باب هفتاد و
بالاتر از آن: براى امير مؤمنان (عليه السلام) هفتاد فضيلت است كه هيچيك از اصحاب
در آنها شريك نيستند
مكحول روايت كرده
است كه اميرمؤمنان على بن ابيطالب (عليه السلام) فرمودند: امناى از ياران پيامبر
(صلىاللهعليهوآله) مىدانند كه در ميانشان مردى نيست كه فضيلتى داشته باشد جز
آنكه من در آن با او شريكم و بر او برترى دارم، و براى من هفتاد نيكنامى است كه
هيچيك از آنان شريك من در آنها نيست.
عرض كردم: اى اميرمؤمنان مرا از آنها آگاه
فرمائيد.
فرمود: اولين فضيلت من آنكه يك چشم بهم زدن به
خدا شرك نورزيده و پرستش لات و عزى نكردهام.
دوم: آنكه من هرگز شراب نياشاميدم.
سوم: آنكه رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) مرا
در كودكى از پدرم گرفت و من همسفره و همكاسه و همدم و همزبان او بودم.
چهارم: آنكه من بيشتر از همه مردم ايمان آوردم
و اسلام را پذيرفتم.
پنجم: آنكه رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) به
من فرمود: اى على تو نسبت به من همچون هارونى نسبت به موسى، جز
آنكه پس از من پيامبرى نخواهد بود
ششم: آنكه من آخرين فرد از مردم هستم كه از
پيامبر جدا شوم و من او را در آرامگاهش نهادم.
هفتم: آنكه رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) وقتى
(شب هجرت از مكه) به سوى غار رفت مرا در بستر خود خواباند و عباى خود را روى من
افكند، وقتى مشركان آمدند مرا محمد (صلىاللهعليهوآله) پنداشتند و بيدارم كردند،
و گفتند: رفيق تو كجا رفته است؟ گفتم: دنبال كارى رفته است. گفتند: اگر او گريخته
بود اين نيز همراه او گريخته بود.
هشتم: رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) به من
هزار باب از علم آموخت كه از هر باب هزار باب گشوده مىشود، و آن را به هيچكس جز من
نياموخت.
نهم: آنكه رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) به من
فرمود: اى على، وقتى خداى عزيز و جليل اولين و آخرين را (در
قيامت) برخيزاند براى اوصياء و جانشينان نصب مىشود و تو بر آن بالا مىروى
دهم: از رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) شسنيدم
كه مىفرمود: اى على هر چه در قيامت به من عطا شود همانند آن
را براى تو خواهم خواست.
يازدهم: از رسول خدا (صلىاللهعليهوآله)
شنيدم كه مىفرمود: اى على تو برادر منى و من برادر توام، دست
تو در دست من است تا آنگاه كه به بهشت درآيى.
دوازدهم: از رسول خدا (صلىاللهعليهوآله)
شنيدم كه مىفرمود: اى على مثل تو در امت من مثل كشتى نوح است،
هر كس به كشتى درآمد نجات يافت و هر كس از آن بازماند غرق گرديد.
سيزدهم: آنكه رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) به
دست خود عمامهاش را بر سر من بست، و براى من دعاهاى پيروزى بر دشمن دعا كرد و به
اذن خداى عزيز و جليل دشمن را منهزم ساختم و شكست دادم.
چهاردهم: آنكه رسول خدا (صلىاللهعليهوآله)
به من فرمان داد كه دست بر پستان گوسفندى كه پستانش خشكيده بود بكشم، عرض كردم: اى
رسول خدا شما دست بكشيد، فرمود: اى على كار تو كار من است
پس بر آن دست كشيدم و شيرش برايم روان شد و از آن شربتى به رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) نوشاندم، سپس پيرزنى آمد و از تشنگى شكايت كرد به او نيز
نوشاندم، و رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) فرمود: من از خداى
عزيز و جليل خواستهام كه در دست تو بركت قرار دهد و خداوند مستجاب فرمود.
پانزدهم: رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) به من
وصيت كرد و فرمود: اى على كسى جز تو عهده دار غسل من نشود، و
عورت مرا جز تو نپوشاند، كه اگر كسى جز تو عورت مرا بيند هر دو چشمش كور مىشود.
