سفرنامه حج

آيت‌ الله العظمی لطف اللّه صافی گلپايگانی

- ۳ -


فصل دوم : در مـدينـه منـوّره

شهر نور

لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ (52)

اِنَّ اللهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبي يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْليماً (53)

صلوة و تسليم علي اشرف الوري *** و من فضله ينبو عن الحد و الحصر

و من قدر قي السبع الطباق بنعله *** و عوضه الله البراق عن المهر

و خاطبه الله العلي بحبه *** شفاها و لم يحصل لعبد و لا حرّ

عدو لي عن تعداد فضلك لايق *** يكلّ لساني عنه في النظم و النثر

و ماذا يقول الناس في مدح من *** مدائحه الغراء في محكم الذكر

ثناي بيشمار و حمد بسيار *** خدائي را است پيوسته سزاوار

كه آللاء وي از احصا فزون است *** ز حد حصر نعمايش برون است

بما اول عطا فرمود هستي *** پس آنگه داد عقل و تندرستي

براي اينكه ما زي خويش خواند *** رهش را عارف و عامي بداند

رسالت داد ختم انبياء را *** رهين منت خود ساخت ما را

درود بي‎شمار بي‎تناهي *** ز ما بر اولين فيض الهي

نخستين عقل و اصل آفرينش *** دليل راه يزدان شمع بينش

شهي كو انبياء را قبله‎گاه است *** ز ايمائيش منشق قرص ماه است

طفيل حضرت او خلق كونين *** مقامش را بخوان در قاب قوسين

سر شاهان مكين تحت لولاك *** سر كويش مطاف هفت افلاك

خديو جم غلام عرش درگاه *** كه شد مسند نشين لي مع الله

بر آل طاهرينش نيز از ما *** تحيات فزون از حد احصا

همه روشن كن شمع هدايت *** همه بنيان كن نخل غوايت

خصوصاً واقف اسرار لاهوت *** نگهدارنده اركان ناسوت

اميرالمؤمنين حيدر كه يزدان *** شدش اندر كتاب خود ثنا خوان

ديگر ختم ملوك ملك هستي *** غرض از خلقت بالا و پستي

سپهر دين و دانش قطب امكان *** امام آخرين سلطان دوران

ولي قائم موعود مسعود *** صفي خاتم درگاه معبود (54)

نزديك به ساعت نيم بعداز بيست و چهار به وقت محلي هواپيما در مطار (فرودگاه) مدينه منوره فرود آمد، و با ابتهاج و شادماني بي‎اندازه و خوشحالي زايد الوصف قدم در زمين مبارك مدينه منوره نهاديم و قلم با اين تعبير دور از ادب شكسته باد، نه قدم بر آن زمين مقدس گذارديم كه با هزاران عذر جسارت و گستاخي سر بر خاك استان رسالت گذراده و زمين ادب را بوسيديم، و خاكش را سرمه ديدگان نموديم.

اگر امكان داشت كه خود را اين بدن عنصري خارج كنيم و در اينجا با روح مجرد به زيارت ارواح پيامبران خدا و اوليا و قدسيان ملكوت اعلي و معتكفان حريم حرم با احترام نبوي نايل شويم هرگز به خود اجازه نمي‎داديم پا بر اين زميني كه مهبط ملائكه و مقدم شخص اول عالم امكان خواجه دو سرا محمد مصطفي ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ و اميرالمؤمنين و سيدة النساء و دو آقاي جوانان اهل بهشت و ساير ائمه ـ‎عليهم‎السلام‎ـ است بگذاريم و حداقل (سعيا علي الرأس لا مشياً علي القدم) را برمي‎گزيديم.

سرزميني كه هر نقطه‎اش داستاني افتخارآميز و تاريخي بهجت انگيز دارد اگر چه دشمنان بيدادگر از اسائه ادب به اين زمين كوتاهي نكردند و در آن و حتي در مسجد رسول خدا ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ جناياتي مرتكب شدند كه تاريخ انسانيت را سياه نمود.

در طول تاريخ اسلام حكومتهائي كه بر اين سرزمين مسلط شدند جز يك سلسله عمليات ظاهرسازي و عوام فريبانه كه در مسير سياست‎هاي خاص آنها بود نه فقط كاري انجام ندادند بلكه كوشش كردند مدينه منوره را از مركزيت بيندازند چنانكه انداختند.

عبدالملك مروان يكي از حاكمان و طاغوتيان بني اميه، كوشش مي‎كرد حيثيت علمي و معنوي مدينه را از ميان ببرد، زيرا بواسطه استقرار خاندان رسالت كه در رأس آنها حضرت امام زين‎العابدين ـ‎عليه‎السلام‎ـ قرار داشت و همچنين گروهي از تابعين و رجال علم مثل قاسم‎بن محمدبن ابي‎بكر موقعيت مركزي خاصي داشت و مردم به مركز حكومت كه شام بود اعتنائي نداشتند، لذا عبدالملك گروهي از اراذل و اوباش را در مدينه ساكن گردانيد تا كساني كه به مدينه مي‎آيند از اين شهر مقدس و مردم آن متنفر شوند، و كار تظاهر به فساد در مدينة الرسول به جائي رسد كه از شعبي نقل شده است كه گفت:

در حكومت عبدالملك وقتي به مدينه رفتم چنين و چنان ديدم كه من كلام او را بازگو نكنم بهتر است، سپس هم همين بني اميه جامع اموي را در دمشق بنا كردند، براي اينكه مردم از مدينه منوره و مكه مكرمه منصرف نموده و به آنجا متوجه نمايند و بلكه به جاي كعبه معظمه به حج آن وادار سازند.

هر چه بود در اين دورانها مدينه را كه بايد مركزيتش استمرار پيدا كند از مركزيت انداختند. نخست بني اميه دمشق را مركز قرار داد و سپس بني‎عباس بغداد را و پس از آن هم عثماني‎ها اسلامبول را و در برابر آنها نيز خلفاي فاطمي در مصر، قاهره و حكام اموي اسپانيا و اندلس را مركز قرار دادند، و مدينه تقريباً در حد يك شهر متعارف در جهان اسلام تأثير بيشتري نداشت.

و در بعض مواقع مثل عصر متوكل از آن هم به ظاهر پايين‎تر و مورد خشم حكومت بود، شقي‎ترين و ستمكارترين افراد را بر اهل مدينه حكومت مي‎دادند.

اگر چه دمشق و بغداد و اسلامبول نيز اعتبار معنوي كسب نكردند و عقيده مردم را جلب ننمودند اما از جنبه سياسي و توابع آن اهميّت يافتند و طاغوت مآبيهاي مدائن و روم را به دمشق و بغداد و اسلامبول و ديگر شهرهاي بزرگ منتقل كردند.

هر كس بخواهد بداند شهر مدينه منوره و مكه مكرمه در آن اعصار چگونه فراموش شده بود شهرهائي مثل بغداد و دمشق و وسايلي را كه براي رفاه مردم و وسعت جهات اقتصادي آنها فراهم بود، و كاخها و بيمارستانها و مدرسه‎هائي كه در آنجا تأسيس مي‎شد با وضع مدينه و مكه و مردم فقير و گرسنه شبه جزيره مقايسه نمايد.

در حالي كه در بغداد و اسلامبول و شهرهاي مشابه آنها و در اندلس كتابخانه‎ها و مدارس بزرگ تأسيس مي‎شد و كاخهاي مجلل و پرخرج‎ترين ميهماني‎ها و عروسيها و عياشيها انجام مي‎شد. براي مردم مدينه امكانات فراگرفتن و خواندن و نوشتن نبود.

