محنت قرب
وداع با مدينه منوره، مدينه منوره شهري است كه هر مسلمان مايل و مشتاق
اقامت در آن است دولت تشرف به اين بلده طيبه و زيارت حرم رسولخدا
ـصليالله عليه وآله وسلمـ براي زواري كه از اطراف و اكناف ميآيند اگرچه
بسيار و بيش از حد توصيف مسرت بخش است و خوش ميدرخشد متأسفانه دولت مستعجل
است.
اينجانب از آغاز ورود به مدينه منوره در انديشه اين روز بودم كه اگر اجل
در اينجا نرسد و سعادت دفن در مدينه منوره حاصل نشود خواه ناخواه روزي را
كه از مسجد و حجره رسول خدا ـصليالله عليه وآله وسلمـ و جنةالبقيع مشهد
امامان بزرگوار جدا خواهم شد در پيش دارم و فكر اين جدائي مرا همواره مهموم
و اندوهگين ميداشت و تصور روز وداع در تمام مدت اقامت در مدينه ناراحت و
نگرانم مينمود.
دلم ميخواست هميشه در مسجد و در كنار حجره شريفه پيغمبر ـصليالله
عليه وآله وسلمـ باشم و مكرر عرض ميكردم يا رسول الله اگر ناچار نبودم و
حوائج جسماني و دنيوي مرا ناچار نميكرد آني ترك حرم شما را نميكردم.
هيچ مكاني با صفاتر و روح افزاتر از حرم پيغمبر ـصليالله عليه وآله
وسلمـ نيست هرگز مسلمان مشتاق اگر به مقدار عمر دنيا هم عمر كند از حضور
در آنجا سير نميشود اما چه بايد كرد ساختمان عالم طبيعت چنين است كه آدمي
نميتواند در اينگونه لذائذ معنوي مستمر بماند گذشت ساعات و دقائق بر من در
مدينه عجيب اثر ميكرد دلم ميخواست اين ساعت در جاي خود بماند اين دقيقه
نگذرد امروز ظهر نشود و شب نيايد و شب صبح نگردد و خلاصه زمان از حركت باز
ايستد اما شب و روز در گذر است و عمر انسان را سپري مينمايد كه
«ما اَسْرَعَ السّاعاتِ فِي الْيَوْمِ وَ اَسْرَعَ الاَْيّامَ فِي
الشَّهْرِ وَ اَسْرَعَ الشُّهُورَ فِي السَّنَةِ وَ اَسْرَعَ السِّنينَ فِي
الْعُمْرِ». (154)
بالأخره دوران اين سعادت بزرگ هر آن به پايان نزديكتر ميشود.
پيش از تشرف به مدينه منوره به شوق اينكه وصل در پيش است سر تا پاي وجود
انسان شوق و ذوق و شور و نشاط و اميد است.
عاشقي كه در آتش هجر ميسوزد و اميداوار است كه اين آتش به آب و صال
خاموش گردد و زبان حالش اين شعر است.
يارب اين آتش كه بر جان من است *** سرد كن آنسان كه كردي
بر خليل
اما پس از رسيدن به نعمت قرب و نشستن بر بساط وصال بيم زوال و تبديل آن
به هجران و فراق تحمل احتمالش هم سخت است تا چه رسد اينكه شخص بداند بر حسب
عادت اين وصال مبدل به فراق ميشود اين است كه قصه غصه عاشق به وصل رسيده
را نميتوان بيان كرد.
در حال هجر دورنماي آينده درخشان است كه منتهي الآمال و نهاية المقاصد
عاشق است اما در حال وصال بيم زوال و تبديل آن به هجران سخت جانكاه است و
اگر عاشق وصال را موقت بداند آيندهاي بسيار وحشتناك را در جلو خود ميبيند
كه اگر ميتوانست ثانيههاي زمان وصال را با پرداخت تمام دنيا از گذشتن باز
دارد اين ثمن را ميداد و يك ثانيه حال وصال را خريداري مينمود.
آري بر همه چيز حتي بر عذاب خدا هم ميتوان فرض صبر و شكيبائي كرد اما
بر فراق الهي و اولياي خدا صبر ممكن نيست.
«فَهَبْني يا اِلهي وَ سَيِّدي وَ رَبّي صَبَرْتُ عَلي عَذابِكَ
فَكَيْفَ
اَصْبِرُ عَلي فِراقِكَ». (155)
و اصولا آنجا كه حضور و وصال است عذاب نيست و آنجا كه عذاب است وصال
نيست.
