در محدوده و منطقه مذاهب اربعه
شايد بعضي گمان كنندكه موضع گيريهاي مثل شيخ الاسلام عليه شيعه و به نفع
كفار فقط در رابطه با اهل سنّت با شيعه بوده است اما اگر تاريخ را ورق
بزنيم ميبينيم پيروان مذاهب اربعه نيز با يكديگر همين نحو رفتار و بدتر را
داشتهاند از جمله كه قشون مغول در سال 627 اصفهان را محاصره نمودند با
اينكه بين آنها و مردم اصفهان جنگ واقع شد و با اينكه از طرفين گروه بسياري
كشته شدند از فتح اصفهان عاجز شدند تا در سال 633 بين اهالي اصفهان درگيري
و جنگ پيدا شد در اين اختلافات و جنگها كه تعصبات مذهبي موجب آن شده بود دو
فرقه شافعي و حنفي با هم جنگ داشتند و شافعيها نزد مغول فرستادند و به
آنها قول دادند كه اگر اين بار به قصد فتح اصفهان بيايند شهر را به آنها
تسليم خواهند كرد پسر چنگيرخان كه در اين وقت پادشاه و خان مغول بود لشگر
به اصفهان فرستاد و آنجا را محاصره كرد و شافعيها در حالي كه با حنفيها
جنگ ميكردند و از طرفين بسياري كشته شده بودند به موجب پيماني كه با مغول
بسته بودند شهر را به روي آنها باز نمايند تا آنها حنفيها را بكشند و
متعرض شافعيها نشوند درهاي شهر را باز نمودند و مغول وارد شهر شده شهر را
تسخير كردند و قتل عام نمودند نخست شافعيها و سپس حنفيها و پس از آن مردم
ديگر را كشتند و زنها را اسير كردند و شكم بانوان باردار را پاره نمودند و
اموالشان را غارت كردند و شهر اصفهان را به آتش كشيدند بطوري كه مثل
تلههائي از خاكستر گرديد.
و امثال اين حادثه در تاريخ پيروان مذاهب اربعه و اشاعره و معتزله بسيار
است مانند فتنهاي كه در بغداد پيدا شد و جماعتي در آن كشته شد و منشأ آن
اين بود كه حنابله و ديگران در معناي آيه كريمه: «عَسي اَنْ يَبْعَثَك
رَبُّك مَقاماً مَحْمُوداً» (134) معناي
آن شفاعت است. البته در مثل اين اختلافات كفار وارد نبودند و اگر بودهاند
نقششان ظاهر نبود و اما به هر حال موجب ضعف مسلمين ميگرديد و بالأخره در
همين اواخر و در حالي كه جنگ جهاني اول در جريان بود شريف حسين با
انگليسيها سازش كرد كه به آنها در برانداختن حكومت عثماني كمك كند تا آنها
نيز او را در نيل به حكومت و به اصطلاح خلافت به جاي عثمانيها ياري دهند
البته مظالم عثمانيها هم در پيشامد اين اوضاع سوء و انديشههاي فاسد، مؤثر
بود و چه بسا كه افراد ناپخته تحت تأثير مظالم سوء اداره آنها كه عالم
اسلام را در سراشيبي سقوط انداخته بود و تحت تأثير تبليغات گمراه كننده
دشمنان اسلام فريب خورده و با آنها سازش مينمودند ولي به هر جهت و علت كه
بود با كفار سازش كرده و به آنها اعتماد نمودند از سوي ديگر انگليسيها
وهابيها را نيز به طمع حكومت انداخته و با آنها نيز براي اينكه خلافت حتي
به صورت دست نشانده استعمار تجديد نشود قول و قرار بستند كه پس از
برانداختن عثمانيها حكومت عربستان را به صورت پادشاهي موروثي به آنها بدهند
و بالأخره گاهي هم برخي را به وحدت عربي و قوميت عربي فريب ميدادند در
نتيجه وقتي كه همه اين سازشگران آگاه و ناآگاه آنها را ياري دادند تا حكومت
عثمانيها را ساقط كردند و مصطفي كمال را با آن حيلهها و تبليغات به نام
يك منجي معرفي كرده و سپس حكومت ضد اسلامي كنوني را در تركيه تأسيس كردند و
از كشور عثماني متجاوز از بيست حكومت و جمهوري و سلطنت و اميرنشين و غيره
ايجاد كردند شريف حسين را كه مدعي خلافت يا وحدت عربي بود به قبرس تبعيد
كردند و پسرهايش را در اردن و عراق به نام امير عبدالله و ملك فيصل حكومت
دادند و بعد هم چنانكه شهرت يافت ملك فيصل را در بيمارستان به قتل رساند و
پس از او هم پسرش ملك غازي را كشتند و در عربستان هم به جبران خدمات
وهابيها به استعمار و خيانتهايشان به مسلمين چون صد درصد به نوكري آنها
اعتماد داشتند رژيم سلطنتي را تشكيل دادند.
و اكنون هم اين جريانها در عالم اسلام ادامه دارد و حكام مزدور و سازشگر
و آلت دست كفار همان روشها را دنبال مينمايند و بحمدالله اين ايران شيعي
بود كه به رهبري روحانيت و علماء و مراجع اسلام، خصوصاً امام خميني (مد ظله
العالي) به حكومت مزدور و سر سپرده شاه پايان بخشيد و با استقلال اسلامي
خود زمام حكومت را به دست گرفت و به راه انقلابات ضد استعماري ديگر كه از
اين قطب به قطب ديگر پيوستند و از كاپيتاليزم به سوسياليزم و از نظام غربي
به شرقي پناه بردند، نرفت.
باري سخن به درازا كشيد و تا حدودي از متن به حاشيه رفتيم.
آنچه ميخواهيم در اينجا بيان كنيم اين است كه بايد مسلمانها را در
رابطه با كل امور و روابطي كه با كفار دارند بدون ملاحظه افتراقهاي مذهبي
متحد و متفق سازيم كه همه مصداق «وَ هُمْ يَدٌ عَلي مَنْ سِواهُمْ» باشند
امري كه امكان پذير است و بايد بوجود آيد.
طرح اول:
اولين چيزي كه در حصول اين هدف لازم است اين است كه مسلمانان از بينش
سياسي كافي برخوردار باشند كه بتوانند جريانها و پيامد آنها را تحليل و
بررسي نمايند و بفهمند كه در مسائل مختلف در شرايط مختلف موضعگيريهاي
آنها چه آثار مثبت و منفي دارد و طرح مسأله براي چه مقصدي و از جانب چه كسي
ميباشد، و اصولا بايد چگونه طرح شود و مثلا بفهمند كه شخصي مثل محب الدين
خطيب با آن همه نوشتههاي بسيار زننده و تحريك آميزي كه نه فقط عليه شيعه
بلكه عليه اهل بيت رسول خداـصليالله عليه وآله وسلمـو به نفع دشمنان
آنها خصوص پيروان بنياميه نگاشته است چرا كتاب خبيثي مثل (الخطوط العريضة)
را مينويسند، و تقريب بين سني وشيعه را ناممكن معرفي مينمايد او در اين
كتاب چه مطلبي و تحقيق تازهاي را عرضه كرده است؟
و چرا حكومت سعودي با پول بيت المال آن را مكرر چاپ و به زبانهاي مختلف
ترجمه مينمايد و بين حجاج و زوار حرمين شريفين توزيع ميكند؟ و چرا شيخ
قطر هم جداگانه آن را چاپ مينمايد؟ و وقتي يك نفر شيعي دلسوز و غمخوار
مسلمين به افتراءات و تهمتهاي آن پاسخ ميدهد و مينويسد كه نوشتن اين
افتراءات و نشر اين اكاذيب به مصلحت اسلام و مسلمين نيست و به اسلام و
مدارك مسلمين صدمه ميزند و شيعه در اينگونه مسائل عقيدهاش اين است و اين
است و اين است كه از نظر اهل سنّت هم مردود نميباشد و بايد اين دفاعيات را
از شيعه قبول كرد و مغتنم شمرد كه مثلا همه مسلمانان متفقند كه كتاب اسلام
همين قرآن مجيد كتاب معروف و مشهور بين مسلمانان است كه «لا يَاْتيهِ
الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنْ حَكيم
حَميد» (135)بيگانه
با همكاري جامعه مدينه منوره و ترجمان الحديث لا هور كتاب (الشيعة و السنة)
سپس (الشيعة و القرآن) را مينويسند و هم جا را از آن پر ميكنند و بعد هم
در مصر در حكومت مثل سادات و مبارك كه حالشان معلوم است به عنوان معارضه با
جمهوري اسلامي چاپ ميشود و از ورود پاسخهاي اين افترانامهها به نام (مع
الخطيب في خطوطه العريضه) و (السنيّة و السنة في الميزان) و (صوت الحق و
دعوة الصدق) و (ايران تسمع فتجيب) و (امان الامه من الضلال و الاختلاف) و
(المراجعات) و (اجو به مسائل موسي جارالله) و (النص و الاجتهاد) و (الفصول
المهمه) و (اصل الشيعة و اصولها) و (السقيفة) و (الي المجمع العلمي العربي)
و (احقاق الحق) و (دلائل الصدق) و صدها كتاب ديگر از اين قبيل بلكه تفسير
قرآن مثل (مجمع البيان) و (التبيان) و كتابهاي حديث و فقه به كشور عربستان
جلوگيري ميشود و به قول سعدي (سنگ را بسته و سگ را رها كردهاند)؟ چرا در
عربستان به اصطلاح سعودي در افتخار به وجود تجسم فحشاء و فسق و كفر يزيدبن
معاويه به نام (حقائق عن اميرالمؤمنين يزيدبن معاويه) كتاب مينويسند و در
رياض پايتخت سعوديها آن را چاپ و منتشر ميسازند؟ آيا نوشتن اين كتاب هم
تأييد سنت و تأييد اسلام و دعوت به توحيد است؟ آيا يك فرد مسلماني نوشتن
اين كتاب را با عنوان اميرالمؤمنين يزيد تصويب ميكند؟ آيا اين فحش و دشنام
به تمام مسلمانان و مسخره كردن آنها نيست؟ آيا غير از عميق كردن فاصله و
انداختن سنگهاي بزرگ و بزرگتر در راه وحدت مسلمين مقصودي دارند؟ آيا بر هر
كس كه مختصر اطلاعي از تاريخ جرائم و جنايات يزيد داشته باشد اين معنا كه
دفاع از يزيد ممكن نيست و با انصاف و اسلام منافات دارد پوشيده است؟ آيا در
دفاع از يزيد غرض و مقصدي غير از دفاع از رژيم سعودي و امثال آن وجود دارد؟
بايد مسلمانها اينگونه جريانها را كه سياست محض و تعصب خالص است از
جريانهاي بحث و بررسي اهل مذاهب جدا نمايند.
