نصايح
سخنان چهارده معصوم

مرحوم آية الله علی‌اکبر مشکینی‌اردبیلی

- ۱۸ -


باب هفتاد و بالاتر از آن: براى امير مؤمنان (عليه السلام) هفتاد فضيلت است كه هيچيك از اصحاب در آنها شريك نيستند

مكحول روايت كرده است كه اميرمؤمنان على بن ابيطالب (عليه السلام) فرمودند: امناى از ياران پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) مى‏دانند كه در ميانشان مردى نيست كه فضيلتى داشته باشد جز آنكه من در آن با او شريكم و بر او برترى دارم، و براى من هفتاد نيكنامى است كه هيچيك از آنان شريك من در آنها نيست.

عرض كردم: اى اميرمؤمنان مرا از آنها آگاه فرمائيد.

فرمود: اولين فضيلت من آنكه يك چشم بهم زدن به خدا شرك نورزيده و پرستش لات و عزى نكرده‏ام.

دوم: آنكه من هرگز شراب نياشاميدم.

سوم: آنكه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) مرا در كودكى از پدرم گرفت و من همسفره و همكاسه و همدم و همزبان او بودم.

چهارم: آنكه من بيشتر از همه مردم ايمان آوردم و اسلام را پذيرفتم.

پنجم: آنكه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) به من فرمود: اى على تو نسبت به من همچون هارونى نسبت به موسى، جز آنكه پس از من پيامبرى نخواهد بود

ششم: آنكه من آخرين فرد از مردم هستم كه از پيامبر جدا شوم و من او را در آرامگاهش نهادم.

هفتم: آنكه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) وقتى (شب هجرت از مكه) به سوى غار رفت مرا در بستر خود خواباند و عباى خود را روى من افكند، وقتى مشركان آمدند مرا محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) پنداشتند و بيدارم كردند، و گفتند: رفيق تو كجا رفته است؟ گفتم: دنبال كارى رفته است. گفتند: اگر او گريخته بود اين نيز همراه او گريخته بود.

هشتم: رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) به من هزار باب از علم آموخت كه از هر باب هزار باب گشوده مى‏شود، و آن را به هيچكس جز من نياموخت.

نهم: آنكه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) به من فرمود: اى على، وقتى خداى عزيز و جليل اولين و آخرين را (در قيامت) برخيزاند براى اوصياء و جانشينان نصب مى‏شود و تو بر آن بالا مى‏روى

دهم: از رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) شسنيدم كه مى‏فرمود: اى على هر چه در قيامت به من عطا شود همانند آن را براى تو خواهم خواست.

يازدهم: از رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) شنيدم كه مى‏فرمود: اى على تو برادر منى و من برادر توام، دست تو در دست من است تا آنگاه كه به بهشت درآيى.

دوازدهم: از رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) شنيدم كه مى‏فرمود: اى على مثل تو در امت من مثل كشتى نوح است، هر كس به كشتى درآمد نجات يافت و هر كس از آن بازماند غرق گرديد.

سيزدهم: آنكه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) به دست خود عمامه‏اش را بر سر من بست، و براى من دعاهاى پيروزى بر دشمن دعا كرد و به اذن خداى عزيز و جليل دشمن را منهزم ساختم و شكست دادم.

چهاردهم: آنكه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) به من فرمان داد كه دست بر پستان گوسفندى كه پستانش خشكيده بود بكشم، عرض كردم: اى رسول خدا شما دست بكشيد، فرمود: اى على كار تو كار من است پس بر آن دست كشيدم و شيرش برايم روان شد و از آن شربتى به رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) نوشاندم، سپس پيرزنى آمد و از تشنگى شكايت كرد به او نيز نوشاندم، و رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) فرمود: من از خداى عزيز و جليل خواسته‏ام كه در دست تو بركت قرار دهد و خداوند مستجاب فرمود.

پانزدهم: رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) به من وصيت كرد و فرمود: اى على كسى جز تو عهده دار غسل من نشود، و عورت مرا جز تو نپوشاند، كه اگر كسى جز تو عورت مرا بيند هر دو چشمش كور مى‏شود. گفتم: چگونه شما را بگردانم اى رسول خدا؟ فرمود: به تو يارى خواهد شد، به خدا سوگند (به هنگام تسغيل) هر عضوى از اعضاى او را مى‏خواستم بگردانم برايم گردانده مى‏شد.