اگر در اين دو شعر منسوب به اميرالمؤمنين ـعليهالسلامـ دقت شود معلوم
ميشود كه بيم از زوال نعمت وصال و تبديل آن به فراق چقدر نگران كننده است.
اُحِبُّ لَيالِي الْهَجْرِ لا فَرَحاً بِها *** عَسَي
الدَّهْرُ يَاْتي بَعْدَها بِزَوالِ
وَ اَكْرَهُ اَيّامَ الْوِصالِ لاَِنَّني *** اَري
كُلَّ شَيء مُولَعاً بِزَوالِ
و داستاني كه جامي از ذوالنون مصري نقل كرده است مناسب اين حال است كه
در ضمن آن ميگويد:
محنت قرب ز بعد افزون است *** جگر از محنت قربم خون است
نيست در بعد جز اميد وصال *** هست در قرب همه بيم زوال
باري روزهاي تشرف به مدينه با اين وضع سپري ميشد و گذشت دقايق و
ثانيههاي آن براي شخص متوجه كوبنده و غم انگيز است همانگونه كه گذشت عمر
براي كسي كه قدر نعمت حيات و ارزش آن را ميداند تحسر آميز و تأسفآور است
زيرا ميفهمد كه چه سرمايه نفيسي از دست او ميرود و نميداند كه در برابر
آن چه دريافت كرده و آن را به چه و به كه فروخته است نه اينكه غم دنيا را
بخورد و از زوال دنيا و فناي آن نگران باشد كه آن در سير و سلوك و حركت و
ترقي بشر اثري ندارد بلكه از اينكه عمر خود را در چه كاري به پايان
ميرساند و چگونه مصرف مينمايد نگرانند كه در روايت است:
«اِذا كانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ لَمْ تَزَلْ قَدَما عَيْد حَتّي يُسْئَلُ
عَنْ اَرْبَع عَنْ عُمْرِهِ فيما اَفْناهُ وَ عَنْ شَبابِهِ فيما اَبْلاهُ
وَ عَنْ مالِهِ مِنْ اَيْنَ كَسَبَهُ وَ في ما اَنْفَقَهُ وَ عَنْ حُبِّنا
اَهْلِ الْبَيْتِ». (156)
و علي ـعليهالسلامـ ميفرمايد:
«اَلا حُرٌّ يَدَعُ هذِهِ اللُّماظَةَ لاَِهْلِها اِنَّهُ لَيْسَ
لاَِنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ اِلاَّ الْجَنَّةَ فَلا تَبيعُوها اِلاّ بِها». (157)
تشرف براي وداع:
به عكس وقتي كه انسان منتظر است و به او وعده ديدار با محبوب داده شده
كه روزها با كندي ميگذرد و طولاني و بلند به نظر ميآيد روزهاي آخر تشرف
در مدينه منوره با سرعت ميگذشت تا روز وداع رسيد اكنون بايد براي آخرين
بار در اين سفر به زيارت حجره شريفه خواجه كاينات و خلاصه ممكنات عقل كل
وهادي سبل و مفخر رسل ـصليالله عليه وآله وسلمـ مشرف شويم با حال
پريشاني كه وصفش ممكن نيست آماده تشرف شديم اين بار مثل اينكه قدمها جلو
نميرود و انسان ميخواهد ديرتر برسد با اين حال خود را به مسجد النبي
ـصليالله عليه وآله وسلمـ آنجا كه مطاف فرشتگان وقبله مشتاقان است
رساندم با اذن دخول مشرف به مسجد شدم با چشم اشكبار زيارت كردم گريه كردم و
دعا نمودم به هر چه مينگرم از در و ديوار و فرش و منبر و محراب و آه
ميكشم و وداع ميكنم و چنان احساسي دارم كه در وداع عزيزترين فرزند هرگز
نخواهم داشت حجره مطهره و بيت صديقه طاهره ـعليهاالسلامـ را طواف ميكردم
در خانه حضرت زهرا (سلام الله عليها) كه ميرسيدم تأسفم بيشتر ميشد اشك
ميريختم و ناله ميكردم و خلاصه هر كجا حالي و زباني و مقالي داشتم دلم
نميخواست وداعم تمام شود گاهي نزديك حجره مطهره ميرفتم شباك را ميبوسيدم
دست به ديوارها ميكشيدم خدايا چنين بهشتي را نصيبم كردهاي چگونه ترك كنم
كجا بروم؟ و به سوي كه برگردم؟
عاقبت آرام آرام بعد از زيارت وداع بطور قهقرا با حال تأسف و اندوه
فراوان و چشم گريان و دل سوزان مرخص ميشوم اما دلم راضي نميشود مجدداً به
سوي حجره مطهره ميروم و عرض ادب ميكنم و تقاضاي عود و بازگشت و تشرف مجدد
مينمايم خلاصه به اين كيفيّت اقدم رجلا و ءاخر اخري از آن مركز عظيم
افاضات الهي و مهبط بركات رحماني خارج شدم و با دل سوزناك به سوي بقيع رفتم
آنجا هم با همين احوال و احساسات به وداع پرداختم جملههاي زيارت را آرام
آرام ميخواندم و جملهها را مكرر ميكردم بلكه تمام نشود اما متأسفانه
تمام شد با قبر مطهر منسوب به حضرت فاطمه زهرا يا فاطمه بنت اسد
ـعليهماالسلامـ و قبور ائمه ـعليهمالسلامـ با حزن و اندوه تمام وداع
كردم اين حالات را تا كسي درك نكند با قلم نميتوان تفهيم و تشريح كرد.