گفتم: چگونه شما را بگردانم اى رسول خدا؟ فرمود: به تو يارى
خواهد شد، به خدا سوگند (به هنگام تسغيل) هر عضوى از اعضاى او را مىخواستم
بگردانم برايم گردانده مىشد.
شانزدهم: آنكه مىخواستم او را برهنه كنم، به
من ندا داده شد: اى وصى محمد، او را برهنه مكن و به همان حال
كه پيرهن بر تن اوست او را غسل بده، نه به خدايى كه او را به پيامبرى مكرم
داشت و به رسالت ويژگى داد سوگند عورتى از او ديدار نكردم؛ خداوند مرا از ميان
اصحاب او به اين كرامت ويژگى بخشيد.
هفدهم: آنكه خداى عزيز و جليل
فاطمه را به تن تزويج فرمود، و ابوبكر و عمر قبلا در
مورد او (از پيامبر) خواستگارى كرده (و جواب رد شنيده) بودند، پس خداوند بر فراز
هفت آسمانش (او را) به من تزويج فرمود، و رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) گفت:
گوارا باد بر تو اى على كه خداى عزيز و جليل فاطمه سرور بانوان
اهل بهشت را به تو تزويج فرمود، و او پارهاى از تن من است، من گفتم: اى
رسول خدا آيا من از تو نيستم؟ فرمود: آرى اى على و تو از من و
از توام همچون دست راستم نسبت به دست چپم، از تو در دنيا و آخرت بى نياز و بركنار
نيستم.
هيجدهم: آنكه رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) به
من فرمود: اى على تو دارنده پرچم حمد در آخرتى، و جايگاه تو
روز قيامت از همه آفريدگان به من نزديكتر است، براى من بساطى گسترده مىشود و براى
تو نيز بساطى گسترده مىشود، و من در گروه پيامبران و تو در گروه اوصياء و جانشينان
خواهى بود، و بر سر تو تاج نور و افسر كرامت گذاشته مىشود، هفتاد هزار فرشته
پيرامون تو هستند تا آنگاه كه خداى عزيز و جليل رسيدگى به اعمال آفريدگان را به
پايان رساند.
نوزدهم: آنكه رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) فرمود:
به زودى با پيمان شكنان (ناكثين) و ستمگران (قاسطين) و از دين
بيرون رفتگان (مارقين) خواهى جنگيد، هر كدامشان با تو بجنگند براى تو در برابر هر
يك نفر از آنان شفاعت صد هزار نفر از شيعيانت خواهد بود.
گفتم: اى رسول خدا، پيمان شكنان كيستند؟
فرمود: طلحه و زبير به زودى در حجاز با تو
بيعت مىكنند و در عراق پيمان مىشكنند، وقتى چنين كنند با آندو نبرد كن كه در جنگ
با آنان پاكى و طهارتى براى اهل زمين است.
گفتم: ستمگران كيستند؟
فرمود: معاويه و يارانش.
گفتم: از دين بيرون رفتگان كيستند؟
فرمود: ياران ذوالثديه، و آنان از دين همچون
تير از كمان بيرون مىروند، آنان را بكش كه در كشتن آنان فرج و گشايشى براى اهل
زمين است، و عذابى شتابان بر آن از دين بيرون رفتگان، و اندوختهاى براى تو نزد
خداى عزيز و جليل در رستخيز.
بيستم: از پيامبر (صلىاللهعليهوآله) شنيدم كه به من فرمود:
مثل تو در امت من مثل باب حطه در بنىاسرائيل است، كسى كه در
ولايت تو در آيد داخل آن باب شده همانطور كه خداى عزيز و جليل به او فرمان داده است.
بيست و يكم: از رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) كه مىفرمود:
من شهر علمم و على دروازه آن است و به شهر جز از دروازه آن
نمىتوان وارد شد. سپس فرمود: اى على تو پيمان مرا نگه
مىدارى، و طبق سنت من مىجنگى و امت من با تو مخالفت مىكنند.
بيست و دوم: از رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) شنيدم كه مىفرمود:
خداوند متعال دو فرزندم حسن و حسين را از نورى كه بر تو و
فاطمه افكند بيافريد، و آن دو همچون دو گوشواره آويخته به گوش جنبش و حركت دارند و
نور آن دو هفتاد هزار برابر نور شهيدان است، اى على همانا خداى عزيز و جليل به من
وعده فرمود كه به آن دو كرامتى عطا فرمايد كه هيچكس جز پيامبران و رسولان را به
چنان كرامتى اكرام نكرده باشد.
