سفرنامه حج

آيت‌ الله العظمی لطف اللّه صافی گلپايگانی

- ۹ -


محنت قرب

وداع با مدينه منوره، مدينه منوره شهري است كه هر مسلمان مايل و مشتاق اقامت در آن است دولت تشرف به اين بلده طيبه و زيارت حرم رسول‎خدا ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ براي زواري كه از اطراف و اكناف مي‎آيند اگرچه بسيار و بيش از حد توصيف مسرت بخش است و خوش مي‎درخشد متأسفانه دولت مستعجل است.

اينجانب از آغاز ورود به مدينه منوره در انديشه اين روز بودم كه اگر اجل در اينجا نرسد و سعادت دفن در مدينه منوره حاصل نشود خواه ناخواه روزي را كه از مسجد و حجره رسول خدا ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ و جنة‎البقيع مشهد امامان بزرگوار جدا خواهم شد در پيش دارم و فكر اين جدائي مرا همواره مهموم و اندوهگين مي‎داشت و تصور روز وداع در تمام مدت اقامت در مدينه ناراحت و نگرانم مي‎نمود.

دلم مي‎خواست هميشه در مسجد و در كنار حجره شريفه پيغمبر ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ باشم و مكرر عرض مي‎كردم يا رسول الله اگر ناچار نبودم و حوائج جسماني و دنيوي مرا ناچار نمي‎كرد آني ترك حرم شما را نمي‎كردم.

هيچ مكاني با صفاتر و روح افزاتر از حرم پيغمبر ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ نيست هرگز مسلمان مشتاق اگر به مقدار عمر دنيا هم عمر كند از حضور در آنجا سير نمي‎شود اما چه بايد كرد ساختمان عالم طبيعت چنين است كه آدمي نمي‎تواند در اينگونه لذائذ معنوي مستمر بماند گذشت ساعات و دقائق بر من در مدينه عجيب اثر مي‎كرد دلم مي‎خواست اين ساعت در جاي خود بماند اين دقيقه نگذرد امروز ظهر نشود و شب نيايد و شب صبح نگردد و خلاصه زمان از حركت باز ايستد اما شب و روز در گذر است و عمر انسان را سپري مي‎نمايد كه

«ما اَسْرَعَ السّاعاتِ فِي الْيَوْمِ وَ اَسْرَعَ الاَْيّامَ فِي الشَّهْرِ وَ اَسْرَعَ الشُّهُورَ فِي السَّنَةِ وَ اَسْرَعَ السِّنينَ فِي الْعُمْرِ». (154)

بالأخره دوران اين سعادت بزرگ هر آن به پايان نزديكتر مي‎شود.

پيش از تشرف به مدينه منوره به شوق اينكه وصل در پيش است سر تا پاي وجود انسان شوق و ذوق و شور و نشاط و اميد است.

عاشقي كه در آتش هجر مي‎سوزد و اميداوار است كه اين آتش به آب و صال خاموش گردد و زبان حالش اين شعر است.

يارب اين آتش كه بر جان من است *** سرد كن آنسان كه كردي بر خليل

اما پس از رسيدن به نعمت قرب و نشستن بر بساط وصال بيم زوال و تبديل آن به هجران و فراق تحمل احتمالش هم سخت است تا چه رسد اينكه شخص بداند بر حسب عادت اين وصال مبدل به فراق مي‎شود اين است كه قصه غصه عاشق به وصل رسيده را نمي‎توان بيان كرد.

در حال هجر دورنماي آينده درخشان است كه منتهي الآمال و نهاية المقاصد عاشق است اما در حال وصال بيم زوال و تبديل آن به هجران سخت جانكاه است و اگر عاشق وصال را موقت بداند آينده‎اي بسيار وحشتناك را در جلو خود مي‎بيند كه اگر مي‎توانست ثانيه‎هاي زمان وصال را با پرداخت تمام دنيا از گذشتن باز دارد اين ثمن را مي‎داد و يك ثانيه حال وصال را خريداري مي‎نمود.

آري بر همه چيز حتي بر عذاب خدا هم مي‎توان فرض صبر و شكيبائي كرد اما بر فراق الهي و اولياي خدا صبر ممكن نيست.

«فَهَبْني يا اِلهي وَ سَيِّدي وَ رَبّي صَبَرْتُ عَلي عَذابِكَ فَكَيْفَ
اَصْبِرُ عَلي فِراقِكَ». (155)

و اصولا آنجا كه حضور و وصال است عذاب نيست و آنجا كه عذاب است وصال نيست.

