وَ فَدَيْناهُ بِذِبْح عَظيم». (187)

پس از رمي جمره عقبه بايد حاج اگر متمتع باشد قرباني كند و اگر جحش قران باشد كه سوق هدي كرده باشد نيز آن را ذبح مي‎نمايد و ذبح بايد در مني انجام شود و اكنون كه بعضي مي‎گويند مذبح از مني خارج شده مسأله محل اشكال شده است و احتياط به اين است كه صبر كنند تا آخر ذي حجه هر وقت ممكن شد در مني ذبح نمايند مگر اينكه معلوم باشد كه بعضي قسمتهاي اين مذبح فعلي جزء مني است و در آن قسمت‎ها قرباني را ذبح نمايند.

اين برنامه نيز از حضور جدي ابراهيم براي قرباني كردن فرزندش اسماعيل به يادگار مانده است يعني تأسّي به آن پيغمبر بزرگوار است نهايت اين است كه در اسلام تقديم قرباني انسان براي خدا ممنوع است در حالي كه در قبل از اسلام اين عمل بي سابقه نيست اما اينكه جزء برنامه يك شرع باشد معلوم نيست و اگر بوده است ممكن است به صورت نذر و سپس فدا دادن براي آن با قرعه بوده است و شايد يكي از حكمتهاي امر ابراهيم به ذبح فرزند و قبول فدا نيز جلوگيري از تقديم قربانيهاي بشري بوده است. و الله اعلم.

جناب عبدالمطلب نيز بر حسب نذري كه در مورد فرزندش حضرت عبدالله نمود در مقام وفاء آن صد شتر نحر كرد و معناي اينكه از پيغمبر ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ نقل شده است «اَنَا ابْنُ الذَّبيحَيْنِ» (188) فرزند دو نفر است كه بر حسب امر و نذر مقرر شده بود ذبح شوند نخستين اسماعيل و دوم عبدالله.

و در معناي (ذبح عظيم) اختلاف است بعضي مي‎گويند گوسفندي بوده است كه از بهشت آورده شده بود.

و قول دوم اين است كه مراد از ذبح عظيم حسين ـ‎عليه‎السلام‎ـ است كه خدا براي اينكه در صلب اسماعيل نور حسين وجود دارد و از نسل او در آينده زمان فرزندي به نام حسين به دنيا قدم خواهد گذارد كه در يك جريان پرشور و هيجان تمام برنامه‎هاي تسليم امر خدا و رضا به قضاي او را بيشتر از آنچه در جريان ساده ذبح اسماعيل به دست پدرش ابراهيم ظاهر شد، آشكار خواهد ساخت اسماعيل راحفظ فرمود تا از نسل او چنان ذبح عظيم و بي نظيري با آن برنامه جالب و آموزنده و سازنده انسان و اسلام نگهدار آشكار شود.

بديهي است اين با عظمت ذبح خصوص كه خدا آن را به عظمت ياد نموده مناسب‎تر و با بلاغت موافق‎تر است. و در ضمن يكي زا معاني حديث مسلم و معروف بين مسلمين «حُسَيْنُ مِنّي وَ اَنَا مِنْ حُسَيْن» از اينجا و با توجه به اين قول معلوم مي‎گردد. (189)

به هر صورت اين برنامه قرباني رمز تسليم فرمان خدا بودن و اطاعت كامل و بي‎قيد و شرط است كه در اين آيه شريفه بيان شده است.

و بسياري كه در عصر ما افسوس مي‎خورند كه اينهمه گوشت كه قابليت غذا براي جماعتي بسيار از بشر گرسنه را دارد كه در اين عصر به اصطلاح تمدن تجدد با عذاب گرسنگي دست بگريبانند اين اگر خورده گيري به اصل برنامه ذبح و قرباني باشد خلاف اين تسليم و ابراهيم وار بودن  و اسماعيل سان شدن است مسأله تغذيه و اطعام نيست و الاّ مگر گوشت اسماعيل را كسي مي‎خورد كه ابراهيم او را ذبح نمايد مسأله بالاتر و والاتر از اينها است و اگر غرضشان اين است كه پس از قرباني از اين گوشتها استفاده شود و به صورت كنسرو به اسم هديه حج براي مردم محرم و گرسنه اهدا شود بسيار پيشنهاد جالب و مشروعي است كه با فلسفه صدقه دادن مقداري از قرباني و هديه دادن آن كاملا موافق است و از وجود متعدد مستحب و بلكه در حد امكان واجب است.