بيست و سوم: رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) در حيات خويش انگشتر و
زره و كمربندش را به من عطا فرمود و شمشير خود بر من حمايل كرد در حالى كه اصحابش
همه حضور داشتند و عموى من عباس نيز حاضر بود، و خداى عزيز و جليل از ميان آنان مرا
در اين امر نسبت به پيامبر اختصاص و ويژگى بخشيد نه آنان را.
بيست و چهارم: خداى عزيز و جليل بر پيامبر خود نازل فرمود:
يا ايها الذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول فقد موابين يدى نجويكم
صدقه
(44) - اى مؤمنان وقتى با
رسول خدا صحبت خصوصى مىكنيد پيش از صحبت صدقهاى بدهيد، و من يك دينار داشتم و آن
را به ده درهم تبديل كردم، و هر بار كه با پيامبر صحبت خصوصى مىكردم پيش از آن
يكدرهم صدقه مىدادم، به خدا سوگند اين كار را هيچيك از اصحاب او نه پيش از من و نه
بعد از من انجام نداد، و خداى عزيز و جليل نازل فرمود:
ءاشفقتم ان تقدمو بين نجويكم صدقات تفعلوا و تاب الله عليكم... الايه
(45)
آيا ترسيديد كه قبل از نجوى و رازگوئيتان صدقاتى بدهيد، پس چون انجام نداديد و
خداوند بر شما بخشيد... و آيا توبه و آمرزش جز از گناهى كه انجام شده باشد مىباشد؟
بيست و پنجم: از رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) كه مىفرمود:
بهشت بر پيامبران حرام است تا آنگاه كه من داخل آن شوم، و بر
اوصياء و جانشينان حرام است تا آنگاه كه تو داخل آن شوى؛ اى على خداى متعال در مورد
توبه به من بشارتى داد كه پيش از من به هيچ پيامبرى چنان بشارتى نداده است، به من
بشارت داد كه تو سرور اوصياء و جانشينانى و دو پسر تو حسن و حسين دو سرور جوانان
اهل بهشت در روز قيامت هستند
بيست و ششم: برادرم جعفر در بهشت با
فرشتگان پرواز مىكند و به دو بال تزيين شده كه از در و ياقوت و زبرجد است.
بيست و هفتم: و عمويم حمزه سرور شهيدان
در بهشت است.
بيست و هشتم: رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) فرمود:
خداى متعال در مورد تو به من وعدهاى داد كه خلاف آن نخواهد
كرد، مرا پيامبر و ترا وصى و جانشين قرار داد، و به زودى پس از من از امتم آنچه
موسى از فرعون ديد مىبينى، پس شكيبائى كن و به ثواب الهى اميد مىدار تا آنگاه كه
مرا ديدار كنى، و دوستى كنم با آنكه با تو دوستى كرد و دشمنى نمايم با آنكه با تو
دشمنى نمود.
بيست و نهم: شنيدم از رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) كه مىفرمود:
اى على تو صاحب حوض (كوثر) كه جز تو مالك آن نمىشود، و گروهى
نزد تو مىآيند و از تو آب مىطلبند و تو مىگوئى: نه، ذرهاى هم نه؛ و بر مىگردند
در حالى كه روهايشان سياه است. و شيعيان تو و شيعيان من بر تو وارد مىشوند و
مىگويى: به گوارائى بنوشيد و سيراب شويد، و سيراب مىشوند در حالى كه چهرههاشان
سپيد و درخشنده است.