و خلاصه اين است كه شهر مدينه كه بايد در طول چهارده قرن گذشته و بعد از اين و در اعصار آينده مركز و عالي‎ترين مظهر فكر اسلام و نظام اسلام، و منبع نشر معارف اسلام درآيد به وضعي درآمد كه در اقصي نقاط عالم اسلام شهرهاي بسيار در بينش و علم از آن پيشي گرفتند و مدينه راتحت الشعاع قرار دادند.

از اين شهرها مي‎توان بغداد و دمشق و اسلامبول و قاهره و نيشابور و خوارزم و بلخ و مرو و قرطبه و غرناطه را نام برد كه همه هم در جهت علمي و فكري شهرت داشتند و هم در جهت اسراف در تجمل و خوشگذراني و قصرها و كنيزان مغنيه و رقاصه در حالي كه مردم مدينه در فقر بسر مي‎بردند و در انتظار اين بودند كه پس از سالها مثلا خليفه يا اطرافيان او به آنجا بروند به رسم احسان و صدقه به مستمندان از بيت المال مسلمين چيزي به آنها با هزار منّت تصدق نمايند.

آري از مثل مالك‎بن انس در حديث و فقه اسم برده مي‎شد، و به او امام اهل مدينه لقب داده بودند اما اين نيز به منظورهاي سياسي بود و منصور دوانيقي براي معارضه با امام جعفر صادق ـ‎عليه‎السلام‎ـ و اهل بيت از مالك ترويج مي‎كرد.

البته در عصر امام محمد باقر و بالخصوص حضرت امام جعفر صادق ـ‎عليهماالسلام‎ـ موقعيت علمي مدينه تجديد شد و رجال بزرگ از مدرسه اين دو امام بيرون آمدند كه عده‎اي از آنها شهرت جهاني يافتند، اما اين رونق بازار علوم و معارف هم ديري نپائيد به واسطه شهادت حضرت صادق ـ‎عليه‎السلام‎ـ و بازداشت و زنداني شدن حضرت موسي بن جعفر ـ‎عليه‎السلام‎ـ كه سالها ادامه يافت دوباره آن وضع سابق را تعقيب كردند.

و خلاصه در اثر اين دسايس سياسي مدينه تقريباً پس از رحلت پيغمبر ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ در تمام اين اين مدت چهارده قرن تا امروز وضعي را كه مناسب شأن و شرافت و موقعيّت مهبط وحي و مركز رسالت اسلام و مدفن رسول اكرم ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ و مقرّ اهل بيت ـ‎عليهم‎السلام‎ـ باشد نيافت. فقط مسأله‎اي كه در آن، مورد نظر و اهتمام بوده و هست معارضه با نفوذ اهل بيت ـ‎عليهم‎السلام‎ـ و انديشه‎هاي اسلام راستين مي‎باشد كه به شديدترين صورت پيروان اهل بيت و شيعه محق سركوب مي‎شدند و از حقوق اسلامي حتي قبول شهادت محروم مي‎گرديدند و اين سياستي بود كه در تمام عالم اسلام اجرا مي‎شد.

و حتي نقل فضايل آنها موجب بودكه بزرگترين محدثين و راويان احاديث را منزوي كند و نقل حديث از او را ممنوع سازد و بقول ناصر خسرو:

در بلخ ايمنند زهر شري *** ميخوار و دزد و لوطي وزن باره

ور دوستدار آل رسولي تو *** از خانمان كنندت آواره

آزاد و بنده و پسر و دختر *** پير و جوان و طفل به گهواره

بر دوستي عترت پيغمبر *** كردندمان نشانه بيغاره

مدينه منوره در طول تاريخ به واسطه جهات بسيار از جمله بدرفتاري و سوء سلوك زمامداران همواره در معرض گرايش به اهل بيت و پيروي از هدايت آنها قرار مي‎گرفت كه آن گرايش با خشونت شديد و كشتار كه گاهي به صورت قتل عام بود سركوب مي‎شد.

اما مرور زمان و تسلط حكام جائر حقانيت اهل بيت و حقيقت و صحت برنامه‎اي را كه پيغمبر ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ در امر رهبري امت داده بود روزبروز روشنتر ساخت، و مردم فهميدند كه عدول از اين برنامه و رجوع نكردن به اهل بيت رسالت ـ‎عليهم‎السلام‎ـ منشأ همه مفاسد و معايب و تسلط زورگويان و ستم پيشگان مي‎باشد.

مسلمانان مي‎ديدند نظاماتي كه اسلام با آنها درگيري داشته و محكوم كرده و برانداخته است از نو تجديد شده، و رسوم مداين و روم و پايتخت‎هاي ديگر جباران در دمشق و بغداد و غرناطه و اسلامبول و ... معمول و متداول گشته و خلافت با شاهنشاهي، و امپراطوري و ملوكيت و استبداد و فرعونيت مترادف گرديده است.

بر اثر اين اوضاع دانستند كه خبرهاي رسول خدا ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ و برنامه‎اي كه خدا در امر خلافت مقرر فرموده همه برخير و مصلحت است و براي استمرار دعوت اسلام و نجات مستضعفان بوده است.

دانستند كه هيچيك از اين رژيمهاي غير شرعي پاسخگوي خواسته‎هاي وجدان بشري و محقق اهداف اسلام نيست.

گسترش اين بينش اركان حكومتهاي غاصب را كه به اسم اسلام مردم را استعباد مي‎كردند هميشه مي‎لرزانيد، و همه از اينكه مدينه مركز اين بينش شود در هراس بودند.

لذا حتي ابن حجر كه يكي از علماي معروف اهل سنّت و مروج سياستهاي اسلام برانداز، و جيره خوار دستگاه همين حكومتها است در ابتداي كتاب (الصواعق المحرقه) به شدت از اينكه فكر شيعي يعني انديشه اسلام راستين، و معارضه با سلطه‎هاي استعلا و استعبادي در مدينه روند بگيرد و فراگير شود اظهار نگراني مي‎نمايد، و به گمان خودش صواعق را براي جلوگيري از گسترش اين بينش تأليف مي‎كند.

آري مسأله مدينه منوره براي تمام سياستهاي حكام غاصب همين بود، لذا اسلام را از حركت سريع اصيلش بازداشتند و سياستهاي آن را در مسير اهداف خود رهبري كردند، و اينهمه عقب ماندگيها را براي مسلمانان بوجود آورند.

وضع كنوني مدينه منوره از اين جهات و نواحي اصيل اسلامي و انساني در حكومت سعودي از وضع گذشته آن بهتر نشده بكله از جهاتي بدتر و خطرناكتر است، و اگرچه ظواهر خانه‎ها و كاخها و راهها چنانكه در همه جاي دنيا به مناسبت عوض شدن اوضاع صنعتي و وارد شدن دنيا به دوره برق و ماشين تغيير كرده است اما هر كس مي‎فهمد كه اين تغييرات اصولي و جوهري نيست و آنچه به ظاهر از عمران و آباداني در جده و مدينه طيبه و مكه مكرمه و طايف و رياض و غيرها ديده مي‎شود ترقي و پيشرفت محسوب نمي‎شود اين آباديها بر سه اساس است:

1‎ـ بر اساس برآوردن نيازهاي جاه طلبانه وهابيها كه بر تمام ذخاير اين كشور مسلطند، و در عربستان و خارج از آن براي خود همه گونه اسباب خوشگذراني و عياشي و هرزگي را در نهايت اسراف فراهم نموده‎اند در حالي كه مردم فقير و گرسنه عربستان از زندگي متوسط انساني محروم مي‎باشند.

2‎ـ بر اساس رفع نيازمنديهاي استعمار كه در اين رابطه نيز پولهاي كلان مصرف شده، و ثروت مردم فقير اين كشور جيب سرمايه‎دارن آمريكائي يا فرانسوي يا انگليسي يا ايتاليائي و ديگران را پر مي‎سازد.