با قبر حضرت ابراهيم و ساير قبور متبركه وداع كردم و به منزل مراجعت
نمودم.
از اينجا فكر واحساس عوض ميشود و همگام براي انجام يكي از بزرگترين
فرائض اسلامي آماده ميگردند و خود را در موقعيّتي خاص و وظايفي بس مهم و
پرمحتوا ميبينند كه بايدهر چه بتوانند بيشتر از اين مراسم بهرههاي معنوي
ببرند و از بركات آن مستفيض شوند.
سفر سفر الي الله است بايد سير و سلوك به سوي خدا واقعيت پيدا كند و
انسان بفهمد كه به سوي او ميرود سراپايش توجه و حضور قلب باشد و اگر اندكي
غافل گردد واقعاً مغبون ميشود.
اين احساسات و توجه به اهميّت تكليف حج و اينكه بطور صحيح و با آداب
ظاهري معنوي انجام شود مانع از آن است كه شخص بطوري كه سزاوار است درك
مفارقت و محروميّت از بركات حرم رسول اكرم ـصليالله عليه وآله وسلمـ را
بنمايد اگر اين برنامه حج در پيش نبود و فكر انسان به آن متوجه نميگشت
شايد خارج شدن از مدينه طاقت فرسا ميشد به هر حال سوار ماشيهاي بيسقف و
روباز شديم و در حال حركت با در و ديوار و شوارع و خيابانها و ميدانها و
زمين و آسمان مدينه وداع كرديم.
و ناگفته نماند كه از منزل تا مسجد شجره شاهد وسعت روزافزون شهر مدينه
بوديم به گفته يكي از همراهان شايد در دنيا شهري كه اينگونه به سرعت توسعه
و عمران ظاهري در آن آشكار باشد نباشد ساختمانهاي مجلل و حتي ده طبقه در
اطراف خيابانها جالب بود و شهر از اين ملاحظات غير از شهري بود كه در سفر
قبل ديده بوديم.
به سوي خدا:
«لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ»:
خيابانها و ميدانهاي شهر مدينه را يكي پس از ديگري پشت سر گذاشتيم و پس
از خروج از شهر راه چنداني طي نكرديم كه به ذوالحليفه و مسجد شجره رسيديم
مكاني كه به آباعلي معروف است فاصله مدينه منوره را تا اين مكان شش تا هفت
كيلومتر معين كردهاند ولي شايد با توسعهاي كه شهر پيدا كرده است فاصله
كمتر باشد و بيش از سه چهار كيلومتر نباشد كه آن هم فاصله خالي از عمران
نيست و گمان ميرود به زودي شهر تا اين مكان وسعت پيدا خواهد كرد از سوي
ديگر گفته ميشود كه فاصله اين مكان تا مكه مكرمه 486 كيلومتر است و در بين
راه مدينه منوره و مكه مكرمه بيش از بيست مسجد است كه در گذشته كه مردم
پياده يا با اسب و شتر و غيره مشرف ميگرديدند به نماز تحيت در اين مساجد
موفق ميشدند و اولين مسجد معروف از اين مساجد همين مسجد ذوالحليفه است كه
به مسجد شجره معروف است و وجه تسميه آن اين است كه اين مسجد درمكان درختي
كه رسول خدا ـصليالله عليه وآله وسلمـ در آن فرود ميآمد بنا شده است.