سى ام: از رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) شنيدم
كه مىفرمود: امت من در روز قيامت بر پنج پرچم محشور مىشوند
اولين پرچمى كه بر من وارد مىشود پرچم فرعون اين امت مىباشد و او معاويه است، و
دومى همراه سامرى اين امت، و او ابوموسى اشعرى چهارمى همراه ابوالاعور سلمى است؛ و
اما پرچم پنجم همراه تو است اى على كه در زير آن مؤمنان قرار دارند و تو امام
ايشانى. آنگاه خداى متعال به آن چهار دسته مىفرمايد: ارجعوا
وراءكم فالتمسوا نورا فضرب بينهم بسور له باب باطنه فيه الرحمة - به پشت به
پشت سرتان برگرديد و نورى بجوئيد آنگاه ميانشان حصارى كشيده مىشود كه دربى دارد
درونش رحمت است... و ايشان شيعيان من و كسانى هستند كه با من دوستى كرده و همراه من
با گروه ستمكارى كه از صراط و باب رحمت برگشتند جنگيدهاند، و آنان شيعيان منند،
آنگاه آن (سياهرو) شيعيان را صدا مىكند كه: لم أكن معكم
قالوا بلى ولكنكم فتنتم انفسكم و تربصتم و ارتبتم و غرتكم الامانى حتى جاء امرالله
و غركم بالله الغرور
(46)
- آيا همراه شما نبودم؟ مىگويند آرى ولى خودتان را به فتنه انداختيد و وقت
گذرانديد و شك كرديد و آرزوها شما را بفريفت تا فرمان خدا در رسيد و فريبنده شما را
نسبت به خدا فريب داد، فاليوم لا يؤخذ منكم فدية و لا
من الذين كفروا مأويكم النار هى موليكم و بئس المصير
(47)
- امروز از شما و كافران فدا و عوضى نمىگيرند جايگاهتان آتش دوزخ است، آن يار و
سرپرست شما و بد سر منزلى است.
سپس امت و شيعه من وارد مىشوند و از حوض و
بركه محمد (صلىاللهعليهوآله) سيراب مىگردند، و در دست من عصائى از چوب درخت
عوسج است كه دشمنانم را از بركه مىرانم چنانكه (در آبشخورها) شتران غريبه را
مىرانند.
سى و يكم: از رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) كه
مىفرمود: اگر بيم آن نبود كه غلو كنندگان است من در مورد آنچه
مسيحيان در مورد عيسى بن مريم گفتند بگويند، دربارهى تو سخنى مىگفتم كه بر هيچ
گروهى از مردم نگذرى جز آنكه خاك زير پايت را براى شفا بردارند.
سى و دوم: از رسول خدا (صلىاللهعليهوآله)
شنيدم كه مىفرمود: خداى متعال مرا با رعب و ترس (در دل دشمن)
يارى فرمود و از پشتگاه او مسئلت نمودم كه ترا نيز به مانند آن يارى فرمايد و براى
تو از آن همانند آنچه براى من قرار داده قرار دهد.
سى و سوم: رسول خدا سر در گوش من نهاد و آنچه
در گذشته بوده و در آينده تا قيامت خواهد بود به من آموخت، و خداى عزيز و جليل به
زبان پيامبرش (صلىاللهعليهوآله) آن (علم) را به سوى من سوق داد و به من رساند.
سى و چهارم: مسيحيان چيزى را ادعا كردند و خداى
عزيز و جليل در مورد آن نازل فرمود: فمن حاجك فيه من بعد
ماجاءك من العلم فقل تعالوا ندع انباءنا و ابناء كم و نساءنا و نساء كم و انفسنا و
انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين
(48)
- پس هر كس در مورد آن، پس از آنچه از و زنانمان و زنانتان و نفسهايمان و
نفسهايتان را فرا خوانيم سپس به درگاه الهى تضرع و دعا كنيم و لعنت خدا را بر
دروغگويان قرار دهيم، و نفس من نفس رسول (صلىاللهعليهوآله) بوده و زنان فاطمه
(عليه السلام) و فرزندان حسن و حسين بودند، آنگاه آن گروه (مسيحيان) پشيمان شدند و
از رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) تقاضا كردند معافشان دارد و پيامبر
(صلىاللهعليهوآله) معافشان نمود، و سوگند به آنكه تورات را بر موسى و فرقان را
بر محمد (صلىاللهعليهوآله) فرود آورد اگر با ما مباهله مىكردند به شكل بوزينگان
و خوكان مسخ مىشدند.
سى و پنجم: رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) روز
نبرد بدر مرا فرستاد و فرمود يك مشت ريگ كه يكجا گرد
آمده باشد بياور، من آنها را برداشتم و بوئيدم ديدم بوى مشك مىدهد، آنها را خدمت
پيامبر بردم و او آن را به روى مشركان پاشيد، و آن ريگها چهارتايش از بهشت فردوس
بود، و يك ريگ از خاور و يك ريگ از باختر، و يگ ريگ از بن عرش، و همراه هر ريگى صد
هزار فرشته براى كمك به ما بود، خداى عزيز و جليل هيچكس را پيش از آن و پس از آن به
اين فضيلت اكرام نكرده است.