3‎ـ بر اساس به مصرف رساندن محصولات صنعتي بيگانگان كه ملاحظه مي‎شود تقريباً تمام عوايد ساختمان اين بناهاي مدرن حتي مسجد پيغمبر ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ و مسجد الحرام را مؤسسات كنتراتچي و كمپانيهاي بيگانه مي‎برند.

بديهي است تا حدودي هم وسايل آسايش حجاج و توسعه و عمران حرمين فراهم شده است، اما در متن نقشه آسايش حجاج و اينگونه هدفها هدف اصلي نيست و تبعي و فرعي است، زيرا حكومتي كه مي‎خواهد با جمعيت كم به مناسبت وجود حرمين شريفين در كشورش در بين حكومتهاي ديگر اعتبار داشته باشد و به عبارت ديگر حكومتي كه اعتبارش در بين مسلمانان و در تمام جهان فقط به اين دو حرم مقدس است كه يك ميليارد بشر به آن به نظر احترام مي‎نگرند و همه ساله نزديك به يك ميليون براي اداي مراسم حج از اطراف و اكناف، و اصقاع دور و نزديك عازم آن مي‎شوند بايد در حدي كه مورد اعتراض اينهمه زائر قرار نگيرد و دنياي اسلام به او معترض نشود آن را تجليل نمايد، و براي پذيرائي اين جموع بشري خود را آماده نمايد، و اين مراسم را كه خواه و ناخواه انجام مي‎شود در اختيار خود نگاه دارد تا براي مقاصد خود از آن سوء استفاده نمايد.

و به هر حال اين ظواهر و مظاهر اگر چه در اصل مقصود حكومت سعودي نيست بلكه مقصود همه مسليمن است، و همه مي‎خواهند مراسم حج هر چه باشكوهتر و منظم‎تر برگزار شود، و مسجدين و حرمين شريفين در حدود تعاليم شرعي از جنبه توسعه و عظمت ظاهري همه نمونه باشد، و در اين دو شهر فقط خداي بزرگ به بزرگي ياد شود، و صاحبان مقامات حكومتي هيچگونه تكبّر و علوّ و برتري نداشته باشند و مظهر مساوات اسلامي باشند و برادري اسلامي در آن آشكار باشد، و از طاغوت پرستي و استضعاف در آن خبري نباشد كه متأسفانه تشريفات ظاهري و تجملات در حد وفور نسبت به شاه و خاندانش وجود دارد، فقط چيزي كه نبود يا اگر بود ما نديديم مجسمه و عكس و صورت بود كه نه تنها در مسجدين در مساجد ديگر هم حتي يك عكس و صورت ديده نمي‎شود.

باري مدينه كنوني مدينه اي بهتر از مدينه عصر عبدالملك و وليد نيست با اين تفاوت كه در آن عصر با همه مفاسدي كه در آن ساخته و پرداخته بودند شخصيتي الهي مثل امام زين العابدين ـ‎عليه‎السلام‎ـ وجود داشت كه عبادت و زهد و گذشتن از دنيا و زندگي بسيار ساده و بي تجملش تمام دستگاه ظلم و اسراف و تجبر و تكبر و پر تشريفات و خدم و خشم خلفيه وقت را تحت الشعاع قرار مي‎داد و مثل فرزدق با آن قصيده جاودان او را مدح و توصيف به حق مي‎نمود ولي مدينه امروز از وجود شخصيتي كه بتواند اين مظاهر استكباري حكومت را با اخلاق و رفتار پارسايانه و بي‎تكلف و بي‎پيرايه بكوبد و نمونه قدس اخلاق اسلام باشد خالي است.

مردمانش در معارف اسلامي عقب مانده‎اند و جز تعصب و تظاهر صوري به تمسك به بعضي از وظايف اسلامي چيزي در آن متجلي نيست. (55)

بازگشت به شهر نور:

اَرْضٌ مَشي جِبْريلُ في عَرَصاتِها *** وَاللهُ اَشْرَفَ اَرْضَها وَ سَمائَها

ما مي‎خواستيم از شهر نور سخن بگوئيم كه متأسفانه تاريكيها را برشمرديم و فقدانات و نواقص را تذكر داديم و به جاي اينكه آنچه را شهر مدينه منوره دارد يادآور شويم آنچه را ندارد و بايد داشته باشد برشمرديم.

آنچه اين شهر مقدس و عزيز كه صدها ميليون مسلمان شوق زيارتش را دارند، دارد هيچ شهري در روي زمين ندارد. راستي اين شهر بي‎نظير است و وجود قبر مطهّر رسول اكرم ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ و مسجد آن حضرت و مشاهد مقدسه اهل بيت ـ‎عليهم‎السلام‎ـ همه فقدانات عرضي آن را كه در اثر سوء سياستهاي سياستمداران پيدا شده تحت الشعاع قرار مي‎دهد، و با اين امتيازات بزرگ آن نواقص به حساب نمي‎آيد و اصولا هر تقدير و تجليل كه از مدينه مي‎شود به ملاحظه اين افتخارات بزرگ است. اين شهر دارالهجرت پيغمبر اكرم ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ و اولين مركز اعلام رسمي موجوديت جامعه و نظام اسلام است.

اگر اين شهر نبود و اگر اين شهر به نداي منادي الهي پاسخ نمي‎داد و پيامبر گرامي اسلام ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ را نمي‎پذيرفت و اگر مردم اين شهر با آن ايثار و اشتياق مهاجرين را نمي‎پذيرفتند و به دعوت اسلام نگرويده بودند و مهاجرين را منزل و مسكن نمي‎دادند و در نهايت برادري از آنها پذيرا نمي‎شدند هر چند سير اسلام و دعوت پيامبر اسلام ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ متوقف نمي‎شد ولي مي‎توان گفت كه اگر اين شهر نبود اسلام در اين مسيري كه قرار گرفت قرار نمي‎گرفت.

زن و مرد مسلمان اين شهر فداكاري كردند از مال و مسكن و جان خود گذشتند، و در حمايت از پيغمبر ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ و دعوت توحيد وظيفه خود را ادا كردند و به بيعت خود با آن حضرت وفا نمودند.

اعلان كلمه توحيد و تشكيل حكومت رسمي اسلام از اين شهر شد.

اين شهر بود كه با كفار و مشركين مكه و ديگران در بدر و احد و احزاب جنگ كرد.

ابودجانه انصاري  و مردان ديگر از دلاوران انصار اهل اين شهر بودند و بي‎جهت نبود كه منافقين با اين شهر و يا انصار آنهمه دشمني داشتند و پس از رحلت رسول خدا ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ به جاي تقدير از اين شهر و مردم آن آنها را به آن گونه تحقير كردند كه معاويه صريحاً آنها را و خبرهاي پيغمبر ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ را نسبت به آنها به باد استهزا مي‎گرفت و تا مي‎توانستند آنها را خصوصاً افرادي را كه در وفاداري با خاندان رسالت مشهور بودند از كارها بر كنار و از بيت المال محروم مي‎نمودند.

و بي‎جهت نبود كه شخصيت دوم اسلام علي ـ‎عليه‎السلام‎ـ از آنها تجليل و احترام مي‎كرد و خدمات و فداكاريهاي آنها را در راه اسلام و بارور شدن شجره طيّبه توحيد و ياري پيغمبر ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ تقدير مي‎فرمود.

اولين مسجد را مسلمانها در اين شهر بنا نمودند و سوره‎هاي مدني و اين شهر نازل شد.

همه جاي اين شهر براي انسان يادآورنده خاطرات تاريخي و سير زندگاني خواجه كاينات و مَفخر ممكنات است.

اين سرزمين مَقدم حبيب خدا و يگانه شخص شخيص عالم امكان است.