ذوالحليفه يكي از ميقاتهاي پنج گانه است كه حاجيان از اين ميقاتهامحرم
ميشوند و اهل مدينه و كساني كه از مدينه منوره به حج مشرف ميشوند مانند
ايرانيان كه قبل از حج مدينه منوره را زيارت مينمايند از اين مكان
(ذوالحليفه) مُحْرِم ميشوند و اين ميقات فاضلترين ميقاتها است.
ناگفته نماند كه مسجد شجره به سبك زيبائي و جالبي توسعه يافته و بازسازي
شده و وضو خانهاي كه اين همه انبوه جمعيّت بتوانند به آساني در آن وضو و
غسل بجا آورند در نزديك آن ساخته شده است.
وقتي انسان به ميقات ذي الحليفه و مسجد شجره كه در آن واقع است ميرسد
وارد محيطي ديگر ميشود، محيطي كه از ارزشهاي مادي و صوري در آن خيري نيست.
اينجا محل احرام بستن است اينجا بايد همه لباسهاي محلي و رسمي و گران
قيمت را از تن بيرون بياورندو همه براي يك عبادت و رياضت بزرگ و ورود در يك
مدرسه عمومي تربيتي اسلامي كه مقررات و برنامهاي آن نسبت به همه علي السوا
است آماده شوند.
همه با دو جامه احرام كه رنگ بيشتر يا همه سفيد است (چون مستحب است سفيد
باشد) خود را ميپوشانند.
در حال احرام بستن غوغائي است هر كس متوجه به حال خود و به نوعي با خدا
در مناجت و عرض حاجات است يكي زمزمههائي دارد يكي گريه ميكند و دعاهاي
مأثوره را ميخواند نماز ميخواند و بعد از نماز يا پيش از نماز لباسهايشان
را از تن بيرون ميآورند بسياري هم از مدينه غسل كرده و از همانجا لباس
احرام را ميپوشند اما مراسم احرام بستن بايد در ميقات به عمل آيد لذا
دوباره لباس احرام را باز ميكنند و ميبندند و بعد نيت ميكنند و با حال
خضوع و خشوعي كه مناسب با چنان محيط روحاني است صدا به «لَبَّيْكَ
اللّهُمَّ لَبَّيْكَ...» بلند ميكنند.
صداهاي تلبيه دل پذير و شوق انگيز است لبيك ميگويند و خدا را جواب
ميدهند كه دعوت تو را پذيرفتيم و به سوي تو آمدهايم و ميهمان تو هستيم.
مسجد شجره با منظره با شكوهي كه دارد غرق در عظمت معنويت ميگردد و نفوذ
كلمه پيامبر بزرگ اسلام ـصليالله عليه وآله وسلمـ از تمام صحرا و اطراف
آن آشكار است.
همه با يك لباس و با يك برنامه سفيد و سياه و عرب و عجم و عالم و جاهل و
امير و مأمور به سوي اين ميهماني ميروند و تمام امتيازات را به دور ريخته
و كسي از كسي مشخص و معلوم نيست.
بانوان اگر چه ملزم به بيرون آوردن لباس عادي خود نيستند و ميتوانند در
همان لباس متعارف مُحْرِم گردند و يا اينكه بر حسب فتواي بعضي از علما اگر
چه كندن لباس بر آنها واجب نيست بايد در موقع مُحْرِم شدن جامه احرام را
بپوشند هر چند بيرون آوردن دو جامه اِحْرام پس از مُحْرِم شدن برايشان بر
حسب اين فتوا جايز است.
مع ذلك بانوان هم بيشتر و بلكه همه لباسهاي سفيد و يك نواخت تهيه كرده و
لباسهاي متعارفي خود را بيرون ميآورند و با اين خلع لباس و پوشيدن لباس
احرام همه از زن و مرد زندگي جديدي را بنياد نموده و به اعتبارات و تعلقات
دنيا پشت پا ميزنند، و تفسير يا تأويلي از «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ اِنَّكَ
بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوي» (158)كه
همچنان كه موسي آن پيغمبر بزرگ خدا وقتي به كوه طور رسيد به خلع نعلين خود
كه شايد باطن آن خلع محبت اغيار از قلب خود بود مأمور شد اين امت مرحومه
نيز هر كدام به ورود در حرم و زيارت خانه خدا بار مييابند مأمورند كه در
اينجا لباس خود را خلع و پوشش خاصي را كه مناسب باريافتگان اين حرم كبريائي
است در بر نمايند و انانيّتها و خودپرستيها را كنار گذارده از همه چيز و هر
چه به آن علاقه دارند دل كنده و خالص براي او و به سوي او شوند.