سى و ششم: از رسول خدا (صلىاللهعليهوآله)
شنيدم كه مىفرمود: واى بر كشنده تو كه او از ثمود و پى كننده
ناقه صالح شقىتر و بدبختتر است، و دسته صديقان و شهيدان و صالحان هستى.
سى و هفتم: خداى متعال در ميان اصحاب محمد
(صلىاللهعليهوآله) مرا به علم ناسخ و منسوخ و
محكم و متشابه و خاص و عام
- آيات قرآن - ويژگى بخشيد، و پيامبر (صلىاللهعليهوآله) به من فرمود:
اى على خداوند عزيز و جليل به من فرمان داده است كه ترا نزديك
سازم و دور نكنم، و به تو بياموزم و بى مهرى نورزم، سزاوار است كه من فرمان
پروردگارم را اطاعت كنم، و سزاوار است كه تو بشنوى و نگهدارى كنى.
سى و هشتم: رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) مرا
براى كارى فرستاد و برايم دعاهايى فرمود و از آنچه پس از او واقع مىشود آگاه هم
ساخت، يكى از اصحاب او بهمين جهت ناراحت شد و گفت: اگر محمد مىتوانست پسر عمويش را
پيامبر سازد اين كار را مىكرد!
و خداى عزيز و جليل مرا مشرف فرمود كه به زبان
پيامبرش (صلىاللهعليهوآله) بر آن اطلاع يافتم.
سى و نهم: شنيدم از رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) كه مىفرمود: دروغ مىگويد كسى كه گمان
كند مرا دوست مىدارد و على را دشمن بدارد، دوستى من و دوستى او جز در دل مؤمن جمع
نمىشود؛ اى على خداى عزيز و جليل دوستداران من و تو را در نخستين گروه پيشتازان به
سوى بهشت قرار داده، و دشمنان من و تو را در نخستين گروه گمراهان از امت من به جانب
آتش دوزخ قرار داده است.
چهلم: رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) در يكى از
جنگها مرا به طرف چاهى فرستاد، در آن آبى نبود، بازگشتم و به او اطلاع دادم، فرمود:
آيا در آن گيل هست؟ گفتم: آرى. فرمود: از آن برايم بياور؛ مقدارى از گيل آن برايش
آوردم و در آن كلامى گفت، سپس فرمود آن را در چاه بيفكن، آن را در چاه افكندم،
ناگاه آب جوشيد تا همه اطراف چاه را پر كرد، به خدمتش شتافتم و اطلاع دادم، فرمود:
موفق شدى اى على، و به بركت تو آب فرا جوشيد. و اين فضيلت ويژه من است و اصحاب
پيامبر (صلىاللهعليهوآله) از آن بركنارند.
چهل و يكم: از رسول خدا (صلىاللهعليهوآله)
شنيدم كه مىفرمود: مژده باد ترا اى على كه جبرئيل نزد من آمد
و به من گفت: اى محمد، خداى متعال به اصحاب تو نظر افكند و پسر عمو و شوهر دخترت
فاطمه را بهترين ياران تو يافت و او را وصى و رساننده از جانب تو قرار داد.
چهل و دوم: از رسول خدا (صلىاللهعليهوآله)
شنيدم كه مىفرمود: مژده باد ترا اى على كه سراى تو در بهشت
روبروى سراى من است، و تو در رفيق اعلى (جماعت انبياء در بهشت) در اعلى عليين
(برترين جايگاه بهشت همراه من خواهى بود.
گفتم: اى رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) اعلى
عليين چيست؟.
فرمود: گنبدى از گوهرى سپيد كه هفتاد دريچه
دارد، محل سكونت من و توست اى على.
چهل و سوم: رسول خدا (صلىاللهعليهوآله)
خداى عزيز و جليل محبت مرا در دلهاى مؤمنان پابرجا ساخت و
همينطور محبت ترا اى على در دلهاى مؤمنان پابرجا نمود، و كينه و دشمنى من و ترا در
دلهاى منافقان استوار كرد، و ترا جز مؤمن پرهيزكار دوست، و جز منافق كافر دشمن
نمىدارد.