اگر در اين دو شعر منسوب به اميرالمؤمنين ـ‎عليه‎السلام‎ـ دقت شود معلوم مي‎شود كه بيم از زوال نعمت وصال و تبديل آن به فراق چقدر نگران كننده است.

اُحِبُّ لَيالِي الْهَجْرِ لا فَرَحاً بِها *** عَسَي الدَّهْرُ يَاْتي بَعْدَها بِزَوالِ

وَ اَكْرَهُ اَيّامَ الْوِصالِ لاَِ‎نَّني *** اَري كُلَّ شَيء مُولَعاً بِزَوالِ

و داستاني كه جامي از ذوالنون مصري نقل كرده است مناسب اين حال است كه در ضمن آن مي‎گويد:

محنت قرب ز بعد افزون است *** جگر از محنت قربم خون است

نيست در بعد جز اميد وصال *** هست در قرب همه بيم زوال

باري روزهاي تشرف به مدينه با اين وضع سپري مي‎شد و گذشت دقايق و ثانيه‎هاي آن براي شخص متوجه كوبنده و غم انگيز است همانگونه كه گذشت عمر براي كسي كه قدر نعمت حيات و ارزش آن را مي‎داند تحسر آميز و تأسف‎آور است زيرا مي‎فهمد كه چه سرمايه نفيسي از دست او مي‎رود و نمي‎داند كه در برابر آن چه دريافت كرده و آن را به چه و به كه فروخته است نه اينكه غم دنيا را بخورد و از زوال دنيا و فناي آن نگران باشد كه آن در سير و سلوك و حركت و ترقي بشر اثري ندارد بلكه از اينكه عمر خود را در چه كاري به پايان مي‎رساند و چگونه مصرف مي‎نمايد نگرانند كه در روايت است:

«اِذا كانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ لَمْ تَزَلْ قَدَما عَيْد حَتّي يُسْئَلُ عَنْ اَرْبَع عَنْ عُمْرِهِ فيما اَفْناهُ وَ عَنْ شَبابِهِ فيما اَبْلاهُ وَ عَنْ مالِهِ مِنْ اَيْنَ كَسَبَهُ وَ في ما اَنْفَقَهُ وَ عَنْ حُبِّنا اَهْلِ الْبَيْتِ». (156)

و علي ـ‎عليه‎السلام‎ـ مي‎فرمايد:

«اَلا حُرٌّ يَدَعُ هذِهِ اللُّماظَةَ لاَِهْلِها اِنَّهُ لَيْسَ لاَِنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ اِلاَّ الْجَنَّةَ فَلا تَبيعُوها اِلاّ بِها». (157)

تشرف براي وداع:

به عكس وقتي كه انسان منتظر است و به او وعده ديدار با محبوب داده شده كه روزها با كندي مي‎گذرد و طولاني و بلند به نظر مي‎آيد روزهاي آخر تشرف در مدينه منوره با سرعت مي‎گذشت تا روز وداع رسيد اكنون بايد براي آخرين بار در اين سفر به زيارت حجره شريفه خواجه كاينات و خلاصه ممكنات عقل كل وهادي سبل و مفخر رسل ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ مشرف شويم با حال پريشاني كه وصفش ممكن نيست آماده تشرف شديم اين بار مثل اينكه قدم‎ها جلو نمي‎رود و انسان مي‎خواهد ديرتر برسد با اين حال خود را به مسجد النبي ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ آنجا كه مطاف فرشتگان وقبله مشتاقان است رساندم با اذن دخول مشرف به مسجد شدم با چشم اشكبار زيارت كردم گريه كردم و دعا نمودم به هر چه مي‎نگرم از در و ديوار و فرش و منبر و محراب و آه مي‎كشم و وداع مي‎كنم و چنان احساسي دارم كه در وداع عزيزترين فرزند هرگز نخواهم داشت حجره مطهره و بيت صديقه طاهره ـ‎عليهاالسلام‎ـ را طواف مي‎كردم در خانه حضرت زهرا (سلام الله عليها) كه مي‎رسيدم تأسفم بيشتر مي‎شد اشك مي‎ريختم و ناله مي‎كردم و خلاصه هر كجا حالي و زباني و مقالي داشتم دلم نمي‎خواست وداعم تمام شود گاهي نزديك حجره مطهره مي‎رفتم شباك را مي‎بوسيدم دست به ديوارها مي‎كشيدم خدايا چنين بهشتي را نصيبم كرده‎اي چگونه ترك كنم كجا بروم؟ و به سوي كه برگردم؟