حلق يا تراشيدن سر يا تقصير:

يكي از اعمال حاجيان پس از ذبح تراشيدن سر يا كوتاه كردن مو يا گرفتن ناخن است كه دومي يعني كوتاه كردن مو يا گرفتن ناخن مشترك بين اعمال عمره و حج است.

چنانكه مي‎دانيم نيت احرام بستن قرار دادن بر خود ترك محرمات مذكوره در مناسك است كه با گفتن لبيك لازم و واجب الاجرا مي‎شود، و اگر هم نفس لبيك گفتن را احرام يعني موجب حرمت محرمات بدانيم در هر صورت احرام بستن نظير عقدي است كه باز كردن آن نياز به قول يا فعل خارجي دارد و آن قول يا فعل مثل اعلام باز كردن و خروج از تعهدات است كه در اينجا چون متعهد بنده است و متعهد له و كسي كه براي او تعهد شده است خدا است چنانكه اصل انعقاد احرام و تعيين محرمات آن و ساير برنامه‎ها بايد امضاء يا تأسيساً به تشريع الهي باشد بيرون آمدن از احرام و اينكه دفعتاً يا به تدريج حاصل مي‎شود نيز بايد به دستور خدا باشد و ممكن است يكي از اسرار اينكه حلق يا تقصير مقرر شده است باز هم سنّت ابراهيمي و ذبح حضرت اسماعيل باشد.

طواف حج و نماز طواف حج و سعي بين صفا و مروه:

پس از حلق يا تقصير حاج براي انجام طواف حج و نماز طواف و سعي از مني به مكه مكرمه مي‎آيد لذا هر كس بتواند همان روز عيد به مكه مراجعت مي‎كند اينجانب به اتفاق علويه محترمه و بعض ديگر از چادري كه براي استراحت ما در مني مطوف ما زده بود تا رمي جمره عقبه پياده آمديم ازدحام جميعيّت فوق العاده بود و هوا هم اگر چه ساعات آخر روز بود بسيار گرم بود به هر كيفيّت بود خود را به جمره رسانيدم و اتفاقاً در آن موقع خلوت بود و به آساني رمي كرديم و سپس همانجا حلق نموديم.

در اينجا موضوعي كه خيلي جالب است اين است كه انسان ملاحظه مي‎كند سر تا سر اين بيابان مني چادر است كه حتي در مرتفعترين مواضع كوه نيز چادر زده شده است اماكني كه به نظر ما در اين هواي گرم پياده رفتن از پائين كوه تا آنجا علاوه بر مسافتي كه قبلا با ديگران طي كرده است غير ممكن است ولي اين بندگان خدا و مهمانان خدا از تنگي جا از راه صعب العبور از كوه بالا رفته و جاهائي كه خطر سقوط به پائين كوه را دارد چادر زده‎اند و در كنار خيابانها و شوارع در آفتاب گرم در زير پلها و تونلها امواج جمعيت با اوضاع و احوال مختلف و لباسهاي گوناگون از پير و جوان زن و مرد و صغير و كبير منزل گزيده‎اند.

پس از رمي جمره كبري با ماشين كرايه‎اي به مكه مكرمه مراجعت نموديم در استراحتگاه ما بسته بود و كليد آن با مدير كاروان بود لذا استراحتگاه جنب منزل ما كه مفتوح بود متصدي آن ما را به آنجا برد و پذيرائي كرد در آنجا استحمام كرديم و براي طواف به مسجد الحرام مشرف شديم با اينكه مي‎گفتند امشب (شب يازدهم) مسجد الحرام خلوت است و طواف آسانتر است مسجد پر از جمعيّت بود و ما هم به طمع اينكه بتوانيم طواف كنيم وارد مطاف شديم اما در شوط دوم جمعيت به قدري فشار آوردند كه انجام طواف را ممكن نديديم همانطور كه با فشار جميعّت از مطاف خارج شديم ديگر برنگشتيم و به بعض اعمال مستحب و دعا در آن شب اكتفا كرده و چون هم با اقامت در مكه رد حال عبادت بيتوته شب يازدهم در مني واجب نيست و هم معذور از بازگشت بوديم شب را در مكه مكرمه مانديم و روز يازدهم طرف عصر به قصد رمي رفتيم و چون ماشيني كه سوار بوديم وانت بود و از شهر خروج از شهر و رفتن به مني ممنوع بود ناچار پياده به سوي مني رفتيم ولي نرسيده به جمرات آفتاب غروب كرد لذا برگشتيم به قصد اينكه روز دوازدهم قضاي آن را بجا آوريم غالباً در راهها كرايه ماشين نفري 10 ريال يا 15 ريال مي‎گرفتند پس از صرف شام و تدارك تشرف به حرم براي طواف و سعي مشرف شديم ساير اعضاي كاروان نيز مشرف شدند.