اين كوچه‎ها و خيابانها مَعبر آن حضرت و هر نقطه‎اش از جنبه تاريخي و اسلامي با عظمت و پر افتخار و با بركت است.

اين شهر بعد از مكه معظمه مركز نزول وحي قرار گرفت.

فاطمه زهرا ـ‎عليهاالسلام‎ـ آن يگانه مدافع اسلام و پاسدار راه توحيد در اين شهر مقام داشت.

دو آقاي جوان اهل بيت حسن و حسين ـ‎عليهماالسلام‎ـ كه پيغمبر ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ آنهمه در حضور مردم و جمع اصحاب به آنها اظهار مهر و محبت مي‎نمود و آنها را مي‎ستود و امت را به ولايت و محبّت آنها ترغيب و وصيت مي‎فرمود و همچنين ساير امامان ـ‎عليهم‎السلام‎ـ به جز اميرالمؤمنين و امام دوازدهم ـ‎عليهماالسلام‎ـ در اين شهر تولد يافته‎اند.

اين شهر مولد ائمه و مَدْرَس حضرت باقر العلوم و حضرت كشاف حقايق امام جعفر صادق ـ‎عليهماالسلام‎ـ است.

آنقدر در اين شهر مواقف تاريخي و يادگارها از رجال اسلام و قهرمانهاي بزرگ اسلام وجود دارد كه شرح آن جز در كتابهاي مفصل و بزرگ ممكن نيست.

مكه مكرمه كه به عظمتهاي ويژه ديگر اختصاص دارد با آنهمه خصايص بزرگ و آيات بينات و مقام ابراهيم و كعبه معظمه و اينكه مطلع انوار وحي محمدي بود و قبله ميلياردها مسلمان در مرور قرون و اعصار تا روز قيامت شد به واسطه استيلاء افكار مشركانه بر اهالي آن نتوانست از اين افتخار كه محل اقامت و موطن پيغمبر خدا است پاسداري و آن حضرت را ياري كند، و مركزيتي را كه به واسطه وجود عزيز خاتم الانبياء ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ داشت براي خود حفظ نمايد.

پس از سيزده سال كه پيامبر اكرم ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ دعوت فرمود، صداي دعوتش كه از مكه مكرمه و عربستان به خارج رسيده بود دلهاي مردم را به سوي اسلام وبراي اسلام فتح مي‎كرد.

از يك سو قريش و مشركين اسلام را براي خودشان، و خدايان مصنوعيشان و براي موضع‎هاي استكباري و ستمكاريشان خطر جدي مي‎ديدند، و براي اجراي خطرناكترين طرح خود يعني كشتن پيغمبر ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ با همكاري قبايل و فاميلهاي مختلف وارد عمل شدند.

و از سوي ديگر بايد دعوت اسلام دوره نويني را آغاز نمايد كه در آن به عنوان يك نظام الهي و مسلمين به صورت يك جامعه در برابر تمام نظامات و جوامع اعلام موجوديت بنمايد و ويژگيهاي خود را آشكار سازد تا كساني كه اسلام آورده‎اند و افرادي كه در اثر دعوت اسلام از شرك و بت پرستي بيزار شده‎اند، و مستضعفان و محرومان و مظلوماني كه اسلام را پناهگاه خود مي‎بينند، و شيفته و دلباخته برادري اسلامي شده‎اند بتوانند از اطراف و اكناف در زير پرچم حمايت اين نظام گرد آمده، و به جامعه جديد بپيوندند.

بدون چنين مركزيتي افرادي كه اسلام اختيار مي‎كردند استضعاف مي‎شدند و مورد سخت‎ترين شكنجه‎ها قرار مي‎گرفتند.

بايد اين افراد تحت حمايت رسمي قرار بگيرند، و بايد اسلام از حقوق پيروان خود دفاع نمايد، و بايد نو ايمانان به حمايت اسلام از آنها اميدوار شوند. به واسطه آنكه مشركين و مستكبران مكه مكرمه را مركز شرك و بت‎پرستي قرار داده بودند و تحت استيلاي شديد خود گرفته بودند براي اينكه مركز رسالت اسلام باشد شرايط لازم را نداشت، و مسلمانان ناچار بايد مركزي را براي خود در نظر بگيرند تا حكومت حق و عدل و جهاني اسلام را پايه‎ريزي كنند، و جامعه را بر اساس قوانين الهي، و قواعد و نظام نو اداره نمايند.

خدا چنين اراده فرموده كه اين افتخار نصيب يثرب شود كه پس از اقامت پيغمبر ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ در آنجا به (مدينة الرسول) و (مدينه منوره) شهرت يافت و خدا چنان اراده فرمود كه اهالي يثرب در اين دور جديد اسلام نقش مؤثر را ايفا كنند، و براي متشكل شدن مسلمين و بوجود آمدن نظام نو همه گونه ايثارگري، و مردانگي و برادري را نشان بدهند، و الحق كه مخلصانه و صادقانه اسلام را ياري كردند كه خدا در قرآن مجيد از آنها مدح فرموده است:

وَالَّذينَ تَبَوَّؤُا الدّارَ وَ اْلايمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ اِلَيْهِمْ وَلا يَجِدُونَ في صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمّا اُوتُوا وَ يُوْثرُونَ عَلي اَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ شُحَّ نَفْسِهِ فَاُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (56)

بنابراين در يثرب جامعه اسلامي متشكل گرديد و اسلام از يثرب مدينه را بنياد نمود.

در تاريخ واقعه‎اي نظير هجرت رسول خدا ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ و ساير مهاجرين نخواهيم يافت كه هجرت كنندگان در حالي كه از همه جهات مادي چشم پوشيده بودند اينگونه مورد استقبال قرار گرفته باشند، و در پذيرائي از آنها اين همه شور و شوق و خوشحالي و مسرت اظهار كرده باشند.

گوئي انصار يعني مردم مدينه پيش بيني مي‎كردند و مي‎دانستند كه يثربشان در اثر شرافتي كه يافته مدينه مي‎شود و چه شهرت و چه موقعيّتي را در جهان حائز خواهد شد.

و گوئي مي‎ديدند كه ميليونها مردم در موسم حج و در دوران سال از راههاي دور و دورترين نقاط جهان براي زيارت يثربشان از زن و بچه و خانه و مال و مقام صرف نظر نموده مدينه منوره را مقصد قرار مي‎دهند.

راستي نمي‎دانم آنها اگر چه به پيشرفت سريع اين دين ايمان داشتند آيا براي شهرشان اين همه شهرت و موقعيت را پيش بيني مي‎نمودند.

آن روز كه پيغمبر اكرم ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ وارد مدينه طيبه شد اين اشعار در مراسم استقبال آن حضرت خوانده مي‎شد:

طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَيْنا *** مِنْ ثَنِيّاتِ الْوَداعِ

اَيُّهَا الْمَبْعُوثُ فينا *** جِئْتَ بِاْلاَمْرِ الْمُطاعِ

وَجَبَ الشُّكْرُ عَلَيْنا *** مـا دَعـا لِلّهِ داعِ (57)

آيا آنها كه اين اشعار را مي‎خواندند مي‎دانستند و براي شهرشان اين آينده را پيش بيني مي‎كردند كه در مثل عصر ما يك ميليارد مسلمان در سراسر جهان آرزومندند از ثنية‎الوداع ديدن كنند و خاطره آنروز عزيز را گرامي بدارند؟

واقعاً اسلام در همه جلوات و مظاهرش اعجاز است، و قدرت الهي در حقيقت دعوت حق خود را به ثبوت مي‎رساند، و نشان مي‎دهد كه آن نيروئي كه پايدار و باقي است، و مي‎تواند همه نيروها را درهم بشكند نيروي ايمان به خدا و اخلاص در راه اقامه حق و عدالت است، و آن چيزي كه فاني نمي‎شود حيثيت‎هاي مرتبط و وابسته به خدا و وجه الله است كه:

كُلُّ شَيء هالِكَ اِلاّ وَجْهَهُ (58) *** وَ يَبْقي وَجْهُ رَبِّكَ ذُوالْجَلالِ وَاْلاِكْرامِ (59)

و هر چه جز او است و وجه او نسيت و باطل و عدم صرف است.