همچنين در عربستان به اصطلاح سعودي نشرياتي ديدم (بقول خودشان) عليه
نصيريها در اين نشريات حافظ اسد رئيس جمهور فعلي سوريه را متهم نموده كه از
غلات و نصيريه است و در واقع تمام اين كتاب يا رساله نه ردّ غلات است كه
ردّ اسد است و اگر اسد هم نوكر آمريكا و خواهان سازش با اسرائيل بود از سوي
اين نويسندگان و مذهبسازان وهابي و مفتيان درباري و دولتي آنها مسلمان
موحد تمام عيار معرفي ميشد كه در خير اسلام قدم برميدارد ولي چون اين
نوكري را ندارد غالي و غير مسلمان خوانده ميشود اين الفاظ هم مثل مرتجع و
مترقي وسيله اعمال سياستهاي غربي و شرقي است بايداين نوشتهها را كه به آن
اشاره شد از نوشتههائي كه فقط بر اساس تحقيق و بررسي و روشن شدن جوانب يك
مسأله نوشته ميشود جدا كرد.
اشتباه نشود در اينجا نخواستيم العياذ بالله از مثل ژرژ حبشها رئيس
جمهور يمن جنوبي و غير آنها دفاع كنيم و وابستهاي را به وابستهاي ترجيح
دهيم زيرا مواضع آنها را هم ميدانيم و ميدانيم كه در مسائل به اصطلاح و
به ظاهر اسلامي خطوطشان محدود است و از مرزي كه روسها نخواهند تجاوز
نميكند و لذا آنجا كه بايد وارد عمل شوند شعار ميدهند و اين گروه هم اگر
طرف مقابلش دست از آمريكا بردارد و جبهه چپ گراي فلسطيني را تأييد نمايد و
نوكر روسها شود فوراً به آن لقب مترقي ميدهد زيرا ترقي در اصطلاح آنها شخص
و رژيمهاي چپ گرا و سوسياليسم خواه و حداقل در مسائل سياسي و اقتصادي غير
ملتزم به مذهب است و مرتجع به اصطلاحشان رژيمهاي غير سوسياليست و وابسته
به غرب و كاپيتاليزم است كه ضمناً به همين مدرك رژيمها و گروههاي مستقل
اسلامي را كه وابسته نباشند نيز مرتجع ميگويند بلكه مقصود اين است كه
مسلمانان بايد خطهاي سياسي وابسته به شرق يا غرب را از خط سياسي و مستقل
اسلام تميز دهند و سخنان به ظاهر فريبنده را كه يكي از اين دو خط را
ميكوبد و ديگري را تأئيد مينمايد بشناسند و بفهمند كه حتي موضع ضد
اسرائيلي اگر با وابستگي به سياست روس و در واقع موضع ضد آمريكا در خدمت
روس باشد هر كس اين موضع را داشته باشد هر چند او را مترقي بگويند اسلامي
نيست و از آن سو موضع ضد ماركسيستي نيز اگر متكي و ملهم از سياست آمريكا
باشد هر كس آن را داشته باشد اسلامي نيست و آمريكائي است اسلام نه اسرائيل
و امپرياليزم غرب را ميپذيرد و نه ماركسيسم و امپرياليزم روسيه و شرق را
خواه اول سر از آستين شاه و مبارك و عرفات و ... به در آورده باشد و خواه
دوم سر از گريبان كارمل و ژرژ حبش و رئيس جمهور يمن جنوبي بيرون بياورد.
علي هذا طرح اول اين است كه مسلمانان كساني را كه مذهب را وسيله رياست
خواهيها و سياستهاي شخصي خود قرار ميدهند از افراد حقيقت جو و كاوشگر كه
ميخواهند در مسائل مورد اختلاف مسلمين حق را پيدا كنند و بر اين اساس به
شناخت حق ميرسند تميز داده و جدا نمايند، و جويندگان حق با برخورد صحيح و
تفاهم و حسن ظن يكديگر را در كشف حقيقت ياري دهند، و هر مطلب را در مرتبه
خودش قرار دهند يعني به مسأله فرعي اعتبار مسأله اصولي ندهند مثلا اگر
اجتهاد را در مسائل مربوط به مذهب و مشاجرات بين صحابه حجت ميدانند بر
اساس آن مشي كنند نه اينكه اجتهاد را براي تبرئه معاويه و عمر و عاص و
خالدبن وليد و طلحه و عايشه عذر بدانند، و آنان را كه فتنههائي بس بزرگ بر
پا كرده و خسارتهاي غير قابل جبران به اسلام وارد كردند و موجب ريخته شدن
خون دهها هزار مسلمان شده، و آثار اعمال غم انگيز و ضايعه آفرينشان تا
امروز دنيا اسلام را تحت تأثير قرار داده تبرئه نمايند اما اجتهاد كسي را
كه ديروز يا امروز با اجتهاد اين افراد را محكوم و خائن به امت اسلام بداند
محترم نشمارند و اصلا حق اجتهاد در اين مسائل را از او سلب كنند كسي نيست
به اينها بگويد شما كه در عذر و بهانه قرار دادن اجتهاد تا اين حدّ پيش
ميرويد كه مثل معاويه را با اينكه به شهادت تاريخ هرگز بر اساس اجتهاد با
علي معارضه نكرد (135)مجتهد
ميخوانيد و آن همه خيانتها و جنايتهايش را بر اساس اجتهاد ميشماريد و او
را معذور ميداريد و خال المؤمنين ميگوئيد (136)نميشمارند.
مگر علي ـعليهالسلامـ و عمار و صدها نفر از اصحاب بزرگ پيغمبر
ـصليالله عليه وآله وسلمـ كه در صفين با معاويه جنگ ميكردند غير از اين
عقيده داشتند؟
شما كه به حضرت زهرا ـعليهاالسلامـ كه خلافت ابوبكر را ردّ كرد و تا
زنده بود با او بيعت نكرد اعتراض نميكنيد و او را سيده زنان اهل بهشت و به
نص آيه تطهير مطهره از هر رجس و گفتار ناصواب ميدانيد و نبايد هم اعتراض
داشته باشيد زيرا آن صديقه طاهره هر عقيدهاي داشته باشد و هر راهي رفته
باشد و هر سخني فرموده باشد عين حق و صواب است و سخني كه مطابق با هواي نفس
و انگيزههاي نفساني باشد نفرموده است شما كه بنيهاشم و آن عده از صحابه
بزرگوار را كه از زهرا سلام الله عليها در ترك بيعت با ابوبكر پيروي كردند
و تا او زنده بود استضعاف نشده بودند بيعت نكردند و پس از بيعت هم عقيده
خود را تغيير ندادند معذور ميدانيد و ميگوئيد اين اجتهاد فاطمه هرا و
بنيهاشم و ديگران بود.