شانزدهم: آنكه مى‏خواستم او را برهنه كنم، به من ندا داده شد: اى وصى محمد، او را برهنه مكن و به همان حال كه پيرهن بر تن اوست او را غسل بده، نه به خدايى كه او را به پيامبرى مكرم داشت و به رسالت ويژگى داد سوگند عورتى از او ديدار نكردم؛ خداوند مرا از ميان اصحاب او به اين كرامت ويژگى بخشيد.

هفدهم: آنكه خداى عزيز و جليل فاطمه را به تن تزويج فرمود، و ابوبكر و عمر قبلا در مورد او (از پيامبر) خواستگارى كرده (و جواب رد شنيده) بودند، پس خداوند بر فراز هفت آسمانش (او را) به من تزويج فرمود، و رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) گفت: گوارا باد بر تو اى على كه خداى عزيز و جليل فاطمه سرور بانوان اهل بهشت را به تو تزويج فرمود، و او پاره‏اى از تن من است، من گفتم: اى رسول خدا آيا من از تو نيستم؟ فرمود: آرى اى على و تو از من و از توام همچون دست راستم نسبت به دست چپم، از تو در دنيا و آخرت بى نياز و بركنار نيستم.

هيجدهم: آنكه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) به من فرمود: اى على تو دارنده پرچم حمد در آخرتى، و جايگاه تو روز قيامت از همه آفريدگان به من نزديكتر است، براى من بساطى گسترده مى‏شود و براى تو نيز بساطى گسترده مى‏شود، و من در گروه پيامبران و تو در گروه اوصياء و جانشينان خواهى بود، و بر سر تو تاج نور و افسر كرامت گذاشته مى‏شود، هفتاد هزار فرشته پيرامون تو هستند تا آنگاه كه خداى عزيز و جليل رسيدگى به اعمال آفريدگان را به پايان رساند.

نوزدهم: آنكه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) فرمود: به زودى با پيمان شكنان (ناكثين) و ستمگران (قاسطين) و از دين بيرون رفتگان (مارقين) خواهى جنگيد، هر كدامشان با تو بجنگند براى تو در برابر هر يك نفر از آنان شفاعت صد هزار نفر از شيعيانت خواهد بود.

گفتم: اى رسول خدا، پيمان شكنان كيستند؟

فرمود: طلحه و زبير به زودى در حجاز با تو بيعت مى‏كنند و در عراق پيمان مى‏شكنند، وقتى چنين كنند با آندو نبرد كن كه در جنگ با آنان پاكى و طهارتى براى اهل زمين است.

گفتم: ستمگران كيستند؟

فرمود: معاويه و يارانش.

گفتم: از دين بيرون رفتگان كيستند؟

فرمود: ياران ذوالثديه، و آنان از دين همچون تير از كمان بيرون مى‏روند، آنان را بكش كه در كشتن آنان فرج و گشايشى براى اهل زمين است، و عذابى شتابان بر آن از دين بيرون رفتگان، و اندوخته‏اى براى تو نزد خداى عزيز و جليل در رستخيز.

بيستم: از پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) شنيدم كه به من فرمود: مثل تو در امت من مثل باب حطه در بنى‏اسرائيل است، كسى كه در ولايت تو در آيد داخل آن باب شده همانطور كه خداى عزيز و جليل به او فرمان داده است.

بيست و يكم: از رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) كه مى‏فرمود: من شهر علمم و على دروازه آن است و به شهر جز از دروازه آن نمى‏توان وارد شد. سپس فرمود: اى على تو پيمان مرا نگه مى‏دارى، و طبق سنت من مى‏جنگى و امت من با تو مخالفت مى‏كنند.