اَلا كُلُّ شَيء ما خَلاَ اللهِ باطِلٌ *** وَ كُلُّ نَعيم لا محالَةَ زايِلٌ (60)

باز هم شهر نور:

قَدْ جائَكُمْ مِنَ اللهِ نُورٌ وَ كِتاب مُبين (61)

اَشْرَقَ النُّورُ فِي الْعَوالِم لَمّا *** بَشَّرَتْها بِاَحْمَدَ اْلاَنْبِياءُ

نوري كه پر تلألؤو پاك و مخلد است *** نور حبيب قادر سبحان محمّد است

مدينه را كه مي‎گوئيم شهر نور است نه از آن جهت كه انوار برق همه خيابانها و كوچه‎ها و مجامع آنرا روشن كرده است و وقتي در شب از فراز هواپيما به آن مشرف مي‎شويد جالب و تماشائي است.

و نه از آن جهت كه نورافكنهاي قوي مسجد النبي ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ را چنان روشن مي‎نمايد كه آفتاب در روز جهان را روشن مي‎سازد.

مدينه از آن جهت شهر نور است كه نور وحي قرآن كه هر سوره و هر آيه و جمله آن نور است پس از مكه مكرمه در آن تأئيد، و از آنجا آفاق و اقطار جهان را روشن ساخت.

نور هدايت، نور ايمان، نور آزادي نور احترام به حقوق انسان، نور عدالت، نور علم و معرفت، نور توكل و صبر و رضاء و تسليم و تفويض و ايثار و همه مكارم اخلاق از اين مدينه به جهان پخش شد.

مطلع تمام اين انوار وجود سيد رسل و پيشواي كل حضرت خاتم الانبياء ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ بود كه رسالتش براي جهانيان رحمت بوده و تا قيامت رحمت خواهد بود و پس از لحوق آن حضرت به رفيق اعلي حضرت اميرالمؤمنين علي ـ‎عليه‎السلام‎ـ و ساير ائمه ـ‎عليهم‎السلام‎ـ مطلع انوار معنوي مي‎باشند (62) مطلع و مشرق اين انوار وجود اقدس مجمع الانوار حضرت بقية الله ارواح العالمين له الفداء است.

و اگر بگوئيم نور برق از پرتو نور محمدي ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ كشف شد گزاف نگفته‎ايم زيرا اين اسلام بود كه جهان را متحول كرد و از بركت اسلام بود كه سير علمي آغاز شد، و اروپا در آنچه به آن دست يافت مرهون خدمات علمي و تحقيقات و كاوشهاي علماي اسلام مي‎باشد و اگر ظهور اسلام نبود عالم در همان تاريكيها و گمراهيها و بي حركتيها و خرافات باقي مانده بود.

اسلام و مسلمانان به اتفاق همه دانشمندان بر گردن تمام بشر و علوم حق دارند.

آري مدينه شهر نور است و مسجد پيغمبر ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ مركز نور است و روضه و حجره آن حضرت كه متأسفانه از تعصب وهابيهاي مجسمه به ظاهر تاريك است و حتي يك لامپ كوچك برق در آن نگذارده‎اند كه مشتاقان داخل حجره و قبر مطهر رسول خدا ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ را ببينند، همچنين خانه حضرت زهرا ـ‎عليهاالسلام‎ـ را تاريك و خاموش گذارده‎اند نيز منبع انوار است، نوري از اين مسجد و از اين خانه‎ها برخاست كه جهان را منور كرد و تاريكيهاي بت پرستي و بشر پرستي و رذائل اخلاق و استكبار و استعلا را از افق جهان زدود.

نور «لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ»

نور «اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ اَتْقيكُمْ» (63) عَلي عَجَمِي»

نور «تَعالَوْا اِلي كَلِمَة سَواء بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ اَنْ لا نَعْبُدَ اِلاَّ اللهَ وَ لا نُشْرِكُ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذُ بَعْضُنا بَعْضاً اَرْباباً مِنْ  دُونِ اللهِ» (64)

نور «خُذِ الْعَفْوَ وَاْمُرْ برالْعُرْفِ» (65) وَ الْبَغْي» (66)

انواري كه اگر نباشند نور آفتاب و برق براي بشر زحمت و رنج و بي‎عدالتي مي‎آفريند، و در راه شر و فساد و تخريب و توسعه استعباد و استعلاء استخدام مي‎شوند.

زهي فخر و افتخار مردمي كه امت و پيرو چنين پيغمبري باشند.

و زهي شرف امتي كه به اين برنامه‎ها عمل مي‎كنند و نگهبان و پاسدار و مبلغ اين رسالتها هستند.

مدينه به آن تاريخ طلائي و سوابق درخشانش

به مسجد پيغمبر ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ و حجره و مرقد آن حضرت به قبر نامعلوم و شناخته نشده زهراي عزيز سيده زنان عالميان به قبور مطهره حضرت مجتبي و زين العابدين و باقر العلوم و امام صادق  ـ‎عليهم‎السلام‎ـ به ساير مشاهده اهل بيت ـ‎عليهم‎السلام‎ـ و اصحاب خاص پيغمبر ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ كه در وفا بدان حضرت و اهل بيتش پايدار ماندند.

به مشاهد و مواقفي كه دارد.

به اين انبوه‎ها جمعيّت متراكم بشري كه از نزديك و دورترين نقاط جهان قصد آن را مي‎نمايند.

به مظاهر اسلامي كه هم اكنون در آن ديده مي‎شود.

به خضوع و خشوعي كه در عبادت و دعا و طلب حاجات از خداوند متعال در مسجد ابراز مي‎نمايند، و با زبانها و لهجه‎هاي مختلف خدا را مي‎ستايند و از عظمت و شؤون و خدمات بي نظير محمد ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ به بشريت تقدير مي‎نمايند.

به همه اينها و موقعيّتهاي ممتاز ديگر مدينه شهر نور و مهبط الانوار است و رسول خدا ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ معدن الانوار است.

خوشا به حال آنان كه از اين انوار استضائه مي‎نمايند، و تاريكيهائي را كه در خود مي‎يابند برطرف مي‎سازند.

حركت به سوي شهر:

پس از گرفتن اثاثيه، و ساكها عازم شهر شديم با آن احساسات روحاني و شوق و نشاط زايد الوصف و با شعار «اَلّلهُمَّ صَلّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد» درود بر محمد و آل محمد از خيابانها يكي پس از ديگري مي‎گذشتيم، و به هر كوي و گذر و خيابان و ميدان كه مي‎رسيديم مايل بوديم ماشين توقف كند تا ما آنجا را شناسائي كنيم و به تاريخ آن و سرگذشت اسلامي آن آشنا شويم.

اين زمينها همه محترم است زيرا روزگاري گذرگاه يا نظرگاه رسول گرامي اسلام و خاندان عزيزش علي و زهرا و حسن و حسين ـ‎عليهم‎السلام‎ـ بوده است به اين ملاحظه ما به اين زمينها و به هرچه و هركس منتسب به آنها باشد عشق ميورزيم و دوست مي‎داريم.