چرا به شيعه (كه عقيده فاطمه را كه داراي مقام عصمت است حجت ميداند، و
او را در راهي كه رفت و احتجاجاتي كه فرمود بر حق ميداند) اعتراض
مينمائيد و سنگ دشمني با شيعه را به سينه ميزنيد، و آنها را به تهمت
اينكه شيخين را سب مينمايند، يا ردّ خلافت آنها را ميكنند تفسيق و بلكه
اگر بتوانيد تكفير ميكنيد و اخوت اسلامي را به اين بهانه واهي خدشهدار
ميسازيد. واقعاً بسيار عجيب و خندهآور است كه آنان را كه سب و ناسزا به
نفس پيغمبر و بطل اسلام و فاتح غزوات و اعلم و اسبق امت را رواج دادند و بر
منابر و خطبهها به اين وسيله مستقيماً علي ـعليهالسلامـ و غير مستقيم
شخص رسول خدا ـصليالله عليه وآله وسلمـ را هدف سبّ و ناسزا قرار دادند
مجتهد و صحابي و عادل و بلكه مقتدا ميدانند اما كسي را كه به موجب دلائل
علمي و تاريخي و اجتهاد خود خلافت ابوبكر و عمر را شرعي نميداند يا به
معاويه و ساير منحرفين از اهل بيت و كساني كه به آن عزيزان خدا اذيت و آزار
رساندند سب و ناسزا ميگويد اجتهادش را محترم نميشمارند بلكه او را مهدور
الدم ميدانند و اخوت اسلامي را درباره او رعايت نميكنيد.
وقتي بنا باشد در قتل عثمان كه به قول آن صحابه پرستها مظلوم كشته شد
افرادي مانند عايشه و طلحه و زبير و عمار و محمدبن ابي بكر و گروه بسيار
دست داشته باشند و كل مسلمين به استثناي بنياميّه و بنيمروان كه مسبب
اصلي انقلاب عليه او گرايش او به آنها و مسلط كردن آنها بر مؤمنين بود يا
شريك يا راضي باشند و همه اجتهادشان محترم باشد.
چرا كسي كه به عثمان بر حسب اجتهادش سب مينمايد و مثل سيد قطب او را
عنصري ضعيف و نالايق و غير اهل براي خلافت بداند و از او انتقاد و مذمت
نمايد و اعمالش را محكوم كند مورد اعتراض باشد.
غرض اين است كه در طرح ريزي براي اتحاد هم بايد بي غرضانه و منصفانه
اقدام كرد و بر اين اساس طرح ريخت كه بي جهت مسلمانها به تهمتهائي كه در
عصر صحابه هرگز خروج از اسلام و عدالت شناخته نميشد به باد انتقاد گرفته
نشوند و از آنها فاصله گرفته نشود و الاّ بايد مروان و پدرش را با آن سوابق
سوء پيشوا قرار دهند و به آنها نزديك شوند و از مثل عمار كه پيغمبر
ـصليالله عليه وآله وسلمـ فرمود از سر تا پايش ايمان است با آن سوابق
درخشان فاصله بگيرند.
وقتي بر اساس انصاف و بيغرضي پيش برويم ميتوانيم اتحاد را پيريزي
كرده و با هم در كنار هم مشكلات سياسي و اقتصادي و اجتماعي جوامع مسلمين را
حل كنيم.
چنانكه ملاحظه ميكنيم دو نفر رهبر بزرگ شيعه وسنّي سيد شرف الدين و شيخ
مجيد سليم شيخ جامع از هر طي يك سلسله پرسشهائي كه شخصيت دوم از اول
مينمايد و او با صراحت و بيان ادله پاسخ ميدهد به اين نتيجه ميرسند كه
شيخ از هربه سيد مينويسد
«اشهد انكم في الفروغ والاصول علي ما كان عليه الائمة من آل الرسول و قد
اوضحت هذا الامر فجعلته جلياً و اظهرت من مكنونه ما كان خفيّا فالشك فيه
خبال، و التشكيكَ تضليل و قد استشففته فراقتي الي الغاية و تمخرت ريحة
الطيبة فانعشني قدسي مهبها بشذاه الفياح، و كنت ـ قبل ان اتصل بسببك ـ علي
لبس فيكم لما كنت اسمه من ارجاف المرجفين ... و مصباح دجي و انصرفت عنك
مفلحاً منجحاً فما اعظم نعمة الله بك و علي و ما احسن عائدتك لدي و الحمد
لله رب العالمين». (137)
كه شما ميتوانيد اين مباحثات و مراجعات را در كتاب (المراجعات) يا
ترجمه فارسي آن مطالعه فرمائيد.
طرح دوم:
طرح دوم اين است كه اختلافات شيعه سني در دو موضوع است يكي در مسأله
امامت و زعامت امت و ديگر در بعض مسائل اصول دين و بعض مسائل فرعي در مسأله
امامت اگر چه نقطه اصلي اختلاف است و اختلافات ديگر از آن منشعب شده است
اكنون مواجهه و تدافع و تصادم عملي در آن صورت خارجي پيدا نميكند زيرا
عمده اختلاف بر سر اين است كه علي به نصّ و تعيين، آن حضرت به مقام زعامت
از سوي رسول خدا ـصليالله عليه وآله وسلمـ و امامت مسلمين بعد از پيعمبر
ـصليالله عليه وآله وسلمـ منصوب و معين شده بود يا اينكه ابوبكر و عمر و
عثمان و پس از آنها علي ـعليهالسلامـ اين مقام را به كيفيت و صورتي كه
جلو آمد حائز شدند اكنون اين يك عقيده است كه اگر چه به نظر شيعه بسيار مهم
است و حتي شرط قبول شدن اعمال است ولي اكنون عملا و خارجاً هم
عليـعليهالسلامـ و هم كساني كه در موضوع خلافت نص خدا و رسول را كنار
گذاردند يا به تعبير بعضي نصوص را تأويل كرده و صلاح و خير امت را در نظر
گرفتند (خود را بيناتر به مصالح امت از رسول خدا و بلكه بيناتر از خدا
شمردند) در بين نيستند تا يك جبهه براي زعامت اين و يك جبهه براي امارت آن
عمل نمايند، و مدافعه و بر كنار كردن در بين باشد فقط مسأله عقيده است كه
(كل علي عقيدته) و وجهي ندارد كه معتقد به شرعي بودن حكومتهاي حاكمان غالب
طرف ديگر را معذور نداند و اجتهادش را محترم نشمارد و چنانكه گفتيم بحث و
بررسي در اين موضوع هر چه داغ باشد اگر كاوشگرانه و منصفانه باشد تصادمي
ايجاد نمينمايد.
باقي ميماند ساير مسائل از اصول دين مثل خلق قرآن و تنزه خدا از جسم و
جبر و تفويض و امثال ذلك و همچنين مسائلي از مسائل فروع دين مثل حج تمتع، و
متعه نساء و عول و تعصيب و طلاق ثلاث و وارث زوجه كه در كل اين مسائل اولا
ميتوان گفت هر كس و عقيده و اجتهادش زيرا داشتن عقيده به هر طرف از طرفين
اين مسائل مانع از اتحاد و تفاهم با كسي كه معتقد به طرف ديگر است خصوص در
برابر كفار و در مقام حفظ مشتركات و اصول نميباشد.
و ثانياً در اين مسائل مسلمين همه به اينكه كتاب و سنّت مرجع است اتفاق
دارند و به قول شيخ اسبق از هر شيخ محمود شلتوت احدي از شيعه و سني نيست كه
بگويد با اينكه حكم خدا را بر حسب كتاب و سنت ميدانم بر خلاف آن نظر
ميدهم (مگر اينكه معاند باشد) بنابراين در مسائل مربوط به اصول دين معيار
عقل و كتاب و سنّت است و در مسائل فرعي هم به اتفاق تمام امت مرجع و مأخذ
بايد كتاب و سنّت باشد.