بيست و دوم: از رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) شنيدم كه مى‏فرمود: خداوند متعال دو فرزندم حسن و حسين را از نورى كه بر تو و فاطمه افكند بيافريد، و آن دو همچون دو گوشواره آويخته به گوش جنبش و حركت دارند و نور آن دو هفتاد هزار برابر نور شهيدان است، اى على همانا خداى عزيز و جليل به من وعده فرمود كه به آن دو كرامتى عطا فرمايد كه هيچكس جز پيامبران و رسولان را به چنان كرامتى اكرام نكرده باشد.

بيست و سوم: رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) در حيات خويش انگشتر و زره و كمربندش را به من عطا فرمود و شمشير خود بر من حمايل كرد در حالى كه اصحابش همه حضور داشتند و عموى من عباس نيز حاضر بود، و خداى عزيز و جليل از ميان آنان مرا در اين امر نسبت به پيامبر اختصاص و ويژگى بخشيد نه آنان را.

بيست و چهارم: خداى عزيز و جليل بر پيامبر خود نازل فرمود: يا ايها الذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول فقد موابين يدى نجويكم صدقه (44) - اى مؤمنان وقتى با رسول خدا صحبت خصوصى مى‏كنيد پيش از صحبت صدقه‏اى بدهيد، و من يك دينار داشتم و آن را به ده درهم تبديل كردم، و هر بار كه با پيامبر صحبت خصوصى مى‏كردم پيش از آن يكدرهم صدقه مى‏دادم، به خدا سوگند اين كار را هيچيك از اصحاب او نه پيش از من و نه بعد از من انجام نداد، و خداى عزيز و جليل نازل فرمود: ءاشفقتم ان تقدمو بين نجويكم صدقات تفعلوا و تاب الله عليكم... الايه‏ (45) آيا ترسيديد كه قبل از نجوى و رازگوئيتان صدقاتى بدهيد، پس چون انجام نداديد و خداوند بر شما بخشيد... و آيا توبه و آمرزش جز از گناهى كه انجام شده باشد مى‏باشد؟

بيست و پنجم: از رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) كه مى‏فرمود: بهشت بر پيامبران حرام است تا آنگاه كه من داخل آن شوم، و بر اوصياء و جانشينان حرام است تا آنگاه كه تو داخل آن شوى؛ اى على خداى متعال در مورد توبه به من بشارتى داد كه پيش از من به هيچ پيامبرى چنان بشارتى نداده است، به من بشارت داد كه تو سرور اوصياء و جانشينانى و دو پسر تو حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت در روز قيامت هستند

بيست و ششم: برادرم جعفر در بهشت با فرشتگان پرواز مى‏كند و به دو بال تزيين شده كه از در و ياقوت و زبرجد است.

بيست و هفتم: و عمويم حمزه سرور شهيدان در بهشت است.

بيست و هشتم: رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) فرمود: خداى متعال در مورد تو به من وعده‏اى داد كه خلاف آن نخواهد كرد، مرا پيامبر و ترا وصى و جانشين قرار داد، و به زودى پس از من از امتم آنچه موسى از فرعون ديد مى‏بينى، پس شكيبائى كن و به ثواب الهى اميد مى‏دار تا آنگاه كه مرا ديدار كنى، و دوستى كنم با آنكه با تو دوستى كرد و دشمنى نمايم با آنكه با تو دشمنى نمود.

بيست و نهم: شنيدم از رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) كه مى‏فرمود: اى على تو صاحب حوض (كوثر) كه جز تو مالك آن نمى‏شود، و گروهى نزد تو مى‏آيند و از تو آب مى‏طلبند و تو مى‏گوئى: نه، ذره‏اى هم نه؛ و بر مى‏گردند در حالى كه روهايشان سياه است. و شيعيان تو و شيعيان من بر تو وارد مى‏شوند و مى‏گويى: به گوارائى بنوشيد و سيراب شويد، و سيراب مى‏شوند در حالى كه چهره‏هاشان سپيد و درخشنده است.