«وَ هَلِ اْلايمانُ اِلاَّ الْحُبُ وَالْبُغْض». (67)

البته هر كدام از اين زمينها را كه بيشتر به آنها نسبت داشته باشد بيشتر دوست مي‎داريم. به مسجد و حجره رسول خدا ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ خانه حضرت زهرا ـ‎عليهاالسلام‎ـ مزار و مراقد مطهره چهار امام بزرگوار در بقيع، خانه امام جعفر صادق ـ‎عليه‎السلام‎ـ، مسجد رد شمس و مسجد قبا و سائر مشاهد و مواقف آنان بيشتر ابراز علاقه مي‎شود و در و ديوار و زمين آنها را مي‎بوسيم و مي‎بوئيم.

وقتي صاحب عشق مجازي مجنون عامري نسبت به ديوار ديار معشوقش ليلي مي‎گويد:

امر علي جدار ديار ليلي *** اقبل ذاالديار و ذاالجدا را

و ما حب الديار شغفن قلبي *** ولكن حب من سكن الديار را

و شاعر نوازش مجنون را از سگ كوي معشوق را چنين توصيف مي‎نمايد:

همچو مجنون كو سگي را مي‎نواخت *** بوسه‎اش مي‎داد پشتش مي‎گداخت

بوالفضولي گفت كاي مجنون خام *** اين چه شيداست اينكه مي‎آري مدام

پوز سگ دانم پليدي مي‎خورد *** مقعد خود را به لب مي‎استرد

گفت مجنون تو همه نقشي و تن *** اندرا بنگر تو از چشمان من

كاين طلسم بسته مولي است اين *** پاسبان كوچه ليلي است اين

وقتي عشاق مجازي نسبت به معشوقان خود چنين دلبستگي داشته باشند و وابستگان به آنها را گرامي بدارند، عاشقان حقيقي و دلباختگان مردان خدا و شيفتگان حق چگونه مي‎توانند از اظهار علاقه و دوستي و احترام به بيت خدا، و خانه‎هائي كه مصداق

«في بُيُوت اَذِنَ اللهُ اَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيها اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَاْلآصالِ» (68)

است خودداري كنند و علاقه خود را به آنچه به آنها وابسته و متعلق است پنهان بدارند اين علائق را نمي‎توان ناديده گرفت و تأثير آنها را در حب و بغض و تعيين موضع شخص جلوگيري كرد وقتي حب به يك شيء يا يك شخص پيدا شود حب به اين امور نيز پيدا مي‎شود.

من عجب مي‎كنم از اين نادانهائي كه به اسم نهي از شرك، موحدين حقيقي را كه كشورهاي دور و نزديك به شوق زيارت حجره مطهره پيغمبر ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ آمدند از اظهار احساساست و علاقه به تقبيل در و ديوار حجره و روضه آن حضرت كه هزار معناي آموزنده و كفر شكن دارد مانع مي‎شوند، و با اينكه مي‎بينند اين كار پيش نمي‎رود، و اين آتش عشق و شوق خاموش نمي‎گردد و با همه شدت كه در منع مردم نشان مي‎دهند، و اين خلق دلداده و عاشق از خود بي‎خود را اذيّت و آزار مي‎دهند.

همه ساله صدها هزار نفر از حاج و زوار همين احساسات را نشان مي‎دهند و براي بوسيدن ضريح و منبر و ستونهاي حرم و در و ديوار خانه زهرا ـ‎عليهاالسلام‎ـ و بر يكديگر پيش مي‎گيرند، و نمي‎توانند خود را از اظهار اين علايق باز دارند و با عكس العمل مخالف مأمورين سعودي روبرو مي‎شوند.

هر كس پيغمبر خدا ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ را شناخت، و به عظمتهاي او كه نمايش و جلوه عظمت حق است، و صفات كريمه، و مهر و رأفت و خلق عظيم او آگاه گشت اگر فطرف انسانيت دارد در اظهار اين علاقه از خود بيخود و تقريباً بي‎اختيار است.

اين احساسات هيچ ارتباطي با شرك ندارد اين احساسات ارتباط را با حق و عدالت و توحيد و كرائم اخلاق نشان مي‎دهد. كدام انسان است كه در برابر حق و فضيلت و استقامت و فداكاري و خلوص نيت و خدمت به بشر سرتعظيم فرود نياورد، و كدام انسان براي اين تعظيم و تكريم از پيغمبر و خاندان عزيزش سزاوارترند كه مثل اعلاي انسانيت و نمونه‎هاي كمال و تفوق آدميت بودند.

مگر شما مي‎توانيد به يك فرد حق پرست يا دادگر يا بخشنده يا مصلح و مخلص اظهار علاقه ننمائيد.

وقتي بيگانگان در ضمن شعر و نثر با هر بلاغتي كه در توان دارند ثنا خوان و مداح آن حضرت باشند حالِ مسلمان بامعرفت و مشتاق معلوم است كه چگونه مي‎باشد.

مگر ما مي‎توانستيم به فرض كه مأمور به صلوات نشده بوديم به محمد و آل محمد صلوات الله عليهم درود نفرستيم.

اين ممانعت از تقبيل و بوسيدن تا آن سوابق معرفت و شناسائي هست بيهوده است، و اگر خود اين منع كنندگان هم به فطرت خود واگذار شوند از آن خودداري نمي‎نمايند.

بلي از كوردلاني كه خدا را جسم مي‎دانند، و براي او دست و چشم و پا اثبات مي‎نمايند، اين نادانيها بعيد نيست و از آنها نبايد انتظار داشت كه عمل عادي مسلمانان را حمل بر فساد ننمايند و آن را شرك و بدعت ننامند، و بر محامل صحيحه و معلومه حمل نمايند، و اينقدر توجه كنند كه بايد انظار و نيّات را در اعمال و افعال در نظر گرفت و فعلي را كه ممكن است وجوه متعدده داشته باشد اگر از مسلمان موحد كه هرگز آهن و چوب را فاعل و مؤثر نمي‎داند صادر شد نمي‎توان به شرك و خلاف توحيد حمل نمود.

باز هم همان شعر تأمل كنيد و به اين نكته توجه فرمائيد هر كس هر چه را دوست و محترم مي‎دارد همه وابستگان به آن چيز را دوست مي‎دارد.

رسيدن به منزل و اقامتگاه:

پس از طي چند خيابان در شارعي كه آن را شارع سلطان نام گذاري كرده‎اند در منزلي كه قبلا فراهم شده بود وارد شديم و از آنجا كه از مسجد فاصله زياد داشت و رفت و آمد به حرم از آنجا به زحمت انجام مي‎شد به منزل آقاي حاج سيد علي سالكفرد رفتم مشاراليه و مسافريني كه در معيت او بودند از ديدار حقير اظهار خرسندي نمودند و وسيله فرستادند علويه محترمه را هم از آن منزل به اين منزل آوردند و اطاقي را براي ما معين كردند.