چهل و چهارم: از رسول خدا (صلىاللهعليهوآله)
كه مىفرمود: ترا از عرب جز بى پدر، و از عجم شقى و بدبخت، و
از زنان جز پليد بد زبان؛ دشمن نمىدارد.
چهل و پنجم: رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) مرا
فرا خواند و من به درد چشم مبتلا بودم، و آب دهان در چشم من افكند و دعا كرد:
بار خدايا حرارتش را در سرمايش و سرديش را در گرمايش قرار بده
و به خدا سوگند ديگر تا كنون به درد چشم مبتلا نشدم.
چهل و ششم: رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) به
اصحاب و عموهاى خود فرمان داد درهاى خود (به مسجد) را فرو بندند و در منزل مرا به
فرمان خداى متعال (رو به مسجد) باز گذاشت، پس براى هيچكس فضيلتى مانند فضيلت من
نيست.
چهل و هفتم: رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) در
وصيت خويش به من فرمان داد كه بدهىها و تعهدىهاى او را بپردازم؛ گفتم: اى رسول
خدا شما مىدانيد كه نزد من مالى نيست.
فرمود: خداوند ترا يارى مىكند.
و در پرداخت بدهيها و وعدههاى او هر چه خواستم
خداوند برايم سهل و آسان ساخت تا آنها را پرداختم و حساب كردم بالغ بر هشتاد هزار
(درهم يا دينار) شد، و اندكى نيز باقى ماند كه به امام حسن (عليه السلام) وصيت
كردهام بپردازد.
چهل و هشتم: رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) به
منزل من آمدند و ما سه روز بود چيزى نخورده بوديم.
فرمود: اى على، نزد تو چيزى هست؟
گفتم: به خدائى كه ترا كرامت بخشيد و به رسالت
برگزيد سه روز است كه من و همسرم و دو فرزندم چيزى نخوردهايم.
پيامبر (صلىاللهعليهوآله) فرمود: اى فاطمه،
به درون خانه برو ببين چيزى مىيابى؟
گفت: همين ساعت (از خانه) بيرون آمدهام (چيزى
در آن نيست).
من گفتم: اى رسول خدا من به اندرون بروم؟
فرمود: به نام خدا برو.
بدرون رفتم و ناگهان طبقى ديدم كه در آن خرماى
تازه و كاسهاى بزرگ از تريد بود، آن را به خدمت رسول خدا (صلىاللهعليهوآله)
آوردم؛ فرمود: اى على، پيكى كه اين طعام را آورد ديدى؟
گفتم: آرى.
فرمود: چگونه بود؟
گفتم: سرخ و سبز و زرد بود.
فرمود: اينها خطوط بال جبرئيل (عليه السلام)
است كه به در و ياقوت آراسته مىباشد.
آنگاه از آن تريد خورديم تا سير شديم، و در آن
كمبودى جز جاى دست و انگشتان ما ديده نشد؛ و خداى عزيز و جليل از ميان اصحاب او مرا
به اين كرامت ويژگى بخشيد.
چهل و نهم: خداى متعال پيامبرش
(صلىاللهعليهوآله) را به پيامبرى ويژگى بخشيد، و پيامبر (صلىاللهعليهوآله)
مرا به وصيت (جانشينى خود) ويژگى داد، پس هر كس مرا دوست بدارد سعادتمند است و در
زمره پيامبران (عليه السلام) برانگيخته و محشور مىشود.
پنجاهم: رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) سوره
برائت را (جهت ابلاغ به مشركان مكه) همراه ابوبكر فرستاد، وقتى ابوبكر رفت جبرئيل
(عليه السلام) آمد و گفت: اى محمد، اداى اين (رسالت و ابلاغ سوره برائت) از جانب تو
نمىكند مگر خودت يا مردى از خودت؛ پس آن گرامى مرا بر شتر خويش كه عضباء نام داشت
فرستاد، و در ذو الحليفه به ابوبكر رسيدم و سوره برائت
را از او گرفتم، و خداوند مرا به اين كار ويژگى و اختصاص داد.
پنجاه و يكم: رسول خدا (صلىاللهعليهوآله)
مرا روز غدير براى همه مردمان بر پا داشت و فرمود: هر كسى من
مولا و سرپرست اويم على مولا و سرپرست اوست، و دورى و هلاك باد گروه ستمگران را.