امشب هم اگر چه حرم شلوغ و ازدحام بود اما به هر طور بود طواف حج و نماز طواف و سعي و طواف نساء و نماز آن را بجا آورديم و بعضي تا صبح در حرم ماندند و بعضي به منزل برگشتند.

روز 12 بنا شد اهل كاروان به اتفاق براي رمي پيش از ظهر بروند و بعدازظهر مراجعت كنند با ماشين دو طبقه كه كرايه كرده بودند زن و مرد به مني رفيتم ولي وقتي در حدود جمرات پياده شديم ازدحام و كثرت جمعيّت به قدري بود كه واقعاً منظره‎اي شگفت انگيز داشت ما كه با علويه معظمه و يكي از دوستان آقاي ناظمي كه سه نفر بوديم خواه ناخواه از سايرين جدا شديم و به سوي جمره اولي جمعيت را با زحمت تلاش مي‎شكافتيم مقداري راه در آن هواي گرم كه نزديك ظهر بود طي كرديم و هدف رسيدن به جمره بود كه ناگهان آقاي ناظمي كه به ما كمك مي‎كرد فرياد كرد برگرديد چون خطر زير دست و پاي مردم از بين رفتن بود چنانكه شنيده شد چند نفر زير پاي مردم رفتن و له شدن و از بين رفته و راه ديار آخرت را پيش گرفته بودند ما كه نه راه پيش رفتن و نه راه برگشتن داشتيم به هر طور بود برگشتيم و در سيل جمعيّتي كه بر مي‎گشت خود را وارد كرده به زحمت زياد از آن ورطه و غرق شدن در امواج اقيانوس جمعيّت نجات پيدا كرديم و از رمي جمرات صرف نظر نموديم تازه با اين حال خسته و تشنگي فوق‎العاده ديديم اگر هم بتوانيم خود را به ماشيني برسانيم كرايه نداريم ماشينها همه پر است كه ايستاده و نشسته بر آن سوارند بالأخره ديديم خطر از حال رفتن و به زمين افتادن است به هر شكل بود به يكي از اتوبوسهاي كرايه‎اي بالا رفته و جائي ايستاده دست و پا كرديم و از آنجائي كه خدا مسبب الاسباب است چند نفر از اهالي محترم كاشان نيز سوار اين ماشين بودند ما را شناخته گفتند پول و هرچه لازم شد داريم مبلغي از آنها قرض كرديم و بعد با دو نفر عرب يمني كه زيدي بودند پس از سلام و مختصري گفت و شنود برخود خوبي پيدا كرديم كه از گفتار ما و اطلاعاتي كه ما در مسائل اسلامي و شيعه زيدي داشتيم ما را پذيرفته و خلاصه صندلي را براي من و علويه خالي كردند تا شهر با آنها در اطراف مسائل اسلام و وضع كنوني زيديه در يمن سخن گفتيم معلوم شد امام يمن بعض اوقات در رياض و عربستان است.