سى ام: از رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) شنيدم كه مى‏فرمود: امت من در روز قيامت بر پنج پرچم محشور مى‏شوند اولين پرچمى كه بر من وارد مى‏شود پرچم فرعون اين امت مى‏باشد و او معاويه است، و دومى همراه سامرى اين امت، و او ابوموسى اشعرى چهارمى همراه ابوالاعور سلمى است؛ و اما پرچم پنجم همراه تو است اى على كه در زير آن مؤمنان قرار دارند و تو امام ايشانى. آنگاه خداى متعال به آن چهار دسته مى‏فرمايد: ارجعوا وراءكم فالتمسوا نورا فضرب بينهم بسور له باب باطنه فيه الرحمة - به پشت به پشت سرتان برگرديد و نورى بجوئيد آنگاه ميانشان حصارى كشيده مى‏شود كه دربى دارد درونش رحمت است... و ايشان شيعيان من و كسانى هستند كه با من دوستى كرده و همراه من با گروه ستمكارى كه از صراط و باب رحمت برگشتند جنگيده‏اند، و آنان شيعيان منند، آنگاه آن (سياهرو) شيعيان را صدا مى‏كند كه: لم أكن معكم قالوا بلى ولكنكم فتنتم انفسكم و تربصتم و ارتبتم و غرتكم الامانى حتى جاء امرالله و غركم بالله الغرور (46) - آيا همراه شما نبودم؟ مى‏گويند آرى ولى خودتان را به فتنه انداختيد و وقت گذرانديد و شك كرديد و آرزوها شما را بفريفت تا فرمان خدا در رسيد و فريبنده شما را نسبت به خدا فريب داد، فاليوم لا يؤخذ منكم فدية و لا من الذين كفروا مأويكم النار هى موليكم و بئس المصير (47) - امروز از شما و كافران فدا و عوضى نمى‏گيرند جايگاهتان آتش دوزخ است، آن يار و سرپرست شما و بد سر منزلى است.

سپس امت و شيعه من وارد مى‏شوند و از حوض و بركه محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) سيراب مى‏گردند، و در دست من عصائى از چوب درخت عوسج است كه دشمنانم را از بركه مى‏رانم چنانكه (در آبشخورها) شتران غريبه را مى‏رانند.

سى و يكم: از رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) كه مى‏فرمود: اگر بيم آن نبود كه غلو كنندگان است من در مورد آنچه مسيحيان در مورد عيسى بن مريم گفتند بگويند، درباره‏ى تو سخنى مى‏گفتم كه بر هيچ گروهى از مردم نگذرى جز آنكه خاك زير پايت را براى شفا بردارند.

سى و دوم: از رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) شنيدم كه مى‏فرمود: خداى متعال مرا با رعب و ترس (در دل دشمن) يارى فرمود و از پشتگاه او مسئلت نمودم كه ترا نيز به مانند آن يارى فرمايد و براى تو از آن همانند آنچه براى من قرار داده قرار دهد.

سى و سوم: رسول خدا سر در گوش من نهاد و آنچه در گذشته بوده و در آينده تا قيامت خواهد بود به من آموخت، و خداى عزيز و جليل به زبان پيامبرش (صلى‏الله‏عليه‏وآله) آن (علم) را به سوى من سوق داد و به من رساند.

سى و چهارم: مسيحيان چيزى را ادعا كردند و خداى عزيز و جليل در مورد آن نازل فرمود: فمن حاجك فيه من بعد ماجاءك من العلم فقل تعالوا ندع انباءنا و ابناء كم و نساءنا و نساء كم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين‏ (48) - پس هر كس در مورد آن، پس از آنچه از و زنانمان و زنانتان و نفس‏هايمان و نفس‏هايتان را فرا خوانيم سپس به درگاه الهى تضرع و دعا كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم، و نفس من نفس رسول (صلى‏الله‏عليه‏وآله) بوده و زنان فاطمه (عليه السلام) و فرزندان حسن و حسين بودند، آنگاه آن گروه (مسيحيان) پشيمان شدند و از رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) تقاضا كردند معافشان دارد و پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) معافشان نمود، و سوگند به آنكه تورات را بر موسى و فرقان را بر محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) فرود آورد اگر با ما مباهله مى‏كردند به شكل بوزينگان و خوكان مسخ مى‏شدند.