عاقبت آرام آرام بعد از زيارت وداع بطور قهقرا با حال تأسف و اندوه فراوان و چشم گريان و دل سوزان مرخص مي‎شوم اما دلم راضي نمي‎شود مجدداً به سوي حجره مطهره مي‎روم و عرض ادب مي‎كنم و تقاضاي عود و بازگشت و تشرف مجدد مي‎نمايم خلاصه به اين كيفيّت اقدم رجلا و ءاخر اخري از آن مركز عظيم افاضات الهي و مهبط بركات رحماني خارج شدم و با دل سوزناك به سوي بقيع رفتم آنجا هم با همين احوال و احساسات به وداع پرداختم جمله‎هاي زيارت را آرام آرام مي‎خواندم و جمله‎ها را مكرر مي‎كردم بلكه تمام نشود اما متأسفانه تمام شد با قبر مطهر منسوب به حضرت فاطمه زهرا يا فاطمه بنت اسد ـ‎عليهماالسلام‎ـ و قبور ائمه ـ‎عليهم‎السلام‎ـ با حزن و اندوه تمام وداع كردم اين حالات را تا كسي درك نكند با قلم نمي‎توان تفهيم و تشريح كرد.

با قبر حضرت ابراهيم و ساير قبور متبركه وداع كردم و به منزل مراجعت نمودم.

از اينجا فكر واحساس عوض مي‎شود و همگام براي انجام يكي از بزرگترين فرائض اسلامي آماده مي‎گردند و خود را در موقعيّتي خاص و وظايفي بس مهم و پرمحتوا مي‎بينند كه بايدهر چه بتوانند بيشتر از اين مراسم بهره‎هاي معنوي ببرند و از بركات آن مستفيض شوند.

سفر سفر الي الله است بايد سير و سلوك به سوي خدا واقعيت پيدا كند و انسان بفهمد كه به سوي او مي‎رود سراپايش توجه و حضور قلب باشد و اگر اندكي غافل گردد واقعاً مغبون مي‎شود.

اين احساسات و توجه به اهميّت تكليف حج و اينكه بطور صحيح و با آداب ظاهري معنوي انجام شود مانع از آن است كه شخص بطوري كه سزاوار است درك مفارقت و محروميّت از بركات حرم رسول اكرم ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ را بنمايد اگر اين برنامه حج در پيش نبود و فكر انسان به آن متوجه نمي‎گشت شايد خارج شدن از مدينه طاقت فرسا مي‎شد به هر حال سوار ماشيهاي بي‎سقف و روباز شديم و در حال حركت با در و ديوار و شوارع و خيابانها و ميدانها و زمين و آسمان مدينه وداع كرديم.

و ناگفته نماند كه از منزل تا مسجد شجره شاهد وسعت روزافزون شهر مدينه بوديم به گفته يكي از همراهان شايد در دنيا شهري كه اينگونه به سرعت توسعه و عمران ظاهري در آن آشكار باشد نباشد ساختمانهاي مجلل و حتي ده طبقه در اطراف خيابانها جالب بود و شهر از اين ملاحظات غير از شهري بود كه در سفر قبل ديده بوديم.

به سوي خدا:

«لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ»:

خيابانها و ميدانهاي شهر مدينه را يكي پس از ديگري پشت سر گذاشتيم و پس از خروج از شهر راه چنداني طي نكرديم كه به ذوالحليفه و مسجد شجره رسيديم مكاني كه به آباعلي معروف است فاصله مدينه منوره را تا اين مكان شش تا هفت كيلومتر معين كرده‎اند ولي شايد با توسعه‎اي كه شهر پيدا كرده است فاصله كمتر باشد و بيش از سه چهار كيلومتر نباشد كه آن هم فاصله خالي از عمران نيست و گمان مي‎رود به زودي شهر تا اين مكان وسعت پيدا خواهد كرد از سوي ديگر گفته مي‎شود كه فاصله اين مكان تا مكه مكرمه 486 كيلومتر است و در بين راه مدينه منوره و مكه مكرمه بيش از بيست مسجد است كه در گذشته كه مردم پياده يا با اسب و شتر و غيره مشرف مي‎گرديدند به نماز تحيت در اين مساجد موفق مي‎شدند و اولين مسجد معروف از اين مساجد همين مسجد ذوالحليفه است كه به مسجد شجره معروف است و وجه تسميه آن اين است كه اين مسجد درمكان درختي كه رسول خدا ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ در آن فرود مي‎آمد بنا شده است. ذوالحليفه يكي از ميقاتهاي پنج گانه است كه حاجيان از اين ميقاتهامحرم مي‎شوند و اهل مدينه و كساني كه از مدينه منوره به حج مشرف مي‎شوند مانند ايرانيان كه قبل از حج مدينه منوره را زيارت مي‎نمايند از اين مكان (ذوالحليفه) مُحْرِم مي‎شوند و اين ميقات فاضلترين ميقاتها است.