علي هذا در رجوع به كتاب و سنّت بايد به آياتي رجوع كرد كه در معنائي
باشند و عموم يا اطلاق آنها بر حسب روايات معتبر مخصص يا مقيّد نشده باشد و
همچنين به آياتي كه احتمالات متعدد در آنها باشد ولي بر حسب سنّت معتبر احد
احتمالات مراد باشد و در مورد سنّت نيز بايد به احاديث حاكي از آن رجوع
نمود كه يا متواتر باشند يا اگر آحادند واجد شرايط اعتبار و عندالعقلا حجت
باشند.
بنابراين پيشنهاد اين است كه اهل سنّت مانند شيعه از قبول حديث حاكي از
سنّت (قول و فعل و تقرير معصوم) در صورت اعتبار عقلائي و طبق مدلول ادله
حجيت خبر واحد مانند شيعه روش گستردهتري پيش گيرند، و از اين محدودهاي كه
سياستهاي حاكم نق احاديث را در آن مقبول قرار دادهاند و امت را از احاديث
و علوم و معارفي كه از طرق عترت روايت شده محروم كردهاند بيرون آيند، و
آزادانه احاديث را از جهت متن و سند بدون پيشداوري بررسي كنند احاديث از
طرق اهل سنّت به اضعاف مضاعف بيشتر از اين بوده است كه در صحاح سته و
مسانيد جمع شده است و بسياري از اين احاديث كه كنار گذارده شده است فقط
براي همين است كه معارض با سياستهاي حاكم بوده است و لذا روايت آنها در
كتاب و قرائت آن بر تلاميذ و متحملان حديث خصوص به قرائت بر آنها به اسماع
از شيوخ امكان پذير نبوده است و ثانياً طول مدت و ادامه تبليغات به نفع
حكومتها و عليه اهل بيت ـعليهمالسلامـ و ممنوع شدن اخذ حديث از آنها و
عمل به مذهب آنها به عنوان يك جرم سياسي بزرگ خود به خود اكثريت را در همان
محدوده اخبار مورد قبول حكومتها محبوس كرد بطوري كه گمان ميكردند راه و
روش و حديث و خبر همين است.
به هر حال شخص متتبع و وارد در سير حديث و كتابهاي رجال به خوبي اين
نكته را درمييابد كه كل احاديثي كه كنار گذاشته شده و مثل صحيحين و سنن از
آنها استخراج شده احاديث ضعاف و بي اعتبار نبودهاند و صرف نظر از آنها و
مراجعه نكردن به آنها يك ضايعه بزرگ علمي است كه خسارت آن بسيار است به
خصوص كه در همين صحاح و سنن نيز احاديث ضعيف زياد است و رجال بسياري از اين
احاديث از بد سابقهترين افراد ميباشند كه يا سياستمداران نامدار و
آدمكشان معروف بوده و يا سوابق شرارت و خباثت ديگر داشتهاند كه اگر تنها
به كتاب (اضواء علي السنة المحمدية) و (شيخ المضيرة) و (العتب الجميل)
مراجعه شود معلوم ميشود كه اعتباري كه براي اينگونه صحيحها قائل هستند تا
چه حد بي پايه و مايه است.
از سوي ديگر احاديثي كه از طرق شيعه نيز با سندهاي معتبر عقل پسند روايت
شده بسيار است كه همه اين احاديث حكايت از سنت دارند و بايد مورد بررسي
قرار گيرند و هرگز يك نفر سني در پيشگاه خدا معذور نيست اگر بگويد كل اين
همه علوم و احاديث را ترك كردم و به آنها مراجعه ننمودم براي اينكه روات آن
شيعه بودند يا نقل فضايل علي و ساير اهل بيت را كردهاند يا رواياتي متضمن
مثالب و مطاعن اعداي آل محمّد روايت كردهاند يا بدتر بگويند شرط قبول حديث
اين است كه در سلسله سند آن يك نفر شيعه و دوستدار آل بيت ـعليهمالسلامـ
نباشد و بلكه بايد اندكي بغض علي بن ابيطالب را داشته باشد و روايات عمران
بن حطّان خارجي و آدمكشان و ستمگران را بر روايات صديقين اهل بيت
ـعليهمالسلامـ مقدم بدارند.
اگر همگان همان اخذ به كتاب و سنّت را ملاك و معيار قرار دهند و از حديث
ثقلين كه متواتر است و بر حسب آن پيغمبر ـصليالله عليه وآله وسلمـ به
امت در صورت تمسك به كتاب خدا و عترتش وعده صريح آمن از ضلالت داده است
الهام بگيرند، و از خط قرآن و اهل بيت بيرون نروند مسألهاي در اصول و فروع
مورد اختلاف باقي نخواهد ماند.
وقتي كه در مسائل مورد اختلاف بين صحابه هر كس در اخذ به قول يك نفر از
آنها بنا به نظر اهل سنت مجاز باشد چه مانعي دارد كه همه به قرآن و عترت
تمسك جويند كه هم صحت تمسك به آنها پشتوانهاي مثل حديث متواتر ثقلين و
احاديث امان و احاديث سفينه و احاديث ديگر دارد و بر حسب اين احاديث راه
نجات منحصر به تمسك به آنها است.
و همچنان كه ميدانيم تمام امت از سني و شيعه اتفاق دارند بر اينكه علي
بن ابيطالب بر حق است و به موجب احاديث معتبر علي با حق و حق با علي است و
احدي از شيعه و سنّي در حجيّت اقوال و ارشادات آن حضرت در كل مسائل اسلامي
ترديد نميكند و همه آن را معتبر ميدانند اگر چه تمام صحابه بر خلاف آن
باشند چنانكه فخر رازي در تفسير خود راجع به جهر به (بسم الله الرحمن
الرحيم) گفته است. (138)
و اين همان نظري است كه ابان بن تغلب در تعريف شيعه فرموده است او
ميفرمايد:
شيعه كسي است كه اگر علي به راهي برود و ساير امت به راه ديگر او راه
علي را ميرود. (139)
تمام مسأله همين است كه آراي علي و فاطمه ـعليهماالسلامـ صحيح و حجت
است و همه اين را قبول دارند و به آن معترفند.
بنابراين اگر به جاي عمل به قول ابن عمر و ابوهريره و مغيرةبن شعبه، و
اين و آن و ديگران به قول علي ـعليهالسلامـ با آن سوابق علمي و عملي
درخشان عمل كنند هم رفع اختلاف ميشود و هم به حجتي كه نزد همه اعتبار آن
ثابت است عمل كردهاند البته اين به آن معنا نيست كه سني اقوال و آراي ساير
صحابه را بياعتبار بشناسد بلكه پيشنهاد يك راه عملي مورد اتفاق است.
در اين موضوع هر كس بخواهد بيشتر بررسي نمايد ميتواند به تأليفات
ارزنده علاّمه كبير و شريف اجلّ سيد شرفالدين و كتاب الوحدة الاسلاميه و
اصل الشيعة و اصولها و نوشتههاي اين حقير ناچيز مثل (مع الخطيب) و (صوت و
الحق) و (امان الامة) رجوع نمايد و طرحهاي عملي و امكان پذير اتحاد شيعه و
سني را بررسي كند.
بديهي است در اين راه هر مقدار پيش برويم بايد آن را توفيق بزرگ بدانيم
چون به قدري دشمنان بين شيعه و سنّي سمّ پاشي كردهاند، و به قدري اين
مسأله مورد استفاده حكام و سياستمداران قرار گرفته و جدائي و فاصله و سوء
تفاهم ايجاد نمودهاند كه مسلمانان سني حتي در مثل عراق و عربستان از برادر
شيعي خود و عقايد او اطلاع ندارد و گمانهاي باطلي نسبت به او ميبرد كه او
از آنها فاصلهاش از مشرق تا مغرب بيشتر است با اينكه اكثريت مردم عراق
شيعه هستند و در عربستان نيز اگرچه شايد اكثريت نباشند ولي در مناطق مهمي
مثل قطيف اكثريت دارند و در مثل مدينه منوره و اطراف آن نيز بسيارند.
طرح سوم:
اگر كسي بگويد طرحهاي اتحادي كه پيشنهاد شد منصفانه و معقول و منطقي است
و اجراي آن در حريم عقايد و نظرات هيچ يك از دو فرقه خدشه وارد نميسازد
اما مع ذلك ممكن است برخي از متعصبان اهل سنّت و خصوص آنان كه با اين سياست
(فرق تسد) رياست مينمايند مانع از بررسي اين طرحها بشوند.