كسي نميتواند حالات روحاني اين همه زن و مرد را در اين موقف و مشهد
عظيم توصيف نمايد.
همه به حسب مراتب معرفت و بينش خود در حضور و در عروج ميباشند.
دعاهاي مأثوره را با خلوص و توجه ميخوانند و خلاصه پس از نماز و پوشيدن
لباس احرام نيت احرام كرده با تضرع و زاري به عالمي كه آرزومند ورود در آن
بودهاند وارد مي شوند و زبان را به اين جمله پر از معنا و حقيقت
ميگشايند.
«لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ
اِنَّ الْحَمْدَ
وَ النِّعْمَةَ لَكَ وَالْمُلْكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ». (159)
بديهي است هرچه انسان در اينجا به محتواي كلمه لبيك و عظمت خداي متعال
كه مخاطب به آن است و فقر و نياز و ناچيزي و عدم لياقت و تقصيرات خود توجه
كند در مقام گفتن لبيك بيشتر تحت تأثير قرار گرفته و غرق خجلت و شرمساري
ميشود. با كدام زبان لبيك بگويم؟
با زباني كه به گناه غيبت و دروغ و تهمت و افترا آلوده شده است؟
چگونه لبيك بگويم در حالي كه در موارد بسيار از اوامر و نواهي او سرپيچي
كرده و عملا لا لبيك گفتهام؟
چگونه لبيك بگويد كسي كه نعمتهاي خدا را كفران نموده و با آنها معصيت و
مخالفت كرده است؟
آيا ميتوانم در گفتن اين لبيك خودم از خودم اطمينان داشته باشم كه راست
ميگويم؟
آيا خود باور ميكنم كه در گفتن لبيك منظورم فقط انجام صورت عمل نيست،
وبه محتواي آن نيز توجه دارم؟
اگر اين باور را ندارم، و اگر هنوز هم از گناه و معصيت صميمانه توبه
نكردهام، چگونه در اين موقفي كه اينهمه بندگان تائب و پشيمان حضور
يافتهاند در جمع آنها وارد شده، و به خداي بزرگ دروغ ميگويم؟
لبيك يعني اعلام حضور و اعلام قبول، اعلام تسليم، اعلام فرمانبري و
اطاعت.
بايد اين اعلام صادقانه و مخلصانه انجام شود و هر بار كه ميگويد و هر
چه تكرار ميكند از خود حال تسليم و قبول و فرمانبري بي چون و چرا را احساس
نمايد.
در روايت از سفيانبن عيينه است كه حضرت زين العابدين ـعليهالسلامـ
حج گذارد. و چون خواست محرم شود مركبش ايستاد و رنگش زرد شد و لرزه او را
عارض گرديد و شروع كرد به لرزيدن و نتوانست لبيك بگويد، سفيان گفت: چرا
تلبيه نميگوئيد؟ فرمود ميترسم در جوابم گفته شود: لا لبيك و لا سعديك پس
چون تلبيه گفت غش كرد و از مركبش بر زمين افتاد و پيوسته اين حال اور ا
عارض ميشد تا حج را به پايان رساند. (160)
پس از اينهمه انديشهها ونگرانيها كه همه علامت روشني باطن و صفاي وجدان
است ناچار و براي امتثال امر زبان را به عرض «لَبَّيْكَ اللّهُمَ لَبَّيْكَ
لَبَّيْكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ» باز ميكنند و سفر و سير خود را به
سوي خدا آغاز مينمايد.
زنها در ماشينهاي مسقف و مردها در ماشينهاي بيسقف سوار شده و به سوي
مكه مكرمه و خانه خدا رهسپار ميشوند در طول مدت طي راه تا آنجا كه
ديوارهاي خانههاي مكه ظاهر ميشود اين تلبيهها بسيار گفتار ميشود.
بدر:
يكي از منازل بين مدينه منوره و مكه مكرمه كه معمور و آباد شده است بدر
است كه همه مسلمانان نام آن را شنيده و كم وبيش از تاريخ آن اطلاع دارند
متأسفانه به اين منزل كه رسيديم چنان گمان كرديم كه راه تا قبور شهداي بدر
نزديك نيست و با اينكه شب است و راننده منتطر نميماند رفتن به آنجا و
زيارت قبور مطهره آنها امكان ندارد اما مقارن حركت معلوم شد كه راه نزديك
است و اگر موقع پياده شدن از ماشين مستقيماً به آنجا رفته بوديم فرصت كافي
بود اميد است در سفر آينده به درك اين سعادت و توفيق كه در اين سفر از آن
محروم شديم نايل گرديم.