باري به شهر رسيديم هنوز گويا احدي از خانمها و آقاياني كه با ما و با مدير گروه و عالم گروه براي رمي آمده بودند برنگشته بودند پس از صرف نهار و قدري استراحت به تدريج خانمها و آقايان كه معلوم شد بسيار بيشتر از ما در زحمت افتاده بودند مراجعت مي‎كردند ولي چند نفر گم شده بودند كه بحمدالله آنها نيز پيدا شدند و همه تا اوايل شب يا روز بعد به سلامت مراجعت كردند. روز سيزدهم روز آخر ايام تشريق است بايد تا غروب قضاء رمي روز 11 و 12 انجام شود  و علاوه مي‎خواهيم قرباني را در مني نيز ذبح نمائيم لذا طرف عصر سه رأس گوسفند خريديم و به اتفاق آقاي ناظمي با وانتي كه در اختيار كاروان بود و راننده‎اش جواني از اهل مكه مكرمه بود و جوان به واسطه مذاكراتي كه با او در ضمن قرائت آيات و روايات احاديث داشتم علاقه‎مند شده بود با يكنفر قصاب شيعه از اهل كاروان به مني رفتيم اول قربانيها را ذبح نموديم و سپس عازم رمي جمرات شديم جمعيّت نسبت به روز گذشته اگر چه شايد كمتر از عشر بود ولي مع ذلك همه جا نشسته و ايستاده مملو از جمعيت بود و مخصوصاً زير جسرها گروه گروه حجاجي كه آمده بودند همچنان اقامت داشتند، پس از رسيدن به جمره اولي قضاي رمي روز يازدهم را بجا آورديم و پس از آن به سوي جمره وسطي رفتيم آنجا هم قضاي رمي روز يازدهم را انجام داديم و از آنجا به جمر عقبه كه جمره كبري به آن نيز مي‎گويند رفتيم و رمي روز 11 را قضا نموديم و سپس براي قضاي رمي روز 12 اول جمره اولي و بعد وسطي و بعد كبري را رمي كرديم و بعد با همان ماشين به سوي شهر بازگشتيم شب سيزدهم مي‎خواستيم براي تجديد اعمال مشرف شويم گفتند امكان طواف براي امثال بنده نيست و بعد معلوم شد جمعيت طواف كننده كه غالباً تا مقداري بعد از مقام ابراهيم را مي‎گرفتند امشب تمام صحن مسجد را گرفته و در تمام صحن برنامه طواف جريان داشته و علاوه از طبقه فوقاني نيز طواف مي‎كرده‎اند و در سعي هم به همين گونه نقطه خالي و طبقه پائين و بالا نبوده است.

«فَسُبْحانَ الَّذي ظَهَرَ آثارَ سُلْطانِهِ فِي الْمُلْكِ وَ الْمَلَكُوتِ وَ تَفَرَّدَ بِالْعِزٍّ وَالْكِبْرِياءِ وَالْجَبَرُوتِ».

بزرگ است خدائي كه اينگونه پرستش او شكوهمند و اوج دهنده روح و معرف كمال انسانيت است.

بزرگ است خدائي كه اين همه كبريائي و عظمت مختص او است، و اين همه خلقها در اين مكان مقدس با اين برنامه‎هاي محيرالعقول او را سجده مي‎نمايند و حمد و سپاس و تسبيح او را مي‎گويند.

چه والا و بالا است مقام پيغمبري كه چهارده قرن است بدون اينكه مأموري به احضار كسي فرستاده باشد صدها هزار نفر را همه ساله از اطراف و اكناف جهان و دورترين نقاط عالم در اين اجتماع الهي و عظيم حاضر مي‎نمايد در حالي كه رنجهاي سفر را با كمال سهولت و آساني و با حسن استقبال و شور و اشتياق تمام مي‎پذيرند، و هرچه زحمت و رنج بيشتر ببينند صبر و شكرشان بيشتر تجلي مي‎نمايد.

هرچه انسان در اينجا مي‎بيند آيات بينات الهي است و مثل اينكه اين آيات روز افزون و جلوه آن همه ساله بيشتر مي‎شود.

زيارت مولد النبي (صلي‎الله عليه وآله وسلم) :

روز شنبه پانزدهم براي زيارت مولد نبي ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ پس از تشر به حرم به سوي (زقاق المولد) يا (سوق الليل) رفتيم از هر كس از اهالي مي‎پرسيديم ارائه طريق مي‎كرد معلوم بود كه هنوز اين مكان در نزد اهل مكه مكرمه شهرت و معروفيت دارد و علي رغم روش شوم وهابيها و حكومت سعودي فراموش نشده است متأسفانه پس از اينكه به اين مكان مقدس رسيديم چنانكه قبلا هم اشاره كردم ديديم اين مكان كه حتماً بايد نگهداري شود و خاطره‎اش فراموش نگردد تبديل به كتابخانه شده آنهم نه به نام (مكتبة المولد) يا (مكتبة النبي) يا (مكتبة آمنه) از نامهائي كه شخصيت معنوي اين مكان را حفظ نمايد بلكه آن را به نام (مكتبة مكة‎المكرمة) ناميده‎اند تا رفته رفته مردم آنجا را فراموش نمايند واسف انگيزتر آنكه در كتابخانه هم بسته بود و معلوم شد اين كتابخانه و اين اسم بهانه براي از بين بردن آن سابقه تاريخي است كه بغض نهائي زمامداران سعودي را نسبت به اهل بيت و دودمان و خاندان رسالت آشكار مي‎سازد در شهري كه هنوز بازار ابوسفيان آن دشمن شماره يك اسلام كه اگر ستيزها و نبردهاي او با اسلام نبود يقيناً زودتر و بيشتر از آنچه اسلام پيشرفت كرد و گسترش يافت پيشرفت و گسترش مي‎يافت هنوز هم به نام او باقي است و اين شهر را كه قبله مسلمين در آن است و به ابراهيم و محمد تعلق دارد به ابوسفيان ارتباط مي‎دهد.