پاسخ ميدهيم: عالم اسلام به حركت در آمده و مسلمانان بيدار شدهاند و
متعصبان و مغرضان متعصب نما را كم و بيش ميشناسند و زيانهاي اختلاف را درك
ميكنند و حقيقت بعض ادعاها را دريافتهاند از اين جهت همه تشنه اتحادند و
وقتي طرح معقول به آنها عرضه شوداگر هم امروز نپذيرند و با حسن استقبال
عموم روبرو نشود فردا خواهند پذيرفت، و متعصبان نادان را كنار خواهند زد
زيرا وقتي ضرورت اتحاد احساس شد بايد آن را ايجاد نمود اين اتحاد هم حداقّل
در شرايط فعلي بطور حقيقي حاصل نخواهد شد پس يا اين طرحها بايد عملي شود و
يا هر كس طرح ديگري داشته باشد بدون اينكه از شيعه بخواهد سنّي شود يا از
سنّي شيعه شود آن را عرضه نمايد البته در صورتي كه عملي تر باشد بايد آن را
پذيرفت.
مع ذلك ما طرح سومي هم ارائه ميدهيم و آن را بر اساس حبّ في الله و بغض
في الله و تولي و تبري و لزوم قطع ارتباط با دشمنان خدا مطرح مينمائيم.
نخست آياتي را از قرآن مجيد در روابط مؤمنين با يكديگر، و تأكيد بر
اتخاذ ولايت الله و تبري از اتخاذ ولايت طاغوت و ترك مواده كفار و وجوب
مواده با مسلمين تلاوت مينمائيم سپس مينگريم كه در رابطه با اتحاد اسلامي
از اين آيات چه استفاده ميكنيم.
يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصاري
اَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ اَوْلِياءُ بَعْض وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ
فَاِنَّهُ مُنْهُمْ اِنَّ اللهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظالِمينَ». (140)
يعني اي كساني كه ايمان آوردهايد نگيريد يهود و نصارا را اولياء و
سرپرست و صاحب اختيار يا دوستان (141) ايشان
اولياي بعض ديگرند و هر كس تولي كند ايشان را كه آنها را دوست يا صاحب
اختيار بگيرد پس او از ايشان است به درستي كه خدا هدايت نميكند قوم ستمگر
را.
«لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْيَوْم الاْخِرِ
يُوادُّونَ مَنْ حادَّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ اَوْ
اَبْناءَهُمْ اَوْ اَخْوانَهُمْ اَوْ عَشيرَتَهُمْ اُولئِكَ كَتَبَ في
قُلُوبِهِمُ اْلايمانَ». (142)
يعني نمييابي تو قومي را كه ايمان به خدا و روز ديگر دارند كه دوستي
كنند با كسي كه با خدا و رسول دشمني كرده است و اگر چه پدرانشان يا
پسرانشان يا برادرنشان يا عشيره و فاميلشان باشند ايشانند كه خدا در
دلهايشان ايمان را ثبت كرده است.
«يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تتَخَّذِوُا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ
لا يَأْلُونَكُمْ خَبالا وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ
مِنْ اَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفيصُدُورُهُمْ اَكْبَرُ قَدْ بَيَّنا لَكُمُ
الاْياتِ اِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ». (143)
«يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْكافِرينَ اَوْلياءَ
مِنْ دُونِالْمُؤْمِنينَ اَتُريدُونَ اَنْ تَجْعَلُوا لِلّهِ عَلَيْكُمْ
سُلْطاناً مُبيناً». (144)
«يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذينَ اتَّخَذُوا
دينَكُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذينَ اُوتُوا الْكِتابَ مِنْ
قَبْلِكُمْ وَ الْكُفّارَ اَوْلِياءَ وَاتَّقُوا اللهَ اِنْ كُنْتُمْ
مُؤْمِنينَ». (145)
«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وِ الَّذينَ مَعَهُ اَشِدّاءُ عَلَي
الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ». (146)
«يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا يَرْتَدَّ مُنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ
يَاْتِي اللهُ بِقَوْم يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ اَذِلَّة عَلَي
الْمُؤْمِنينَ اَعِزَّة عَلَي الْكافِرينَ». (147)
از مثل اين آيات و آيه (وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَميعاً وَلا
تَفَرَّقُوا) و روايات بسيار در كمال ظهور و وضوح استفاده ميشود كه
مسلمانان بايد از كفار مستقل و ممتاز و در شكل و صورت و معني و سيرت جامعه
واحد باشند.
اين دستورات و ارشادات و رهنمودهاي ديگر قرآن مجيد و احاديث جامعه را به
سوي وحدت سوق ميدهد.
بلكه ميتوان گفت وحدت مسلمين بالخصوص در برابر كفار امري موجود و حاصل
است و چيزي نيست كه نداشته باشند تا به آنها داده شود و اين توصيهها و
سفارشها براي اين است كه مسلمانان را به لوازم و آثار وحدتي كه دارند ملتزم
و متعهد سازند.
وحدت مثل ايمان است كه اگر چه به حسب ذات خود و هم به حسب متعلق خود
مراتب و كامل ناقص داشته باشد در هر مرتبهاي از مراتب آثار و علائمي دارد
كه بايد آن آثار و علائم از افرادي كه به آنچه محقق وحدت است ايمان دارند
ظاهر شود وگرنه نفي وحدت شيعه و سنّي بطور سالبه كليه مثل نفي وحدت بين
اشاعره و معتزله و مثلا شافعيه و حنفيّه هرگز صحيح نيست هر چند اثبات وحدت
آنها هم بطور موجبه كليه صحيح نباشد كه در نتيجه بطور موجبه جزئيه وحدت
محقق است مطلب اين است كه شيعه و سني در مسائل با هم متحد و متفقند كه آنها
را از كفار جدا مينمايد و موجوديت و استقلال جامعه مسلمين در مقابل كفار
به همين قدر جامعهاي اصولي و قدر مشتركهاي اساسي است كه شيعه و سنّي با
هم در آنها اتفاق دارند و همين قدر جامعهاي بنيادي است كه كل مسلمانان
بدون اينكه رنگ سني يا شيعه داشته باشند به آن شناخته ميشوند و آنها را يك
واحد ديني و مكتبي و اجتماعي و سياسي بخش مهم و بزرگي از بخشهاي بشري
معرفي نموده است بنابراين در اينجا كه از وحدت سني و شيعه سخن ميگوئيم از
اينكه وحدت ايجاد كنيم و قدر مشتركي براي شيعه و سني بيابيم سخن نميگوئيم
چون اين تحصيل حاصل است مگر اينكه بخواهيم قدر مشتركها را بيشتر كنيم و
الاّ در حساب استقلال و امتياز از بيگانگان قدر مشتركهاي اساسي شيعه و سنّي
را جامعه واحد قرار داده است.
شيعه با سني در مسال اساسي مثل توحيد و نبوت و معاد با هم وحدت و قدر
جامع دارند و با آن از تمام اصناف كفار حتي اهل كتاب يهود و نصارا ممتاز و
مستقل ميباشند.
از جهت اينكه همه داراي يك كتاب به نام قرآن ميباشند كه شيعه و سني و
همه فرق مسلمين آن را وحي نازل بر حضرت خاتم الانبياء ـصليالله عليه وآله
وسلمـ و يگانه كتاب اسلام ميدانند نيز داراي وحدتند و اين قرآن است كه در
سراسر جهان وحدت مسلمين را حفظ نموده و شيعه و سنّي را به هم پيوند داده
است.
همچنين قبله مسلمانان كه كعبه معظمه است يكي ديگر از مادههاي محكم
اتحاد مسلمين از شيعه و سنّي است كه همواره بوده و خواهد بود.
همچنين نمازهاي پنجگانه، روزه ماه مبارك رمضان، حج، حرمت ربا، خمر،
قمار، نكاح محارم، و محرمات ديگر همه و هر كدام از مواد اتحاد اين دو فرقه
است.
بنابراين ميگوئيم در حد همين اتحادي كه حاصل است و وحدتي كه مسلمين در
اين مسائل اساسي دارند بايد مسلمانها ملتزم به رعايت آثار اين وحدت و
استقلال جامعه خصوص در برابر كفار باشند و شايد بتوان گفت آنچه از آياتي كه
تلاوت كرديم استفاده ميشود حداقل آثار اين وحدتي است كه سنّي و شيعه دارد.
و در رابطه با اين وحدت بايد امور زير را رعايت نمايند:
1) كفار را سرپرست و همراز و مورد اعتماد نگيرند و در امور خود صاحب
اختيار نسازند.