سى و پنجم: رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) روز نبرد بدر مرا فرستاد و فرمود يك مشت ريگ كه يكجا گرد آمده باشد بياور، من آنها را برداشتم و بوئيدم ديدم بوى مشك مى‏دهد، آنها را خدمت پيامبر بردم و او آن را به روى مشركان پاشيد، و آن ريگها چهارتايش از بهشت فردوس بود، و يك ريگ از خاور و يك ريگ از باختر، و يگ ريگ از بن عرش، و همراه هر ريگى صد هزار فرشته براى كمك به ما بود، خداى عزيز و جليل هيچكس را پيش از آن و پس از آن به اين فضيلت اكرام نكرده است.

سى و ششم: از رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) شنيدم كه مى‏فرمود: واى بر كشنده تو كه او از ثمود و پى كننده ناقه صالح شقى‏تر و بدبخت‏تر است، و دسته صديقان و شهيدان و صالحان هستى.

سى و هفتم: خداى متعال در ميان اصحاب محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) مرا به علم ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاص و عام - آيات قرآن - ويژگى بخشيد، و پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) به من فرمود: اى على خداوند عزيز و جليل به من فرمان داده است كه ترا نزديك سازم و دور نكنم، و به تو بياموزم و بى مهرى نورزم، سزاوار است كه من فرمان پروردگارم را اطاعت كنم، و سزاوار است كه تو بشنوى و نگهدارى كنى.

سى و هشتم: رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) مرا براى كارى فرستاد و برايم دعاهايى فرمود و از آنچه پس از او واقع مى‏شود آگاه هم ساخت، يكى از اصحاب او بهمين جهت ناراحت شد و گفت: اگر محمد مى‏توانست پسر عمويش را پيامبر سازد اين كار را مى‏كرد!

و خداى عزيز و جليل مرا مشرف فرمود كه به زبان پيامبرش (صلى‏الله‏عليه‏وآله) بر آن اطلاع يافتم.

سى و نهم: شنيدم از رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) كه مى‏فرمود: دروغ مى‏گويد كسى كه گمان كند مرا دوست مى‏دارد و على را دشمن بدارد، دوستى من و دوستى او جز در دل مؤمن جمع نمى‏شود؛ اى على خداى عزيز و جليل دوستداران من و تو را در نخستين گروه پيشتازان به سوى بهشت قرار داده، و دشمنان من و تو را در نخستين گروه گمراهان از امت من به جانب آتش دوزخ قرار داده است.

چهلم: رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) در يكى از جنگها مرا به طرف چاهى فرستاد، در آن آبى نبود، بازگشتم و به او اطلاع دادم، فرمود: آيا در آن گيل هست؟ گفتم: آرى. فرمود: از آن برايم بياور؛ مقدارى از گيل آن برايش آوردم و در آن كلامى گفت، سپس فرمود آن را در چاه بيفكن، آن را در چاه افكندم، ناگاه آب جوشيد تا همه اطراف چاه را پر كرد، به خدمتش شتافتم و اطلاع دادم، فرمود: موفق شدى اى على، و به بركت تو آب فرا جوشيد. و اين فضيلت ويژه من است و اصحاب پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) از آن بركنارند.

چهل و يكم: از رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) شنيدم كه مى‏فرمود: مژده باد ترا اى على كه جبرئيل نزد من آمد و به من گفت: اى محمد، خداى متعال به اصحاب تو نظر افكند و پسر عمو و شوهر دخترت فاطمه را بهترين ياران تو يافت و او را وصى و رساننده از جانب تو قرار داد.

چهل و دوم: از رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) شنيدم كه مى‏فرمود: مژده باد ترا اى على كه سراى تو در بهشت روبروى سراى من است، و تو در رفيق اعلى (جماعت انبياء در بهشت) در اعلى عليين (برترين جايگاه بهشت همراه من خواهى بود.

گفتم: اى رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) اعلى عليين چيست؟.

فرمود: گنبدى از گوهرى سپيد كه هفتاد دريچه دارد، محل سكونت من و توست اى على.

چهل و سوم: رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) خداى عزيز و جليل محبت مرا در دلهاى مؤمنان پابرجا ساخت و همينطور محبت ترا اى على در دلهاى مؤمنان پابرجا نمود، و كينه و دشمنى من و ترا در دلهاى منافقان استوار كرد، و ترا جز مؤمن پرهيزكار دوست، و جز منافق كافر دشمن نمى‏دارد.