ان شاءالله تعالي. ولي بايد متوجه بود كه غزوه بدر يكي از وقايع بسيار
مهم و آموزنده سازنده در تاريخ اسلام است كه هيچ مسلمان نبايد از مطالعه
تاريخ آن و تأمل پيرامون تفاصيل آن غفلت نمايد انديشه در رويدادهاي مثل
غزوه بدر و احد و خيبر و احزاب شخص را در مسائل مهم اسلامي آگاه، و به
مواضع صحابه و رجال صدر اسلام و فداكاران و قهرمانان غزوات شناخت ميدهد،
ضمناً چنانچه خواننده عزيز بخواهد ميتواندمختصري از سرگذشت غزوه بدر و
آگاهيهائي را كه از بررسي آن ميتوان كسب نمود در كتاب «رمضان در تاريخ»
اين حقير مطالعه فرمائيد.
ادامه سير به سوي مكه مكرمه:
پس از مختصري توقف در بَدْر و صرف چاي با گفتن تلبيهها سوار ماشين شده
به سوي مقصد روان شديم در بين راه گروههاي بسيار از كشورهاي مختلف ديده
ميشوند كه همه تلبيه گويان به سوي اين مقصد روان ميباشند و خبر «وعده
غيبي الهي را به حضرت ابراهيم ـعليهالسلامـ » همه ساله تحقق ميدهند.
بر حسب قرآن مجيد خدا به حضرت ابراهيم فرمود:
«وَ اَذّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ يَاْتُوكَ رِجالا وَ عَلي كُلّ ضامِر
يَاْتينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَميق». (161)
اين جماعات بيشمار بشري در بين راه كه به هم ميرسند صدا را به تلبيه
بلند كرده و همصدائي خود را با هم اعلام ميدارند بامدادان در يكي از منازل
براي نماز فرود آمديم در اينجا بر خلاف آنچه كه در اماكن و منازل ديگر ديده
بوديم آب و وضوخانه نداشت و شخصي شيشههاي كوچكي از آب را به يك ريال
ميفروخت ولي به مناسبت اينكه در جنب مسجد قديم آن مسجد جديدي بنا شده بود
و هنوز افتتاح نشده بود گمان ميرود در ساختمان مسجد جديد اين حوائج را
منظور كرده باشند.
به هر حال در مسجد قديم اين محل كه بسيار كوچك بود مسافرين نماز
ميخوانند و جالب اين است كه همين مسجد كوچك در اين محل كم جمعيّت نيز امام
و پيشنماز دارد تا ما وضو گرفته و آماده شديم امام مسجد با عدهاي از
مسافرين ديار مختلف و مأموميني كه از محل حاضر ميشوند نماز را خوانده بود
ما هم پس از اقامه نماز قدري در اين مسجد استراحت كرديم و چون خسته بوديم
با پيشنهاد دوستان و همسفران چند دقيقهاي خوابيدم وقتي بيدار شدم كه جماعت
ديگر در مسجد از مسافرين تازه وارد منعقد شده بود امام اين جماعت قرائت را
با صوت بسيار نافذ و مؤثر ميخواند و بسم الله الرحمن الرحيم را هم بلند
خواند و جالب اين بود كه در ركعت دوم سوره هل اتي را با بسم الله و با همان
صوت جاذب قرائت كرد.
باري اين منزل را همه مقارن طلوع آفتاب پشت سر گذارديم و روانه مقصد
شديم و چون شب بود و حد حرم معلوم نميشد لذا دعاي عالية المضامين را كه
براي ورود به حرم است به قصد ورود به حر خوانديم تأمل در مضامين اين دعا و
دعاهاي ديگر كه در مراسم حج خوانده ميشود بسيار مفيد و پرورش دهنده و
پرواز دهنده روح است.
وقتي ديوارهاي مكه مكرمه نمايان شد گفتن تلبيه را طبق دستور ترك كرديم
هر چند گفتن آن به غير قصد ورود جايز است اما چون مقام مقام تسليم و قبول و
واگذاردن امر به خدا و صدور و ورود به فرمان خدا است حتي مثل همين جمله چون
از اين امكان به بعد مأثور نيست ترك ميشود.