2) با آنها مواده و دوستي ننمايند.
3) در برابر كفار موضع نفوذ ناپذير و عزت و قوت داشته باشند.
4) در بين خودشان و جامعه خودشان با هم مهربان و فروتن باشند و چنان
نباشند كه رفتارشان با كفار با فروتني وقبول استضعاف و با مسلمانان با شدت
و عدم انعطاف باشد.
رعايت اين امور و التزام و تعهد به آنها كه به نظر ميرسد حدّاقل آثار
وحدت اسلامي شيعه و سنّي است به عنوان سنگ زيربناي وحدت پيشنهاد ميشود.
و در اين رابطه است كه بايد روابط مسلمانان با يكديگر و روابطشان با
خودشان در مقايسه با روابطشان با بيگانگان به دقت بررسي شود چنان نباشد كه
بيگانگان از سردي روابط آنها با خودشان يا خداي نخواسته گرمي روابطشان با
كفار به فكر سلطه بر مسلمين و استضعاف آنها بيفتند.
چنانكه در حال حاضر ميبينيم كفار از وجود چنين حالت سوء و روابط غير
اسلامي مسلمانان با خودشان و با كفار چه استفادههائي ميبرند.
في المثل روابط نزديك افغانستان و بعضي ديگر از كشورها بطور تسليم
مآبانه با روسيه و روابط نوكر مآبانه رژيم مصر و اردن و رژيمهاي كشورهاي
متعدد ديگر با غرب و خصوصاً آمريكا موجب شده است كه اين رژيمها آلت دست
سياست و گوش به فرمان مسكو يا واشنگتن شده و وابستگان به روسيه تجاوز مسكو
را به افغانستان تأييد مينمايند و وابستگان به واشتنگتن در جريانهاي مسائل
فلسطين و لبنان سياست آمريكا را بازي ميكنند و بدتر از همه سازماني مثل
سازمان آزادي بخش فلسطين به جناحهاي چپ و راست و وابسته به شرق و غرب تقسيم
شده و روابط هر يك از آنها با استكبار گر متبوعش به مراتب از روابطشان با
خودشان قويتر است.
به هر حال اين قدم اول وحدت و جلوه نخست آن است كه مسلمانان در مسائل
مربوط به جهان اسلام و مسلمين استراتژي واحد داشته باشند و در برابر كفار
كه دشمن مشترك اسلام و مسلمين ميباشند متحد باشند و اگر كفار بر اساس
سياست (فرق تسد) بخواهند از افتراق و اختلاف كلمه آنها استفاده نمايند از
آن جلوگيري كنند و در كنار برادران مسلمان خود بايستند و بدانند كه هرگونه
سلطه و نفوذ كفار در هر منطقه از كشورهاي مسلمان نشين موجب ضعف همه
ميگردد، و اگر حتي كفّار حق السكوت به يك حكومت بدهند كه در مقابل هجوم و
يورش آنها به يك منطقه مسلمان نشين اعتراض ننمايد و بيتفاوت و خاموش
بنشيند آن حكومتي كه اين خيانت را قبول ميكند در واقع خود را ضعيف نموده و
مقدمات سلطه آنها را بر خودش فراهم كرده است.
هر كجا مسلماني مغلوب كفار شود در واقع همه مسلمانان به نسبت مغلوب
ميگردند.
بنابراين عرض ميكنيم وحدتي كه بين مسلمين بر حسب اين همه امور مشترك و
قدر جامع وجود دارد اقتضا دارد كه در موضعشان در مسائل مربوط به كل مسلمين
يا فرقه يا منطقه خاص در برابر كفار يك صدا باشند و در اين مسائل فقط
ملاحظه اسلام و حفظ عزّت و شوكت اسلام را بنمايند و اگر چنين اثر وحدت را
مسلمانان در بين خود تحقق بدهند بيشترمشكلات سياسي و اقتصادي آنها كه از
طريق نفوذ بيگانگان در آنها پيدا شده به آساني حل خواهد شد. و اگر خداي
نخواسته از اين مقدار رشد هم محروم باشند بايد به قبول هر ذلت و وضع اسارت
بار تن در دهند و از آبرو و شرف خود صرف نظر نمايند.
خدا مسلمانان را از چنين حالات اسفناكي نجات دهد.
و در خاتمه اين بخش اين حديث را نيز كه موضع مسلمان و امت اسلام را مشخص
مينمايد و با آنچه گفتيم ارتباط دارد تذكر ميدهيم.
قالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ:
«مَثَلُ اُمَّتي كَشَجَرَة بَيْضاء عَلي بَقَرة سَوْداء يَسْتَخْدِمُونَ
وَ لا يُسْتَخْدَمُونَ».
وحدت اقتصادي:
در دنياي معاصر و بلكه گذشته هميشه اقتصاد در تعيين مسير جوامع و سرنوشت
و حركات آنها نقش مهمي را داشته و دارد، و ترقي و تعالي و قوت و قدرت و
همچنين تنزل و انحطاط و ضعف اقوام بالخصوص درامور مادي در حد قابل توجه به
رشد اقتصادي يا ضعف آن ارتباط دارد.
حوائج اقتصادي انسان را به تلاش و زحمت و كوشش و كاوش و اختراع و ابتكار
وا ميدارد، و اين فقر و نيازش است كه منشأ اينهمه بركات و سازندگيها و
ظهور استعداد انسان شده است.
اگر افراد و اعضاي يك جامعه در رفع نيازمنديهاي خود به كوشش و زور بازو
و نيروي انديشه و همكاري خود اعتماد ننمايند و تلاش و كوشش نكنند بايد به
وابستگي و از دست دادن استقلال و آزادي تن بدهند.
البته قبول تأثير اقتصاد سالم در سعادت و رفاه جامعه به آن معنا نيست كه
اقتصاد زيربناي اجتماع است و همه چيز است و همه تغييرات و تحوّلات از ان
نشأت ميگيرد زيرا اين يك غلو و افراط است كه تاريخ و جريان بسياري از امور
آن را رد ميكند بلكه به عقيده ما زيربناي تحولات و تغييرات كه در جوامع
حادث ميشود انديشهها و معتقدات و جهان بيني آنها است كه نقش اساسي و
بنيادي را ايفا مينمايد و امور ديگر و اعمال و رفتار و حركات آنها جنبه
روبنائي دارد چه با اقتصاديات ارتباط داشته باشد يا ارتباط نداشته باشد.
مثلا در همين ضعف اقتصادي و نيازمنديهائي كه بشر به بسياري از مواد خام
و غير خام و اشياي مختلف دارد اگر رشد فكري داشته باشد و مباني فكريش او را
به كار و حركت و كوشش، و استغناء از ديگران و استقلال و كرامت نفس ارشاد
نمايد در مقام جهاد با فقر و نياز برآمده و با اعتماد به نفس و اتكاي به
تلاش و نيروي بازوي خود اختياجات خود را مرتفع ميسازد، و به عكس اگر مباني
فكريش او را به بدبيني و نااميدي و سستي و راحت طلبي و گوشهگيري و زندگي
وابسته و در زير سايه ديگران ترغيب نمايد به تدريج هويت وابستگي پيدا نموده
و آلت دست ديگران و در اختيار ديگران قرار ميگيرد.
مسلمين صدر اسلام كه توانستند آن رستاخيز بزرگ را بر پا كنند كه هنوز هم
كه هنوز است قوت و عظمت و پويائي خود را دارا است، و همواره پويا خواهد بود
و در اثر آن از وابستگي اقتصادي هم نجات يافتند از بركت تعاليم رسول خدا
ـصليالله عليه وآله وسلمـ و مباني و مبادئي بود كه اسلام به آنها عطا
كرد و به آن معتقد شدند. آنها معتقد شدند خدا يگانه و يكتا است و همه از
شاه و گدا بنده او هستند و استعلا و استكبار و استعباد به هر شكل و صورتش
بيمعنا و خلاف شرف و كرامت انسان است.
هيچكس نميتواند مطلق العنان و مستبدانه بر ديگران حكم براند و هيچكس
نبايد در اطاعت فرمان روايان و مقامات بالاتر غلو نمايد و تملق و چاپلوسي
اظهار كند، و از برنامه «لا طاعَةَ لَِمخْلُوق في مَعْصِيَةِ الْخالِقِ»
(148) بيرون
گذارد و مستكبران را بستايد تا حدي كه ذليلانه و خود باخته بگويد.