ناگفته نماند كه مسجد شجره به سبك زيبائي و جالبي توسعه يافته و بازسازي شده و وضو خانه‎اي كه اين همه انبوه جمعيّت بتوانند به آساني در آن وضو و غسل بجا آورند در نزديك آن ساخته شده است.

وقتي انسان به ميقات ذي الحليفه و مسجد شجره كه در آن واقع است مي‎رسد وارد محيطي ديگر مي‎شود، محيطي كه از ارزشهاي مادي و صوري در آن خيري نيست.

اينجا محل احرام بستن است اينجا بايد همه لباسهاي محلي و رسمي و گران قيمت را از تن بيرون بياورندو همه براي يك عبادت و رياضت بزرگ و ورود در يك مدرسه عمومي تربيتي اسلامي كه مقررات و برنامه‎اي آن نسبت به همه علي السوا است آماده شوند.

همه با دو جامه احرام كه رنگ بيشتر يا همه سفيد است (چون مستحب است سفيد باشد) خود را مي‎پوشانند.

در حال احرام بستن غوغائي است هر كس متوجه به حال خود و به نوعي با خدا در مناجت و عرض حاجات است يكي زمزمه‎هائي دارد يكي گريه مي‎كند و دعاهاي مأثوره را مي‎خواند نماز مي‎خواند و بعد از نماز يا پيش از نماز لباسهايشان را از تن بيرون مي‎آورند بسياري هم از مدينه غسل كرده و از همانجا لباس احرام را مي‎پوشند اما مراسم احرام بستن بايد در ميقات به عمل آيد لذا دوباره لباس احرام را باز مي‎كنند و مي‎بندند و بعد نيت مي‎كنند و با حال خضوع و خشوعي كه مناسب با چنان محيط روحاني است صدا به «لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ...» بلند مي‎كنند.

صداهاي تلبيه دل پذير و شوق انگيز است لبيك مي‎گويند و خدا را جواب مي‎دهند كه دعوت تو را پذيرفتيم و به سوي تو آمده‎ايم و ميهمان تو هستيم.

مسجد شجره با منظره با شكوهي كه دارد غرق در عظمت معنويت مي‎گردد و نفوذ كلمه پيامبر بزرگ اسلام ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ از تمام صحرا و اطراف آن آشكار است.

همه با يك لباس و با يك برنامه سفيد و سياه و عرب و عجم و عالم و جاهل و امير و مأمور به سوي اين ميهماني مي‎روند و تمام امتيازات را به دور ريخته و كسي از كسي مشخص و معلوم نيست.

بانوان اگر چه ملزم به بيرون آوردن لباس عادي خود نيستند و مي‎توانند در همان لباس متعارف مُحْرِم گردند و يا اينكه بر حسب فتواي بعضي از علما اگر چه كندن لباس بر آنها واجب نيست بايد در موقع مُحْرِم شدن جامه احرام را بپوشند هر چند بيرون آوردن دو جامه اِحْرام پس از مُحْرِم  شدن برايشان بر حسب اين فتوا جايز است.

مع ذلك بانوان هم بيشتر و بلكه همه لباسهاي سفيد و يك نواخت تهيه كرده و لباسهاي متعارفي خود را بيرون مي‎آورند و با اين خلع لباس و پوشيدن لباس احرام همه از زن و مرد زندگي جديدي را بنياد نموده و به اعتبارات و تعلقات دنيا پشت پا مي‎زنند، و تفسير يا تأويلي از «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ اِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوي» (158)كه همچنان كه موسي آن پيغمبر بزرگ خدا وقتي به كوه طور رسيد به خلع نعلين خود كه شايد باطن آن خلع محبت اغيار از قلب خود بود مأمور شد اين امت مرحومه نيز هر كدام به ورود در حرم و زيارت خانه خدا بار مي‎يابند مأمورند كه در اينجا لباس خود را خلع و پوشش خاصي را كه مناسب باريافتگان اين حرم كبريائي است در بر نمايند و انانيّتها و خودپرستيها را كنار گذارده از همه چيز و هر چه به آن علاقه دارند دل كنده و خالص براي او و به سوي او شوند.