پنجاه و دوم: رسول خدا (صلىاللهعليهوآله)
فرمود: اى على، نمىخواهى كلماتى كه جبرئيل (عليه السلام) به
من آموخت به تو بياموزم؟.
گفتم: آرى.
فرمود: بگو يا رازق
المقلين، و يا راحم المساكين، و يا اسمع السامعين و يا ابصر الناظرين، و يا ارحم
الراحمين ارحمنى و ارزقنى - اى روزى بخش ندارها، و اى رحم كننده بر
مستمندان، و اى شنواترين شنوايان، و اى بيناترين بينندگان، و اى مهربانترين
مهربانان، بر من رحمت آور و به من روزى عطا فرما.
پنجاه و سوم: خداوند متعال دنيا را تمام
نمىكند تا قائم از ما قيام فرمايد كه دشمنان ما را مىكشد، و جزيه نمىپذيرد، و
صليب و بتها را مىشكند، و جنگ پايان مىيابد، و مردم را دعوت مىفرمايد كه بروند
مال بگيرند و به طور مساوى تقسيم مىكند و در ميان رعايا با عدل و داد رفتار
مىنمايد.
پنجاه و چهارم: از رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) شنيدم كه مىفرمود: اى على به زودى بنى
اميه ترا لعنت خواهند كرد و فرشتهاى در برابر هر يك لعنت هزار لعنت به آنان
برمىگرداند، و هنگامى كه حضرت قائم (عليه السلام) قيام كند چهل سال آنان را لعنت
مىكند.
پنجاه و پنجم: رسول خدا (صلىاللهعليهوآله)
به من فرمود: به زودى گروههايى از امت من در مورد توبه فتنه
مىافتند و مىگويند: رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) مالى بر جاى نگذاشته، پس در
مورد چه چيزى به على (عليه السلام) وصيت كرده است؟!
آيا كتاب پروردگارم پس از خداى عزيز و جليل
برتر از همه چيز نيست؟ سوگند به آنكه مرا به حق برانگيخت اگر تو آن را بطور صحيح
جمع آورى نكنى هرگز جمع آورى نخواهد شد؛ و خداوند عزيز و جليل از ميان صحابه مرا به
اين كار (جمع آورى قرآن) ويژگى بخشيد.
پنجاه و ششم: خداى متعال به من و آن ويژگى عطا
فرمود كه به اولياء و بندگان مطيع خود عطا مىفرمايد، و مرا وارث محمد
(صلىاللهعليهوآله) قرار داد هر كس بدش مىآيد نيايد و هر كس خوشش مىآيد بيايد،
و به دست مبارك به سوى مدينه اشاره فرمود.
پنجاه و هفتم: در يكى از جنگلها رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) بى آب ماند و به من گفت: اى على، نزد آن صخره برو و بگو من
فرستاده رسول خدا هستم، براى من آب روان كن.
سوگند به خدائى كه او را به نبوت گرامى داشت كه
پيغام را به آن سنگ رساندم و در سنگ زائدههايى مثل پستان گاو پيدا شد و از هر
پستان آب جارى گرديد، وقتى اين را مشاهده كردم به خدمت پيامبر (صلىاللهعليهوآله)
شتافتم و به او خبر دادم، فرمود: اى على برو و از آن آب بردار، و مردم آمدند و
مشكها و آفتابههاشان را پر كردند، و چارپايانشان را آب دادند و خود آشاميدند و وضو
ساختند؛ و خداى عزيز و جليل مرا به اين كار ويژگى داد نه صحابه را.
پنجاه و هشتم: رسول خدا (صلىاللهعليهوآله)
در برخى از جنگها در حالى كه آب تمام شده بود مرا مأمور ساخت و فرمود: اى على ظرفى
برايم بياور؛ آن را برايش آوردم و دست راست خود و دست مرا در ظرف نهاد و فرمود:
بجوش؛ و آب از ميان انگشتان ما فرا جوشيد و بر آمد.