نه كرسي فلك نهد انديشه زير پاي *** تا بوسه بر ركاب قزل ارسلان دهد
همچنين معتقد شدند كه ارزاق به دست خداوند متعال است، و انسان بايد با
كَدِّ يَمين و عَرق جَبين رزق خود را از منابع آن تحصيل نمايد و بداند كه
جريان امور عالم بر اسباب و مسببات است و بايد انسان طمع خود را از آنچه در
دست مردم است قطع كند و در عين فراهم كردن اسباب به خدا اتكال و اعتماد
داشته باشد و عقيده داشتند كه زحمت كشيدن براي تحصيل رزق و سربار ديگران
نبودن و رفع نياز از مردم از عبادات است و تا حد جهاد في سبيل الله اجر و
ثواب دارد.
اين عقيده شخص و جامعه را به خودكفائي شايق مينمايد، و به انسان مناعت
طبع و همت بلند ميدهد و از تحمل بار منّت اشخاص و طفيلي بودن و وابسته شدن
خصوصاً اگر به بيگانه باشد متنفر ميسازد و آن را ننگ و عار ميشمارد و
مضمون اين دو شعر منسوب به مولا ـعليهالسلامـ را برنامه زندگي قرار
ميدهد.
لَنَقْلُ الصَّخْرِ مِنْ قُلَلِ الْجِبالِ *** اَحَبُّ اِلَي مِنَنِ
مِنَنِ الرّجالِ
يَقُولُ النّاسُ لي فِي الْكَسْبِ عارٌ *** فَقُلْتُ الْعارُ في ذُلِّ
السُّؤالِ
همچنين معتقد شدند كه عزت مخصوص خدا و رسول خدا ـصليالله عليه وآله
وسلمـ و مؤمنين است بدهي است كه فقر و نياز به بيگانگان منافي با عزت است
و كمال عزت جامعه مسلمان وقتي فراهم ميشود كه از بيگانگان و كفار بينياز
باشند بايد همه بكوشند و تلاش كنند تا در تمام نواحي خواه علمي و فرهنگي
باشد و خواه سياسي و نظامي، و خواه مالي و اقتصادي به خودكفائي كامل برسند
و حداقل چنان نباشد كه در روابط اقتصادي و اردات جامعه مسلمانان از صادراتش
به جوامع ديگر بيشتر شود، و چنان نباشد كه در برابر كالاهاي وارداتي
نتوانند به جز كالاهاي طبيعي كالاي غير طبيعي و توليدي عرضه نمايند.
همچنين معتقد شدند كه اعمال رفتار انسان است كه سعادت و شقاوت دنيا و
آخرت او را ميسازد و خدا چيزي را به قومي و جامعهاي تغيير نميدهد و
نعمتي را كه عطا كرده از آنها نميگيرد تا آنها خود را و اعمال و رفتار خود
را تغيير ندهند.
«اِنَّ اللهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوم حَتّي يُغَيِّرُوا ما
بِاَنْفُسِهِمْ». (149)
و بنابراين عقيده ميدانستند كه جامعه فعال و كارگر و توليد كننده و
زحمتكش مادام كه عشق و علاقهاش به كار و كوشش و تلاش باقي باشد از ثمرات
آن كه رفاه و فراخي و وسعت است بهرهمند ميشود، و اگر به بيكاري و تنبلي
گرايش يافت نعمتهاي خدا از آنها سلب ميشود.
معتقد بودند كرامت و ارزش و اعتبار انسان به فضائل و بازدههائي است كه
داشته باشد كه علي ـعليهالسلامـ فرمود:
«قيمَةُ كُلُّ امْرِئ ما يُحْسِنُهُ» (150)
و از خوشگذاراني و مصرف زياد و تجمل و اسراف و تبذير و خرج بيش از دخل
پرهيز ميكردند و زندگي خود را طوري پايه ريزي مينمودند كه با توليدات خود
خودكفا باشند و قناعت داشته باشند زرق و برقها و جلوههاي اجناس لوكس و
تزييني آنها را جلب نميكرد و به سوي خريد كالاهاي غير لازم خصوص از
بيگانگان نميكشاند.
از اينگونه عقايد كه در تحكيم اقتصاد كه جامعه رشيد مؤثر است در اسلام
زياد است و پيغمبر اكرم ـصليالله عليه وآله وسلمـ همين عقايد را زيربناي
جامعه اسلام قرار داد.
او هرگز به مردم نگفت بايد براي گرفتن اموال ثروتمندان و تقسيم آن بين
فقرا انقلاب كنيم و خانههايشان را غارت نمائيم و خونشان را بريزيم اما به
درگاه خدا عرض ميكرد:
«اَللّهُمَّ اَحْيِني مِسْكيناً وَ اَمِتْني مِسْكيناً وَاحْشُرْني في
زُمْرَةِ الْمَساكينِ» (151)
و اميرالمؤمنين ـعليهالسلامـ ميفرمود:
«مَنْ اَتي غَنِيّاً فَتَواضَعَ لِغِناهُ ذَهَبَ ثُلْثا دينِهِ». (152)
«في حَلالِها حِسابٌ وَ في حَرامِها عِقابٌ». (153)
او انديشه و فكري به مردم داد كه مردم مدينه در پذيرائي از مهاجرين و
بلكه تقسيم اموال خود با آنها و مسكن دادن به آنها با يكديگر رقابت
مينمودند و در مقام انفاق مال بهتر و لباس بهتر و باغ پر محصولتر را
انفاق و صدقه مينمودند و ديگران را بر خودشان ترجيح ميدادند و ايثار
ميكردند.
او فكري به مردم داد كه وقتي آيه تحريم خمر نازل شد كوچههاي مدينه از
بس شرابها را بر زمين ريختند پر از شراب شده بود و كسي نگفت اين تحريم ضرر
اقتصادي دارد همچنين وقتي حكم تحريم ربا نازل شد رباخواري حتي بطور سري
متروك گرديد.
ايثار و بذل جان و اعتماد به نفس و توكل به خدا و شعور به كرامت انسان و
پوك و پوچ نبودن آفرينش و عشق به كار و تلاش و فداكاري و صفات ديگر همه از
آثار اين مكتب است.
هرگز اقتصاد نميتواند اين سازندگيها را داشته باشد و مثل محمد و علي و
زهرا و حسن و حسين و ساير ائمه ـعليهمالسلامـ ، و اصحاب و تربيت شدگان
مكتب آنها را به جامعه تحويل دهد كه خودشان گرسنه سر كنند و ديگران را سير
نمايند و در عين نياز مادي معنويات را بر ماديات برگزينند.
در اين مكتب هدف اقتصاد و خوراك و پوشاك و خوردنيهاي لذيذتر نيست هدف
رضاي خدا و اجر و ثواب او و رسيدن به مقام عالي انسانيّت است.
و خلاصه معنويت و ايمان به غيب و معنا داشتن حيات و زندگي زير بناي
اقتصاد و اجتماع است مع ذلك به اقتصاد جامعه هم در اين مكتب توجه كافي شده
است و توجه به آن از توجه به مكتبهائي كه اقتصاد را اصل ميدانند
سازندهتر است و برنامههاي آن سالمتر و انسانيتر است.
بخش مهمي از احكام اسلام مربوط به امور مالي و اقتصادي است.
اسلام ميانه روي در خرج را لازم شمرده و تبذير و اسراف مال و خرجهاي غير
مشروع و نيز هرگونه رابطه اقتصادي با كفار را كه موجب ضعف مسلمين و قوت
كفار و سلطه آنها شود به شدت ممنوع كرده است.
براي اينكه سرمايهها نخوابد و مورد استفاده قرار بگيرد برنامهها و
ترتيباتي قرار داده است تا سرمايهها در جريان امور توليد و كشت و صنعت و
بازرگاني قرار بگيرد و در نتيجه عموم از آن بهرهمند شوند.
از آيات قرآن مجيد كه موادّه مَنْ حادَ اللهِ و دوستي با دشمنان خدا و
داشتن روابط با آنها را به شدت منع كرده است به طريق اولي منع داشتن روابط
اقتصادي مضر به اقتصاد مسلمين يا مانع از رسيدن مسلمانان به خودكفائي
استفاده ميشود علاوه بر آنكه هر مسلمان مكلف است با آنچه موجب ضعف مسلمين
و قوت كفار و سلطه آنها شود شخصاً در حدي كه ميتواند مبارزه نمايد حكومت
هم بايد در اين موضوع نظارت نمايد و بدون اينكه مزاحمت براي مردم فراهم
سازد و آزادي آنها كه اسلام تأمين كرده است تخطي نمايد جريان كل امور
اقتصادي را تحت نظر داشته باشد كه اگر گرايش به فساد يا ضعفهاي خطرناك پيدا
كرد با تدابير لازم آن را متعادل و مستقيم نمايد.