آري در اين شهر قبر ابوطالب و اجداد پيغمبر اسلام و مولد فاطمه زهرا‎سلام الله عليها ويران مي‎شود و زيارتشان ممنوع مي‎گردد اما به نام عبدالله زبير شارع احداث مي‎شود كه عبدالله همان بود كه موجب هتك حرمت حرم گرديد و از خطبه نماز جمعه صلوات بر پيغمبر ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ را حذف نمود.

آيا با اين اعمال و برنامه‎ها كسي مي‎تواند بگويد كه جريان و رژيمي كه اكنون بر حرمين حكومت دارد جريان ساده و مذهبي و تعصب كور كورانه‎اي است كه وهابيها آن را رهبري مي‎نمايند؟

آيا مي‎توان باور كرد كه اين جريان حساب شده كه معلوم است نقشه آن بسيار دقيق و آگاهانه طرح شده است استعماري نباشد؟

آيا براي محو تاريخ پيغمبر اسلام بهتر از اين كه اينگونه مشاهدي كه از هزار و چهار صد سال پيش تا كنون بازگو و شاهد تاريخ اسلام و زندگي آن حضرت بوده است ويران گردد چه خدمتي به دشمنان اسلام مي‎توان انجام داد؟

مولد و محل ولادت پيغمبر مثل اصل ولادت پيغمبر كه بايد هميشه مسلم و معلوم باشد و بايد از آن به عنوان يكي از بزرگترين آثار و سوابق تاريخ اسلام نگهداري شود و ويران كردن و بدست فراموشي سپردن آن جز ضديت و دشمني با اسلام و شخص رسول خدا ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ و پدر و مادر والامقامش توجيه و تفسير ندارد.

نفرين بر استعمار و عمال استعمار كه چه طرحهائي را در كشورهاي اسلامي به دست مسلمانان خائن به اسلام پياده كرده تا مسلمانان را از اسلام و سوابق اسلامي خود جدا نمايد.

به هر حال من خسارات رژيم وهابي را در حرمين از لحاظ تحريف اين اماكن مقدسه اسلامي كه سوابق تاريخ اسلام را تا حال حفظ كرده و مي‎بايد جاودان و باقي و برقرار باشد بسيار سنگين مي‎بينم كه با پولهاي دنيا نمي‎توان آن را جبران كرد و خسارت به يغما دادن معادن نفت اين سرزمين و استخراج روزي حدود چهارده ميليون بشكه نفت را در برابر آن چيزي نمي‎دانم هر چند اين خسارت هم از لحاظ اقتصادي قابل جبران نيست و هيچ راه شرعي براي توجيه اين تصرفات سعوديها و به يغما دادن اين سرمايه‎اي كه مثل خون در اقتصاد فعلي دنيا مؤثر است وجود ندارد و مداخلات سعوديها در آن اصلا و فرعاً غير مشروع و ناموجه است.

در حالي كه مليونها مسلمان در افريقا در كشوهائي مثل بنگلادش گرسنه و فاقد وسايل اوليه زندگي و بهداشت مي‎باشند اينان با چنين سرمايه‎اي كه مي‎توان با آن چرخهاي اقتصاد جهان اسلام را به گردش انداخت و براي اينهمه بيكار كار ايجاد كرد در برابر چشم باز مسلمين به بدترين وجهي ضايع كرده و آن را دو دستي تقديم آمريكا نموده و ثمن بخسي را كه آنها به ملاحظه مصالح خود مي‎دهند نيز خرج عياشي و هوسراني و اسراف و تبذيرهاي شگفت انگيز مي‎نمايند.

همين روزها كه در مكه مكرمه مشرفيم در يكي از روزنامه‎ها «نيام المدينه» ديدم راجع به عروسي يك فرد عادي از وابستگان رژيم نوشته بود كه ماه عسل را عروس و داماد به كشورهائي از آسيا و اروپا و آمريكا مسافرت مي‎نمايند و اين در حالتي است كه در همين عربستان ده‎ها هزار جوان عزب گرفتار فشار غريزه جنسي هستند و نمي‎توانند همسر اختيار كنند.

شبهاي مسجدالحرام:

در دنيا هيچ مجلس شب نشيني سالم و شب زنده‎داري و انس و سير در عوالم روحاني مثل شب زنده‎داري در مسجدالحرام كه لذت بخش و آرام ساز روح باشد وجود ندارد.