چهل و چهارم: از رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) كه مى‏فرمود: ترا از عرب جز بى پدر، و از عجم شقى و بدبخت، و از زنان جز پليد بد زبان؛ دشمن نمى‏دارد.

چهل و پنجم: رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) مرا فرا خواند و من به درد چشم مبتلا بودم، و آب دهان در چشم من افكند و دعا كرد: بار خدايا حرارتش را در سرمايش و سرديش را در گرمايش قرار بده و به خدا سوگند ديگر تا كنون به درد چشم مبتلا نشدم.

چهل و ششم: رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) به اصحاب و عموهاى خود فرمان داد درهاى خود (به مسجد) را فرو بندند و در منزل مرا به فرمان خداى متعال (رو به مسجد) باز گذاشت، پس براى هيچكس فضيلتى مانند فضيلت من نيست.

چهل و هفتم: رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) در وصيت خويش به من فرمان داد كه بدهى‏ها و تعهدى‏هاى او را بپردازم؛ گفتم: اى رسول خدا شما مى‏دانيد كه نزد من مالى نيست.

فرمود: خداوند ترا يارى مى‏كند.

و در پرداخت بدهيها و وعده‏هاى او هر چه خواستم خداوند برايم سهل و آسان ساخت تا آنها را پرداختم و حساب كردم بالغ بر هشتاد هزار (درهم يا دينار) شد، و اندكى نيز باقى ماند كه به امام حسن (عليه السلام) وصيت كرده‏ام بپردازد.

چهل و هشتم: رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) به منزل من آمدند و ما سه روز بود چيزى نخورده بوديم.

فرمود: اى على، نزد تو چيزى هست؟

گفتم: به خدائى كه ترا كرامت بخشيد و به رسالت برگزيد سه روز است كه من و همسرم و دو فرزندم چيزى نخورده‏ايم.

پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) فرمود: اى فاطمه، به درون خانه برو ببين چيزى مى‏يابى؟

گفت: همين ساعت (از خانه) بيرون آمده‏ام (چيزى در آن نيست).

من گفتم: اى رسول خدا من به اندرون بروم؟

فرمود: به نام خدا برو.

بدرون رفتم و ناگهان طبقى ديدم كه در آن خرماى تازه و كاسه‏اى بزرگ از تريد بود، آن را به خدمت رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) آوردم؛ فرمود: اى على، پيكى كه اين طعام را آورد ديدى؟

گفتم: آرى.

فرمود: چگونه بود؟

گفتم: سرخ و سبز و زرد بود.

فرمود: اينها خطوط بال جبرئيل (عليه السلام) است كه به در و ياقوت آراسته مى‏باشد.

آنگاه از آن تريد خورديم تا سير شديم، و در آن كمبودى جز جاى دست و انگشتان ما ديده نشد؛ و خداى عزيز و جليل از ميان اصحاب او مرا به اين كرامت ويژگى بخشيد.

چهل و نهم: خداى متعال پيامبرش (صلى‏الله‏عليه‏وآله) را به پيامبرى ويژگى بخشيد، و پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) مرا به وصيت (جانشينى خود) ويژگى داد، پس هر كس مرا دوست بدارد سعادتمند است و در زمره پيامبران (عليه السلام) برانگيخته و محشور مى‏شود.

پنجاهم: رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) سوره برائت را (جهت ابلاغ به مشركان مكه) همراه ابوبكر فرستاد، وقتى ابوبكر رفت جبرئيل (عليه السلام) آمد و گفت: اى محمد، اداى اين (رسالت و ابلاغ سوره برائت) از جانب تو نمى‏كند مگر خودت يا مردى از خودت؛ پس آن گرامى مرا بر شتر خويش كه عضباء نام داشت فرستاد، و در ذو الحليفه به ابوبكر رسيدم و سوره برائت را از او گرفتم، و خداوند مرا به اين كار ويژگى و اختصاص داد.