متأسفانه اجتماع كنوني مسلمين و اقتصاد آنها اجتماع و اقتصاد اسلامي
نيست.
كشورهاي اسلامي شايد امروز بهترين بازار مصرف كالاهاي لوكس و گران قيمت
كفار باشد.
خانهها، لباسها، ماشينها، مبلها، مؤسسات حكومتي و دولتي، حتي
بيمارستانها و دانشگاهها و مدارس و ... همه و همه اقتصاد غير اسلامي را
نشان ميدهند.
بسياري از صنايع دستي كه قبل از يورش صنايع جديد به كشورهاي اسلامي وجود
داشت از بين رفته و فراموش شده است و توليد كنندگان آنها منقرض شدهاند و
چنان است كه اگر دنياي شرق و غرب با هم عليه مسلمين متحد شوند كه كالاهاي
خود را صادر نكنند معلوم نيست وضع چگونه خواهد بود و اين است معناي وابستگي
و نداشتن استقلال.
با توجه به اين مسائل است كه وحدت اقتصادي كشورهاي اسلامي بايد هرچه
زودتر و فراگيرتر تأمين گردد و اگر بعض سران خود فروخته آنها بگذارند اين
وحدت نضج بگيرد مسلمانان را به خودكفائي ميرساند.
بديهي است اگر اين وحدت در مدت كوتاه فراهم نشود فراهم شدن آن در دراز
مدت به شرط آنكه مصلحين و خطبا و پيشوايان واقعي مسلمين آن را تبليغ و
تشويق كنند امكان دارد و به تدريج محقق ميشود.
بايد تا ميتوانند از مصرف كردن اجناس بيگانه نكوهش نمايند و مصرف
كنندگان را توبيخ نمايند، و استفاده از آنها را در خوراك و پوشاك و امور
ديگر عيب و عار معرفي كنند.
يقين است كه استعمار شرق و غرب اگر ببينند چنين وحدتي در بين مسلمين در
شرف تحقق است به شدت با آن مقابله ميكنند چنانكه در بعض كشورها مقابله
كرده است و در همين ايران شايد حدود نيم قرن پيش كه روابط تجاري ايران با
روس زياد بود وقتي بازرگانان خيرخواه و استقلال طلب خواستند كارخانههائي
وارد كنند و توليد چيت و كالاهاي ديگر را به عهده بگيرند پس از آنكه با
زحمات بسيار و تشريك مساعي كارخانه تأسيس شد و چيت به قيمتي كه تمام شده
بود مثلا متري پانزده شاهي با سود اندك به نرخ مثلا متري هفده شاهي به
بازار آمد روسها به وسيله ايادي خود همان پارچه و شايد محكمتر و بهتر از آن
را به قيمت كمتري مثلا سيزده شاهي در معرض فروش گذارده و ايستادگي كردند تا
كارخانههاي وطني ورشكست شدند و پس از آن تلافي و جبران مافات هم نمودند.
اين وضع البته اولا از جهت عدم رشد مردم پيش ميآيد كه نميفهمند اگر يك
قِران آنها به جيب هم كيش خودشان برود و از دست جامعه خارج نشود بهتر است
از اينكه كالائي را كه خودي نميتواند كمتر از يك قِران بفروشد از بيگانه
متري ده شاهي خريداري كنند و نميفهمند كه اگر بخواهيم به خودكفائي برسيم
بايد اول تحمل اين خسارتها را بنمائيم و به اجناس بدتر از اجناس كفار رضايت
بدهيم كه هرچه باشد موجب تقويت توليد كنندگان مسلمين ميگردد و زمينه
مرغوبيت كالاهاي مسلمين را فراهم مينمايد.
و ثانياً از جهت عدم كنترل كالاهاي وارداتي از كشورهاي كفار و درالكفر
است كه بايد ورود آنها كاملا تحت مراقبت واقع شود.
البته نه به معني اينكه بازرگاني خارجي در اختيار حكومت باشد يعني دولت
بازرگان باشد و ديگران ممنوع باشند بلكه مقصود اين است كه وضع كلي اقتصاد و
تجارت و توليد تحت مراقبت باشد كه معيارهاي كلي و مصالح اصولي اسلام را سوء
جريان آن در خطر نيفتد.
و خلاصه اين است كه استعمار با وسايل بسياري كه دارد مخصوصاً قدرت ايادي
حكومتي و سران مزدور و با دسايس و تفرقه افكني وتطميع بازرگانان پول پرست و
بيشخصيت از وحدت اقتصادي مسلمانان مثل وحدت سياسي آنان جلوگيري مينمايد و
بايد كساني كه دنبال اين وحدت هستد از اين نقشهها مطلع باشند و مردم را از
آن آگاه كنند كه يقيناً با بيداري و رشدي كه در مسلمانها پيدا شده اين وحدت
زودتر از آنچه ما تصور ميكنيم عملي خواهد شد ان شاء الله تعالي و بحوله و
قوته.
برنامه وحدت اقتصادي:
البته برنامه اين وحدت را بايد اقتصاد دانان دلسوز و مشهور خود مسلمانان
با رعايت تمام جوانب و امكانات بدون مبالغه گوئي و گزاف پردازي بدهند اما
اجمالا گمان ميكنم لازم است اين مسائل را در نظر بگيرند و پيرامون آن
بررسي نمايند.
1 ـ كالاهائي را كه در كشورهاي اسلامي خصوص فقيرترين آنها توليد ميشود
صورت برداري نموده و در اختيار همگان قرار دهند، و طبق اين صورت اجناس
وارداتي از كشورهاي غير اسلاي در صورتي كه مشابهش در كشورهاي اسلامي يافت
شود از كشورهاي غير اسلامي ورودش ممنوع گردد.
2 ـ بررسي كنند و كالاهائي كه اكنون با ماشين يا بطور دستي در كشورهاي
اسلامي توليد ميشود و قابل مصرف در داخل و صدور به خارج است در صورتي كه
قابل توسعه است آنها را ترويج و توسعه دهند.
3 ـ كالاهائي كه ضروري است و به حكم ضرورت از بيگانگان خريداري ميشود
براي تهيه اين كالاها مطالعه نمايند در هر كشوري كه امكان تهيه آن بيشتر
است يا بطور مستقل يا اگر آن كشور امكان مالي ندارد با سرمايهگذاري و به
صورت شركت و كمك دولتها يا توانگران مسلمانان كشورهاي مختلف وسايل توليد آن
را فراهم نمايند.
4 ـ مطالعات و اقداماتي بنمايند تا كالاهائي را كه توليد مينمايند
گرانتر از كالاهاي مشابه آن در كشورهاي بيگانه تمام نشود.
5 ـ بانك اسلامي كه مقرراتش اسلامي باشد تأسيس شود تا دول اسلامي و هم
چنين بازرگانان مسلمان و متعهد كه در كشورهاي اسلامي زندگي ميكنند در صورت
تمايل و به قدر تمكن در آن شركت كنند و بنابراين حتماً بايد مسلمانان
پولهاي خود را از بانكهاي خارجي استرداد كنند و به اين بانك بسپارند و
ضمناً اعلام شود كه در صورت عدم احتياج مسلمانان چون گرفتن سود از كفار
جايز است به آنها قرض داده ميشود هم اكنون خبر ميدهند كه درآمد كويت از
سرمايه گذاريهاي خارجي كه گمان ميرود بيشتر از ربح باشد بيش از هفت
ميليارد دلار ميشود و بيشتر از درآمد اين كشور از نفت است بديهي است
بانكهائي كه اين پولهاي كلان را دريافت داشته و واسطه شدهاند حدود همين
درآمد يا بيشتر به خودشان اختصاص مييابد كه اگر بانك اسلامي عامل و واسطه
شود تمام اين درآمدها به خود مسلمانان اختصاص ميبايد و مستكبران از آن
محروم ميشوند و قوت و سلطه آنها بر مستضعفان سلب ميگردد.
در اينجا سخن از وحدت كه به درازا كشيد و به بررسيها و گفتارها و تبادل
نظرها بيشتر از اين خصوص در جهت تحقق وحدت اقتصادي نيازمند است به
كارشناسان مخلص و متعهد واگذارده و سرگذشت سفر و وداع با مدينه منوره و
روضه رسول خدا ـصليالله عليه وآله وسلمـ را دنبال ميكنيم.