هر چه انسان نگاه مي‎كند و هرچه مي‎بيند روحانيت و مظاهر بيداري وجدان و سير و سلوك الي الله است عبادتش و دعايش اثر ديگر دارد و انسان مي‎يابد كه حضور خاصي نصيبش شده است كه در جاهاي ديگر فراهم نيست.

انديشه و تفكر در اين مسجد گاهي چنان اثر مي‎گذارد كه مثل اين است كه انسان خود را بي‎نهايت ببيند، چون به بي‎نهايت متصل شده است.

ملاقات و ديدار با دوستان و آشنايان مثل اين است كه در بهشت بهشتيان دوستان خود را ببينند كه آنان هم بهشتي شده و افتخار ورود به بهشت را دريافته‎اند.

خلاصه نمونه‎اي از بهشت است كسي را با كسي كينه‎اي نيست و دلها از غل و غش پاك شده و برادري اسلامي ظاهر گرديده و آيه شريفه «وَ نَزَعْنا ما في صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ اِخْواناً عَلي سُرُر مُتَقاِبلينَ» (190) اينجا هم مصداق پيدا مي‎كند.

چه حال نيكوئي است و چه فارغ از دنيا و غصه‎هاي آن مي‎باشد خدا روزي فرمايد كه هميشه مشرف باشيم يا اقلا سالي يك بار مشرف شويم خلاصه انسان از اين محيط روحاني دل برنمي‎كند و نمي‎خواهد آنجا را ترك نمايد و چشم از خانه كعبه معظمه بردارد.

وداع كعبه معظمه و حركت به جده:

آئيد تا بگرييم چون ابر در بهاران  *** كز سنگ ناله خيزد وقت وداع باران

شنيده‎ام سخني خوش كه پير كنعان گفت *** فراق يار نه آن مي‎كند كه بتوان گفت

حديث هول قيامت كه گفت واعظ شهر *** حكايتي است كه از روزگار هجران گفت

روز عيد غدير 18 ذي حجه به تقويم عربستان كه براي حركت از مكه معظمه به جده تغيين كرده‎اند لذا كاروان حجاج از شب عيد تا هنگام حركت كه حدود بعد از ظهر بود به تدريج براي طواف به حرم مشرف مي‎شوند من هم اگر چه تا پاسي از شب عيد غدير را در مسجدالحرام مشرف بودم اما روز عيد نيز مجدداً براي تجديد عهد پس از نماز ظهر كه نسبتاً خلوت است حرم مشرف شدم و طواف بجا آورده نماز طواف را قرب مقام به مناسبت اينكه در قياس به اوقات ديگر خلوت بود بجا آوردم وبا حالتي بسيار افسرده و دلي شكسته با كعبه معظمه و مسجدالحرام وداع كرده از خدا التماس و مسئلت نمودم كه اين سفر را سفر آخر قرار ندهد.

اكنون بايد كعبه معظمه و مسجدالحرام را ترك كنم دل به هيچوجه مايل به ترك اين مكان مقدس نيست و چنان است كه اگر امكان داشت از اينجا بيرون نمي‎رفت هر چه فكر مي‎كنم به لحاظ جهات دنيائي و علائق مادي اوليه خانه خدا را ترك نمي‎كنم يعني وداع اختياري كه محرك بر ترك اين ميعاد بندگان خدا باشد ندارم و فقط چيزي كه داعي بر وداع و بازگشت است دواعي اضطراري است چنانكه دواعي شرعي و تكاليفي كه در رابطه با اوامر و نواهي صاحب اين بيت نيز هر كسي دارد موجب مي‎شود كه آن تكاليف را كه واجب و الزامي است مقدم بدارد و از عشق و علاقه خود به اين حضور صرف نظر كند مانند غلامي كه افتخار درك محضر مولايش را داشته باشد و آن را فوز عظيم بداند ولي مولا او را به كاري كه موجب ترك آن حضور و آن حال است فرمان بدهد كه ناچار بايد امر مولي را اجرا كند.

و حالش مضمون اين شعر است:

ميل من سوي وصال و امر او سوي فراق *** ترك كام خود گرفتم تا برآيد كام دوست

فراق و وصل چه باشد رضاي اوست *** كه حيف باشد از او غير او تمنائي

مكن هرگز تمناي بهشت انديشه دوزخ *** اگر مطلب رضاي اواست خواه اينجا وخواه آنجا

باري با حالي كه صورت ترديد دارد، و تصميم از آن ظاهر نيست اندك اندك پس از وداع تقبيل كعبه معظمه و در و ديوار حرم (اگر ممكن شود) با هزاران تحسر و تأسف مسجدالحرام را وداع مي‎كنند.