پنجاه و يكم: رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) مرا روز غدير براى همه مردمان بر پا داشت و فرمود: هر كسى من مولا و سرپرست اويم على مولا و سرپرست اوست، و دورى و هلاك باد گروه ستمگران را.

پنجاه و دوم: رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) فرمود: اى على، نمى‏خواهى كلماتى كه جبرئيل (عليه السلام) به من آموخت به تو بياموزم؟.

گفتم: آرى.

فرمود: بگو يا رازق المقلين، و يا راحم المساكين، و يا اسمع السامعين و يا ابصر الناظرين، و يا ارحم الراحمين ارحمنى و ارزقنى - اى روزى بخش ندارها، و اى رحم كننده بر مستمندان، و اى شنواترين شنوايان، و اى بيناترين بينندگان، و اى مهربانترين مهربانان، بر من رحمت آور و به من روزى عطا فرما.

پنجاه و سوم: خداوند متعال دنيا را تمام نمى‏كند تا قائم از ما قيام فرمايد كه دشمنان ما را مى‏كشد، و جزيه نمى‏پذيرد، و صليب و بت‏ها را مى‏شكند، و جنگ پايان مى‏يابد، و مردم را دعوت مى‏فرمايد كه بروند مال بگيرند و به طور مساوى تقسيم مى‏كند و در ميان رعايا با عدل و داد رفتار مى‏نمايد.

پنجاه و چهارم: از رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) شنيدم كه مى‏فرمود: اى على به زودى بنى اميه ترا لعنت خواهند كرد و فرشته‏اى در برابر هر يك لعنت هزار لعنت به آنان برمى‏گرداند، و هنگامى كه حضرت قائم (عليه السلام) قيام كند چهل سال آنان را لعنت مى‏كند.

پنجاه و پنجم: رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) به من فرمود: به زودى گروههايى از امت من در مورد توبه فتنه مى‏افتند و مى‏گويند: رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) مالى بر جاى نگذاشته، پس در مورد چه چيزى به على (عليه السلام) وصيت كرده است؟!

آيا كتاب پروردگارم پس از خداى عزيز و جليل برتر از همه چيز نيست؟ سوگند به آنكه مرا به حق برانگيخت اگر تو آن را بطور صحيح جمع آورى نكنى هرگز جمع آورى نخواهد شد؛ و خداوند عزيز و جليل از ميان صحابه مرا به اين كار (جمع آورى قرآن) ويژگى بخشيد.

پنجاه و ششم: خداى متعال به من و آن ويژگى عطا فرمود كه به اولياء و بندگان مطيع خود عطا مى‏فرمايد، و مرا وارث محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) قرار داد هر كس بدش مى‏آيد نيايد و هر كس خوشش مى‏آيد بيايد، و به دست مبارك به سوى مدينه اشاره فرمود.

پنجاه و هفتم: در يكى از جنگلها رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) بى آب ماند و به من گفت: اى على، نزد آن صخره برو و بگو من فرستاده رسول خدا هستم، براى من آب روان كن.

سوگند به خدائى كه او را به نبوت گرامى داشت كه پيغام را به آن سنگ رساندم و در سنگ زائده‏هايى مثل پستان گاو پيدا شد و از هر پستان آب جارى گرديد، وقتى اين را مشاهده كردم به خدمت پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) شتافتم و به او خبر دادم، فرمود: اى على برو و از آن آب بردار، و مردم آمدند و مشكها و آفتابه‏هاشان را پر كردند، و چارپايانشان را آب دادند و خود آشاميدند و وضو ساختند؛ و خداى عزيز و جليل مرا به اين كار ويژگى داد نه صحابه را.

پنجاه و هشتم: رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) در برخى از جنگها در حالى كه آب تمام شده بود مرا مأمور ساخت و فرمود: اى على ظرفى برايم بياور؛ آن را برايش آوردم و دست راست خود و دست مرا در ظرف نهاد و فرمود: بجوش؛ و آب از ميان انگشتان ما فرا جوشيد و بر آمد.