كسي نمي‎تواند حالات روحاني اين همه زن و مرد را در اين موقف و مشهد عظيم توصيف نمايد.

همه به حسب مراتب معرفت و بينش خود در حضور و در عروج مي‎باشند.

دعاهاي مأثوره را با خلوص و توجه مي‎خوانند و خلاصه پس از نماز و پوشيدن لباس احرام نيت احرام كرده با تضرع و زاري به عالمي كه آرزومند ورود در آن بوده‎اند وارد مي شوند و زبان را به اين جمله پر از معنا و حقيقت مي‎گشايند.

«لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ اِنَّ الْحَمْدَ
وَ النِّعْمَةَ لَكَ وَالْمُلْكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ». (159)

بديهي است هرچه انسان در اينجا به محتواي كلمه لبيك و عظمت خداي متعال كه مخاطب به آن است و فقر و نياز و ناچيزي و عدم لياقت و تقصيرات خود توجه كند در مقام گفتن لبيك بيشتر تحت تأثير قرار گرفته و غرق خجلت و شرمساري مي‎شود. با كدام زبان لبيك بگويم؟

با زباني كه به گناه غيبت و دروغ و تهمت و افترا آلوده شده است؟

چگونه لبيك بگويم در حالي كه در موارد بسيار از اوامر و نواهي او سرپيچي كرده و عملا لا لبيك گفته‎ام؟

چگونه لبيك بگويد كسي كه نعمتهاي خدا را كفران نموده و با آنها معصيت و مخالفت كرده است؟

آيا مي‎توانم در گفتن اين لبيك خودم از خودم اطمينان داشته باشم كه راست مي‎گويم؟

آيا خود  باور مي‎كنم كه در گفتن لبيك منظورم فقط انجام صورت عمل نيست، وبه محتواي آن نيز توجه دارم؟

اگر اين باور را ندارم، و اگر هنوز هم از گناه و معصيت صميمانه توبه نكرده‎ام، چگونه در اين موقفي كه اينهمه بندگان تائب و پشيمان حضور يافته‎اند در جمع آنها وارد شده، و به خداي بزرگ دروغ مي‎گويم؟

لبيك يعني اعلام حضور و اعلام قبول، اعلام تسليم، اعلام فرمانبري و اطاعت.

بايد اين اعلام صادقانه و مخلصانه انجام شود و هر بار كه مي‎گويد و هر چه تكرار مي‎كند از خود حال تسليم و قبول و فرمانبري بي چون و چرا را احساس نمايد.

در روايت از سفيان‎بن عيينه است كه حضرت زين العابدين ـ‎عليه‎السلام‎ـ حج گذارد. و چون خواست محرم شود مركبش ايستاد و رنگش زرد شد و لرزه او را عارض گرديد و شروع كرد به لرزيدن و نتوانست لبيك بگويد، سفيان گفت: چرا تلبيه نمي‎گوئيد؟ فرمود مي‎ترسم در جوابم گفته شود: لا لبيك و لا سعديك پس چون تلبيه گفت غش كرد و از مركبش بر زمين افتاد و پيوسته اين حال اور ا عارض مي‎شد تا حج را به پايان رساند. (160)

پس از اينهمه انديشه‎ها ونگرانيها كه همه علامت روشني باطن و صفاي وجدان است ناچار و براي امتثال امر زبان را به عرض «لَبَّيْكَ اللّهُمَ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ» باز مي‎كنند و سفر و سير خود را به سوي خدا آغاز مي‎نمايد.

زنها در ماشينهاي مسقف و مردها در ماشينهاي بي‎سقف سوار شده و به سوي مكه مكرمه و خانه خدا رهسپار مي‎شوند در طول مدت طي راه تا آنجا كه ديوارهاي خانه‎هاي مكه ظاهر مي‎شود اين تلبيه‎ها بسيار گفتار مي‎شود.

بدر:

يكي از منازل بين مدينه منوره و مكه مكرمه كه معمور و آباد شده است بدر است كه همه مسلمانان نام آن را شنيده و كم وبيش از تاريخ آن اطلاع دارند متأسفانه به اين منزل كه رسيديم چنان گمان كرديم كه راه تا قبور شهداي بدر نزديك نيست و با اينكه شب است و راننده منتطر نمي‎ماند رفتن به آنجا و زيارت قبور مطهره آنها امكان ندارد اما مقارن حركت معلوم شد كه راه نزديك است و اگر موقع پياده شدن از ماشين مستقيماً به آنجا رفته بوديم فرصت كافي بود اميد است در سفر آينده به درك اين سعادت و توفيق كه در اين سفر از آن محروم شديم نايل گرديم.