تشرف به مسجد و حرم رسول خدا (صلي‎الله عليه وآله وسلم) :

سزاوار است در اينجا به دو شعر از مطلع قصيده‎اي كه قاآني در وصف حرم مطهر حضرت ثامن الائمه علي بن موسي الرضا ـ‎عليهماالسلام‎ـ سروده است مترنم شويم چون همه نور واحدند و رسول اكرم ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ مجمع كمالات همه و همه مظهر فضايل و كمالات آن حضرت مي‎باشند:

زهي به منزلت از عرش برده فرض تو رونق *** زمين زيمن تو محسود نه رواق مطبق

كدام گوهر پاك است در زمين تو مدفون *** كه از رواق تو خيزد همه خروش اناالحق

و اين چند بيت را نيز از خودم كه در مدح آن حضرت سروده‎ام با اينكه مي‎دانم قابل تقديم به محضر ارباب معرفت و ذوق و ادب نيست و مقدار بصيرت و بينش گوينده كه نسبت به درياي بيكران علوم و كمالات و فضايل و مقامات محمدي قطره‎اي هم بشمار نمي‎آيد با كمال شرمندگي عرض مي‎نمايم:

زهي در رفعت از كيهان گذشته *** ز مهر و انجم تابان گذشته

ز ابراهيم و عيسي و ز آدم *** ز نوح و موسي عمران گذشته

زهي پيغمبري كز غايت جود *** يم احسانش از عمان گذشته

زهي پيغمبري كز شأن و رتبت *** ز هر ذيشأن و عاليشان گذشته

گرفته ز امر حق ملك بقا را *** ز خضر و چشمه حيوان گذشته

چنان با واجب اندر اتصال است *** كه آيد در گمان ز امكان گذشته

محمد فيض اول سرور كل *** كه صيت فضلش از كيوان گذشته

ز يمن بعثت فرخنده او *** جهان از دوره خسران گذشته

به‎مدحش منطق (لطفي) كليل است *** وگر از قيس و از سبحان گذشته

مسجد پيغمبر اكرم ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ و حجره منوره آن حضرت و مسجد الحرام و كعبه معظمه مشهورترين و ممتازترين مشهد و مسجد در جهان اسلام مي‎باشند بيان و قلم از توصيف اين مسجد، و حجره مقدسه عاجز و ناتوان است اگر شخص، اندكي چشم بصيرت بگشايد رحمتها و بركات الهيه را در اهتزاز و درخشندگي نور نبوت را كه از در ديوار مسجد ساطع و لامع است مي‎بيند، هر كس بي اختيار در پيشگاه جلالت و عظمت حضرت خاتم الانبياء ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ و عتبه حجره مطهر آن حضرت خاضع و فروتن مي‎گردد.

اينجا مزار كسي است كه نزديك به هزار ميليون انسان گرونده و مؤمن دارد كه برنامه‎هاي گوناگون زندگي را از مكتب تعليم و ارشاد او مي‎گيرند.

اينجا ضريح شخصيتي است كه صدها ميليون بشر موحد هر روز چندين مرتبه در هنگام نمازهاي پنجگانه و در مناسبات ديگر نام او را به عظمت ياد كرده و با صلوات و درود  بر آن حضرت خود را غرق افتخار مباهات مي‎نمايند.

آري اينجا قبر رسول خدا پيغمبر رحمت، و منادي حريت و عدالت و اعلان كننده حقوق بشر، و مبلغ مساوات است.

اينجا مرقد آوردند قرآن و پيام‎آور توحيد است، مرقد معلم اعلاي انسانيت و بزرگ مردي است كه تمام فضايل و كمالات انساني را عملا و قولا به بشريت آموخت، و اكمل اديان و جامع‎ترين شرايع و قوانين را از سوي خدا به جهانيان رسانيد.

اينجا روضه مطهره خاتم الانبياء رسول عظيم الشأن خدا است كه مطاف فرشتگان و محل نزول بركات ايزد منان است و دوست و دشمن و مسلمان و غير مسلمان او را نادره عالم خلقت و انسان برجسته و ممتاز و مصلح بزرگ جهان مي‎دانند.

مزار صاحب خلق عظيم و مخاطب به خطاب

«وَ ما اَرْسَلْناكَ اِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمينَ» (69)

است.

اين مسجد و اين حرم داراي تاريخي پر نشيب و فراز و پر از حوادث مسرت‎بخش و اندوه بار است داستانها و جريانهاي بزرگ راديده است.

روزي در اين مسجد پيامبر اكرم ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ ابلاغ رسالت مي‎فرمود و آيات قرآن كريم را كه بر او وحي مي‎شد بر مردم تلاوت مي‎نمود، و پس از اذان دلنشين بلال اقامه نماز جماعت مي‎كرد و تا براي آن حضرت منبر ترتيب نداده بودند بر ستوني تكيه مي‎فرمود و مردم را موعظه مي‎نمود و خطبه مي‎خواند و اين مسجد مركز عبادت و مدرسه هدايت بود.

وفود را در اين مسجد پذيرائي مي‎كرد و طرحهاي جنگي و سياسي را در اينجا به اطلاع مردم مي‎رساند.

در پيرامون اين مسجد، حجرات همسران پيغمبر ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ و حجره داماد و پسر عموي عزيزش بطل اسلام علي بن ابيطالب ـ‎عليه‎السلام‎ـ و تني چند از اصحاب قرار داشت كه از همه (حجرات) درهائي به سوي مسجد باز مي‎شد. تا به امر خدا پيغمبر ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ جز در خانه علي ـ‎عليه‎السلام‎ـ را كه همچنان بازگذارد در حجره‎هاي ديگران را بست. اين حجره‎ها در نهايت سادگي و تواضع بود.

در اين مسجد در عصر شخص پيغمبر ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ حوادث مهمي اتفاق افتاد كه در تواريخ ضبط است.

اصحاب صُفه در قسمتي از اين مسجد (كه در شمال محراب موسوم به محراب تهجد است و در حال حاضر مكاني است به ارتفاع حدود نيم متر از زمين و دوازده متر طول و هشت متر عرض) ساكن بودند، و پيغمبر ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ از آنها پذيرائي مي‎نمود، و آنها را بر خود و زهراي عزيز و فرزندانش در خوراك و پوشاك مقدم مي‎داشت، و همين فقراي صفه كه در كمال فقر بودند افرادي هستند كه اسلام علاوه بر عزت واقعي در ظاهر نيز چنان آنها را با عزت و اعتبار قرار داد كه برخي از آنها در شهرهاي مهم والي و حاكم شدند يا فرماندهي لشگر يا عضويت سپاهياني رايافتند كه با لشگر ايران روم جهاد كردند و بر آنها پيروز شدند.

قسمت عمده احكام و قوانين سياسي و نظامي و مالي اسلام در اين مسجد ابلاغ مي‎شد.

در واقع عصر طلائي و درخشان اين مسجد همين عصر رسول اكرم ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ بود و پس از آن عصر بيشتر عصرها و دورانهايش تأسف انگيز و ملال آور و محزن بوده است.

خطبه تاريخي خانم خانمهاي جهان:

پس از عصر رسول خدا ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ جريان خلافت را از مسير خود خارج كردند. داغ‎ترين و نافذترين و پرمحتواترين خطبه‎اي كه براي اولين بار در اين مسجد خوانده شد خطبه تاريخي حضرت زهرا ـ‎عليهاالسلام‎ـ بود.

تا آنروز سابقه نداشت كه در مسجد پيغمبر ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ در جمع و محضر مهاجر و انصار بانوئي سخنراني كرده باشد، و اين براي اولين بار و آخرين بار بود كه زني مانند فاطمه زهرا سيده نساء عالميان ـ‎عليهاالسلام‎ـ در اين مسجد در نهايت فصاحت و بلاغت و بينش و درايت اين چنين سياسي و انقلابي و متضمن نقاط اساسي دعوت اسلام سخنراني نمايد و فلسفه و حكمتهاي احكام را بيان فرمايد.

و البته و صد البته اهميت مقصد، و حفظ نظام سياسي اسلام و امتداد هدايت حضرت خيرالانام و پاسداري از احكام دين و ولايت يعني آن چيزي كه به موجب قرآن ترك ابلاغش مساوي با عدم ابلاغ تمام رسالت‎هاي پيغمبر ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ بود و عملي از كسي بدون آن مقبول نخواهد شد زهرا ـ‎عليهاالسلام‎ـ را ناچار به اين سخنراني كرد تا آيندگان از اوضاعي كه بر عالم اسلام مسلط شد و نقشه‎هائي كه عشاق رياست و جاه مطرح كرده بودند آگاه باشند، و حداقل بدانند كه مثل زهرا ـ‎عليهاالسلام‎ـ كه به موجب آيه تطهير از هر رجس پاك و مطهره است و به موجب تصريح رسول خدا ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ سيده زنان جهان و سيده زنان بهشت است با وضعي كه بر خلاف دستور خدا و رسول او جلو آوردند مخالف بود و آن را شرعي ندانست.