اما افسوس بسيار مي‎خورم بر آن روزها و ساعاتي كه توفيق عبادت و دعا در مكان مقدس برايم فراهم بود و قدر آن را نشناختم و چنانكه شايسته بود به توبه و انابه نپرداختم.

قضا روزگاري ز من در ربود *** كه هر روزش از پي شب قدر بود

غنيمت ندانستم آن روزگار *** كنون از ندامت چه آيد ببار؟

بالأخره قلبم را در مسجد گذارده و جسمم را خارج ساخته و به سوي منزل براي عزيمت به جده روانه شدم مثل آنكه در بين راه با هرچه مي‎بينم وداع مي‎كنم و حتي به سنگها و بناهاي ثابت در مكه غبطه مي‎خورم.

پس از ورود به منزل و تحويل اثاثيه آماده حركت شديم و حدود ساعت پنج بعد از ظهر روز سه شنبه 18 ذي حجه رهسپار جده شديم.

مطار جده يا به اصطلاح ما فرودگاه جده كه خود شهري بزرگ است پر از جمعيت بود قسمتي از آن را بازديد كردم واقعاً خسته شدم همه جا جمعيّت موج مي‎زد و مردم از ملل مختلف در آنجا منزل گزيده بودند به زحمت ما نيز جائي براي خودمان كه وافي به جمعيتمان نبود پيدا كرديم و در آنجا منزل گزيديم در كنار ما عده‎اي از اهالي سودان بودند با سلام به آنها راه سخن و مذاكره را گشوديم در بين آنها جواني بود كه در عربستان مؤسسه داشت اين جوان اهل بينش و فهم و اطلاع بود با او گرم صحبت شدم از جمله پرسشهاي او و جوان ديگر كه اهل مكه معظمه بود تفاوت بين كساني كه عمامه سياه دارند و عمامه سفيد بود توضيح دادم عمامه سياه علامت سيادت و شرافت و انتساب به بيت نبوت و فرزندي علي و زهرا ـ‎عليهماالسلام‎ـ است گفتم: ابو نواس شاعر را مي‎شناسي؟ گفت: بلي، گفتم: او خطاب به امام علي بن موسي الرضاـ‎عليهماالسلام‎ـ  ابياتي دارد كه در اين ابيات اين شرافت نسب را توصيف كرده است ابيات او اين است:

مُطَهَّرُونَ نَقَيّات جُيُوبَهُمْ *** تُتْلَي الصَّلاةُ عَلَيْهِمْ اَيْنَما ذُكِرُوا

مَنْ لَمْ يَكُنْ عَلَوِّياً حينَ تَنْسِبُهُ *** فَما لَهُ في قَديمِ الدَّهْرِ مُفْتَخَرٌ

وَاللهُ لَمّا برا خَلْقاً فَأَتْقَنَهُ *** صَفّاكُمْ وَاصْطَفاكُمْ اَيّها الْبَشَرُ

فَاَنْتُمُ الْمَلاَُ الاَْعْلي وَ عِنْدَكُمْ *** عِلْمُ الْكِتابِ وَما جاءَتْ بِهِ السُورَ (191)

شعر سوم را كه خواندم گفت: (صحيح)