ان شاءالله تعالي. ولي بايد متوجه بود كه غزوه بدر يكي از وقايع بسيار مهم و آموزنده سازنده در تاريخ اسلام است كه هيچ مسلمان نبايد از مطالعه تاريخ آن و تأمل پيرامون تفاصيل آن غفلت نمايد انديشه در رويدادهاي مثل غزوه بدر و احد و خيبر و احزاب شخص را در مسائل مهم اسلامي آگاه، و به مواضع صحابه و رجال صدر اسلام و فداكاران و قهرمانان غزوات شناخت مي‎دهد، ضمناً چنانچه خواننده عزيز بخواهد مي‎تواندمختصري از سرگذشت غزوه بدر و آگاهيهائي را كه از بررسي آن مي‎توان كسب نمود در كتاب «رمضان در تاريخ» اين حقير مطالعه فرمائيد.

ادامه سير به سوي مكه مكرمه:

پس از مختصري توقف در بَدْر و صرف چاي با گفتن تلبيه‎ها سوار ماشين شده به سوي مقصد روان شديم در بين راه گروه‎هاي بسيار از كشورهاي مختلف ديده مي‎شوند كه همه تلبيه گويان به سوي اين مقصد روان مي‎باشند و خبر «وعده غيبي الهي را به حضرت ابراهيم ـ‎عليه‎السلام‎ـ » همه ساله تحقق مي‎دهند.

بر حسب قرآن مجيد خدا به حضرت ابراهيم فرمود:

«وَ اَذّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ يَاْتُوكَ رِجالا وَ عَلي كُلّ ضامِر يَاْتينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَميق». (161)

اين جماعات بي‎شمار بشري در بين راه كه به هم مي‎رسند صدا را به تلبيه بلند كرده و همصدائي خود را با هم اعلام مي‎دارند بامدادان در يكي از منازل براي نماز فرود آمديم در اينجا بر خلاف آنچه كه در اماكن و منازل ديگر ديده بوديم آب و وضوخانه نداشت و شخصي شيشه‎هاي كوچكي از آب را به يك ريال مي‎فروخت ولي به مناسبت اينكه در جنب مسجد قديم آن مسجد جديدي بنا شده بود و هنوز افتتاح نشده بود گمان مي‎رود در ساختمان مسجد جديد اين حوائج را منظور كرده باشند.

به هر حال در مسجد قديم اين محل كه بسيار كوچك بود مسافرين نماز مي‎خوانند و جالب اين است كه همين مسجد كوچك در اين محل كم جمعيّت نيز امام و پيشنماز دارد تا ما وضو گرفته و آماده شديم امام مسجد با عده‎اي از مسافرين ديار مختلف و مأموميني كه از محل حاضر مي‎شوند نماز را خوانده بود ما هم پس از اقامه نماز قدري در اين مسجد استراحت كرديم و چون خسته بوديم با پيشنهاد دوستان و همسفران چند دقيقه‎اي خوابيدم وقتي بيدار شدم كه جماعت ديگر در مسجد از مسافرين تازه وارد منعقد شده بود امام اين جماعت قرائت را با صوت بسيار نافذ و مؤثر مي‎خواند و بسم الله الرحمن الرحيم را هم بلند خواند و جالب اين بود كه در ركعت دوم سوره هل اتي را با بسم الله و با همان صوت جاذب قرائت كرد.

باري اين منزل را همه مقارن طلوع آفتاب پشت سر گذارديم و روانه مقصد شديم و چون شب بود و حد حرم معلوم نمي‎شد لذا دعاي عالية المضامين را كه براي ورود به حرم است به قصد ورود به حر خوانديم تأمل در مضامين اين دعا و دعاهاي ديگر كه در مراسم حج خوانده مي‎شود بسيار مفيد و پرورش دهنده و پرواز دهنده روح است.

وقتي ديوارهاي مكه مكرمه نمايان شد گفتن تلبيه را طبق دستور ترك كرديم هر چند گفتن آن به غير قصد ورود جايز است اما چون مقام مقام تسليم و قبول و واگذاردن امر به خدا و صدور و ورود به فرمان خدا است حتي مثل همين جمله چون از اين امكان به بعد مأثور نيست ترك مي‎شود.