آري مسأله از نظر اسلام بسيار مهم بود كه زهراي بتول ـ‎عليهاالسلام‎ـ با آن همه حجب و حيا كه مي‎گفت بهترين حالات زن اين است كه مردي (بيگانه) او را نبيند و او هم مردي (بيگانه) را نبيند به مسجد بيايد و سخنراني كند و حجت و دليل بياورد و اعمال رژيم حاكم و حكومت آنها را محكوم فرمايد.

و اگر اين همه اهميتت و اين ناچاري نبود( هر چند سخنراني را از پشت پرده در حالي كه سراسر مسجد از حزن و اندوه گرفته بود و همه از شنيدن صداي زهرا متألم و گريان شدند ايراد كرد) هرگز زهرا ـ‎عليهاالسلام‎ـ به اين صورت عام بيگانگان را به طور حضوري مخاطب قرار نمي‎داد و صداي مباركش را به گوش آنها نمي‎رساند.

چنانكه دختر عزيزش عقيلة القريش زينب خاتون ـ‎عليهاالسلام‎ـ نيز كه آن خطبه سياسي كوبنده و فصيح و بليغ را ايراد كرد براي همين ملاحظات اساسي و بنيادي بود كه هر شخص آگاهي تأثير آن خطبه را در به ثمر رساندن اهداف نهضت و شهادت حضرت سيد الشهداء ـ‎عليه‎السلام‎ـ و معرفي جهت اين قيام تاريخي و الهي در آن فرصت تاريخي بسيار حساس درك مي‎نمايد.

با اين خطبه و خطبه حضرت زين العابدين ـ‎عليه‎السلام‎ـ در مسجد دمشق محكوميت بني اميه و يزيد و حقانيت اهل بيت ـ‎عليهم‎السلام‎ـ چنان آشكار شد كه براي احدي محلي براي انكار از آن باقي نماند و برتمام تبليغات دروغين و اشتباه كاريهاي عمال معاويه براي هميشه خط بطلان كشيد و مقام بلند حضرت زينب اين دختر عزيز زهرا و علي و نوه رسول خدا در صبر و بلاغت و تملك نفس آشكار گرديد.

براي برخي كه زينب و تربيت شدگان دامن زهراي عزيز و دست پروردگان مكتب رسالت و ولايت را نمي‎شناختند بسيار عجيب و شگفت انگيز بود كه بانوئي اسير، بانوئي كه به داغ فرزندان جوان خود و به داغ برادران و برادر زادگان و برادري مثل سيد جوانان اهل بهشت، آنهم به آن وضع جانكاه مبتلا شده باشد در چنان مجلسي كه ديكتاتور جباري مثل يزيد با تمام جاه و جلال ظاهري حكومت طاغوتي خود را تشكيل داده و اسراي اهل بيت ـ‎عليهم‎السلام‎ـ را به حضور آورده و مست باده غرور و غلبه ظاهري و قدرت نظامي باشد چنان دليرانه و بدون ترس و بيم زبان به آن خطبه اعجاز آميز و اعجاب انگيز گشايد و يزيد را با آن منطق شيوا محكوم و رسوا سازد و به هيچ وجه از آن مجلس و از آن ديكتاتور خون آشام مطلق العنان ( كه بايك صداي جلاد سر هر كس را از بدن جدا مي‎ساخت) رعبي و هراسي و انديشه‎اي نداشته باشد.

اگر او يك زن عادي بلكه يك مرد شجاع و فرمانده لشگر بود، در چنان حالتي هرگز اينگونه دشمني را كه به خونش تشنه است نمي‎كوبيد و لااقل در آن مجلس و خاموشي را بر سخن و اعتراض بر مي‎گزيد.

تهمتنان و شجاعان در اينگونه مجالس جرأت سخن گفتن ندارند تا چه رسد اينگونه سخن و بيان كه در تاريخ به عنوان يك خطبه فوق العاده و بليغ باقي بماند و مباني و مضامينش اينهمه بلند و مستدل باشد.

اما از دختر علي و زهرا اين منطق و اين شجاعت و اينهمه دليري و بلاغت و اين همه حوصله و شكيبائي و خويشتن داري عجيب نيست او همانطور كه بثربن خزيم يا خذيمة بن ستير در هنگام ايراد خطبه ديگرش در كوفه گفت زبان علي را در دهان داشت و كلمات علي از زبانش فرو مي‎ريخت.

براي غرض ما در اينجا اشاره‎اي به عظمت مقام والاي اين دو بانوي بزرگ جهان بود كه نخستين سيده زنان عالميان و دومين همراه و همكار سالار شهيدان است و اينكه اين مقالات و مقامات را از مثل اين دو خاتون دنيا و آخرت نبايد مستند جواز مطلق ايراد سخنرانيهاي بانوان در مواقع عادي و در جمع مردم و به وسيله راديو قرار داد و هر كس را با اين دو بانوي عظيم الشأن و هر مناسبت را با مناسبتهائي كه ايشان در آن خطبه خواندند قياس كرد و بر خلاف سيره خود زهراسلام الله عليها و تعاليم اسلام زنها را به سخنراني براي مردها تشويق كرد و صداي آنها را كه در بسياري از موارد بلكه بيشتر و به حسب نوع در دل آنها كه بيماري دارند اثر مي‎گذارد و دلشان را مي‎برد با معاذير و مستندات نادرست در مجالس مردها برد كه با آنها محاوره و مباحثه نمايند و در مجمع صدها مرد در حضور تماشاچيان سخنراني نمايند.

اي مسلمان مگر اين پيغمبر بزرگوار تو نيست كه با اينكه معصوم است و از هر رجس و انديشه گناهي پاك و معصوم و مطهر است براي اينكه امت را راهنمايي فرمايد، دريافت مرد را از صداي زن به آنها مي‎فهماند، مي‎فرمايد به زن جوان سلام نمي‎كنم كه مي‎ترسم وقتي جواب بدهد از صدايش خوشم بيايد، تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.

باري خطبه زهرا در مسجد مدينه ديگر نظير و همتا پيدا نكرد و پس از اين هم نظيري پيدا نخواهد نمود.

پس از آن هم حوادث در اين مسجد پي در پي بود كه يكي از اسفناكترين آنها كه نمونه وحشت و فساد رژيم حاكم بود قتل عام مردم مدينه در واقعه حره در مدينه و در اين مسجد است كه به امر يزيدبن معاويه و به دست سپاه شام و جلادان بني‎اميّه به سركردگي مسلم يا مسرف بن عقبه انجام شد.

و عجيب‎ترين و خبيث‎ترين وقايع خبيثه‎اي كه در اين مسجد واقع شد سبّ و ناسزا گوئي به نفس رسول و همسر زهراي بتول و سيف الله المسلول اميرالمؤمنين علي ـ‎عليه‎السلام‎ـ بود كه دشمنان اسلام چون ديدند نمي‎توانند يا مصلحت سياسي خود كه نمي‎توانستند صريحاً و مستقيماً به پيغمبر ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ توهين و جسارت نموده و ناسزا بگويند، علي را كه سوابقش در ياري و همكاري در غرس نهال اسلام و به ثمر رساندن آن و پاسداري از آن بر همه معلوم بوده و هست هدف قرار دادند و در واقع و بدون شك از سبّ علي سبّ پيغمبر ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ و هتك مقام رفيع آن حضرت و از انكار فضائل او انكار نبوت پيغمبر ـ‎صلي‎الله عليه وآله وسلم‎ـ و نفي اسلام را مي‎خواستند.