پنجاه و نهم: رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) مرا به سوى قلعه خبير گسيل داشت، چون به آنجا رسيدم درب قلعه را فرو بسته ديدم، آن را به شدت تكان دادم و از جاى كندم و چهل گام پرتاب نمودم، و به قلعه در آمدم و مرحب به نبرد من آمد و به من حمله ور شد، بر او حمله بردم و زمين را از خونش آب دادم، و قبلا پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) دو تن از اصحاب خود (ابوبكر و عمر) را (براى فتح خيبر) فرستاده بود، و آندو سرافكنده و شرمنده بازگشته بودند.

شصتم: من عمرو بن عبدود را كه با هزار نفر برابرى مى‏كرد، كشتم‏ (49).

شصت و يكم: از رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) شنيدم كه مى‏فرمود: اى على مثل تو در امت من همچون قل هو الله احد است؛ كسى كه تو را با دلش دوست بدارد مثل آن است كه يك سوم قرآن را بخواند، و كسى كه تو را در دل دوست بدارد و با زبان كمك رساند مثل آن است كه دو سوم قرآن را بخواند، و كسى كه تو را در دل دوست بدارد و با زبان كمك كند و با دست يارى نمايد مثل آن است كه همه قرآن را بخواند.

شصت و دوم: آنكه من با رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) در همه صحنه‏ها و جنگها همراه بودم و پرچم او در دست من بود.

شصت و سوم: آنكه من هرگز از جنگ نگريختم، و هيچكس به مبارزه من نيامد جز آنكه زمين را از خونش آبيارى كردم.

شصت و چهارم: آنكه براى رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) مرغى بريان از بهشت آورده شد و از خداى عزيز و جليل مسئلت نمود كه محبوبترين آفريدگانش را بر او وارد سازد، و خداوند مرا موفق نمود كه بر او وارد شوم و همراه او از آن مرغ تناول نمايم.

شصت و پنجم: آنكه من در مسجد نماز مى‏خواندم و فقيرى آمد و چيزى طلبيد و من در حال ركوع بودم و انگشترم را از انگشتم به او دادم، و خداى متعال درباره من اين آيه را نازل فرمود: انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون‏ (50) - همانا ولى و سرپرست شما خداست و رسول او و مؤمنانى كه نماز مى‏خوانند و در حال ركوع صدقه مى‏دهند.

شصت و ششم: آنكه خداى متعال دوبار آفتاب را براى من برگرداند و جز من براى هيچكس از امت محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) آن را برنگردانده است.

شصت و هفتم: آنكه (صلى‏الله‏عليه‏وآله) فرمان داد كه در زندگى و پس از مرگ او به عنوان اميرالمؤمنين خوانده شوم، و اين عنوان را به هيچكس جز من اطلاق نفرمود.

شصت و هشتم: رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) فرمود: اى على چون روز قيامت شود صدا زننده‏اى از زير عرش الهى صدا مى‏زند: سرور پيامبران كجاست؟ و من برمى خيزم، آنگاه صدا مى‏زند: سرور اوصياء و جانشينان كجاست؟ و تو برمى خيزى. و رضوان (فرشته خازن و نگهبان بهشت) كليدهاى بهشت را، و مالك (فرشته موكل بر دوزخ) كليدهاى دوزخ را نزد من مى‏آوردند و مى‏گويند: خداى متعال به ما فرمان داده است كه اين كليدها را به تو تحويل دهيم و از تو بخواهيم كه آنها را به على بن ابيطالب بدهى؛ و تو اى على تقسيم كننده بهشت و دوزخ مى‏باشى.

شصت و نهم: از رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) شنيدم كه مى‏فرمود: اگر تو نبودى منافقان از مؤمنان شناخته نمى‏شدند.

هفتادم: رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) خوابيد و مرا و همسرم فاطمه و دو فرزندم حسن و حسين را - كنار خود - خواباند و عبائى قطوانى (51) بر روى ما افكند، و خداى متعال اين آيه را نازل فرمود: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا (52) - همانا خداوند اراده فرموده است كه هر نوع پليدى را از شما اهل بيت دور دارد و پاكتان سازد پاك ساختنى، و جبرئيل (عليه السلام) گفت: من از شمايم اى محمد، و ششمين ما جبرئيل (عليه السلام) بود.