پنجاه و نهم: رسول خدا (صلىاللهعليهوآله)
مرا به سوى قلعه خبير گسيل داشت، چون به آنجا رسيدم درب
قلعه را فرو بسته ديدم، آن را به شدت تكان دادم و از جاى كندم و چهل گام پرتاب
نمودم، و به قلعه در آمدم و مرحب به نبرد من آمد و به
من حمله ور شد، بر او حمله بردم و زمين را از خونش آب دادم، و قبلا پيامبر
(صلىاللهعليهوآله) دو تن از اصحاب خود (ابوبكر و عمر) را (براى فتح خيبر)
فرستاده بود، و آندو سرافكنده و شرمنده بازگشته بودند.
شصتم: من عمرو بن عبدود
را كه با هزار نفر برابرى مىكرد، كشتم
(49).
شصت و يكم: از رسول خدا (صلىاللهعليهوآله)
شنيدم كه مىفرمود: اى على مثل تو در امت من همچون قل هو الله
احد است؛ كسى كه تو را با دلش دوست بدارد مثل آن است كه يك سوم قرآن را بخواند، و
كسى كه تو را در دل دوست بدارد و با زبان كمك رساند مثل آن است كه دو سوم قرآن را
بخواند، و كسى كه تو را در دل دوست بدارد و با زبان كمك كند و با دست يارى نمايد
مثل آن است كه همه قرآن را بخواند.
شصت و دوم: آنكه من با رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) در همه صحنهها و جنگها همراه بودم و پرچم او در دست من بود.
شصت و سوم: آنكه من هرگز از جنگ نگريختم، و
هيچكس به مبارزه من نيامد جز آنكه زمين را از خونش آبيارى كردم.
شصت و چهارم: آنكه براى رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) مرغى بريان از بهشت آورده شد و از خداى عزيز و جليل مسئلت
نمود كه محبوبترين آفريدگانش را بر او وارد سازد، و خداوند مرا موفق نمود كه بر او
وارد شوم و همراه او از آن مرغ تناول نمايم.
شصت و پنجم: آنكه من در مسجد نماز مىخواندم و
فقيرى آمد و چيزى طلبيد و من در حال ركوع بودم و انگشترم را از انگشتم به او دادم،
و خداى متعال درباره من اين آيه را نازل فرمود: انما وليكم
الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون
(50)
- همانا ولى و سرپرست شما خداست و رسول او و مؤمنانى كه نماز مىخوانند و در حال
ركوع صدقه مىدهند.
شصت و ششم: آنكه خداى متعال دوبار آفتاب را
براى من برگرداند و جز من براى هيچكس از امت محمد (صلىاللهعليهوآله) آن را
برنگردانده است.
شصت و هفتم: آنكه (صلىاللهعليهوآله) فرمان
داد كه در زندگى و پس از مرگ او به عنوان اميرالمؤمنين
خوانده شوم، و اين عنوان را به هيچكس جز من اطلاق نفرمود.
شصت و هشتم: رسول خدا (صلىاللهعليهوآله)
فرمود: اى على چون روز قيامت شود صدا زنندهاى از زير عرش الهى
صدا مىزند: سرور پيامبران كجاست؟ و من برمى خيزم، آنگاه صدا مىزند: سرور اوصياء و
جانشينان كجاست؟ و تو برمى خيزى. و رضوان (فرشته خازن و نگهبان بهشت) كليدهاى بهشت
را، و مالك (فرشته موكل بر دوزخ) كليدهاى دوزخ را نزد من مىآوردند و مىگويند:
خداى متعال به ما فرمان داده است كه اين كليدها را به تو تحويل دهيم و از تو
بخواهيم كه آنها را به على بن ابيطالب بدهى؛ و تو اى على تقسيم كننده بهشت و دوزخ
مىباشى.
شصت و نهم: از رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) شنيدم كه مىفرمود:
اگر تو نبودى منافقان از مؤمنان شناخته نمىشدند.
هفتادم: رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) خوابيد
و مرا و همسرم فاطمه و دو فرزندم حسن و حسين را - كنار خود - خواباند و عبائى
قطوانى
(51) بر روى ما افكند، و خداى
متعال اين آيه را نازل فرمود: انما يريد الله ليذهب عنكم
الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا
(52)
- همانا خداوند اراده فرموده است كه هر نوع پليدى را از شما اهل بيت دور دارد و
پاكتان سازد پاك ساختنى، و جبرئيل (عليه السلام) گفت: من از شمايم اى محمد، و ششمين
ما جبرئيل (عليه السلام) بود.