با اين بيان او را به فضايل اهل بيت ـ‎عليهم‎السلام‎ـ متوجه كردم به مناسبت دو سه رساله از ابن تيميه و محمدبن عبدالوهاب كه نزد من ديد از  جمله پرسشهايش اين بود كه نظر شما در مورد اين فرقه (وهابي) چيست گفتم: اينها تمام امت را از سلف و خلف تكفير نموده و مشرك مي‎دانند و اعمالي را كه شائبه شرك در آنها نيست مشرك مي‎دانند مثل بوسيدن ضريح پيغمبر و ائمه ـ‎عليهم‎السلام‎ـ را شرك مي‎گويند و عبادت و پرستش غير خدا مي‎شمارند در حالي كه بديهي است كسي كه ابتدائي‎ترين عقايد اسلامي را بداند هرگز سنگ و آهن را عبادت نمي‎كند و اگر بنا باشد بوسيدن ضرايح شرك باشد پس بوسيدن حجرالأسود و سعي بين صفا و مروه نيز شرك و دعا و خواندن خدا در نزد آنها پرستش و عبادت آنها است و همچنين خواندن دعاهائي كه متضمن خطاب به حجر و كعبه معظمه است بنابراين زعم فاسد شرك است برخلاف انتظار من ديدم او هم اين مطالب را تصديق كرد و گفت اين احترامات ومراسم به مناسبت انتساب اينها به خدا و پيغمبر است چنانكه در آن شعري كه خوانديد (قبلا شعر امر علي جدار ديار ليلي را خوانده بودم) همين معنا بيان شده است بعد راجع به تاريخ وهابيه و اينكه استعمار پس از آنكه به كمك جمعي از جاه طلبان مسلمان و مسلمان نما مثل كافر ترك «مصطفي كمال» (آتاترك) خلافت عثماني را كه يكي از دو نقطه مقاومت عليه آنها بود برانداخت و اين تحريم كنوني سياسي را در عالم اسلام برقرار كرد و هر كجا حاكمي را از جانب خودش مستقر كرد و به اسم وطن و رژيم و نظام‎هاي مستقل آنها را از يكديگر جدا و در برابر هم قرار داد.

از جمله به شريف حسين وعده دادند كه به شرط همكاري با آنها در براندازي خلافت عثماني او را به خلافت بشناسند لذا وقتي عثمانيها با كمك يهود دونمه از بين رفتند و حكم عزل سلطان عبدالحميد را به وسيله يك نفر يهودي به او ابلاغ كردند آقاي شريف حسين مدعي خلافت شد وقتي ديدند دست بردار نيست و حتي اگر خليفه دست نشانده استعمار باشداساس آن اگر باقي بماند براي آنها خطر و تا حدي موجب وحدت مسلمين مي‎شود و ممكن است در آينده باز هم سلطان محمد فاتحي پيدا شود لذا ابن سعود را پيش آورده و او را به شورش و مخالفت با شريف حسين مأمور كردند و سرانجام شريف حسين را به قبرس تبعيد كردند و ابن سعود را بر تخت حكومت وحشتناك استبدادي نشاندند و به عنوان مذهب او را به محو آثار اسلامي و سوابق تاريخي اسلامي وادار كردند و هدف اول و اساسي آنها تخريب روضه مطهره حضرت رسول خدا ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ و از بين بردن آثار آن بود كه اگر چه به واسطه موانعي كه جلو آمد به اين مقصدها نايل نشدند و خدا بين آنها و مقصودشان حايل شد اما با تخريف آثار و مشاهد ديگر خسارتهاي بزرگ معنوي به اسلام و مسلمين وارد كردند خلاصه با اين مرد گرم سخن شدم و همه را تصديق مي‎نمود و خيانتها و جنايتهاي اينگونه سعودي‎ها را استنكار مي‎كرد و با شربتي كه از شير تهيه شده بود از من پذيرائي كرد و آدرس داد كه از كتابها و تأليفات خودم براي او به آدرس سودان خرطوم بفرستم چون ارسال آن به مكه علاوه بر آنكه ممنوع است و ضبط مي‎شود براي او موجب گرفتاري و مؤاخذه حكومت است گفتم اين هم يكي ديگر از اختناق و فشاري است كه حكومت سعودي بر مردم وارد مي‎كند كه از ورود كتابهاي ساير فرق اسلامي جلوگيري مي‎كند مبادا كه مردم به ضلالت وهابيها آگاه شوند و اين سلطنت استكباري پايه‎اش متزلزل گردد. گفتم من اين كتابها را گرفته‎ام و تعداد زيادي از كتابهاي وهابيه در كتابخانه من و در كتابخانه‎هاي عمومي شيعه در دسترس مطالعه همه است هيچ كس از اينكه كسي از مطالعه آنها از تشيع منحرف شود بيمي ندارد بلكه خواندن اين كتابها را موجب آگاهي بر جهالت وهابيها، و مجسّمه و حنابله مي‎داند اما اينها از ترس اينكه حقايق روشن شود كتابهاي شيعه و خصوص رد بر وهابيه را به شدت ممنوع ساخته‎اند.

ساعت تقريباً دو و نيم از نصف شب به وقت تهران از جده به سوي تهران پرواز كرديم و ساعت حدود پنج وده دقيقه به سلامتي به تهران وارد شديم.

«و آخر دعوانا اَنِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّي اللهُ عَلي مُحَمَّد وَ آلِهِ الطاهِرينَ سيّما مولانا الامام المنتظر المهدي
بقية الله ارواح العالمين له الفداء».